روایت:الکافی جلد ۸ ش ۲۳۸
آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة
ابن محبوب عن حنان بن سدير عن ابي جعفر ع قال :
الکافی جلد ۸ ش ۲۳۷ | حدیث | الکافی جلد ۸ ش ۲۳۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۸۴
حنان بن سدير گويد: بامام باقر عليه السّلام عرضكردم: بمن خبر ده از گفتار يعقوب به پسرانش كه فرمود: «برويد و از يوسف و برادرش خبرى بجوئيد» آيا يعقوب پس از اينكه بيست سال از يوسف دور شده بود ميدانست كه او زنده است؟ فرمود: آرى. عرضكردم: چگونه ميدانست كه او زنده است؟ فرمود: هنگام سحر دعا كرد و از خداى عز و جل خواست كه فرشته مرگ بر او نازل گردد، خداى عز و جل دعايش را اجابت كرد و ملك الموت كه نامش «بريال» بود بنزد يعقوب آمد. بريال گفت: اى يعقوب چه ميخواهى؟ فرمود: بگو ببينم آيا جانهائى را كه ميگيرى يك جا و بطور دستهجمعى ميگيرى يا جدا جدا؟ بريال گفت: نه جدا جدا ميگيرم. فرمود: آيا در ميان اين جانهائى كه گرفتهاى به جان يوسف برخوردهاى؟ عرضكرد: نه. يعقوب دانست كه يوسف زنده است و از اينجا بود كه بفرزندانش گفت: «برويد و يوسف و برادرش را بجوئيد».
حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى, ۲۴۵
حنان بن سدير مىگويد: به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: مقصود سخن يعقوب به پسرانش كه گفت: ... اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ ... «۱» چيست؟ آيا يعقوب پس از آنكه بيست سال از يوسف دور شده بود مىدانست كه او زنده است؟ امام عليه السّلام فرمود: آرى. عرض كردم: چگونه مىدانست كه او زنده است؟ امام عليه السّلام فرمود: هنگام سحر دعا كرد و از خداى عزّ و جلّ خواست كه فرشته مرگ بر او نازل گردد، خداوند عزّ و جلّ دعايش را اجابت فرمود و فرشته مرگ كه نامش «بريال» بود نزد يعقوب آمد. بريال گفت: اى يعقوب! چه مىخواهى؟ فرمود: بگو بدانم آيا جانهايى را كه مىگيرى يك جا و دستجمعى مىگيرى يا جدا جدا؟ بريال گفت: جدا جدا مىگيرم. فرمود: آيا در ميان اين جانهايى كه گرفتهاى بجان يوسف برخوردهاى؟ عرض كرد: نه. يعقوب دانست كه يوسف زنده است و از اين رو به فرزندانش فرمود: برويد و يوسف و برادرانش را بجوييد.