تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آسوده خاطر نمودن پيامبر اكرم «ص» از چيستی تلقى وحى الهى و حفظ آن
و آيه شريفه با سياقى كه دارد، خالى از تأييد گفتار بعضى از مفسّران نيست كه گفته اند: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هر وقت جبرئيل بر او نازل مى شد، قرآن را مى خواند تا مبادا چيزى از آن را فراموش كرده باشد، به طورى كه هيچ گاه نمى شد كه جبرئيل وحى را به آخر برساند، و آن جناب شروع به خواندن از اولش نكرده باشد. ولى همين كه اين آيه نازل شد، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از اين دلواپسى در آمد، و چيزى را فراموش نكرد.
و اين معنا به ذهن نزديك مى رسد كه بگوييم آيه شريفه مورد بحث، يعنى آيه «'سنقرئك فلا تَنسى» قبل از آيه «لا تُحَرّك بِهِ لِسَانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ إنّ عَلَينَا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ فَإذَا قَرَأنَاهُ فَاتّبِع قُرآنَهُ ثُمّ إنّ عَلَينَا بَيَانَهُ»، و اين آيه قبل از آيه «وَ لا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أن يُقضَى إلَيكَ وَحيُهُ وَ قُل رَبّ زِدنِى عِلماً»، نازل شده باشد.
«إنّهُ يعلَمُ الجَهرَ وَ مَا يَخفى»: كلمۀ «جَهر» به معناى ظهور هر چيزى در حد كمال براى حاسه اى از حواس آدمى است. يا حاسۀ باصره كه در آيه «فَقَالُوا أرِنَا اللّه جَهرَةً»، به اين معنا آمده. و يا حاسۀ سامعه كه در آيه «إنّهُ يَعلَمُ الجَهرَ مِنَ القَولِ»، منظور شده است. اين بود معناى «جهر».
و اما در آيه مورد بحث - كه سخنى از ديدن و شنيدن نرفته - منظور مطلق هر چيزى است كه براى ادراك ظاهر باشد؛ به قرينۀ مقابل آن، يعنى جملۀ «وَ مَا يَخفى» كه آن را نيز، به سمع و بصر مقیّد نكرده.
و اين جمله، در مقام تعليل براى مضمون جملۀ «سَنُقرِئُكَ فَلَا تَنسى» است، و معنايش اين است كه: ما به زودى، خاطرت را در تلقى وحى و حفظ آن آسوده مى كنيم. به علت اين كه ما، هم به ظاهر اشيا آگهى داريم و هم به باطن آن ها. در مورد تو نيز، هم از ظاهر حالت خبر داريم و هم از باطنت، و مى دانيم كه در دل، چقدر به امر وحى اهتمام دارى، و تا چه حد بر اطاعت پروردگارت در آنچه دستورت مى دهد، حريصى.
و در جملۀ «إلّا ما شاء الله إنّه يَعلَمُ ...»، التفاتى از تكلّم مع الغير «ما به زودى چنين و چنان» مى كنيم به غيبت (مگر آنچه خدا بخواهد)، به كار رفته، و نكتۀ آن، اشاره به حجت و دليل استثنا است، مى فهماند كه: اگر گفتيم ما كه به پيامبر «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» علم و حفظ قرآن را افاضه مى كنيم، قدرت بر خلاف آن را از خود سلب نمى كنيم.
علتش اين است كه خداى تعالى، مستجمع جميع صفات كمال است، كه يكى از آن ها، قدرت مطلقه است؛ و عين اين علت در جملۀ «إنّه يَعلَمُ» نيز جريان دارد. يعنى اگر در آن هم التفات به كار رفته، براى اشاره به علت مذكور است.
معناى اين كه به پيامبر «ص» فرمود: «وَ نُيَسّرُكَ لِليُسرَى» و نكتۀ آن
«وَ نُيَسِّرُك لِلْيُسرَى»:
كلمۀ «يُسرى» مؤنث «أيسر» است، و مصدر «تيسير» - كه فعل «نُيَسّرُ» از آن مشتق شده - به معناى آسان كردن است. و در اين جمله، كلمۀ «يُسرى» صفتى است كه در جاى موصوف محذوف خود نشسته. تقدير كلام «وَ نُيَسِّرُكَ لِلطرِيقَةِ اليُسرَى» است. مى فرمايد: ما تو را آنچنان رهنمون مى شويم كه همواره براى دعوت و تبليغ زبانى و عملی ات، آسان ترين طُرُق را اتخاذ كنى. عده اى را هدايت كنى، و عدّه اى ديگر را اتمام حجت نمايى، و در برابر آزارشان صبر كنى.
مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: «وَ نُيَسّرُ لَكَ اليُسرَى»: طريقۀ آسان را براى تو فراهم مى كنيم، همچنان كه موسى «عليه السلام» در دعايش گفت: «وَ يَسِّر لِى أمرِى». نه اين كه بفرمايد: تو را براى «يُسرى» آسان مى كنيم. حال بايد ديد چرا اين طور تعبير كرد؟
در جواب مى گوييم: در آيه شريفه، سخن از اين معنا رفته كه نفس شريف پيامبر «صلّى اللّه عليه وآله و سلّم» را به الهام هايى مجهز مى كند كه بتواند وظيفۀ رسالت خود را به آسانى و به بهترين طريق انجام دهد. اگر فرموده بود: «وَ نُيَسّرُ لَكَ اليُسرَى»، نفس شريف رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را در اين موهبت، هيچ كاره معرفى كرده بود، و با دگرگون كردن تعبير، فهمانده كه كارى مى كنيم كه خود تو، بهترين طريقه را انتخاب كنى.
افزون بر اين، اگر اين طور كه گفتيم تعبير آورده بود، نوعى تحصيل حاصل مرتكب شده بود. براى اين كه معنايش چنين مى شد: «ما آسان را براى تو آسان مى كنيم»؛ آن وقت اشكال تحصيل حاصل و اين كه «آسان كردن آسان معنا ندارد»، جوابى نداشت.
پس مراد از آسان كردن، آسان كردن خود رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، و منظور اين است كه: فطرت آن جناب را آن چنان صاف كند، كه جز طريقۀ آسان را انتخاب نكند. طريقه اى را كه همان طريقۀ فطرت است، از ساير طرق تشخيص دهد. پس آيه شريفه، در معناى آيه زير است كه از موسى حكايت مى كند كه گفت: «حَقِيقٌ عَلَىّ أن لا أقُولَ عَلَى اللّه إلّا الحَقّ».
«فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى»:
اين آيه شريفه به دليل اين كه حرف «فاء» بر سرش آمده، نتيجه گيرى از مطالب قبل است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى داد تا نام پروردگارش را منزّه بدارد، و وعده اش مى داد كه وحى را آن قدر إقراء كند كه به هيچ وجه فراموشش نكند، و فطرتش را آن قدر صاف كند كه طريقۀ سهل را از ميان همه طريقه ها تشخيص دهد، و همۀ اين ها، از شرايط ضرورى يك دعوت دينى است، و دعوت دينى بدون آن ها به ثمر نمى رسد و مؤثر واقع نمى شود.
و معناى آيه مورد بحث، با در نظر داشتن اين مطالب چنين مى شود: حال كه همۀ وسايل امتثال امر خود را برايت فراهم نموديم و تو را أقراء كرديم تا فراموش نكنى، و تشخيص طريقه سهل را برايت فراهم ساختيم، پس تو هم هرجا كه ديدى تذكّر ثمربخش است، تذكّر بده.
سودمند واقع شدن، شرط اساسى «تذكره» و گفتار مفسّران در این باره
در اين جمله، امر به تذكره را مشروط كرده به موردى كه تشخيص دهد «تذكره» سودمند است؛ و اين، شرطى است بر اساس حقيقت. چون وقتى تشخيص دهد تذكره سودى ندارد، كار لغوى (نظير ايجاد قنات با آب دستى) مى شود و خداى تعالى، اجلّ از آن است كه رسول گرامى خود را امر كند به اين كه كار بيهوده كند. پس تذكره در موردى بايد استعمال شود كه در خود طرف، زمينه اى براى تذكّر باشد كه در اين مورد، «تذكره» در نوبت اول، دل او را به حق متمايل مى سازد و قهرا، تذكره نافع و اقع مى شود. و همچنين در نوبت هاى بعدى هم، تمايل او را بيشتر مى سازد، همچنان كه فرمود: «سَيَذَّكَرُ مَن َيخشَى»؛ و در موردى كه طرف، هيچ زمينه اى براى نرم شدن دل ندارد، نوبت اول حجت را بر او تمام مى كند. اين نيز نافع است،
چون باعث مى شود طرف از حق دورى كند. همچنان كه فرمود: «وَ يَتَجَنَّبُهَا الأشقى»؛ و اما تذكره نوبت دوم او، به خاطر اين كه نه خاصيت نرم كردن دل دارد، و نه اثر اتمام حجت، كارى لغو خواهد بود. و به همين جهت، در اين جا فرمان خود را مشروط كرد به صورتى كه تذكره مفيد باشد، و در آيه زير صريحا فرموده: «فَأعرض عَن مَن تَوَلّى عَن ذِكرِنَا وَ لَم يُرِد إلّا الحَيوةَ الدُّنيَا».
بعضى از مفسّران گفته اند: اين شرط صورى است، نه حقيقى. مى خواهد بفرمايد تذكره هميشه نافع است، در بعضى موارد باعث اطاعت بيشتر؛ و در بعضى دورى از معصيت مى شود، همچنان كه خود ما به طرف مقابل بگوييم از فلانى بپرس، اگر پرسيدن فايده دارد. و به همين جهت، بعضى ها گفته اند: كلمۀ «إن» در آيه شريفه، به معناى معروفش «اگر» نيست، بلكه به معناى «قَد = به تحقيق» است. و بعضى ديگر گفته اند: به معناى «إذ = زيرا» است. مى فرمايد: تذكّر بده، زيرا تذكّر نافع است.
ولى اين حرف صحيح نيست. براى اين كه مى بينيم كه تذكّر، همه جا و حتى در مورد معاندين كه حجت بر آنان تمام شده، نافع نيست؛ و چگونه مى توان چنين ادّعايى كرد، با اين كه قرآن درباره آن دسته از مردم فرموده: «سَوَاءٌ عَلَيهِم ءَأَنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لا يُؤمِنُونَ خَتَمَ اللّه عَلى قُلُوبِهِم وَ عَلى سَمعِهِم وَ عَلى أبصَارِهِم غِشَاوَةٌ».
بعضى ديگر گفته اند: در كلام، به منظور اختصار گويى چيزى حذف شده؛ و تقدير كلام اين است: «فَذَكِّر إن نَفَعَتِ الذّكرَى وَ إن لَم تَنفَع = تو تذكر بده، چه تذكرت سود داشته باشد و چه نداشته باشد». و بر گفتۀ خود چنين استدلال كرده اند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» براى تذكره مبعوث شده، تا براى احدى عذر باقى نگذارد. او مقيّد به نافع بودن تذكره نيست. رسالت خود را انجام مى دهد، چه نافع باشد و چه نباشد. و در حقيقت، آيه مورد بحث، با جملۀ حذف شده اش نظير آيه «وَ جَعَلَ لَكُم سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الحَرَّ» مى باشد، كه تقديرش «الحرّ و البرد = گرما و سرما» است.
اين وجه هم درست نيست. براى اين كه قبول نداريم كه آن جناب موظّف به تذكره بوده، چه در مواردى كه نافع باشد و چه آن جا كه نباشد.
بعضى ديگر گفته اند: شرط (اگر سودمند باشد) را براى اين آورده كه اشاره كند به اين كه نافع واقع شدن تذكر در دل نامبردگان، امر بعيدى است، و اين يك پيشگويى است در مورد آنان. گويا فرموده: تو وظيفه خودت را انجام بده، كه اجرت را مى برى، هرچند كه بعيد است در آنان مؤثر افتد.
اين وجه هم درست نيست. به دليل اين كه دنبال آيه، بلافاصله مى فرمايد: «سَيَذَّكَرُ مَن يَخشَى». و با اين كه خودش مى فرمايد: افراد بيمناك از آخرت، به زودى متذكر مى شوند، چگونه ممكن است بفرمايد: تذكر بده، هرچند بعيد است كه مفيد واقع شود؟!
«سيَذَّكَّرُ مَن يخْشى»:
يعنى: به زودى افرادى كه در قلب چيزى از خشيت خدا و ترس از عقاب او دارند، به وسيله قرآن متذكر شده، اندرز مى گيرند.
«وَ يَتَجَنَّبهَا الاَشقَى»:
ضمير «هاء» به كلمۀ «ذِكرى» بر مى گردد. و منظور از كلمۀ «أشقى»، به قرينۀ مقابله اش با جملۀ «مَن يَخشَى» كسى است كه در دل، هيچ دلواپسى و خشيتى از عذاب خدا نداشته باشد. و اما فعل «يَتَجَنَّبُ»، از مصدر تجنّب است كه به معناى دور شدن از چيزى است. و معناى آيه اين است كه: به زودى، همان طور كه «مَن يَخشَى» از تذكرۀ تو متذكر مى شود، «أشقى» هم كه از خدا نمى ترسد، از تذكرۀ تو دور مى گردد.
«الَّذِى يَصلى النَّارَ الْكُبرَى»:
از ظاهر آيه بر مى آيد كه: مراد از «آتش كُبرى» آتش دوزخ باشد، كه معلوم است در مقايسه با آتش دنيا، آتشى است بزرگتر و سوزنده تر. ولى بعضى گفته اند: مراد از آن، پايين ترين دركات دوزخ است كه عذابش از هر جاى ديگر دوزخ، سخت تر است.
معناى اين كه «شقىّ دوزخى» در آتش، نه مى ميرد و نه زنده مى شود
«ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيهَا وَ لا يَحْيى»:
كلمۀ «ثُمّ» كه براى تأخّر چيزى از چيز ديگر استعمال مى شود، در اين جا براى تأخّر رتبى كلام است. و مراد از «نمردن و زنده نشدن در آتش» اين است كه: بفهماند تا ابد كسى از آن نجات نمى يابد. چون نجات به معناى قطع شدن عذاب به يكى از دو راه است: يا اين كه شخص معذّب بميرد و هستی اش فانى شود. و يا زندگى شقا و بدبختی اش را مبدّل به سعادت و عذابش را مبدّل به راحتى كند. پس منظور از حيات در خصوص اين آيه، حيات طيّبه و سعادتمندانه است، و آيه شريفه، نظير تعبيرى است كه خود ما درباره بيمارمان مى گوييم؛ نه زنده است كه آدم اميدى به وى داشته باشد، و نه مُرده كه اميدش قطع شود و فراموش گردد.
- مراد از تزّكى در آیه «قَد أفلَحَ مَن تَزَكّى»
«قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكى وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصَلّى»:
كلمۀ «تَزَكّى»، به معناى در پى پاك شدن است، و در اين جا، منظور پاك شدن از لوث تعلّقات مادى دنيوى است كه آدمى را از امر آخرت منصرف و مشغول مى كند. به دليل اين كه دنبالش فرموده: «بَل تُؤثِرُونَ الحَيَوةَ الدُّنيَا...». و نيز، منظور از تزكّى، برگشتن به خداى تعالى و توبه كردن است. چون يكى از وسايل كه دل انسان را از فرورفتگى در ماديات حفظ مى كند، توبه است؛ و نيز، انفاق در راه خدا است، كه باز دل را از لوث تعلّقات مالى پاك مى كند، و حتى اگر دستور داده اند، در حقيقت خواسته اند طهارت از قذارت هايى كه صورت و دست و پاى انسان در اشتغال به امور دنيا به خود مى گيرد، مجسّم و ممثّل كرده باشند.
«وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصَلّى »: ظاهرا مراد از «ذكر نام خدا»، ذكر زبانى؛ و مراد از «صلوة»، همان نماز معمولى و توجه خاص عبودى است كه در اسلام تشريع شده.
و اين دو آيه، به حَسَب ظاهر مدلولى كه دارند، نسبت به همۀ مصاديق طهارت كه برايت شمرديم، عموميت دارد. ولى از نظر روايات وارده از ائمّۀ اهل بيت «عليهم السلام»، تنها درباره زكات فطره و نماز عيد نازل شده. روايات وارده از طرق اهل سنّت هم، همين را مى گويد.
«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا»:
مصدر «ايثار» - كه فعل «تُؤثِرُونَ» از آن مشتق است - به معناى برگزيدن و انتخاب كردن و ترجيح دادن است. در اين آيه، از مطلب قبلى اعراض و خطاب را به عموم بشر نموده، مى فرمايد: حقيقت همان است كه گفتيم كه رستگارى در تزكّى و ياد پروردگار است، وليكن شما انسان ها در پى پاك شدن نيستيد، و بر اساس دعوتى كه طبع بشرى شما دارد، شما را به تعلّق تامّ به دنيا و اشتغال به تعمير آن و ترجيح آن بر زندگى آخرت مى خواند.
بعضى از مفسّران گفته اند: خطاب در آيه به خصوص كفّار است. و به هرحال، چه به عموم بشر باشد و چه به خصوص كفار، سياق كلام، سياق عتاب است، و التفات از غيبت (هر كس تزكّى كند، رستگار مى شود) به خطاب (شما چنين و چنان مى كنيد) براى تأكيد به مطلب، و رو در رو سخن گفتن است.
«وَ الآخِرَةُ خَيرٌ وَ أَبْقَى»:
كلمۀ «أبقى = باقى تر»، معمولا در مقايسه بين دو چيز استعمال مى شود كه عمر يكى، بلندتر از ديگرى باشد. مى گويند: اين باقى تر و بادوام تر است؛ و زندگى آخرت چنين نيست كه از زندگى دنيا بادوام تر باشد، بلكه زندگى آخرت الى الابد باقى است. پس اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در اين آيه فرموده: «زندگى آخرت، باقى تر و بهتر است»؟ جواب اين است كه: مقام آيه، مقام ترجيح دادن يكى از دو زندگى دنيا و آخرت بر ديگرى است و در اين ترجيح، همين مقدار كافى است كه آخرت، خوب تر و باقى تر نسبت به دنيا باشد، و براى ترجيح لازم نيست كه زندگى آخرت ابدى هم باشد، هرچند كه ابدى و باقى هم هست.
«إِنَّ هَذَا لَفِى الصُحُفِ الاُولى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى»:
كلمۀ «هذا» اشاره است به مطلبى كه از آيه «قَد أفلَحََ من تَزَكّى» تا تمام چهار آيه بيان مى كرد. مى فرمايد: آنچه گفته شد، در صحف اولى هم گفته بوديم.
ولى بعضى از مفسّران گفته اند: كلمۀ مذكور، اشاره است به مضمون آيه اخرى كه مى فرمود: «آخرت بهتر و باقى تر است».
بعضى از مفسّران در اين آيه گفته اند: قرآن كريم، نخست فرموده اين مطالب در صحف اولى بود، و بعد آن را بيان نموده، مى فرمايد: منظورم صحف ابراهيم و موسى است؛ و اين كه اين اجمال و تفصيل، احترام و بزرگداشتى از آن صحف است، بر كسى پوشيده نيست.
بحث روایتی: (رواياتى در ذيل آيات گذشته)
در تفسير عياشى، از عقبة بن عامر جُهَنى روايت آورده كه گفت: وقتى آيه «فَسَبِّح بِاسمِ رَبِّكَ العَظِيم» نازل شد، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: اين ذكر را در ركوع خود بگوييد. و چون آيه «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الأعلَى» نازل شد، فرمود: اين ذكر را در سجده خود بگوييد.
مؤلّف: اين روايت را سيوطى هم، در الدرّ المنثور، از احمد وابى داوود و ابن ماجه و ابن منذر و ابن مردويه، از عقبه، از آن جناب نقل كرده است.
و در تفسير قمى فرموده: «سَبِّحِ اسمَ رَبِّكَ الأعلى»، يعنى بگو «سُبحَانَ رَبِّىَ الأعلى»؛ و در ذيل آيه «الَّذِى خَلَقَ فَسَوّى وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدى» فرموده: مقدّر فرموده اشياء را با تقدير اول، سپس هدايت كرده به سويش هر كه را مى خواهد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «وَالَّذِى أخرَجَ المَرعى» آمده كه: منظور از «مَرعى» نبات است، و منظور از جملۀ «غُثَاءً أحوَى» اين است كه همان نبات، بعد از رسيدن به حد بلوغش، خشك و سياه مى شود.
و در الدرّ المنثور آمده كه: ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، دائما قرآن را به ياد مى آورد، از ترس اين كه مبادا فراموشش كند؛ تا آن كه به او وعده دادند كه ما حلّ اين مشكلت را عهده دار شديم، و اين آيه نازل شد: «سَنُقرِئُكَ فَلَا تَنسَى».
و در كتاب فقيه آمده كه: شخصى از امام صادق «عليه السلام» پرسيد: معناى آيه «قَدأفلَحَ مَن تَزَكّى» چيست؟ فرمود: اين است كه هر كس زكات فطره بدهد، رستگار مى شود. پرسيد: معناى آيه «وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصَلّى» چيست؟ فرمود: اين است كه (براى نماز عيد) به سوى «جبانه» برود و نماز بخواند. و منظور از جبانه، صحرا است.
اين معنا، از حمّاد، از جرير، از ابو بصير و زراره، از آن جناب نيز نقل شده. و قمى آن را بدون ذكر سند و بدون نام آن جناب، بلكه به تعبير «از آن جناب» آورده است.
و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، همواره در روزهاى عيد فطر، قبل از رفتن به مصلّى، فطره را تقسيم مى كرد و اين آيه را مى خواند: «قَد أفلَحَ مَن تَزَكّى وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصَلّى».
مؤلّف: و نيز در اين معنا، كه دو آيه مورد بحث درباره زكات فطره و نماز عيد نازل شد، به دو طريق از ابوسعيد روايت شده؛ البته روايتى موقوف به اين معنى كه نام معصوم در آن ذكر نشده است. و همچنين، به دو طريق از ابن عمر، و به دو طريق از نائلة بن اصقع، و به دو طريق از ابى العاليه، و به دو طريق از عطاء، و به دو طريق از محمد بن سيرين، و به دو طريق از ابراهيم نخعى روايت آورده. و همچنين، از عَمرو بن عوف، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده.
و در خصال، از عتبة بن عَمرو ليثى، از ابوذر روايت كرده كه در ضمن حديثى گفت: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيدم: يا رسول اللّه! از آنچه خداى تعالى درباره دنيا بر تو نازل كرده، كدامش در صحف ابراهيم و موسى بوده؟
فرمود: اى اباذر! بخوان «قَد أفلَحَ مَن تَزَكّى * وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصَلّى * بَل تُؤثِرُونَ الحَيوةَ الدُّنيَا وَ الآخِرَةُ خَيرٌ وَ أبقَى * إنّ هَذَا لَفِى الصُّحُفِ الأولى * صُحُفِ إبرَاهِيمَ وَ مُوسى». و خلاصه آنچه در صحف ابراهيم و موسى بوده، مضمون همين چهار آيه قبل بوده كه مى فرمايد: «هر كس زكات دهد و نماز بخواند، رستگار شده است، ولى شما مردم، زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد، با اين كه آخرت بهتر و باقى تر است».
مؤلّف: همين حديث مؤيّد گفتۀ ماست، كه گفتيم كلمۀ «هَذَا» اشاره است به مجموع چهار آيه.
و در بصائر، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: آن صحفى كه خداى تعالى در آيه «صُحُفِ إبراهِيمَ وَ مُوسى» نام مى برد، نزد ما است. پرسيد: آيا صحف نامبرده، به صورت الواح است؟ فرمود: آرى.
مؤلّف: اين روايت را، به طريقى ديگر، از ابوبصير، از آن جناب نقل كرده. و ظاهرا مراد از الواح بودن صحف اين باشد كه صحف نامبرده، همان تورات باشد كه قرآن كريم، در چند جا از آن، به «الواح» تعبیر كرده؛ نظير آيه «وَ كَتَبنَا لَهُ فِى الألوَاح مِن كُلِّ شَئ». و نيز آيه «وَ ألقَى الألوَاح»، و آيه «أخَذَ الألوَاحَ».
و در مجمع البيان است كه از ابوذر روايت شده كه گفت: به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشتم: يا رسول اللّه! انبياء چند تن بودند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار تن. عرضه داشتم: مرسلين از آنان چند تن بودند؟ فرمود: سيصد و سيزده تن؛ و بقيه آنان انبياء بودند. پرسيدم: آدم، نبى بود؟ فرمود: آرى، خداوند با وى سخن گفت و او را به دست قدرت خود بيافريد.
اى اباذر! چهار تن از انبيا، عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيامبر خودت. عرضه داشتم: يا رسول اللّه! خداى تعالى، چند كتاب نازل كرده؟ فرمود: صد و چهار كتاب، كه ده صحيفه از آن بر آدم، و پنجاه صحيفه بر شيث، و سى صحيفه بر اخنوخ، كه همان ادريس است؛ و او اولين كسى است كه با قلم خط نوشت، و ده صحيفه بر ابراهيم، و چهار صحيفه باقى: «تورات» و «انجيل» و «زبور» و «فرقان» است.
مؤ لف : اين معنا را سيوطى هم، در الدرّ المنثور، از عبد بن حميد، و ابن مردويه و ابن عساكر، از ابوذر نقل كرده؛ با اين تفاوت كه در نقل آنان، «صحف آدم» را نشمرده، و به جايش، قبل از ذكر تورات، ده صحيفه براى موسى شمرده است.
آيات ۱ - ۲۶ سوره غاشيه
- سوره «غاشيه»، مكّى است و بيست و شش آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
هَلْ أَتَاك حَدِيث الْغَاشِيَةِ(۱)
وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ خَاشِعَةٌ(۲)
عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ(۳)
تَصلى نَاراً حَامِيَةً(۴)
تُسقَى مِنْ عَينٍ ءَانِيَةٍ(۵)
لَّيْس لهَُمْ طعَامٌ إِلّا مِن ضرِيعٍ(۶)
لا يُسمِنُ وَ لا يُغْنى مِن جُوعٍ(۷)
وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاعِمَةٌ(۸)
لِّسعْيهَا رَاضِيَةٌ(۹)
فى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ(۱۰)
لا تَسمَعُ فِيهَا لَاغِيَةً(۱۱)
فِيهَا عَينٌ جَارِيَةٌ(۱۲)
فِيهَا سرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ(۱۳)
وَ أَكْوَابٌ مَّوْضوعَةٌ(۱۴)
وَ نمَارِقُ مَصفُوفَةٌ(۱۵)
وَ زَرَابىُّ مَبْثُوثَةٌ(۱۶)
أَ فَلا يَنظرُونَ إِلى الإبِلِ كيْف خُلِقَت (۱۷)
وَ إِلى السمَاءِ كَيْف رُفِعَت (۱۸)
وَ إِلى الجِْبَالِ كَيْف نُصِبَت (۱۹)
وَ إِلى الاَرْضِ كَيْف سُطِحَت (۲۰)
فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنت مُذَكرٌ(۲۱)
لَّست عَلَيْهِم بِمُصيْطِرٍ(۲۲)
إِلا مَن تَوَلّى وَ كَفَرَ(۲۳)
فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الأكْبرَ(۲۴)
إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ(۲۵)
ثمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسابَهُم (۲۶)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
آيا داستان غاشيه، يعنى روز قيامت به تو رسيده است؟ (۱)
در آن روز، چهره هايى از شدّت شرمسارى، حالت ذلّت به خود مى گيرند. (۲)
از سيمايشان اين معنا خوانده مى شود كه در دنيا تلاش بسيار كرده اند و در اين جا تلاش هاى خود را بى فايده يافته اند و در نتيجه، خستگى دنيا از تنشان بيرون نرفته. (۳)
و از چشمه اى فوق العاده داغ، به آن ها مى نوشانند. (۵)
طعامى جز از خار تهوع آور ضريع ندارند. (۶)
كه آن هم، نه كسى را فربه مى كند و نه گرسنگى را دفع مى سازد. (۷)
چهره هايى ديگر، در آن روز خرسند و با طراوت اند. (۸)
پيداست كه از تلاش خود در دنيا راضی اند. (۹)
آنان در باغى بلند هستند. (۱۰)
كه در آن، هيچ سخن بيهوده نمى شنوند. (۱۱)
در آن، چشمه اى روان است. (۱۲)
در آن، تخت هايى بلند مرتبه است. (۱۳)
و قدح هايى (كه در كنار اين چشمه ها) نهاده. (۱۴)
و بالش ها (و پشتی هاى) رديف شده. (۱۵)
و فرش هايى گسترده. (۱۶)
راستى اين منكرين خدا و قيامت، چرا درباره شتر زير پاى خود نظر نمى كنند كه چسان خلق شده؟ (۱۷)
و به آسمان، كه چسان برافراشته شده؟ (۱۸)
و به كوه ها، كه چسان پاى برجا و استوار شده؟ (۱۹)
و به زمين، كه چسان گسترده گشته؟ (۲۰)
پس تو اى پيامبر، ايشان را تذكر بده كه وظيفۀ تو، تنها همين تذكر است. (۲۱)
و گرنه تو بر آنان تسلطى ندارى، تذكر را هم تنها به كسانى بده كه تذكر پذيرند. (۲۲)
نه آن ها كه اعراض كرده و كفر ورزيدند. (۲۳)
كه خدا ايشان را به عذاب اكبر قيامت شكنجه خواهد كرد. (۲۴)
آرى، محققا به سوى ما مى آيند. (۲۵)
و حسابشان به عهدۀ ماست. (۲۶)
سوره غاشيه، سوره انذار و بشارت است. و «غاشيه»، همان روز قيامت است كه بر مردم از هر سو احاطه پيدا مى كند. و در اين سوره، قيامت را با شرح حال مردم توصيف مى كند، از اين جهت كه به دو دسته تقسيم مى شوند: «سعيد»ها و «شقى» ها. و هر طائفه اى، در جايى كه برايشان آماده شده، مستقر مى گردند. يكى در بهشت و ديگرى در دوزخ.
و رشتۀ كلام، بدينجا كشيده مى شود كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد كه مردم را تذكر دهد به اين كه مقام ربوبى، چه فنونى از تدبير در اين عالَم به كار برده. فنونى كه هر يك دلالت دارد بر ربوبيّت او، براى همۀ عالَم و براى خصوص ايشان و اين كه بازگشت شان به سوى او، و حسابرسى اعمالشان با اوست. و اين سوره، به شهادت سياقى كه آياتش دارد، در مكّه نازل شده است.
وجه نامگذاری قيامت به «غاشيه: فراگيرنده» و معناى وجوه «خاشعه» در قیامت
«هَلْ أَتَاك حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ»:
اين جمله، استفهامى است، اما نه به منظور سؤال جدّى، بلكه به منظور مهم جلوه دادن مطلب. و مراد از كلمۀ «غاشيه»، روز قيامت است. و اگر آن را «غاشيه» ناميده اند، يا براى اين است كه انسان ها را از هر جهت فرا مى گيرد؛ همچنان كه در جاى ديگر، درباره فراگيرى قيامت به طور شكفته و باز فرموده: «وَ حَشَرنَاهُم فَلَم نُغَادِر مِنهُم أحَداً»؛ و يا به قول بعضى ها، از اين جهت است كه مواقف و مناظر هولناكش، ناگهان مردم را فرا مى گيرد؛ و يا به خاطر اين بوده كه روز قيامت، وجوه كفار را به عذاب خود فرا مى گيرد.
«وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ خَاشِعَةٌ»:
يعنى چهره هايى در آن روز از شدت اندوه و عذاب، ذليل و شرمسار است و اين شرمسارى بر آن چهره ها فراگير مى شود و «خشوع»، حالت و وصف انسان هاست، ولى در اين آيه به وجوه آنان نسبت داده و اين، بدان جهت است كه چهره، از هر عضو ديگرى حالت خشوع درونى را مى نماياند.
«عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ»:
مصدر «نصب» - كه اسم فاعل «نَاصِبَه» از آن مشتق است - به معناى تعب و كوفتگى است، و در اين آيه كلمۀ «عَامِلَة» خبر بعد از خبرى است كه از «وُجُوه» داده. و همچنين كلمۀ «نَاصِبَه» - كه بعد از «عَامِلَه» آمده، و نيز كلمات «تَصلى»، و «تُسقى»، و «لَيسَ لَهُم»، همه خبرهايى هستند براى كلمۀ «وُجُوهٌ». و مراد از عمل و نصب - به قرينۀ اين كه در مقابل صفت اهل جنّت، يعنى جملۀ «لِسَعيِهَا رَاضِيَة» قرار گرفته - اين است كه اهل دوزخ، خستگى تلاشى كه در دنيا كردند، از تنشان در نمى آيد.
به خلاف اهل بهشت، كه وقتى تلاش خود را سودمند مى يابند، خستگى از تنشان بيرون مى آيد. چون انسان هر تلاشى كه در دنيا مى كند، به منظور تأمين سعادت خود مى كند؛ منظورش اين است كه به هدف خود نائل آيد. و دوزخيان، در قيامت مى بينند كه آنچه در دنيا تلاش كردند، بى نتيجه مانده و خردلى سودمند نبوده. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ قَدِمنَا إلى مَا عَمِلُوا مِن عَمَلٍ فَجَعَلنَاهُ هَبَاءً مَنثُوراً». در نتيجه، از اعمالى كه داشتند چيزى به جز خستگى عايدشان نمى شود. به خلاف اهل بهشت كه از سعى و عمل خود راضی اند، چون همه به صورت بهشت و راحتى مبدّل گشت.
بعضى گفته اند: مراد از جملۀ مورد بحث اين است كه: اهل دوزخ، در دوزخ عمل مى كنند و خسته مى شوند. چون دوزخ، محلّ انواع شكنجه هاست. يكى از انحاى شكنجه، كار بدون مزد و نتيجه كردن و خسته شدن است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه دوزخيان، به نافرمانى خدا عمل مى كنند و در آتش قيامت، خسته مى شوند.
«تَصلى نَاراً حَامِيَةً»:
يعنى ملازم آتشى هستند، در نهايت درجه حرارت.
«تُسقَى مِنْ عَينٍ ءَانِيَةٍ»:
يعنى از چشمه اى مى نوشند كه در نهايت درجۀ حرارت است.
«لَّيْس لهَُمْ طعَامٌ إِلّا مِن ضرِيعٍ * لا يُسمِنُ وَ لا يُغْنى مِن جُوعٍ»:
بعضى گفته اند: «ضَريع»، نام نوعى از تيغ هاست كه به آن «شبرق» هم مى گويند، و اهل حجاز آن را وقتى خشك شد، ضريع مى نامند؛ و ناگوارترين و تهوّع آورترين گياه است كه هيچ حيوانى آن را نمى خورد. و شايد ناميدن آنچه در آتش است، به نام «ضريع»، صرفا از نظر شباهت در شكل و خاصيت بوده باشد.
«وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاعِمَةٌ»:
كلمۀ «نَاعِمَة»، يا از «نعومة» است. پس عبارت آيه، كنايه است از بهجت و سرورى كه از باطن به ظاهر انسان سرايت مى كند و هر بيننده را، از مسرت باطنى با خبر مى سازد.
همچنان كه در جاى ديگر فرموده «تَعرِفُ فِى وُجُوهِهِم نَضرَةَ النّعِيم»، و يا از «نعمت» است كه در اين صورت، «ناعمه» به معناى متنعّمه خواهد بود.
بعضى گفته اند: اگر جمله مورد بحث را با حرف «واو» به جملۀ قبلى عطف نكرده، براى اين بوده كه به كمال بينونت و اختلاف بين حال دو فريق اشاره كند.
«لِّسعْيهَا رَاضِيَةٌ»:
اين «لام» را در اصطلاح، لام تقويت مى گويند و مراد از «سعى»، تلاش و فعاليت دنيايى با اعمال صالح است. و معناى آيه اين است كه: وجوهى كه در آن روز «ناعم» است، از كار خود راضى است؛ چون كارش همۀ اعمال صالح است، كه به بهترين جزا، پاداش داده شده است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |