تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۰۱ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



بعضى گفته اند: عدد آن شش هزار آيه است ، بعضى ديگر گفته اند: شش ‍ هزار ودويست وچهار آيه است ، يكى گفته شش هزار ودويست و چهارده آيه ، ويكى ديگر گفته نوزده آيه ، بعضى گفته اند: بيست وپنج و بعضى ديگر سى وشش .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۱

مكى ها عدد خود رااز عبد الله بن كثير از مجاهد از ابن عباس از ابى بن كعب روايت كرده اند، مدنى ها براى خود دوجور عدد روايت كرده اند يكى به ابى جعفر مرثد بن قعقاع وشيبه بن نصاح منتهى مى شود. و روايت ديگرشان به اسماعيل بن جعفر بن ابى كثير انصارى منتهى مى گردد. واهل شام عدد خود را از ابى درداء روايت كرده اند، وروايت بصرى ها به عاصم بن عجاج جحدرى وروايت عدد كوفى ها به حمزه و كسائى وخلف منتهى مى شود، حمزه گفته است : اين عدد را ابن ابى ليلى از ابى عبد الرحمان سلمى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) براى ما روايت كرده . وكوتاه سخن ، وقتى اعداد به يك نص متواتر ويا حداقل خبر واحد قابل اعتنائى منتهى نشود، وهيچ آيه اى به طور اطمينان بخشى ، از ساير آيات قبل وبعدش متمايز نگردد، هيچ الزامى نيست كه يكى از اين روايت اخذ شود، لاجرم هر يك از اين روايات كه روشن وقابل اعتماد بود را مى پذيريم وما بقى را طرد مى كنيم ، ويا به هيچ يك عمل نمى كنيم ، واگر شخصى اهل تدبر باشد، بايد به هر روايتى كه در نظرش بيشتر قابل اعتماد بود، عمل نمايد. وآنچه كه از على (عليه السلام ) در عدد كوفيان نقل شده معارض است با ادله اى كه از خود آن جناب وهمچنين از ساير ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه : در هر سوره ((بسم اللّه (( جزء آن سوره ويكى از آيات آن است ، زيرا به حساب كوفيان ، تنها بسم اللّه فاتحه ، جزء سوره است ، وما بقى به حساب نيامده ، ولازمه روايت نامبرده اين است كه عدد آيه هاى قرآن به مقدار بسم اللّه هاى سوره ها بيشتر باشد. واين همان علتى است كه ما را از ايراد بحثهاى مفصل كه در باره عدد آيه هاى قرآن شده منصرف ساخته است ، چون ديديم كه اين بحثها به نتيجه اى نمى رسد، تنها به اين اشاره اكتفاء مى كنيم كه در عدد چهل سوره قرآنى اتفاق دارند، ودر عدد آيه ها ويا رؤ وس آيه هاى هفتاد و چهار سوره اختلاف كرده اند، وهمچنين در اينكه كلمه : ((الر(( مثلا آيه اى است تام ومستقل اتفاق كرده اند ولى در بقيه حروف مقطعه اختلاف نموده اند وآن گروه از خوانندگان عزيز كه مى خواهند به جزئيات اين اختلاف واقف گردند، بايد به محل طرح اين بحثها مراجعه نمايند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۲

