تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۴۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۲

آيه ۶۳ - ۶۶

آيه و ترجمه

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قَالُوا يَأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَفِظونَ(۶۳) قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلا كمَا أَمِنتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيرٌ حَفِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّحِمِينَ(۶۴) وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتَعَهُمْ وَجَدُوا بِضعَتَهُمْ رُدَّت إِلَيهِمْ قَالُوا يَأَبَانَا مَا نَبْغِى هَذِهِ بِضعَتُنَا رُدَّت إِلَيْنَا وَ نَمِيرُ أَهْلَنَا وَ نحْفَظ أَخَانَا وَ نَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِك كيْلٌ يَسِيرٌ(۶۵) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكمْ حَتى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنى بِهِ إِلا أَن يحَاط بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ(۶۶) ترجمه : ۶۳ - و هنگامى كه آنها به سوى پدرشان باز گشتند گفتند اى پدر دستور داده شده كه به ما پيمانه اى (از غله ) ندهند لذا برادرمان را با ما بفرست تا سهمى (از غله ) دريافت داريم و ما او را محافظت خواهيم كرد. ۶۴ - گفت آيا من نسبت به او به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش (يوسف ) اطمينان كردم (و ديديد چه شد؟!) و (در هر حال ) خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است . ۶۵ - و هنگامى كه متاع خود را گشودند ديدند سرمايه آنها به آنها باز گردانده شده ! گفتند پدر! ما ديگر چه مى خواهيم ؟ اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده ! (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى ) و ما براى خانواده خويش مواد غذائى مى آوريم و برادرمان را حفظ خواهيم كرد و پيمانه بزرگترى دريافت

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۳

خواهيم داشت ، اين پيمانه كوچكى است ! ۶۶ - گفت : من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اينكه پيمان مؤ كد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد، مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگر) قدرت از شما سلب گردد، و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت : خداوند نسبت به آنچه مى گوئيم ناظر و حافظ است . تفسير : سرانجام موافقت پدر جلب شد برادران يوسف با دست پر و خوشحالى فراوان به كنعان باز گشتند، ولى در فكر آينده بودند كه اگر پدر با فرستادن برادر كوچك (بنيامين ) موافقت نكند، عزيز مصر آنها را نخواهد پذيرفت و سهميه اى به آنها نخواهد داد. لذا قرآن مى گويد: هنگامى كه آنها به سوى پدر باز گشتند گفتند: پدر! دستور داده شده است كه در آينده سهميه اى به ما ندهند و كيل و پيمانهاى براى ما نكنند (فلما رجعوا الى ابيهم قالوا يا ابانا منع منا الكيل ). «اكنون كه چنين است برادرمان را با ما بفرست تا بتوانيم كيل و پيمانه اى دريافت داريم » (فارسل معنا اخانا نكتل ). «و مطمئن باش كه او را حفظ خواهيم كرد» (و انا له لحافظون ). پدر كه هرگز خاطره يوسف را فراموش نمى كرد از شنيدن اين سخن ناراحت و نگران شد، رو به آنها كرده گفت : آيا من نسبت به اين برادر به شما اطمينان كنم همانگونه كه نسبت به برادرش يوسف در گذشته اطمينان كردم (قال هل آمنكم عليه الا كما امنتكم على اخيه من قبل ).

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۴

يعنى شما با اين سابقه بد كه هرگز فراموش شدنى نيست چگونه انتظار داريد من بار ديگر به پيشنهاد شما اطمينان كنم ، و فرزند دلبند ديگرم را به شما بسپارم ، آنهم در يك سفر دور و دراز و در يك كشور بيگانه ؟! سپس اضافه كرد: در هر حال خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است (فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ). اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه براى من مشكل است بنيامين را با شما بد سابقه ها بفرستم ، و اگر هم بفرستم به اطمينان حفظ خدا و ارحم الراحمين بودن او است ، نه به اطمينان شما!. بنابراين جمله فوق اشاره قطعى به قبول پيشنهاد آنها ندارد، بلكه يك بحث احتمالى است ، زيرا از آيات آينده معلوم مى شود كه يعقوب هنوز پيشنهاد آنها را نپذيرفته بود و بعد از گرفتن عهد و پيمان موثق و جريانات ديگرى كه پيش آمد آنرا پذيرفت . ديگر اينكه ممكن است اشاره به يوسف باشد، چرا كه او در اينجا به ياد يوسف افتاد و قبلا هم مى دانست او در حال حيات است . (و در آيات آينده نيز خواهيم خواند كه او به زنده بودن يوسف اطمينان داشت ) و لذا براى حفظ او دعا كرد كه : هر كجا هست خدايا به سلامت دارش ! سپس برادرها هنگامى كه بارها را گشودند با كمال تعجب ديدند تمام آنچه را به عنوان بهاى غله ، به عزيز مصر پرداخته بودند، همه به آنها باز گردانده شده و در درون بارها است ! (و لما فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردت اليهم ). آنها كه اين موضوع را سندى قاطع بر گفتار خود مى يافتند، نزد پدر آمدند گفتند: پدر جان ! ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم ؟ ببين تمام متاع

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۵

ما را به ما باز گردانده اند (قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردت الينا). آيا از اين بزرگوارى بيشتر مى شود كه زمامدار يك كشور بيگانه ، در چنين قحطى و خشكسالى ، هم مواد غذائى به ما بدهد و هم وجه آن را به ما باز گرداند؟ آنهم به صورتى كه خودمان نفهميم و شرمنده نشويم ، از اين برتر چه تصور مى شود؟! پدرجان ! ديگر جاى درنگ نيست ، برادرمان را با ما بفرست ما براى خانواده خود مواد غذائى خواهيم آورد (و نمير اهلنا). «و در حفظ برادر خواهيم كوشيد» (و نحفظ اخانا). «و يك بار شتر هم به خاطر او خواهيم افزود» (و نزداد كيل بعير). و «اين كار براى عزيز مصر، اين مرد بزرگوار و سخاوتمندى كه ما ديديم ، كار ساده و آسانى است » (ذلك كيل يسير). ولى يعقوب با تمام اين احوال ، راضى بفرستادن فرزندش بنيامين با آنها نبود، و از طرفى اصرار آنها كه با منطق روشنى همراه بود، او را وادار مى كرد كه در برابر اين پيشنهاد تسليم شود، سرانجام راه چاره را در اين ديد كه نسبت به فرستادن فرزند، موافقت مشروط كند، لذا به آنها چنين گفت :

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۶

«من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، مگر اينكه يك وثيقه الهى و چيزى كه مايه اطمينان و اعتماد ما باشد در اختيار من بگذاريد كه او را به من باز گردانيد مگر اينكه بر اثر مرگ و يا عوامل ديگر قدرت از شما سلب شود» (قال لن ارسله معكم حتى تؤ تون موثقا من الله لتاتننى به الا ان يحاط بكم ) منظور از موثقا من الله (وثيقه الهى ) همان عهد و پيمان و سوگندى بوده كه با نام خداوند همراه است . جمله «الا ان يحاط بكم » در اصل به اين معنى است كه مگر اينكه حوادث به شما احاطه كند يعنى مغلوب حوادث شويد، اين جمله ممكن است كنايه از مرگ و مير و يا حوادث ديگرى باشد كه انسان را به زانو در مى آورد، و قدرت را از او سلب مى كند. ذكر اين استثناء، نشانهاى از درايت بارز يعقوب پيامبر است كه با آنهمه علاقه اى كه به فرزندش بنيامين داشت ، به فرزندان ديگر تكليف ما لا يطاق نكرد و گفت من فرزندم را از شما مى خواهم مگر اينكه حوادثى پيش آيد كه از قدرت بيرون باشد كه در اين صورت گناهى متوجه شما نيست . بديهى است اگر بعضى از آنها گرفتار حادثهاى مى شدند و قدرت از آنها سلب مى گرديد، بقيه موظف بودند امانت پدر را به سوى او باز گردانند، و لذا يعقوب مى گويد مگر اينكه همه شماها مغلوب حوادث شويد. به هر حال برادران يوسف پيشنهاد پدر را پذيرفتند، و هنگامى كه عهد و پيمان خود را در اختيار پدر گذاشتند يعقوب گفت : خداوند شاهد و ناظر و حافظ

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۷

آن است كه ما مى گوئيم (فلما آتوه موثقهم قال الله على ما نقول وكيل ).

نكته ها :

۱ نخستين سؤ الى كه در زمينه آيات فوق به ذهن مى آيد، اين است كه چگونه يعقوب حاضر شد بنيامين را به آنها بسپارد با اينكه برادران به حكم رفتارى كه با يوسف كرده بودند افراد بد سابقه اى محسوب مى شدند، به علاوه مى دانيم آنها تنها كينه و حسد يوسف را به دل نداشتند بلكه همان احساسات را، هر چند به صورت خفيفتر، نسبت به بنيامين نيز داشتند، چنانكه در آيات آغاز سوره خوانديم اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا و نحن عصبة : «گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبتر است ، در حالى كه ما نيرومندتريم ». ولى توجه به اين نكته پاسخ اين سؤ ال را روشن مى كند كه سى الى چهل سال ، از حادثه يوسف گذشته بود، و برادران جوان يوسف به سن كهولت رسيده بودند، و طبعا نسبت به سابق پخته تر شده بودند، به علاوه عوارض نامطلوب سوء قصد نسبت به يوسف را در محيط خانواده و در درون وجدان نا آرام خود به خوبى احساس مى كردند، و تجربه به آنها نشان داده بود كه فقدان يوسف نه تنها محبت پدر را متوجه آنها نساخته بلكه بى مهرى تازهاى آفريده است ! از همه اينها گذشته مساله يك مساله حياتى بود، مساله تهيه آذوقه در قحط سالى براى يك خانواده بزرگ بود، نه مانند گردش و تفريح كه براى يوسف پيشنهاد كردند، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان تسليم شود، مشروط بر اينكه عهد و پيمان الهى با او ببندند كه برادرشان بنيامين را سالم نزد پدر آورند، ۲ سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا تنها سوگند

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۸

خوردن و عهد الهى بستن كافى بوده است كه بنيامين را بدست آنها بسپارد؟ پاسخ اين است كه مسلما عهد و سوگند به تنهائى كافى نبود ولى شواهد و قرائن نشان مى داده كه اين بار، يك واقعيت مطرح است ، نه توطئه و فريب و دروغ ، بنابراين عهد و سوگند به اصطلاح براى محكم كارى و تاكيد بيشتر بوده است ، درست مثل اينكه در عصر و زمان خود مى بينيم كه از رجال سياسى مانند رئيس جمهور و نمايندگان مجلس ، سوگند وفادارى در راه انجام وظيفه ياد مى كنند، بعد از آنكه در انتخاب آنها دقت كافى به عمل مى آورند.

آيه ۶۷ - ۶۸

آيه و ترجمه

وَ قَالَ يَبَنىَّ لا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوَبٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَ مَا أُغْنى عَنكُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىْءٍ إِنِ الحُْكْمُ إِلا للَّهِ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ(۶۷) وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْث أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كانَ يُغْنى عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شىْءٍ إِلا حَاجَةً فى نَفْسِ يَعْقُوب قَضاهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَهُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(۶۸) ترجمه : ۶۷ - (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب ) گفت فرزندان من ! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمى توانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است بر او توكل كرده ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند. ۶۸ - و هنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده وارد شدند اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد جز حاجتى در دل يعقوب (كه از

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۲۹

اين راه ) انجام شد (و خاطرش تسكين يافت ) و او از بركت تعليمى كه ما به او دادهايم علم فراوانى دارد در حالى كه اكثر مردم نمى دانند. تفسير : سرانجام برادران يوسف پس از جلب موافقت پدر، برادر كوچك را با خود همراه كردند و براى دومين بار آماده حركت به سوى مصر شدند، در اينجا پدر، نصيحت و سفارشى به آنها كرد گفت : فرزندانم ! شما از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى مختلف وارد شويد (و قال يا بنى لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة ). و اضافه كرد من با اين دستور نمى توانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شما برطرف سازم (و ما اغنى عنكم من الله من شى ء). ولى يك سلسله ، حوادث و پيش آمده اى ناگوار است كه قابل اجتناب مى باشد و حكم حتمى الهى در باره آن صادر نشده ، هدف من آن است كه آنها از شما بر طرف گردد و اين امكان پذير است . و در پايان گفت : «حكم و فرمان مخصوص خدا است » (ان الحكم الا لله ). «بر خدا توكل كردم » (عليه توكلت ). و «همه متوكلان بايد بر او توكل كنند، و از او استمداد بجويند و كار خود را به او وا گذارند» (و عليه فليتوكل المتوكلون ). بدون شك پايتخت مصر، در آن روز مانند هر شهر ديگر، ديوار و برج و بارو داشت و دروازه هاى متعدد، اما اينكه چرا يعقوب ، سفارش كرد، فرزندانش از يك دروازه وارد نشوند، بلكه تقسيم به گروههائى شوند و هر گروهى از يك دروازه وارد شود، دليل آن در آيه فوق ذكر نشده ، گروهى از مفسران گفته اند: علت آن دستور اين بوده كه برادران يوسف ، هم از جمال كافى بهره مند بودند (گر چه

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۰

يوسف نبودند ولى بالاخره برادر يوسف بودند!) و هم قامتهاى رشيد داشتند، و پدر نگران بود كه جمعيت يازده نفرى كه قيافه هاى آنها نشان مى داد از يك كشور ديگر به مصر آمده اند، توجه مردم را به خود جلب كنند، او نمى خواست از اين راه چشم زخمى به آنها برسد. و به دنبال اين تفسير بحث مفصلى در ميان مفسران در زمينه تاثير چشم زدن در گرفته ، و شواهدى از روايات و تاريخ براى آن ذكر كرده اند كه بخواست خدا ما در ذيل آيه : و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم (آيه ۲۱ سوره ن و القلم ) از آن بحث خواهيم كرد، و ثابت خواهيم نمود كه قسمتى از اين موضوع حق است ، و از نظر علمى نيز بوسيله سياله مغناطيسى مخصوصى كه از چشم بيرون مى پرد، قابل توجيه مى باشد، هر چند عوام الناس آنرا با مقدار زيادى از خرافات آميخته اند. علت ديگرى كه براى اين دستور يعقوب (عليهالسلام ) ذكر شده اين است كه ممكن بود، وارد شدن دستجمعى آنها به يك دروازه مصر و حركت گروهى آنان قيافه هاى جذاب ، و اندام درشت ، حسد حسودان را بر انگيزد، و نسبت به آنها نزد دستگاه حكومت سعايت كنند، و آنها را به عنوان يك جمعيت بيگانه كه قصد خرابكارى دارند مورد سوء ظن قرار دهند، لذا پدر به آنها دستور داد از دروازه هاى مختلف وارد شوند تا جلب توجه نكنند. بعضى از مفسران يك تفسير ذوقى نيز براى آيه فوق گفته اند و آن اينكه يعقوب مى خواست يك دستور مهم اجتماعى به عنوان بدرقه راه به فرزندان بدهد، و آن اينكه گمشده خود را از يك در نجويند بلكه از هر درى بايد وارد شوند، چرا كه بسيار مى شود انسان براى رسيدن به يك هدف گاه تنها يك راه را انتخاب مى كند و هنگامى كه به بن بست كشيد، مايوس شده ، به كنار مى رود، اما اگر

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۱

به اين حقيقت توجه داشته باشد كه گمشده ها معمولا يك راه ندارند و از طرق مختلف به جستجوى آن برخيزد، غالبا پيروز مى شود. برادران حركت كردند و پس از پيمودن راه طولانى ميان كنعان و مصر، وارد سرزمين مصر شدند و هنگامى كه طبق آنچه پدر به آنها امر كرده بود، از راههاى مختلف وارد مصر شدند اين كار هيچ حادثه الهى را نمى توانست از آنها دور سازد (و لما دخلوا من حيث امرهم ابوهم ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء). بلكه تنها فايدهاش اين بود كه حاجتى در دل يعقوب بود كه از اين طريق انجام مى شد (الا حاجة فى نفس ‍ يعقوب قضاها). اشاره به اينكه تنها اثرش تسكين خاطر پدر و آرامش قلب او بود، چرا كه او از همه فرزندان خود دور بود، و شب و روز در فكر آنها و يوسف بود، و از گزند حوادث و حسد حسودان و بدخواهان بر آنها مى ترسيد، و همين اندازه كه اطمينان داشت آنها دستوراتش را به كار مى بندند دل خوش بود. سپس قرآن يعقوب را با اين جمله مدح و توصيف مى كند كه او از طريق تعليمى كه ما به او داديم ، علم و آگاهى داشت ، در حالى كه اكثر مردم نمى دانند (و انه لذو علم لما علمناه و لكن اكثر الناس لا يعلمون ). اشاره به اينكه بسيارى از مردم چنان در عالم اسباب گم مى شوند كه خدا را فراموش مى كنند و خيال مى كنند مثلا چشم زخم ، اثر اجتناب ناپذير بعضى از چشمهاست ، و به همين جهت خدا و توكل بر او را فراموش كرده به دامن اين و آن مى چسبند، ولى يعقوب چنين نبود، مى دانست تا خداوند چيزى نخواهد انجام نمى پذيرد، لذا در درجه اول توكل و اعتماد او بر خدا بود و سپس به سراغ عالم اسباب مى رفت ، و در عين حال مى دانست پشت سر اين اسباب ذات پاك مسبب الاسباب است ، همانگونه كه قرآن در سوره بقره آيه ۱۰۲ در باره ساحران شهر

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۲

بابل مى گويد و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله : (آنها نمى توانستند از طريق سحر به كسى زيان برسانند، مگر اينكه خدا بخواهد) اشاره به اينكه ما فوق همه اينها اراده خدا است ، بايد دل به او بست و از او كمك خواست .

آيه ۶۹ - ۷۶

آيه و ترجمه

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسف ءَاوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنى أَنَا أَخُوك فَلا تَبْتَئس بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۶۹) فَلَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ جَعَلَ السقَايَةَ فى رَحْلِ أَخِيهِ ثمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسرِقُونَ(۷۰) قَالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّا ذَا تَفْقِدُونَ(۷۱) قَالُوا نَفْقِدُ صوَاعَ الْمَلِكِ وَ لِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ(۷۲) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فى الاَرْضِ وَ مَا كُنَّا سرِقِينَ(۷۳) قَالُوا فَمَا جَزؤُهُ إِن كُنتُمْ كذِبِينَ(۷۴) قَالُوا جَزؤُهُ مَن وُجِدَ فى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزؤُهُ كَذَلِك نجْزِى الظلِمِينَ(۷۵) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثمَّ استَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِك كِدْنَا لِيُوسف مَا كانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فى دِينِ الْمَلِكِ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَتٍ مَّن نَّشاءُ وَ فَوْقَ كلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ(۷۶) ترجمه : ۶۹ - هنگامى كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم ، از آنچه آنها مى كنند غمگين و ناراحت نباش .

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۳

۷۰ - و هنگامى كه بارهاى آنها را بست ظرف آبخورى ملك را در بار برادرش قرار داد سپس كسى صدا زد اى اهل قافله شما سارق هستيد! ۷۱ - آنها رو به سوى او كردند. و گفتند چه چيز گم كرده ايد؟ ۷۲ - گفتند پيمانه ملك را، و هر كس آنرا بياورد يك بار شتر (غله ) به او داده مى شود و من ضامن (اين پاداش ‍ هستم ). ۷۳ - گفتند به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما (هرگز) دزد نبوده ايم . ۷۴ - آنها گفتند اگر دروغگو باشيد كيفر شما چيست ؟ ۷۵ - گفتند هر كس (آن پيمانه ) در بار او پيدا شود خودش كيفر آن خواهد بود (و بخاطر اين كار برده خواهد شد) ما اينگونه ستمگران را كيفر مى دهيم . ۷۶ - در اين هنگام (يوسف ) قبل از بار برادرش به كاوش بارهاى آنها پرداخت ، و سپس آنرا از بار برادرش ‍ بيرون آورد، اينگونه راه چاره به يوسف ياد داديم او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آئين ملك (مصر) بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد، درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم و برتر از هر صاحب علمى ، عالمى است . تفسير طرحى براى نگهدارى برادر سرانجام برادران وارد بر يوسف شدند، و به او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم و با اينكه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم ، تا بدانى ما به گفته و عهد خود وفاداريم . يوسف ، آنها را با احترام و اكرام تمام پذيرفت ، و به ميهمانى خويش دعوت كرد، دستور داد هر دو نفر در كنار سفره يا طبق غذا قرار گيرند، آنها چنين كردند، در اين هنگام بنيامين كه تنها مانده بود گريه را سر داد و گفت : اگر برادرم يوسف زنده بود، مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند، چرا كه از يك پدر و مادر بوديم ، يوسف رو به آنها كرد و گفت : مثل اينكه برادر كوچكتان تنها

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۴

مانده است ؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم ! سپس دستور داد براى هر دو نفر يك اطاق خواب مهيا كردند، باز بنيامين تنها ماند يوسف گفت : او را نزد من بفرستيد، در اين هنگام يوسف برادرش را نزد خود جاى داد، اما ديد او بسيار ناراحت و نگران است و دائما به ياد برادر از دست رفته اش يوسف مى باشد، در اينجا پيمانه صبر يوسف لبريز شد و پرده از روى حقيقت برداشت ، چنانكه قرآن مى گويد: هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد و گفت : من همان برادرت يوسفم ، غم مخور و اندوه به خويش راه مده و از كارهائى كه اينها مى كنند نگران مباش . (و لما دخلوا على يوسف آوى اليه اخاه قال انى انا اخوك فلا تبتئس بما كانوا يعملون ). «لا تبتئس » از ماده «بؤ س » در اصل بمعنى ضرر و شدت است ، و در اينجا به معنى اين است كه اندوهگين و غمناك مباش ! منظور از كارهاى برادران كه بنيامين را ناراحت مى كرده است ، بى مهرى هائى است كه نسبت به او و يوسف داشتند، و نقشه هائى كه براى طرد آنها از خانواده كشيدند، اكنون كه مى بينى كارهاى آنها به زيان من تمام نشد بلكه وسيله اى بود براى ترقى و تعالى من ، بنابراين تو نيز ديگر از اين ناحيه غم و اندوهى به خود راه مده . در اين هنگام طبق بعضى از روايات ، يوسف به برادرش بنيامين گفت : آيا دوست دارى نزد من بمانى ، او گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چرا كه به پدر قول داده اند و سوگند ياد كرده اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود باز گردانند، يوسف گفت : غصه مخور من نقشهاى مى كشم كه آنها ناچار شوند ترا نزد من بگذارند، سپس هنگامى كه بارهاى غلات را براى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۵

برادران آماده ساخت دستور داد پيمانه گرانقيمت مخصوص را، درون بار برادرش بنيامين بگذارد (چون براى هر كدام بارى از غله مى داد) (فلما جهزهم بجهازهم جعل السقاية فى رحل اخيه ). البته اين كار در خفا انجام گرفت ، و شايد تنها يك نفر از ماموران ، بيشتر از آن آگاه نشد، در اين هنگام ماموران كيل مواد غذائى مشاهده كردند كه اثرى از پيمانه مخصوص و گرانقيمت نيست ، در حالى كه قبلا در دست آنها بود: لذا همينكه قافله آماده حركت شد، كسى فرياد زد: اى اهل قافله شما سارق هستيد! (ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكم لسارقون ). برادران يوسف كه اين جمله را شنيدند، سخت تكان خوردند و وحشت كردند، چرا كه هرگز چنين احتمالى به ذهنشان راه نمى يافت كه بعد از اينهمه احترام و اكرام ، متهم به سرقت شوند! لذا رو به آنها كردند و گفتند: مگر چه چيز گم كرده ايد؟ (قالوا و اقبلوا عليهم ما ذا تفقدون ). «گفتند ما پيمانه سلطان را گم كرده ايم و نسبت به شما ظنين هستيم » (قالوا نفقد صواع الملك ). و از آنجا كه پيمانه گرانقيمت و مورد علاقه ملك بوده است ، هر كس آنرا بيابد و بياورد، يك بار شتر به او جايزه خواهيم داد (و لمن جاء به حمل بعير). سپس گوينده اين سخن براى تاكيد بيشتر گفت : و من شخصا اين جايزه را تضمين مى كنم . (و انا به زعيم ). برادران كه سخت از شنيدن اين سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۶

دانستند جريان چيست ؟ رو به آنها كرده گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم در اينجا فساد كنيم و ما هيچگاه سارق نبوده ايم (قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الارض و ما كنا سارقين ). اينكه گفتند شما خود مى دانيد كه ما اهل فساد و سرقت نيستيم شايد اشاره به اين باشد كه شما سابقه ما را به خوبى داريد كه در دفعه گذشته قيمت پرداختى ما را در بارهايمان گذاشتيد و ما مجددا به سوى شما بازگشتيم و اعلام كرديم كه حاضريم همه آنرا به شما باز گردانيم ، بنابراين كسانى كه از يك كشور دور دست براى اداى دين خود باز مى گردند چگونه ممكن است دست به سرقت بزنند؟ به علاوه گفته مى شود آنها به هنگام ورود در مصر دهان شترهاى خود را با دهان بند بسته بودند تا به زراعت و اموال كسى زيان نرسانند، ما كه تا اين حد رعايت مى كنيم كه حتى حيواناتمان ضررى به كسى نرسانند، چگونه ممكن است چنين كار قبيحى مرتكب شويم ؟! در اين هنگام ماموران رو به آنها كرده گفتند اگر شما دروغ بگوئيد جزايش چيست ؟ (قالوا فما جزاؤ ه ان كنتم كاذبين ). و «آنها در پاسخ گفتند: جزايش اين است كه هر كس پيمانه ملك ، در بار او پيدا شود خودش را، توقيف كنيد و به جاى آن برداريد» (قالوا جزاؤ ه من وجد فى رحله فهو جزاوه ). آرى ما اين چنين ستمكاران را كيفر مى دهيم (كذلك نجزى الظالمين ). در اين هنگام يوسف دستور داد كه بارهاى آنها را بگشايند و يك يك بازرسى

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۷

كنند، منتها براى اينكه طرح و نقشه اصلى يوسف معلوم نشود، نخست بارهاى ديگران را قبل از بار برادرش ‍ بنيامين بازرسى كرد و سپس پيمانه مخصوص را از بار برادرش بيرون آورد (فبدأ باوعيتهم قبل وعاء اخيه ثم استخرجها من وعاء اخيه ). همينكه پيمانه دربار بنيامين پيدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گوئى كوهى از غم و اندوه بر آنان فرود آمد، و خود را در بن بست عجيبى ديدند. از يكسو برادر آنها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده و مايه سرشكستگى آنهاست ، و از سوى ديگر موقعيت آنها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد، و براى آينده جلب حمايت او ممكن نيست ، و از همه اينها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟ بعضى از مفسران نوشته اند كه در اين هنگام برادرها رو به سوى بنيامين كردند، و گفتند: اى بيخبر؟ ما را رسوا كردى ، صورت ما را سياه نمودى ، اين چه كار غلطى بود كه انجام دادى ؟ (نه به خودت رحم كردى و نه به ما و نه به خاندان يعقوب كه خاندان نبوت است ) آخر بگو كى تو اين پيمانه را برداشتى و در بار خود گذاشتى ؟ بنيامين كه باطن قضيه را مى دانست با خونسردى جواب داد اين كار را همان كس كرده است كه وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت ! ولى حادثه آنچنان براى برادران ناراحت كننده بود كه نفهميدند چه مى گويد. سپس قرآن چنين اضافه مى كند كه ما اين گونه براى يوسف ، طرح ريختيم (تا برادر خود را به گونهاى كه برادران ديگر نتوانند مقاومت كنند نزد خود نگاه دارند) (كذلك كدنا ليوسف ). مساله مهم اينجاست كه اگر يوسف مى خواست طبق قوانين مصر با برادرش

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۸

بنيامين رفتار كند مى بايست او را مضروب سازد و به زندان بيفكند و علاوه بر اينكه سبب آزار برادر مى شد، هدفش كه نگهداشتن برادر نزد خود بود، انجام نمى گرفت ، لذا قبلا از برادران اعتراف گرفت كه اگر شما دست به سرقت زده باشيد، كيفرش نزد شما چيست ؟ آنها هم طبق سنتى كه داشتند پاسخ دادند كه در محيط ما سنت اين است كه شخص سارق را در برابر سرقتى كه كرده بر مى دارند و از او كار مى كشند، و يوسف طبق همين برنامه با آنها رفتار كرد، چرا كه يكى از طرق كيفر مجرم آنست كه او را طبق قانون و سنت خودش كيفر دهند. به همين جهت قرآن مى گويد: يوسف نمى توانست برادرش را طبق آئين ملك مصر بر دارد و نزد خود نگهدارد (ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك ): سپس به عنوان يك استثناء مى فرمايد مگر اينكه خداوند بخواهد (الا ان يشاء الله ). اشاره به اينكه : اين كارى كه يوسف انجام داد و با برادران همانند سنت خودشان رفتار كرد طبق فرمان الهى بود، و نقشهاى بود براى حفظ برادر، و تكميل آزمايش پدرش يعقوب ، و آزمايش برادران ديگر! و در پايان اضافه مى كند ما درجات هر كس را بخواهيم بالا مى بريم (نرفع درجات من نشاء). درجات كسانى كه شايسته باشند و همچون يوسف از بوته امتحانات ، سالم بدر آيند. و در هر حال برتر از هر عالمى ، عالم ديگرى است (يعنى خدا) (و فوق كل ذى علم عليم ). و هم او بود كه طرح اين نقشه را به يوسف الهام كرده بود.

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۳۹

نكته ها :

آيات فوق سؤ الات زيادى را بر مى انگيزد كه بايد به يك يك آنها پاسخ گفت : ۱ - چرا يوسف خودش را به برادران معرفى نكرد تا پدر را از غم جانكاه فراق زودتر رهائى بخشد. پاسخ اين سؤ ال همانگونه كه قبلا هم اشاره شد، تكميل برنامه آزمايش پدر و برادران بوده است و به تعبير ديگر اين كار از سر هوى و هوس نبوده ، بلكه طبق يك فرمان الهى بود كه مى خواست مقاومت يعقوب را در برابر از دست دادن فرزند دوم نيز بيازمايد، و بدين طريق آخرين حلقه تكامل او پياده گردد، و نيز برادران آزموده شوند كه در اين هنگام كه برادرشان گرفتار چنين سرنوشتى شده است در برابر عهدى كه با پدر در زمينه حفظ او داشتند چه انجام خواهند داد؟ ۲ - چگونه بى گناهى را متهم به سرقت كرد؟ آيا جائز بود بى گناهى را متهم به سرقت كنند، اتهامى كه آثار شومش دامان بقيه برادران را هم كم و بيش ‍ مى گرفت ؟ پاسخ اين سؤ ال را نيز مى توان از اينجا يافت كه اين امر با توافق خود بنيامين بوده است چرا كه يوسف قبلا خود را به او معرفى كرده بود، و او مى دانست كه اين نقشه براى نگهدارى او چيده شده است ، و اما نسبت به برادران ، تهمتى وارد نمى شد، تنها ايجاد نگرانى و ناراحتى مى كرد، كه آن نيز در مورد يك آزمون مهم ، مانعى نداشت . ۳ - نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟ آيا نسبت سرقت آنهم به صورت كلى و همگانى با جمله انكم لسارقون (شما سارق هستيد) دروغ نبود؟ مجوز اين دروغ و تهمت چه بوده است ؟ پاسخ اين سؤ ال نيز با تحليل زير روشن مى شود كه :

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۴۰

اولا: معلوم نيست كه گوينده اين سخن چه كسانى بودند، همين اندازه درقرآن مى خوانيم قالوا (گفتند) ممكن است گويندگان اين سخن جمعى از كارگزاران يوسف باشند كه وقتى كه پيمانه مخصوص را نيافتند يقين پيدا كردند كه يكى از كاروانيان كنعان آن را ربوده است ، و معمول است كه اگر چيزى در ميان گروهى كه متشكل هستند ربوده شود و رباينده اصلى شناخته نشود، همه را مخاطب مى سازند و مى گويند شما اين كار را كرديد، يعنى يكى از شما يا جمعى از شما. ثانيا: طرف اصلى سخن كه بنيامين بود به اين نسبت راضى بود چرا كه اين نقشه ظاهرا او را متهم به سرقت مى كرد اما در واقع ، مقدمه اى بود براى ماندن او نزد برادرش يوسف . و اينكه همه آنها در مظان اتهام واقع شدند، موضوع زودگذرى بود كه به مجرد بازرسى بارهاى برادران يوسف بر طرف گرديد، و طرف اصلى دعوا (بنيامين ) شناخته شد. بعضى نيز گفته اند منظور از سرقت ، كه در اينجا به آنها نسبت داده شد، مربوط به گذشته و سرقت كردن يوسف را از پدرش يعقوب بوسيله برادران بوده است اما اين در صورتى است كه اين نسبت به وسيله يوسف به آنها داده شده باشد چرا كه او از سابقه امر آگاهى داشت و شايد جمله بعد اشاره اى به آن داشته باشد چرا كه ماموران يوسف نگفتند شما پيمانه ملك را دزديده ايد بلكه گفتند: نفقد صواع الملك : ما پيمانه ملك را نمى يابيم (ولى پاسخ اول صحيح تر به نظر مى رسد). ۴ - كيفر سرقت در آن زمان چه بوده - از آيات فوق استفاده مى شود كه مجازات سرقت در ميان مصريان و مردم كنعان متفاوت بوده ، نزد برادران يوسف و احتمالا مردم كنعان ، مجازات اين عمل ، بردگى (هميشگى يا موقت ) سارق

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۴۱

در برابر سرقتى كه انجام داده است بوده ، ولى در ميان مصريان اين مجازات معمول نبوده است ، بلكه از طرق ديگر مانند زدن و به زندان افكندن ، سارقين را مجازات مى كردند. به هر حال اين جمله دليل بر آن نمى شود كه در هيچيك از اديان آسمانى برده گرفتن كيفر سارق بوده است ، چه بسا يك سنت معمولى در ميان گروهى از مردم آن زمان محسوب مى شده ، و در تاريخچه بردگى نيز مى خوانيم كه در ميان اقوام خرافى ، بدهكاران را به هنگامى كه از پرداختن بدهى خود عاجز مى شدند به بردگى مى گرفتند. ۵ - سقايه يا صواع - در آيات فوق گاهى تعبير به «صواع » (پيمانه ) و گاهى تعبير به «سقايه » (ظرف آبخورى ) شده است ، و منافاتى ميان اين دو نيست ، زيرا چنين به نظر مى رسد كه اين پيمانه در آغاز ظرف آبخورى ملك بوده است ، اما هنگامى كه غلات در سرزمين مصر گران و كمياب و جيره بندى شد، براى اظهار اهميت آن و اينكه مردم نهايت دقت را در صرفه جوئى به خرج دهند، آنرا با ظرف آبخورى مخصوص ‍ ملك ، پيمانه مى كردند. مفسران در خصوصيات اين ظرف مطالب زيادى دارند، بعضى گفته اند از نقره بوده ، بعضى گفته اند از طلا، و بعضى اضافه كرده اند كه جواهر نشان بوده است ، و در بعضى از روايات غير معتبر نيز اشاره اى به اينگونه مطالب شده است ، اما هيچيك دليل روشنى ندارد. آنچه مسلم است پيمانهاى بوده كه روزى پادشاه مصر از آن آب مى نوشيده و سپس تبديل به پيمانه شده است .

تفسير نمونه جلد ۱۰ صفحه ۴۲

اينهم بديهى است كه تمام نيازمنديهاى يك كشور را نمى توان با چنين پيمانهاى اندازه گيرى كرد، شايد اين عمل جنبه سمبوليك داشته و براى نشان دادن كميابى و اهميت غلات در آن سالهاى مخصوص بوده است تا مردم در مصرف آنها نهايت صرفه جوئى را كنند. ضمنا از آنجا كه اين پيمانه در آن هنگام در اختيار يوسف بوده ، سبب مى شده كه اگر بخواهند سارق را ببردگى بگيرند، بايد برده صاحب پيمانه يعنى شخص يوسف شود و نزد او بماند و اين همان چيزى بود كه يوسف درست براى آن نقشه كشيده بود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←