تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
فقط مستضعفان از قوم صالح، به وى ايمان آورده بودند
«قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ استَكبرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ استُضعِفُوا لِمَنْ ءَامَنَ مِنهُمْ ...»:
جمله «للذين استضعفوا» را با جمله «لمن آمن منهم» تفسير كرد تا دلالت كند بر اين كه مستضعفان از قوم صالح، مؤمنان آن قوم بودند، و خلاصه، تنها مستضعفان به وى ايمان آورده بودند.
«فعقروا الناقة و عتوا عن أمر ربهم ...» - «عقر نخله»، به معناى بريدن آن از بيخ است، و «عقر ناقه» به معناى نحر آن است، و به معناى بريدن دست و پاى آن نيز آمده.
و «عتو» به معناى تمرد و سرپيچى است، و در اين آيه، از آن جايى كه با لفظ «عن» متعدى شده، متضمن سرپيچى از روى استكبار است. معناى بقيه جملات اين دو آيه روشن است، و احتياج به توضيح ندارد.
«فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ ...»:
«رجفه»، به معناى لرزيدن و اضطراب شديد است، مانند زلزله در زمين و تلاطم در دريا. و «جثوم» در انسان و پرندگان، مانند به سينه در افتادن شتر است.
در آيات مورد بحث، عذابى را كه قوم صالح با آن به هلاكت رسيده اند، «رجفه» خوانده، و در آيه «۶۷» سوره هود، آن را «صيحه»، و در آيه «فأخذتهم صاعقة العذاب الهون»، آن را «صاعقه» ناميده است.
و اين، بدان علت است كه نوعا صاعقه هاى آسمانى بدون صيحه و صداى هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست. چون معمولا اين گونه صاعقه ها باعث اهتزاز جو مى شود، و اهتزاز جوى نيز، وقتى به زمين مى رسد، باعث لرزيدن زمين شده، ايجاد زلزله مى كند.
ممكن هم هست گفته شود: وجه تسميه «صاعقه» به «رجفه»، اين است كه صاعقه باعث تكان خوردن دل ها و لرزيدن اندام آدمى است.
اين آيه، تنها دلالت دارد بر اين كه اين عذاب كه مقصود از آن استيصال و انقراض آن قوم بوده، اثر كفر و ظلمى بوده است كه نسبت به آيات خدا روا مى داشتند، و اما اين كه اين عذاب چگونه به وجود آمده، آيه شريفه متعرض آن نيست.
آيات ۸۰ - ۸۴ سوره اعراف
وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشةَ مَا سبَقَكُم بهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ(۸۰)
إِنَّكمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسرِفُونَ(۸۱)
وَ مَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطهَّرُونَ(۸۲)
فَأَنجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ كانَت مِنَ الْغَابرِينَ(۸۳)
وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً فَانظرْ كيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ(۸۴)
و لوط را فرستاديم، به ياد آر زمانى را كه وى، به قوم خود گفت: چرا اين كار زشتى را مى كنيد كه هيچ يك از جهانيان، پيش از شما نكرده اند. (۸۰)
شما از روى شهوت به جاى زنان، به مردان رو مى كنيد، بلكه شما گروهى اسراف پيشه ايد. (۸۱)
پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: از دهكده خويش بيرونشان كنيد، كه اينان خود را پاكيزه قلمداد مى كنند.(۸۲)
پس او را با كسانش نجات داديم، مگر زنش را كه قرين بازماندگان بود. (۸۳)
آنگاه بارانى عجيب بر آنان ببارانديم، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود. (۸۴)
«وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشةَ ...»:
ظاهر جمله اين است كه اين داستان، عطف به داستان نوح است كه قبلا ذكر نموده و در ابتداى آن فرموده بود:
«و لقد أرسلنا نوحا». و بنابراين تقدير آيه مورد بحث نيز: «و لقد أرسلنا لوطا إذ قال لقومه» خواهد بود. اين، آن چيزى است كه از ظاهر آيه استفاده مى شود، وليكن معهود از اين گونه سياق هاى قرآنى اين است كه لفظ «أذكر: به ياد آر» مقدر بوده و تقدير آيه: «أذكر لوطا الذى أرسلناه إذ قال لقومه» مى باشد.
وحدت سياق اقتضا داشت كه همچنان كه در داستان هود و صالح فرمود: «و إلى عاد أخاهم هودا»، و «و إلى ثمود أخاهم صالحا»، در اين جا نيز بفرمايد: «و إلى فلان أخاهم لوطا». و اگر در خصوص قوم لوط سياق را تغيير داده و بعد از ذكر داستان آن قوم، مجددا به سياق قبلى برگشته و فرموده: «و إلى مدين أخاهم شعيبا»، براى اين بوده كه لوط از پيروان شريعت ابراهيم «عليه السلام» بوده، به خلاف هود و صالح كه از پيروان شريعت نوح «عليه السلام» بودند.
و در تفسير سوره «هود» خواهيم گفت كه لوط از بستگان ابراهيم «عليه السلام» بوده، و آن حضرت او را به سوى اهل سدوم و اقوام مجاور آنان فرستاد، تا آنان را كه مشرك و از بت پرستان بودند، به دين توحيد دعوت كند.
«أتاتون الفاحشة»: مراد از «فاحشه»، عمل لواط است، به دليل اين كه در آيه بعد مى فرمايد: «أتاتون الرجال شهوة».
«ما سبقكم بها من أحد من العالمين» - يعنى هيچ يك از امم و اقوام روى زمين مرتكب چنين گناهى نشدند. و اين جمله، دلالت دارد بر اين كه تاريخ پيدايش اين عمل منتهى به همين قوم مى شود. و ما، در تفسير سوره هود، به تفصيل قصه لوط متعرض خواهيم شد - إن شاء الله تعالى.
«إِنَّكمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ...»:
«اتيان الرجال» به قرينه كلمه «شهوة» و همچنين به قرينه «من دون النساء»، كنايه است از عمل نامشروع با مردان، و اين دو قرينه، علاوه بر اين كه «اتيان الرجال» را معنا مى كند، اين معنا را نيز مى رساند كه قوم لوط، عمل زناشويى با زنان را ترك گفته و به مردان اكتفاء مى كردند، و اين عمل را از آن جايى كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است، «اسراف» ناميده و فرموده: «بل أنتم قوم مسرفون».
جمله مورد بحث، جمله اى است استفهامى و تقدير آن ءإنّكم» است. از آن جايى كه عمل مزبور، فاحشه بى سابقه اى بوده، از درِ تعجب و استبعاد مى پرسد: «آيا شما چنين كارى را مرتكب مى شويد»؟
«وَ مَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا...»:
يعنى از آن جايى كه جواب درستى از اين سؤال نداشتند، لاجرم او را تهديد به تبعيد نموده، گفتند: «أخرجوهم من قريتكم»، و اين خود دليل بر سفاهت قوم لوط است، كه اصلا متعرض جواب از سؤال لوط نشده، در مقام جواب، چيزى گفتند كه هيچ ربطى به سؤال او نداشت. چون جواب از سؤال لوط، يا به اعتراف به آن است، و يا به اين است كه با دليل آن را ابطال كنند، و قوم لوط چنين نكردند، بلكه او را به خاطر اين كه مردى غريب و خوش نشين در شهر است، خوار شمرده و كلامش را بى ارزش دانسته، گفتند: شهر از ما است، و اين مرد در اين شهر خوش نشين است، و كس و كارى ندارد، او را نمى رسد كه به كارهاى ما خرده گيرى كند.
«فَأَنجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ كانَت مِنَ الْغَابرِينَ»:
اين آيه و همچنين آيه «فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين» دلالت دارند بر اين كه جز اهل خانه لوط، هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند.
كلمه «غابرين» به معناى گذشتگان از قوم است، و در اين جا كنايه از هلاكت است. يعنى همسر او هم، جزو از بين رفتگان است.
«وَ أَمْطرْنَا عَلَيْهِم مَّطراً فَانظرْ كيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ»:
با اين كه در اين جا انتظار مى رفت عذابى را ذكر كند، و مع ذلك اسمى از عذاب نياورده و به جاى آن، فرستادن باران را ذكر فرموده، براى اين بود كه بفهماند عذاب و هلاكت قوم لوط به وسيله باران بوده، و به همين جهت باران را نكره آورده و فرمود: «مطرا: بارانى»، تا بفهماند باران مزبور از باران هاى معمولى نبوده، بلكه بارانى مخصوص و از جهت غرابت و شدت اثر، بى سابقه بوده است.
چنان كه در جاى ديگر، قرآن درباره اين باران توضيح داده و فرموده: «و أمطرنا عليها حجارة من سجيل منضود * مسومة عند ربك و ما هى من الظالمين ببعيد».
جمله «فانظر كيف كان عاقبة المجرمين»، خطاب به پيغمبر اسلام «صلى الله عليه و آله و سلم» است، تا او و امتش عبرت بگيرند.
آيات ۸۵ - ۹۳ سوره اعراف
وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ قَدْ جَاءَتْكم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكمْ فَأَوْفُوا الْكيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لا تَبْخَسوا النَّاس أَشيَاءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فى الاَرْضِ بَعْدَ إِصلَاحِهَا ذَلِكمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُم مُّؤْمِنِينَ(۸۵)
وَ لا تَقْعُدُوا بِكلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ اذْكرُوا إِذْ كنتُمْ قَلِيلاً فَكَثرَكمْ وَ انظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(۸۶)
وَ إِن كانَ طائفَةٌ مِّنكمْ ءَامَنُوا بِالَّذِى أُرْسِلْت بِهِ وَ طائفَةٌ لَّمْ يُؤْمِنُوا فَاصبرُوا حَتى يحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيرُ الحَْاكِمِينَ(۸۷)
قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ استَكْبرُوا مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّك يَا شعَيْب وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَك مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنَا قَالَ أَوَ لَوْ كُنَّا كَارِهِينَ(۸۸)
قَدِ افْترَيْنَا عَلى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فى مِلَّتِكم بَعْدَ إِذْ نجَّانَا اللَّهُ مِنهَا وَ مَا يَكُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِيهَا إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كلَّ شىْءٍ عِلْماً عَلى اللَّهِ تَوَكلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَينَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنت خَيرُ الْفَاتِحِينَ(۸۹)
وَ قَالَ المَْلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ لَئنِ اتَّبَعْتُمْ شعَيْباً إِنَّكمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ(۹۰)
فَأَخَذَتهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصبَحُوا فى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ(۹۱)
الَّذِينَ كَذَّبُوا شعَيْباً كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شعَيْباً كانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ(۹۲)
فَتَوَلى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكمْ رِسالَاتِ رَبى وَ نَصحْت لَكُمْ فَكَيْف ءَاسى عَلى قَوْمٍ كَافِرِينَ(۹۳)
و به سوى مردم مدين، برادرشان شعيب را فرستاديم، (او به قوم خود) گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد، بپرستيد، برهانى از پروردگارتان به سوى شما آمده (و حجت بر شما تمام شده)، پيمانه و وزن را تمام دهيد (كم فروشى مكنيد) و حق مردم را كم مدهيد و در اين سرزمين پس از اصلاح آن، فساد راه ميندازيد. اين دستور را اگر باور داشته باشيد، براى شما بهتر است. (۸۵)
بر سرِ هر راه منشينيد كه مردم را بترسانيد، و كسى را كه به خدا ايمان آورده، از راه خدا باز داريد، و راه خدا را منحرف خواسته باشيد، زمانى را به ياد آريد كه اندك بوديد، و خدا بسيارتان كرد، به ياد آريد و بنگريد سرانجام تباهكاران چگونه بود. (۸۶)
اگر گروهى از شما به اين آيين كه من براى ابلاغ آن مبعوث شده ام، ايمان آورده اند و گروهى ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خداى مان داورى كند، او بهترين داوران است. (۸۷)
بزرگان قوم وى كه گردنكشى مى كردند، گفتند: اى شعيب! ما تو را با كسانى كه به تو ايمان آورده اند، از آبادى خود بيرون مى كنيم، مگر اين كه به آيين ما باز گرديد. گفت: (به آيين شما باز گرديم) هرچند از آن نفرت داشته باشيم؟ (۸۸)
اگر پس از آن كه خدا ما را از آيين شما رهايى داده، بدان باز گرديم، درباره خدا دروغى ساخته ايم، ما را نسزد كه بدان باز گرديم، مگر خدا، پروردگارمان بخواهد، كه علم پروردگار ما به همه چيز رسا است، و ما كار خويش را به خدا واگذاشته ايم. پروردگارا! ميان ما و قوممان به حق داورى كن، كه تو بهترين داورانى. (۸۹)
بزرگان قوم كه كافر بودند، گفتند: اگر شعيب را پيروى كنيد، زيان خواهيد ديد. (۹۰)
زلزله گريبان ايشان را بگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شده و به زانو در آمدند. (۹۱)
گويى كسانى كه شعيب را تكذيب كردند، هرگز در آن ديار نبودند، و كسانى كه شعيب را تكذيب مى كردند، خود مردمى زيانكار بودند. (۹۲)
آنگاه از آنان رو برتافته و گفت: اى قوم! من پيغام هاى پروردگار خويش را به شما رساندم و نصيحتتان كردم، چگونه براى گروهى كه كفر مى ورزند، اندوهگين شوم؟ (۹۳)
رسالت و تعالیم حضرت شعيب «ع»، به قوم خود
«وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً ...»:
اين آيه، عطف است بر داستان نوح «عليه السلام». چون شعيب «عليه السلام» نيز، مانند نوح و ساير انبياى قبل از خود، دعوت خويش را بر اساس توحيد قرار داده بود.
«قد جاءتكم بينة من ربكم» - اين جمله دلالت دارد بر اين كه شعيب «عليه السلام» معجزاتى كه دليل بر رسالتش باشد داشته، و اما آن معجزات چه بوده، قرآن كريم اسمى از آن نبرده است.
و مقصود از اين آيات و معجزات، آن عذابى كه در آخر داستان ذكر مى كند، نيست. زيرا گرچه آن نيز در جاى خود آيتى بود، وليكن آيتى بود كه همه آنان را هلاك ساخت، و معلوم است كه آيه عذاب آيه و معجزه رسالت نمى تواند باشد. علاوه بر اين كه پس از ذكر اين آيه و بينه، نتيجه گرفته و مى فرمايد: پس به كيل و وزن وفا كنيد، و اين نتيجه گيرى وقتى صحيح است كه عذاب نازل نشده باشد، و مردم هلاك نشده باشند.
«فأوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لاتفسدوا فى الأرض بعد إصلاحها»:
شعيب «عليه السلام»، نخست قوم خود را پس از دعوت به توحيد كه اصل و پايه دين است، به وفاى به كيل و ميزان و اجتناب از كم فروشى كه در آن روز متداول بوده، دعوت نموده، و ثانيا آنان را دعوت به اين معنا كرده كه در زمين فساد ايجاد نكنند، و بر خلاف فطرت بشرى - كه همواره انسان را به اصلاح دنياى خود و تنظيم امر حيات دعوت مى كند - راه نروند.
گرچه افساد در زمين بر حسب اطلاق شامل گناهان مربوط به حقوق الله نيز مى شود، وليكن از ماقبل و مابعد جمله مورد بحث بر مى آيد كه مقصود از فساد، خصوص آن گناهانى است كه باعث سلب امنيت در اموال و اعراض و نفوس اجتماع مى شود. مانند راهزنى، غارت، تجاوزهاى ناموسى و قتل و امثال آن.
«ذلكم خير لكم إن كنتم مؤمنين» - شعيب «عليه السلام» سپس اين دو دعوت خود را چنين تعليل مى كند كه: وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه براى شما بهتر است، و سعادت دنياى شما را بهتر تأمين مى كنند. زيرا زندگى اجتماعى انسان وقتى قابل دوام است كه افراد، مازاد فرآورده خود را در مقابل فرآورده هاى ديگر مبادله نموده و بدين وسيله حوائج خود را برآورده كنند، و اين وقتى ميسر است كه در سراسر اجتماع امنيت حكمفرما بوده و مردم در مقدار و اوصاف هر چيزى كه معامله مى كنند، به يكديگر خيانت نكنند.
چون اگر خيانت از يك نفر صحيح باشد، از همه صحيح خواهد بود، و خيانت همه معلوم است كه اجتماع را به چه صورت و وضعى در مى آورد. در چنين اجتماعى مردم به انواع حيله و تقلب، سم مهلك را به جاى دوا، و جنس معيوب و مخلوط را به جاى سالم و خالص به خورد يكديگر مى دهند.
و همچنين عدم افساد در زمين، چون فسادانگيزى نيز امنيت عمومى را كه محور چرخ اجتماع انسانى است، از بين برده و مايه نابودى كشت و زرع و انقراض نسل انسان است.
خلاصه بيان شعيب اين شد كه: شما اگر به گفته هاى من ايمان داشته باشيد - و يا اگر ايمان به حق داشته باشيد - به طور مسلم تصديق خواهيد كرد كه وفاى به كيل و وزن و اجتناب از كم فروشى و تقلب و خوددارى از افساد در زمين به نفع خود شما است.
بعضى از مفسران، آيه مورد بحث را طورى ديگر معنا كرده و گفته اند: معناى ايمان در اين آيه، ايمان به دعوت است. چون وقتى مردم از دعوت انبياء منتفع مى شوند كه به آنان ايمان داشته باشند. كسانى كه در دل كافرند، همان كفر و شقاوت و ضلالت شان نمى گذارد كه دعوت انبياء را قبول نموده، از خيرات دنيوى آن طور كه شايسته است، منتفع شوند. در نتيجه انتفاعاتى كه از دنيا و زندگى آن دارند، انتفاعاتى است خيالى همچنان كه فرموده: «و ما هذه الحيوة الدنيا إلا لهو و لعب و إن الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون».
بعضى ديگر گفته اند: احتمال دارد لفظ «ذلكم»، اشاره به وفاى به كيل و ساير مذكورات بعد از آن نباشد، بلكه اشاره به جميع مطالب گذشته بوده، و مراد به ايمان هم، همان معناى اصطلاحى باشد نه معناى لغوى. خلاصه اين كه معناى آيه چنين باشد: شما اگر ايمان به خدا مى داشتيد، تنها او را مى پرستيديد و به كيل و وزن وفا نموده، و در زمين فساد نمى انگيختيد.
اشكالى كه به اين دو تفسير وارد است، اين است كه از ظاهر آيه بر مى آيد كه قوم شعيب، قبل از اين خطاب متصف به ايمان بوده اند. براى اين كه فرموده: «إن كنتم مؤمنين»، هم لفظ «كنتم»، كه ماضى است و هم لفظ «مؤمنين»، كه اسم فاعل از ايمان است، ظهور در اين دارد كه صفت ايمان مدتى در بين آنان مستقر بوده، و اگر قوم شعيب ايمان نداشتند يا همه آنان كافر بودند و يا بعضى كافر و مستكبر و بعضى مؤمن و منقاد مى بودند، جا داشت بفرمايد: «ذلكم خير لكم إن آمنتم (و يا) إن تؤمنوا: اين براى شما بهتر بود، اگر ايمان مى آورديد و يا اگر ايمان بياوريد». پس از اين جا مى فهميم كه منظور از ايمان در اين آيه، ايمان به معناى اصطلاحى نيست.
«وَ لا تَقْعُدُوا بِكلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً...»:
ظاهر سياق اين است كه «توعدون» و «تصدون»، حال از فاعل «لا تقعدوا»، و جمله «و تبغونها»، حال از فاعل «تصدون» است.
شعيب «عليه السلام» در اين جمله، سومين بخش دعوت خود را بيان مى كند، و آن، اين است كه كارى به صراط مستقيم خدا نداشته باشند. از اين جمله بر مى آيد كه قوم شعيب، به انحاى مختلف، مردم را از شعيب گريزان مى كرده اند، و از اين كه به وى ايمان آورند و نزدش رفته، كلماتش را گوش دهند، و در مراسم عبادتش شركت جويند، بازشان داشته، آنان را در اين كه به دين حق و طريقه توحيد در آيند، تهديد مى كردند، و همواره سعى مى كردند راه خدا را كه همان دين فطرت است، كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند.
كوتاه سخن: در راه ايمان راهزنانى بودند كه با تمام قوا و با هر نوع حيله و تزوير، مردم را از راه بر مى گرداندند. شعيب «عليه السلام» هم در مقابل، ايشان را به ياد نعمت هاى خداوند انداخته، توصيه مى كند كه از تاريخ امم گذشته و سرانجام مفسدان ايشان عبرت گيرند.
ازدياد نسل، از نعمت هاى الهى و از پايه های تكامل بشر است
«و اذكروا إذ كنتم قليلا فكثركم و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين» - اين دو جمله، در حقيقت موعظه و نصيحت درباره امتثال اوامر و نواهى قبلى است.
در جمله اول، مردم را به ياد يكى از نعمت هاى بزرگ خدا مى اندازد، و آن مسأله ازدياد نسل است. براى اين كه انسان بر خلاف ساير انواع حيوانات، زندگی اش اجتماعى است، و آن كمالاتى كه براى اين نوع ميسر و متوقع است و خلاصه، سعادت عاليه اى كه انسان را از ساير انواع حيوانات متمايز مى كند و حساب او را از آن ها جدا مى سازد، اقتضاء مى كند كه اين موجود، داراى ادوات و قواى مختلف و تركيبات وجودى خاصى بوده باشد، كه با داشتن آن نمى تواند مانند ساير حيوانات به طور انفرادى زندگى نموده و همه حوائج ضرورى خود را تأمين نمايد. بلكه ناگزير است از اين كه در تحصيل خوراك، پوشاك، مسكن، همسر و ساير حوائج با ساير افراد تشريك مساعى نموده، و همه با كمك فكرى و عملى يكديگر حوائج خود را تأمين نمايند.
پر واضح است كه براى چنين موجودى كثرت افراد، نعمت بسيار بزرگى است. زيرا هرچه بر عدد افراد اجتماعش افزوده شود، نيروى اجتماعی اش، بيشتر و فكر و اراده و عمل آن قوى تر مى گردد و به دقايق بيشتر و باريك ترى از حوائج پى برده، در حل مشكلات و تسخير قواى طبيعت، راه حل هاى دقيق ترى را پيدا مى كند.
روى اين حساب، مسأله ازدياد نسل و اين كه عدد افراد بشر به تدريج رو به فزونى مى گذارد، خود يكى از نعمت هاى الهى و از پايه ها و اركان تكامل بشر است.
آرى، هيچ وقت يك ملت چند هزار نفرى نيروى جنگى و استقلال سياسى و اقتصادى و قدرت علمى و ارادى و عملى ملت چندين ميليونى را ندارد. و اما عاقبت مفسدان، اين نيز براى كسانى كه چشم بصيرت داشته باشند، موعظه و عبرت بزرگى است،
و خوشبختانه تاريخ به اندازه كافى از احوال امم گذشته ضبط كرده. همه مى دانند كه در دوران هاى گذشته از قياصره و فراعنه و اكاسره و فغافره و امثال آنان، گردن فرازانى طاغى بوده اند كه دل ها را از هيبت سلطنت خود مرعوب نموده، خانه ها را خراب و اموال را غارت مى كردند، و خون مردم را به سهولت ريخته، زن و فرزند آنان را به زير يوغ بردگى خود مى كشيدند.
خداى تعالى هم، آنان را در اين ظلم و ستم مهلت داد تا به اوج قدرت خود رسيده و به منتهاى درجه شوكت نائل آمدند، دنيا و زينت و شهواتش، دل آنان را فريفته و از اين كه ساعتى عقل خود را به كار اندازند، بازشان داشت، و تمامى اوقات خود را صرف عيش و نوش نموده، هواى دل را معبود خود ساختند، و به اين وسيله خداوند گمراهشان ساخته، كارشان را به اين جا كشانيد كه در عين داشتن قدرت و اراده و هر نعمت ديگرى از آن استفاده ننموده، به تدريج از ميان رفتند و امروز جز نام ننگينى از بعضى از آنان باقى نمانده است.
آرى، سنت پروردگار بر اين جريان يافته كه انسان زندگى خود را بر اساس تعقل بنا كند، و اگر غير اين كند و راه فساد و افساد را پيش گيرد، طبع عالَم و اسباب جارى در آن با او بناى ضديت و دشمنى را مى گذارد، و او هر قدر هم نيرومند باشد، در بين دو سنگ آسياى طبيعت له و نابود مى شود.
امر به شكيبايى در برابر كفر كافران، تعليم ديگر شعيب «ع» بوده است
«وَ إِن كانَ طائفَةٌ مِّنكمْ ءَامَنُوا بِالَّذِى أُرْسِلْت بِهِ ...»:
در اين آيه، چهارمين دستور خود را به آنان گوشزد مى كند، و آن، اين است كه در صورتى كه اختلاف كلمه در بين شما روى داد و عده اى از شما به طرف كفر متمايل شدند، شما به خاطر آنان دست از حق و حقيقت بر نداريد، بلكه به طرف حق گرائيده، در مقابل كارشكنى هاى آنان صبر كنيد.
از اين جا معلوم مى شود كه شعيب «عليه السلام» از اتفاق مردم بر ايمان و عمل صالح مأيوس بوده، و احساس كرده كه چنين اتفاقى نخواهند كرد و مسلما اختلاف خواهند داشت، و طبقه اول و توانگران قومش، به زودى دست به خرابكارى و كارشكنى و آزار مؤمنان خواهند زد، و قهرا مؤمنان در تصميم خود سست خواهند شد. ناچار همه ايشان را از مؤمن و كافر، به صبر و انتظار فرج امر نموده است، تا خداوند در ميان شان حكومت كند، چرا كه او بهترين حكم كنندگان است.
يكى از شواهد بر اين كه او بهترين حكم كنندگان است، همين امر به صبرى است كه به كافر و مؤمن قوم شعيب كرده. زيرا صلاح جمعيتى كه مركب از كافر و مؤمن است، در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتن دارى را پيشه كنند،
مؤمنان در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطراب نشوند. كفار هم به كفر خود اكتفا نموده، كارهايى كه مايه ندامت است، نكرده و از درِ نادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جويى آلوده نسازند.
پس همين دستور، خود يكى از شواهدى است بر اين كه خداوند خير الحاكمين است، براى اين كه در هر موقع مناسبى حكمى مى كند كه مايه خير همه مردم است، و هر حكمى هم كه مى كند، عادلانه و خالى از جور و تعدى است.
بنابراين جمله «فاصبروا» نسبت به كافر حكمى است ارشادى، و نسبت به مؤمنان حكمى است مولوى، و يا به عبارت ديگر، نسبت به هر دو طبقه حكمى است ارشادى كه آنان را به صلاحشان راهنمايى مى كند.
«قَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ استَكْبرُوا مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّك يَا شعَيْب ...»:
شعيب «عليه السلام» به وظيفه ارشاد و راهنمايى خود قيام نمود، وليكن قوم او استكبار نموده، به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهديد نموده و گفتند: بايد از دين توحيد دست بر داريد و گرنه از شهر و ديارتان اخراج خواهيم كرد.
و از آن جايى كه تهديد خود را به طور قطع خاطرنشان شعيب كردند، همچنان كه از لام و نون تأكيد در دو جمله «لنخرجنك» و «أو لتعودن» بر مى آيد، شعيب ترسيده و از خداى تعالى فتح و فيروزى و نجات از اين گرفتارى را طلب نمود، و گفت: «ربنا افتح بيننا...».
«قَالَ أَوَ لَوْ كُنَّا كَارِهِينَ قَدِ افْترَيْنَا عَلى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فى مِلَّتِكم...»:
شعيب «عليه السلام» در آيه شريفه، از ارتداد و اعراض از دين توحيد اظهار كراهت نموده و با جمله «قد افترينا على الله كذبا» و ساير جملات بعدى، كراهت خود را توجيه نموده، فهمانيد در صورتى كه او و قومش مجبور به اختيار يكى از دو شق ارتداد و يا تبعيد شوند، جز شق دوم را اختيار نخواهند كرد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |