تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۲۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۷-۳۰
آيه و ترجمه
إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ لَيُسمُّونَ المَْلَئكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى (۲۷) وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقِّ شيْئاً(۲۸) فَأَعْرِض عَن مَّن تَوَلى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا(۲۹) ذَلِك مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّك هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى (۳۰) ترجمه : ۲۷ - كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند. ۲۸ - آنها هرگز به اين سخن يقين ندارند تنها از ظن و گمان بى پايه پيروى مى نمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند. ۲۹ - حال كه چنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى گردانند و جز زندگى مادى دنيا را نمى طلبند، اعراض كن . ۳۰ - اين آخرين حد آگاهى آنها است ، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى داند.
تفسير : ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند. نخست مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند)): (ان الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ). آرى اين سخن زشت و شرم آور تنها از كسانى سرمى زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى گفتند، سخنى كه كمترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند. تعبير به «تسمية الانثى » اشاره به همان است كه در آيات قبل گفته شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى ، و به عبارت ديگر از حدود «نامگذارى » تجاوز نمى كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد. سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نامگذارى اشاره كرده ، مى افزايد: «آنها به اين سخن علم و يقين ندارند، بلكه از ظن و گمان بى پايه پيروى مى كنند حال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند» (و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا). انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى
شيطان صفت است ، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است . روشن است واژه «ظن » (گمان ) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمانهاى بى پايه است كه طبق تعبيرات آيات قبل هم رديف هواى نفس و اوهام و خرافات است ، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است . معنى ديگر: گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه ، يا «قول اهل خبره » و يا «ظواهر الفاظ» و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را از زندگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود. بدون شك اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست ، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان ، بنابراين كسانى كه با اين آيه (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) و مانند آن براى نفى حجيت «ظن » به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست . اين نكته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح است (اعتقادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد) ولى در لغت مفهوم گسترده اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود، و ظن بت پرستان از همين قبيل بود، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر ميشد، سپس هواى نفس به فعاليت برمى خاست و آنرا تزيين مى كرد، و احتمال ديگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى سپرد و تدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت .
سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهل استدلال و منطق نيستند، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات و خرافات غوطه ور ساخته ، مى افزايد: «چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند، و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى بگردان » و به آنها اعتنا مكن كه شايسته سخن نيستند! (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا). منظور از «ذكر خدا» به عقيده بعضى از مفسران قرآن است ، و گاه احتمال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند، و نيز احتمال داده اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است . ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن ، و دليل عقل ، و چه از طريق سنت ، و ياد قيامت شامل مى گردد. ضمنا اين نكته نيز از آيه استفاده مى شود كه رابطه اى در ميان غفلت از ياد خدا، و اقبال به ماديات ، و زرق و برق دنيا وجود دارد، و قابل توجه اينكه در ميان اين دو تاءثير متقابل است ، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مى دهد، همانگونه كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مى سازد، و اين هر دو با هواپرستى همراه است ، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى شود. شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفه اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) است ندارد، چرا كه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تاءثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تاءثير است نبايد نيروها را به هدر داد، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.
اين نيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نيست ، بلكه همه مناديان راه حق را شامل مى شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمينه هائى صرف كنند كه اميد اثر است ، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدى به هدايتشان نيست بايد بعد از اتمام حجت آنها را به حال خود رها ساخت ، تا خداوند درباره آنها داورى كند. در آخرين آيه مورد بحث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد: «اين است آخرين حد معلومات آنها»! (ذلك مبلغهم من العلم ). آرى اوج افكار آنها به اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را درباره ملائكه طرح كنند، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا را به فراموشى بسپارند و اقبال به دنيا كنند، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند. و در پايان مى گويد: «پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند به خوبى مى شناسد، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى داند» (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى ). جمله «ذلك مبلغهم من العلم » مى تواند اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است . يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگال ماديات ، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند. در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله )
نقل شده مى خوانيم : و لاتجعل الدنيا اكبر همنا و لا مبلغ علمنا: «خداوندا دنيا را بزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده ». پايان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و هم هدايت يافتگان را، يكى را مشمول غضبش و ديگرى را مشمول لطفش مى سازد، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.
نكته :
سرمايه دنياپرستان قابل توجه اينكه در آيات فوق در عين اينكه براى دنياپرستان علمى قائل شده آنها را گمراه مى شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كه هدف نهائيش تنها وصول به ماديات باشد، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علم نيست ، ضلالت و گمراهى است ، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجود دارد، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها، فسادها و آلودگيها، از همين علوم ضلالت آفرين سرچشمه مى گيرد، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست ، و افق ديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى رود! آرى تا علم ابزارى براى اهداف والاترى نشود جهل است ، و تا سرچشمه نور ايمان و وسيله اى در مسير آن نگردد ضلال است .
آيه ۳۱-۳۲
آيه و ترجمه
وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ لِيَجْزِى الَّذِينَ أَسئُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يجْزِى الَّذِينَ أَحْسنُوا بِالحُْسنى (۳۱) الَّذِينَ يجْتَنِبُونَ كَبَئرَ الاثْمِ وَ الْفَوَحِش إِلا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّك وَسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكمْ إِذْ أَنشأَكم مِّنَ الاَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فى بُطونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلا تُزَكُّوا أَنفُسكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى (۳۲) ترجمه : ۳۱ - براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است تا بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش . ۳۲ - همانها كه از گناهان كبيره و اعمال زشت ، جز صغيره ، دورى مى كنند، آمرزش پروردگار تو گسترده است ، او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد، و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد، پس خودستائى نكنيد چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد. تفسير : خودستائى نكنيد، او شما را بهتر مى شناسد! از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى افزايد «براى
خداست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است » (و لله ما فى السموات و ما فى الارض ). مالكيت مطلقه در عالم هستى از آن او است ، و نيز حاكميت مطلقه از آن او، و به همين دليل تدبير عالم هستى نيز به دست او است ، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت و شفاعت نيست . هدف بزرگ او از اين آفرينش گسترده اين است كه انسان يعنى گل سرسبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبياء در مسير تكامل پيش برد. لذا در پايان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد: «غرض اين است كه بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد، و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش » (ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى ). سپس به توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته ، چنين مى گويد: «آنها كسانى هستند كه از گناهان كبيره و اعمال زشت دورى مى كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيره است » (الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ). «كبائر» جمع كبيره و «اثم » در اصل به معنى عملى است كه انسان را
از خير و ثواب دور مى كند، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى شود. «لمم » (بر وزن قلم ) به گفته «راغب » در مفردات به معنى نزديك شدن به گناه است ، و از گناهان صغيره نيز تعبير به لمم مى شود، اين واژه در اصل از ماده «المام » گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آن است و گاه به اشياء قليل و كم نيز اطلاق شده است (اطلاق آن بر گناه صغيره نيز به همين جهت است ). مفسران نيز تفسيرهائى در همين حدود براى «لمم » ذكر كرده اند، بعضى آنرا به «گناه صغيره »، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن ، و بعضى به «معاصى كم اهميت » تفسير كرده اند. گاه نيز گفته شده است كه لمم هر گونه گناه را اعم از صغيره و كبيره شامل مى شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد، و گاه گاه اتفاق بيفتد، و انسان متذكر گردد و توبه كند. در روايات اسلامى نيز تفسيرهاى گوناگونى براى اين واژه آمده است ، در حديثى از امام صادق مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو الذنب يلم به الرجل فيمكث ما شاء الله ، ثم يلم به بعد: «منظور گناهى است كه انسان به سراغ آن مى رود سپس مدتى از گناه خوددارى كرده بار ديگر به آن آلوده مى شود» (و هرگز كار هميشگى او نيست ). در حديث ديگرى نيز از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : اللمم الرجل يلم به الذنب فيستغفر الله منه : «لمم آن است كه انسان به سراغ گناهى رود سپس از آن استغفار كند». روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده است .
