تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۵۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۵ - ۶
آيه و ترجمه
وَ إِن تَعْجَب فَعَجَبٌ قَوْلهُُمْ أَ ءِذَا كُنَّا تُرَباً أَ ءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبهِمْ وَ أُولَئك الاَغْلَلُ فى أَعْنَاقِهِمْ وَ أُولَئك أَصحَب النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(۵) وَ يَستَعْجِلُونَك بِالسيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسنَةِ وَ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلَت وَ إِنَّ رَبَّك لَذُو مَغْفِرَةٍ لِّلنَّاسِ عَلى ظلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّك لَشدِيدُ الْعِقَابِ(۶) ترجمه : ۵ - و اگر ميخواهى (از چيزى ) تعجب كنى عجيب گفتار آنها است كه مى گويند آيا هنگامى كه خاك شديم (بار ديگر زنده ميشويم و) به خلقت جديدى باز ميگرديم ؟! آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدهاند و آن غل و زنجيرهاست در گردنشان ، و آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند!. ۶ - آنها پيش از حسنه (و رحمت ) از تو تقاضاى تعجيل سيئه (و عذاب ) مى كنند با اينكه قبل از آنها بلاهاى عبرتانگيز نازل شده ، و پروردگار تو نسبت به مردم با اينكه ظلم مى كنند داراى مغفرت است و هم پروردگارت عذاب شديد دارد. تفسير : تعجب كفار از معاد. بعد از بحثى كه پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در آيات قبل گذشت ، در نخستين آيه مورد بحث به مساله معاد ميپردازد، و با ارتباط و پيوستگى خاصى كه ميان مساله مبدء و معاد است ، اين بحث را تحكيم مى بخشد و مى گويد: اگر ميخواهى تعجب كنى از اين گفتار آنها تعجب كن كه مى گويند آيا هنگامى كه خاك شديم بار ديگر آفرينش تازه اى پيدا خواهيم كرد؟! (و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا كنا ترابا اءئنا لفى خلق جديد). اين همان تعجبى است كه همه اقوام جاهلى از مساله معاد داشتند، و آفرينش و حيات جديد را بعد از مرگ محال مى پنداشتند، در حالى كه در آيات گذشته و ساير آيات قرآن به اين مساله به خوبى پاسخ گفته شده است و آن اينكه چه فرقى ميان آغاز خلقت و تجديد خلقت است ؟ همان كسى كه قادر بود در آغاز آنها را بيافريند قادر است بار ديگر جامه هستى و حيات را در اندامشان بپوشاند، گويا اينها آغاز خلقت خويش را فراموش كرده اند كه در تجديد آن بحث و گفتگو مى كنند. سپس وضع فعلى و سرنوشت آينده اين گروه را در سه جمله بيان مى كند: ابتدا مى گويد: «اينها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شدند» (اولئك الذين كفروا بربهم ). چرا كه اگر خداوند و ربوبيت او را قبول داشتند، هرگز در قدرت او در مساله معاد و تجديد حيات انسان ترديد نمى كردند، بنابراين خرابى كار آنها در معاد، مولود خرابى كارشان در توحيد و ربوبيت خدا است . ديگر اينكه بر اثر كفر و بى ايمانى و خارج شدن از زير پرچم آزادگى توحيد، خود را گرفتار غلها و زنجيرها كرده اند، و زنجيرهاى بت پرستى ، هواپرستى ، ماده پرستى و جهل و خرافات را با دست خود بر گردن خويش نهاده اند
«و اين غلهاست در گردنهايشان » (و اولئك الاغلال فى اعناقهم ). «چنين افرادى با اين وضع و اين موقعيت ، مسلما اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن خواهند ماند» و جز اين نتيجه و انتظارى در باره آنان نيست (و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ). در آيه بعد، به يكى ديگر از سخنان غير منطقى مشركان پرداخته و مى گويد: آنها به جاى اينكه از خداوند به وسيله تو تقاضاى رحمت كنند، درخواست تعجيل عذاب و كيفر و مجازات مى نمايند (و يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة ). چرا اين قوم اينقدر لجوج و جاهلند؟ چرا آنها نمى گويند اگر راست ميگوئى رحمت خدا را چنين و چنان بر ما نازل بگردان ، بلكه مى گويند اگر سخن تو راست است ، عذاب خدا را بر ما فرو فرست !. آيا آنها فكر مى كنند مجازات الهى دروغ است ؟ با اينكه در گذشته عذابهائى بر امتهاى سركش پيشين نازل گرديد كه اخبار آن بر صفحات تاريخ و در دل زمين ثبت است (و قد خلت من قبلهم المثلات ). سپس اضافه مى كند: «خداوند، هم در برابر زشتيها و ستمهاى مردم ، داراى مغفرت است و هم داراى كيفر شديد است » (و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ). هرگز شدت مجازات او مانع رحمت عامش نخواهد بود، همانگونه كه رحمت عام او نبايد اين اشتباه را پيش آورد كه او به ظالمان فرصت مى دهد كه هر چه بخواهند بكنند، چرا كه در چنين مواردى شديد العقاب است ، و دستيابى به آثار هر يك از اين دو صفت پروردگار يعنى «ذو مغفرة و شديد العقاب »
به زمينه هائى كه در وجود خود انسان است بستگى دارد.
نكته ها :
تعجب از آفرينش جديد چرا؟
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از مشكلات پيامبران در مقابل اقوام مشرك اثبات مساله «معاد جسمانى » بوده است زيرا آنها هميشه از اين موضوع تعجب مى كردند كه چگونه انسان بعد از خاك شدن بار ديگر به حيات و زندگى باز مى گردد، و همين تعبير كه در آيات مورد بحث ديديم (ءاذا كنا ترابا اءئنا لفى خلق جديد) با مختصر تفاوتى در هفت مورد ديگر از آيات قرآن ديده مى شود (مؤ منون - ۳۵، مؤ منون - ۸۲، نمل - ۶۷، صافات - ۱۶ و ۵۳، ق - ۳، واقعه - ۴۷). و از اين روشن مى شود كه اين اشكال از نظر آنها بسيار مهم بوده است كه همه جا روى آن تكيه مى كردند، ولى قرآن مجيد در عبارات بسيار كوتاهى ، جواب قاطع به آنها مى دهد، مثلا: در آيه ۲۹ سوره اعراف با جمله كما بداءكم تعودون كه چند كلمه بيشتر نيست به اين موضوع پاسخ دندانشكن مى دهد، و مى گويد: همانگونه كه در آغاز شما را آفريد باز ميگرديد و در جاى ديگر مى گويد: و هو اهون عليه : «باز گشت شما حتى از آغاز سادهتر و آسانتر است » (روم - ۲۷) چرا كه در آغاز هيچ نبوديد و اكنون استخوان پوسيده يا خاك شده اى لااقل از شما موجود است . و در بعضى از موارد دست مردم را مى گيرد و به مطالعه عظمت و قدرت خدا در آفرينش اين زمين و آسمان پهناور وا ميدارد كه آيا آن كس كه قدرت دارد اين همه كرات و كهكشانها و ثوابت و سيارات را بيافريند قادر بر اعاده خلقت
نيست ؟! (يس - ۸).
آيا خداوند ستمگران را مى بخشد؟.
در آيات فوق خوانديم كه پروردگار نسبت به مردم با ظلمى كه دارند، داراى مغفرت و آمرزش است ، مسلما منظور اين نيست كه خداوند ظالمى را كه بر ظلمش اصرار دارد مشمول عفو مى كند، بلكه ميخواهند به ظالمان نيز امكان بازگشت و اصلاح خويش را به اين وسيله بدهد، و الا مشمول جمله دوم كه مى گويد پروردگار تو شديد العقاب است خواهد بود. ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه گناهان كبيره (از جمله ظلم ) نيز قابل بخشش است (منتها با تمام شرائطش ) اين آيه و مانند آن به گفتار نادرستى كه از قديم از معتزله نقل شده كه ميگفتند گناهان كبيره هرگز بخشيده نخواهد شد پاسخ قاطع مى دهد. و در هر حال ، ذكر «مغفرت وسيع » پروردگار و «عقاب شديد» او در واقع براى قرار دادن همگان در خط ميانه خوف و رجاء است كه عامل مهم تربيت انسان مى باشد، نه هرگز از رحمت خدا مايوس شوند، هر چند جرمشان سنگين باشد، و نه هرگز از مجازات او خود را در امان بدانند هر چند گناهشان خفيف باشد. و لذا در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم لو لا عفو الله و تجاوزه ما هنا احدا العيش ، و لو لا وعيد الله و عقابه لا تكل كل واحد: اگر عفو و بخشش خدا نبود، هرگز زندگى در كام كسى گوارا نميشد و اگر تهديدهاى الهى و مجازاتش نبود، هر كسى تكيه به رحمت او مى كرد و هر چه مى خواست انجام مى داد. و از اينجا روشن مى شود آنها كه به هنگام انجام گناهان ، مغرورانه مى گويند:
خدا كريم است ، در واقع به كرم خدا تكيه نكرده اند آنها دروغ مى گويند و در واقع بى اعتنا به كيفر پروردگارند.
آيه ۷
آيه و ترجمه
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنت مُنذِرٌ وَ لِكلِّ قَوْمٍ هَادٍ(۷) ترجمه : ۷ - و آنها كه كافر شدند مى گويند چرا آيت (و اعجازى ) از پروردگارش بر او نازل نشده ؟ تو تنها بيم دهنده اى ، و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه بهانه است نه جستجوى حقيقت ). تفسير : باز هم بهانه جوئى !. پس از آنكه در آيات گذشته اشاراتى به مساله «توحيد»، و اشاره اى به مساله «معاد» شد، در آيه مورد بحث به يكى از ايرادات مشركان لجوج در زمينه «نبوت » مى پردازد، و مى گويد: «كافران مى گويند: چرا معجزه و نشانه اى از پروردگارش بر او نازل نشده است » (و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آية من ربه ). واضح است كه يكى از وظائف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، ارائه معجزات به عنوان سند حقانيت و پيوندش با وحى الهى است ، و مردم حقيقتجو به هنگام شك و ترديد در دعوت نبوت اين حق را دارند كه مطالبه اعجاز كنند، مگر اينكه دلائل نبوت از طريق ديگر آشكار باشد. ولى بايد به يك نكته دقيقا توجه داشت كه مخالفان انبياء، همواره داراى حسن نيت نبودند، يعنى معجزات را براى يافتن حق نمى خواستند، بلكه به عنوان لجاجت و عدم تسليم در برابر حق هر زمان پيشنهاد معجزه و خارق عادت عجيب و
غريبى مى كردند. اين گونه معجزات كه معجزات اقتراحى ناميده مى شود هرگز براى كشف حقيقت نبوده ، و به همين دليل پيامبران هرگز در برابر آن تسليم نميشدند، در حقيقت اين دسته از كافران لجوج فكر مى كردند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ادعا مى كند من قادر بر انجام همه چيزم و خارقالعاده گر ميباشم ! و در اينجا نشسته ام كه هر كس پيشنهاد هر امر خارق العادهاى كند براى او انجام دهم !. ولى پيامبران با ذكر اين حقيقت كه معجزات بدست خدا است و به فرمان او انجام مى گيرد و ما وظيفه تعليم و تربيت مردم را داريم ، دست رد بر سينه اين گونه افراد ميزدند. لذا در آيه مورد بحث مى خوانيم كه به دنبال اين سخن مى فرمايد: اى پيامبر «تو فقط بيم دهنده اى و براى هر قوم و ملتى هادى و رهنمائى است » (انما انت منذر و لكل قوم هاد). در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد : ۱ - جمله «انما انت منذر و لكل قوم هاد» چگونه مى تواند پاسخ كافران نسبت به تقاضاى معجزه بوده باشد. جواب اين سؤ ال با توجه به آنچه در بالا گفتيم روشن است زيرا پيامبر، يك خارقالعاده گر نيست كه به درخواست هر كس و براى هر مقصد و هر منظور دست به اعجاز بزند، وظيفه او در درجه اول انذار يعنى بيم دادن به آنها كه در بيراهه ميروند و دعوت به صراط مستقيم است البته هر گاه براى تكميل اين انذار و آوردن گمراهان به صراط مستقيم نياز به اعجازى باشد، مسلما پيامبر كوتاهى نخواهد كرد، ولى در برابر لجوجانى كه در اين مسير نيستند هرگز چنين وظيفه اى ندارد.
در واقع قرآن مى گويد: اين كافران وظيفه اصلى پيامبر را فراموش كرده اند كه مساله انذار و دعوت به سوى خدا است و چنين پنداشته اند كه وظيفه اصلى او اعجازگرى است . ۲ - منظور از جمله لكل قوم هاد چيست ؟ جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت «منذر» و «هادى » به پيامبر بر مى گردد و در واقع جمله چنين بوده است انت منذر و هاد لكل قوم : «تو بيم دهنده و هدايت كننده براى هر جمعيتى هستى ». ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است ، چرا كه «واو» جمله «لكل قوم هاد» را از «انما انت منذر» جدا كرده است ، آرى اگر كلمه «هاد»، قبل از «لكل قوم » بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست . ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است ، و ديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است . حتما سؤ ال خواهيد كرد كه ميان «انذار» و «هدايت » چه تفاوت است ؟. در پاسخ ميگوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، و در متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد. در حقيقت «منذر» همچون «علت محدثه » و ايجاد كننده است ، و هادى به منزله «علت مبقيه » و نگهدارنده و پيش برنده ، و اين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به «رسول » و امام مى كنيم ، رسول ، تاسيس شريعت مى كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است (شك نيست كه هدايت كننده بر شخص پيامبر در موارد ديگر اطلاق شده اما به قرينه ذكر منذر در آيه فوق مى فهميم كه منظور از هدايت كننده كسى است كه راه پيامبر را ادامه مى دهد و حافظ و نگهبان
شريعت او است ). روايات متعددى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده كه فرمود: «من منذرم و على هادى است » اين تفسير را كاملا تاييد مى كند به عنوان نمونه به چند روايت از آنها اشاره مى كنيم : ۱ - «فخر رازى » در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از ابن عباس چنين نقل مى كند: وضع رسول الله يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على (عليهالسلام ) و قال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى : «پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت و فرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد و فرمود توئى هادى ! و بوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند». اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، و همچنين علامه ابن صباغ مالكى در «فصول المهمه » و گنجى شافعى در «كفاية الطالب » و طبرى در تفسير خود و ابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام «بحر المحيط» و همچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش و گروه ديگرى نقل كرده اند. ۲ - حموينى كه از علماى معروف اهل تسنن است در كتاب «فرائد السمطين » از ابو هريره اسلمى چنين نقل مى كند: ان المراد بالهادى على (عليهالسلام ). ۳ - ميرغياث الدين نويسنده كتاب «حبيب السير» در جلد دوم كتاب خود صفحه ۱۲ چنين مينويسد، قد ثبت بطرق متعدده انه لما نزل قوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد قال لعلى انا المنذر و انت الهادى بك يا على يهتدى المهتدون من بعدى «به طرق متعددى نقل شده هنگامى كه آيه ((انما انت منذر
و لكل قوم هاد» نازل شد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به على (عليهالسلام ) فرمود من منذرم و تو هادى اى على ! بوسيله تو هدايت يافته گان هدايت مى شوند)). آلوسى در «روح المعانى » و شبلنجى در «نور الابصار» و شيخ سليمان قندوزى در «ينابيع الموده » نيز اين حديث را به همان عبارت يا نزديك به آن نقل كرده اند. گر چه راوى اين حديث در غالب طرق آن ابن عباس است ، ولى منحصر به ابن عباس نيست ، بلكه از ابو هريره (طبق نقل حموينى ) و از خود على (عليهالسلام ) (طبق نقل ثعلبى ) نيز روايت شده است ، آنجا كه فرمود المنذر النبى و الهادى رجل من بنى هاشم يعنى نفسه : «منذر پيامبر است و هدايت كننده مردى از بنى هاشم است كه منظور حضرت خود او بود». گر چه در اين احاديث تصريح به مساله ولايت و خلافت بلافصل نشده است ولى با توجه به اينكه هدايت به معنى وسيع كلمه منحصر به على (عليهالسلام ) نبود بلكه همه علماى راستين و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين برنامه را انجام مى دادند، معلوم مى شود معرفى على (عليهالسلام ) به عنوان هادى به خاطر امتياز و خصوصيتى است كه او داشته است ، او برترين مصداق هادى بوده و چنين مطلبى جدا از ولايت و خلافت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود.
آيه ۸ - ۱۰
آيه و ترجمه
اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تحْمِلُ كلُّ أُنثى وَ مَا تَغِيض الاَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كلُّ شىْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ(۸) عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ الْكبِيرُ الْمُتَعَالِ(۹) سوَاءٌ مِّنكم مَّنْ أَسرَّ الْقَوْلَ وَ مَن جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُستَخْفِ بِالَّيْلِ وَ سارِب بِالنهَارِ(۱۰) ترجمه : ۸ - خدا از جنين هائى كه هر انسان يا حيوان ماده اى حمل مى كند آگاه است ، و نيز از آنچه رحمها كم مى كنند (و پيش از موعد مقرر ميزايند) و هم از آنچه افزون مى كنند، و هر چيز نزد او مقدار معينى دارد. ۹ - او از غيب و شهود آگاه است و بزرگ و متعالى است . ۱۰ - براى او تفاوت نمى كند كسانى كه پنهانى سخن بگويند يا آشكار سازند، و آنها كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنائى روز. تفسير :
علم بيپايان خدا.
در اين بخش از آيات قسمتى از صفات پروردگار را مى خوانيم كه هم ، بحث توحيد را تكميل مى كند و هم بحثهاى معاد را. سخن از علم وسيع پروردگار و آگاهى او بر همه چيز است ، همان علمى كه سرچشمه نظام آفرينش و شگفتيهاى خلقت و دلائل توحيد است ، همان علمى كه پايه معاد و دادگاه بزرگ قيامت است ، و در اين آيات روى هر دو قسمت (علم به نظام آفرينش و علم به اعمال بندگان ) تكيه شده است . نخست مى گويد «خداوند از جنين هائى كه هر زن يا هر حيوان ماده حمل
مى كند آگاه است » (الله يعلم ما تحمل كل انثى ). «و همچنين آنچه را كه رحمها كم مى كنند و قبل از موعد مقرر بيرون مى ريزند» ميداند (و ما تغيض الارحام ). و «همچنين از آنچه از موعد مقرر افزون نگاه ميدارند نيز با خبر است » (و ما تزداد). در تفسير سه جمله بالا در ميان مفسران گفتگو بسيار است : بعضى همانگونه كه در بالا گفتيم آنرا اشاره بصورتهاى سهگانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود و گاهى قبل از موقع (گوئى زمان لازم را در خود فرو برده است ) و گاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را ميداند و از تاريخ تولد جنين و لحظه آن بيكم و كاست آگاه است ، و اين از امورى است كه هيچكس و هيچ دستگاهى دقيقا نميتواند آنرا مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است و دليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحمها و جنينها كاملا متفاوت مى باشد، و هيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست . بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال «رحم » در ايام باردارى است : جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، و جمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد و جذب جنين مى گردد، و آن را ميمكد و در خود فرو ميبرد، و جمله سوم اشاره به خونهاى اضافى است كه در ايام حمل ، احيانا به خارج ريخته مى شود و يا
به هنگام تولد و بعد از آن دفع مى گردد. احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه در عين حال هيچيك از آنها با يكديگر تضاد ندارد، و ممكن است آيه فوق اشاره به مجموع اين تفاسير باشد، هر چند ظاهر همان تفسير اول است ، زيرا جمله «تحمل »، حمل جنين را ميرساند و جمله هاى «تغيض » و «تزداد» به قرينه آن اشاره به كم و زيادى دوران حمل است . در حديثى كه در كافى از امام باقر (عليهالسلام ) يا امام صادق (عليهالسلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين مى خوانيم : الغيض كل حمل دون تسعة اشهر، و ما تزداد كل شى ء يزداد على تسعة اشهر: «غيض هر حملى است كه كمتر از ۹ ماه متولد شود و ما تزداد هر چيزى است كه از ۹ ماه افزون شود». در دنباله حديث مى فرمايد و كلما راءت المراءة الدم الخالص فى حملها فانها تزداد و بعدد الايام التى زاد فيها فى حملها من الدم : «هر زمان زن ، خون خالص در حال حمل ببيند به تعداد ايام آن ، بر دوران حملش افزوده مى شود»!. سپس قرآن اضافه مى كند: «هر چيز در نزد خدا به مقدار و ميزان ثابت و معين است » (و كل شى ء عنده بمقدار). تا تصور نشود كه اين كم و زيادها بيحساب و بيدليل است ، بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، همانگونه كه اجزاى جنين و خون رحم ، همه
داراى حساب و كتاب است . آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل بيان شد، مى گويد: ((خداوند غيب و شهود (پنهان و آشكار) را ميداند)) (عالم الغيب و الشهادة ). و آگاهى او از غيب و شهود به اين دليل است كه «او بزرگ است و متعالى و مسلط بر هر چيز» و به همين دليل در همه جا حضور دارد، و چيزى از ديدگان علم او پنهان نيست (الكبير المتعال ). و براى تكميل اين بحث و تاكيد بر علم بى پايان او اضافه مى كند، براى خداوند هيچ تفاوتى ندارد كسانى كه سخن خود را مكتوم دارند، و يا آنها كه آشكار كنند او همه را ميداند و ميشنود (سواء منكم من اسر القول و من جهر به ). «و نيز براى او تفاوت نمى كند، كسانى كه مخفيانه در دل شب و در ميان پرده هاى ظلمت گام برميدارند و آنها كه آشكارا در روز روشن به دنبال كار خويش ميروند» (و من هو مستخف بالليل و سارب بالنهار). اصولا براى كسى كه در همه جا حضور دارد، نور و ظلمت ، تاريكى و روشنى ، غيب و شهود مفهومى ندارد، او به طور يكسان از همه اينها آگاه و با خبر است .
نكته ها :
قرآن و جنين شناسى .
در قرآن مجيد كرارا به مساله جنين و عجائب و شگفتيها و نظاماتش به عنوان
يك دليل بر توحيد و خداشناسى و علم بيپايان حق اشاره شده است ، البته جنين شناسى به عنوان يك علم ، بسيار تازه و جوان است ، در گذشته اطلاعات محدودى دانشمندان در باره جنين و مراحل مختلف آن داشتند، ولى با پيشرفت علم و دانش ، جهش فوق العادهاى در اين علم پيدا شد، و اسرار و شگفتيهاى فراوانى از اين عالم خاموش و بى سر و صدا براى ما مكشوف گشت ، بطورى كه مى توان گفت : يك دنيا درس توحيد و خداشناسى در آفرينش جنين و مراحل تحول و تكامل آن نهفته است . چه كسى مى تواند به موجودى كه از دسترس همگان بيرون است و به تعبير قرآن در ظلمات ثلاث قرار گرفته و زندگانيش فوق العاده ظريف و دقيق است ، رسيدگى كند و به مقدار لازم مواد غذائى در اختيار او بگذارد، و در تمام مراحل هدايتش كند. در آيات فوق هنگامى كه مى گويد: خداوند ميداند هر حيوان مادهاى چه در عالم رحم دارد مفهومش اين نيست كه تنها از جنسيت آن (يعنى نر و ماده بودن ) آگاه است ، بلكه از تمام مشخصات ، استعدادها ذوقها، و نيروهائى كه بالقوه در آن نهفته شده آگاه است ، امورى كه هيچكس با هيچ وسيله اى نميتواند از آن آگاهى يابد. بنابراين وجود اين نظامات حساب شده در جنين و رهبرى آن در مسير تكامل دقيق و پيچيده اش جز از يك مبدء عالم و قادر ممكن نيست .
همه چيز اندازه دارد.
در آيات مختلفى از قرآن مجيد، مى خوانيم كه هر چيزى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه ۳ مى فرمايد قد جعل الله لكل شى ء قدرا: «خدا براى هر چيز مقدار و اندازه اى قرار داده است » و در سوره حجر آيه ۲۱ مى خوانيم و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر
معلوم : هر چيزى خزائنش نزد ما است و جز به مقدار معين آن را نازل نميكنيم در آيات مورد بحث نيز خوانديم : و كل شى ء عنده بمقدار. اينها همه اشاره به آن است كه هيچ چيز در اين عالم بيحساب نيست ، حتى موجوداتى را كه گاهى در جهان طبيعت ، ما بيحساب و كتاب فرض مى كنيم همه آنها دقيقا حساب و كتاب دارند، چه ما بدانيم يا ندانيم ، و اصولا حكيم بودن خداوند، نيز مفهومى جز اين ندارد، كه همه چيز در آفرينش او برنامه و حد و اندازه دارد. آنچه را از اسرار آفرينش امروز بوسيله علوم دريافته ايم ، اين حقيقت را كاملا تاكيد مى كند مثلا خون انسان كه حياتى ترين ماده وجودى او است ، و عهده دار رساندن تمام مواد لازم به تمام ياخته هاى بدن انسان است از بيست و چند ماده تركيب يافته ، نسبت اين مواد و اندازه و كيفيت هر يك بقدرى دقيق است كه با كمترين تغيير سلامت انسان به خطر مى افتد و به همين دليل براى شناخت نارسائيهاى بدن فورا به سراغ آزمايش خون و اندازه گيرى مواد قندى و چربى و اوره و آهن و ساير اجزاء تركيبيش ميروند و از كمى و زيادى اين اجزاء فورا به علل نارسائيهاى بدن و بيماريها پى مى برند. تنها خون انسان نيست كه تركيبى اين چنين دقيق دارد، اين دقت و محاسبه در سراسر عالم هستى موجود است . ضمنا با توجه به اين نكته روشن مى شود كه آنچه را گاهى ما بينظمى ها و نابسامانيهاى عالم هستى مى پنداريم در واقع مربوط به نارسائى علم و دانش ما است ، و يك موحد و خداپرست راستين هيچگاه نميتواند چنين تصورى در باره عالم داشته باشد، و پيشرفت تدريجى علوم گواه اين واقعيت است . و نيز اين درس را مى توانيم بياموزيم كه جامعه انسانيت كه جزئى از مجموعه نظام هستى است اگر بخواهد سالم زندگى كند بايد اين اصل (كل شى ء عنده بمقدار) بر سراسر آن حكومت داشته باشد، از هر گونه افراط و تفريط و كارهائى
كه حساب و كتاب در آن نيست بپرهيزد، و در تمام نهادهاى اجتماعى حساب و كتاب را حاكم سازد.
براى خداوند غيب و شهود يكسان است .
در آيات مورد بحث ، بر اين موضوع تكيه شده كه غيب و شهود در پيشگاه خدا روشن است ، اساسا غيب و شهود دو مفهوم نسبى است كه در مورد موجودى كه علم و هستيش محدود است به كار ميرود، فى المثل ما داراى حواسى هستيم آنچه در شعاع ديد و شنوائى و ساير حواس ما قرار دارد براى ما شهود است ، و آنچه از حوزه ديد و شنيد ما بيرون است نسبت به ما غيب محسوب مى شود، و اگر فرضا قدرت ديد ما نامحدود بود و به داخل و باطن اشياء و ذرات عالم نفوذ مى كرد، همه چيز براى ما شهود بود. و از آنجا كه همه چيز غير از ذات پاك خداوند محدود است ، براى همه آنها غيب و شهود وجود دارد، ولى ذات خدا چون نامحدود است و همه جا حضور دارد بنابراين همه چيز براى او شهود است و غيب در باره ذات پاكش مفهوم ندارد، و اگر ميگوئيم خداوند عالم الغيب و الشهادة مى باشد معنيش اين است آنچه براى ما غيب يا شهادت محسوب مى شود براى او يكسان و شهادت است . فرض كنيد ما به كف دست خود در روشنائى نگاه كنيم ، آيا ممكن است از آنچه در آن است بيخبر باشيم ؟ عالم هستى در برابر علم خداوند بمراتب از اين واضح و آشكارتر است .
آثار تربيتى توجه به علم خدا
هنگامى كه در آيات فوق مى خوانيم خداوند سخنان پنهانى و آشكار و رفت و آمدهاى روزانه و شبانه و حركات شما را يكسان ميداند، و در پيشگاه علم او همه آشكار است ، هر گاه به اين حقيقت : راستى ايمان داشته باشيم و نظارت دائمى او را بر خود احساس كنيم دگرگونى عميقى در روح و فكر و گفتار و كردار ما
پيدا مى شود. در روايتى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده در پاسخ سؤ ال كسى كه ميپرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه : علمت ان الله مطلع على فاستحييت : «يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه و با خبر است و لذا از نافرمانى او حيا و شرم دارم »!. در تاريخ اسلام و زندگى روزانه مسلمانان متعهد، جلوه هاى فراوانى از اين حقيقت را مشاهده مى كنيم . مى گويند پدر و فرزندى وارد باغى شدند، پدر به قصد چيدن ميوه بدون اجازه صاحب باغ به بالاى درختى رفت ، فرزندش كه نوجوان با معرفتى بود صدا زد پدر پائين بيا، پدر متوحش شد و خود را جمع كرد و فورا پائين آمد، پرسيد نفهميدم چه كسى بود كه مرا مى ديد، گفت : كسى از بالاى سرت ! نگاه به بالا كرد چيزى نديد، گفت منظورم خدا است كه ما فوق و محيط بر همه ما است ، چگونه ممكن است از نگاه كردن انسانى وحشت داشته باشى اما از اينكه خدا ترا در هر حال مى بيند، وحشت نميكنى ؟ اين چه ايمانى است ؟!
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |