تفسیر:نمونه جلد۲۴ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۲
آيه و ترجمه
يَأَيهَا النَّبىُّ إِذَا جَاءَك الْمُؤْمِنَت يُبَايِعْنَك عَلى أَن لا يُشرِكْنَ بِاللَّهِ شيْئاً وَ لا يَسرِقْنَ وَ لا يَزْنِينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لا يَأْتِينَ بِبُهْتَنٍ يَفْترِينَهُ بَينَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصِينَك فى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ استَغْفِرْ لهَُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۱۲) ترجمه : ۱۲ - اى پيامبر هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك قرار خدا ندهند دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را نكشند، تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن ، و براى آنها از درگاه خداوند طلب آمرزش نما كه خدا آمرزنده و مهربان است . تفسير : شرايط بيعت زنان در تعقيب آيات گذشته كه احكام زنان مهاجر را بيان مى كرد در نخستين آيه مورد بحث حكم بيعت زنان را با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شرح مى دهد. به طورى كه مفسران نوشته اند اين آيه روز فتح مكه نازل شد، هنگام
كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر كوه صفا قرار گرفته بود از مردان بيعت گرفت ، زنان مكه كه ايمان آورده بودند براى بيعت خدمتش آمدند، آيه فوق نازل شد و كيفيت بيعت با آنان را شرح داد. روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى فرمايد: «اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤ من نزد تو آيند و با اين شرائط با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى نكنند، آلوده زنا نشوند، فرزندان خود را به قتل نرسانند، و تهمت و افترائى پيش دست و پاى خود نياورند، و در هيچ دستور شايسته اى نافرمانى تو نكنند، با آنها بيعت كن و طلب آمرزش نما، كه خداوند آمرزنده و مهربان است » (يا ايها النبى اذا جاءك المؤ منات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا و لا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم ). و به دنبال اين ماجرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آنها بيعت گرفت . در مورد چگونگى بيعت بعضى نوشته اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد ظرف آبى آوردند، و دست خود را در آن ظرف آب گذارد و زنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف مى گذاردند، و بعضى گفته اند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از روى لباس با آنها بيعت مى كرد. قابل توجه اين كه در آيه فوق شش شرط براى بيعت زنان ذكر شده كه آنها بايد همه را پذيرا شوند: ۱ - ترك هرگونه شرك و بت پرستى - اين شرط اساس اسلام و ايمان است . ۲ - ترك سرقت و شايد بيشتر ناظر به اموال شوهر باشد، چرا كه وضع بد مالى آن زمان ، و سختگيرى مردان ، و پائين بودن سطح فرهنگ ، سبب مى شد كه زنان از اموال همسران خود سرقت كنند، و احتمالا به بستگان خود دهند،
داستان هند كه بعدا خواهد آمد، نيز شاهد اين معنى است ، ولى به هر حال مفهوم آيه ، وسيع و گسترده است . ۳ - ترك آلودگى به زنا، چرا كه تاريخ مى گويد: در عصر جاهليت انحراف از جاده عفت بسيار زياد بود. ۴ - عدم قتل اولاد كه به دو صورت انجام مى شد، گاه به صورت «سقط جنين » بود و گاه به صورت «وئاد» (زنده به گور كردن دختران و پسران )! ۵ - ترك بهتان و افترا - بعضى آن را چنين تفسير كرده اند كه فرزندان مشكوكى را از سر راه برمى داشتند، و مدعى مى شدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود). بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد، و هنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد، به هر يك از آنها كه مايل بود، فرزند را به او نسبت مى داد. ولى با توجه به اينكه مساءله زنا قبلا ذكر شده و ادامه چنين امرى در اسلام امكان پذير نبود، اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، و تفسير اول مناسبتر است هر چند گستردگى مفهوم آيه هرگونه افتراء و بهتان را شامل مى شود. تعبير «بين ايديهن و ارجلهن » (پيش دست و پاهايشان ) ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت و طبعا پيش پا و دست آنها بود. ۶ - نافرمانى نكردن در برابر دستورات سازنده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين حكم نيز گسترده است ، و تمام فرمانهاى پيامبر را شامل مى شود هر چند بعضى آن را اشاره به بعضى از اعمال زنان در جاهليت مانند نوحه گرى با صداى بلند بر مردگان و پاره كردن گريبان و خراشيدن صورت و مانند آن دانسته اند ولى منحصر به اينها نيست .
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرائط بود، در حالى كه بيعت با مردان ، تنها بر اسلام و جهاد بود. در پاسخ مى توان گفت : آنچه در مورد مردان در آن محيط از همه مهمتر بوده ، همان ايمان و جهاد بوده است ، و در مورد زنان ، چون جهاد، مشروع نبود، شرائط ديگرى ذكر شده كه مهمتر از همه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف ، از آن بودند.
نكته ها:
۱ - رابطه بيعت زنان با شخصيت اسلامى آنها در تفسير سوره فتح (ذيل آيه ۱۸) بحث مشروحى پيرامون بيعت و شرائط و خصوصيات آن در اسلام داشتيم كه نياز به تكرار آن نمى بينيم ، آنچه يادآورى آن در اينجا لازم است ، مساءله بيعت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زنان است ، آنهم با شرائطى مفيد و سازنده كه در آيه فوق آمد. اين مساءله نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بيخبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام براى نيمى از جامعه انسانى يعنى زنان ، ارزشى قائل نشده و آنها را به حساب نياورده است ، دقيقا آنها را در مهمترين مسائل به حساب آورده است ، از جمله مساءله «بيعت » است كه يكبار در حديبيه (در سال ششم هجرت ) و يكبار در فتح مكه انجام گرفت ، و آنها نيز دوشبدوش مردان در اين پيمان الهى وارد شدند، و حتى شرائط بيشترى را نسبت به مردان پذيرا گشتند، شرائطى كه هويت انسانى زن را زنده مى كرد، و او را از اينكه تبديل به متاع بى ارزش يا وسيله اى
براى كامجوئى مردان بوالهوس گردد نجات مى داد. ۲ - ماجراى بيعت هند همسر ابوسفيان در جريان فتح مكه از جمله زنانى كه آمدند و با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيعت كردند «هند» همسر ابوسفيان بود، زنى كه تاريخ اسلام ماجراهاى دردناكى از او به خاطر دارد، از جمله ماجراى شهادت حمزه سيدالشهداء در ميدان احد با آن وضع غم انگيز است . گرچه او سرانجام ناچار شد در برابر اسلام و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زانو بزند و ظاهرا مسلمان شود، ولى ماجراى بيعتش نشان مى دهد كه در واقع همچنان به عقائد سابقش وفادار بود، و لذا جاى تعجب نيست كه دودمان بنى اميه و فرزندان او بعد از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنان جناياتى را مرتكب شوند كه سابقه نداشت . به هر حال مفسران چنين نوشته اند كه هند نقابى بر صورت پوشيده بود، و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد در حالى كه حضرت بر كوه صفا قرار داشت ، جمعى از زنان نيز با او بودند، هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من با شما زنان بيعت مى كنم كه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد، هند اعتراض كرد و گفت : «تعهدى از ما مى گيرى كه از مردان نگرفتى » (زيرا در آن روز بيعت مردان تنها بر ايمان و جهاد بود). پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بى آنكه اعتنائى به گفته او كند ادامه داد، فرمود و سرقت هم نكنيد: هند گفت : ابو سفيان مرد ممسكى است و من از اموال او چيزهائى برداشته ام ، نمى دانم مرا حلال مى كند يا نه ، ابوسفيان حاضر بود و گفت آنچه را از اموال من در گذشته برداشته اى همه را حلال كردم (اما در آينده مواظب باش )!
اينجا بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خنديد و هند را شناخت فرمود توئى هند؟ عرض كرد: آرى اى پيامبر خدا! گذشته را ببخش خدا تو را ببخشد!. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ادامه داد: «و آلوده زنا نشويد». هند از روى تعجب گفت : «مگر زن آزاده هرگز چنين عملى انجام مى دهد»؟! بعضى از حاضران كه در جاهليت وضع او را مى دانستند از اين سخن خنديدند، زيرا سابقه هند بر كسى مخفى نبود. باز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ادامه داد و فرمود: و فرزندان خود را به قتل نرسانيد)). هند گفت : «ما در كودكى آنها را تربيت كرديم ، ولى هنگامى كه بزرگ شدند شما آنها را كشتيد! و شما و آنها خود بهتر مى دانيد» (منظورش فرزندش حنظله بود كه روز بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده بود). پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اين سخن تبسم كرد، و هنگامى كه به اين جمله رسيد كه فرمود: «بهتان و تهمت روا مداريد» هند افزود بهتان قبيح است ، و تو ما را جز به صلاح و خير و مكارم اخلاق دعوت نمى كنى )). و هنگامى كه فرمود: «بايد در تمام كارهاى نيك فرمان مرا اطاعت كنيد» هند افزود «ما در اينجا ننشسته ايم كه در دل قصد نافرمانى تو داشته باشيم » (در حالى كه مسلما مطلب چنين نبود ولى طبق تعليمات اسلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) موظف بود اين اظهارات را بپذيرد). ۳ - اطاعت در معروف از نكته هاى جالبى كه از آيه فوق استفاده مى شود اين است كه اطاعت از
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مقيد به معروف كرده ، با اينكه پيامبر معصوم است و هرگز امر به منكر نمى كند، ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگوئى براى تمام اوامرى باشد كه از زمامداران اسلامى صادر مى شود اين اوامر در صورتى محترم و قابل اجرا است كه با تعليمات قرآن و اصول شريعت اسلام سازگار باشد و مصداق لا يعصينك فى معروف گردد. و چه دورند كسانى كه اوامر زمامداران را واجب الاطاعه مى دانند هر چه باشد و از هر كس كه باشد، چيزى كه نه با عقل سازگار است و نه با حكم شرع و قرآن . امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نامه معروفى كه به مردم مصر درباره فرمانروائى مالك اشتر نوشت با تمام توصيفهاى والائى كه در مورد مالك فرمود، در پايان چنين گفت : فاسمعوا له و اطيعوا امره فيما طابق الحق ، فانه سيف من سيوف الله : «سخنش را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد، در آنچه مطابق حق است ، كه او شمشيرى از شمشيرهاى خدا است ».
آيه ۱۳
آيه و ترجمه
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِب اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئسوا مِنَ الاَخِرَةِ كَمَا يَئس الْكُفَّارُ مِنْ أَصحَبِ الْقُبُورِ(۱۳) ترجمه : ۱۳ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد، آنها از آخرت ماءيوسند همانگونه كه كفار مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند. تفسير : با اين قوم مغضوب عليم طرح دوستى نريزيد. چنانكه ديديم اين سوره با مساءله قطع رابطه از دشمنان خدا آغاز شد و با همين امر نيز پايان مى گيرد، و به تعبير ديگر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن ، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد با قومى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد» (يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم ). شما نبايد آنها را به دوستى برگزينيد و اسرار خود را در اختيار آنها بگذاريد. در اينكه «قوم مغضوب عليهم » چه اشخاصى هستند بعضى صريحا آنرا ناظر به يهود مى دانند چرا كه در آيات ديگر قرآن از آنها به اين عنوان ياد شده است (چنانكه در آيه ۹۰ بقره در مورد يهود مى خوانيم : فباءوا بغضب على غضب ). اين تفسير با شاءن نزولى كه براى آيه ذكر كرده اند نيز سازگار است چه اينكه گفته اند جمعى از فقراء مسلمين بودند كه اخبار مسلمانان را براى يهود
مى بردند و در مقابل آنها از ميوه هاى درختان خود به آنان هديه مى كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد. ولى با اينهمه تعبيرات آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همه كفار و مشركين را شامل مى شود، و تعبير به غضب در قرآن مجيد منحصر به «يهود» نيست ، بلكه در مورد منافقان نيز آمده است (فتح - ۶) و شاءن نزول نيز مفهوم آيه را محدود نمى كند. بنابراين آنچه در آيه آمده هماهنگ با مطلب گسترده اى است كه در نخستين آيه سوره تحت عنوان دوستى با دشمنان خدا آمده است . سپس به ذكر مطلبى مى پردازد كه در حكم دليل بر اين نهى است ، مى فرمايد: «آنها به كلى از نجات در آخرت ماءيوسند همانگونه كه كافران مدفون در قبرها ماءيوس مى باشند» (قد يئسوا من الاخرة كما يئس الكفار من اصحاب القبور). زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتائج كار خود را مى بينند و راه بازگشت براى جبران ندارند لذا به كلى ماءيوسند، اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست همانند مردگان از كفار. چنين افرادى مسلما افرادى خطرناك و غير قابل اعتمادند، نه به قول آنها اعتمادى است ، و نه براى صداقت و صميميتشان اعتبارى ، آنها ماءيوس از رحمت
حقند و به همين دليل دست به هر جنايتى مى زنند، با اين حال چگونه بر آنها اعتماد مى كنيد، و طرح دوستى با آنان مى ريزيد؟! خداوندا! هرگز ما را از لطف بى پايانت محروم و ماءيوس مگردان . پروردگارا! چنان توفيقى رحمت فرما كه هميشه با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمن و در طريق دوستيت ثابت قدم باشيم . بارالها! ما را به تاءسى كردن به اولياء و انبياء گرامت موفق دار. آمين يا رب العالمين
َسوره صف
مقدمه
اين سوره در مدينه نازل شده و داراى ۱۴ آيه است
محتواى سوره صف اين سوره در حقيقت بر دو محور اساسى دور مى زند: يكى برترى اسلام بر تمام آئينهاى آسمانى ، و تضمين بقاء و جاودانگى آن از سوى خداوند، و ديگر لزوم جهاد در طريق حفظ و پيشرفت اين آئين . اما در يك نظر تفصيلى مى توان آن را به هفت بخش تقسيم كرد. ۱ - آغاز سوره كه از تسبيح خداوند عزيز و حكيم شروع مى شود و آمادگى پذيرش حقايق بعد را در قلوب ايجاد مى كند. ۲ - دعوت به هماهنگى گفتار و كردار و پرهيز از سخنان بى عمل . ۳ - دعوت به جهاد با عزم راسخ و اتحاد كامل . ۴ - يادآورى از پيمان شكنى بنى اسرائيل و بشارت مسيح به ظهور اسلام . ۵ - تضمين پيروزى اسلام بر همه اديان . ۶ - دعوت مؤ ثر به سوى جهاد و ذكر پاداشهاى دنيوى و اخروى مجاهدان راه حق . ۷ - اشاره فشرده اى به زندگى حواريين مسيح و الهام از آنها. ولى محور اصلى همانطور كه گفتيم اسلام و جهاد است . و انتخاب نام «صف » براى سوره به خاطر تعبيرى است در آيه چهارم اين سوره آمده است ، گاهى نيز به عنوان سوره «عيسى » و يا سوره «حواريين » ناميده شده است . مشهور و معروف اين است كه اين سوره كلا در مدينه نازل شده ، وجود آيات جهاد در اين سوره نيز مؤ يد همين معنى است ، زيرا مى دانيم جهاد هرگز
در مكه تشريع نشده بود. فضيلت تلاوت سوره صف در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من قراء سورة عيسى كان عيسى مصليا عليه مستغفرا له ما دام فى الدنيا و هو يوم القيمة رفيقه : ((هر كس سوره عيسى (سوره صف ) را بخواند حضرت مسيح بر او درود مى فرستد و تا در دنيا زنده است براى او استغفار مى كند و در قيامت رفيق او است )). در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من قراء سورة الصف و اد من قرائتها فى فرائضه و نوافله صفه الله مع ملائكته و انبيائه المرسلين «هر كس سوره صف را بخواند، و در نمازهاى واجب و مستحب به آن ادامه دهد، خداوند او را در صف فرشتگان و پيامبران مرسل قرار مى دهد».
آيه ۴-۱
آيه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱) يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ(۲) كبرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ(۳) إِنَّ اللَّهَ يحِب الَّذِينَ يُقَتِلُونَ فى سبِيلِهِ صفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصوصٌ(۴) ترجمه : ۱ - آنچه در آسمانها و زمين است همه تسبيح خدا مى گويند و او قدرتمند و آگاه است . ۲ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد؟ ۳ - نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد؟ ۴ - خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهن .
شان نزول : مفسران براى آيه لم تقولون ما لا تفعلون ، شاءن نزولهاى متعددى ذكر كرده اند كه تفاوت زيادى با هم ندارد از جمله اينكه : ۱ - جمعى از مؤ منان بودند كه مى گفتند: بعد از اين هر وقت با دشمن روبرو شويم پشت نخواهيم كرد، و فرار نمى كنيم ، ولى به گفته خود وفا نكردند، و در روز احد فرار نمودند، تا آنجا كه پيشانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و دندان مبارك او شكسته شد. ۲ - هنگامى كه خداوند ثواب شهداى بدر را بيان كرد، جمعى از صحابه گفتند: حال كه چنين است ما در جنگهاى آينده ، تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت ، ولى در احد فرار كردند، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود. ۳ - جمعى از مؤ منان پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند: اى كاش خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد كه «افضل اعمال ايمان خالص و جهاد است »، اما اين خبر آنها را خوش نيامد، و تعلل ورزيدند، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد. تفسير : پيكارگرانى همچون سد فولادين ! آغاز اين سوره نيز از تسبيح خداوند است و به همين جهت آن را جزء سوره هاى «مسبحات » (سورههائى كه با تسبيح خدا شروع مى شود) شمرده اند.
مى فرمايد: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، همه تسبيح خدا مى گويند» (سبح لله ما فى السماوات و ما فى الارض ). چرا تسبيح او نگويند و از هر عيب و نقصى منزهش نشمرند با اينكه «او قادرى است شكست ناپذير، و حكيمى است آگاه از همه چيز» (و هو العزيز الحكيم ). چنانكه قبلا نيز گفتيم اين سوره ، سوره ايمان و توحيد و معرفت است ، توجه به مساءله تسبيح عمومى موجودات كه با زبان حال و قال صورت مى گيرد، و نظام شگفت انگيز حاكم بر آنها كه بهترين دليل بر وجود خالق عزيز و حكيم است پايه هاى ايمان را در قلوب مستحكم مى سازد، و راه را براى فرمان جهاد استوار مى كند. سپس به عنوان ملامت و سرزنش از كسانى كه به گفته هاى خود عمل نمى كنند، مى فرمايد «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد»؟! (يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ). گرچه مطابق شاءن نزول ، اين آيات در مورد گفتگوهاى جهاد، و سپس فرار در روز جنگ احد نازل شده ، ولى مى دانيم هيچگاه شاءن نزولها مفهوم گسترده آيات را محدود نمى كند، بنابراين هرگونه گفتار بى عمل درخور سرزنش و ملامت است ، خواه در رابطه با پايمردى در ميدان جهاد باشد، و يا
در هر عمل مثبت و سازنده ديگر. بعضى از مفسران ، مخاطب را در اين آيات مؤ منان ظاهرى و منافقان واقعى دانسته اند، در حالى كه خطاب «يا ايها الذين آمنوا» و تعبيرات آيات بعد همگى نشان مى دهد كه مخاطب مؤ منان واقعى هستند اما مؤ منانى كه هنوز به سر حد كمال ايمان نرسيده و گفتار و كردارشان هماهنگ نشده است . سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: «اين كار موجب خشم عظيم نزد خدا است كه سخنانى بگوئيد كه عمل نمى كنيد» (كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ). در مجالس انس مى نشينيد و داد سخن مى دهيد، اما هنگامى كه ميدان عمل فرا مى رسد هر كس به گوشه اى فرار كند. از نشانه هاى مهم مؤ منان راستين اين است كه گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود از حقيقت ايمان دور شده است . «مقت » در اصل به معنى «بغض شديد است نسبت به كسى كه كار قبيحى انجام داده است » و لذا در ميان عرب جاهلى كسى كه همسر پدرش را به نكاح خود در مى آورد «نكاح مقت » مى گفتند، در جمله «كبر مقتا» واژه «مقت » با «كبر» كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است توام شده و دليل بر خشم عظيم خدا است نسبت به گفتار خالى از عمل . «علامه طباطبائى » در «الميزان » مى گويد: «فرق است بين اينكه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد، و بين اينكه انجام ندهد كارى كه
مى گويد، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده ». ظاهرا منظور اين است كه گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد اين يك نوع نفاق است ، اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد ولى بعدا پشيمان مى شود، اين دليل ضعف اراده است . به هر حال آيه فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده ، و حتى به گفته بعضى نذر را نيز شامل مى شود، و لذا در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (عليه السلام ) به او فرمود: اياك پ .. ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك پ .. و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس ، قال الله تعالى : «كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون »: «از اينكه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنانكه قرآن مى گويد: كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ». و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : عدة المؤ من اخاه نذر لا كفارة فيه ، فمن اخلف فبخلف الله بداء و لمقته تعرض ، و ذلك قوله ، «يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون »: «وعده مؤ من به برادرش نوعى نذر است ، هر چند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده ، و خويش را در معرض خشم او قرار داده ، و اين همان است كه قرآن مى گويد: ((يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون ». در آيه بعد مساءله اصلى را كه مساءله جهاد است پيش كشيده ، مى فرمايد:
«خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند همچون بنائى آهنين و سدى فولادين » (ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ). بنابراين نفس پيكار مطرح نيست ، آنچه مهم است اينكه پيكار «فى سبيل الله » باشد، و آنهم با اتحاد و انسجام كامل همانند سدى فولادين . «صف » در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى قرار دادن چيزى در خط صاف است ، ولى در اينجا معنى اسم فاعل را دارد. «مرصوص » از ماده «رصاص » به معنى سرب است ، و از آنجا كه گاه براى استحكام و يكپارچگى بناها سرب را آب مى كردند و در لابلاى قطعات آن مى ريختند به طورى كه فوق العاده محكم و يكپارچه مى شد به هر بناى محكمى مرصوص اطلاق مى شود. و در اينجا منظور اين است كه مجاهدان راه حق در برابر دشمن يك دل و يك جان و مستحكم و استوار بايستند، گوئى همه يك واحد بهم پيوسته اند كه هيچ شكافى در ميان آن نيست . لذا در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در توضيح اين آيه فرمود: يصطفون كالبنيان الذى لا يزول : «مجاهدان راه خدا صف مى كشند همانند بنائى كه هرگز ويران نمى گردد». در حديثى آمده است كه اءمير مؤ منان على (عليه السلام ) در ميدان «صفين » هنگامى كه مى خواست ياران خود را آماده پيكار كند فرمود: «خداوند عز و جل شما را به اين وظيفه راهنمائى كرده است ... و فرموده ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ، بنابراين صفوف خود را همچون يك بناى آهنين محكم كنيد، آنها كه زره
پوشند مقدم شوند، و آنها كه بى زره اند پشت سر آنان قرار گيرند، دندانها را محكم به هم بفشاريد كه ... و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه براى رد كردن نيزه دشمن مؤ ثرتر است ، به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد تا قلبتان قويتر و روحتان آرامتر باشد، سخن كمتر بگوئيد كه سستى را دور مى كند، و با وقار شما مناسبتر است ، پرچمهاى خود را كج نكنيد و آنها را از جا تكان ندهيد، و جز به دست دليران مسپاريد»!
نكته ها:
۱ - ضرورت وحدت صفوف از مهمترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان انسجام و به هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است ، نه تنها در نبردهاى نظامى كه در نبرد سياسى و اقتصادى نيز جز از طريق وحدت كارى ساخته نيست . در حقيقت قرآن دشمنان را به سيلاب ويرانگرى تشبيه مى كند كه تنها با سد فولادين آنها را مى توان مهار كرد، تعبير به «بنيان مرصوص » جالب ترين تعبيرى است كه در اين زمينه وجود دارد، در يك بنا يا سد عظيم هر كدام از اجزاء نقشى دارند، ولى اين نقش در صورتى مؤ ثر مى شود كه هيچگونه فاصله و شكاف در ميان آنها نباشد، و چنان متحد گردند كه گوئى يك واحد بيش نيستند، همگى تبديل به يك دست و يك مشت عظيم و محكم شوند كه فرق دشمن را درهم مى كوبد و متلاشى مى كند! افسوس كه اين تعليم بزرگ اسلام امروز فراموش شده ، و جامعه بزرگ
اسلامى نه تنها شكل «بنيان مرصوص » ندارد، بلكه به صفوف پراكنده اى تبديل گشته كه در مقابل هم ايستاده اند، و هر كدام هوائى در سر، و هوسى در دل دارند. بايد توجه داشت كه وحدت صفوف با گفتار و شعار به دست نمى آيد، نياز به «وحدت هدف » و «وحدت عقيده » دارد، و اين چيزى است كه بدون خلوص نيت و معرفت واقعى و تربيت صحيح اسلامى و احياى فرهنگ قرآن ممكن نيست . اگر خدا مجاهدينى را دوست دارد كه همچون بنيان مرصوصند، پس اين جمعيتهاى پراكنده را دشمن مى دارد، و هم اكنون آثار خشم خدا و غضب الهى را در اين جامعه چند صدمليونى ، با چشم خود مى بينيم كه يك نمونه آن تسلط گروه كوچك صهيونيستها بر سرزمينهاى اسلامى است ، خدايا! به ما آگاهى و بيدارى و آشنائى به قرآن و تعليمات حياتبخش آن مرحمت فرما. ۲ - گفتار بى عمل زبان ترجمان دل است ، و اگر راه اين دو از يكديگر جدا شود نشانه نفاق است ، و مى دانيم يك انسان منافق از سلامت فكر و روح برخوردار نيست . از بدترين بلاهائى كه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود بلاى سلب اطمينان است ، و عامل اصلى آن جدائى گفتار از كردار است ، مردمى كه مى گويند و عمل نمى كنند هرگز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و در برابر مشكلات هماهنگ باشند، هرگز برادرى و صميميت در ميان آنها حاكم نخواهد شد، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت ، و هيچ دشمنى از آنها حساب نمى برد.
هنگامى كه غارتگران لشكر شام مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش على (عليه السلام ) رسيد سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند و چنين فرمود: ايها الناس المجتمعة ابدانهم المختلفة اهواؤ هم ، كلامكم يوهى الصم الصلاب ، و فعلكم يطمع فيكم الاعداء، تقولون فى المجالس كيت و كيت ، فاذا جاء القتال قلتم حيدى حياد!: على (عليه السلام ) در اين گفتار كه از سوز دل مباركش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد: «اى مردمى كه بدنهايتان جمع و دلها و افكارتان پراكنده است ، سخنان داغ شما سنگهاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا مى دارد، در مجالس و محافل چنين و چنان مى گوئيد و اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو». در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يعنى بالعلماء من صدق فعله قوله ، و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم : «عالم كسى است كه عملش ، گفتارش را تصديق كند، و هر كس عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست ». يكى از شعراى معاصر سرنوشت ملتهائى را كه اهل سخنند و نه اهل عمل ، و به همين دليل هميشه اسير چنگال دشمنانند در داستان زيبائى كه از زبان بلبل و باز شكارى مطرح كرده مجسم ساخته است : دوش مى گفت بلبلى با باز كز چه حال تو خوشتر است از من ! تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب تو كه لالى و گنگ و بسته دهن ! مست و آزاد روى دست شهان با دوصد ناز مى كنى مسكن !
من بدين ناطقى و خوشخوانى با خوش اندامى و ظريفى تن قفسم مسكن است و روزم شب بهره ام غصه است و رنج و محن ! باز گفتا كه راست مى گوئى ليك سرش بود بسى روشن : داءب تو گفتن است و ناكردن خوى من كردن است و ناگفتن !
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |