تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۵۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۲ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۸۴

آيه ۳۸-۴۲

آيه و ترجمه

وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَأَيُّهَا الْمَلاُ مَا عَلِمْت لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِى فَأَوْقِدْ لى يَهَمَنُ عَلى الطينِ فَاجْعَل لى صرْحاً لَّعَلى أَطلِعُ إِلى إِلَهِ مُوسى وَ إِنى لاَظنُّهُ مِنَ الْكَذِبِينَ(۳۸) وَ استَكْبرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ ظنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لا يُرْجَعُونَ(۳۹) فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَهُمْ فى الْيَمِّ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الظلِمِينَ(۴۰) وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَدْعُونَ إِلى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لا يُنصرُونَ(۴۱) وَ أَتْبَعْنَهُمْ فى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ(۴۲) ترجمه : ۳۸ - فرعون گفت : اى جمعيت (درباريان !) من خدائى جز خودم براى شما سراغ ندارم ! (اما براى تحقيق بيشتر) اى هامان آتشى بر گل بيفروز! (و آجرهاى محكم بساز) و براى من برج بلندى ترتيب ده ، تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است ! ۳۹ - (سرانجام ) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۸۵

ما باز نمى گردند. ۴۰ - ما نيز او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم ، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد؟ ۴۱ - و ما آنها را پيشوايانى كه دعوت به آتش (دوزخ ) مى كنند قرار داديم ، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد. ۴۲ - در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و روز قيامت از زشت رويانند. تفسير: ببين سرانجام كار ظالمان چه شد؟! در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى شويم و آن صحنه سازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش براى بيرون كردن موسى از ميدان است . مى دانيم يكى از سنتهاى سياستبازان كهنه كار اين است كه هرگاه حادثه مهمى بر خلاف ميل آنها واقع شود براى منحرف ساختن افكار عمومى از آن فورا دست به كار آفريدن صحنه تازه اى مى شوند كه افكار توده ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف كنند. به نظر مى رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده ، چرا كه از سوره مؤ من در قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين كار در هنگامى بود كه فرعونيان نقشه قتل موسى را مى كشيدند، و مؤ من آل فرعون به دفاع از او برخاسته بود. و مى دانيم قبل از مبارزه موسى (عليه السلام ) با ساحران چنين سخنى در كار نبود، بلكه برنامه تحقيق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود. و از آنجا كه قرآن مجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سوره هاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيان كرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده ، تنها به مساءله بناى برج پرداخته كه تنها در اين سوره و سوره مؤ من مطرح شده است .

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۸۶

به هر حال آوازه پيروزى موسى (عليه السلام ) بر ساحران در سراسر مصر پيچيد، ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد، موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد احتمال بيدار شدن توده هاى در بند بسيار زياد بود، بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مساءله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عين حال تواءم با بذل و بخشش دستگاه حكومت باشد و مردم را بتواند اغفال و تحميق كند فراهم ساخت . فرعون در اين زمينه به مشورت نشست ، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است : «فرعون گفت : اى گروه اطرافيان و درباريان ! من خدائى غير از خودم براى شما سراغ ندارم »! (و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ). خداى زمينى مسلما منم ! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست ، اما من احتياط را از دست نمى دهم و به تحقيق مى پردازم ! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت : «هامان ! آتشى برافروز بر خشتها» (و آجرهاى محكمى بساز) (فاوقد لى يا هامان على الطين ). «سپس قصر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم ، و خبرى از خداى موسى بگيرم !، هر چند من باور نمى كنم او راستگو باشد، و فكر مى كنم او از دروغگويان است »! (فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين ). چرا فرعون نامى از آجر نبرد و با جمله آتشى بر گل (خشت ) بيفروز قناعت كرد؟ بعضى مى گويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختن آجر معمول نشده بود، و اين كار به ابتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كه بعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يكنوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است . بعضى نيز گفته اند كلمه «آجر» تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۸۷

برد، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است . در اينجا جمعى از مفسران مانند «فخر رازى » و «آلوسى » به بيان اين سخن پرداخته اند كه آيا به راستى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش ‍ عملى ساخت يا نه ؟ ظاهرا چيزى كه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است ، مگر مردم بالاى كوهها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونه كه بر روى زمين است نديده بودند؟ كاخى كه به دست بشر ساخته مى شود از كوه مرتفعتر است ؟ كدام احمق باور مى كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت ؟! ولى آنها كه چنين مى انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود، و از اين گذشته ساده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش كرده اند كه چگونه ممكن بود آنها را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است مسائلى مى بينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد. به هر حال طبق بعضى از تواريخ ، «هامان » دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخ و برج بلند در نظر گيرند، و پنجاه هزار مرد بناء و معمار براى اين كار گسيل داشت ، و هزاران نفر كارگر براى فراهم آوردن وسائل كار مامور كرد، درهاى خزانه را گشود و اموال زيادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد، به طورى كه در همه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد. هر قدر اين بنا بالاتر و بالاتر مى رفت ، مردم بيشتر به تماشاى آن مى آمدند، و در انتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد. بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشته اند معماران آنرا چنان ساختند كه از پله هاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۸۸

قرار گيرد! هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مى ديد، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت !. معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرنده اى ، و يا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد و به مردم گفت : برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم !. حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند، و از آن سرگرمى تازه اى براى اغفال مردم مصر ساختند. اين را نيز نقل كرده اند كه اين بنا دوامى نياورد (و طبعا هم نبايد دوام بياورد) آرى اين بنا در هم شكست و ويران شد و گروهى را از ميان برد، و در اينجا داستانهاى ديگرى نقل كرده اند كه چون اصالت آنها روشن نبود از نقل آنها صرفنظر شد. قابل توجه اينكه فرعون در اين سخنش «ما علمت لكم من اله غيرى » (من غير از خودم خدائى براى شما سراغ ندارم !) نهايت شيطنت را به خرج مى دهد الوهيت خود را مسلم مى شمرد و بحث را تنها در اين قرار مى دهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه ؟! سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مى كند. و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدائى ديگر داستان برج

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۸۹

عظيم را به ميان مى آورد! همه اينها نشان مى دهد كه او به خوبى مطالب را مى دانست ، اما براى تحميق مردم مصر و حفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مى كرد. قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر «مبدء» و «معاد» كه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سرچشمه مى گرفت پرداخته چنين مى گويد: ((فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمان كردند كه قيامتى در كار نيست ، و به سوى ما باز نمى گردند)) (و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون ). انسان ضعيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشه اى از خود نيست ، و گاه يك موجود ذره بينى به نام مى كرب نيرومندترين افراد او را به زير خاك مى فرستد چگونه مى تواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد؟! در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مى فرمايد: الكبرياء ردائى ، و العظمة ازارى ، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار!: «بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريائى من دوخته شده ، هر كس در اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مى افكنم »!. بديهى است خدا نيازى به اين توصيفها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان و جنايتگرى او زمانى شروع مى شود كه خود را گم مى كند و باد كبر و غرور مغز او را پر سازد.

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۰

اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مى گويد: «ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم »! (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم ). آرى مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم ، و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم ! جالب اينكه تعبير به «نبذناهم » مى كند از ماده «نبذ» (بر وزن نبض ) كه به معنى دور افكندن اشياء بى ارزش و بيمقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبار چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟، آرى ما اين موجودات بى ارزش را از جامعه انسانى طرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم . و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى فرمايد: «ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود»؟ (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ). اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است ، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيست كه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند! بعد مى افزايد «ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند و روز قيامت هيچكس به يارى آنها نمى آيد»! (و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون ). اين تعبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پيشوايان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل . ولى اين مطلب پيچيده اى نيست ، زيرا اولا: آنها سردسته دوزخيانند و هنگامى كه گروههائى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى كنند آنها پيشاپيش