ترتيب سوره هاى قرآن كريم

فصل سوم ، پيرامون ترتيب سوره ها: در كتاب اتقان از ابن ضريس نقل شده كه اودر كتاب فضائل القرآن خود گفته : محمد بن عبد الله بن ابى جعفر رازى به ما خبر داد كه عمروبن هارون ما را حديث كرد كه عثمان بن عطاى خراسانى برايمان نقل كرد از پدرش ازابن عباس كه گفت : آغاز هر سوره كه در مكه نازل شده در مكه نوشته شد وبعدها خداوند هر چه مى خواست به آن ملحق مى كرد. وسوره هايى كه به ترتيب وپشت سر هم نازل شده اند عبارتند از: ۱ - ((اقرء باسم ربّك (( ۲ - ((ن (( ۳ - ((مزمل (( ۴ - ((مدثر(( ۵ - ((تبت (( ۶ - ((تكوير(( ۷ - ((اعلى (( ۸ - ((والليل اذا يغشى (( ۹ - ((والفجر((۱۰ - ((والضحى (( ۱۱ - ((الم نشرح (( ۱۲ - ((والعصر(( ۱۳ - ((والعاديات (( ۱۴ - ((انا اعطيناك (( ۱۵ - ((الهاكم التكاثر(( ۱۶ - ((ارايت (( ۱۷ - ((قل يا ايها الكافرون (( ۱۸ - ((الم تر كيف فعل ربّك (( ۱۹ - ((قل اعوذ برب الفلق ((۲۰ - ((قل اعوذ برب الناس (( ۲۱ - ((قل هواللّه احد(( ۲۲ - ((والنجم (( ۲۳ - ((عبس (( ۲۴ - ((انا انزلناه فى ليله القدر(( ۲۵ - ((والشمس وضحاها(( ۲۶ - ((والسماء ذات البروج (( ۲۷ - ((والتين (( ۲۸ - ((لايلاف قريش (( ۲۹ - ((قارعه (( ۳۰ - ((لااقسم بيوم القيامه (( ۳۱ - ((ويل لكل همره (( ۳۲- ((والمرسلات (( ۳۳ - ((ق (( ۳۴ - ((لااقسم بهذا البلد(( ۳۵ - ((والسماء والطارق (( ۳۶ - ((اقتربت الساعه (( ۳۷ - ((ص (( ۳۸ - ((اعراف (( ۳۹ - ((قل اوحى (( ۴۰ - ((يس (( ۴۱ - ((فرقان (( ۴۲ - ((ملائكة (( ۴۳ - ((كهيعص (( ۴۴ - ((طه (( ۴۵ - ((واقعه (( ۴۶ - ((طسم شعراء(( ۴۷ - ((طس (( ۴۸ - ((قصص (( ۴۹ - ((بنى اسرائيل (( ۵۰ - ((يونس (( ۵۱ - ((هود(( ۵۲ - ((يوسف (( ۵۳ - ((حجر(( ۵۴ - ((انعام (( ۵۵ - ((صافات (( ۵۶ - ((لقمان (( ۵۷ - ((سباء(( ۵۸ - ((زمر(( ۵۹ - ((حم مومن (( ۶۰ - ((حم سجده (( ۶۱ - ((حم عسق (( ۶۲ - ((حم زخرف (( ۶۳ - ((حم دخان (( ۶۴ - ((جاثيه (( ۶۵ - ((احقاف (( ۶۶ - ((ذاريات (( ۶۷ - ((غاشيه (( ۶۸ - ((كهف (( ۶۹ - ((نحل (( ۷۰ - ((انا ارسلنا نوحا(( ۷۱ - ((ابراهيم (( ۷۲ - ((انبياء(( ۷۳ - ((مؤ منين (( ۷۴ - ((تنزيل سجده (( ۷۵ - ((طور(( ۷۶ - ((تبارك الملك (( ۷۷ - ((الحاقه (( ۷۸ - ((سائل (( ۷۹ - ((عم يتسائلون (( ۸۰ - ((نازعات (( ۸۱ - ((اذا السماء انفطرت (( ۸۲ - ((اذا السماء انشقت (( ۸۳ - ((روم (( ۸۴ - ((عنكبوت (( ۸۵ - ((ويل للمطففين (( اين سوره هائى بوده كه در مكه نازل شده است . پس خداى تعالى سوره هاى زير را به ترتيب در مدينه نازل كرد: ۱ - ((سوره بقره (( ۲ - ((انفال (( ۳ - ((آل عمران (( ۴ - ((احزاب (( ۵ - ((مم تحنه (( ۶ - ((نساء(( ۷ - ((اذا زلزلت (( ۸ - ((حديد(( ۹ - ((قتال (( ۱۰ - ((رعد(( ۱۱ - ((رحمان (( ۱۲ - ((انسان (( ۱۳ - ((طلاق (( ۱۴ - ((لم يكن (( ۱۵ - ((حشر(( ۱۶ - ((اذا جاء نصر اللّه (( ۱۷ - ((نور(( ۱۸ - ((حج (( ۱۹ - ((منافقون (( ۲۰ - ((مجادله (( ۲۱ - ((حجرات (( ۲۲ - ((تحريم (( ۲۳ - ((جمعه (( ۲۴ - ((تغابن (( ۲۵ - ((صف (( ۲۶ - ((فتح (( ۲۷ - ((مائده (( ۲۸ - ((برائت ((

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۳

در اين روايات سوره فاتحه ساقط شده وچه بسا گفته باشند كه اين سوره دوبار نازل شده يكى در مكه وبار ديگر در مدينه . اتقان از بيهقى نقل كرده كه در كتاب دلائل النبوه به سند خود از عكرمه و حسين بن ابى الحسن روايت كرده كه اين دونفر گفته اند: خداوند از قرآن كريم سوره اقرء باسم ربّك را نازل كرد، همچنين سوره هائى كه در روايت بالابود شمرده اند تا به آخر جز اينكه سوره فاتحه واعراف و كهيعص را از آنچه در مكه نازل شده ساقط كرده اند. ونيز اين دونفر حم دخان را قبل از حم سجده وانشقاق را قبل از انفطار و نيز مطففين را قبل از بقره در سوره هاى مدنى ، ونيز آل عمران را قبل از انفال ومائده را قبل از ممتحنه از سوره هاى مكى ضبط كرده اند. آنگاه بيهقى به سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : اولين سوره اى كه خدا از قرآن كريم بر پيغمبرش نازل كرد سوره اقرء باسم ربّك بود تا آخر حديث ، واين حديث از نظر ترتيب مطابق با حديث عكرمه است ، با اين تفاوت كه آن سوره هاى مكى كه در حديث عكرمه ساقط شده در اين حديث آمده است . باز در همان كتاب ، از كتاب ناسخ ومنسوخ ، تاءليف ابن حصار نقل كرده كه : سوره هاى مدنى مورد اتفاق بيست سوره است وآنچه در آن اختلاف هست دوازده سوره است ، واز اين چند سوره گذشته بقيه سوره ها به اتفاق مكى است ، اين بود كلام ناسخ ومنسوخ . وآن سوره هايى كه مدنى بودنشان مورد اتفاق است عبارتند از: ۱ - بقره ۲ - آل عمران ۳ - نساء ۴ - مائده ۵ - انفال ۶ - توبه ۷ - نور ۸ - احزاب ۹ - سوره محمد ۱۰ - فتح ۱۱ - حجرات ۱۲ - حديد ۱۳ - مجادله ۱۴ - حشر ۱۵ - ممتحنه ۱۶ - منافقون ۱۷ - جمعه ۱۸ - طلاق ۱۹ - تحريم ۲۰ - نصر. وآنچه از مكى ها ومدنى هاى مورد اختلاف است سوره هاى ذيل است : ۱- رعد ۲ - رحمان ۳ - جن ۴ - صف ۵ - تغابن ۶ - مطففين ۷ - قدر ۸ - بينه ۹ - زلزال ۱۰ - توحيد ۱۱ و۱۲ - معوذتان .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۴

البته در فن تفسير وبحثهاى مربوط به دعوت نبويه وسير روحى و سياسى واجتماعى دعوت در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) وتحليل سيره شريفه آن جناب ، دانستن اينكه كدام سوره مكى و كدام مدنى است وتقديم وتاءخير نزول آيات ، دخالت بسيارى دارد. وروايات ، به طورى كه ديديد در اثبات اين مجهولات نمى توانند مورد اعتماد باشند، چون هيچ يك از مضامين آنها متواتر نيست ، علاوه بر اينكه ميان آنها تعارض وجود دارد كه در نتيجه از درجه اعتبار ساقط شده اند. پس تنها طريق براى تحصيل اين غرض ، تدبر ودقت در سياق آيات و بهره جويى از قرائن وامارات داخلى وخارجى است ، كه ما هم در تفسير خود از همين راه استفاده كرده ايم واللّه المستعان . سوره كهف

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۵

آيات ۱ - ۸، سوره كهف

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتَب وَ لَمْ يجْعَل لَّهُ عِوَجَا(۱) قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شدِيداً مِّن لَّدُنْهُ وَ يُبَشرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسناً(۲) مَّكِثِينَ فِيهِ أَبَداً(۳) وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً(۴) مَّا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لالاَبَائهِمْ كَبرَت كلِمَةً تخْرُجُ مِنْ أَفْوَهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلاكَذِباً(۵) فَلَعَلَّك بَخِعٌ نَّفْسك عَلى ءَاثَرِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسفاً(۶) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلى الاَرْضِ زِينَةً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُمْ أَحْسنُ عَمَلاً(۷) وَ إِنَّا لَجَعِلُونَ مَا عَلَيهَا صعِيداً جُرُزاً(۸) ترجمه آيات به نام خداى بخشاينده مهربان ، ستايش خاص خدائى است كه اين كتاب استوار را به بنده خويش فروفرستاد ودر آن انحراف ننهاد (۱) تا از جانب خويش از عذابى سخت بترساند ومؤ منان را كه كارهاى شايسته كنند نويد دهد كه پاداشى نيك دارند (۲) وهميشه در آن بسر مى برند (۳) ونيز كسانى را كه گويند خدا فرزندى گرفته بيم دهد (۴) در اين باب چيزى ندانند پدرانشان نيز نمى دانستند، كلمه اى كه از دهانشان بيرون مى شود بزرگ است ، وجز دروغ نمى گويند (۵) شايد تواز پى ايشان از غم اينكه چرا قرآن را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى (۶) ما اين چيزها را كه روى زمين هست آرايش آن كرده ايم تا ايشان را بيازماييم كه كدامشان از جهت عمل بهترند (۷) وما آنچه را روى زمين هست خاك باير مى كنيم (۸) بيان آيات

آهنگ ومفاد كلى اين سوره مباركه

اين سوره با انذار وتبشير دعوت مى كند به اعتقاد حق وعمل صالح همچنانكه از دوآيه اولش هم بوى اين معنا استشمام مى شود. ونيز از آيه آخر سوره كه مى فرمايد ((فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولايشرك بعباده ربه احدا(( ودر اين سوره مساءله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت وتوجه زيادى واقع شده است نظير اينكه مى بينيم تهديد وانذار را به كسانى اختصاص ‍ مى دهد كه براى خدا فرزند قائل شده اند، يعنى بعد از آنكه مى فرمايد: ((لينذر باسا شديدا من لدنه (( مجددا مى فرمايد: ((وينذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا(( پس در اين آيه روى سخن با دوگانه پرستان است ، كه قائل به فرزندى ملائكه وجن ومصلحين بشر براى خدا هستند، وهمچنين خطاب به نصارى است كه قائل به فرزندى مسيح براى اويند. وبعيد نيست كه روى سخن به يهود هم باشد، چون خود قرآن از يهود نقل كرده كه گفته اند ((عزير پسر خدا است (( وبعيد نيست كسى بگويد كه غرض از نزول اين سوره بيان سه داستان عجيب است كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده ، يكى قصه اصحاب كهف وديگرى داستان موسى وآن جوانى كه در راه به سوى مجمع البحرين ديدار نمود، وسوم حكايت ذى القرنين ، وآنگاه از اين سه داستان در غرض سوره كه اثبات نفى شريك وتشويق بر تقوى و ترس از خدا است استفاده كند. واين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود در مكه نازل شده است . اما بعضى از مفسرين آيه ((واصبر نفسك مع الّذين يدعون ربهم ...(( را از مكى بودن استثناء كرده اند وبه زودى در باره آن بحث مى كنيم . الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتَب وَ لَمْ يجْعَل لَّهُ عِوَجَا(۱) قَيِّماً كلمه ((عوج (( - به فتح عين وبه كسر آن - به معناى انحراف است . در مجمع البيان مى گويد: ((عوج - به فتحه عين - در كجى چيزهايى كه محسوس وقابل ديدن هس تند - چون نيزه وچوب - استعمال مى شود، وبا كسره عين در امور ناديدنى چون اعتقادات وسخن گفتن . وشايد منظور از چيزهاى مرئى آنهايى باشند كه به سهولت ديده مى شوند ومقصود از چيزهاى نامرئى آنهايى باشند كه به آسانى مشهود نيستند كما اينكه راغب در مفردات چنين گفته است : ((عوج (( به فتحه عين كجى هايى را گويند كه با چشم به آسانى ديده مى شوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد، ولى ((عوج (( به كسره عين در كجى هائى است كه با فكر وبصيرت تشخيص داده مى شوند، مانند انحراف وانحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مى توانند آن را تشخيص دهند، ونيز مانند انحراف در دين وزندگى . پس بنا به گفته وى ديگر اشكالى به آيه شريفه ((لاترى فيها عوجا ولا امتا وارد نمى شود - دقت بفرمائيد.

توضيح مقصود از اينكه قرآن عوج (كجى ) نداشته ، قيّم است

خداى تعالى در اين سوره كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده ، و به اين نحوخود را ستوده كه : قرآنى بر بنده اش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست ، وآن كتاب قيم مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است ، واز عهده اين كار به خوبى برمى آيد، پس همه حمدها كه در ترتب خيرات وبركات آن از روز نزولش تا روز قيامت هست ، همه براى خدا است . پس سزاوار نيست كه هيچ دانشمند اهل بحثى ترديد كند در اينكه : آنچه از صلاح وسداد در جوامع بشرى به چشم مى خورد همه از بركات انبياى كرام است كه در بشر منتشر كرده اند، وتخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق وحسن خلق وعمل صالح افشانده اند، و اينكه قرآن كريم در چهارده قرنى كه از نزولش مى گذرد تمدنى به بشر داده وارتقائى بخشيده وعلم نافع وعمل صالحى در بشر به وجود آورده كه مخصوص خود آن است وبه همين جهت دعوت نبوى منتهائى بزرگ بر بشر دارد، پس همه حمدها براى خدا است . وبا اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه ، يعنى جمله ((الحمد لله الذى انزل ...(( گفته اند: يعنى بگوييد ((الحمد لله الّذى نزل (( صحيح نيست . ((ولم يجعل له عوجا(( - ضمير در ((له (( به كتاب بر مى گردد، و جمله مورد بحث جمله حاليه است از كتاب . وكلمه ((قيما(( آن گونه كه از كتاب فهميده مى شود حال بعد از حال است ، زيرا خداى تعالى در مقام ستايش خويش است از اين جهت كه كتابى نازل كرده وبه صفت نداشتن اعوجاج متصف است ، واز اين جهت كه آن كتاب بر تاءمين مصالح جامعه بشرى قيم است . پس به هر دوصفت بذل عنايت شده ، آن هم بطورى مساوى ، وهمين اقتضاء مى كند كه جمله مزبور حاليه باشد، و((قيم (( نيز حال دوم باشد.

اشاره به اقوال مختلف مفسرين در ذيل جمله : ((

لميجعل له عوجا...(( بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((ولم يجعل له عوجا(( عطف است بر صله ، وكلمه ((قيما(( حال از ضمير در ((له (( است ، و معنايش اين است كه ((وحمد آن خداى را كه براى كتاب در حالى كه قيم است اعوجاج قرار نداده (( ويا ((قيما(( منصوب به مقدرى است ومعنايش اين است كه وحمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده وآن را قيم قرار داده ولازمه اين دووجه اين است كه عنايت ميان اصل نزول وقيم بودن وبى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، وبر شما خواننده عزيز روشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است . بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: در آيه شريفه تقديم وتاءخير به كار رفته و تقدير آن ((نزل الكتاب قيما ولم يجعل له عوجا(( است واين بدترين نظريه اى است كه درباره آيه ابراز شده ، وجه رد نظريه فوق اين است كه نفى اعوجاج در قرآن ، مقدم بر اثبات قيموميت است . زيرا عدم اعوجاج كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، وقيموميت كمالى است كه قرآن به ديگران مى دهد ومعلوم است كمال بر تكميل تقدم دارد. واينكه كلمه ((عوج (( كه نكرده است ودر سياق نفى قرار گرفته خود افاده عموميت مى كند، پس قرآن كريم در تمامى احوال واز همه جهات مستقيم وبدون اعوجاج است . ودر لفظش فصيح ودر معنايش بليغ ودر هدايت نمودنش موفق وحتى در حجت ها وبراهينش قاطع ودر امر و نهيش خيرخواه ، ودر قصص واخبارش صادق وبدون اغراق ودر قضاوتش فاصل ميان حق وباطل است . وهمچنين از دستبرد شيطانها محفوظ واز اختلاف در

