تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



معناى اين كه فرمود: به اعراب بگو «ايمان» نياورده ايد، بلكه بگوييد اسلام آورده ايم

«قَالَتِ الأعرَابُ آمَنّا قُل لَم تُؤمِنُوا» - يعنى: به تو مى گويند ايمان آورديم و ادعاى ايمان مى كنند، بگو: نه، هنوز ايمان نياورده ايد، و آنان را در ادّعايشان تكذيب كن. و جمله «وَلَكِن قُولُوا أسلَمنَا»، استدراك و اعراض از آن معنايى است كه جمله قبلى بر آن دلالت داشت، و تقدير كلام چنين است: نگوييد ايمان آورديم، بلكه بگوييد اسلام آورديم.

«وَ لَمّا يَدخُلِ الإيمَانُ فِى قُلُوبِكُم» - اين جمله مى رساند كه: با اين كه انتظار مى رفت «ايمان» در دل هاى شما داخل شده باشد، هنوز نشده، و به همين جهت در اين جمله، نفى ايمانى كه در جمله قبلى بود، تكرار نشده. در آن جا مى فرمود: «بگو ايمان نياورده ايد»، و در اين جا مى فرمايد: «با اين كه انتظار آن هست، هنوز ايمان داخل در قلوب شما نشده». پس تكرار يك مطلب نيست.

از اين كه در اين آيه شريفه، نخست «ايمان» را از اعراب نفى مى كند و سپس توضيح مى دهد كه منظور اين است كه ايمان، كارِ دل است، و دل هاى شما هنوز با ايمان نشده، و در عين حال، «اسلام» را براى آنان قائل مى شود، بر مى آيد كه فرق بين «اسلام» و «ايمان» چيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۲

«ايمان»، معنايى است قائم به قلب و از قبيل اعتقاد است؛ و «اسلام»، معنايى است قائم به زبان و اعضاء. چون كلمه «اسلام»، به معناى تسليم شدن و گردن نهادن است. تسليم شدن زبان به اين است كه شهادتين را اقرار كند، و تسليم شدن ساير اعضاء به اين است كه هرچه خدا دستور مى دهد، ظاهرا انجام دهد. حال چه اين كه واقعا و قلبا اعتقاد به حقانيت آنچه زبان و عملش مى گويد، داشته باشد و چه نداشته باشد. و اين اسلام، آثارى دارد كه عبارت است از: محترم بودن جان و مال، و حلال بودن نكاح و ارث او.

«وَ إن تُطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتكُم مِن أعمَالِكُم شَيئاً» - كلمه «يَلِتكُم»، از ماده «ليت» اشتقاق يافته، كه به معناى نقص است. وقتى گفته مى شود: «لاته، يليته، ليتا»، كه چيزى از مفعول فعل كم كرده باشد. و مراد از اطاعت، اطاعت خالص و واقعى است، به طورى كه باطن انسان با ظاهرش مطابقت داشته باشد. نه اين كه چون منافقان تقليد اطاعت كاران واقعى را در آورد.

و اطاعت خدا، استجابت دعوت اوست، در هرچه كه بدان دعوت مى كند، چه اعتقاد و چه عمل. و اطاعت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، تصديق رسالت او و پيروی اش در آنچه كه بدان امر مى كند، مى باشد. اوامرى كه مربوط به ولايت او در امور امت است. و مراد از كلمه «أعمال»، جزاى اعمال است، و مراد از نقص اعمال، ناقص نكردن جزاى آن است.

و معناى آيه اين است كه: اگر خدا را در آنچه به شما امر مى كند - كه خلاصه اش پيروى دين او بر حسب اعتقاد است - و رسول را در آنچه به شما امر مى كند، اطاعت كنيد، از پاداش هاى اعمالتان چيزى كم نمى كند. و جمله «إنّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، همان كم نكردن اعمال بندگان در صورت اطاعتشان از خدا و رسول را تعليل مى كند. (مى فرمايد: اجر شما را كم نمى كند، براى اين كه او، آمرزگار مهربان است).

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فى سبِيلِ اللَّهِ أُولَئك هُمُ الصّادِقُونَ»:

در آيه قبلى اجمالا تعريف كرد كه ايمان داخل در دل هايشان شده. (چون از جمله «لَم تُؤمِنُوا» و «لَمّا يَدخُلِ الإيمَانُ فِى قُلُوبِكُم»، كه راجع به مسلمانان بى ايمان بود، اين تعريف اجمالى استفاده مى شد)، و اينك در اين آيه، همان تعريف اجمالى را به طور مفصل بيان مى كند.

پس جمله «إنّمَا المُؤمِنُونَ الّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ»، مى خواهد مؤمنان را منحصر در كسانى كند كه به خدا و رسول او ايمان داشته باشند. پس تعريف «مؤمنان» به اين كه به خدا و رسول ايمان دارند، و به ساير صفاتى كه در آيه آمده، تعريفى است كه هم جامع صفات مؤمن است و هم مانع. يعنى: هيچ غيرمؤمنى مشمول آن نمى شود. در نتيجه، هر كس متّصف به اين صفات باشد، مؤمن حقيقى است، همچنان كه هر كس يكى از اين صفات را نداشته باشد، مؤمن حقيقى نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۳

و ايمان به خدا و رسولش، عقدى است قلبى بر توحيد خداى تعالى و حقانيت آنچه كه پيامبرش آورده. و نيز عقد قلبى بر صحت رسالت و پيروى رسول در آنچه دستور مى دهد.

«ثُمّ لَم يَرتَابُوا» - يعنى: مؤمنان آن هايى هستند كه به خدا و رسول او ایمان بياورند، و ديگر در حقانيت آنچه ايمان آورده اند، شك نكنند، و ايمانشان ثابت و آن چنان مستقر باشد كه شك آن را متزلزل نكند.

و اگر در آغاز جمله كلمه «ثُمّ» را آورد، نه كلمه «واو» را - به طورى كه مى گويند - براى اين است كه دلالت كند بر اين كه اين شك نكردن آنان، منحصر به يك زمان نيست، بلكه در زمان هاى آينده نيز شك نمى كنند. تو گويى عروض شك چيزى است كه دائما خطرش وجود دارد. در نتيجه، اين كلمه مى فهماند كه بايد استحكام اولى ايمان باقى بماند. و اگر فرموده بود: «وَ لَم يَرتَابُوا»، تنها ايمانى را شامل مى شد كه در آغاز مقارن با شك و ترديد نباشد، ولى ديگر نسبت به مابعد ساكت بود.

«وَ جَاهَدُوا بِأموَالِهِم وَ أنفُسِهِم فِى سَبِيلِ اللّه» - كلمه «مجاهده» - كه مصدر «جَاهَدُوا» است - به معناى بذل جُهد و به كارگيرى تمامى توان خويش در پيشبرد راه خدا است. و كلمه «سَبِيلِ اللّه»، به معناى دين خدا است. و منظور از مجاهده به اموال و انفس، عمل و به كار گرفتن تا آخرين درجۀ قدرت است در انجام تكليف مالى الهى، از قبيل زكات و ساير انفاقات واجب، و انجام تكاليف بدنى، چون نماز و روزه و حج و غيره.

و معناى آيه اين است كه: مؤمنان واقعى كوشش مى كنند تا تكاليف مالى و بدنى اسلامى خود را انجام دهند، و در حالى انجام مى دهند - و يا عملشان چنين حالى دارد - كه در دين خدا و در راه او است.

«أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُون» - اين جمله بر ايمان مؤمنان نامبرده مادام كه آن صفات را حفظ كرده باشند، صحه گذاشته و تصديق مى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۴

«قُلْ أَتُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فى السّمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ»:

اين آيه شريفه، اعراب را از اين جهت توبيخ مى كند كه گفتند ما ايمان آورديم، در حالى كه لازمۀ اين ادعاء، اين است كه در سخن خود صادق باشند، و بر ايمان خود پافشارى به خرج داده باشند. بعضى ديگر گفته اند: بعد از آن كه آيه قبلى نازل شد، اعراب سوگند خوردند كه ما مؤمن و صادق در ادعاى خود هستيم، اين آيه نازل شد كه: شما مى خواهيد با دين خود به خدا چيز ياد بدهيد. و معناى آيه روشن است و احتياج به توضيح ندارد.

«يَمُنُّونَ عَلَيْك أَنْ أَسلَمُوا قُل لا تَمُنُّوا عَلىَّ إِسلَامَكُم بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاکُم لِلايمَانِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ»:

يعنى: اى پيامبر! بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند، و چه خطايى در اين منت گذارى خود مرتكب شده اند. زيرا اولا حقيقت آن چيزى كه بر آن منت مى گذارند، ايمان است، كه كليد سعادت دنيا و آخرت است. نه اسلامى كه جز فواید صورى، از قبيل تأمين جانى و شركت با مسلمانان واقعى در جواز نكاح و ارث، خاصيتى ندارد.

و ثانيا، همين اسلام را هم نبايد بر پيامبر منت بگذارند. براى اين كه آن جناب شخصى است كه از طرف خداى تعالى، مأمور شده اسلام را به شما برساند. (نه از اسلام آوردن آن هايى كه اسلام آوردند، چيزى عايد شخص او مى شود و نه از اسلام نياوردن آن ها كه نياوردند، چيزى از دست مى دهد). پس احدى از مسلمانان بر او منتى ندارد.

و اگر منتى باشد، براى خداى سبحان است كه ايشان را هدايت فرموده. چون دين، دين اوست، و خود او هم از دينش بهره مند نمى شود، تا هر كس دين او را پذيرفت، بر او منت بگذارد، بلكه بهره مند از دين او در دنيا و آخرت، مؤمنان هستند. زيرا خداى تعالى، غنىّ على الاطلاق است. پس ‍ منت را خدا بر آنان دارد كه هدايتشان كرده، نه آنان بر خدا.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، كلمه «اسلام» را از دهان منت گذاران گرفته و در سخن خود، آن را مبدل به ايمان كرد تا بفهماند منت همه و هرچه هست، به «ايمان» است، نه به «اسلام»، كه تنها در ظواهر زندگى آثارى دارد.

پس جمله «قُل لَا تَمُنُّوا عَلَىّ إسلَامَكُم بَلِ اللّهُ يَمُنُّ...»، متضمن اين اشاره است كه خطاى اين منت گذاران از هر دو جهت است: اول اين كه: منت گذارى خود را متوجه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» كردند، با اين كه او، يك رسول است و بس، و غير از رسالت چيزى ندارد. و در اين باره فرموده: «لَا تَمُنُّوا عَلَىّ إسلَامَكُم: اسلام خود را بر من منت نگذاريد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۵

و جهت دوم اين كه: منت را - البته اگر منتى باشد - به اسلام خود نهادند، با اين كه بايد به ايمان خود گذاشته باشند. و در ذيل آيه، گفتيم كه: كلمه «اسلام» را بدين سبب مبدل به «ايمان» كرد، تا به جهت دوم اشاره كند.

«إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ»:

اين جمله، خاتمه سوره است كه تمامى مطالب سوره را، يعنى آنچه كه نهى و امر در سوره بود، و آنچه حقايق در آن آمده بود، و آنچه كه از ايمان قومى و عدم ايمان قومى ديگر خبر داده بود، همه آن ها را - تعليل مى كند.

و مراد از غيب آسمان ها و زمين، هر غيبى است كه در خصوص آسمان ها و زمين است. و يا منظور از آن، تمامى غيب ها است. چه آنچه كه در اين دو ظرف قرار دارد و چه آنچه خارج از اين دو ظرف است.

بحث روایتی: رواياتى در ذيل آيات گذشته

در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم، از مقاتل روايت كرده كه در تفسير آيه: «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا لا يَسخَر قَومٌ مِن قَومِ» گفته: اين آيه در باره عده اى از «بنى تميم» نازل شد كه بلال، سلمان، عمار، خباب، صُهَيب، ابن فهيره و سالم، مولاى ابى حُذَيفه را مسخره مى كردند.

و در مجمع البيان مى گويد: آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا لَا يَسخَر قَومٌ مِن قَومِ»، در باره «ثابت بن قيس بن شماس» نازل شده، كه گوشش سنگين بود و هر وقت وارد مسجد مى شد، مردم به او راه مى دادند تا نزديك رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» برسد، و در آن جا بنشيند، تا صداى آن جناب را بشنود.

روزى گويا براى نماز صبح وارد مسجد شد و هنوز هوا تاريك بود، و مردم از نماز فارغ شده بودند، و هر كس در جاى خود نشسته بود، او شروع كرد از سر و گردن مردم رد شدن، و مى گفت: راه بدهيد! راه بدهيد! تا رسيد به مردى. آن مرد گفت: تو مگر بيش از يك جا مى خواهى؟ خوب، همين جا بنشين!

قيس، در حالى كه سخت ناراحت بود، همان جا پشت سرِ آن مرد نشست. وقتى هوا روشن شد، پرسيد: اين كيست؟ گفت: من فلانی ام. ثابت گفت: آهان، پسر فلان زنى! و نام مادرش را برد. و اين رسم جاهليت بود كه مردم را با نام بردن از مادرشان، سرزنش مى كردند. آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت، و در اين جا بود كه اين آيه نازل شد - نقل از ابن عباس.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۶

و در همان كتاب است كه جمله «وَ لا نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ» در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه «أُمّ سلمه» را مسخره مى كردند. نقل از انس.

و داستان چنين بود كه: أُمّ سلمه، كمر خود را با پارچه اى سفيد مى بست و دو طرف پارچه را به هم گره مى زد و آويزان مى كرد. عايشه به حفصه گفت: اين را نگاه كن، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مى كشد، و منظور اين دو نفر، مسخره كردن او بود. بعضى هم گفته اند: عايشه، «أُمّ سلمه» را در كوتاه قدى سرزنش مى كرد، و با دستش اشاره مى كرد كه «أُمّ سلمه»، اين قدر است - نقل از حسن.

و در الدر المنثور است كه: احمد، عبد بن حميد و بخارى - در كتاب الادب - و ابوداوود، ترمذى، نسائى، ابن ماجه، ابويعلى، ابن جرير، ابن منذر و بغوى - در كتاب معجم - و ابن قيان و شيرازى - در كتاب الالقاب - و طبرانى و ابن السنى - در كتاب عمل اليوم و الليله - و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از ابى جبيره بن ضحاك نقل مى كنند كه: آيه «وَ لا تَنَابَزُوا بِالألقَاب»، در باره قبيله ما «بنى سلمه» نازل شده.

و داستان چنين بود كه: وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما قبيله نبود، مگر آن كه داراى دو اسم و يا سه اسم بود. وقتى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، يك نفر را به يكى از اين اسم ها صدا مى زدند، اصحاب مى گفتند: يا رسول خدا! او از اين اسم بدش مى آيد. اين جا بود كه آيه «وَ لا تَنَابَزُوا بِالألقَاب» نازل شد.

دو روايت در شأن نزول آيه «غیبت»

باز در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از سدى نقل كرده كه: وقتى سلمان فارسى با دو نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان، آن دو نفر را خدمت مى كرد، و از طعام خود به آن دو مى داد. روزى در بين راه، سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند. آن دو نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست. پيش خود گفتند: او مردرندى كرده، خواسته است وقتى مى رسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد. مشغول شدند چادر را زدند. همين كه سلمان رسيد، او را فرستادند نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»تا خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد. سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رفت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۷

عرضه داشت: يا رسول اللّه! رفقايم مرا فرستاده اند تا اگر خورشتى دارى، به ايشان بدهى. حضرت فرمود: رفقاى تو خورشت مى خواهند چه كنند، آن ها خورشت خوردند.

سلمان برگشت و پاسخ رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را به آن دو باز گفت. آن دو نفر نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمدند و سوگند خوردند: به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده، ما از آن ساعتى كه پياده شده ايم، طعامى نخورده ايم. فرمود: چرا، شما سلمان را با آن حرف ها كه دنبال سرش زديد، خورشت خود كرديد. اين جا بود كه آيه: «أيُحِبُّ أحَدُكُم أن يَأكُلَ لَحمَ أخِيهِ مَيتاً» نازل شد.

و در همان كتاب است كه ضياء مقدسى، از انس روايت كرده كه گفت: عرب را رسم چنين بود كه در سفرها به يكديگر خدمت مى كردند، و با ابوبكر و عُمَر، مردى همراه بود كه آن دو را خدمت مى كرد.

روزى آن دو به خواب رفتند، و چون بيدار شدند، طعامى آماده نيافتند. به يكديگر گفتند: اين مرد چقدر خوابش سنگين است، او را بيدار كردند كه برو نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و بگو ابوبكر و عُمَر سلام مى رسانند و از تو خورشتى مى خواهند.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: ابوبكر و عُمَر، خورشت خوردند. آن مرد نزد ابوبكر و عُمَر آمد و كلام رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را باز گفت. آن دو نزد رسول خدا آمدند كه: يا رسول اللّه! ما چه خورشتى خورده ايم؟

فرمود: گوشت برادرتان را. به آن خدايى كه جانم به دست او است، گوشت او را بين دندان هايتان مى بينم. گفتند: يا رسول اللّه! پس برايمان استغفار كن. فرمود: به همان برادرتان كه گوشتش را جويديد، بگوييد برايتان استغفار كند.

مؤلف: چنين به نظر مى رسد كه اين دو داستان، كه در اين دو روايت آمده، يك داستان باشد. چيزى كه هست در روايت اول، نام «سلمان» را برده، و آن دوى ديگر را به عنوان دو نفر ياد كرده. و در روايت دوم، نام آن دو نفر را كه ابوبكر و عُمَر باشد، برده و نام همسفرشان را به عنوان مردى همسفر ياد كرده.

مؤيّد اين احتمال، روايتى است كه از جامع الجوامع نقل شده كه گفته است: روايت شده كه ابوبكر و عمر، سلمان را نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرستادند كه از آن جناب طعامى بگيرد، و براى آن دو بياورد. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، او را نزد اسامة بن زيد، كه نگهبان بار و بنه اش بود، فرستاد. اُسامه به سلمان گفت: نزد من هيچ طعامى نيست. سلمان نزد ابوبكر و عمر برگشت. آن دو گفتند: اسامه بخل ورزيده، ما اگر سلمان را به چاه پر آبى هم بفرستيم، آن چاه خشك مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۸

بعد خودشان نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» رفتند. حضرت فرمود: من اثر خوردن گوشت را در دهان شما مى بينم. عرضه داشتند: يا رسول اللّه! ما امروز اصلا لب به گوشت نزده ايم. فرمود: مدتى طولانى گوشت سلمان و اسامه را مى خورديد. آنگاه آيه نازل شد.

و در عيون، به سند خود، از محمد بن يحيى بن ابى عباد، از عمويش روايت كرده كه گفت: روزى از حضرت رضا «عليه السلام» شنيدم كه شعرى مى خواند، با اين كه ايشان، خيلى كم شعر مى خواند و آن شعر اين بود:

كُلّنَا نَأمل مداً فِى الأجَلِ * وَ المَنَايَا هُنّ آفَاتُ الأمَلِ

لا يَغُرَنّكَ أبَاطِيلُ المُنى * و الزم القصد ودع عنك العلل

إنّمَا الدُّنيَا كَظِلّ زَائِل * حَلّ فِيهِ رَاكِبٌ ثُمّ رحل

من پرسيدم: خدا عزّت امير را زياد كند، اين شعر از كيست؟ فرمود: از عراقى خودتان است. عرضه داشتم: من آن را از ابوالعتاهيه شنيده ام، كه براى خودش مى سرود. حضرت فرمود: اسم اصلی اش را ببر، و هيچ وقت او را به اين كنيه ياد مكن، كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: «وَ لا تَنَابَزُوا بِالألقَاب»، و شايد - صاحب اين شعر از اين اسم خوشش نيايد.

و در كافى، به سند خود، از حسين بن مختار، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: اميرالمؤمنين «صلوات اللّه عليه»، در يكى از كلماتش فرمود: همواره كار برادر مسلمانت را حمل بر صحت و بلكه بر بهترين وجهش كن، تا وقتى كه دليلى قطعى وظيفه ات را تغيير دهد، و دلت را از او برگرداند. و هرگز كلمه اى را كه از برادر مسلمانت مى شنوى، حمل بر بد مكن، مادام كه مى توانى محمل خيرى براى آن كلمه پيدا كنى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۹۹

و در نهج البلاغه فرموده: وقتى صلاح بر روزگار و اهل روزگار مسلط باشد، در چنين جوّى اگر يك نفر سوء ظنّى به كسى پيدا كرد كه از او خطایى نديده، نبايد آن ظنّ بد را از دل خود بپذيرد و اگر بپذيرد، ظلم كرده. و اگر فساد بر زمان و اهل زمان مسلط شد، در چنين جوّى اگر يك نفر نسبت به كسى حسن ظنّ پيدا كند، خود را فريب داده.

مؤلف: اين دو روايت تعارضى با هم ندارد. براى اين كه روايت دومى، ناظر به خود ظنّ است، و روايت اولى، راجع به ترتيب اثر دادن عملى بر ظنّ است.

زشتی گناه غيبت، از زنا شديدتر است

و در كتاب خصال، از اسباط بن محمد، به سندى كه به رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دارد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: غيبت، از زنا شديدتر است. پرسيدند: يا رسول اللّه! چرا چنين است؟

فرمود: زناكار مى تواند توبه كند، و خدا هم توبه اش را بپذيرد. چون سر و كارش تنها با خدا است، ولى مرتكب غيبت مى خواهد توبه كند، اما خدا توبه اش را نمى پذيرد، مگر وقتى كه شخص غيبت شده از او درگذرد.

مؤلف: اين روايت را الدرّ المنثور هم، از ابن مردويه، و بيهقى از ابى سعيد، و جابر از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده، به اين عبارت كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: غيبت، از زنا شديدتر است. گفتند: يا رسول اللّه! چطور غيبت از زنا شديدتر است؟

فرمود: براى اين كه ممكن است مردى زنا كند و بعد توبه كند، خدا هم توبه اش را بپذيرد، ولى مرتكب غيبت آمرزيده نمى شود، مگر وقتى كه شخص غيبت شده او را ببخشد.

و در كافى، به سند خود، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: غيبت در تباه كردن دين مسلمان، سريع تر از خوره اى است كه اندرون او را بخورد.

و در همان كتاب، به سند خود، از حفص بن عمر، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرد كه فرمود: شخصى از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيد: كفاره گناه غيبت چيست؟ فرمود: براى آن كس ‍ كه غيبتش كرده اى، به تلافى غيبتش استغفار كن.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۰۰

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «وَ جَعَلنَاكُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ» فرمود: «شعوب»، ملت هاى غيرعرب است و «قبائل»، به معناى طوائف عرب.

مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان به امام صادق «عليه السلام» نسبت داده.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و بيهقى، از جابر بن عبداللّه روايت آورده اند كه گفت: در وسط ايام تشريق «يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه، كه روز وسطش دوازدهم مى شود»، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، براى ما خطبه وداع را ايراد كرد و فرمود:

«أيّها الناس! آگاه باشيد كه پروردگارتان يكى است، پدرتان يكى است و هيچ فضيلتى براى عربى بر غيرعرب نيست، و هيچ غيرعربى بر عرب فضيلتى ندارد و هيچ سياهى بر سرخى، و هيچ سرخى بر سياهى، فضيلت ندارد مگر به تقوا. و گرامى ترين شما نزد خدا باتقواترين شما است. با شما هستم، آيا ابلاغ كردم؟ همه گفتند: بله يا رسول اللّه.

فرمود: پس حاضران به غائبان برسانند.

رواياتى در توضیح فرق بين اسلام و ايمان

و در كافى، به سند خود، از ابوبكر حضرمى، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، ضباعه، دختر زبير بن عبد المطلب را (كه دختر عموى خودش بود)، براى مقداد بن اسود تزويج كرد، و اين كار را نكرد مگر براى اين كه امر ازدواج را آسان كند، و مردم به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تأسّى كنند، و بدانند كه گرامى ترين آنان نزد خدا، باتقواترين شان است.

و در روضه كافى، به سند خود، از جميل بن درّاج روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» عرضه داشتم: بفرماييد كرم چيست؟ فرمود: كرم، تقوا است.

و در كافى، به سند خود، از يونس، از يعقوب، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اسلام، قبل از ايمان است. بر مدار اسلام است كه مسلمانان با هم ازدواج مى كنند و از يكديگر ارث مى برند، و بر مدار ايمان است كه در آخرت اجر مى برند.

و در خصال، از اعمش، از جعفر بن محمد «عليهما السلام» روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: اسلام غير از ايمان است، و هر مؤمنى، مسلمان هست، ليكن هر مسلمانى، مؤمن نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۰۱

و در الدر المنثور، در ذيل آيه «قَالَتِ الأعرَابُ آمَنّا» مى گويد: ابن جرير، از قتاده روايت كرده كه گفت: آيه «قَالَتِ الأعرَابُ آمَنّا»، در باره بنى اسد نازل شده.

مؤلف: اين روايت، از مجاهد و غير او نيز نقل شده.

و نيز در همان كتاب است كه ابن ماجه و ابن مردويه و طبرانى و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرمود: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: «ايمان»، عبارت است از معرفت به قلب، اقرار به زبان و عمل به اركان.

و نيز در همان كتاب آمده كه نسائى و بزاز و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: بنى اسد نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمدند و عرضه داشتند: يا رسول اللّه! ما بدون اين كه با تو جنگ كنيم، مسلمان شديم، در حالى كه عرب با تو جنگ كرد. اين جا بود كه آيه «يَمُنُّونَ عَلَيكَ أن أسلَمُوا» نازل شد.

مؤلف: در اين معنا، رواياتى ديگر نيز هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۰۲

«سوره ق »

آيات ۱ - ۱۴ سوره «ق»

  • سوره «ق»، مكّى است و چهل و پنج آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * ق وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِيدِ(۱) بَلْ عجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا شىْءٌ عجِيبٌ(۲) أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً ذَلِك رَجْعُ بَعِيدٌ(۳) قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُص الاَرْض مِنهُمْ وَ عِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظ(۴) بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فى أَمْرٍ مَّرِيجٍ(۵) أَ فَلَمْ يَنظرُوا إِلى السّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْف بَنَيْنَاهَا وَ زَيَّنَّاهَا وَ مَا لهََا مِن فُرُوجٍ(۶) وَ الاَرْض مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْج بَهِيجٍ(۷) تَبْصِرَةً وَ ذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ(۸) وَ نَزَّلْنَا مِنَ السّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبّ الحَْصِيدِ(۹) وَ النَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لهََّا طلْعٌ نَّضِيدٌ(۱۰) رِّزْقاً لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك الخُْرُوجُ(۱۱) كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصحَاب الرَّس وَ ثَمُودُ(۱۲) وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوَانُ لُوطٍ(۱۳) وَ أَصحَابُ الاَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ كُلُّ كَذَّب الرُّسُلَ فحَقَّ وَعِيدِ(۱۴

«ترجمه آیات»

به نام اللّه كه هم رحمان است و هم رحيم.

ق. به قرآن مجيد سوگند (۱).

تو را ما فرستاديم، ليكن كفار تعجب كردند كه از جنس خودشان، كسى به عنوان بيمرسان از ناحيه خدا آيد، لذا كفار گفتند اين چيز عجيبى است (۲).

آيا وقتى مُرديم و خاك شديم؟ اين برگشتن بعيدى است (۳).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۰۳

با اين كه ما مى دانيم كه زمين از ايشان چه مقدار كم مى كند و نزد ما كتابى است كه (از خطر اشتباه و يا حوادث) محفوظ است (۴).

بلكه اينان با حق دشمنى دارند و آن را هرچه باشد، تكذيب مى كنند. پس ايشان در امرى حيرت آورند (با اين كه حق را تشخيص مى دهند، باز انكار مى كنند) (۵).

مگر تاكنون سر بلند نكرده و به آسمان بالاى سرِ خود نگاهى نينداخته اند، كه چگونه آن را بنا كرديم و آن را با ستارگان زينت داديم (۶).

و مگر زمين زير پاى خود را نديدند، كه گسترده اش كرديم و كوه هاى ريشه دار در آن جايگزين كرديم و در آن، از هر صنف گياه مسرت انگيز رويانديم (۷).

تا مايه بصيرت و تذكر هر بنده اى باشد، كه دائما به سوى ما توبه مى آورد (۸).

و از آسمان، آبى پُر بركت نازل كرديم و به دنبالش، باغ ها و دانه هاى دروكردنى رويانديم (۹).

درختان خرماى بلند، با ميوه هاى روى هم چيده (۱۰).

تا رزق بندگان باشد، همچنان كه با آن آب پُر بركت شهرى مُرده را زنده كرديم، زنده كردن انسان ها نيز، اين طور است (۱۱).

قبل از اين كفار، قوم نوح و اصحاب رس و ثمود تكذيب كردند (۱۲).

و همچنين عاد و فرعون و مردم لوط (۱۳).

و اصحاب الأيكه و قوم تُبع، كه همه آنان رسولان را تكذيب كردند و تهديد خدا در باره شان محقق شد(۱۴).


محتواى سوره مباركه «ق»

«بیان آیات»

اين سوره، مسأله دعوت اسلام را بيان مى كند. و به آنچه در اين دعوت است، اشاره مى كند. يعنى انذار به معاد و انكار مشركان به معاد، و تعجبى كه از آن داشتند كه بعد از مُردن و بطلان شخصيت آدمى و خاك شدنش، چگونه دوباره زنده مى شود و به همان صورت و وضعى كه قبل از مرگ داشت بر مى گردد؟

آنگاه تعجب آنان را رد مى كند به اين كه: علم الهى محيط به ايشان است، و كتاب حفيظ كه هيچ يك از احوال خلقش و هيچ حركت و سكون آن ها - چه خردش و چه كلانش - از قلم آن كتاب نيفتاده، نزد او است. آنگاه اين منكران را تهديد مى كند به اين كه اگر به راه نيايند، بر سرشان همان خواهد آمد كه بر سرِ امت هاى گذشته و هلاك شده، آمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۵۰۴

و آنگاه براى بار دوم، باز به علم و قدرت خداى تعالى پرداخته، از راه تدبيرى كه در خلقت آسمان ها و آراستن آن با ستارگان بى حركت و با حركت و تدابير ديگرى كه به كار برده و نيز تدبيرى كه در خلقت زمين به كار برده و آن را گسترده و كوه هاى ريشه دار در آن جايگزين ساخته، گياهان نر و ماده در آن رويانيده، و نيز به اين كه آب را از آسمان فرستاده و ارزاق بندگان را تأمين نموده و زمين را با آن آب زنده كرده است، علم و قدرت او را اثبات مى كند.

و نيز به همين منظور، به بيان حال انسان مى پردازد كه از اولين روزى كه خلق شده و تا زنده است، در تحت مراقبت شديد و دقيق قرار دارد. حتى يك كلمه در فضاى دهانش نمى آورد، و از اين بالاتر يك خاطره را در دلش خطور نمى دهد، و نفسش آن را وسوسه نمى كند، مگر آن كه همه اش را ثبت مى كنند. و آنگاه بعد از آن كه مُرد، با او چه معامله مى شود و بعد از زنده شدنش براى پس دادن حساب، همچنان در تحت مراقبت هست، تا آن كه از حساب فارغ شود. يا به آتش در آيد، اگر از تكذيب كنندگان حق باشد، و يا به بهشت و قرب پروردگار، اگر از متقين باشد.

و كوتاه سخن آن كه: زمينه گفتار در اين سوره، مسأله معاد است، و يكى از آيات برجسته آن، آيه «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هذَا فَكَشَفنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيد»، و يكى ديگر آيه «يَومَ نَقُولُ لِجَهَنّمَ هَل امتَلَأتِ وَ تَقُولُ هَل مِن مَزِيد»، و يكى هم آيه «لَهُم مَا يَشَاؤُنَ فِيهَا وَ لَدَينَا مَزِيد» است.

و اين سوره، به اين دليل گفتيم مكى است كه سياق آياتش، بر آن گواهى مى دهند. اما بعضى گفته اند كه آيه «وَ لَقَد خَلَقنَا السّماواتِ وَ الأرض...»، و يا اين آيه و آيه بعدش در مدينه نازل شده. ولى در لفظ آيه هيچ شاهدى بر آن نيست.

و در اين آياتى كه نقل كرديم، به طور اجمال به مسأله معاد و اين كه مشركان آن را امرى بعيد مى پنداشتند، اشاره شده، و نخست جوابى اجمالى با تهديد مى دهد، و سپس به طور مفصل از آن جواب داده، باز براى بارّ دوم، تهديد مى كند.

«ق وَ الْقُرْءَانِ الْمَجِيدِ»:

در مجمع البيان مى گويد: كلمه «مجد» - كه كلمه «مجيد» از آن اشتقاق يافته - به معناى شرف وسيع است. وقتى گفته مى شود: «مجد الرّجُل و مجد» - به فتح و ضم جيم - كه بزرگوار و كريم باشد و در اصل اين كلمه از اين قول گرفته شده كه مى گويند: «مجدت الإبل مجوداً». يعنى شتر آن قدر علف بهارى خورده كه شكمش بزرگ شده.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←