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۱

آنان در حركتند، همانگونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان !. ثانيا: ائمه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است ، و مى دانيم تاثير هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى شد، اين وضع آنها در رستاخيز. باز براى تاءكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مى كند: «در اين دنيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيه رويانند» (و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين ). لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است ، و لعنت فرشتگان و مؤ منان كه نفرين است هر صبح و شام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند، و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مى شوند، زيرا هر كس تاريخ آنها را ورق مى زند بر آنها لعن و نفرين مى فرستد! به هر حال اين زشت سيرتان اين جهان زشت صورتان آن جهانند كه آن روز «يوم البروز» و روز كنار رفتن پرده ها است !

نكته :

امامان «نور» و «نار» در منطق قرآن ما دو گونه «امام » داريم : امامى كه پيشواى متقين در مسير

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۲

هدايت است ، چنانكه در سوره انبياء آيه ۷۳ در باره گروهى از پيامبران چنين مى خوانيم : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين : «آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مى كردند». اينها امامانى بودند با برنامه هاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حق و عدالت ، متن برنامه آنها را تشكيل مى داد، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسله انبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته . و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند. از ويژگيهاى اين دو گروه از پيشوايان ، آنچنان كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است ، اين است كه : «گروه اول فرمان خدا را بر فرمان خلق و اراده خودشان مقدم مى شمرند، و حكم او را برترين احكام مى دانند، در حالى كه گروه دوم فرمان خويش را بر فرمان خدا مقدم مى دارند و حكم خويش را قبل از حكم او مى شمرند». و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود! در روز رستاخيز كه صفوف از هم مشخص مى شود هر گروهى بدنبال امامشاناند ناريان ، ناريان را طالبند، و نوريان ، نوريان را چنانكه قرآن مى گويد: «يوم ندعوا كل اناس ‍ بامامهم »: «آن روز روزى است كه هر گروهى را به نام امامشان دعوت مى كنيم » (اسراء - ۷۱). بارها گفته ايم رستاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا به امامى دل بسته اند و در خط او گام برمى دارند در آنجا نيز در خط او

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۳

هستند! «بشر بن غالب » از امام «ابو عبدالله الحسين » (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه من از تفسير آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم از آنحضرت پرسيدم فرمود: امام دعا الى هدى فاجابوه اليه ، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤ لاء فى الجنة ، و هؤ لاء فى النار، و هو قوله عز و جل فريق فى الجنة و فريق فى السعير: «امامى دعوت به هدايت مى كند و گروهى اجابت او مى كنند، و امامى دعوت به ضلالت مى كند و گروهى دعوتش را پذيرا مى شوند، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ ، و اين است معنى ((فريق فى الجنة و فريق فى السعير». جالب اينكه فرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواج نيل غرق نمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مى كند و در درياى آتش وارد مى كند، چنانكه قرآن مى گويد: يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار: «پيشاپيش قومش در روز قيامت حركت مى كند و آنها را وارد دوزخ مى سازد»! (هود - ۹۸). اين بحث را با سخنى از على (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه در باره گروهى از منافقان مى فرمايد: ثم بقوا بعده ، فتقربوا الى ائمة الضلالة ، و الدعاة الى النار بالزور و البهتان ، فولوهم الاعمال ، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس : «اين گروه بعد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ از طريق دروغ و بهتان بودند، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند، پستها به آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند»!

