تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
استفغار ملائكۀ حامل عرش، براى مؤمنان و پدران و همسران و فرزندان ايشان
«وَ يَستَغفِرُونَ لِلّذِينَ آمَنُوا» - يعنى: از خداى سبحان، مى خواهند تا هر كس را ايمان آورده، بيامرزد.
«رَبّنَا وَسِعتَ كُلّ شَئٍ رَحمَةً وَ عِلماً...» - اين جمله، حكايت متن استغفار ملائكه است. ملائكه قبل از درخواست خود، نخست خدا را به سعۀ رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بين صفات خداوندى، «رحمت» را نام برده و آن را با علم جفت كردند، بدين جهت است كه خدا با رحمت خود، بر هر محتاجى انعام مى كند، و با علم خود، احتياج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخيص مى دهد.
«فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سبِيلَك وَ قِهِمْ عَذَاب الجَْحِيمِ»:
حرف «فاء» كه بر سرِ اين جمله آمده، مى فهماند كه جمله، فرع و نتيجۀ ثنايى است كه در جمله قبلى كرده، و خدا را به سعۀ علم و رحمت ستودند. و مراد از راهى كه مؤمنان از آن پيروى كردند، همان دينى است كه خدا براى آنان تشريع كرده، و آن دين اسلام است. و پيروى دين اسلام عبارت است از اين كه: عمل خود را با آن تطبيق دهند. پس مراد از «توبه»، اين است كه با ايمان آوردن، به طرف خدا برگردند.
و معناى جمله اين است كه: خدايا! حال كه رحمت و علم تو واسع است، پس كسانى را كه با ايمان آوردن به يگانگى تو و با پيروى دين اسلام، به سوى تو برگشتند، بيامرز و از عذاب جحيم حفظشان فرما. و اين، همان غايت و غرض نهايى از مغفرت است.
«رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتى وَعَدتَّهُمْ ...»:
در اين آيه، مجددا نداى «رَبّنا» را تكرار كردند، تا عطوفت الهى را بيشتر برانگيزند. و مراد از وعدهاى كه خداى تعالى داده، وعده هايى است كه به زبان انبيايش و در كتب آسمانی اش، داده است.
«وَ مَن صَلَحَ مِن آبَائِهِم وَ أزوَاجِهِم وَ ذُرّيّاتِهِم» - اين جمله، عطف است بر محل ضميرى كه در جملۀ «أدخِلهُم» است، و مراد از «صلاحيت»، صلاحيت براى داخل بهشت شدن است. و معناى جمله چنين است: پروردگارا! و هر كس از ايشان و پدران و همسران و فرزندان ايشان، كه صلاحيت داخل شدن بهشت را دارند، داخل بهشت هاى عدن بفرما.
اين نكته از سياق آيات به خوبى معلوم است كه استغفار ملائكه براى عموم مؤمنان است. و نيز، معلوم است كه مؤمنان را دو قسمت كردند: يكى آن مؤمنانى كه خودشان توبه كرده و راه خدا را پيروى كردند، كه خدا هم، وعدۀ جنّات عدن به ايشان داده. و قسم دوم، آن مؤمنانى كه خودشان چنين نبوده اند، وليكن صلاحيت داخل شدن در بهشت را دارند و ملائكه قسم اول را متبوع و قسم دوم را تابع آنان خواندند.
از اين تقسيم بر مى آيد: طايفۀ اول، اشخاصى هستند كه در ايمان و عمل كامل اند. چون مقتضاى حقيقت معناى «الّذِينَ تَابُوا وَ اتّبَعُوا سَبِيلَكَ»، همين است. لذا اول اين طايفه را ذكر كردند و از پروردگار خود خواستند تا ايشان را بيامرزد و وعدۀ بهشت عدنى كه به ايشان داده، در حقشان منجّز فرمايد.
و طايفۀ دوم، در مقام و منزلت، پايين تر از طايفه اول اند. كسانى هستند كه ايمان و عمل صالح خود را به حدّ كمال نرسانده اند و ايمانى ناقص و ضعيف دارند و عملى زشت. ولى به طايفۀ اول منسوب اند. يا پدر و يا فرزند و يا همسر آن هايند. لذا سپس اين طايفه را ذكر كرده و از خداى تعالى درخواست كرده اند كه اين طايفه را هم، به طايفه اول كاملين در ايمان در جنات عدن ملحق نموده، و از بدی ها، حفظشان فرمايد.
بنابر اين بيان، آيه شريفه مورد بحث، در معناى آيه: «وَ الّذِينَ آمَنُوا وَ اتّبَعَتهُم ذُرّيّتَهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرّيّتَهُم وَ مَا ألَتنَاهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَئ» خواهد بود. با اين تفاوت كه آيه مورد بحث، دامنه شمولش، وسيع تر است. چون شامل پدران و همسران نيز مى شود. به خلاف آيه سوره «طور»، كه تنها شامل «ذرّيات: مى شود، و از نظر ديگر نيز، وسيع تر است. چون در آيه سوره «طور»، ايمان ذرّيه قيد شده و در آيه مورد بحث، صلاحيت ذرّيه و آباء و ازواج، و صلاحيت، اعمّ از ايمان است.
«إنّكَ أنتَ العَزِيزُ الحَكِيم» - ملائكه، اين جمله را آوردند تا درخواست هاى خود را تعليل كنند. چيزى كه هست، مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بگويند: «إنّكَ أنتَ الغَفُورُ الرّحِيم». چون مغفرت و رحمت خدا را درخواست كرده بودند، ليكن به جاى آن گفتند: «عَزِيزُ الحَكِيم»، و اين، بدان جهت است كه در آغاز مسألت خود، خدا را به رحمت و علم ستوده بودند، و لازمه سعۀ رحمت، يعنى عموم إعطا، اين است كه هرچه بخواهد و به هر كه بخواهد، عطا كند، و كسى جلوگيرش نباشد. و اين، همان «عزّت» است. چون عزّت هم، به همين معنا است كه قدرت بر اعطا و منع داشته باشد.
و لازمۀ سعه علم او و شمول دامنه علمش به تمامى موجودات، اين است كه: علم او به تمامى اقطار و نواحى فعل خودش نافذ باشد و در هيچ جهت، جهل نداشته باشد. و لازمۀ داشتن چنين علمى، اين است كه هر عملى مى كند، متقن و از هر جهت درست باشد و اين، همان «حكمت» است.
پس اين كه فرمود: «إنّكَ أنتَ العَزِيزُ الحَكِيم»، در معناى شفيع قرار دادن سعۀ رحمت و سعۀ علم خداى تعالى است، كه در آغاز درخواست خود، به عنوان زمينه چينى براى بيان حاجت، يعنى آمرزش و بهشت ذكر كرده بودند.
«وَ قِهِمُ السيِّئَاتِ وَ مَن تَقِ السيِّئَاتِ يَوْمَئذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ ...»:
از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه ضمير در كلمۀ «قِهِم»، به مجموع «الّذِينَ تَابُوا» و «مَن صَلَحَ»، بر مى گردد.
و مراد از «سَيّئات» - به طورى كه ديگران گفته اند - آثار گناهان است، كه همان كيفر آن هاست. و اگر آثار گناهان را «سَيّئات» خوانده، بدين مناسبت است كه كيفر بدى هم، بدى است. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «وَ جَزَاءُ سَيّئَةٍ سَيّئَةٌ مِثلُهَا».
بعضى هم گفته اند: مراد از كلمه «سَيّئات»، خود گناهان و نافرمانی ها است، و در كلام چيزى كه مضاف به كلمه «سَيّئات» بوده، حذف شده، و تقدير كلام «وَ قِهِم جَزَاءَ السّيّئات»، و يا «وَ قِهِم عَذَابَ السّيّئَات» بوده. يعنى: پروردگارا! ايشان را از جزاى گناهان و يا عذاب گناهان حفظ بفرما.
و ظاهرا اين آيه هم، از آياتى است كه دلالت مى كند بر اين كه پاداش روز قيامت، خودِ اعمال است، همچنان كه كيفر اعمال زشت نيز، خودِ آن اعمال است، و امثال اين گونه آيات در كلام خداى تعالى، بسيار و مكرر آمده. مانند: «إنّمَا تُجزَونَ مَا كُنتُم تَعمَلُون».
و به هر حال، مراد از «سَيّئات» كه ملائكه درخواست حفظ مؤمنان را از آن ها كرده اند، هراس ها و شدايدى است كه در روز قيامت همه با آن مواجه اند. نه عذاب جهنم، تا جملۀ «وَ قِهِم عَذَابَ الجَحِیم» و جملۀ «وَ قِهِمُ السّيّئَات»، دو جمله تكرارى شود.
بعضى گفته اند: مراد از «سَيّئات»، خود آن گناهانى است كه در دنيا واقع مى شود، و كلمه «يَومَئِذٍ» هم، اشاره به دنيا است، و معناى جمله اين است كه: پروردگارا! مؤمنان را به توفيق خود، در دنيا از ارتكاب گناهان حفظ فرما.
ولى اين تفسير صحيح نيست. چون سياق مؤيد آن است كه مراد از كلمۀ «يَومَئِذٍ: امروز»، روز قيامت باشد. همچنان كه جملۀ «وَ قِهِم عَذَابَ الجَحِيم»، در آيه هفتم و جملۀ «وَ أدخِلهُم جَنّاتِ عَدنٍ» در آيه هشتم نيز، شاهد بر اين است كه گفتگو در اين سياق، درباره روز قيامت است.
پس حق اين است كه: مراد از كلمۀ «سَيّئات»، هول و هراس ها و شدايدى است كه در روز قيامت، براى مردم ظهور مى كند.
و از اين آيات، كه مشتمل بر دعاى ملائكه و درخواست ايشان براى مؤمنان است، دو نكته استفاده مى شود:
اول: رعايت ادبى است كه ملائكه در دعاى خود كرده اند، و قبل از درخواست حاجت، خداى «عزيز» را، حمد و ثنا گفته اند. و علاوه بر اين، از اسماى حُسناى او، اسمايى را كه مناسب با درخواستشان بوده، شفيع قرار داده اند.
دوم اين كه: درخواست آمرزش را قبل از درخواست بهشت كرده اند، و اين معنا، يعنى ذكر آمرزش قبل از ذكر بهشت در كلام خداى تعالى، هر جا كه با هم آمده اند، مكرر آمده. و همين هم با عقل موافق است. براى اين كه به دست آمدن استعداد براى درك هر نعمتى، با زوال موانع تأمين مى شود. يعنى اول بايد موانع برطرف گردد، بعد نعمت به دست آيد.
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «فَاغفِر لِلّذِينَ تَابُوا...» دلالت دارد بر اين كه برداشتن و اسقاط عقاب بعد از توبه، تفضلى است از خداى تعالى. چون اگر واجب بود، ديگر احتياج نداشت ملائكه درخواست آن را بكنند، بلكه خود خداى تعالى، عقاب تائبين را اسقاط مى كرد.
ليكن اين استدلال صحيح نيست. براى اين كه واجب بودن اسقاط عقاب تائبين يا صدور هر كار ديگر از خداى تعالى، منافاتى با صحت درخواست آن ندارد. به شهادت كلام خود ملائكه، كه بعد از استغفار گفته اند: «رَبّنَا وَ أدخِلهُم جَنّاتِ عَدنٍ الّتِى وَعَدتَهُم». چون مى بينيم با اعترافشان به اين كه خدا وعدۀ «جنّات عدن» داده و با اين كه ملائكه مى دانند كه خدا خُلف وعده نمى كند، با اين حال درخواست كرده اند كه مؤمنان را داخل آن جنّات بفرمايد.
و از اين آيه صريح تر، آيه: «رَبّنَا وَ آتِنَا مَا وَعَدتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَ لَا تُخزِنَا يَومَ القِيَامَةِ إنّكَ لَا تُخلِفُ المِيعَاد» مى باشد، كه حكايت دعاى خود مؤمنان است.
و قبول توبه از چيزهايى است كه خداى تعالى، بر خود واجب كرده و آن را حق توبه كنندگان دانسته و فرموده: «إنّمَا التّوبَةُ عَلَى اللّهِ لِلّذِينَ يَعمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأولَئِكَ يَتُوبُ اللّه عَلَيهِم». بنابراين، طلب هر حقى كه خدا بر خود واجب كرده، از قبيل درخواست مغفرت گناه توبه كننده (و درخواست طلب روزى، و يا استجابت دعا و امثال آن)، در حقيقت مراجعه به خداست، براى اين كه وعده خود را انجاز كند، و نيز اظهار اشتياق براى رسيدن به رستگارى به سبب كرامت اوست.
و همچنين، صرف اين كه مى دانيم فلان رفتار خدا با بندگانش تفضل است، دليل نمى شود بر اين كه اين رفتار بر خدا واجب نيست. چون هر عطيّه از عطاياى خدا كه فرض كنى، تفضّل او است. چه واجب الصدور باشد، و چه غير واجب. چون اگر صدور فعلى از افعال از خداى تعالى واجب باشد، چنان نيست كه ديگرى در ايجاب آن دخالت كرده باشد و خدا را مقهور تأثير خود ساخته باشد. چون مؤثر در هر چيز، تنها و تنها، خود اوست و چيزى در او اثر نمى گذارد.
و معناى وجوب صدور آن فعل، اين است كه: خداى عزيز، صدور آن را بر خود واجب كرده. و برگشت معناى وجوب، به اين است كه خداى عزيز، قضا رانده كه اين كار انجام شود و اين عطيه افاضه گردد و قضايش هم، حتمى است.
پس اگر آن كار را كه فرض كرديم بر خود واجب كرده، انجام مى دهد، به مشيّتى از ناحيه خويش انجام مى دهد. او منزّه است از اين كه ديگرى او را به كار مجبور و كارى را بر او الزام كند، بلكه اگر آن كار عطيه اى باشد، در عين اين كه بر حسب فرض واجب بوده، تفضلى است كه كرده. پس فعل او، تفضّلى است از او، هرچند كه واجب الصدور باشد، و اما اگر واجب الصدور نباشد، تفضل بودنش واضح تر است.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الإيمَانِ فَتَكْفُرُونَ»:
كلمه «مقت»، به معناى شديدترين مرحله خشم است. خداى تعالى، بعد از آن كه پاره اى از آثار ايمان مؤمنان را برشمرد، اينك به سراغ كفار برگشته، پاره اى از آثار سويى كه از جهت كفر دارند، بر مى شمارد.
و ظاهر اين آيه و آيه بعدش، اين است كه: ندايى كه در اين آيه حكايت مى كند، ندايى است كه كفار در آخرت و بعد از داخل شدن در آتش به آن نداء مى شوند. آن هنگامى كه عذاب كفر خود را مى چشند و مى فهمند كه كفرشان در دنيا، در حقيقت خشم گرفتن بر خودشان بوده است. آن روزى كه از طرف انبيا دعوت مى شدند به سوى ايمان و آن دعوت را مسخره مى كردند، به دست خود، اين آتش را براى خود افروختند و خويشتن را به هلاكت دايمى دچار كردند.
در آن روز، از جانب خداى سبحان، اين ندا را مى شنوند: سوگند مى خورم كه شدت خشم خدا براى شما خيلى بزرگتر و بيشتر از شدت خشمى است كه خودتان بر خود گرفتيد. آن هنگام كه دعوت مى شديد - اگر مضارع آورده به اعتبار حكايت حال گذشته، معناى گذشته را مى دهد - به سوى ايمان، يعنى انبيا شما را بدان دعوت مى كردند، و شما كفر مى ورزيديد.
اعتراف بى حاصل كفار دوزخى به يقين شان به معاد، براى نجات از عذاب
«قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِّن سبِيلٍ»:
سياق آيه و ماقبل آن، إشعار دارد كه كفار، اين سخن را بعد از شنيدن آن پاسخ مى گويند، در حالى كه در آتش قرار دارند. به دليل اين كه در آخرش مى گويند: «فَهَل إلى خُرُوجٍ مِن سَبِيل: آيا راهى هست كه ما از آتش بيرون شويم»؟
كفار قبل از اين التماس، نخست اعتراف به گناه مى كنند و اين، خود نوعى سبب خواهى و توسل است، براى نجات از عذاب. اما «وَ لَاتَ حِينَ مَنَاص». وقتى اين تشبّثات را مى كنند كه كار از كار گذشته. براى اين كه تا چندى كه در دنيا بودند، نسبت به مسأله معاد در شك بودند و ايمانى به بازگشت به سوى خدا نداشتند و به همين جهت، آن را انكار نموده و روز حساب را فراموش كردند. و همين فراموشى روز حساب، باعث افسار گسيختگى ايشان در گناهان شد، كه بدون هيچ پروايى، به سوى گناهان شتافتند.
آرى، فراموشى روز جزا، كليد تمامى گناهان و گمراهی ها است. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «إنّ الّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللّه لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَومَ الحِسَاب».
آنگاه وقتى خداوند قبض روحشان كرد كه به حساب، اماته اى بعد از اماته اى ديگر بود، و سپس زنده شان كرد، كه احيايى بعد از احياى ديگر بود، آن وقت، شك و ترديدشان درباره بعث و برگشتن به سوى خدا، از بين رفت. چون بقاى بعد از مرگ و حيات بعد از حيات را عينا ديدند. با اين كه در دنيا مردن را فنا و نابودى مى پنداشتند و مى گفتند: «إن هِىَ إلّا حَيَاتُنَا الدُّنيَا وَ مَا نَحنُ بِمَبعُوثِين».
و كوتاه سخن آن كه: در آن روز با حاصل شدن يقين، شك و ترديدى برايشان نمی ماند. ولى گناهان و نافرمانی ها، باقى مانده است و به همين جهت است كه براى خلاصى از عذاب، يك بار متوسل به اعتراف به يقين خود مى شوند كه: «خدايا! ديگر شك و ترديد نداريم و يقين پيدا كرديم».
و قرآن، اين اعترافشان را چنين حكايت مى كند: «وَ لَو تَرَى إذ المُجرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُسَهُم عِندَ رَبّهِم رَبّنَا أبصَرنَا وَ سَمِعنَا فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً إنّا مُوقِنُون». و بارى ديگر، متوسل مى شوند به اعتراف به گناهان خود، همچنان كه آيه مورد بحث آن را حكايت مى كند، به اين كه تا در دنيا بودند، خود را در اراده و
افعال آزاد و مستقل می دانستند، به طوری كه مى توانستند بدون هيچ رادعى، هر چیزی را بخواهند و هر كارى را بكنند، بدون اين كه حساب و كتابى در نظر داشته باشند، و بدون اين كه صواب و خطايى بفهمند.
از اين بيان روشن مى شود كه به چه وجهى، جملۀ «فَاعتَرَفنَا بِذُنُوبِنَا» را، با حرف «فاء» بر جملۀ «أمَتَّنَا اثنَتَينِ وَ أحيَيتَنَا اثنَتَين» مترتب كرد و آن را، فرع اين قرار داد.
آرى اعتراف، در حقيقت، فرع و مترتب بر يقين يافتن به معاد است. چون وقتى اين يقين پيدا شود، يقين ديگرى به دنبالش پيدا مى شود، و آن، اين است كه انحراف هايشان از راه خدا، ضلالت و گناه بود.
وجوه مختلف در معنای دو «إماته» و دو «إحياء» در سخن كفّار، در جهنم
و مراد از اين كه گفتند: «أمَتّنَا اثنَتَينِ وَ أحيَيتَنَا اثنَتَين: دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى» - به طورى كه بعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنده كردن در برزخ است، و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است.
پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مى كند. چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دوّمى تصور صحيحى نداشت. چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مُردن، و هر يك از اين دو، بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه «إماته» و «إحياء» نمى شود.
در نتيجه، زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا. دوم در برزخ. سوم در قيامت. و كفار در اين كلام خود، متعرض حيات دنيوى نشده اند، و گرنه مى بايستى گفته باشند: «وَ أحيَيتَنَا ثَلاثاً: و ما را سه زندگى دادى»؛ با اين كه زندگى دنيا هم إحيا بود. براى اين كه اين زندگى هم بعد از مرگ، يعنى بعد از دورانى واقع شده، كه هنوز روح در بدن دميده نشده.
و علتش اين است كه: مرادشان از «إحياء»، آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گشته، و آن عبارت است از إحياى در برزخ، و إحياى در قيامت. و اما زندگى دنيا، هرچند كه آن هم إحياء است، وليكن به خودى خود، باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست. به شهادت اين كه كفار تا چندى كه در دنيا بودند، نسبت به معاد در شك و ترديد بودند.
با اين بيان، فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده، روشن مى گردد كه: اگر مراد از دو إحياء، إحياء در برزخ و إحياى در قيامت باشد، بايد مى گفتند: «أمَتّنَا اثنَتَينِ وَ أحيَيتَنَا ثَلاثاً». چون منظور شمردن مرگ ها و زندگی هايى است كه بر آنان گذشته، و آن عبارت است از دو إماته و سه إحياء.
وجه فسادش، همان است كه گفتيم: منظور تنها شمردن مطلق إماته ها و إحياهايى كه بر آنان گذشته، نبوده، بلكه آن إماته و إحيايى منظور بوده كه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته، و إحياى در دنيا، چنين دخالتى نداشته.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «إماتۀ اوّلى»، حالت نطفگى انسان است. آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده. و مراد از «إحياء اوّلى»، حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كالبد است. و مراد از «إماتۀ دوّم»، إماتۀ در دنيا و قبض روح است. و مراد از «إحياى دوّم»، إحياء براى روز قيامت و حساب است. و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه: «كَيفَ تَكفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم ثُمّ يُمِيتُكُم ثُمّ يُحيِيكُم»، در مقام بيان آن است.
گويندگان اين توجيه و تفسير، وقتى احساس كردند كه كلمۀ إماته بر حالت نطفگى آدمى، يعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن، صدق نمى كند، چون إماته وقتى صادق است كه قبلا حياتى باشد، لذا در مقام رفع و رجوع اين اشكال بر آمده اند و به نيرنگ هاى عجيب و غريب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان، كسى بخواهد به آن ها واقف شود، بايد به تفسير «كشّاف» و شرح هاى آن مراجعه كند.
علاوه بر اين، خواننده عزيز متوجه شد كه نام بردن إماته ها و إحياهايى كه بر آنان گذشته، همه و همه، براى اشاره به اسباب حصول يقين ايشان به مسأله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: حيات اوّلى، زندگى دنيا و دوّمى، زنده شدن در قبر است. و موت اوّلى، مرگ در دنيا و موت دوّمى، مُردن در قبر است. و آيه شريفه، اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست.
اشكالى كه بر اين تفسير و توجيه وارد است، اين است كه گفتيم: زندگى دنيا اصلا مورد نظر نيست، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند. به خلاف زندگى در قيامت، كه در حصول يقين، كمال تأثير را دارد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از إحياء»، إحياى در بعث و إحياى قبل از بعث است، و إحياى بعث هم، دو قسم است: يكى إحياى در قبر و يكى هم در خود قيامت. چيزى كه هست، آيه شريفه متعرض اين تقسيم نشده، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود. در نتيجه، شامل سه قسم إحياء و دو إماته مى گردد.
اشكالى كه بر اين تفسير وارد است، همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، علاوه بر اشكالى كه ديگران بر آن كرده اند و آن، اين است كه: نام بردن إماتۀ دوّمى، يعنى إماتۀ در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدّد شخصى است، نه نوعى.
بعضى ديگر گفته اند: مراد إحياى نفوس در عالَم «ذَر» و سپس إماته در آن عالَم، و آنگاه إحياى آن ها در دنيا، و سپس إماتۀ آن ها در دنيا و در آخر، إحياى آن ها در بعث است. اشكال اين توجيه هم، همان اشكال هاى سابق است.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه «إحياء» و «إماته»، به منظور تأكيد است، همچنان كه در آيه «ثُمّ ارجِعِ البَصَرَ كَرّتَين»، منظور تأكيد است، و گرنه معناى آيه اين است كه: خدايا، تو ما را ميراندى، ميراندنى بعد از ميراندن، و إحياء كردى، إحيايى بعد از إحياء.
مفسران بر اين توجيه اشكال كرده اند كه: اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمۀ «إماته» و «إحياء» را تثنيه آورده باشد و گفته باشد: «أمَتّنَا أمَاتَتَينِ وَ أحيَيتَنَا إحيَائَين»، و يا «كَرّتَين»، ولى اين طور نگفته، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته: «أمَتّنَا اثنَتَين: دو بار ميراندى»، و با اين حال، ديگر جايى براى احتمال تأكيد نيست. نظير جملۀ «إلَهَينِ اثنَينِ: دو خدا».
«فَهَل إلى خُرُوجٍ مِن سَبِيل» - اين جمله، دعا و درخواست است، به صورت استفهام و پرسش. و اگر دو كلمه «خُرُوج» را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا است كه مى خواهيم ما از دوزخ خارج بشويم، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد، راضى هستيم و اين، خود دلالت دارد بر نهايت درجۀ فشار و ناراحتى. اما هيچ راهى به سوى خروج ندارند. چون روز قيامت، روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شود، و تمامى سبب ها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.
«ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا ...»:
خطاب در «ذَلِكُم» به كفار است و موطن اين خطاب، روز قيامت است. و احتمال هم دارد كه موطنش، همين دنيا باشد و منظور اين باشد كه با اين خطاب، ايشان را از شرك ورزيدن نهى كند و باز بدارد.
و «ذَلِكُم»، اشاره به حالت شدت و سخت كفار است. و جمله «وَ إن يُشرَك بِه»، دلالت بر دوام و استمرار دارد. و سياق كلام، براى بيان دشمنى كفار با حق و با دين توحيد است. چون كفار چنين بوده و هستند كه به هر چيزى و هر دعوتى كه بويى از توحيد در آن باشد، كفر مى ورزند، و هر عقيده اى را كه نشانه اى از شرك در آن باشد، مى پذيرند. در نتيجه، وضعشان چنين است كه براى خدا هيچ حقى و حرمتى قايل نبوده، و جانب حق سبحان را به هيچ وجه رعايت نمى كنند. خداى سبحان هم، رحمت خود را بر آنان حرام كرده، در احكام خود هيچ رعايتى از جانب آنان نمى كند.
و با اين معنايى كه براى آيه كرديم، جملۀ «فَالحُكمُ لِلهِ العَلِىّ الكَبِير»، به خوبى به اول آيه متصل مى شود. آن وقت نتيجه اين اتصال، اين مى شود كه گويا خواسته است بفرمايد: وقتى شما يكباره از خدا بريديد و به هر چيزى كه او اراده مى كند، شما كفر مى ورزيد، و به هر چيزى كه او دوست نمى دارد، ايمان مى آوريد، جز اين نبايد توقع داشته باشيد كه او هم از شما ببرد، و از هر حكمى درباره شما مى كند، هيچ گونه رعايتى نسبت به حال شما نكند.
و بنابراين، آيه شريفه مورد بحث، همان مطلبى را افاده مى كند كه آيه شريفۀ «نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُم»، آن را بيان مى كند. و جمله «فَالحُكمُ لِله العَلِىّ الكَبِير»، هرچند فى نفسه عموميت دارد، وليكن از نظر سياق خاص است، و مى خواهد كفار را تهديد كند و به همين منظور، براى تأكيد اين تهديد، آيه را با دو نام مقدس «عَلِىّ» و «كَبِير»، ختم مى فرمايد.
آيات ۱۳ - ۲۰ سوره مؤمن
هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ آيَاتِهِ وَ يُنزِّلُ لَكُم مِّنَ السمَاءِ رِزْقاً وَ مَا يَتَذَكرُ إِلّا مَن يُنِيب (۱۳) فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ(۱۴) رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ(۱۵) يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لا يخْفَى عَلى اللَّهِ مِنهُمْ شىْءٌ لِّمَنِ الْمُلْك الْيَوْمَ للَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ(۱۶) الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِ بِمَا كسبَت لا ظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سرِيعُ الحِْسابِ(۱۷) وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الاَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوب لَدَى الحَْنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شفِيعٍ يُطاعُ(۱۸) يَعْلَمُ خَائنَةَ الاَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصّدُورُ(۱۹) وَ اللَّهُ يَقْضى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لا يَقْضونَ بِشىْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السّمِيعُ الْبَصِيرُ(۲۰)
او همان خدايى است كه آيات خود را همواره به شما نشان مى دهد و براى شما از بالا رزقى مى فرستد، اما جز كسانى كه به خدا رجوع پى در پى دارند، كسى متذكر نمى شود (۱۳).
پس خدا را بخوانيد، در حالى كه دين را خالص براى او بدانيد، هرچند كه كفار بدشان آيد (۱۴).
خدايى كه داراى درجاتى بلند و صاحب عرش است، روح را كه از فرمان خودش است، بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل و القا مى كند، تا مردم را از روز ديدار بترساند (۱۵).
روزى كه همه مردم از پرده برون مى افتند و از ايشان هيچ سرّى بر خدا پوشيده نمى ماند. در آن روز گفته مى شود: امروز مُلك از آنِ كيست؟ از آنِ خداى واحد قهّار (۱۶).
امروز هر كسى به آنچه كه كرده است، جزا داده مى شود. امروز ديگر ظلمى نيست، چون كه خدا سريع الحساب است (۱۷).
اى پيامبر! ايشان را از روز آزفه بترسان، از آن وقتى كه دل ها از شدت ترس، به گلوگاه مى رسد و دچار ترس و اندوه شديد مى گردد. روزى كه براى ستمكاران، هيچ دوست و هيچ شفيعى كه شفاعتش پذيرفته شود، نيست (۱۸).
او، نگاه زير چشمى چشم ها را مى داند و از آنچه در سينه ها نهفته است، خبر دارد (۱۹ ).
و خدا به حق داورى مى كند و خدايانى كه به جاى خدا مى خوانند، هيچ گونه داورى ندارند، به درستى خدا شنوا و بينا است (۲۰).
در اين آيات، بر مسأله توحيد احتجاج شده، و بعد از آن كه مردم را به دو دسته تقسيم مى كند: يكى آن هايى كه به سوى خدا رجوع مى كنند، و راه او را پيروى مى نمايند، و يكى هم آن هايى كه آيات او را تكذيب نموده و در مقابل آن به باطل جدال مى كنند، آنگاه اين طايفه را انذار مى فرمايد.
اقامه دو حجت بر توحيد، با بيان اين كه انزال رزق، فقط از ناحيه خداست
«هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ آيَاتِهِ ...»:
مراد از «آيات» در اين جا، علايم و حجت هايى است كه بر وحدانيّت خداى تعالى، در ربوبيت و الوهيت دلالت مى كند. به دليل تفريعى كه - به زودى مى آيد - بر آن مى نمايد و مى فرمايد: «فَادعُوا اللّهَ مُخلِصِينَ لَهُ الدّين: حال كه چنين است، پس خدا را در حالى بخوانيد كه دين را خالص براى او بدانيد».
و كلمۀ «آيات» چون مطلق است، هم شامل آيات تكوينى و ديدنى عالَم مى شود، كه هر انسان صحيح الادراكى، آن را مى بيند و هم، شامل آيات و معجزاتى كه به دست انبيا جارى مى شود و هم، براهينى كه انبيا از طريق وحى اقامه مى كردند.
و اين جمله، مشتمل است بر يك برهان، به اين بيان كه اگر در واقع معبودى بوده باشد كه پرستش او بر انسان واجب باشد و نيز در پرستش او، كمال و سعادت آدمى تأمين شود، تماميت و كمال تدبير او اقتضا مى كند كه انسان ها را به سوى خود هدايت كند و آن معبودى كه آيات هستى بر ربوبيت و الوهيت او دلالت مى کند و انبياء و رسولان هم با دعوت خود و معجزاتشان آن آيات را تأييد مى كنند،
«خداى سبحان» است. و اما آلهۀ مشركان، كه مشركان آن ها را به جاى خدا مى پرستند و مى خوانند، هيچ آيات و دليلى از ناحيه آن ها نيست كه بر الوهيت آن ها دلالت كند.
پس همان «خداى سبحان»، معبودى است يگانه و بى شريك - و اميرالمؤمنين «عليه السلام» هم، در اين كلام خود كه فرموده: «لَو كَانَ لِرَبّكَ شَرِيكٌ لَأتَتكَ رُسُلَهُ: اگر پروردگار تو شريكى مى داشت، رسولان آن شريك هم به سويت مى آمدند»، به اين برهان اشاره فرموده.
جمله «وَ يُنَزّلُ لَكُم مِنَ السّمَاءِ رِزقاً» هم، حجتى ديگر بر يگانگى خداى تعالى است، و اين حجت، از جهت رزق اقامه شده. مى فرمايد: رزق دادن به بندگان، يكى از شؤون ربوبيت و الوهيت است، و چون همه مى دانند كه رزق از ناحيه خداست، نه از ناحيه شركاى ايشان، پس تنها او، ربّ و إله است.
مفسران، «رزق» در آيه را، به باران و كلمۀ «سَمَاء» را به سمت بالا تفسير كرده اند. و بعيد نيست مراد از «رزق»، خود آن ارزاقى باشد كه مردم با آن ارتزاق مى كنند. و مراد از نازل شدن آن از آسمان، اين باشد كه: ارزاق از غيب به شهود مى آيند، همچنان كه آيه شريفه: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم»، آن را افاده مى كند.
«وَ مَا يَتَذَكّرُ إلّا مَن يُنِيبُ» - اين جمله، جمله اى است معترضه كه در بين احتجاجات، اين معنا را مى رساند كه: متذكر شدن به اين حجت ها، تنها شأن يكى از دو طايفه اى است كه قبلا نام برده شدند. يعنى انابه كنندگان رجوع كننده به سوى خدا. و اما مجادلين كفرپيشه، از اين دو طايفه متذكر نمى شوند. براى اين كه كفر و لجبازى، استعداد تذكر به حجيت و پيروى حق را به كلّى باطل مى كند.
«فَادْعُوا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»:
مناسب تر با سياق، اين است كه خطاب عمومى و شامل مؤمنان و غيرمؤمنان، و متفرع بر حجت قبلى باشد، ولى شامل كفارى كه در آخر آيه نامبرده شده اند، يعنى تكذيب كنندگان و مجادلين به باطل نمى شود.
گويا فرموده: وقتى آيات بر وحدانيت خداى تعالى دلالت كرد و معلوم شد كه تنها رازق اوست، ناگزير بر همه مردم - البته غير آن كفارى كه آيات را تكذيب كرده، و مجادله نمودند - لازم است كه او را بخوانند، در حالى كه «دين» را خالص براى او بدانند.
و اما كفارى كه از دين توحيد بدشان مى آيد، آن ها مورد گفتار نيستند، چون اميدى به آن ها نيست و هيچ آيت و حجتى مفيد به حالشان واقع نگشته و قانعشان نمى كند. پس شما خدا را با اخلاص بپرستيد، و كفار را به حال خودشان واگذاريد، چون از اين دين كراهت دارند.
«رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ ...»:
در اين آيه شريفه، سه صفت از صفات خداى تعالى را به عنوان سه خبر براى يك مبتدا ذكر فرموده، و آن مبتدا، ضمير در جملۀ «هُوَ الّذِى يُرِيكُم آيَاتِهِ» مى باشد، و سياق اين آيه و آيه بعدش، براى انذار است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |