تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۲
چرا كه اين خواب طولانى كه صدها سال به طول انجاميد بى شباهت به مرگ نبود و بيدار شدنشان همچون رستاخيز، بلكه ميتوان گفت اين خواب و بيدارى از پاره اى جهات از مردن و بازگشتن به حيات ، عجيبتر بود، زيرا صدها سال بر آنها گذشت در حالى كه بدنشان نپوسيد، در حالى كه نه غذائى خوردند و نه آبى نوشيدند، در اين مدت طولانى چگونه زنده ماندند؟ آيا اين دليل بر قدرت خدا بر هر چيز و هر كار نيست ؟ حيات بعد از مرگ با توجه به چنين صحنه اى مسلما امكان پذير است .
بعضى از مؤ رخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت ، همگى در تعجب عميق فرو رفتند، و از آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان و برادران و دوستان را از دست داده اند، و هيچكس از ياران سابق آنها زنده نمانده تحمل اين زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنين شد. آنها چشم از جهان پوشيدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند. در اينجا نزاع و كشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت . مخالفان سعى داشتند كه مساله خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و اين دليل دندانشكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهاد كردند در غار گرفته شود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند (اذ يتنازعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنيانا). و براى خاموش كردن مردم مى گفتند زياد از آنها سخن نگوئيد، آنها سرنوشت اسرارآميزى داشتند كه پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است (ربهم اعلم بهم ). بنابراين داستان آنها را رها كنيد و به حال خودشان واگذاريد در حالى كه مؤ منان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند و آن را سند زنده اى براى اثبات رستاخيز به مفهوم حقيقيش مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نشود، و لذا گفتند: ما در كنار مدفن آنها مسجد و معبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خاطره ها هرگز نبرند به علاوه از روح پاك آنها استمداد طلبند (قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا).
در تفسير آيه فوق احتمالات متعدد ديگرى داده اند كه به هنگام ذكر نكته ها به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد. آيه بعد به پاره اى از اختلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد، از جمله : در باره تعداد آنها مى گويد: گروهى از مردم خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود (سيقولون ثلاثة رابعهم كلبهم ). و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود (و يقولون خمسة سادسهم كلبهم ). همه اينها سخنانى بدون دليل و تير در تاريكى است . (رجما بالغيب ). و گروهى مى گويند آنها هفت نفر بودند و هشتمين آنها سگ آنها بود (و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهم ). بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است (قل ربى اعلم بعدتهم ). تنها گروه كمى تعداد آنها را مى دانند (ما يعلمهم الا قليل ). گر چه در جمله هاى فوق قرآن با صراحت تعداد آنها را بيان نكرده است ، ولى از اشاراتى كه در آيه وجود دارد مى توان فهميد كه قول سوم همان قول صحيح و مطابق واقع است ، چرا كه به دنبال قول اول و دوم كلمه رجما بالغيب (تير در تاريكى ) كه اشاره به بى اساس بودن آنها است آمده ، ولى در مورد قول سوم نه تنها چنين تعبيرى نيست ، بلكه تعبير بگو پروردگارم از تعداد آنها آگاهتر است و همچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكر شده است كه اين خود دليلى است بر تاييد اين قول و در هر حال در پايان آيه اضافه مى كند در مورد آنها بحث مكن جز بحث مستدل و توأ م با دليل و منطق (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) .
مراء بطورى كه راغب در مفردات مى گويد - در اصل از مريت الناقة يعنى پستان شتر را بدست گرفتم براى دوشيدن گرفته شده است ، سپس به بحث و گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق گرديده . و بسيار مى شود كه در گفتگوهاى لجاجت آميز و دفاع از باطل به كار مى رود، ولى ريشه اصلى آن محدود به اين معنى نيست ، بلكه هر نوع بحث و گفتگو را در باره هر مطلبى كه محل ترديد است شامل مى شود ظاهر به معنى غالب و مسلط و پيروز است . بنابر اين جمله (فلا تمار فيهم الا مراء ظاهرا) مفهومش اين است كه آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو كه برترى منطق تو آشكار گردد. اين احتمال را نيز بعضى در تفسير آيه گفته اند كه بطور خصوصى با مخالفان لجوج بحث و گفتگو نكن چرا كه هر چه بگوئى تحريفش مى كنند، بلكه آشكارا و در حضور مردم گفتگو كن ، تا نتوانند حقيقت را تحريف يا انكار نمايند ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد، به هر حال مفهوم سخن اين است كه تو بايد به اتكاء وحى الهى با آنها سخن بگوئى زيرا محكمترين دليل در اين زمينه همين دليل است ، و بنا بر اين از احدى از آنها كه بدون دليل سخن مى گويند در باره تعداد اصحاب كهف سؤ ال نكن (و لا تستفت فيهم منهم احدا). آيه بعد يك دستور كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى دهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام مى دهم (و لا تقولن لشى ء انى فاعل ذلك غدا). مگر اينكه خدا بخواهد (الا ان يشاء الله ) يعنى در رابطه با اخبار آينده و تصميم بر انجام كارها، حتما جمله انشاء الله
را اضافه كن ، چرا كه اولا تو هرگز مستقل در تصميمگيرى نيستى و اگر خدا نخواهد هيچ كس توانائى بر هيچكار را ندارد، بنا بر اين براى اينكه ثابت كنى نيروى تو از نيروى لا يزال او است و قدرتت وابسته به قدرت او جمله انشاء الله (اگر خدا بخواهد) را حتما به سخنت اضافه كن . ثانيا: خبر دادن قطعى براى انسان كه قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مى رود صحيح و منطقى نيست ، و چه بسا دروغ از آب در آيد، مگر اينكه با جمله انشاء الله همراه باشد. بعضى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير آيه فوق گفته اند و آن اينكه منظور نفى استقلال انسان در كارها است مفهوم آيه چنين است : تو نمى توانى بگوئى من فلان كار را فردا انجام خواهم داد مگر خدا بخواهد. البته لازمه اين سخن آن است كه اگر جمله انشاء الله را بيفزائيم سخن كامل خواهد بود، اما اين لازمه جمله است نه متن آنچنانكه در تفسير اول گفته شد. شان نزولى را كه در مورد آيات فوق نقل كرديم تفسير اول را تاييد مى كند، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بدون ذكر انشاء الله به كسانى كه پيرامون اصحاب كهف و مانند آن سؤ ال كرده بودند قول توضيح و جواب داد، به همين جهت مدتى وحى الهى به تاخير افتاد، تا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه هشدار داده شود و سرمشقى براى همه مردم باشد سپس در تعقيب اين جمله ، قرآن مى گويد هنگامى كه ياد خدا را فراموش كردى بعد كه متوجه شدى پروردگارت را بخاطر بياور (و اذكر ربك
اذا نسيت ). اشاره به اينكه اگر بخاطر فراموشى جمله انشاء الله را به سخنانى كه از آينده خبر مى دهى نيفزائى هر موقع بيادت آمد فورا جبران كن و بگو انشاء الله ، كه اين كار گذشته را جبران خواهد كرد. و بگو اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند (و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا). نكته ها: ۱ - رجما بالغيب رجم در اصل به معنى سنگ يا پراندن سنگ است ، سپس به هر نوع تيراندازى اطلاق شده است ، و گاه به معنى كنائى متهم ساختن يا قضاوت به ظن و گمان استعمال مى شود. و كلمه (بالغيب ) تاكيدى بر اين معنا است ، يعنى غائبانه قضاوت بى ماخذ در باره چيزى كردن . اين تعبير شبيه همان چيزى است كه در فارسى ميگوئيم تير در تاريكى انداختن از آنجا كه انداختن تير در تاريكى غالبا به هدف اصابت نمى كند اين نوع قضاوتها غالبا درست از آب در نمى آيد. ۲ - واو در جمله و ثامنهم كلبهم در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جمله و ثامنهم كلبهم با واو شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكته اى است مفسران در معنى اين واو سخن فراوان گفته اند. شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين واو اشاره به آخرين سخن و
آخرين حرف است ، چنانكه در ادبيات امروز نيز اخيرا اين تعبير معمول شده كه هنگام برشمردن چيزى ، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اما آخرين آنها حتما با واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم زيد، عمر، حسن و محمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام و بيان آخرين مصداق و موضوع است . اين سخن از مفسر معروف ابن عباس نقل شده و بعضى از مفسران ديگر آنرا تاييد كرده و ضمنا خواسته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس ديگران ، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است . بعضى ديگر از مفسران مانند فخر رازى و قرطبى تفسير ديگرى براى اين واو نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است : عدد هفت نزد عرب به عنوان يك عدد كامل شمرده مى شود، به همين جهت تا هفت را بدون واو مى آورند، اما همينكه از اين عدد گذشتند واو كه دليل آغاز كلام و استيناف است مى آورند، لذا در اصطلاح ادباء عرب به واو ثمانيه معروف شده است در آيات قرآن نيز غالبا به اين مطلب برخورد مى كنيم كه مثلا در سوره توبه آيه ۱۱۲ هنگامى كه صفات مجاهدان فى سبيل الله را مى شمرد هفت صفت را بدون واو ذكر مى كند ولى به صفت هشتم كه مى رسد مى گويد: و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله . و در آيه ۵ سوره تحريم در وصف زنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از ذكر هفت صفت هشتمين را با واو آورده مى گويد ثيبات و ابكارا. و در سوره زمر در آيه ۷۱ هنگامى كه سخن از درهاى جهنم مى گويد مى فرمايد فتحت أ بوابها (درهاى آن گشوده مى شود) اما در دو آيه بعد هنگامى كه سخن از درهاى بهشت به ميان مى آيد مى فرمايد: و فتحت أ بوابها آيا اين بخاطر آن نيست كه درهاى جهنم هفت و درهاى بهشت هشت است ؟
البته شايد اين يك قانون كلى نباشد، ولى در غالب موارد چنين است ، و به هر حال نشان مى دهد كه حتى وجود يك واو در قرآن حساب شده و براى بيان واقعيتى است . ۳ - مسجد در كنار آرامگاه ظاهر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند و به خاك سپرده شدند، و كلمه عليهم شاهد اين مدعا است ، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است و اين نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست - آنچنان كه وهابيها مى پندارند - بلكه كار خوب و شايسته اى است . اصولا بناهاى يادبود كه خاطره افراد برجسته و با شخصيت را زنده مى دارد هميشه در ميان مردم جهان بوده و هست ، و يك نوع قدردانى از گذشتگان ، و تشويق براى آيندگان در آن كار نهفته است ، اسلام نه تنها از اين كار نهى نكرده بلكه آنرا مجاز شمرده است . وجود اينگونه بناها يك سند تاريخى بر وجود اين شخصيتها و برنامه و تاريخشان است ، به همين دليل پيامبران و شخصيتهائى كه قبر آنها متروك مانده تاريخ آنها نيز مورد ترديد و استفهام قرار گرفته است . اين نيز واضح است كه اين گونه بناها كمترين منافاتى با مسئله توحيد و اختصاص پرستش به الله ندارد، زيرا احترام ، مطلبى است ، و عبادت و پرستش مطلبى ديگر. البته اين موضوع . بحث فراوانى دارد كه اينجا جاى آن نيست .
۴ - همه چيز با اتكاء بر مشيت خدا آوردن جمله ان شاء الله به هنگام بيان تصميم هاى مربوط به آينده ، نه تنها يك نوع ادب در پيشگاه خدا است ، بلكه بيان اين حقيقت مهم نيز هست كه ما چيزى از خود نداريم هر چه هست از ناحيه او است ، مستقل بالذات خدا است ، و ما همه متكى باو هستيم ، تا اراده او نباشد اگر تيغهاى عالم از جا حركت كنند حتى يك رگ را نخواهند بريد، و اگر اراده او باشد همه چيز به سرعت تحقق مى يابد و حتى شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد. اين در حقيقت همان مفهوم توحيد افعالى است كه در عين وجود اختيار و آزادى اراده انسان ، وجود هر چيز و هر كار را به مشيت خدا وابسته مى كند. اين تعبير با افزايش دادن توجه ما را به خدا در كارها، به ما نيرو و قدرت مى بخشد ، و هم دعوت به پاكى و صحت عمل مى كند. از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه اگر كسى سخنى را در ارتباط با آينده بدون انشاء الله بگويد خدا او را به خودش واميگذارد و از زير چتر حمايتش بيرون مى برد. در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : امام دستور داده بود نامه اى بنويسند، هنگامى كه نامه پايان يافت و به خدمتش دادند ملاحظه كرد، انشاء الله در آن نبود، فرمود: كيف رجوتم ان يتم هذا و ليس فيه استثناء، انظروا كل موضع لا يكون فيه استثناء فاستثنوا فيه شما چگونه امى دوار بوديد كه اين نامه (يا اين كار) به پايان برسد در حالى كه انشاء الله در آن نيست ، نگاه كنيد در هر جاى آن نيست بگذاريد.
۵- پاسخ به يك سؤ ال در آيات فوق خوانديم خداوند به پيامبرش مى گويد هنگامى كه خدا را فراموش كردى و بعد متذكر شدى ياد او كن اشاره به اينكه اگر تكيه بر مشيت او با جمله انشاء الله ، نكردى هر گاه به خاطرت آمد جبران نما. در احاديث متعددى كه در تفسير آيه فوق از اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده نيز روى اين مساله تاكيد گرديده است كه حتى پس از گذشتن يكسال نيز به خاطرتان آمد كه انشاء الله نگفته ايد گذشته را جبران نمائيد. اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه نسيان مگر براى پيامبر ممكن است در حالى كه اگر نسيان به فكر او راه يابد مردم به گفتار و اعمال او اعتماد كامل نمى توانند داشته باشند، و همين است دليل معصوم بودن پيامبران و امامان از خطا و نسيان حتى در موضوعات . اما با توجه به اينكه در بسيارى از آيات قرآن ديده ايم روى سخن به پيامبران است اما مقصود و منظور توده مردم هستند، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، و طبق ضرب المثل عرب از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است يعنى روى سخنم با تو است اى كسى كه نزد من هستى اما همسايه ، تو بشنو. بعضى از مفسران بزرگ پاسخ ديگرى به اين سؤ ال گفته اند كه ما ذيل آيه سوره انعام آورده ايم (تفسير نمونه جلد ۵ صفحه ۲۸۹)
آيه ۲۵ - ۲۷
آيه و ترجمه وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(۲۵) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا يُشرِك فى حُكْمِهِ أَحَداً(۲۶) وَ اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِن كتَابِ رَبِّك لا مُبَدِّلَ لِكلِمَتِهِ وَ لَن تجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً(۲۷) ترجمه : ۲۵ - آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند، و نه سال نيز بر آن افزودند. ۲۶ - بگو خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است ، غيب آسمانها و زمين از آن او است راستى چه بينا و چه شنوا است ؟ آنها هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند، و هيچكس در حكم او شريك نيست . ۲۷ - آنچه بتو از كتاب پروردگارت وحى شده تلاوت كن ، هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد، و ملجا و پناهگاهى جز او نمى يابى !. تفسير: خواب اصحاب كهف از قرائن موجود در آيات گذشته اجمالا بدست آمد كه خواب اصحاب كهف يك خواب بسيار طولانى بود، اين موضوع حس كنجكاوى هر شنونده اى را برمى انگيزد و مى خواهد دقيقا بداند آنها چند سال در اين خواب طولانى بوده اند؟ در آخرين آيات اين داستان كه آيات مورد بحث است شنونده را از ترديد بيرون
مى آورد و مى گويد: «آنها در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال نيز بر آن افزودند»! (و لبثوا فى كهفهم ثلاث ماءة سنين و ازدادوا تسعا). بنابراين مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سيصد و نه سال بود. جمعى معتقدند اين تعبير كه بجاى ۳۰۹ سال ، فرموده است ۳۰۰ سال و نه سال بر آن افزودند، اشاره به تفاوت سالهاى شمسى و قمرى است چرا كه آنها به حساب سالهاى شمسى سيصد سال توقف كردند، و با محاسبه سالهاى قمرى سيصد و نه سال ، و اين از لطائف تعبير است كه با يك تعبير جزئى در عبارت واقعيت ديگرى را كه نياز به شرح دارد بازگو كنند. سپس براى اينكه به گفتگوهاى مختلف مردم در اين باره پايان دهد مى گويد: «بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است » (قل الله اعلم بما لبثوا). چرا كه «غيب آسمانها و زمين از آن او است »، و او از هر كس به حال آنها آگاهتر مى باشد (له غيب السماوات و الارض ). كسى كه از پنهان و آشكار، در مجموعه جهان هستى با خبر است چگونه ممكن است از مدت توقف اصحاب كهف آگاه نباشد.
«راستى او چه بينا و چه شنوا است » (ابصر به و اسمع ). «به همين دليل ساكنان آسمانها و زمين هيچ ولى و سرپرستى جز او ندارند» (مالهم من دونه من ولى ). در اينكه ضمير «مالهم » به چه كسانى برمى گردد در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى معتقدند كه اشاره به ساكنان زمين و آسمان است ، ولى بعضى ديگر آنرا اشاره به «اصحاب كهف » مى دانند، يعنى اصحاب كهف ولى و سرپرستى جز خدا نداشتند، او بود كه در اين ماجرا همه جا با آنها بود و از آنان حمايت مى كرد. ولى با توجه به جمله قبل از آن كه از غيب آسمانها و زمين سخن مى گويد تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد. و در پايان آيه اضافه مى كند «و هيچكس در حكم خداوند شريك نيست » (و لا يشرك فى حكمه اءحدا). در حقيقت اين تاءكيدى است بر ولايت مطلقه خداوند كه نه شخص ديگرى بر جهانيان ولايت دارد، و نه كسى شريك در ولايت او است ، يعنى نه بالاستقلال و نه مشتركا شخص ديگرى در ولايت جهان نفوذ ندارد. در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده و مى گويد: «آنچه به تو از كتاب پروردگارت وحى شده تلاوت كن » (و اتل ما اوحى اليك من كتاب ربك ). و اعتنا به گفته هاى اين و آن كه آميخته به دروغ و خرافات و مطالب بى اساس است مكن ، تكيه گاه بحث تو در اين امور تنها بايد وحى الهى باشد.
چرا كه هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى كند و ((در گفتار (و معلومات ) او تغيير و تبديل راه ندارد)) (لا مبدل لكلماته ). كلام و علم او همچون علم و كلام بندگان نيست كه هر روز بر اثر كشف و آگاهى تازه اى دستخوش تغيير و تبديل شود، و به همين جهت صددرصد نتوان بر آن اعتماد نمود. روى همين جهات «هيچ ملجاء و پناهگاهى جز او نمى يابى » (و لن تجد من دونه ملتحدا). «ملتحد» از ماده «لحد» (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طرف مايل شده باشد (همانند لحدى كه براى قبر مى سازند) و به همين جهت «ملتحد» به جائى گفته مى شود كه انسان تمايل به آن پيدا مى كند، و سپس به معنى «ملجاء و پناهگاه » آمده است . شايان توجه اينكه دو آيه اخير از چندين راه ، احاطه علمى خداوند را به همه موجودات عالم بيان كرده است : - نخست مى گويد: غيب آسمانها و زمين از آن او است ، و به همين دليل او از همه آنها آگاه است . - سپس اضافه مى كند: او چه بينا و چه شنوا است ؟! - باز مى گويد: تنها ولى و سرپرست او است ، و او از همه آگاهتر است . - و نيز اضافه مى كند: هيچكس در حكم او شركت ندارد تا علم و دانش او محدود شود. - سپس مى فرمايد: در علم و كلام او تغيير و تبديلى پيدا نمى شود تا از ارزش و ثبات آن بكاهد. - و در آخرين جمله مى گويد: تنها پناهگاه در عالم او است ، و طبعا او از
تمام پناهندگان خويش آگاهى دارد. نكته ها: ۱ - داستان اصحاب كهف در احاديث اسلامى درباره اصحاب كهف روايات فراوانى در منابع اسلامى ديده مى شود كه بعضا از نظر اسناد قابل اعتماد نمى باشند، و به همين دليل در ميان بعضى از آنها تضاد و اختلاف وجود دارد. از ميان روايات ، روايتى كه على بن ابراهيم قمى در تفسيرش آورده از نظر متن و مضمون و هماهنگى با آيات قرآن بهتر به نظر مى رسد كه خلاصه اش چنين است : امام صادق (عليه السلام ) در مورد «اصحاب كهف و رقيم » چنين فرمود: آنها در زمان پادشاه جبار و گردنكشى بودند كه اهل كشور خود را به پرستش بتها دعوت مى كرد، و هر كس دعوت او را اجابت نمى نمود به قتل مى رساند، اين گروه (اصحاب كهف ) جمعيتى با ايمان بودند كه پرستش خداوند بزرگ مى كردند (ولى ايمان خود را از دستگاه شاه جبار مكتوم مى داشتند). شاه جبار ماءمورانى بر دروازه پايتخت گماشته بود و هر كس مى خواست بيرون رود مجبور بود بر بتانى كه در آنجا قرار داشت سجده كند. اين گروه با ايمان هر طور بود - به عنوان صيد كردن - از شهر بيرون آمدند (و تصميم داشتند به شهر خود كه محيط بسيار آلوده اى بود ديگر باز نگردند). در مسير خود به چوپانى برخورد كردند كه او را دعوت به خداوند يگانه نمودند و او نپذيرفت ، ولى عجيب اينكه سگ چوپان به دنبال آنها به راه افتاد،
و هرگز از آنان جدا نشد آنها كه از آئين بت پرستى فرار كرده بودند در پايان روز به غارى رسيدند، و تصميم گرفتند مقدارى در غار استراحت كنند، خداوند خواب را بر آنها چيره كرد، همانگونه كه در قرآن مى فرمايد «سالها آنها را در خواب فرو برديم ». آنها آن قدر خوابيدند كه آن شاه جبار مرد، و مردم شهر نيز يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند، و زمان ديگر و جمعيت ديگرى جاى آنها را گرفتند. اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى بيدار شدند و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سئوال كردند، نگاهى به خورشيد كردند ديدند بالا آمده گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز خوابيده ايم !. سپس به يك نفر از خودشان ماموريت دادند و گفتند اين سكه نقره را بگير و به صورت ناشناس داخل شهر شو، و براى ما غذائى تهيه كن ، اما مواظب باش تو را نشناسند، زيرا اگر از وضع ما آگاه شوند يا ما را به قتل مى رسانند و يا به آئين خود باز مى گردانند. آن مرد وارد شهر شد اما منظره شهر را بر خلاف آنچه بخاطر داشت مشاهده كرده و جمعيت غير از آن جمعيتى بودند كه او مى شناخت ، اصولا لغت آنها را درست نمى فهميد، همانگونه كه آنها نيز زبان او را درست درك نمى كردند، به او گفتند تو كيستى و از كجا مى آئى ؟! او سرانجام پرده از روى اسرارش برداشت ، پادشاه آن شهر (كه در آن زمان خداپرست بود) با يارانش همراه آن مرد به سوى غار حركت كردند، هنگامى كه به در غار رسيدند به درون نگاه مى كردند، بعضى مى گفتند اينها سه نفر بيشتر نيستند كه چهارمين سگ آنها است ، بعضى مى گفتند پنج نفرند كه ششمين سگ آنهاست ، و بعضى مى گفتند هفت نفرند كه هشتمين سگ آنها است . در اين حال خداوند آنها را در حجابى از رعب قرار داده بود به گونه اى
كه هيچيك جرات داخل شدن در غار را، جز همان فردى كه از آنها بود، نداشتند، هنگامى كه رفيقشان وارد غار شد آنها را وحشت زده ديد، زيرا گمان مى كردند كه جمعيت حاضر بر در غار ياران «دقيانوس » پادشاه جبار بت پرست هستند، ولى او آنها را از ماجراى خواب طولانيشان آگاه ساخت ، و به آنها گفت خداوند آنانرا آيتى براى مردم قرار داده است . آنها خوشحال شدند، و اشك شادى فرو ريختند و از خدا خواستند كه آنها را به حال سابق بازگرداند. اما پادشاه آن زمان گفت سزاوار است كه ما در اينجا مسجدى بسازيم ، زيرا آنها گروهى باايمان بودند. در اينجا امام اضافه فرمود كه آنها در هر سال دو بار پهلو به پهلو مى شدند و سگ آنها بر در غار دست خود را بر زمين گسترده (و مراقب ) بود)) در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) شرح مبسوطى درباره اصحاب كهف مى خوانيم كه خلاصه اش چنين است : «آنها در آغاز شش نفر بودند كه دقيانوس آنانرا به عنوان وزراى خود انتخاب كرده بود، و هر سال يك روز را براى آنها عيد مى گرفت . در يكى از سالها در حالى كه روز عيد بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست ، و مشاوران مخصوص در طرف چپ او قرار داشتند، يكى از فرماندهان به او آگاهى داد كه لشگر ايران وارد مرزها شده است ، او آنچنان از شنيدن اين خبر غم انگيز، ناراحت شد كه بر خود لرزيد و تاج از سرش فرو افتاد، يكى از اين وزيران كه ((تمليخا» نام داشت در دل گفت اين مرد گمان مى كند خدا است ، اگر چنين است پس چرا اين چنين غم زده شد به علاوه او تمام صفات بشرى را دارد؟!
وزراى شش گانه او هر روز در منزل يكى جمع مى شدند، و آن روز نوبت «تمليخا» بود. او غذاى خوبى براى دوستان تهيه ديد، ولى با اين حال پريشان به نظر مى رسيد (و دست به سوى غذا دراز نمى كرد، دوستان از او جوياى حال شدند) او گفت مطلبى در دل من افتاده كه مرا از غذا و آب و خواب انداخته است ، آنها از ماجرا سئوال كردند. او گفت : من در اين آسمان بلند پايه كه بدون ستون برپا است و كسى كه خورشيد و ماه را به صورت دو نشانه روشن در آن به حركت واداشته ، و آن كس كه صفحه آن را با ستارگان زينت بخشيده ، بسيار انديشه و مطالعه كردم ، سپس به اين زمين نگاه كردم و با خود گفتم چه كسى آن را از آب بيرون آورد و گسترده ساخت ؟ و چه كسى اضطراب آنرا با كوه ها آرامش بخشيد؟ سپس در حال خودم به انديشه فرو رفتم ، و با خود گفتم چه كسى مرا از حالت جنينى به بيرون رحم مادر فرستاد؟ چه كسى به من از پستان مادر شير گوارا بخشيد و تغذيه نمود؟ و بالاخره چه كسى مرا پرورش داد؟. از مجموع اين مسائل فهميدم كه همه اينها سازنده و آفريدگار و مدبرى دارد كه او حتما غير از «دقيانوس » است ، هم او مالك الملوك است و حاكم بر آسمانها. هنگامى كه اين سخنانرا با صراحت و خلوص ادا كرد، آنچه از دلش برخاسته بود بر دل ياران نشست ، ناگهان همگى بر پاى او افتادند و بوسه زدند و گفتند: الله به وسيله تو ما را از ضلالت به هدايت دعوت كرد اكنون بگو چه كنيم ؟!. «تمليخا» برخاست مقدارى خرما از باغستانى كه داشت به سه هزار درهم فروخت و پولها را برداشت ، و بر اسبها سوار شدند، و از شهر بيرون راندند.
هنگامى كه سه ميل راه رفتند «تمليخا» به آنها گفت : برادران ! پادشاهى و وزارت گذشت ، راه خدا را با اين اسبهاى گران قيمت نمى توان پيمود، پياده شويد تا پياده اين راه را طى كنيم ، شايد خداوند گشايشى در كار فرو بسته ما كند. آنها اسبها را رها كردند، و پياده به راه افتادند، هفت فرسخ در آن روز با سرعت راه رفتند، اما پاهاى آنها مجروح شد، و خون از آن مى چكيد!. چوپانى به استقبال آنان آمد، گفتند اى چوپان آيا جرعه شير يا آب دارى ما را ميهمان كنى ؟ چوپان گفت آنچه دوست داريد دارم ، ولى من چهره هاى شما را چهره شاهان مى بينم ! اينجا چرا؟ من فكر مى كنم ، شما از دقيانوس پادشاه فرار كرده ايد. گفتند: اى چوپان ! حقيقت اين است كه ما نمى توانيم دروغ بگوئيم ، ولى آيا اگر راست بگوئيم دردسرى براى ما نمى آفرينى ؟ سپس سرگذشت خود را شرح دادند. چوپان خود را بر دست و پاى آنها افكند و بوسيد و گفت : برادران ! آنچه در دل شما افتاده ، در دل من هم افتاده است ولى اجازه دهيد گوسفندان را به صاحبانش برسانم ، و به شما ملحق شوم ، آنها قدرى توقف كردند تا او گوسفندان را رسانيد و بازگشت در حالى كه سگ او همراهش بود... اين جوانان نگاه به سگ كردند بعضى گفتند ترس اين هست كه او با سر و صداى خود راز ما را فاش كند، اما هر قدر خواستند او را از خود دور كنند حاضر نشد، گوئى مى گفت بگذاريد من شما را از دشمنان محافظت كنم ، (من هم رهرو اين راهم !...). اين هفت نفر به راه خود ادامه دادند در حالى كه سگ به دنبال آنها روان بود تا از كوهى بالا رفتند و در كنار غارى قرار گرفتند، بر در غار چشمه ها و درختان ميوه اى يافتند، از آن خوردند و سيراب شدند، تاريكى شب فرا رسيد
آنها به غار پناه بردند، و سگ بر در غار دستهاى خود را گشود و مراقب بود، در اين حال خداوند به فرشته مرگ دستور قبض ارواح آنها داد)) (و خواب عميقى شبيه مرگ بر آنها مسلط شد). در مورد دقيانوس بعضى از مفسران چنين مى گويند: او امپراطور روم بود و از سال ۲۴۹ تا ۲۵۱ ميلادى حكومت كرد، سخت دشمن مسيحيان بود، و ايشانرا آزار و شكنجه مى داد، پيش از اينكه دولت روم دين عيسى را بپذيرد. ۲ - كهف در كجا بوده است ؟ در اينكه اصحاب كهف در كدام منطقه از روى زمين زندگى مى كردند و اين غار در كجا قرار داشته ؟ در ميان دانشمندان و مفسران گفتگو بسيار است .