تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۷۳
آيه ۸۲ - ۸۵
آيه و ترجمه
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الاَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لا يُوقِنُونَ(۸۲) وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ(۸۳) حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۸۴) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ(۸۵) ترجمه : ۸۲ - هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده اى را از زمين براى آنها خارج مى كنيم كه با آنها تكلم مى كند و مى گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى آورند. ۸۳ - به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكدگر ملحق شوند ۸۴ - تا زمانى كه (به پاى حساب ) مى آيند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد شما چه اعمالى انجام مى داديد. ۸۵ - در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير: از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و به پيامبر مى گفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گيرد؟! چرا قيامت بر پا نمى شود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده ، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم ميسازد. مى گويد: هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى گيرند، جنبنده اى را از زمين ، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند (و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ). منظور از وقع القول عليهم صدور فرمان خدا و مجازاتى است كه به آنها قول داده شده ، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاى آن است ، نشانه هائى كه با مشاهده آن هر كس خاضع و تسليم مى شود و يقين پيدا مى كند كه وعده هاى الهى هم حق بوده و قيامت نزديك است ، و در آن حال درهاى توبه بسته مى شود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت . البته اين دو معنى از يكديگر جدا نيست ، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأ م است . اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست ؟ و برنامه و رسالت او چگونه است ؟ قرآن به صورت سربسته بيان كرده ، و گوئى مى خواسته است به اجمال از آن بگذرد كه گاهى تاثير سخن در آن است كه مطلب هول انگيز را در پرده بگويند.
همين اندازه مى گويد: موجود متحرك و جنبنده اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رستاخيز، ظاهر مى سازد، او با مردم سخن مى گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند. به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى كند و منكران و منافقان را از مؤ منان مشخص مى سازد، اين است برنامه او. بديهى است منكران با ديدن اين صحنه به خود مى آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است . درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى ، در كتب تفسير و حديث شيعه و اهل سنت ، مطالب بسيارى وارد شده است كه ما در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد. سپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند (و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ). حشر به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است . فوج چنانكه راغب در مفردات مى گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى كنند. يوزعون به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مى شود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم . بنابراين از مجموع آيه چنين استفاده مى شود كه روزى فرا خواهد رسيد
كه از هر قوم و جمعيتى خداوند گروهى را محشور مى كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى سازد. بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به من كل امة فوجا (از هر جمعيتى گروهى ) صحيح نيست ، زيرا در قيامت ، همه محشور مى شوند چنانكه قرآن در آيه ۴۷ سوره كهف مى گويد: و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا: ما آنها را محشور مى كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت . شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى رسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مى كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد. در اين زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد. ولى مفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى دانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤ ساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مى شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير بر مى خيزد گفته اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه ۸۳ بعد از ۸۵ قرار گرفته باشد! ولى مى دانيم هم تفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است ، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير. سرانجام اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گويد
آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد؟! (حتى اذا جائوا قال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما) و چه اعمالى انجام مى داديد (اما ذا كنتم تعملون ). گوينده اين سخن خداوند است و منظور از آيات ، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است . و منظور از جمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگاهى يابيد به تكذيب آن پرداختيد و اين نهايت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد. در حقيقت از آنها دو چيز سؤ ال مى شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان ، و ديگر از اعمالى كه انجام مى دادند. اگر آيه فوق درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى كند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان ، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است ، آنها را مورد بازپرسى قرار مى دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى كند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان ، حد شرعى در اين جهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است . بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچيك از اين دو سؤ ال پاسخى ندارند
كه بدهند لذا در آخرين آيه مورد بحث ، اضافه مى كند: فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند! (و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ). اين عذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم ، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .
نكته ها:
دابة الارض چيست ؟
دابه به معنى جنبنده و ارض به معنى زمين است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نيز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه ۶ سوره هود مى خوانيم : و ما دابة فى الارض الا على الله رزقها: هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است . و در آيه ۶۱ سوره نحل آمده : و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگر خداوند مردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر صفحه زمين باقى نمى گذاشت . و در آيه ۲۲ سوره انفال مى خوانيم : ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون : بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى فهمند. اما در مورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته ، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين
زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد: ۱ - گروهى آن را يك موجود جاندار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند، و براى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است . اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد. ۲ - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانند، يك انسان فوق العاده ، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها است ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او است ، و مى دانيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجازو خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطه الهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است ! در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در توصيف دابة الارض چنين آمده است لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤ من و تسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان : او به قدرى نيرومند است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كند، در پيشانى مؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مى گذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است . و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) تطبيق شده است : در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
است ، عمار گفت : كدام آيه ؟ گفت : آيه و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اين كدام جنبنده است ؟ عمار مى گويد: به خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام ) آمد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمار افتاد فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام ) غذا خورد. آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است . هنگامى كه عمار برخاست و با على (عليه السلام ) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كرده گفت : عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنت تعقل !: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى ! نظير همين حديث در تفسير عياشى از ابوذر رحمة الله عليه نقل شده است . علامه مجلسى در بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنجا آمد، على (عليه السلام ) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله !: برخيز اى جنبنده الهى كسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم ؟ پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كه خداوند در قرآن فرموده : و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض ... سپس فرمود: اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند
و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى . طبق اين روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد. مرحوم ابو الفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است . با در نظر گرفتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كليترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود. اين تعبير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پيروزى و حكومت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان . و نيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است . سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است . در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مى رود (هر چند در قرآن كرارا در مفهوم اعم و يا در مورد انسانها استعمال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض
در اينجا انسانى است با ويژگيهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيار فعال ، مشخص كننده خط حق و باطل ، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است . ۲ - رجعت در كتاب و سنت از مسائلى كه در آيات مورد بحث قابل ملاحظه است ، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است . رجعت از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهور مهدى (عليه السلام ) و در آستانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيان بسيار شرور به اين جهان باز مى گردند، گروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند. مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است چنين مى گويد: خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان باز مى گرداند، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شركت جويند، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد. سپس مى افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست ، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مى كنند كه گوئى آن را محال و غير ممكن ميشمرند. بعد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است .
البته از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمى زند. به هر حال در اينجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم : ۱ - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مساله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است . ۲ - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است . الف - در مورد پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مى كند، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه ۲۵۹ سوره بقره ). اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا (فاماته الله ماة عام ثم بعثه ).
ب - قرآن در آيه ۲۴۳ همين سوره بقره سخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و) از خانه هاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد (فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ). گر چه بعضى از مفسران كه نتوانسته اند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مساله ، قابل قبول نيست . ج - در آيه ۵۵ و ۵۶ سوره بقره درباره بنى اسرائيل مى خوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ). د - در آيه ۱۱۰ سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : و اذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى . اين تعبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام ) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفاده كرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود. ه: بالاخره در سوره بقره در آيه ۷۳ در مورد كشته اى كه در بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد (و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد) (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون ) علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون
داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهار گانه ابراهيم (عليه السلام ) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند كه در مساله رجعت نيز قابل توجه است . به هر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اينهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است ؟ مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟ كسى كه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسلام بگويد: اليهودية ظهرت بالتشيع بالقول بالرجعة !: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است ! راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين ، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است ؟!
نكته ۳
۳ - آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده است ، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد: چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
دويست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟!.
اما فلسفه رجعت
مهمترين سؤ الى كه در برابر اين عقيده مطرح مى شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست ؟ با توجه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نظر مى رسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است . به تعبير ديگر گروهى از مؤ منان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شده اند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است . و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است .
امام صادق (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لا يرجع الا من محض الايمان محضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند. ممكن است آيه ۹۵ سوره انبياء: و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون : حرام است بر شهرهائى كه بر اثر گناه نابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز باز نمى گردند نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كه در اين جهان به كيفر شديد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد). اين احتمال نيز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانه مهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انسانها است ، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.
نكته ۵
۵ - بعضى تصور كرده اند اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست . از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند. و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سوى حق بازگردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى
در آن متصور نيست . همانگونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا براى جبران خطاهاى خود مى كنند مى گويد: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه ۲۸). و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه ۱۰۰ سوره مؤ منون سازگار نيست ، زيرا طبق اين آيه مشركان تقاضاى بازگشت به جهان مى كنند تا عمل صالح انجام دهند و مى گويند: رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود كلا انها كلمة هو قائلها پاسخ آن با توجه به اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد. (دقت كنيد).
نكته ۶
۶ - آخرين سخن اينكه شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شيعه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد. اين نيز قابل توجه است كه احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است ، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم . آنچه در اينجا گفتيم فشرده اى بود از مباحث مربوط به رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده
است مراجعه شود. با توجه به همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهل تسنن به شيعه (همانند آنچه آلوسى در روح المعانى ذيل آيات مورد بحث آورده ) روشن مى شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند!.