روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۴۲۷

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن عبد العزيز بن نافع قال :

طَلَبْنَا اَلْإِذْنَ عَلَى‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِ فَأَرْسَلَ إِلَيْنَا اُدْخُلُوا اِثْنَيْنِ اِثْنَيْنِ فَدَخَلْتُ أَنَا وَ رَجُلٌ مَعِي فَقُلْتُ لِلرَّجُلِ أُحِبُّ أَنْ تَسْتَأْذِنَ بِالْمَسْأَلَةِ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبِي كَانَ مِمَّنْ سَبَاهُ‏ بَنُو أُمَيَّةَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَ‏ بَنِي أُمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ أَنْ يُحَرِّمُوا وَ لاَ يُحَلِّلُوا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِمَّا فِي أَيْدِيهِمْ قَلِيلٌ وَ لاَ كَثِيرٌ وَ إِنَّمَا ذَلِكَ لَكُمْ فَإِذَا ذَكَرْتُ رَدَّ اَلَّذِي كُنْتُ فِيهِ‏ دَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ مَا يَكَادُ يُفْسِدُ عَلَيَّ عَقْلِي مَا أَنَا فِيهِ فَقَالَ لَهُ أَنْتَ فِي حِلٍّ مِمَّا كَانَ مِنْ ذَلِكَ وَ كُلُّ مَنْ كَانَ فِي مِثْلِ حَالِكَ مِنْ وَرَائِي فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ ذَلِكَ قَالَ فَقُمْنَا وَ خَرَجْنَا فَسَبَقَنَا مُعَتِّبٌ‏ إِلَى اَلنَّفَرِ اَلْقُعُودِ اَلَّذِينَ يَنْتَظِرُونَ إِذْنَ‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فَقَالَ لَهُمْ قَدْ ظَفِرَ عَبْدُ اَلْعَزِيزِ بْنُ نَافِعٍ‏ بِشَيْ‏ءٍ مَا ظَفِرَ بِمِثْلِهِ أَحَدٌ قَطُّ قَدْ قِيلَ لَهُ وَ مَا ذَاكَ فَفَسَّرَهُ لَهُمْ فَقَامَ اِثْنَانِ فَدَخَلاَ عَلَى‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فَقَالَ أَحَدُهُمَا جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبِي كَانَ مِنْ سَبَايَا بَنِي أُمَيَّةَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَ‏ بَنِي أُمَيَّةَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ قَلِيلٌ وَ لاَ كَثِيرٌ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ ذَلِكَ فِي حِلٍّ فَقَالَ وَ ذَاكَ إِلَيْنَا مَا ذَاكَ إِلَيْنَا مَا لَنَا أَنْ نُحِلَّ وَ لاَ أَنْ نُحَرِّمَ فَخَرَجَ اَلرَّجُلاَنِ وَ غَضِبَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فَلَمْ يَدْخُلْ عَلَيْهِ أَحَدٌ فِي تِلْكَ اَللَّيْلَةِ إِلاَّ بَدَأَهُ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فَقَالَ أَ لاَ تَعْجَبُونَ مِنْ فُلاَنٍ يَجِيئُنِي فَيَسْتَحِلُّنِي مِمَّا صَنَعَتْ‏ بَنُو أُمَيَّةَ كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّ ذَلِكَ لَنَا وَ لَمْ يَنْتَفِعْ أَحَدٌ فِي تِلْكَ اَللَّيْلَةِ بِقَلِيلٍ وَ لاَ كَثِيرٍ إِلاَّ اَلْأَوَّلَيْنِ فَإِنَّهُمَا غَنِيَا بِحَاجَتِهِمَا


الکافی جلد ۱ ش ۱۴۲۶ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۴۲۸
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ الْفَيْ‏ءِ وَ الْأَنْفَالِ وَ تَفْسِيرِ الْخُمُسِ وَ حُدُودِهِ وَ مَا يَجِبُ فِيه‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۶۲۷

از عبد العزيز بن نافع گفت: اجازه ورود بر امام صادق (ع) خواستيم و كس نزد آن حضرت فرستاديم، نزد ما فرستاد كه دو نفر، دو نفر وارد شويد، من با مردمى كه همراهم بود، خدمت آن حضرت رفتيم، من به آن مرد گفتم كه: مى‏خواهم تو از آن حضرت اجازه بگيرى (أن تحل: راه پرسش را باز كنى خ ل نسبت به اموال خود حلاليت‏طلبى خ ل) گفت: بسيار خوب و به آن حضرت گفت: قربانت، پدرم از آنها بود كه بنى اميه او را اسير كردند و من مى‏دانم كه بنى اميه حق نداشتند كه چيزى را براى كسى حرام كنند و نه حلال كنند و از آنچه در دستشان بود كم و بيشى ذى حق نبودند و همانا اختيارش به دست شما بود و چون من در خاطر مى‏آورم كه آنچه را دارم رد كنم، به من حالتى دست مى‏دهد كه نزديك است ديوانه شوم از آنچه در آن گرفتارم. امام به او فرمود: بر تو حلال باد هر آنچه از اين راه بوده است و هر كس هم حالش به مانند تو است در دنبال من بر او هم هر چه از اين راه است حلال باد، گويد: ما بر خاستيم و بيرون آمديم و مُعَتّب (خادم امام صادق" ع") پيش از ما رفت نزد آن جمعى كه در انتظار نشسته بودند براى اجازه از طرف امام صادق (ع) و به آنها گفت: عبد العزيز بن نافع به چيزى دست يافت كه هرگز احدى به مانند آن دست نيافته است، به او گفته شد: آن چه چيز است؟ و در پاسخ براى آنها شرح داد. پس دو تن برخاستند و خدمت امام صادق (ع) رسيدند، و يكى از آنها گفت: قربانت، به راستى پدر من از اسيران بنى اميه بود و من به خوبى مى‏دانم كه بنى اميه كم يا بيش، حقى در كار مردم نداشتند و من دوست دارم كه‏ شما مرا از اين باره حلال كنيد. در پاسخ فرمود: و اين با ما است؟ اين با ما نيست، ما را نرسد كه حلال كنيم يا حرام كنيم، آن دو مرد بيرون شدند و امام صادق (ع) خشمگين شد و أحدى آن شب خدمت آن حضرت نرسيد مگر آنكه امام صادق (ع) با او آغاز سخن كرد و فرمود: شما تعجب نمى‏كنيد از فلانه كس، آمده است و نسبت بدان چه بنى اميه كردند، از من حلاليت مى‏خواهد، گويا به نظرش مى‏رسد كه اين كار با ما است و در آن شب كسى كم يا بيش سودى به دست نياورد جز همان دو مرد نخستين، زيرا آن دو تن حاجت روا شدند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۵۰۰

عبد العزيز بن نافع گويد: (با جماعتى از اصحاب) از امام صادق عليه السلام اجازه خواستيم و بحضرت پيغام داديم، او پيغام داد كه: دو نفر دو نفر بيائيد، پس من با مردى ديگر خدمتش رفتيم، من‏ بآن مرد گفتم: دوست دارم تو از حضرت اجازه سؤال گيرى، گفت: بسيار خوب، سپس عرضكرد: قربانت گردم، پدر من از اسيران بنى اميه بوده و شما مى‏دانيد كه بنى اميه حق نداشتند حرام كنند يا حلال كنند و هر مال كم و زيادى كه در دست داشتند از آنها نبود، بلكه بشما تعلق داشت، و من هر گاه بخاطر مى‏آورم كه بايد آنچه را دارم برگردانم، حالتى بمن دست ميدهد كه نزديكست ديوانه شوم، امام باو فرمود: آنچه از آنها دارى براى تو حلال است و هر كس هم حالش مثل تو باشد، پس از من بر او حلال است. راوى گويد: ما برخاستم و بيرون شديم. معتب (دربان امام صادق عليه السلام) پيش از ما خود را بجماعتى كه در انتظار اجازه امام صادق عليه السلام نشسته بودند، رسانيد و بآنها گفت: عبد العزيز بن نافع بمقصودى رسيد كه هرگز كسى مانند او بدان نرسيده است، باو گفتند: چه بود؟ او براى آنها توضيح داد، سپس دو نفر برخاستند و خدمت حضرت رسيدند يكى از آن دو عرضكرد: قربانت گردم، پدر من از اسيران بنى اميه بوده و شما ميدانيد كه بنى اميه چنين حقى نداشتند، نه كم و نه زياد و من دوست دارم كه شما مرا در حليت قرار دهى، فرمود: مگر اين كار با ماست؟! ما چنين حقى نداريم، ما نميتوانيم چيزى را حلال كنيم و نه چيزى را حرام نمائيم، آن دو مرد بيرون رفتند و امام صادق عليه السلام خشمگين شد، در آن شب هر كس خدمتش رسيد، پيش از آنكه چيزى بپرسد، ميفرمود: از فلانى تعجب نميكنيد؟! نزد من مى‏آيد و از كارى كه بنى اميه كرده‏اند حليت ميخواهد!! خيال ميكند اين كار بدست ماست، و در آن شب جز دو نفر اول هيچ كس سودى نبرد، تنها آن دو نفر بمطلب خود رسيدند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۸۴۵

احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از يونس بن يعقوب، از عبدالعزيز بن نافع روايت كرده است كه گفت: دستورى طلب نموديم كه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شويم و كسى را به خدمت آن حضرت فرستاديم، پس به سوى ما فرستاد كه: «دو تا دوتا داخل شويد». بعد از آن من و مردى كه همراه من بود، داخل شديم و به آن مرد گفتم كه: دوست مى‏دارم كه تو سر سخن را باز كنى و ابتدا نمايى به سؤال كردن از آن حضرت. گفت: چنان خواهم كرد و بعد از آن‏كه به خدمت آن حضرت رسيديم، به آن حضرت عرض كرد كه: فداى تو گردم، پدرم از كسانى بود كه بنى‏اميّه ايشان را اسير كرده بودند و من اين را دانسته‏ام كه بنى‏اميّه را جايز نبود كه چيزى را حرام كنند و نه آن‏كه حلال گردانند و از براى ايشان نبود از آنچه در دست ايشان بود؛ نه كم و نه بسيار. و جز اين نيست كه آن از براى شما است، پس هرگاه به خاطر آورم آنچه را كه در آن بوده‏ام، يعنى: آنچه را كه در آنم (و بنابر بعضى از نسخ كافى، هرگاه به خاطر آورم آن خلاف سنّتى را كه در آنم) به جهت آن چيزى در دل من داخل مى‏شود كه نزديك است، عقل مرا بر من تباه كند و ديوانه شوم. حضرت به آن مرد فرمود كه: «تو در حلّى از آنچه از اين امر اتّفاق افتاده و هر كسى كه در مثل حال تو باشد بعد از من، از اين امر در حلّ است و همه را حلال كردم». عبدالعزيز مى‏گويد: پس ما برخاستيم و بيرون آمديم و معتِّب غلام آن حضرت ما را پيشى گرفته بود به سوى جماعتى كه بر درِ خانه نشسته بودند و انتظار رخصت امام جعفر صادق عليه السلام مى‏كشيدند و به ايشان گفته بود كه: عبدالعزيز بن نافع، فيروزى يافت به چيزى كه هرگز هيچ‏كس به مثل آن فيروزى نيافته به او. گفته بودند كه: آن چيست؟ معتّب آن را از براى ايشان تفسير و بيان نموده بود. پس دو كس برخاستند و بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدند: يكى از آن دو نفر عرض كرد كه: فداى تو گردم، پدرم از جمله اسيران بنى‏اميّه بود و من مى‏دانم كه بنى‏اميّه را از اين امر اندك و بسيارى نبود و من دوست مى‏دارم كه مرا از آن در حلّ قرار دهى و حلال كنى. فرمود كه: «آيا اين امر به ما مفوّض است؟ چنان نيست، اختيار آن، با ما نمى‏باشد و ما را نمى‏رسد كه حلال گردانيم و نه آن‏كه حرام سازيم». پس آن دو مرد بيرون رفتند و حضرت صادق عليه السلام خشم فرمود و در آن شب كسى بر آن حضرت داخل نشد، مگر اين‏كه آن حضرت در سخن گفتن با او ابتدا مى‏فرمود و مى‏فرمود كه: «از فلانى تعجّب نمى‏كنيد كه به‏ نزد من مى‏آيد و از من خواهش مى‏كند كه او را حلال كنم از آنچه بنى‏اميّه كرده‏اند. گويا او چنين اعتقاد دارد كه اين امر از براى ما است و در آن شب، كسى به كم و بسيارى منتفع نشد، مگر همان دو مرد اوّل كه آنها به حاجتى كه داشتند، رسيدند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)