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۲۹

مضامينش به دور است . نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده ونه بعد از آن . كلمه ((قيم (( به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تاءمين نموده ، امور آن را تدبير نمايد، مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است ، واهل خانّه در امور خانه به اومراجعه مى كنند. وكتاب قيم ، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قيمى باشد، وآنچه كه قرآن كريم متضمن آن است اعتقاد حق وعمل صالح است ، همچنانكه خداى تعالى درباره قرآن مى فرمايد: ((يهدى الى الحق والى طريق مستقيم (( ودين صحيح اسلام هم همين است ، چنانچه خداى سبحان در مواضعى از كتابش دين خود را به قيم بودن توصيف كرده ، از آن جمله فرموده : ((فاقم وجهك للدين القيم (( بنابراين ، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت به خاطر اين است كه متضمن دين قيم مى باشد دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است ، چه مصالح دنيايى ، وچه آخرتى . وچه بسا از مفسرين كه قضيه را برعكس معنا كرده وگفته اند: قيمومت ، اول وصف كتاب است وسپس وصف دين . (به عبارت ديگر ما گفتيم كتاب به خاطر اينكه متضمن دين قيم است خودش هم قيم شده ، ولى بعضى گفته اند كتاب قيم است ودين به خاطر قيم بودن كتاب ، قيم شده است ) ودرباره اش گفته شده : ((وذلك دين القيمه (( كه ظاهر معنايش : دين كتابهاى قيم است . ولى اين قسم تفسير نوعى مجاز گويى است . بعضى گفته اند: مقصود از قيم ، مستقيم است يعنى معتدل كه نه افراط در آن باشد ونه تفريط. بعضى ديگر گفته اند: قيم ، به معناى مدبر ساير كتابهاى آسمانى است ، يعنى ساير كتابها را تصديق وحفظ نموده ، شرايعش را نسخ مى كند. واينكه به دنبال كلمه قيم فرموده : ((لينذر باسا شديدا من لدنه ويبشر المؤ منين ...(( مؤ يد معنايى است كه ما ذكر كرديم . لِّيُنذِرَ بَأْساً شدِيداً مِّن لَّدُنْهُ وَ يُبَشرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ بعضى آيه را اينطور معنا كرده اند: اين كتاب را تاءمين فرستاد تا كافران را از عذابى شديد كه از ناحيه خدا صادر مى شود، انذار نمايد، وتاءمين ولى ظاهر آيه به قرينه اينكه مؤ منين را مقيد مى كند به آن مؤ منينى كه عمل صالح مى كنند، اين است كه تقدير آيه : ((لينذر الّذين لايعملون الصالحات - تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمى كنند(( بوده باشد، حال چه آن تاءمين هائى كه اصلا ايمان نمى آورند، ويا اگر ايمان مى آورند در عمل خود مرتكب فسق وتباهى مى شوند. در هر حال ، اين جمله بيان مى كند كه چرا كتاب را قيم ومستقيم بر بنده اش نازل كرده ، زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش مستقيم و براى غير خودش قيم نمى بود نمى توانست انذار وبشارت باشد. ومراد از ((اجر حسن (( بهشت است ، به قرينه اينكه در آيه بعدى فرموده : ((ماكثين فيه ابدا(( ومعناى آيه روشن است . وَ يُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً(۴) مقصود از اينان عموم كسانى هستند كه بت پرستيده معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدايند، وچه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحين از بشر، چنين اعتقادى داشته اند. ونيز مقصود نصارى هستند كه مسيح را پسر خدا مى دانستند. هر چند كه از نظر اينكه قرآن كريم به يهود نسبت داده كه عزيز را پسر خدا مى دانسته اند يهود نيز مشمول آيه هست . انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته ، تكرار كرد تا مزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد. مَّا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لالاَبَائهِمْ كَبرَت كلِمَةً تخْرُجُ مِنْ أَفْوَهِهِمْ... از آيه شريفه ((انى يكون له ولد ولم تكن له صاحبة وخلق كل شى ء(( استفاده مى شود كه مورد بحث آيه معتقد بوده اند خدا حقيقتا فرزند گرفته وفرزنددار شده است . لذا در آيه مورد بحث آن را با دوجواب رد مى كند: يكى اينكه اين سخن را از روى نادانى زده اند، وعلمى بدان ندارند، دوم اينكه دروغ مى گويند. جمله : ((ما لهم به من علم (( رد بر همگى ايشان از خلف وسلفشان است ، وليكن چون ايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده مى گفتند ((اين دين ، دين پدران ما است ، وآنها بهتر از ما مى انديشيده اند، وما جز اينكه پيروى ايشان كنيم حق اظهار نظرى نداريم (( لذا خدا ميان آنان وپدرانشان فرق گذاشته ، ابتدا از ايشان نفى علم نموده وسپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را رد كرده باشد وهم دليلشان را.

قول واعتقاد به فرزند داشتن خدا چه به نحوحقيقى وچه به نحومجازباطل وممنوع است

واينكه فرمود: ((كبرت كلمة تخرج من افواههم (( براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ايشان است كه گفته بودند: ((اتخذ اللّه ولدا(( براى اينكه جراءت بزرگى بر خداى سبحان كرده شريك و تجسم وتركيب واحتياج به كمك وجانشين را به اونسبت داده اند - تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا. البته اين را هم نبايد از نظر دور داشت كه بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده ، بلكه به عنوان احترام وتشريف وبراى اينكه قرب به خدا وخصوصيت آن شخص مورد علاقه شان را برسانند اطلاق پسر خدا بر اومى كرده اند، مانند يهود كه - به طورى كه قرآن از ايشان حكايت كرده - عزيز را پسر خدا مى دانسته اند، ويا مى گفته اند: ((نحن ابناء اللّه واحباوه - ما پسران ودوستان خداييم (( وهمچنين در كلمات بعضى از قدماى ايشان آمده كه بر بعضى از مخلوقات اوليه اطلاق پسر خدا مى كرده اند، به اين عنوان كه اينها اولين خلق خدا هستند كه خدايشان آفريده وصادر كرده ، همانطور كه پسر از پدر صدور مى يابد وبر آن موجوداتى كه واسطه اين صدور بودند اطلاق همسر وزوج مى كرده اند. واين دواطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول مى شده نمى شود چون اين اطلاق از باب مجاز وبه عنوان احترام بوده ، وليكن هر دواز نظر شرع ممنوع است . نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است آنطور كه ما فرزندان پدران خود هستيم ، ونه صحيح است بگوئيم فلان موجود آنقدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند اونمى بود، وملاك ممنوعيت اين دواطلاق همين بس كه هر دوباعث مى شود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقيقت را بفهمند وبه شقاوت دائمى و هلاكت جاودانه گرفتار گردند. فَلَعَلَّك بَخِعٌ نَّفْسك عَلى ءَاثَرِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسفاً(۶) كلمه ((بخوع (( و ((بخع (( به معناى كشتن وهلاك كردن است . و((آثار(( به معناى علامت هاى پا واثر قدمهاى كسى است كه از زمين نرم عبور كرده باشد، وكلمه ((اسف (( به معناى شدت اندوه است ، ومراد از ((بهذا الحديث (( همين قرآن كريم است . اين آيه ودوآيه بعدش در مقام خرسندى وتسلى خاطر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) است ، وحرف ((فاء(( كه بر سر آيه آمده براى تفريع كلام بر كفر وانكار ايشان به آيات خدا است كه از آيات قبلى استفاده مى شد. ومعناى آيه چنين است : مثل اينكه بوى اين مى آيد كه از شدت اندوه بر اعراض كفار از قرآن وانصرافشان از شنيدن دعوتت ، خودت را از بين ببرى . البته ما مساءله اعراض وانصراف را از كلمه ((آثار(( در آورديم كه خود استعاره است . إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلى الاَرْضِ زِينَةً لهََّا لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُمْ أَحْسنُ عَمَلاً... صعِيداً جُرُزاً(۸) كلمه ((زينت (( به معناى هر امر زيبايى است كه وقتى منضم به چيزى شود، جمالى به اومى بخشد به طورى كه رغبت هر كسى را به سوى آن جلب مى كند. وكلمه ((صعيد(( به معناى قشر زمين است و كلمه ((جرز(( به طورى كه مجمع البيان گفته ، زمينى است كه گياه نروياند، گويى تخم گياهان را مى خورد.

هدف از خلق زينت بر روى زمين آزمايش انسان ها وتميز نيك وبد بر اساس اعتقادوعمل است

در اين دوآيه ، بيان عجيبى در حقيقت زندگى بشر در زمين ايراد شده ، و آن اين است كه نفوس انسانى - كه در اصل جوهرى است علوى و شريف - هرگز مايل نبوده كه به زمين دل ببندد ودر آنجا زندگى كند، ولى عنايت خداوند تبارك وتعالى چنين تقدير كرده كه كمال وسعادت جاودانه اواز راه اعتقاد وعمل حق تاءمين گردد، به همين جهت تقدير خود را از اين راه به كار بسته كه اورا در موقف اعتقاد وعمل نهاده ، به محك تصفيه وتطهيرش برساند وتا مدتى مقدر در زمينش اسكان داده ميان اووآنچه كه در زمين هست علقه وجذبه اى برقرار كند ودلش به سوى مال واولاد وجاه ومقام شيفته گردد. اين معنا را از اين جاى آيه استفاده كرديم كه مى فرمايد: آنچه در زمين هست ما زينت زمين قرارش ‍ داديم . وزينت بودن ماديات فرع بر اين است كه در دل بشر ودر نظر او محبوب باشد، ودل اوبه آنها بستگى وتعلق يافته در نتيجه سكونت و آرامش يابد. آنگاه وقتى آن مدت معين كه خدا براى سكونتشان در زمين مقرر كرده به سر آمد، ويا به عبارتى آن آزمايشى كه خدا مى خواست از فرد فرد آنان به عمل آورد وتحقق يافت ، خداوند آن علاقه را از بين آنها وماديات محو نموده آن جمال وزينت وزيبايى كه زمين را از آن مى گيرد، وزمين به صورت خاكى خشك وبى گياه مى شود، آن سرسبزى وطراوت را از آن سلب مى كند، ونداى رحيل وكوس كوچ را براى اهلش مى كوبد، از اين آشيانه بيرون مى روند، در حالى كه چون روز تولدشان منفرد وتنها هستند. اين سنت خداى تعالى در خلقت بشر واسكانش در زمين وزينت دادن زمين ولذائذ مادى آن است تا بدين وسيله فرد فرد بشر را امتحان كند و سعادتمندان از ديگران متمايز شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۳۳

وبه همين منظور نسلها را يكى پس از ديگرى به وجود مى آورد و متاعهاى زندگى را كه در زمين است ، در نظرشان جلوه مى دهد، آنگاه آنان را به اختيار خود وا مى گذارد تا آزمايش تكميل گردد. بعد از اتمام آن ، ارتباط مزبور را كه ميان آنان وآن موجودات بود بريده ، از اين عالم كه جاى عمل است به آن نشاءه كه سراى حساب است ، منتقلشان مى كند، همچنانكه فرموده : ((ولوترى اذا الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم ... ولقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة وتركتم ما خولناكم وراء ظهوركم وما نرى معكم شفعاءكم الّذين زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون (( پس حاصل معناى آيه اين شد كه : اعراض ايشان از دعوت وانذار و تبشيرت باعث تاءسف بيش از حد تونشود، واگر مى بينى كه سرگرم تمتع از امتعه حيات مادى اند، ناراحت مباش ، زيرا اينها اولين مردمى نيستند كه چنين هستند وكارى هم نمى توانند بكنند، بلكه نه تنها نمى توانند كارى صورت دهند بلكه همين اعراض وسرگرمى به متاع دنيا خود آزمايش الهى است كه ايشان را مسخر كرده است . آرى اين ماييم كه بشر را در روى زمين منزل ومتاعهاى آن را در نظرش جلوه داديم ، كه بينندگان را مفتون خود كند تا نفوسشان مجذوب گشته امتحان ما صورت گيرد ومعلوم شود كه كدامشان بهتر عمل مى كنند، و آنگاه پس از اتمام امتحان ، به تحقيق كه همين ما زمين وآنچه را كه در آن است به صورت سرزمين خشك وفاقد چيزى كه مايه رغبت باشد، در مى آوريم . پس ناگفته پيداست كه خداى سبحان از همه بشر ايمان نخواسته تا ايمان نياوردن عده اى به معناى شكست خوردنش باشد، و استمرارشان در كفر وضلالت به معناى مغلوب شدن خدا باشد، واز اين جهت توناراحت شوى ، بلكه همين سرنوشت را، خود اوبرايشان تنظيم نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است . از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه جمله ((وانا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(( از باب استعاره به كنايه است ، ومراد از آن ، قطع رابطه تعلق بين انسان ومتاعهاى زندگى زمينى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۳۴

وچه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از اين تعبير حقيقت معناى صعيد جرز است ، نه معناى كنايه اى ، ومعنايش اين است كه وهر آن زينتى كه بر زمين است را مجددا با خاك يكسان خواهيم كرد وزمين را به نحوى قرار خواهيم داد كه نه چيزى روئيدنى در آن باشد، ونه چيزى بر زمين موجود باشد. وجمله ((ما عليها - آنچه بر روى آن است (( از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است وگر نه جا داشت بفرمايد ((وانا لجاعلوه (( شايد خواسته است عنايت بيشتر به وصف بودنش بر زمين را افاده كند.

بحث روايتى

(رواياتى در تفسير جملات : ((لينذر باءسا شديدا((، ((فلعلك باخع نفسك ...((و((لنبوهم ايهم احسن عملا(( )


→ صفحه قبل صفحه بعد ←