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۴

آيه ۴۳-۴۶

آيه و ترجمه

وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب مِن بَعْدِ مَا أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الاُولى بَصائرَ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۴۳) وَ مَا كُنت بجَانِبِ الْغَرْبىِّ إِذْ قَضيْنَا إِلى مُوسى الاَمْرَ وَ مَا كُنت مِنَ الشهِدِينَ(۴۴) وَ لَكِنَّا أَنشأْنَا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيهِمُ الْعُمُرُ وَ مَا كنت ثَاوِياً فى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ لَكِنَّا كنَّا مُرْسِلِينَ(۴۵) وَ مَا كُنت بجَانِبِ الطورِ إِذْ نَادَيْنَا وَ لَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّك لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِك لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ(۴۶)

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۵

ترجمه : ۴۳ - ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود و مايه هدايت و رحمت ، تا متذكر شوند. ۴۴ - تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تو از شاهدان اين ماجرا نبودى (در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى نهاديم ). ۴۵ - ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت (و آثار انبياء از دلها محو شد، لذا تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم ). تو هرگز در ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا آيات ما را به دست آورى و براى آنها (مشركان مكه ) بخوانى ، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين اخبار را در اختيارت قرار داديم ). ۴۶ - تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم ، ولى اين رحمتى از سوى پروردگار تو بود (كه اين اخبار را در اختيارت نهاد) تا به وسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شايد متذكر گردند. تفسير:

اين اخبار غيبى را تنها خدا در اختيارت نهاد

در اين بخش از آيات به «دهمين صحنه » يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستان پر ماجراى موسى (عليه السلام ) مى رسيم ، كه سخن از نزول احكام ، و تورات مى گويد، يعنى زمانى كه دوران نفى طاغوت پايان گرفته ، و دوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود. نخست مى فرمايد: «ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود، و مايه هدايت و رحمت تا متذكر شوند» (و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمة لعلهم يتذكرون ). در اينكه منظور از «قرون اولى » (اقوام عصرهاى پيشين كه هلاك شدند)

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۶

در اينجا كدام اقوامند؟ بعضى از مفسرين آن را اشاره به كفار قوم نوح و عاد و ثمود و مانند آنها مى دانند، چرا كه با گذشت زمان ، آثار انبياى پيشين محو شده بود و لازم بود كتاب آسمانى تازه اى در اختيار بشريت قرار گيرد. و بعضى اشاره به هلاكت قوم فرعون كه بازماندگان اقوام پيشين بودند مى دانند، چرا كه خداوند تورات را بعد از هلاك آنها به موسى (عليه السلام ) داد. اما هيچ مانعى ندارد كه جمله فوق اشاره به همه اين اقوام باشد. «بصائر» جمع «بصيرت » به معنى بينائى است و در اينجا منظور آيات و دلائلى است كه موجب روشنائى قلب مؤ منان مى شد، و هدايت و رحمت نيز از لوازم اين بصيرت است ، و به دنبال آن تذكر و بيدارى دلهاى آماده . سپس به بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى و فرعون با تمام ريزه كاريهاى دقيق آن بيان كرديم ، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چرا كه تو در اين صحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجراها را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كه اين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد. مى گويد: «تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تو از شاهدان اين ماجراها محسوب نمى شدى » (و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين ). توجه به اين نكته لازم است كه موسى (عليه السلام ) در مسيرش از مدين به سوى مصر كه از سرزمين سينا مى گذشت درست از سوى «شرق » به «غرب » حركت مى كرد، و به عكس هنگامى كه بنى اسرائيل از مصر به سوى شام آمدند و از سينا گذشتند از طرف غرب به شرق مى آمدند (و لذا بعضى از مفسران جمله «فاتبعوهم مشرقين » را در سوره شعراء آيه ۶۰ كه در باره تعقيب فرعونيان از بنى اسرائيل

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۷

سخن مى گويد اشاره به همين معنى دانسته بودند). سپس مى افزايد: «ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت » و آثار انبياء و هدايت آنها از قلبها و انديشه هاشان محو شد لذا تو و قرآنت را آورديم و سرگذشت پيشينيان را بيان كرديم تا روشنگر انسانها باشد) (و لكنا انشانا قرونا فتطاول عليهم العمر). ((و تو هرگز در ميان اهل مدين اقامت نداشتى (تا آيات و اخبار زندگى آنها را به دست آورى ) و براى آنها (اهل مكه ) بخوانى )) (و ما كنت ثاويا فى اهل مدين تتلوا عليهم آياتنا). اين ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين اخبار دقيق مربوط به هزاران سال پيش را در اختيار تو قرار داديم تا هادى اين خلق شوى ) (و لكنا كنا مرسلين ). باز براى تاءكيد همين معنا مى افزايد: «تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم (و فرمان نبوت را به نام موسى صادر نموديم » (و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا).

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۸

«ولى ما اين اخبار را كه بر تو نازل كرديم به خاطر رحمتى است كه پروردگارت دارد تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شايد متذكر شوند» (و لكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك لعلهم يتذكرون ). كوتاه سخن اينكه : حوادث بيداركننده و هشداردهنده اى را كه در اقوام دور دست واقع شده و تو حاضر و ناظر آن نبودى ، براى تو بازگو كرديم ، تا آنها را براى اين قوم گمراه بخوانى شايد مايه بيدارى آنها گردد. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه قرآن مى گويد: هيچ انذار كننده اى قبل از تو براى اين قوم (اعراب معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيامده ، در حالى كه مى دانيم هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نمى شود، و اوصياى پيامبران در ميان اين قوم نيز بوده اند؟! در پاسخ مى گوئيم : منظور فرستادن پيامبر صاحب كتاب و انذاركننده آشكار است ، چرا كه ميان عصر حضرت مسيح (عليه السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرنها طول كشيد و پيامبر اولوالعزمى نيامد و همين موضوع بهانه اى به دست ملحدان و مفسدان داد. على (عليه السلام ) در يكى از سخنانش مى فرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ليس احد من العرب يقرء كتابا و لا يدعى نبوة فساق الناس حتى بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم : «خداوند هنگامى محمد را مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتاب آسمانى نمى خواند و مدعى نبوتى نبود، او مردم را در جايگاه لايقشان جاى داد و به سر منزل نجاتشان رسانيد» (نهج البلاغه خطبه ۳۳).

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۹۹

آيه ۴۷-۵۰

آيه و ترجمه

وَ لَوْ لا أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُ بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْ لا أَرْسلْت إِلَيْنَا رَسولاً فَنَتَّبِعَ ءَايَتِك وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۴۷) فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْ لا أُوتىَ مِثْلَ مَا أُوتىَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكفُرُوا بِمَا أُوتىَ مُوسى مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظهَرَا وَ قَالُوا إِنَّا بِكلٍّ كَفِرُونَ(۴۸) قُلْ فَأْتُوا بِكِتَبٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن كنتُمْ صدِقِينَ(۴۹) فَإِن لَّمْ يَستَجِيبُوا لَك فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَ مَنْ أَضلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ(۵۰)

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۱۰۰

ترجمه : ۴۷ - هرگاه ما پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم مى گفتند پروردگارا چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات ترا پيروى كنيم و از مؤ منان باشيم ؟ اگر به خاطر اين امر نبود مجازات آنها به جهت اعمالشان نياز به ارسال پيامبر هم نداشت ! ۴۸ - هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند چرا مثل همان چيزى كه به موسى داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است ؟ مگر بهانه جويانى همانند آنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد، انكار نكردند و گفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) و ما به هر يك از آنها كافريم ؟! ۴۹ - بگو، اگر راست مى گوئيد (كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست ) كتابى هدايت بخشتر از ايندو بياوريد تا من از آن پيروى كنم . ۵۰ - هر گاه اين پيشنهاد تو را نپذيرند، بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند و آيا گمراهتر از آنكس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است كسى پيدا مى شود؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند. تفسير: هر روز به بهانهاى از حق مى گريزند از آنجا كه در آيات گذشته سخن از ارسال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان انذار كننده و بيمدهنده بود در نخستين آيه مورد بحث به لطفى كه بر وجود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مترتب است اشاره كرده مى گويد: «هر گاه ما پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديم ، مى گفتند: پروردگارا! چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤ منان باشيم » اگر به خاطر اين نبود مجازات آنها به جهت اعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت (و لو لا

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۱۰۱

ان تصيبهم مصيبة بما قدمت فيقولوا ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و نكون من المؤ منين ). در حقيقت آيه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است ، و هر عقلى حاكم به بطلان شرك و بتپرستى است ، و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلات حكم عقل مى باشد و حتى بدون فرستادن پيامبران در اين زمينه مى توان آنها را مجازات كرد، ولى خداوند حتى در اين قسمت كه حكم عقل در آن واضح و روشن است براى اتمام حجت و نفى هر گونه عذر پيامبران را با كتابهاى آسمانى و معجزات مى فرستد تا كسى نگويد بدبختى ما به خاطر نبودن راهنما بود، اگر رهبر الهى داشتيم اهل هدايت و نجات بوديم . به هر حال اين آيه از آياتى است كه دلالت بر لزوم لطف از طريق ارسال پيامبران دارد، و نشان مى دهد كه سنت خداوند بر اين است كه قبل از ارسال پيامبر هيچ امّتى را به خاطر گناهانشان مجازات نكند، همانگونه كه در سوره نساء آيه ۱۶۵ نيز مى خوانيم : رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما: «ما پيامبرانى فرستاديم كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران حجتى باقى نماند و خداوند توانا و حكيم است ». سپس به بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند كه آنها بعد از ارسال رسل نيز

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۱۰۲

دست از بهانه گيرى برنداشتند، و باز به راه هاى انحرافى خود ادامه دادند مى گويد: «هنگامى كه حق از نزد ما براى آنها آمد گفتند: چرا به اين پيامبر مثل همان چيزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است »؟! (فلما جائهم الحق من عندنا قالوا لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى ). چرا عصاى موسى در دست او نيست ؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمى شود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا و چرا؟!... قرآن به پاسخ اين بهانه جوئى پرداخته مى گويد: «مگر بهانه جويانى همانند اينها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد انكار نكردند»؟! (او لم يكفروا بما اوتى موسى من قبل ). مگر نگفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) و ما به هر كدام از آنها كافريم ! (قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بكل كافرون ). تعبير به «سحران » با اينكه قاعدتا «ساحران » بايد گفته شود براى شدت تاءكيد است ، چرا كه عرب وقتى در مورد كسى مؤ كدا سخن مى گويد او را عين «عدالت » يا «ظلم » و يا «سحر» مى شمرد. اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از «سحران » دو معجزه بزرگ موسى «عصا» و «يد بيضاء» باشد. و اگر گفته شود كه اين انكارها چه ارتباطى با مشركان مكه دارد؟ اين مربوط به فرعونيان كفر پيشه است ، پاسخ آن روشن است و آن اينكه منظور اين است كه مساءله بهانه جوئى چيز تازهاى نيست ، اينها همه از يك قماشند و سخنانشان شباهت زيادى با هم دارد و خط و روش و برنامه آنها يكى است . تفسير روشن آيه فوق همان بود كه گفتيم ولى جمعى از مفسران آيه را طور ديگرى تفسير كرده اند و گفته اند: منظور از «سحران تظاهرا» حضرت موسى و پيامبر

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۱۰۳

بزرگ اسلام است چرا كه مشركان عرب مى گفتند اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كافريم ، و در اينجا يك جريان تاريخى نيز نقل كرده اند كه اهل مكه گروهى را به سراغ رؤ ساى يهود در يكى از اعيادشان فرستادند و در باره پيامبر اسلام از آنها سؤ ال كردند كه آيا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براستى پيامبر خدا است ؟ آنها در پاسخ گفتند: ما در تورات او را با اوصافش يافته ايم . نمايندگان بازگشتند و ماجرا را به مشركان مكه گفتند، در اينجا بود كه آنها جمله «سحران تظاهرا» و «انا بكل كافرون » (اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دو كافر هستيم ) را گفتند. اما با توجه به دو نكته اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد: نخست اينكه كمتر در تاريخ و روايات ديده شده كه مشركان عرب ، موسى (عليه السلام ) را متهم به ساحر بودن كنند و شايد فقط در اينجا چنين احتمالى داده شده باشد. ديگر اينكه چگونه ممكن است كسى ادعا كند كه موسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با وجود تقريبا دو هزار سال فاصله ساحرانى بودند كه به پشتيبانى يكديگر برخاستند مگر ممكن است ساحرى از هزاران سال قبل بداند چه كسى در آينده ، ظهور خواهد كرد و چه دعوى مطرح مى كند؟! به هر حال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزاتى همچون موسى نداشته است ؟ و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهى تورات در باره علائم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعتنا مى كردند، و نه به قرآن مجيد و آيات پرعظمتش ، لذا قرآن ، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد: «بگو اگر شما راست مى گوئيد كه اين دو كتاب از سوى خدا نيست ، كتابى روشنتر و هدايت بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم » (قل فاتوا بكتاب من

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۱۰۴

عند الله هو اهدى منهما اتبعه ان كنتم صادقين ). و به تعبير ديگر آنها دنبال كتاب هدايت مى گردند و دنبال معجزات ، چه معجزهاى بالاتر از قرآن و چه كتاب هدايتى بهتر از آن ؟ اگر چيزى در دست پيامبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد، ولى آنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند. سپس اضافه مى كند: «اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرفتند بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند» (فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم ). زيرا انسانى كه هواپرست نباشد، در برابر يك چنين پيشنهاد منطقى تسليم مى شود، اما آنها در هيچ صراطى مستقيم نيستند و هر پيشنهادى را به بهانه اى رد مى كنند. ولى «آيا كسى گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است پيدا مى شود»؟! (و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ). «مسلما خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند» (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ). اگر آنها حق طلب بودند و راه را گم كرده بودند، لطف الهى به مقتضاى «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» شامل حالشان مى شد، ولى آنها ستمگرند، هم بر خويش و هم بر جامعه اى كه در آن زندگى دارند ستم مى كنند، آنها هدفى جز لجاج و عناد ندارند، چگونه ممكن است خداوند كمك به هدايت آنها كند.

تفسير نمونه جلد ۱۶ صفحه ۱۰۵

نكته :

هوا پرستى عامل گمراهى در آيات فوق رابطه اين دو با صراحت بيان شده و حتى گمراهترين مردم گروهى معرفى شده اند كه رهبر خود را هواى نفس خويش قرار داده اند و هرگز هدايت الهى را نپذيرفتند. هواى نفس ، حجاب ضخيمى است در مقابل چشمان عقل انسان . هواى نفس آنچنان دلبستگى به انسان نسبت به موضوعى مى دهد كه قدرت درك حقايق را از دست مى دهد، چرا كه براى درك حقيقت تسليم مطلق در مقابل واقعيات ، و ترك هر گونه پيشداورى و دلبستگى شرط است ، تسليم بيقيد و شرط در مقابل هر چيز كه عينيت خارجى دارد خواه شيرين باشد يا تلخ ؟ موافق تمايلات درونى ما يا مخالف ؟ هماهنگ با منافع شخصى يا ناهماهنگ ؟ ولى هواى نفس با اين اصول سازگار نيست . در اين زمينه بحث مشروحى در ذيل آيه ۴۳ سوره فرقان (جلد ۱۵) نيز داشته ايم . جالب اينكه در روايات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند. اين روايات كه از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) و بعضى ديگر از ائمه هدى (عليهم السلام ) نقل شده در حقيقت از قبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است ، اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود، و گاه در وجود پيامبر و سنت او، و گاه در اوصياى معصومش ، و گاه در منطق عقل و خرد. مهم آنست كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس ، تا بتواند از اين انوار هدايت بهرهمند گردد.