تفسیر:نمونه جلد۶ بخش۶۲
موسى (عليه السلام ) ميخواست به چنين مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى كه رسيدن به چنين مقامى در دنيا ممكن نيست ، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است ، امكان دارد. ولى خداوند در پاسخ موسى (عليه السلام ) گفت : چنين رؤ يتى هرگز براى تو ممكن نيست و براى اثبات مطلب ، جلوه اى بر كوه كرد و كوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (عليه السلام ) از اين درخواست توبه نمود. ولى اين تفسير از جهاتى بر خلاف ظاهر آيه مورد بحث است ، و لازمه آن ارتكاب مجاز از چند جهت ميباشد به علاوه با بعضى از روايات كه در تفسير آيه نيز وارد شده ، سازگار نيست ، و حق همان تفسير اول است .
موسى (عليه السلام ) از چه چيز توبه كرد؟
آخرين سؤ الى كه در اين باره ، مطرح مى شود اين است كه موسى (عليه السلام ) چرا پس از بهوش آمدن عرضه داشت تبت اليك در حالى كه كار خلافى انجام نداده بود چه اينكه اگر اين درخواست را از طرف بنى اسرائيل كرده عملى بر طبق ماموريت بوده است و انجام وظيفه نموده ، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سوال كرده ، اين هم كار خلافى محسوب نميشود ولى از دو جهت ميتوان اين سؤ ال را پاسخ گفت ، نخست اينكه موسى (عليه السلام )
به عنوان نمايندگى از بنى اسرائيل چنين درخواستى را كرد و باز در همين مقام و به همين صورت نمايندگى ، تقاضاى توبه و اظهار ايمان نمود. ديگر اينكه موسى (عليه السلام ) اگر چه ماموريت داشت كه تقاضاى بنى اسرائيل را مطرح كند، ولى به هنگامى كه جريان تجلى پروردگار پيش آمد و حقيقت امر آشكار شد، مدت اين ماموريت پايان يافته بود، در اين موقع بايد به حالت نخست ، يعنى قبل از ماموريت بازگردد، و ايمان خويش را ابراز دارد تا اشتباهى براى كسى باقى نماند و آن را به صورت توبه و با جمله انى تبت اليك و انا اول المؤ منين بيان فرمود.
خداوند به هيچوجه قابل رؤ يت نيست
اين آيه از آياتى است كه به خوبى گواهى مى دهد كه به هيچ وجه خدا را نمى توان ديد زيرا كلمه لن طبق مشهور در ميان ادباء براى نفى ابد است ، بنابراين جمله لن ترانى مفهومش چنين مى شود كه نه در اين جهان و نه در جهان ديگر مرا نخواهى ديد. و اگر (فرضا) كسى در اين موضوع ترديد كند كه لن براى نفى ابد است ، باز اطلاق آيه و اينكه نفى رؤ يت بدون هيچ قيد و شرطى ذكر شده ، دليل بر اين است كه در هيچ زمان و در هيچ شرائطى خداوند قابل رؤ يت نيست . دلائل عقلى نيز ما را به همين حقيقت رهنمون ميگردد، زيرا رؤ يت مخصوص اجسام است ، بنابراين اگر در روايات اسلامى يا آيات قرآن تعبير لقاى پروردگار آمده است ، منظور همان مشاهده با چشم دل و ديده خرد است زيرا قرينه عقلى و نقلى بهترين شاهد براى اين موضوع ميباشد (در ذيل آيه ۱۰۲ سوره انعام نيز در اين زمينه بحثهاى ديگرى داشتيم ).
آيات ۱۴۴ - ۱۴۵
آيه و ترجمه قَالَ يَمُوسى إِنى اصطفَيْتُك عَلى النَّاسِ بِرِسلَتى وَ بِكلَمِى فَخُذْ مَا ءَاتَيْتُك وَ كُن مِّنَ الشكِرِينَ(۱۴۴) وَ كتَبْنَا لَهُ فى الاَلْوَاح مِن كلِّ شىْءٍ مَّوْعِظةً وَ تَفْصِيلاً لِّكلِّ شىْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَك يَأْخُذُوا بِأَحْسنهَا سأُورِيكمْ دَارَ الْفَسِقِينَ(۱۴۵) ترجمه : ۱۴۴ - (خداوند) گفت : اى موسى من تو را بر مردم با رسالتهاى خويش و با سخن گفتنم (با تو) برگزيدم پس آنچه را به تو داده ام بگير و از شكرگزاران باش . ۱۴۵ - و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز كرديم پس آن را با جديت بگير و به قوم خود بگو به نيكوترين آنها عمل كنند (و آنها كه به مخالفت برخيزند كيفرشان دوزخ است ) و به زودى (اين ) دار فاسقان را به شما نشان خواهيم داد. تفسير : الواح تورات سرانجام در آن ميعادگاه بزرگ ، خداوند، شرايع و قوانين آئين خود را بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد. نخست به او فرمود: اى موسى ! من ترا بر مردم برگزيدم ، و رسالات خود را به تو دادم ، و ترا به موهبت سخن گفتن با خودم نائل كردم (قال
موسى انى اصفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى ). اكنون كه چنين است آنچه را به تو دستور داده ام بگير و در برابر اين همه موهبت ، از شكرگزاران باش (فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين ). آيا از اين آيه استفاده مى شود كه تكلم با خدا از امتيازات مخصوص موسى (عليه السلام ) در ميان پيامبران بود؟ يعنى تو را از ميان پيامبران براى اين كار برگزيدم ؟. حق اين است كه آيه فوق در صدد اثبات چنين مطلبى نيست ، بلكه به قرينه ذكر رسالات ، كه همه پيامبران دارا بودند، هدف آيه بيان دو امتياز بزرگ موسى (عليه السلام ) بر توده مردم است ، يكى دريافت رسالات خدا، و ديگرى گفتگوى با پروردگار كه هر دو مقام رهبرى او را در ميان امت خويش تثبيت ميكرد. سپس اضافه ميكند كه در الواحى كه بر موسى (عليه السلام ) نازل كرديم ، از هر موضوعى پند و اندرز كافى و شرح و بيان مسائل مورد نياز در امور دين و دنيا و فرد و اجتماع براى او نوشتيم (و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء). سپس به او دستور داديم كه با نهايت جديت و قوت اراده اين فرمانها را برگير (فخذها بقوة ). و به قوم خود نيز فرمان ده كه بهترين آنها را انتخاب كنند (و أ مر قومك ياخذوا باحسنها). و نيز به آنها اخطار كن كه مخالفت با اين فرمانها و فرار از زير بار مسئوليتها و وظائف ، نتيجه دردناكى دارد، و پايانش دوزخ است و به زودى جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهيم داد (ساريكم دار الفاسقين ).
نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: ۱ - ظاهر آيه اين است كه خداوندالواحى بر موسى (عليه السلام ) نازل كرد كه شرايع و قوانين تورات در آن نوشته شده بود، نه اينكه الواحى در دست موسى (عليه السلام ) بود و فرمان خدا اين دستورات در آن منعكس گرديد، اما اينكه اين الواح چگونه بوده ؟ و از چه جنس و ماده اى ؟ در قرآن ، بحثى از آن به ميان نيامده ، تنها كلمه الواح به طور سربسته آمده است ، و اين كلمه جمع لوح است ، كه در اصل از ماده لاح يلوح به معنى ظاهر شدن و درخشيدن گرفته شده و چون با نوشتن بر روى يك صفحه ، مطالب آشكار مى گردد و مى درخشد، به صفحه اى كه بر آن چيزى مى نويسند لوح مى گويند ولى در روايات و گفتار مفسران احتمالات گوناگونى پيرامون كيفيت و جنس اين لوح آمده است ، كه چون هيچكدام جنبه قطعى نداشت از ذكر آنها خوددارى شد. ۲ - از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه خداوند با موسى (عليه السلام ) سخن گفت ، سخن گفتن خدا با موسى (عليه السلام ) از اين طريق بوده است كه امواج صوتى را در فضا يا اجسام مى آفريد، گاهى اين امواج صوتى از لابلاى شجره وادى ايمن ، و گاهى در كوه طور به گوش موسى ميرسيد، و اينكه بعضى از افرادى كه جمود بر الفاظ دارند پنداشته اند اينگونه آيات دليل بر تجسم خدا است ، بسيار بى اساس است . البته شك نيست كه اين كلام چنان بوده است كه موسى (عليه السلام ) با شنيدن آن ، شك نداشت كه از طرف خداوند و براى سخن گفتن با او است ، اين علم براى موسى (عليه السلام ) يا از طريق وحى و الهام حاصل شده بود و يا از قرائن ديگر.
۳ - از تعبير من كل شى ء موعظة چنين استفاده مى شود كه همه مواعظ و اندرزها و مسائل لازم در الواح موسى (عليه السلام ) نبود، زيرا ميگويد از هر چيزى ، اندرزى براى او نوشتيم ، و اين به خاطر آن است كه آئين موسى (عليه السلام ) آخرين آئين و شخص موسى (عليه السلام ) خاتم انبياء نبود، و مسلما در آن زمان به مقدار استعداد مردم ، احكام الهى نازل گشت ، ولى هنگامى كه مردم جهان به آخرين مرحله از تعليمات انبياء رسيدند، آخرين دستور كه شامل همه نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم بود نازل گرديد. و از اينجا روشن ميشود اينكه در بعضى از روايات در زمينه ترجيح مقام على (عليه السلام ) بر مقام موسى (عليه السلام ) آمده است كه على (عليه السلام ) آگاه به همه قرآن بود و در قرآن بيان همه چيز آمده است (نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) در حالى كه در تورات بخشى از اين مسائل آمده ، طبق همين مطلب است . ۴ - اينكه در آيه بالا ميخوانيم بهترين اين دستورات را بگيرند نه به اين معنى است كه در ميان آنها، بد و خوب بوده است و آنها وظيفه داشته اند خوبها را بگيرند و بدها را رها كنند، و يا خوب و خوبتر داشته ، و موظف بوده اند تنها خوبترها را انتخاب نمايند، بلكه گاهى كلمه افعل تفضيل به معنى صفت مشبهه مى آيد و آيه مورد بحث ظاهرا از اين قبيل است ، يعنى احسن به معنى حسن است ، اشاره به اينكه جميع اين دستورات حسن است و نيك . اين احتمال نيز در آيه فوق وجود دارد كه احسن به همان معنى بهتر و
افعل تفضيل بوده باشد، اشاره به اينكه در ميان اين دستورات ، امورى مجاز شمرده شده است (همانند قصاص ) و امورى از آن بهتر معرفى شده (همانند عفو و گذشت ) يعنى به پيروانت بگو كه تا ميتوانند آنچه بهتر است انتخاب كنند، فى المثل عفو را بر قصاص (جز در موارد خاص ) ترجيح دهند. ۵ - در مورد جمله ساريكم دار الفاسقين (بزودى خانه فاسقان را به شما نشان مى دهم ) ظاهر اين است كه منظور از آن ، دوزخ ميباشد، كه قرارگاه كسانى است كه از اطاعت فرمان خدا و انجام وظائف خويش خارج شده اند. اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه منظور اين است كه اگر با اين دستورات مخالفت كنيد به همان سرنوشتى گرفتار خواهيد شد كه قوم فرعون و فاسقان و گنهكاران ديگر، به آن گرفتار شده اند، و سرزمين شما تبديل به دار فاسقان خواهد شد.
آيه ۱۴۶ - ۱۴۷
آيه و ترجمه سأَصرِف عَنْ ءَايَتىَ الَّذِينَ يَتَكَبرُونَ فى الاَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَ إِن يَرَوْا كلَّ ءَايَةٍ لا يُؤْمِنُوا بهَا وَ إِن يَرَوْا سبِيلَ الرُّشدِ لا يَتَّخِذُوهُ سبِيلاً وَ إِن يَرَوْا سبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سبِيلاً ذَلِك بِأَنهُمْ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ كانُوا عَنهَا غَفِلِينَ(۱۴۶) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ لِقَاءِ الاَخِرَةِ حَبِطت أَعْمَلُهُمْ هَلْ يجْزَوْنَ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۱۴۷) ترجمه : ۱۴۶ - به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر ميورزند از ايمان به آيات خود منصرف ميسازيم (بطورى كه ) اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آن ايمان نمى آورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب ميكنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند. ۱۴۷ - و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود ميگردد آيا جز آنچه را عمل كرده اند پاداش داده ميشوند. تفسير : سرنوشت متكبران بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است ، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مى كند كه اگر فرعونيان و يا سركشان
بنى اسرائيل با مشاهده آنهمه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبهه گيرى ميكنند - به جرم اعمالشان - از قبول حق باز ميداريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آنچنان در فكر و روح انسان اثر ميگذارد كه به صورت موجودى انعطاف ناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمى آيد. لذا نخست مى فرمايد: بزودى كسانى را كه در زمين ، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مى سازيم (ساصرف عن آياتى الذين يتكبرون فى الارض بغير الحق ). و از اينجا روشن مى شود كه آيه فوق ، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن ، همانند بسيارى از مفسران ، مرتكب خلاف ظاهر شويم ، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد ميرسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مى كند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهائى است به او نسبت داده شده است . اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم . ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر بغير الحق بعد از تكبر به عنوان تاكيد است ، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه ۶۱ از سوره بقره ميباشد آنجا كه ميگويد: و يقتلون النبيين بغير الحق (آنها كه پيامبران را بناحق ميكشند). بخصوص اينكه با كلمه فى الارض همراه است ، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مى آيد، و مسلما چنين عملى ، هميشه به غير حق است . سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد متكبر و سركش و چگونگى
سلب توفيق حقپذيرى از آنها اشاره كرده ميفرمايد: آنها اگر تمام آيات و نشانه هاى الهى را ببينند، ايمان نمى آورند! (و ان يروا كل آيه لا يؤ منوا بها). و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد (و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا). و به عكس اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب ميكنند (و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا). بعد از ذكر اين صفات سه گانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق ميباشد، اشاره به دليل آن كرده ميگويد: اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند (ذلك بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين ). شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه ، تكذيب آيات الهى ، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت ، هنوز به روى او باز است ، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه ، او را به جائى ميرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (رشد و غى ) از او سلب ميگردد. آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده ميگويد: آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود ميگردد (و الذين كذبوا باياتنا و لقاء الاخرة حبطت اعمالهم حبط به معنى باطل و بيخاصيت نمودن عمل است ، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت (توضيح
بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه ۲۱۷ سوره بقره بيان كرده ايم ). و در پايان آيه چنين اضافه مى كند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است ، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده ، آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مى دادند، جزا داده ميشوند؟ (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ). اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال ، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مى باشد.
آيه ۱۴۸ - ۱۴۹
آيه و ترجمه وَ اتخَذَ قَوْمُ مُوسى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسداً لَّهُ خُوَارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكلِّمُهُمْ وَ لا يهْدِيهِمْ سبِيلاً اتخَذُوهُ وَ كانُوا ظلِمِينَ(۱۴۸) وَ لمََّا سقِط فى أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضلُّوا قَالُوا لَئن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكونَنَّ مِنَ الْخَسِرِينَ(۱۴۹) ترجمه : ۱۴۸ - قوم موسى بعد از (رفتن ) او (به ميعادگاه خداوند) از زيور آلات خود گوساله اى ساختند، جسد بيروحى بود كه صداى گاو داشت ! آيا آنها نمى ديدند كه با آنان سخن نميگويد و به راه (راست ) هدايتشان نميكند، آنرا (خداى خود انتخاب كردند و ظالم بودند. ۱۴۹ - و هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد و ديدند گمراه شده اند گفتند اگر پروردگار ما، به ما رحم نكند و ما را نيامرزد به طور قطع از زيانكاران خواهيم بود.
تفسير : آغاز گوساله پرستى يهود در اين آيات ، يكى از حوادث اسفناك و در عين حال تعجب آورى كه بعد از رفتن موسى (عليه السلام ) به ميقات در ميان بنى اسرائيل رخ داد، بازگو شده است و آن جريان گوساله پرستى آنها است كه به دست شخصى به نام سامرى و با استفاده از زيورآلات بنى اسرائيل ، انجام گرفت . اهميت اين داستان به اندازهاى است كه قرآن در چهار سوره به آن اشاره كرده است ، در سوره بقره آيه ۵۱ و ۵۴ و ۹۲ و ۹۳ و در نساء آيه ۱۵۳ و در اعراف آيات مورد بحث ، و در طه آيه ۸۸ به بعد. البته اين حادثه ، همانند ساير پديده هاى اجتماعى بدون زمينه و بدون مقدمه نبوده است ، زيرا از يكسو بنى اسرائيل ساليان دراز در مصر شاهد گاوپرستى يا گوساله پرستى مصريان بودند، و از سوى ديگر به هنگامى كه از رود نيل عبور كردند صحنه بت پرستى (گاوپرستى ) قومى كه در آن سوى نيل زندگى ميكردند، توجه آنها را جلب كرد، و چنانكه در آيات قبل گذشت ، از موسى (عليه السلام ) تقاضاى بتى همانند آنها كردند، كه موسى شديدا آنانرا ملامت و سرزنش كرد. تمديد ميقات موسى (عليه السلام ) از سى شب به چهل شب ، نيز سبب شد كه شايعه مرگ موسى (عليه السلام ) آنچنان كه در بعضى از تفاسير آمده بوسيله بعضى از منافقان ، در ميان بنى اسرائيل نشر شود. جهل و نادانى بسيارى از اين جمعيت و مهارت و زبردستى سامرى در پياده كردن نقشه خود نيز به اين موضوعات كمك كرد و مجموعا سبب شد در مدت
كوتاهى اكثريت بنى اسرائيل به بت پرستى روى آورند و غوغائى اطراف گوساله به راه اندازند. در آيه فوق ، نخست چنين ميگويد: قوم موسى (عليه السلام ) بعد از رفتن او به ميقات ، از زينت آلات خود گوساله اى كه تنها جسد بيجانى بود با صداى مخصوص گاو براى خود انتخاب كردند (و اتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا له خوار). با اين كه اين كار از سامرى سرزد (چنانكه آيات سوره طه گواهى مى دهد) ولى اين عمل به قوم موسى (عليه السلام ) نسبت داده شده است ، به خاطر اينكه عده زيادى از آنها سامرى را در اين كار يارى كردند، و در واقع شريك جرم او بودند، و عده بيشترى به عمل او راضى شدند گرچه ظاهر آيه در بدو نظر اين است كه همه قوم موسى (عليه السلام ) در اين كار شركت داشتند، ولى با توجه به آيه ۱۵۹ همين سوره كه ميگويد و من قوم موسى امة يهدون بالحق و به يعدلون (از قوم موسى ، جمعيتى بودند كه به سوى حق هدايت ميكردند، و به آن توجه داشتند) استفاده مى شود كه منظور از آيه مورد بحث همه آنها نيست ، بلكه اكثريت عظيمى از آنها، اين راه را تعقيب كردند، به گواهى آيات آينده كه ناتوانى هارون را از مقابله با آنها منعكس ساخته است . چگونه گوساله طلائى صدا كرد كلمه خوار به معنى صداى مخصوصى است كه از گاو يا گوساله برميخيزد، جمعى از مفسران معتقدند كه سامرى با اطلاعاتى كه داشت ، لوله هاى مخصوصى در درون سينه گوساله طلائى كار گذاشته بود كه هواى
فشرده از آن خارج ميشد و از دهان گوساله ، صدائى شبيه صداى گاو بيرون مى آمد! بعضى ديگر مى گويند: گوساله را آنچنان در مسير باد گذارده بود كه بر اثر وزش باد به دهان او كه به شكل مخصوصى ساخته شده بود، صدائى به گوش ميرسيد. اما اينكه جمعى از مفسران گفته اند گوساله سامرى به خاطر مقدارى خاك كه از زير پاى جبرئيل برداشت و در آن ريخته بود، به صورت گوساله زنده اى درآمد و صداى طبيعى سرداد، شاهدى در آيات قرآن ندارد، چنانكه به خواست خدا در تفسير آيات سوره طه خواهد آمد، و كلمه جسدا گواه بر اين است كه حيوان زنده اى نبود، زيرا در تمام مواردى كه اين كلمه در قرآن به كار رفته است به معنى جسم بيجان آمده است . از همه اينها گذشته ، بعيد به نظر ميرسد كه خداوند چنين قدرتى به مرد منافقى همچون سامرى بدهد كه بتواند كارى همانند معجزه موسى (عليه السلام ) انجام دهد و جسم بيجانى را جاندار سازد، كارى كه براى توده مردم مسلما گمراه كننده است و دلائل بطلان آن در نظرشان روشن نيست ، ولى اگر گوساله به شكل يك مجسمه طلائى بوده باشد دلائل بطلان آن روشن است و تنها وسيله اى براى آزمايش افراد بوده باشد، نه چيز ديگر. نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه سامرى از آنجا كه ميدانست قوم موسى (عليه السلام ) سالها در محروميت به سر ميبردند و به علاوه روح ماديگرى چنانكه در بسيارى از نسلهاى امروز آنها نيز مى بينيم بر آنها غلبه داشت و براى زر و زيور احترام خاصى قائل بودند، لذا او گوساله خود را از طلا ساخت ، تا توجه شيفتگان و بردگان را به سوى آن جلب كند.
اما اينكه : اين ملت فقير و محروم در آن روز آنهمه زر و زيورها را از كجا آورده بودند؟ در روايات چنين آمده كه زنان بنى اسرائيل براى بزرگداشت يكى از اعياد خود، مقدار قابل ملاحظه اى از زيورآلات فرعونيان را به عاريت گرفته بودند و اين جريان مقارن غرق و نابودى آنها واقع شد، و زيورآلات مزبور در دست بنى اسرائيل باقى ماند. سپس قرآن به عنوان سرزنش آنها ميگويد: آيا اينها نمى ديدند كه آن گوساله با آنان سخن نمى گويد و راهنمائيشان نميكند؟! (الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا). يعنى يك معبود واقعى حداقل بايد نيك و بد را بفهمد و توانائى بر راهنمائى و هدايت پيروان خود داشته باشد، با عبادت كنندگان خويش ، سخن بگويد و آنها را به راه راست هدايت كند و طريقه عبادت را به آنها بياموزد. اصولا چگونه عقل انسان اجازه مى دهد كه معبود بيجانى را كه ساخته و پرداخته خود او است ، بپرستد، حتى اگر فرضا آن زيورآلات تبديل به گوساله واقعى هم شده باشد به هيچوجه شايسته پرستش نيست ، گوساله اى كه هيچ نمى فهمد و در نفهمى ضرب المثل است . آنها در حقيقت به خودشان ظلم و ستم كردند، لذا در پايان آيه ميفرمايد: گوساله را معبود خود انتخاب كردند و ظالم و ستمگر بودند (اتخذوه و كانوا ظالمين ). ولى با مراجعت موسى و روشن شدن مسائل ، بنى اسرائيل به اشتباه خود پى بردند، از كار خود نادم و پشيمان گشتند و از خدا تقاضاى عفو و بخشش
كردند و گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نبخشد به طور مسلم از زيانكاران خواهيم بود (و لما سقط فى ايديهم و رأ وا انهم قد ضلوا قالوا لئن لم يرحمنا ربنا و يغفر لنا لنكونن من الخاسرين ). جمله و لما سقط فى ايديهم (به معنى هنگامى كه حقيقت به دستشان افتاد، يا هنگامى كه نتيجه شوم اعمالشان به دستشان افتاد، و يا هنگامى كه چاره از دست آنها ساقط شد) در ادبيات عرب كنايه از ندامت و پشيمانى است ، زيرا هنگامى كه واقعيات به دست انسان بيفتد و از حقيقت امر آگاه گردد، و يا به نتائج نامطلوب برسد، و يا راه چاره بر او بسته شود طبعا پشيمان خواهد شد، بنابراين پشيمانى از لوازم مفهوم اين جمله است . به هر حال بنى اسرائيل از كرده خويش پشيمان گشتند ولى مطلب به همينجا خاتمه نيافت ، چنانكه در آيات بعد خواهيم خواند.
آيه ۱۵۰ - ۱۵۱
آيه و ترجمه وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضبَنَ أَسِفاً قَالَ بِئْسمَا خَلَفْتُمُونى مِن بَعْدِى أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الاَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ استَضعَفُونى وَ كادُوا يَقْتُلُونَنى فَلا تُشمِت بىَ الاَعْدَاءَ وَ لا تجْعَلْنى مَعَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۱۵۰) قَالَ رَب اغْفِرْ لى وَ لاَخِى وَ أَدْخِلْنَا فى رَحْمَتِك وَ أَنت أَرْحَمُ الرَّحِمِينَ(۱۵۱) ترجمه : ۱۵۰ - و هنگامى كه موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت گفت پس از من بد جانشينانى برايم بوديد (و آئين مرا ضايع كرديد) آيا در فرمان پروردگارتان (و تمديد مدت ميعاد او در قضاوت ) عجله نموديد؟! سپس الواح را افكند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانيت ) به سوى خود كشيد، او گفت : فرزند مادرم ! اين گروه مرا در فشار گذاردند و نزديك بود مرا به قتل برسانند بنابراين كارى نكن كه دشمنان مرا شماتت كنند و مرا با گروه ستمكاران قرار مده . ۱۵۱ - (موسى ) گفت پروردگارا! من و برادرم را بيامرز و ما را در رحمت خود داخل كن و تو مهربانترين مهربانانى . تفسير : عكس العمل شديد در برابر گوساله پرستان در اين دو آيه ماجراى درگيرى موسى (عليه السلام ) با گوساله پرستان به هنگام بازگشت از ميعادگاه ، كه در آيه گذشته تنها اشاره اى به آن شده بود تشريح
گرديده ، و عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) كه براى بيدار ساختن اين جمعيت انجام داد، منعكس گرديده است . نخست مى گويد: «هنگامى كه موسى خشمناك و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و صحنه زننده و نفرت انگيز گوساله پرستى را مشاهده نمود، به آنها گفت بد جانشينانى براى من بوديد و آئين مرا ضايع كرديد». (و لما رجع موسى الى قومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونى من بعدى ). اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام ) به هنگام بازگشت از ميعادگاه پروردگار و قبل از آنكه با بنى اسرائيل روبرو بشود، خشمناك و اندوهگين بود، و اين به خاطر آن است كه خداوند در ميعادگاه ، جريان را به موسى (عليه السلام ) گفته بود كه من قوم تو را بعد از تو آزمودم ، و سامرى آنها را گمراه ساخت (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك فاضلهم السامرى ) (سوره طه آيه ۸۵). سپس موسى (عليه السلام ) به آنها گفت : «آيا در فرمان پروردگار خود، عجله نموديد» (اءعجلتم امر ربكم ). گرچه مفسران در تفسير اين جمله ، سخن بسيار گفته اند و احتمالات گوناگون داده اند، ولى ظاهر آيات نشان مى دهد كه منظور اين است كه شما در برابر فرمان خدا به نسبت تمديد مدت سى شب به چهل شب ، عجله به خرج
داديد و در قضاوت شتاب نموديد، نيامدن مرا دليل بر مرگ و يا خلف وعده گرفتيد، در حالى كه لازم بود حداقل كمى تامل كنيد تا چند روزى بگذرد و حقيقت امر روشن گردد. در اين هنگام كه موسى در برابر لحظاتى بحرانى و طوفانى از زندگى بنى اسرائيل قرار گرفته بود، سر تا پايش از شدت خشم برافروخته و اندوه عميقى بر روح او سنگينى مى كرد، و شديدا نگران آينده بنى اسرائيل بود، زيرا تخريب و فساد كار آسانى است ، و گاه از دست يك نفر خرابيهاى بزرگى ساخته است ، ولى اصلاح و ترميم كار مشكلى است . مخصوصا در ميان يك ملت نادان و لجوج و متعصب ، اگر نغمه مخالفى سر داده شود، برچيدن آثار شوم آن به اين آسانى ممكن نيست . موسى (عليه السلام ) در اينجا بايد خشم شديد خود را آشكار سازد و دست به بالاترين عكس العمل ها بزند آنچنان كه افكار تخدير شده بنى اسرائيل را به هم بريزد و انقلابى در آن جامعه منحرف شده از حق ايجاد كند، در غير اين صورت بازگشت آنها به آسانى ممكن نيست . قرآن عكس العمل شديد موسى (عليه السلام ) را در برابر اين صحنه و در اين لحظات بحرانى و طوفانى چنين بازگو مى كند «موسى بى درنگ الواح تورات را از دست خود بيفكند و به سراغ برادرش هارون رفت و سر و ريش او را گرفت و به سوى خود كشيد»! (و القى الالواح و اخذ براءس اخيه يجره اليه ). چنانكه از آيات ديگر قرآن مخصوصا سوره طه استفاده مى شود علاوه بر اينها شديدا هارون را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و بر او بانگ زد كه آيا در حفظ عقائد جامعه بنى اسرائيل كوتاهى كردى و با فرمان من مخالفت نمودى ؟
در حقيقت اين واكنش از يكسو روشنگر حال درونى موسى (عليه السلام ) و التهاب و بى قرارى و ناراحتى شديد او در برابر بت پرستى و انحراف آنها بود، و از سوى ديگر وسيله مؤ ثرى براى تكان دادن مغزهاى خفته بنى اسرائيل و توجه دادن آنها به زشتى فوق العاده اعمالشان . بنابراين اگر فرضا انداختن الواح تورات در اينجا زنندگى داشته باشد و حمله به سوى برادر كار صحيحى به نظر نرسد. اما با توجه به اين حقيقت كه بدون ابزار اين واكنش شديد، و عكس العمل پرهيجان ، هيچگاه بنى اسرائيل به اهميت و عمق خطاى خويش پى نمى بردند و ممكن بود آثار بت پرستى در اعماق ذهنشان باقى بماند، اين كار نه تنها نكوهيده نبود بلكه واجب و لازم محسوب مى گرديد. و از اينجا روشن مى شود كه ما هيچ نيازى به توجيهاتى كه بعضى از مفسران براى سازش دادن واكنش موسى (عليه السلام ) با مقام عصمت انبياء ذكر كرده اند نمى بينيم . زيرا مى توان گفت در اينجا موسى (عليه السلام ) به قدرى ناراحت شد كه در هيچ لحظه از تاريخ بنى اسرائيل چنين ناراحتى و خشم شديدى براى او رخ نداد، چون خود را در برابر بدترين صحنه ها يعنى انحراف از خداپرستى به سوى گوساله پرستى مى ديد و تمام آثار را در خطر مشاهده مى كرد.