قرائن موجود در آيه نيز گواهى مى دهد كه «لمم » به معنى گناهانى است كه احيانا از انسان سر ميزند، سپس متوجه مى شود و آنرا ترك مى گويد، زيرا استثناء «لمم » از «كبائر» (با توجه به اينكه ظاهر استثناء، استثناء متصل است ) گواهى است بر اين معنا. بعلاوه در جمله بعد قرآن مى گويد: «آمرزش پروردگار تو گسترده است » (ان ربك واسع المغفرة ). اين نيز دليلى است بر اينكه گناهى از او سرزده كه نياز به غفران پروردگار دارد، نه تنها قصد و نيت و نزديك شدن به گناه بى آنكه آنرا مرتكب شده باشد. به هر حال منظور اين است كه نيكوكاران ممكن است لغزشى داشته باشند، ولى گناه بر خلاف طبع و سجيه آنهاست ، روح و قلب آنها همواره پاك است و آلودگيها جنبه عرضى دارد، و لذا به محض ارتكاب گناه پشيمان مى شوند و از خدا تقاضاى بخشش مى كنند، چنانكه در آيه ۲۰۱ اعراف مى خوانيم : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون : «پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطانى كه پيرامون وجود آنها در گردش است مى شوند به ياد خدا مى افتند و بينا مى گردند» (و توبه مى كنند). نظير همين معنى در آيه ۱۳۵ سوره «آل عمران » نيز آمده است كه در توصيف «متقين » و «محسنين » مى فرمايد: و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم : «آنها كسانى هستند كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستمى كنند بياد خدا مى افتند و براى گناهانشان آمرزش مى طلبند». اينها همه گواه بر تفسيرى است كه براى لمم گفته شد. در اينجا با حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) اين بحث را پايان مى دهيم
كه در پاسخ سؤ ال از تفسير آيه مورد بحث فرمود: اللمام العبد الذى يلم بالذنب بعد الذنب ليس من سليقته ، اى من طبيعته : «انجام دهنده لمم بنده اى است كه گاه گناه از او سر مى زند ولى طبيعت او نيست ». در دنباله آيه براى تاءكيد عدالت پروردگار، در مساءله پاداش و كيفر از علم بى پايان او كه همه بندگان و اعمالشان را فرامى گيرد سخن مى گويد، و مى فرمايد: «او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما را از زمين آفريد، و در آن موقع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد» (هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذا انتم اجنة فى بطون امهاتكم ). آفرينش انسان از زمين يا به اعتبار خلقت نخستين او از طريق حضرت آدم است كه از خاك آفريده شده ، و يا به اعتبار اين است كه تمام مواد تشكيل دهنده وجود انسان از زمين گرفته شده ، كه از طريق تغذيه در تركيب بندى نطفه ، و سپس در مراحل پرورش جنين مؤ ثر است ، و در هر حال هدف اين است كه خداوند از همان زمان كه ذرات وجود شما در لابلاى خاكهاى زمين بود و از آن روز كه نطفه ناچيزى در رحم مادر در درون پردههاى ظلمانى رحم بوديد از تمام جزئيات وجود شما آگاه بوده است ، با اين حال چگونه ممكن است از اعمال شما بيخبر باشد؟! اين تعبير ضمنا مقدمه اى است براى سخن بعد كه مى فرمايد: «پس خودستائى نكنيد، و از پاك بودن خود سخن مگوئيد، چرا كه او پرهيزگاران را از همه بهتر مى شناسد» (فلاتزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ). نه نيازى به معرفى شما دارد، و نه شرح اعمال نيكتان ، او هم از اعمال شما آگاه است ، و هم از ميزان خلوص نيتتان ، و حتى شما را از خودتان بهتر
مى شناسد، و از صفات درونى و اعمال برونى به خوبى آگاه است . بعضى از مفسران گفته اند اين آيه در مورد گروهى نازل شد كه بعد از انجام نماز و روزه در مقام مدح خويش بر مى آمدند و مى گفتند: نماز ما چنين بود، و روزه ما چنان ! آيه فوق نازل شد و آنها را از اين كار نهى كرد.
نكته ها:
علم بى پايان خدا
باز در اين آيات به مساءله علم خدا و وسعت بى انتهاى آن اشاره شده ، ولى تعبير تعبير تازه اى است ، چرا كه روى دو نكته تكيه مى كند كه از خفى ترين و پيچيده ترين حالات انسان است : حالت آفرينش انسان از خاك كه هنوز عقول دانشمندان در آن حيران است ، كه چگونه ممكن است موجود زنده اى از موجود بى جان به وجود آيد؟ قطعا چنين امرى در گذشته واقع شده خواه در مورد انسان يا جانداران ديگر، ولى تحت چه شرائطى معلوم نيست ، آنقدر اين مساءله پيچيده و مرموز است كه تاكنون اسرار آن از علم و دانش بشر مكتوم مانده . ديگر مساءله تحولات اسرارآميز وجود انسان در دوران جنينى است كه آن نيز از مرموزترين كيفيات خلقت انسان است ، هر چند شبحى از آن براى علم و دانش بشر كشف شده ، اما هنوز مسائل اسرارآميز و سؤ الات بدون پاسخ درباره جنين كم نيست . كسى كه در اين دو حالت از تمام اسرار وجود انسان و تحولات و تغييرات آن آگاه است و او را هدايت و رهبرى و تربيت مى كند چگونه ممكن است از
اعمال و افعال او با خبر نباشد، و جزاى هر كدام را به اندازه لازم ندهد؟ پس اين علم بى پايان پشتوانه عدالت مطلقه او است . ۲ - «كبائر الاثم » چيست ؟ در مورد گناهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده مفسران از يكسو، و فقهاء و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند. بعضى همه گناهان را كبيره مى دانند، چون در برابر خداوند بزرگ هر گناهى بزرگ است . در حالى كه بعضى ديگر كبيره و صغيره را امر نسبى تلقى كرده ، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى دانند، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره . جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند. گاه نيز گفته شده كه «گناه كبيره » هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارى مى گردد. ولى از همه بهتر اينكه گفته شود با توجه به اينكه تعبير به «كبيره » دليل بر عظمت گناه است هر گناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود: الف - گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است . ب - گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده . ج - گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است .
د - و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است . در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده ، در بعضى تعداد آنها هفت گناه (قتل نفس ، عقوق والدين ، رباخوارى ، بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت ، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن ، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد). و در بعضى ديگر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين «كلما اوجب الله عليه النار» (آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده ) ذكر شده است . در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه ، و در بعضى نوزده گناه ، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود. اين تفاوت در شمارش تعداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكسان نيست ، بلكه بعضى از اهميت بيشترى برخوردار است ، و به تعبير ديگر «اكبر الكبائر» است ، بنابراين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.
خودستائى و تزكيه نفس
زشتى اين كار تا حدى است كه اين مطلب به صورت يك ضربالمثل درآمده كه تزكية المرء نفسه قبيحه : «خودستائى زشت و ناپسند است ». سرچشمه اصلى اين عمل ناپسند عدم شناخت خويشتن است چرا كه اگر انسان خود را به خوبى بشناسد كوچكى خود را در برابر عظمت پروردگار،
و ناچيز بودن اعمالش را در برابر مسؤ ليتهاى سنگينى كه بر عهده دارد، و نعمتهاى عظيمى را كه خدا به او بخشيده بداند هرگز گام در جاده خودستائى نخواهد گذاشت غرور و غفلت و خود برتربينى و تفكرات جاهلى نيز انگيزه هاى ديگرى براى اين كار زشت است . خودستائى از آنجا كه بيانگر اعتقاد انسان به كمال خويشتن است مايه عقب ماندگى او است ، چرا كه رمز تكامل «اعتراف به تقصير» و قبول وجود نقصها و ضعفها است . به همين دليل اولياى خدا هميشه معترف به تقصير خود در برابر وظائف الهى ، بودند، و مردم را از خودستائى و بزرگ شمردن اعمال خويش نهى مى كردند. در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير آيه مورد بحث (فلا تزكوا انفسكم ) آمده است : لايفتخر احدكم بكثرة صلاته و صيامه و زكاته و نسكه ، لان الله عز و جل اعلم بمن اتقى : «هيچ كس از شما نبايد به فزونى نماز و روزه و زكات و مناسك حج و عمره افتخار كند زيرا خداوند پرهيزگاران شما را از همه بهتر مى شناسد». امير مؤ منان على (عليه السلام ) در يكى از نامه هائى كه براى معاويه نوشته ، و مسائل بسيار مهمى را در آن ياد آورى كرده ، مى فرمايد: و لو لا ما نهى الله عنه من تزكية المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمة ، تعرفها قلوب المؤ منين ، و لا تمجها آذان السامعين : «اگر نه اين بود كه خداوند از خودستائى نهى كرده ، گوينده ، فضائل فراوانى را بر مى شمرد كه دلهاى آگاه مؤ منان با آن آشناست ، و گوشهاى شنوندگان از شنيدنش ابا ندارد» (منظور از گوينده خود امام (عليه السلام )
است ). در اين زمينه بحث مشروحى در جلد سوم ذيل آيه ۴۹ سوره نساء نيز آمده است (صفحه ۴۱۳ به بعد). ناگفته نماند كه گاه ضرورتهائى ايجاب مى كند كه انسان خود را با تمام امتيازاتى كه دارد معرفى كند، چرا كه بدون آن هدفهاى مقدسى پايمال مى گردد، ميان اينگونه سخنان ، با خودستائى و تزكيه نفس تفاوت بسيار است . نمونه اين سخن خطبه امام سجاد (عليه السلام ) در مسجد شام است ، در آن هنگام كه مى خواهد خود و خاندانش را به مردم شام معرفى كند، تا توطئه بنى اميه در زمينه خارجى بودن شهيدان كربلا عقيم گردد، و نقشه هاى شيطانى آنها نقش بر آب شود. در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) نيز مى خوانيم هنگامى كه از مساءله ستايش خويشتن سؤ ال كردند فرمود: «گاه به خاطر ضرورتهائى لازم مى شود» سپس به دو مورد از سخنان انبيا كه در قرآن آمده است استدلال كرد: نخست يوسف كه به عزيز مصر پيشنهاد كرد او را خزانه دار كشور مصر كند، و افزود: «انى حفيظ عليم »: «من نگاهبان آگاهى هستم و ديگرى در مورد پيامبر بزرگ خدا ((هود» كه قوم خود را مخاطب ساخته گفت )): انا لكم ناصح امين : «من براى شما خيرخواه امينى مى باشم ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |