۱۶٬۹۰۷
ویرایش
خط ۱۷۳: | خط ۱۷۳: | ||
<center>'''لَا هُم لَولا أنتَ مَا حجّينا * وَ لَا تَصَدّقنا وَ لا صَلّينَا'''</center> | <center>'''لَا هُم لَولا أنتَ مَا حجّينا * وَ لَا تَصَدّقنا وَ لا صَلّينَا'''</center> | ||
<center>فَاغفِر فِدَاءً لَكَ مَا اقتنينا * و ثبّت الأقدام أن لاقِينا</center> | <center>'''فَاغفِر فِدَاءً لَكَ مَا اقتنينا * و ثبّت الأقدام أن لاقِينا'''</center> | ||
<center>وَ أنزلن سَكِينَة عَلَينَا * إنّا إذا صِيحَ بِنَا أتَينَا</center> | <center>'''وَ أنزلن سَكِينَة عَلَينَا * إنّا إذا صِيحَ بِنَا أتَينَا'''</center> | ||
<center>وَ بِالصِيَاحِ | <center>'''وَ بِالصِيَاحِ عولُوا عَلَينَا'''</center> | ||
خط ۱۸۹: | خط ۱۸۹: | ||
مى گويند: همين كه جنگ جدّى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت: | مى گويند: همين كه جنگ جدّى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت: | ||
<center>'''قَد عَلِمَت خَيبَرُ أنّى مَرحَب * شَاكِى السّلاح بَطَلُ مُجَرّب'''</center> | |||
<center>'''إذَا الحُرُوبُ أقبلت تلهب'''</center> | |||
از لشكر اسلام، عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت: | از لشكر اسلام، عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت: | ||
<center>'''قَد عَلمَت خَيبَرُ أنّى عَامِر* شَاكِى السّلاح بَطَلُ مُغَامِر'''</center> | |||
اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود، شمشيرش، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسۀ زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت. | اين دو تن به هم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آن جا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاى يهودى بزند. نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديد بود، شمشيرش، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسۀ زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت. | ||
خط ۲۰۲: | خط ۲۰۰: | ||
سلمه مى گويد: عده اى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله وسلّم» مى گفتند: عمل عامر، بى اجر و باطل شد. چون خودش را كشت. من نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شرفياب شدم و مى گريستم. عرضه داشتم: يك عده در باره «عامر» چنين مى گويند. فرمود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند. | سلمه مى گويد: عده اى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله وسلّم» مى گفتند: عمل عامر، بى اجر و باطل شد. چون خودش را كشت. من نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شرفياب شدم و مى گريستم. عرضه داشتم: يك عده در باره «عامر» چنين مى گويند. فرمود: چه كسى چنين گفته؟ عرض كردم: چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود: دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۰ </center> | ||
مى گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره | مى گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره كرديم، و اين محاصره آن قدر طول كشيد كه دچار مخمصه شديدى شديم. و سپس خداى تعالى، آن جا را براى ما فتح كرد و آن، چنين بود كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، لواى جنگ را به دست عُمَر بن خطّاب داد، و عده اى از لشكر با او قيام نموده، جلو لشكر خيبر رفتند، ولى چيزى نگذشت كه عُمَر و همراهيانش فرار كرده، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برگشتند، در حالى كه او، همراهيان خود را مى ترسانيد و همراهيانش او را مى ترساندند، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتى سرم خوب شد، بيرون خواهم آمد. | ||
بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عُمَر را برايش گفتند. فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او، وى را دوست مى دارند. مردى حمله ور كه هرگز پا به فرار نگذاشته، و از صف دشمن بر نمى گردد، تا خدا خيبر را به دست او فتح كند. | |||
<span id='link299'><span> | <span id='link299'><span> | ||
ویرایش