تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع، گذر من به ابوجهل افتاد. ديدم كه در خون خود مى غلتد. گفتم: حمد خداى را كه ذليلت كرد. ابوجهل سر بلند كرد و گفت: خداوند، بردۀ برده زاده را ذليل كرد، واى بر تو بگو ببينم كدام طرف هزيمت كردند؟
گفتم: خدا و رسول، شما را هزيمت دادند و من، اينك تو را خواهم كشت. آنگاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم، تا كارش را بسازم. گفت: جاى ناهموارى بالا رفتى، اى گوسفند چران پست! اين قدر بدان كه هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چنين روزى، كشتن من به دست تو انجام شود. چرا يك نفر از دودمان عبدالمطلب و يا مردى از هم پيمان هاى ما، مباشر قتل من نشد؟
من، كلاهخودى را كه بر سر داشت، از سرش كنده و او را كشتم و سر نحسش را نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» آورده، عرض كردم: يا رسول الله! بشارت كه سرِ ابوجهل بن هشام را آوردم. حضرت سجده شكر كرد.
كافرانى كه در جنگ بدر، به دست امام على «ع» هلاك شدند
در ارشاد مفيد هست:
بعد از آن كه عده اى بر «عاص بن سعيد بن العاص» حمله برده و كارى از پيش نبردند، اميرالمؤمنين «عليه السلام» بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش در انداخت. از پى وى، «حنظله»، پسر ابوسفيان با آن جناب روبرو شد. حضرت او را هم كشت. بعد از او، «طعيمة بن عدى» بيرون آمد، او را هم كشت، و بعد از او، «نوفل بن خويلد» را كه از شيطان هاى قريش بود، كشت، و همچنان يكى را پس ديگرى كشت، تا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر، كه هفتاد نفر بودند، رسيد.
يعنى تمامى لشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار ملائكه به ايشان كردند، همگى به اندازه آن مقدارى كه على «عليه السلام» به تنهایى كشته بود، از كفار كشته بودند.
و نيز در ارشاد دارد كه:
عامه و خاصه، همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه به شمشير على »عليه السلام» كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان نيست. از جمله آن اشخاصى كه شمرده اند، «وليد بن عتبه» بود، ما قبلا هم داستانش را نقل كرديم، و او مردى شجاع و پر جرأت و نامردى بى شرم بود، كه شجاعان، از نامردى و غافلگير كردنش مى ترسيدند، و «عاص بن سعيد» بود، كه مردى درشت هيكل و مخوف بود، به طورى كه مردان جنگى از وى حساب مى بردند، و او، همان كسى است كه عُمَر بن خطّاب، از روبرو شدنش شانه خالى كرد، و داستانش به طورى كه در جاى خود خواهيد ديد، معروف است.
و از آن جمله، «طعيمة بن عدى بن نوفل» است، كه از بزرگان اهل ضلالت بود، و «نوفل بن خويلد» است كه يكى از دشمن ترين مشركان نسبت به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بود و در قريش، سمت پيشوایى داشت. قريش او را تعظيم نموده، اطاعتش مى كردند، و او، همان كسى است كه قبل از هجرت، در مكه ابوبكر و طلحه را گرفت و هر دو را به يك طناب بست، و يك روز از صبح تا به شام، آن ها را كتك زد تا آن كه با شفاعت ديگران آزادشان كرد.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وقتى شنيد كه او نيز در جنگ حاضر شده، از خدا خواست تا خودش شرّ او را كفايت كند و عرض كرد: بار الها! مرا از شرّ «نوفل بن خويلد» كفايت كن! خداوند هم او را به شمشير امير المؤمنين على «عليه السلام» بكشت.
و از آن جمله، «زمعة بن اسود» است. و در بعضى از نسخه هاى ارشاد، «عقيل بن اسود» آمده و در همين نسخه بعد از بردن نام او مى گويد: «اين شد سى و شش نفر».
و نيز: «حارث بن زمعه» و «نضر بن حارث بن عبدالدار»، و «عُمَير بن عثمان بن كعب بن تيم»، عموى «طلحة بن عبيدالله»، و «عثمان و مالك»، دو پسران «عبيدالله» و برادران «طلحة بن عبيدالله».
و نيز: «مسعود بن ابى اميّة بن مغيره»، و «قيس بن فاكه بن مغيره»، و «حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره»، و «ابوقيس وليد بن مغيره» - وى، برادر «خالد بن وليد بن مغيره» است و آن سه تن كه قبلا شمرديم، پسران عموهاى خالد هستند - و «حنظلة بن ابوسفيان» و «عَمرو بن مخزوم»، و «ابومنذر بن ابى رفاعه»، و «منبه بن حجاج سهمى»، و «عاص بن منبه»، و «علقمة بن كلده»، و «ابوالعاص بن قيس بن عدى»، و «معاوية بن مغيره بن ابى العاص»، و «لوذان بن ربيعه»، و «عبدالله بن منذر بن ابى رفاعه»، و «مسعود بن اميّة بن مغيره»، و «حاجب بن سائب بن عويمر»، و «اوس بن مغيرة بن لوذان»، و «زيد بن مليص»، و «عاصم بن ابى عوف»، و «سعيد بن وهب» - هم قسم بنى عامر، و «معاوية بن (عامر بن) عبد قيس»، و «عبدالله بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد»، و «سائب بن مالك»، و «ابوالحكم بن اخنس»، و «هشام بن ابى اميّة بن مغيره» است.
پس اين عده سى و پنج نفرند، كه در آن ها هيچ اختلافى نيست. البته نفرات ديگرى نيز هستند كه در آنان اختلاف است كه آيا فقط به شمشير على «عليه السلام» كشته شده اند و يا آن كه ديگران هم با آن جناب شريك بوده اند، و اين عده، همان طورى كه گفتيم، اكثريت كشتگان در جنگ بدر را تشكيل مى دهند.
مؤلف: به طورى كه مجمع البيان مى گويد، غير از شيخ مفيد، بعضى از مورخان گفته اند كه در روز جنگ بدر، بيست و هفت نفر كشته شدند. واقدى گفته است: آن عده اى كه مورد اتفاق است كه به دست آن حضرت كشته شده اند، نُه نفرند، و مابقى مورد اختلاف است.
ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين باره رسيده، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده، آدمى را نسبت به اختلاف مزبور بدبين مى كند. علاوه بر اين كه خود واقدى، از محمّد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است: اكثر كشتگان در جنگ بدر، به دست على «عليه السلام» كشته شده اند.
و همين واقدى، به طورى كه ابن ابى الحديد از او نقل مى كند، گفته است: كشتگان واقعه بدر، پنجاه و دو نفر بودند، و قتل بيست و چهار نفر از ايشان را، به على «عليه السلام» نسبت داده است، كه يا او خودش به تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است.
و از جمله اشعار اين داستان، شعر «سيّد بن ابى اياس» است كه مشركان قريش را تحريك مى كند به كشتن على «عليه السلام»، و از جمله آن ابيات، به طورى كه ارشاد و مناقب نقل كرده اند، چند بيت ذيل است:
فِى كُلّ مَجمَع غَاية أخزَاكُم * جَزَعٌ أبرّ على المذاكى القرّح
لله دَرُّكُم ألمّا تنكروا * قَد ينكر الحرّ الكريم و يستحيى
هذَا ابنُ فَاطِمة الَّذِى أفنَاكُم * ذبحاً و قتلة قعصة لم تذبح
أعطوه خرجاً و اتَّقُوا تَضرِيبه * فعل الذليل و بیعة لم تربح
أين الكهول و أينَ كُلّ دَعَام * فى المعضلات و أين زين الأبطح
أفناهم قعصا و ضرباً يفترى * بالسَّيف يعمل حدّه لم يصفح
و در ارشاد دارد كه:
شعبه، از ابواسحاق، از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت: من از على بن ابی طالب «عليه السلام» شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد، در حالى كه غير از «مقداد بن اسود»، كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه به خواب رفته بوديم، غير از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» كه در پاى درختى همه شب را به نماز و دعا گذراند، تا صبح شد.
مؤلف: روايات در داستان جنگ بدر بسيار است، و ما در اين جا، تنها به آن مقدرى كه در فهم مضمون آيات دخالت دارد، اكتفا كرديم. البته پاره اى از آن اخبار در خلال بحث از آيات بعدى كه آن ها نيز به بعضى از اطراف اين داستان اشاره دارد، خواهد آمد - إن شاء الله.
فهرست اسامى شهداى جنگ بدر
در كتاب بحار، از واقدى نقل مى كند كه گفته است: عبدالله جعفر، مرا حديث كرد كه من از زهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت: ۱۴ نفر، شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار.
آنگاه برشمرد و گفت: از بنى المطلب بن عبد مناف، «عبيدة بن حارث»، كه «عتبه»، او را شهيد كرد - و در غير روايت واقدى دارد كه «شيبه»، او را كشت، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، بدنش را در «صفراء» به خاك سپرد.
و از بنى زهره، «عمير بن ابى وقاص» كه او را، «عمرو بن عبدود»، همان يكه سوار جنگ «احزاب» شهيد كرد. و نيز از اين قبيله، «عمير بن عبدود»، ذوالشمالين، هم قسم «بنى زهره» بود، كه «ابو اسامه جشمى» او را بكشت.
و از بنى عدى، «عامل بن ابوبكير» بود، كه هم قسم ايشان از «بنى سعد» بود. وى را «مالك بن زهير» شهيد كرد، و «مهجع»، غلام عُمَر بن خطّاب بود كه «عامر بن حضرمى» او را بكشت - بعضى گفته اند كه او، اول كسى بود كه از مهاجران به شهادت رسيد.
و از بنى حارث بن فهر، «صفوان بن بيضاء» بود، كه به دست «طعيمة بن عدى» كشته شد.
و از انصار، از قبيله بنى عمرو بن عوف، يكى «مبشر بن عبد منذر» بود كه «ابوثور»، او را به قتل رسانيد، و ديگر «سعد بن خيثمه» بود، كه نيز «عمرو بن عبدود»، او را كشت، و بعضى گفته اند: قاتل او، «طعيمة بن عدى» بود.
و از قبيله بنى عدى بن نجار، «حارثة بن سراقه» بود كه «حنان بن عرقه»، تيرى به سوى او پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت.
و از قبيله بنى مالك بن نجار، «عوف» و «معوذ»، دو پسران «عفراء» بودند، كه هر دو را ابوجهل كشت.
و از قبيله بنى سلمه، «عمير بن حمام بن جموح» بود، كه «خالد بن اعلم»، او را به قتل رسانيد. و به قول بعضى او، اولين كشته از انصار است. البته روايتى هم هست كه مى گويد اولين شهيد از انصار، «حارثة بن سراقه» است.
و از بنى زريق، «رافع بن معلى» بود كه «عكرمة بن ابوجهل» او را كشت.
و از بنى حارث بن خزرج، «يزيد بن حارث» بود، كه «نوفل بن معاويه» به قتلش رساند، و اين هشت نفر از انصار بودند.
از ابن عبّاس روايت شده كه گفت: انسه، غلام رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نيز، در جنگ بدر كشته شد. و نيز روايت شده كه «معاذ بن ماعص» در جنگ بدر جراحتى برداشت، و در مدينه از همان جراحت درگذشت. و نيز «ابن عبيد بن سكن» (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن)، در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيله از دار دنيا رفت.
آيات ۱۵ - ۲۹ سوره انفال
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبَارَ(۱۵)
وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المَْصِيرُ(۱۶)
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسناً إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۱۷)
ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ(۱۸)
إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكسمُ الْفَتْحُ وَ إِن تَنتهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَ إِن تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَن تُغْنىَ عَنكمْ فِئَتُكُمْ شيْئاً وَ لَوْ كَثُرَت وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۹)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ(۲۰)
وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ(۲۱)
إِنَّ شرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ(۲۲)
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيراً لاَسمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَّ هُم مُّعْرِضونَ(۲۳)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا استَجِيبُوا للَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشرُونَ(۲۴)
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبنَّ الَّذِينَ ظلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۲۵)
وَ اذْكرُوا إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّستَضعَفُونَ فى الاَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَئَاوَاكُمْ وَ أَيَّدَكُم بِنَصرِهِ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطيِّبَاتِ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(۲۶)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَتِكُمْ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ(۲۷)
وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۲۸)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سيِّئَاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضلِ الْعَظِيمِ(۲۹)
اى آنان كه ايمان آورده ايد، هرگاه با تهاجم كافران در ميدان كارزار روبرو شويد، مبادا از بيم آن ها، به دشمن پشت كرده و از جنگ بگریزید.(۱۵)
و آن كس كه به آنان پشت كند، پس همانا بازگشتى به خشم خدا كرده و جايش جهنم است، و چه بد جايگاهى است، مگر آن كه به منظور به كار بردن حيله جنگى باشد و يا بخواهد به گروه خود ملحق شده (و به اتفاق ايشان بجنگد). (۱۶)
پس شما ايشان را نكشتيد، وليكن خدا آن ها را كشت، و تو (آن مشت خاك را) نپاشيدى، وليكن خدا پاشيد و براى اين كه از ناحيه خود، مؤمنان را بيازمايد، آزمايشى نيكو، كه خدا شنواى دانا است. (۱۷)
اين است و آن كه خدا است سست كننده نيرنگ كافران. (۱۸)
اگر پيروزى مى جوييد، همانا پيروزى بيامد شما را و اگر دست برداريد، پس آن بهتر است براى شما، و اگر باز گرديد، باز مى گرديم و جمعيت شما به هيچ چيز بى نيازتان نكند، هر چند فزون باشد كه خدا با مؤمنان است. (۱۹)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، فرمان بريد خدا و فرستاده اش را و بر نگرديد از او، با اين كه مى شنويد. (.۲)
و مانند كسانى كه گفتند شنيديم و حال آن كه نمى شنوند، مباشيد. (۲۱)
همانا بدترين جنبندگان نزد خدا، كران لال اند، كه تعقل نمى کنند. (۲۲)
و اگر خدا در ايشان خيرى سراغ مى داشت، هر آينه مى شنواندشان و اگر مى شنواندشان، باز هم پشت مى كردند. (آرى)، آنان در هر حال روى گردانند. (۲۳)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اجابت كنيد خدا و رسولش را، زمانى كه شما را مى خوانند بدانچه زنده تان مى سازد، و بدانيد كه خدا حائل مى شود ميان مرد و دل او، و اين كه به سوى او محشور مى شويد. (۲۴)
و بپرهيزيد فتنه (آزمايشى) را، كه چون آيد، تنها مخصوص ستمكاران شما نباشد و بدانيد كه خدا شديد العقاب است. (۲۵)
و به ياد آريد آن روزى را كه شما كم بوديد (و دشمن شما را) در روى زمين ضعيف مى شمرد، و شما مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند، و او به نصرت خود، شما را يارى كرد و از پاكيزه ها روزی تان داد، شايد شكر گزاريد. (۲۶)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خيانت مكنيد به خدا و رسول و زنهار از اين كه خيانت كنيد امانت هاى خود را، با اين كه مى دانيد. (۲۷)
و بدانيد كه اموال و اولاد شما فتنه است و اين كه نزد خداوند، اجرى عظيم است. (۲۸)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از خدا بترسيد، خداوند قوّه تشخيص حق از باطل روزی تان مى كند، و گناهانتان را محو مى سازد و خدا داراى فضلى بزرگ است. (۲۹)
بيان آياتى راجع به جهاد و نهى فرار از جنگ
اين آيات، متضمن نواهى و اوامرى است راجع به جهاد اسلامى و مربوط و مناسب با داستان جنگ بدر، و نيز مردم را تشويق و تحريك مى كند بر ترس از خدا و زنهار مى دهد از مخالفت خدا و رسول او، و اين كه مردم خود را در معرض غضب خداى سبحان درآورند، و در آن ها، به پاره اى از وقايع كه در جنگ «بدر» رُخ داده و منّت هايى كه خداوند بر مؤمنان نهاده، نيز اشاره مى كند.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبَارَ»:
«لقاء»، مصدر «لقى، يلقى»، ثلاثى مجرد و «لاقى، يلاقى» ثلاثى مزيد است. راغب، در مفردات خود مى گويد: «لقاء» به معناى روبرو شدن و برخوردن دو چيز با يكديگر است، و گاهى هم با اين كلمه تعبير مى شود از برخورد يكى با ديگرى و گفته مى شود فلانى را ملاقات كرد و يا ملاقات مى كند.
البته اين كلمه، در ادراك به حس و به چشم و بصيرت استعمال مى شود. ادراك به حس، مانند: «تَمَنَّونَ المَوتَ مِن قَبلِ أن تَلقَوهُ»: «آرزوى مرگ مى كنيد قبلا از آن كه آن را ملاقات نماييد». و ادراك به چشم، مانند: «لَقَد لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَباً»: «راستى از اين سفرمان چه ناراحتى ديديم».
و «ملاقات خدا»، عبارت است از: قيامت و بازگشت به سوى او. مانند: «وَ اعلَمُوا أنَّكُم مُلَاقُوهُ»: «بدانيد كه شما او را خواهيد ديد». و نيز مانند: «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أنَّهُم مُلَاقُوا الله»: «و آنان كه مى پندارند كه خدا را خواهند ديد».
و «لقاء»، به معناى ملاقات هم آمده. مانند: «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرجُونَ لِقَاءَنَا»: «و آنان كه ديدار ما را آرزو ندارند گفتند». و نيز مانند: «إنَّكَ كَادِحٌ إلَى رَبِّكَ كَدحاً فَمُلَاقِيهِ»: تو كوشنده اى به سوى پروردگارت، كوشيدنى تا او را ملاقات كنى».
و در مجمع البيان مى گويد: «لقاء»، به معناى اجتماع بر وجه مقاربت و نزديكى است. چون اجتماع گاهى به غير اين وجه هم مى شود، و آن اجتماع را «لقاء» نمى گويند. مانند اجتماع چند عرض در يك محل.
و نيز در باره كلمۀ «زَحف» مى گويد: «زحف»، به معناى نزديك شدن به آرامى و آهسته آهسته است، و «تَزَاحُف»، به معناى نزديك شدن دو چيز است به يكديگر. مثلا وقتى گفته مى شود: «زَحَفَ، يَزحَفُ، زَحفاً»، و يا گفته مى شود: «ازحَفتُ لِلقَوم»، معنايش اين است كه: من براى اين كه با مردم بجنگم، به ايشان نزديك شده و در برابرشان استوار ايستادم.
ليث مى گويد: «زحف»، عبارت است از جماعتى كه با هم، يكدفعه به دشمن خود نزديك شوند، و جمع آن «زحوف» است.
«توليت ادبار دشمنان»، به معناى اين است كه دشمنان را در پشت سر خود قرار دهند، و معناى آيه، اين است كه: پشت به دشمن و رو به جهت هزيمت مكنيد. خطاب در اين آيه، خطابى است عمومى و مختص به يك وقت و يك جنگ نيست.
پس اين كه بعضى از مفسران، آن را مختص به جنگ بدر و حرمت فرار از آن جنگ گرفته اند، صحيح نيست. علاوه بر اين كه قبلا متوجه شديد كه اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شده، نه در آن روز، و اين كه اين آيات، دنباله آيات صدر سوره است كه مى فرمود: «يَسئَلوُنَكَ عَنِ الأنفَال...». البته براى اين حرف، تتمه اى است كه به زودى - إن شاء الله - در بحث روايتى، از نظر خواننده خواهد گذشت.
«وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئذٍ دُبُرَهُ إِلّا مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيزاً إِلى فِئَةٍ ...»:
«تَحَرّف»، به معناى انحراف از خط وسط و ميل به «حرف» است، كه به معناى طرف هر چيزى است، و در اين جا به اين معنا است كه مرد جنگى در ميدان جنگ از اين سو به آن سو شود، تا بدين وسيله راهى براى غافلگير كردن حريف خود پيدا كند.
و «تحيّز»، به معناى گرفتن «حيز» است كه به معناى مكان است، و كلمۀ «فئه»، به معناى يك قطعه از جماعت مردم است و «تحيّز به سوى فئه»، به اين معنا است كه مرد جنگى از يك تاختن صرف نظر نموده و خود را به طرف عده اى از قوم خود بكشاند، تا به اتفاق ايشان بجنگد.
كلمۀ «باء» از «بواء»، به معناى رجوع به مكان و استقرار در آن است. لذا راغب مى گويد: معناى اصلى كلمۀ «بواء»، مساوى بودن اجزاء در مكان است، به خلاف «نبوه»، كه معنايش منافى بودن آن اجزاء است. و بنابر آنچه راغب گفته، معناى آيه چنين مى شود: «برگشت به جاى خود، در حالى كه غضب خدا را به همراه داشت».
پس معناى دو آيه مورد بحث، اين مى شود:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! وقتى كفار را ملاقات مى كنيد، ملاقات جنگى و يا در حالى كه مى رويد تا با ايشان بجنگيد، پس از ايشان نگريزيد، كه هر كس در چنين وقتى از ايشان بگريزد و از ميدان جنگ برگردد، با غضب خدا بر گشته است، و مأواى او، جهنم است كه بد بازگشتگاهى است، مگر اين كه فرارش به منظور به كار بردن حيله هاى جنگى و يا براى اين باشد كه بخواهد به اتفاق رفقايش بجنگد، كه در اين دو صورت اشكال ندارد.
پيروزى مسلمين در جنگ بدر، با عنايت الهى و امدادهاى غيبى
«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى ...»:
دقت در اين آيه، شكى باقى نمى گذارد در اين كه آيه شريفه، به جنگ «بدر» اشاره مى كند، و جملۀ «مَا رَمَيتَ...» هم، اشاره به آن مشت ريگى است كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به طرف مشركان پاشيد.
و منظور از «قتل»، كشتار كفار به دست مسلمين در همان جنگ است، و ذيل آيه كه مى فرمايد: «وَ لِيُبلِىَ المُؤمِنِينَ مِنهُ بَلَاءً حَسَناً»، دلالت دارد كه سياق آيه، سياق منت گذارى است، و خداى تعالى مى خواهد نصرت خود را بر مسلمين منت بگذارد، و به همين جهت نيز، عين آن عملى را كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نفى كرده، براى وى اثبات نموده و مى فرمايد: «تو نپاشيدى، وقتى كه پاشيدى».
از همه اين شواهد به دست مى آيد كه: منظور از جملۀ «فَلَم تَقتُلُوهُم وَلَكِنَّ اللهَ قَتَلَهُم وَ مَا رَمَيتَ إذ رَمَيتَ وَلَكِنَّ اللهَ رَمَى»، اين است كه عادى بودن داستان بدر را نفى نموده و انكار فرمايد، و بفرمايد كه:
خيال نكنيد استيصال كفار و غلبه شما بر ايشان، امرى عادى و طبيعى بود. چگونه ممكن است چنين باشد و حال آن كه عادتا و طبيعتا، مردمى اندك و انگشت شمار و فاقد تجهيزات جنگى با يك يا دو رأس اسب، و عدد مختصرى زره و شمشير، نمى توانند لشكرى مجهز به اسبان و اسلحه و مردان جنگى و آذوقه را تار و مار سازند. چون عدد ايشان چند برابر است و نيروى ايشان با نيروى اين عده قابل مقایسه نيست، وسائل غلبه و پيروزى همه با آن ها است، پس قهرا آن ها بايد پيروز شوند.
پس اين خداى سبحان بود كه به وسيله ملائكه اى كه نازل فرمود، مؤمنان را استوار و كفار را مرعوب كرد، و با آن سنگريزه ها كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به سمت شان پاشيد، فراری شان داد، و مؤمنان را بر كشتن و اسير گرفتن آنان تمكن داده، و بدين وسيله، كيد ايشان را خنثى و سر و صدايشان را خفه كرد.
پس جا دارد اين كشتن و بستن و اين سنگريزه پاشيدن و فرارى دادن، همه به خداى سبحان نسبت داده شود، نه به مؤمنان.
پس اين كه در آيه، همه اين ها را از مؤمنان نفى نموده، از باب ادعاى به عنايت است، با اسناد دادن اطراف داستان به سبب الهى و غير عادى، و اين با استنادش به اسباب ظاهرى و عوامل طبيعى معهوده و اين كه مؤمنان كشته و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» سنگريزه ها را پاشيده باشد، هيچ منافاتى ندارد.
و در جملۀ «وَ لِيُبلِىَ المُؤمِنِينَ مِنهُ بَلَاءً حَسَناً»، از ظاهرش بر مى آيد كه ضمير «مِنهُ»، به خداى تعالى بر مى گردد، و اين جمله غايت و نتيجه حاصله از اين واقعه را بيان مى كند. و نيز بر مى آيد كه جمله مزبور، معطوف باشد به يك مقدرى محذوف، كه اگر ظاهرش كنيم، چنين مى شود:
«إنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ لِمَصَالِح عَظِيمَةٍ وَ لِيُبلِىَ المُؤمِنِينَ»: «اگر خداوند ايشان را كشت و سنگزيره به سويشان پاشيد، براى مصالحى بود كه در نظر داشت، و براى اين بود كه مؤمنان را به نحو شايسته اى امتحان كند. (اگر بلاء را به معناى امتحان بگيريم) و يا به مؤمنان نعمت شايسته اى ارزانى بدارد كه عبارت است از نابودى دشمنان و اعلاء كلمه توحيد به دست ايشان و بى نياز شدن آنان از راه به دست آوردن غنيمت».
و جملۀ «إنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»، تعليل جملۀ «وَ لِيُبلِىَ المُؤمِنِينَ» است، و معنايش اين است كه: اگر خداى تعالى ايشان را نعمت مى دهد، براى اين است كه او نسبت به استغاثه آنان، شنوا و به حالشان دانا است، و لذا در پاسخ استغاثه شان، نعمت خوبى ارزانی شان مى دارد.
و اما تفريعى كه در صدر آيه در جمله «فَلَم تَقتُلُوهُم»: پس شما ايشان را نكشتيد» مى باشد، متعلق است به مضمون آيات قبلى كه مى فرمود: «إذ تَستَغِيثُونَ رَبَّكُم...». چون اين آيات، منّت هايى را كه خدا بر ايشان نهاده بود، بر مى شمرد و مى فرمود: خداوند ملائكه را به كمك ايشان فرستاد، و خواب را بر ايشان مسلط كرد، و باران را بر ايشان نازل كرد، و به ملائكه وحى فرستاد تا ايشان را تأييد نموده، قدم هايشان را استوار گرداند، و در مقابل، دل هاى دشمنانشان را پر از رعب و وحشت كند.
بعد از اين بيانات، به عنوان تفريع و نتيجه گيرى مى فرمايد: «پس شما ايشان را نكشتيد، وليكن خدا كشت و تو اى پيغمبر، ريگ ها را نپاشيدى، بلكه خدا پاشيد».
بنابراين، جملۀ «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا لَقِيتُم... وَ بِئسَ المَصِيرُ»، جملۀ معترضه اى است كه مربوط است به دو آيه قبل. يعنى به جملۀ «فَاضرِبُوا فَوقَ الأعنَاقِ وَ اضرِبُوا مِنهُم كُلَّ بَنَان»، و يا به معنايى كه از فحواى جملات استفاده مى شود، و تفريع مورد بحث، يعنى جملۀ «فَلَم تَقتُلُوهُم»، به حسب نظم مربوط است به ماقبل جملۀ «فَاضرِبُوا...».
و بسا در نظم آيات، دو وجه ديگر گفته شود:
يكى اين كه: خداى سبحان، وقتى در آيه قبلى مسلمين را به قتال امر كردف دنبال همان آيه به عنوان يادآورى نعمت، داستان فتح در جنگ «بدر» را پيش كشيد و فرمود: فتح شما در آن روز و منكوب شدن مشركان به يارى خدا بود. اين وجه را ابومسلم ذكر كرده.
دوم اين كه: مسلمين بعد از آن كه مأمور به قتال شدند، و چون بعضى از ايشان مى گفتند من فلانى را كشتم، آن ديگرى مى گفت و من نيز چنان كردم، لذا براى اين كه دچار عجب نشده باشند، آيه «فَلَم تَقتُلُوهُم» را نازل فرمود.
بعضى ها هم گفته اند: «فاء» در جمله مورد بحث، براى تفريع نيست، بلكه صرفا براى متصل كردن جملات به يكديگر است، وليكن هيچ يك از اين سه وجه صحيح نيست و وجه همان است كه ما بيان كرديم.
«ذَلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ»:
در مجمع البيان گفته است: كلمۀ «ذَلِكُم»، در محل رفع است و همچنين «أنَّ اللهَ»، و تقدير آيه چنين است: «الأمرُ ذَلِكُم وَ الأمرُ أنَّ اللهَ مُوهِنُ»: امر اين است و آن امر، اين است كه خدا خوار كننده...»، و در جملۀ «ذَلِكُم فَذُوقُوهُ وَ أنّ لِلكَافِرِينَ عَذَابَ النّار» نيز، همين تقدير هست.
و اين كه بعضى گفته اند: كلمۀ «ذَلِكُم» مبتداء و كلمه «فَذُوقُوهُ» خبر مى باشد، اشتباه است. براى اين كه مابعد «فاء»، هيچ وقت خبر مبتداء نمى شود. چون هيچ وقت گفته نمى شود: «زَيدٌ فَمُنطَلِقٌ، زَيدٌ فَاضرِبهُ»، مگر اين كه كلمۀ «هذا» در تقدير فرض و گفته شود: «هَذَا زَيدٌ فَاضرِبهُ».
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «قضيه از همين قرار است كه ما برايتان شرح داديم و خلاصه، امر از اين قرار است كه خدا كيد كفار را خوار و خنثى مى كند».
«إِن تَستَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكمُ الْفَتْحُ ...»:
ظاهر آيه، به قرينه جملاتى كه در آن است، از قبيل جملۀ «وَ إن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيرٌ لَكُم»، و جملۀ «وَ إن تَعُودُوا نَعُد...»، اين است كه خطاب در آن به مشركان باشد، نه به مؤمنان. البته در اين صورت كلام مشتمل بر التفات و منظور از آن تهكّم و استهزاء خواهد بود، و همين معنا، با جملۀ «وَ أنَّ اللهَ مُوهِنُ كَيدِ الكَافِرِين» مناسب است.
پس معناى آيه، اين است كه:
اگر شما اى مشركان طالب فتح هستيد و از خدا خواسته ايد كه شما را در ميان خود و مؤمنان فتح دهد، اينك فتح براى مؤمنان آمد و خداوند در روز «بدر»، حق را اظهار نمود و مؤمنان را بر شما غلبه داد، و شما اگر در اين جا از كيد خود عليه خدا و رسول او دست برداريد، كه به نفعتان تمام مى شود، و اگر دست بر نداريد و باز برگرديد و در صدد نقشه و طرح ريزى باشيد، ما نيز بر مى گرديم، و همين بلا را كه ديديد، بر سرتان مى آوريم و باز كيد شما را خنثى مى كنيم، و جمعيت شما كارى برايتان صورت نمى دهد، هر چند هم زياد باشد، همچنان كه در اين دفعه كارى صورت نداد. آرى، خداوند با مردمان با ايمان است، و كسى كه خدا با اوست، هرگز مغلوب نمى شود.
و به اين بيان تأييد مى شود رواياتى كه وارد شد به اين كه ابوجهل در روز جنگ «بدر»، در موقعى كه دو صف روبرو شدند و يا در موقعى كه داشتند صف آرایى مى كردند، گفت:
«بارالها! محمّد از ميان ما بيشتر از ما قطع رحم كرد، و دينى آورد كه ما آن را نمى شناسيم، پس ما را عليه او يارى كن».
و همچنين روايات ديگرى كه مجمع البيان از ابوحمزه نقل كرده - و مضمونش با بيان ما مناسب تر است - كه وى گفت: بارالها! دين ما دين قديمى است و دين محمّد دين تازه است، پروردگارا! هر كدام از اين دو دين نزد تو محبوب تر و مورد رضايت بيشتر تو است، اهل آن دين را امروز نصرت بده».
البته بعضى از مفسران گفته اند: خطاب در آيه، متوجه به مؤمنان است، و آنگاه مضامين جملات آن را بر طبق اين نظريه توجيه كرده اند، وليكن توجيهات شان با ذوق سليم موافق نيست، و فایده اى هم ندارد كه ما بحث خود را با نقل آن و مناقشه در آن طولانى كنيم. كسانى كه بخواهند از آن نظريه اطلاع حاصل كنند، مى توانند به تفسيرهاى مبسوط مراجعه نمايند.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنتُمْ تَسمَعُونَ»:
ضمير «عَنهُ»، به طورى كه از سياق كلام بر مى آيد، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بر مى گردد. يعنى: از رسول خدا روى بر متابيد، با اين كه داريد دعوت حقّه اى را كه به وى وحى شده، مى شنويد و اوامر و نواهى او را، كه همه به صلاح دين و دنياى شما است، به گوش خود مى شنويد. البته در آيه شريفه، اوامر و نواهى مربوط به جنگ منظور كلام است، وليكن بيان آيه عام است.
«وَ لا تَكُونُوا كالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لا يَسمَعُونَ»:
معناى اين جمله روشن است، ولى بايد دانست كه در آن يك نوع توهينى به مشركان شده كه گفتند ما شنيديم وليكن نمى شنوند، و خدای تعالی، اين گفتارشان را در چند آيه بعد حكايت نموده و مى فرمايد: «وَ إذَا تُتلَى عَلَيهِم آيَاتُنَا قَالُوا قَد سَمِعنَا لَو نَشَاءُ لَقُلنَا مِثلَ هَذَا»، و اين كه مى فرمايد: «نمى شنوند»، معنايش اين است كه اگر مى شنيدند، قبولش مى كردند، همچنان كه فرموده:
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |