تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
نـخـسـت كـتـاب واحـدى اسـت كـه بـراى حـساب اعمال همگان گذارده مى شود، و در واقع همه اعـمال اولين و آخرين در آن ثبت است همانگونه كه در آيات فوق خوانديم و وضع الكتاب كه ظاهر آن اينست كتاب واحدى براى حساب همه انسانها قرار داده مى شود.
دوم كتابى است كه هر امتى دارد يعنى اعمال يك امت در آن درج است
هـمـانـگـونـه كـه در سـوره جـاثـيـه آيـه ۲۸ آمـده اسـت كل امة تدعى الى كتابها هر امتى به كتاب و نامه اعمالش خوانده مى شود. سوم كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه وجود دارد، آنچنانكه در سوره اسراء آيه ۱۳ مـيـخـوانـيـم و كـل انـسـان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا ... : هر انسانى مسئوليت اعمالش را به گردن خودش افكنده ايم ، و براى او در روز قيامت كتاب و نامه عملى بيرون مى آوريم . بـديـهـى اسـت هـيـچـگـونـه مـنـافـاتـى در ميان اين آيات نيست چرا كه هيچ مانعى ندارد كه اعـمـال آدمـى در كـتـب مختلف ثبت گردد، همانگونه كه در برنامه هاى دنيا امروز نيز نظير آنرا مى بينيم ، كه براى سازماندهى دقيق به تشكيلات يك كشور، براى هر واحد، نظام و حساب و سپس آن واحدها در واحدهاى بزرگتر، حساب جديدى پيدا مى كنند. امـا بـا توجه به اين نكته كه نامه اعمال انسانها در قيامت شبيه دفتر و كتاب معمولى اين جـهـان نـيـسـت مـجـمـوعـه اى اسـت گـويـا، غـيـر قـابـل انـكـار كـه شـايـد محصول
طبيعى خود اعمال آدمى باشد. و بـه هـر حـال آيـات مـورد بـحـث نـشـان مـى دهـد كـه عـلاوه بـر ثـبـت اعمال انسانى در كتب ويژه ، خود اعمال نيز در آنجا تجسم مى يابند و حضور پيدا مى كنند و وجدوا ما عملوا حاضرا اعمالى كه به صورت انرژيهاى پراكنده در اين جهان از نظرها محو و نابود شده اند در حـقـيـقـت از بين نرفته اند (و علم امروز نيز ثابت كرده كه هيچ ماده و انرژى هرگز از ميان نخواهد رفت ، بلكه دائما تغيير شكل مى دهد). آن روز ايـن انـرژيـهـاى گـم شـده ، بـه فـرمـان خـداونـد، تـبـديـل بـه مـاده مـى شـونـد، و بـه صـورتـهـاى مـنـاسـبـى تـجـسـم مـى يـابـنـد، اعـمـال نـيـك بـه صـورتهاى جالب و زيبا، و اعمال بد در چهره هاى زشت و ننگين ظاهر مى گـردنـد، و ايـن اعـمـال بـا مـا خـواهـنـد بـود، و بـه هـمـيـن دليـل در آخـريـن جـمـله آيات فوق مى فرمايد و لا يظلم ربك احدا: و خداوند به بندگانش ستم نمى كند چرا كه پاداشها و كيفرها محصول اعمال خودشان است البـتـه بـعـضـى از مـفـسـران جـمـله و وجـدوا مـا عـمـلوا حـاضـرا را تـاكيدى بر مساله نامه اعمال دانسته اند، و گفته اند مفهوم جمله اين است كه در آن كتاب همه كارهاى خود را حاضر و ثبت شده مى يابند. بعضى ديگر در اين آيه كلمه جزاء را در تقدير گرفته اند، و گفته اند مفهومش اين است كـه در آن روز جـزاى اعـمـال خـود را حـاضـر مـى بـيـنـنـد. ولى تـفـسـيـر اول با ظاهر آيات مساعدتر است . در بـاره تـجـسـم اعـمـال در جـلد دوم ذيـل آيه ۳۰ آل عمران بحث مشروحى داشته ايم (جلد ۲ صفحه ۳۷۷ ) و به خواست خدا در ذيل آيات مناسب در آينده
نيز بحث بيشترى خواهيم داشت .
ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسانها
بـراسـتـى قـرآن كـتـاب تـربـيتى عجيبى است ، هنگامى كه صحنه قيامت را براى انسانها تـرسـيـم مـى كـنـد، مـى گـويـد، روزى كـه هـمـه مـردم در صـفـوف مـنـظـم بـه دادگـاه عـدل پروردگار عرضه ميشوند، در حالى كه هماهنگى عقائد و اعمالشان معيار تقسيم آنها در صفوف مختلف است . دسـتـهـاى آنها از همه چيز تهى ، تمام تعلقات دنيا را پشت سر افكنده اند، در عين جمعيت ، تنها، و در عين تنهائى جمعند، نامه هاى اعمال گسترده مى شود. هـمـه چـيـز بـه زبـان مـى آيـد و اعـمـال كـوچـك و بزرگ آدميان را بازگو مى كند، و از آن بـالاتـر خـود اعـمـال و افـكـار جـان مـى گـيـرنـد تـجـسـم مـى يـابـند، اطراف هر كسى را اعـمـال تجسم يافتهاش احاطه مى كند، آنچنان مردم به خود مشغولند كه مادر فرزند را، و فرزند پدر و مادر را به كلى فراموش مى كنند. سـايـه سـنـگـين وحشت از اين دادگاه عدل الهى و كيفرهاى بزرگى كه در انتظار بدكاران اسـت هـمـه را فـرا مـى گـيرد، نفسها در سينه ها حبس مى شود، و چشمها از گردش باز مى ماند راسـتـى ايـمـان بـه چـنـيـن دادگـاهـى چـقـدر در تـربـيـت انـسـان و كـنترل شهوات او مؤ ثر است ؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسئوليتها به انسان مى بخشد؟ در حـديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : اذا كان يوم القيامة دفع للانسان كتاب ثـم قـيـل له اقـرء - قـلت فـيـعـرف مـا فـيـه - فقال انه يذكره فما من لحظة و لا كلمة و لا نـقـل قـدم و لا شى ء فعله الا ذكره ، كانه فعله تلك الساعة ، و لذلك قالوا يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها: هـنگامى كه روز قيامت مى شود، نامه اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شود بـخـوان - راوى ايـن خـبـر مـى گـويـد از امـام پرسيدم آيا آنچه را كه در اين نامه است مى شناسد و به خاطر مى آورد؟ - امام فرمود:
همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى ، كلمه اى ، جابجا كردن قدمى ، و خلاصه هـر كـارى را كـه انـجام داده است آنچنان به خاطر مى آورد كه گوئى همان ساعت انجام داده اسـت ! و لذا فريادشان بلند مى شود و مى گويند: اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر آنكه آنرا احصا و شماره كرده است ؟! نقش مؤ ثر تربيتى ايمان به چنين واقعيتى ناگفته پيداست ، راستى ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!
آيه ۵۰ ـ ۵۳
آيه و ترجمه وَ إِذْ قـُلْنـَا لِلْمـَلَئكَةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونى وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوُّ بِئْس لِلظلِمِينَ بَدَلاً(۵۰) مَّا أَشـهـَدتـهـُمْ خـَلْقَ السـمـَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لا خـَلْقَ أَنـفـُسـِهـِمْ وَ مـَا كـُنـت مـُتَّخـِذَ الْمـُضِلِّينَ عَضداً(۵۱) وَ يـَوْمَ يـَقـُولُ نـَادُوا شرَكاءِى الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَستَجِيبُوا لهَُمْ وَ جَعَلْنَا بَيْنهُم مَّوْبِقاً(۵۲) وَ رَءَا الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظنُّوا أَنهُم مُّوَاقِعُوهَا وَ لَمْ يجِدُوا عَنهَا مَصرِفاً(۵۳) ترجمه : ۵۰ - بـه يـاد آريـد زمـانـى را كـه بـه فـرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد آنها همگى سـجده كردند، جز ابليس ، او از جن بود، سپس از فرمان پروردگارش خارج شد، آيا (با اينحال ) او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد در حالى كه دشمن شما هستند؟ اينها چه جانشينهاى بدى براى ظالماناند. ۵۱ - مـن آنـهـا را بـه هـنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر نساختم ، و نه بهنگام آفرينش نوع خودشان ، و من گمراه كنندگان را دستيار خود
۵۲ - بخاطر بياوريد روزى را كه خدا مى گويد شريكهائى را كه براى من مى پنداشتيد صـدا بـزنـيـد (تـا بـه كـمك شما بشتابند ) ولى هر چه آنها را مى خوانند جوابشان نمى دهند، و ما در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داده ايم . ۵۳ - و گنهكاران آتش (دوزخ ) را مى بينند و يقين مى كنند كه بر آتش افكنده ميشوند و هم آتش بر آنها، و هيچگونه راه گريزى از آن نخواهند يافت ! تفسير: شياطين را اولياى خود قرار ندهيد! در آيات مختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجده فرشتگان براى او و سرپيچى ابـليـس سـخـن بـه مـيان آمده است ، ولى همانگونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم اين تكرارها هـمـواره نـكـتـه هـائى دارد و در هـر مـورد نـكـته اى در نظر بوده است . به تعبير ديگر يك حـادثـه مهم ممكن است ابعاد مختلفى داشته باشد كه در هر مورد كه ذكر مى شود نظر به يكى از اين ابعاد باشد. از آنـجـا كـه در بـحـثـهـاى گـذشـتـه ضمن يك مثال عينى خارجى چگونگى موضع - گيرى ثـروتـمـندان مستكبر و مغرور، در مقابل تهيدستان مستضعف ، و عاقبت كار آنها تجسم يافته بـود، و از آنـجـا كـه غـرور از روز نخست عامل اصلى انحراف و كفر و طغيان بوده است ، در آيـات مـورد بحث از مساله ابليس و سرپيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مى آورد تا بدانيم از آغاز غرور سرچشمه كفر و طغيان بوده است . بـعـلاوه ايـن داسـتـان مـشـخـص مـى كـنـد كه انحرافات از وسوسه هاى شيطانى سرچشمه مـيگيرد، و تسليم شدن در برابر وسوسه هاى او كه از آغاز كمر دشمنى ما را بسته است چقدر احمقانه است ؟ نـخـست مى گويد: به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد، آنها همگى سجده كردند جز ابليس (و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ).
ايـن اسـتـثـنـاء مـمـكـن است اين توهم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود، در حالى كه فرشتگان معصومند، پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟! لذا بـلا فـاصـله اضافه مى كند او از جن بود، و سپس از فرمان پروردگارش خارج شد (كان من الجن ففسق عن امر ربه ). او از فـرشـتـگـان نـبـود ولى بـه خـاطـر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فـرشـتـگـان جـاى گـرفت ، و حتى شايد معلم آنان بود، اما به خاطر يكساعت كبر و غرور آنـچـنـان سـقوط كرد كه همه سرمايه معنويت خود را از دست ، داد و راندهترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد. سـپـس مـى گـويـد بـا ايـن حـال آيـا او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد؟! (افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى ). در حالى كه آنها دشمن شما هستند (و هم لكم عدو). دشمنى سرسخت و قسم خورده كه تصميم به گمراهى و بدبختى همه شما گرفته اند، و عداوت خود را از روز نخست نسبت به پدرتان آدم آشكارا اظهار داشته اند. شيطان و فرزندانش را به جاى خدا پذيرا شدن بسيار بد است (بئس للظالمين بدلا). راسـتـى چـه زشـت اسـت كـه انسان خداى عالم و آگاه و رحيم و مهربان و فيض بخش را رها كـنـد، و شـيـطـان و دار و دسـتهاش را به جاى او بپذيرد، اين زشتترين انتخابهاست ، كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست ، كمر به نابوديش
بسته ، و سوگند ياد كرده ، بعنوان ولى و رهبر و راهنما و تكيهگاه مى پذيرد؟! آيـه بـعـد دليـل ديـگـرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه مى كند، و مى گويد ما ابليس و فرزندانش را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين ، و حتى به هنگام آفرينش نوع خودشان ، در صحنه حاضر نساختيم (ما اشهدتهم خلق السماوات و الارض و لا خلق انفسهم ). تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند. بـنـابـر ايـن كـسـى كـه هـيچگونه دخالتى در آفرينش جهان و حتى نوع خود نداشته و از اسـرار و رمـوز خـلقـت بـه هـيـچـوجـه آگـاه نـيـسـت چـگـونـه قـابـل ولايـت يـا پـرسـتـش اسـت ، و اصـولا او چـه قدرتى دارد، و چه نقشى ميتواند داشته بـاشـد، او مـوجـودى اسـت ضـعـيـف و نـاتـوان و حـتـى نـاآگـاه از مـسـائل خـويـشـتـن ، او چـگـونـه مـيـتـوانـد ديـگـران را رهبرى كند؟ و يا آنها را از مشكلات و گـرفـتـاريـهـا رهـائى بخشد؟! و در پايان اضافه مى كند: من هرگز گمراه كنندگان را دستيار خود انتخاب نمى كنم (و ما كنت متخذ المضلين عضدا). يـعـنـى آفـريـنـش بـر پـايـه راسـتـى و درسـتـى و هـدايـت اسـت ، موجودى كه برنامه اش اضـلال و افـسـاد است در اداره اين نظام ، جائى نمى تواند داشته باشد، چرا كه او درست در جـهـت مـخـالف نـظـام آفـريـنـش و هـسـتى است ، او خرابكار است و ويرانگر، نه مصلح و تكامل آفرين . آخـريـن آيـه مـورد بـحـث مجددا هشدار مى دهد كه به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند مى فـرمـايد شريكهائى را كه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد تا به كمك شما بيايند (و يوم يقول نادوا شركائى الذين زعمتم ).
يك عمر دم از آنها مى زديد، و در آستانشان سجده مى نموديد، اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند. آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مى زنند و آنها را مى خـوانـنـد، ولى ايـن مـعـبودهاى پندارى حتى پاسخ به نداى آنها نمى دهند تا چه رسد به اينكه به كمكشان بشتابند (فدعوهم فلم يستجيبوا لهم ) و ما در ميان آنها كانون هلاكتى قرار داده ايم (و جعلنا بينهم موبقا) آخـريـن آيه مورد بحث ، سرانجام كار پيروان شيطان و مشركانرا چنين بيان مى كند: در آن روز گنهكاران آتش دوزخ را مى بينند (و رأ ى المجرمون النار). و آتـشـى كـه هـرگـز آنـرا بـاور نـكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مى شود. در ايـنـجـا پـى بـه اشـتباهات گذشته خود مى برند: و يقين مى كنند كه در آتش ورود خواهند كرد و هم آتش در آنها! (فظنوا انهم مواقعوها). و نـيـز بـه يـقـيـن مى فهمند كه هيچگونه راه گريز از آن نخواهند يافت (و لم يجدوا عنها مصرفا). نـه مـعبودهاى ساختگيشان به فريادشان مى رسند، نه شفاعت شفيعان در باره آنها مؤ ثر اسـت ، و نـه بـا كـذب و دروغ و يـا تـوسـل بـه زر و زور مـى تـوانـنـد از چنگال آتش دوزخ ، آتشى كه اعمالشان آن را شعلهور ساخته رهائى يابند. تـوجـه بـه ايـن نكته لازمست كه جمله ظنوا گر چه از ماده ظن است ولى در اينجا و بسيارى موارد ديگر، به معنى يقين به كار ميرود، لذا در سوره
بـقـره آيـه ۲۴۹ هـنـگامى كه از مؤ منان راستين و مجاهدان ثابت قدمى كه همراه طالوت به مـبـارزه بـا جـالوت جـبـار و سـتـمـگـر بـرخـاسـتـنـد سـخـن مـى گـويـد تـعـبـيـر بـه قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله : آنها كه ايمان قاطع به معاد داشتند گفتند بسيار مى شود كه گروهى اندك (اما با ايمان ) به فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز گردد ضـمـنـا كـلمـه مواقعوها از ماده مواقعه به معنى وقوع بر يكديگر است اشاره به اينكه هم آنـهـا بـر آتش مى افتند و هم آتش بر آنها، هم آتش در آنها نفوذ مى كند و هم آنها در آتش چـرا كـه در آيـات ديـگـر قرآن خوانده ايم كه گنهكاران خود آتشگيره آتشند (سوره بقره آيه ۲۴). نكته ها: ۱ - آيا شيطان فرشته بود؟ مى دانيم فرشتگان پاك و معصومند، و قرآن هم به پاكى و عصمت آنها اعتراف كرده ، آنجا كـه مـى گـويـد: بـل عـبـاد مـكـرمـون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون آنها بندگان گـرامـى خـدا هـستند، در هيچ سخنى بر او پيشى نمى گيرند و فرمانهاى او را گردن مى نهند (آيه ۳۶ و ۳۷ سوره انبياء). اصولا از آنجا كه در جوهر آنها عقل است و نه شهوت بنابر اين كبر و غرور و خودخواهى ، و بطور كلى انگيزه هاى گناه در آنها وجود ندارد. از طـرفـى اسـتثناء ابليس در آيات فوق (و بعضى آيات ديگر قرآن ) از جمع ملائكه اين تـصـور را بـه وجـود مـى آورد كـه ابـليـس از فـرشـتگان بوده و با توجه به عصيان و سـركـشى او اين اشكال به نظر مى رسد كه چگونه از فرشته اى اين گناهان كبيره ممكن است سر بزند؟! بـخـصـوص ايـنـكـه در بـعـضـى از خـطـبه هاى نهج البلاغه نيز آمده است كه ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا: هرگز
ممكن نيست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر كارى كه بخاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است (اشاره به غرور ابليس است ) آيـات فـوق ايـن مـشـكـل را حـل كـرده مـى گويد: كان من الجن (ابليس از طائفه جن بود) آنها موجوداتى هستند از چشم ما پنهان و داراى عقل و شعور و خشم و شهوت . و مى دانيم كلمه جن هر گاه در قرآن اطلاق مى شود اشاره به همين گروه است ولى آن دسته از مفسران كه معتقدند ابليس از فرشتگان بوده آيه فوق را به مفهوم لغوى آن تفسير مى كـنـنـد، و مـى گـويـنـد منظور از كان من الجن اين است كه ابليس از نظر پنهان بود همچون ساير فرشتگان ، در حالى كه اين معنى كاملا خلاف ظاهر است . از دلائل واضـحـى كه مدعاى ما را اثبات مى كند، اين است كه قرآن از يك سو مى گويد: و خلق الجان من مارج من نار جن را از شعله هاى مختلط آتش آفريد (سوره الرحمن آيه ۱۵). و از سـوى ديـگـر هـنگامى كه ابليس از سجده بر آدم سرپيچيد منطقش اين بود خلقتنى من نـار و خـلقـتـه من طين مرا از آتش آفريدى و او را از خاك و آتش برتر از خاك است (اعراف آيه ۱۲). از ايـن گـذشـتـه آيـات فـوق بـراى ابـليـس ذريـه (فـرزنـدان ) قائل شده است ، در حالى كه مى دانيم فرشتگان ذريه ندارند مجموع آنچه گفته شد به ضميمه ساختمان جوهره فرشتگان بخوبى گواهى مى دهد كه ابـليـس هرگز فرشته نبوده ولى از آنجا كه در صف آنها قرار داشت و آنقدر پرستش خدا كـرده بـود كـه بـه مـقـام فـرشـتـگـان مـقـرب خـدا تـكـيـه زده بـود مشمول
خـطـاب آنـهـا در مـسـاله سـجده بر آدم شده و سرپيچى او به صورت يك استثناء در آيات قرآن بيان گرديده ، و در خطبه قاصعه نام ملك مجازا بر او نهاده شده است . (دقت كنيد). در كتاب عيون الاخبار از امام على ابن موسى الرضا مى خوانيم : فرشتگان همگى معصومند و محفوظ از كفر و زشتيها به لطف پروردگار، راوى حديث مى گويد: به امام عرض كردم مـگـر ابـليس فرشته نبود؟ فرمود: نه ، او از جن بود، آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه مى فرمايد: و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن . در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقـل شـده كـه يـكـى از يـاران خـاصـش مـى گـويـد: از امـام در بـاره ابـليـس سـؤ ال كـردم كـه آيـا از فـرشـتـگـان بـود فـرمـود نه از جن بود، ولى همراه فرشتگان بود، آنـچـنـانـكـه آنـهـا فـكـر مـى كـردنـد از جـنـس آنـان اسـت (بخاطر عبادت و قربش نسبت به پروردگار) ولى خدا مى دانست از آنها نيست ، هنگامى كه فرمان سجود صادر شد آنچه مى دانيم تحقق يافت (پرده ها كنار رفت و ماهيت ابليس آشكار گرديد). در بـاره ابـليـس و بـطـور كـلى شـيـطـان بـحـثـهـاى مـشـروحـى ذيل آيه ۱۱ تا ۱۸ اعراف بيان كرده ايم (تفسير نمونه جلد ۶ صفحه ۹۸ به بعد) و در سـوره انـعـام ذيـل آيـه ۱۱۲ (تـفـسـيـر نـمـونـه جـلد ۵ صـفـحـه ۴۰۶) و در سـوره بـقـره ذيل آيه ۳۴ (جلد اول ) نيز بحثهائى آمده است . ۲ - گمراهان را نبايد به معاونت دعوت كرد گر چه در آيات فوق سخن از خداوند است و نفى وجود ياورى براى او از
گـمـراهـان ، و مـى دانـيـم اصـولا خدا نياز به معين و كمك كار ندارد تا چه رسد به اينكه گمراه باشد يا نباشد. ولى ايـن يـك درس بـزرگ اسـت بـراى هـمگان كه در كارهاى جمعى ، همواره كسانى را به يـارى طـلبـنـد كه هم خودشان در خط صحيح حق و عدالت باشند و هم دعوت كننده به چنين خـطـى ، و بـسـيار ديده ايم افراد پاكى را كه به خاطر عدم دقت در انتخاب دستياران خود گـرفـتـار انـواع انـحـرافـهـا و مـشـكـلات و انـواع ناكاميها و بدبختيها شده اند، جمعى از گـمـراهـان و گـمـراه كـنندگان دور آنها را گرفته ، و نظام كارشان را به تباهى كشيده اند، و سرانجام همه سرمايه هاى انسانى و اجتماعيشان را بر باد داده اند. در تـاريخچه كربلا چنين ميخوانيم كه امام حسين (عليه السلام ) سرور شهيدان در ميان راه به عبيد الله بن حر برخورد كرد، امام (عليه السلام ) به ديدن عبيد الله رفت و او احترام فـراوان نـمـود، امـا هـنـگـامـى كه امام او را دعوت به يارى نمود او سوگند ياد كرد كه از كوفه بيرون نيامده مگر به خاطر اينكه از اين جنگ كناره گيرى كند، سپس اضافه كرد من مى دانم اگر با اين گروه نبرد كنى نخستين كشته خواهى بود، ولى اين شمشير و اسبم را تـقـديـم شـمـا مـى كـنـم . امـام صـورت از او بـرگـرداند و فرمود: هنگامى كه از جان خود مـضـايـقـه دارى نـيـازى بـه مـال تـو نـداريـم سـپـس اين آيه را تلاوت كرد، و ما كنت متخذ المـضلين عضدا (اشاره به اينكه تو گمراهى و گمراه كننده ، و شايسته دستيارى نيستى ). بـه هـر حـال نداشتن يار و ياور از اين بهتر است كه انسان از افراد آلوده و ناپاك يارى بطلبد و آنها را گرد خود جمع نمايد.
آيه ۵۴ ـ ۵۶
آيه و ترجمه وَ لَقَدْ صرَّفْنَا فى هَذَا الْقُرْءَانِ لِلنَّاسِ مِن كلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الانسنُ أَكثرَ شىْءٍ جَدَلاً(۵۴) وَ مـَا مـَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَ يَستَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلا أَن تَأْتِيهُمْ سنَّةُ الاَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيهُمُ الْعَذَاب قُبُلاً(۵۵) وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسلِينَ إِلا مُبَشرِينَ وَ مُنذِرِينَ وَ يجَدِلُ الَّذِينَ كفَرُوا بِالْبَطِلِ لِيُدْحِضوا بِهِ الحَْقَّ وَ اتخَذُوا ءَايَتى وَ مَا أُنذِرُوا هُزُواً(۵۶) ترجمه : ۵۴ - مـا در ايـن قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرده ايم ، ولى انسان بيش از هر چيز به جدل مى پردازد. ۵۵ - تـنـهـا مـانـع انسانها از اينكه هنگامى كه هدايت به سراغشان آمد ايمان بياورند و از پروردگارشان تقاضاى آمرزش كنند اين بود كه سرنوشت پيشينيان دامانشان را بگيرد، و يا عذاب الهى را در برابر خود مشاهده كنند! ۵۶ - مـا پـيـامـبـران را جز براى بشارت و انذار نمى فرستيم ، اما كافران همواره مجادله بـه بـاطل مى كنند تا (به گمان خود) حق را از ميان بردارند، و آيات ما و مجازاتهائى را كه به آنها وعده داده شده است به باد مسخر گيرند.
تفسير: گوئى تنها منتظر مجازاتند! ايـن آيـات يـك نـوع نـتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشاره اى به بحثهاى آينده است . نـخـسـتـين آيه مى گويد: ما در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را بيان كرديم (و لقد صرفنا فى هذا القرآن للناس من كل مثل ). از تـاريـخ تـكان دهنده گذشتگان نمونه هاى مختلفى آورديم ، از حوادث دردناك زندگى آنـهـا و خـاطـره هـاى تـلخ و شـيـريـن تـاريـخ ، در گـوش مـردم فـرو خـوانـديـم و آن قدر مـسـائل را زيـر و رو كـرديـم تـا دلهـائى كـه آماده پذيرش است پذيراى حق گردد، و بر سايرين نيز اتمام حجت شود، و جائى براى ابهام باقى نماند ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند، چرا كه انسان بيش از هر چيز به جدل ميپردازد (و كان الانسان اكثر شى ء جدلا) صـرفـنـا از مـاده تـصـريـف بـه مـعـنـى تـغـيـيـر و دگـرگـون سـاخـتـن و از حـالى بـه حـال ديـگـر درآوردن اسـت ، هـدف از ايـن تـعـبـيـر در آيـه فوق آن است كه ما در لباسهاى گـوناگون و چهره هاى مختلف و به هر زبانى كه امكان تاثير در آن بوده با مردم سخن گفته ايم . جـدل بـه مـعنى گفتگوئى است كه بر اساس نزاع و تسلط بر ديگرى صورت گيرد، و بـنـا بـر ايـن مـجـادله بـه مـعـنى آن است كه دو نفر در برابر هم به جر و بحث و مشاجره بـرخـيـزنـد، ايـن كـلمـه در اصـل - بـطـورى كـه راغـب مـى گـويـد - از جـدلت الخـيـل (طـنـاب را مـحـكـم تـابـيدم ) گرفته شده است ، گوئى كسى كه چنين سخنانى مى گويد ميخواهد طرف مقابل را به زور از افكارش بپيچاند بعضى نيز گفته اند اصل جدال به معنى كشتى گرفتن و ديگرى را بر زمين
افـكـنـدن اسـت كـه در مـشـاجـرات لفـظـى نـيـز بـه كـار مـيـرود، ولى بـه هـر حال منظور از انسان در اينجا انسانهاى تربيت نايافته است ، و نظير آن در قرآن فراوان اسـت ، در ايـن زمـيـنـه بـحـث مـشـروحى ذيل آيه ۱۲ سوره يونس آورده ايم (جلد هشتم تفسير نمونه صفحه ۲۳۹). آيـه بعد مى گويد با اين همه مثالهاى گوناگون و بيانات تكان دهنده و منطقهاى متفاوت كه بايد در هر انسان آماده اى نفوذ كند باز گروه كثيرى از مردم ايمان نياوردند: مانع آنها از ايمان و استغفار از گناهان به هنگامى كه هدايت الهى به سويشان آمد تنها اين بود كه انتظار سرنوشت پيشينيان را داشتند! (و ما منع الناس ان يؤ منوا اذ جائهم الهدى و يستغفروا ربهم الا ان تاتيهم سنة الاولين ). و يا عذاب الهى در برابر آنان قرار گيرد و با چشم خود آن را ببينند (او ياتيهم العذاب قبلا). در حـقـيـقـت ، ايـن آيـه اشـاره بـه آن اسـت كـه ايـن گـروه لجـوج و مـغـرور بـا ميل و اراده خود هرگز ايمان نخواهند آورد تنها در دو حالت ايمان مى آورند: نخست زمانى كه عـذابـهـاى دردنـاكـى كـه اقـوام پـيـشـيـن را دربـرگـرفـت آنـهـا را فـرو گـيرد، دوم آنكه لااقـل عـذاب الهـى را بـا چـشـم خود مشاهده كنند، كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود. توجه به اين نكته نيز لازمست كه اين گونه اقوام گمراه هرگز در انتظار
چـنـيـن سـرنـوشـتـى نـبـوده انـد امـا چون اين سرنوشت براى آنها حتمى بوده ، قرآن آن را بـعـنـوان انـتـظـار بـيـان كـرده و ايـن يـكـنـوع كـنـايـه زيـبـا اسـت ، درسـت مـثـل اينكه ما به فرد سركشى مى گوئيم تو فقط مى خواهى مجازات شوى يعنى مجازات سرنوشت حتمى تو است آنچنان كه گويا در انتظارش هستى . بـه هـر حـال كـار انـسان سركش و مغرور گاه به جائى ميرسد كه نه وحى آسمانى ، نه تـبـليغ مستمر انبياء، نه مشاهده درسهاى عبرت در زندگى اجتماعى ، و نه مطالعه تاريخ گـذشـتـگـان ، هـيـچـكـدام در او اثـر نـمى كند، تنها چوب خدا است كه ميتواند او را بر سر عـقـل بـيـاورد امـا چـه فـايـده كـه بـه هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته مى شود و راه بازگشت و استغفار نيست . سـپـس بـراى دلدارى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در برابر سماجت و لجاجت مـخالفان ميفرمايد: وظيفه تو تنها بشارت و انذار است ، ما پيامبران را جز براى بشارت و انذار نمى فرستيم (و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ). سـپس اضافه مى كند اين مساله تازه اى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت و استهزاء بـرخـيـزنـد، بـلكـه هـمـواره افـراد كـافـر لجـوج مـجـادله بـه بـاطـل مـى كـنـنـد، تـا بـه گمان خود حق را از ميان ببرند، و آيات ما و رستاخيز و عذاب و مـجـازات الهـى را بـه بـاد اسـتـهـزاء بـگـيـرنـد (و يجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق و اتخذوا آياتى و ما انذروا هزوا). در حـقـيـقـت ايـن آيـه شبيه آيه ۴۲ تا ۴۵ سوره حج است كه مى گويد: و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود ... اگر آنها تو را تكذيب
كنند پيش از تو قوم نوح و عاد و ثمود ... پيامبرانشان را تكذيب كردند ايـن احـتمال در تفسير آيه نيز وجود دارد كه خداوند مى فرمايد كار پيامبران اجبار و اكراه نيست ، بلكه وظيفه آنها بشارت و انذار است ، اما تصميم گيرى نهائى با خود مردم است ، تـا درسـت بـيـنـديـشـنـد و عـواقـب كـفـر و ايـمان را بنگرند و از روى اراده و تصميم ايمان بياورند نه اينكه عذاب الهى را در برابر چشم خود ببينند و اضطرارا اظهار ايمان كنند ولى مـتـاسـفـانـه ايـن آزادى و اخـتـيـار كـه وسيله تكامل است غالبا مورد سوء استفاده قرار گـرفـتـه ، و طـرفـداران بـاطـل بـه مـجـادله در بـرابر حق برخاسته اند، گاه از طريق مـغـالطـه و گـاه از طريق استهزاء خواسته اند آئين حق را از ميان ببرند، ولى هميشه دلهاى آمـاده اى پـذيـراى حـق بـوده ، و بـه حـمـايـت از آن بـرخـاسـتـه اسـت ، و ايـن مـبـارزه حـق و باطل در طول تاريخ بوده و همچنان ادامه دارد.
آيه ۵۷ ـ ۵۹
آيه و ترجمه وَ مـَنْ أَظـلَمُ مـِمَّن ذُكِّرَ بـِئَايـَتِ رَبِّهِ فـَأَعـْرَض عـَنـهـَا وَ نَسىَ مَا قَدَّمَت يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلى قـُلُوبـِهـِمْ أَكـنَّةً أَن يـَفـْقـَهـُوهُ وَ فى ءَاذَانهِمْ وَقْراً وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلى الْهُدَى فَلَن يهْتَدُوا إِذاً أَبَداً(۵۷) وَ رَبُّك الْغـَفـُورُ ذُو الرَّحـْمـَةِ لَوْ يـُؤَاخـِذُهـُم بـِمـَا كـسـبـُوا لَعـَجَّلَ لهَُمُ الْعـَذَاب بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئلاً(۵۸) وَ تِلْك الْقُرَى أَهْلَكْنَهُمْ لَمَّا ظلَمُوا وَ جَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِداً(۵۹) ترجمه : ۵۷ - چـه كـسـى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام يادآورى آيات پروردگارشان از آن روى مـى گـردانـنـد، و آنـچـه را بـا دسـت خود انجام داده فراموش مى كنند، ما بر دلهاشان پـرده افـكـنـده ايـم تـا نـفهمند، و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم (تا صداى حق را نشنوند!) و لذا اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت نمى شوند! ۵۸ - و پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است ، اگر ميخواست آنها را
مجازات كند عذاب هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد، ولى براى آنها موعدى است كه با فرا رسيدنش راه فرارى نخواهند داشت . ۵۹ - ايـنها شهرها و آباديهائى است (كه ويرانه هايش را با چشم مى بينيد) ما آنها را به هـنـگـامـى كـه سـتـم كـرده انـد هـلاك كـرديـم و (در عـيـن حال ) براى هلاكتشان موعدى قرار داديم . تفسير: در مجازات الهى عجله نمى شود از آنـجـا كـه در آيـات پـيـشـيـن سـخـن از گـروهـى از كـافـران تـاريـك دل و متعصب در ميان بود، آيات فوق نيز همان بحث را تعقيب مى كند. نـخـسـت مـى گـويـد: چـه كـسـى سـتـمـكـارتـر اسـت از آنـهـا كـه بـه هـنـگـام تـذكـر آيـات پـروردگـارشـان از آن روى مـى گـردانند و كارهاى گذشته خود را بدست فراموشى مى سپارند (و من اظلم ممن ذكر بايات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه ). تـعـبـيـر بـه تـذكـر (يـادآورى ) گـويـا اشـاره بـه ايـن اسـت كـه تـعـليـمـات انـبـيـاء از قبيل يادآورى حقائقى است كه بطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است . ايـن مـعـنـى در خـطبه اول نهج البلاغه نيز آمده است ، آنجا كه مى فرمايد ليستادوهم ميثاق فـطـرتـه و يـذكـروهـم مـنـسـى نـعـمـتـه و يـحـتجوا اليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العـقـول : هـدف از بـعـثـت پـيامبران آن بوده كه انسانها را وادار به وفا كردن به پيمان فـطـرت كنند، و نعمتهاى فراموش شده خدا را به ياد آنها بياورند و از طريق تبليغ بر آنها اتمام حجت كنند و گنجينه هاى پنهانى عقلها را آشكار سازند!. جالب اينكه در اين آيه از سه طريق به اين كوردلان درس بيدارى مى دهد نخست اينكه اين حقائق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست ، ديگر
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |