۱۶٬۲۶۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
«'''وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً'''»: | «'''وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً'''»: | ||
از ظاهر سياقى كه در اين آيه | از ظاهر سياقى كه در اين آيه و آيات قبل و بعد دارد، بر مى آيد كه مراد از «تَعذِيب»، تعذيب دنيوى و عقوبت استيصال باشد، و مؤيد اين احتمال، سياق نفى در «مَا كُنَّا مُعَذَّبِينَ» است. | ||
زيرا فرق است در اين كه گفته شود: «لَسنَا مُعَذَّبِينَ» يا «لَا نُعَذِّبُ»، يا «لَن نُعَذِّب»، و يا اين كه گفته شود: «مَا كُنَّا مُعَذَّبِينَ»، كه در سه تعبير اول، تنها نفى عذاب را مى رساند، و در تعبير چهارم، استمرار نفى آن در گذشته را افاده مى كند، و مى فهماند كه سنت الهى جارى در امت هاى گذشته بر اين بوده است كه هيچ امتى را عذاب نمى كرد، مگر بعد از آن كه رسولى به سويشان مى فرستاد و ايشان را از عذاب خدا مى ترساند. | |||
كلمۀ «رسول» نيز مؤيد اين احتمال است. چون مى توانست از آن مبعوث به «نبى» تعبير كند، و بفرمايد: «حَتّى نَبعَثَ نَبِيّاً»، و اگر در نظر خواننده مانده باشد كه در جلد دوم اين كتاب در فرق ميان «رسول» و «نبى» گفتيم كه «رسالت» منصب خاصى است الهى كه مستلزم حكم فصل در امت است، و گفتيم كه حكم فصل عبارت است از: عذاب استيصال و يا تمتع و بهره مندى از زندگى تا مدتى معين. | |||
همچنان كه قرآن فرموده: «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإذَا جَاءَ رَسُولُهُم قُضِىَ بَينَهُم بِالقِسطِ وَ هُم لَا يُظلَمُون». و نيز فرموده: «قَالَت رُسُلُهُم أفِى اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ يَدعُوكُم لِيَغفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُم وَ يُؤخِّرُكُم إلَى أجَلٍ مُسَمًّى»، به خلاف نبوت، زيرا نبوت منصبى نيست كه مستلزم چنين لوازمى باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۷۹ </center> | ||
پس | پس اين كه در آيه مورد بحث، تعبير به «رسول» كرده، خود مؤيّد اين است كه مراد از «تعذيب»، تعذيب دنيوى است، نه اخروى و مطلق تعذيب. | ||
پس | |||
پس اين كه فرمود: «وَ مَا كُنَّا مُعَذَّبِينَ حَتَّى نَبعَثَ رَسُولاً»، به منزله دفع توهّمى است كه ممكن است از كسى سر بزند، و از آيات سابق كه مى فرمود: «اثر اعمال به صاحبش بر مى گردد، و صالحان را به اجر كبير و طالحان را به عذاب اليم نويد مى داد»، چنين برداشت كند كه آثار گناهان (چه آثار سوء دنيوى آن ها و چه اخرويشان)، به هيچ وجه از صاحبانش جدا شدنى نبوده و هيچ قيد و شرطى در لحوق آن ها به صاحبانشان نيست. | |||
در اين | در اين آيه، خداوند از چنين احتمالى پاسخ داده كه خدا به رحمت واسعه و عنايت كامله اش، يك عذاب را كه همان عذاب استيصال دنيوى باشد، مقيّد به قيدى كرده و آن، اين است كه: «بعد از بعث رسول و انذار او» باشد، هرچند مى توانست اين قيد را نياورد، وليكن به خاطر رحمت و رأفتش به زبان پيامبر بندگانش را تا نهايت درجه، موعظه نموده و حجت را بعد از تمام شدنش كاملتر مى كند، آن وقت اگر باز هم به گمراهى خود ادامه دادند، عذاب را مى فرستد. بنابراين، جملۀ «مَا كُنَّا مُعَذَّبِينَ»، معنايش «واقع نشدن» آن است، نه «جايز نبودن» آن. | ||
بنابراين، آيه شريفه همان طور كه ملاحظه مى شود، در مقام اين نيست كه حكم عقل را كه مى گويد: «عقاب بدون بيان جايز نيست» امضاء كند، بلكه كاشف از اقتضایى است كه عنايت و رحمت خداوندى دارد، و آن، اين است كه هيچ قومى را (هر چند مستحق عذاب باشند)، به عذاب استيصال دچار نكند، مگر بعد از آن كه رسولى به سويشان گسيل دارد تا حجت را بر ايشان مؤكّد و تمامتر نموده و با بيان هايى پى در پى گوشزدشان كند. | |||
و اما «نبوت»، مقامى است كه به وسيله آن تكاليف بر بندگان ابلاغ مى شود و شرايع دين بيان مى گردد. به همين جهت مؤاخذه الهى و يا مغفرتش در حق افراد استقرار مى يابد و مشخص مى گردد كه چه كسى مستحق ثواب و چه كسى مستوجب عقاب اخروى است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۸۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۸۰ </center> | ||
البته اين هم تنها در مسائلى است كه (مانند فروع دين ) حق | البته اين هم تنها در مسائلى است كه (مانند فروع دين) حق و باطل آن، جز از طريق نبوت به دست نمى آيد، و اما اصولى كه عقل آدمى آن را درك مى كند، و مسائلى كه (مانند توحيد و نبوت و معاد) كه از ضروريات عقل است، در آن ها هيچ حاجتى به نبوت و رسالت نيست، بلكه عقل، خودش به تنهايى پذيرندگان آن ها را مستحق ثواب و منكران آن ها را مستوجب عقاب مى داند. | ||
و خلاصه اين كه: | |||
راغب در مفردات گفته است كه : | اصول دين، آن مسائلى است كه عقل به طور مستقل آن ها را بيان مى كند و قبول فروع دين، كه دعوت پيامبران متضمن آن است، فرع بر اصول دين است، و تماميت حجت الهى در باره آن ها، منوط به بيان نبى و رسول نيست. چون حجيت بيان نبى و رسول، خود از همان مسائل عقلى است، و اگر حجت الهى هم منوط بر آن باشد، دور لازم مى آيد، كه خلاصه اش: «موقوف بودن حجيت مسائل عقلى بر حجيت بيان نبى و رسول و موقوف بودن حجيت بيان نبى و رسول بر حجيت مسائل عقلى» است، بلكه در اين گونه مسائل همين كه عقل دليلى قاطع يافت حجت تمام شده، و مؤاخذه الهى صحيح خواهد شد. | ||
ابن | آرى، در فروع دين احتياجى به بيان نبى هست، و حجت خدا تمام نمى شود و مؤاخذه اش در آخرت استقرار نمى يابد، مگر به بيان نبى، و صرف حكم عقل در آن كافى نبوده و حجت را تمام نمى كند. | ||
مقصود از اراده هلاك | |||
و ما در مباحث نبوت، در جلد دوم اين كتاب، و در ذيل داستان هاى نوح، در جلد دهم آن، و در مواردى ديگر، به طور مفصل در اين مسأله بحث كرديم. | |||
ممكن هم هست مراد از | |||
اين راجع به مؤاخذه اخروى، و اما در باره مؤاخذه دنيوى و عذاب استيصال، اين كه ما گفتيم: خداوند، نخست رسولى را براى مردم گسيل مى دارد تا مردم را انذار كند و در صورتى كه زير بار نرفتند، برايشان عذاب مى فرستد، نه از اين نظر كه حكم عقل چنين است، و عقل عذاب قبل از بعث رسول را محال مى داند، بلكه صرفا بدين جهت است كه خداوند سبحان، چنين عنايت كرده است كه قبل از بعث رسول، عذاب نفرستد. | |||
مفسران در معناى آيه، مشاجره هاى طولانى دارند، كه چون بيشتر آن ها از غرض بحث تفسيرى به دور است، لذا به ايرادش نپرداختيم، وشايد هم آنچه ما گفتيم، با گفته آنان وفق ندهد. به هر حال، حق براى پيروى و اطاعت سزاوارتر است، تا گفته اين و آن. | |||
«'''وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُهْلِك قَرْيَةً أَمَرْنَا مُترَفِيهَا فَفَسقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً'''»: | |||
راغب در مفردات گفته است كه: كلمۀ «ترفه» به معناى توسعه دادن در نعمت است. وقتى گفته مى شود: «أترَفَ فُلَانٌ: فلانى مترف است»، معنايش اين است كه فلانى نعمتش از حد گذشته است - تا آن جا كه مى گويد - مراد از «مُترَفِين» در جملۀ «أمَرنَا مُترَفِيهَا»، همان كسانی اند كه آيه: «فَأمَّا الإنسَانُ إذَا مَا ابتَلَاهُ رَبُّهُ فَأكرَمَهُ وَ نَعّمَهُ: خدا وقتى انسان را آزمايش كند، او را اكرام نموده، غرق در نعمتش مى سازد»، وصفشان مى كند. | |||
و صاحب مجمع البيان گفته است: «ترفه»، به معناى نعمت است. | |||
ابن عرفه، در معناى آن گفته: «مُترف»، كسى را گويند كه افسارش را رها كرده باشند و هرچه دلش خواست، بكند و جلويش را نگيرند. و نيز در معناى «تَدمِير» گفته است: اين كلمه به معناى هلاك كردن است و مشتق از «دمار» مى باشد. | |||
==مقصود از اراده هلاك قريه، در آیه: «وَ إذَا أرَدنَا أن نُهلِكَ قَريَة»== | |||
و معناى جمله: «وَ إذَا أرَدنَا أن نُهلِكَ قَريَةً»، اين است كه: وقتى زمان هلاك كردن قومى نزديك شد، چنين و چنان مى كنيم. و اين تعبير، از قبيل اين است كه مى گويند: وقتى فلانى مى خواست بميرد، چنين و چنان گفت، و آسمان وقتى مى خواست، ببارد فلان جور شد، كه در همه اين ها، معنا اين است كه: «وقتى نزديك شد بميرد و يا ببارد». | |||
چون پر واضح است كه هيچ كس به حقيقت معناى اراده، اراده مردن نمى كند، و آسمان هم اراده باريدن ندارد. در قرآن هم آمده: «فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أن يَنقَضَّ». پس در همه اين موارد، «اراده»، به معناى نزديك شدن وقت عمل است. | |||
ممكن هم هست مراد از آن، اراده فعليه باشد. چون حقيقت اراده عبارت است از: توافق اسبابى كه مقتضى مراد و مساعد با وقوع آن است و اين معنا، نزديك به همان معنايى است كه خاطرنشان ساختيم. چون برگشت آن به تحقق اسبابى است كه اقتضاى هلاكت ايشان را دارد، و آن، عبارت از كفران ايشان به نعمت و طغيان به معصيت است. همچنان كه فرموده: «لَئِن شَكَرتُم لَأزِيدَنَّكُم وَ لَئِن كَفَرتُم إنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ». و نيز فرموده: «الَّذِينَ طَغَوا فِى البِلَاد * فَأكثَرُوا فِيهَا الفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَيهِم رَبُّكَ سَوطَ عَذَابٍ * إنَّ رَبَّكَ لَبِالمِرصَادِ». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۸۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۸۲ </center> | ||
<span id='link56'><span> | <span id='link56'><span> | ||
==توجيه امر خدا در آیه «امرنا مترفيها ففسقوا فيها»، با اين كه خدا امر به فحشاء نمى كند!== | ==توجيه امر خدا در آیه «امرنا مترفيها ففسقوا فيها»، با اين كه خدا امر به فحشاء نمى كند!== | ||
واينكه فرمود: ((ما به مترفين آن قوم دستور داديم تا در آن قريه ها فسق وفجور كنند(( با اينكه از كلام خداى تعالى اين معنا را مى دانيم كه هرگز امر تشريعى به فسق وفجور نكرده وبلكه صريحا فرموده : ((قل انّ اللّه لايامر بالفحشاء((، لذا مى فهميم كه اين امر، امر تشريعى نبوده . | واينكه فرمود: ((ما به مترفين آن قوم دستور داديم تا در آن قريه ها فسق وفجور كنند(( با اينكه از كلام خداى تعالى اين معنا را مى دانيم كه هرگز امر تشريعى به فسق وفجور نكرده وبلكه صريحا فرموده : ((قل انّ اللّه لايامر بالفحشاء((، لذا مى فهميم كه اين امر، امر تشريعى نبوده . |
ویرایش