روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۴۴۴
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن ابن فضال عن ابن بكير و علي بن ابراهيم عن محمد بن عيسي عن يونس عن رجل جميعا عن زراره قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۴۴۳ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۴۴۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۴۵۵
از زراره، گويد: امام باقر (ع) به من فرمود: چه مىگوئى در باره اصحاب اعراف؟ گفتم: آنها يا مؤمن باشند و يا كافر، اگر به بهشت روند مؤمنند و اگر به دوزخ شوند كافرند، فرمود: به خدا نه مؤمن باشند و نه كافر، اگر مؤمن بودند مانند مؤمنان به بهشت مىرفتند و اگر كافر بودند به دوزخ مىشدند چونان كافران كه به دوزخ شدند ولى آنها مردمى بودند كه نيك و بدشان برابر بود و كردارشان كوتاه آمد برايشان، و راستى كه آنان چنانند كه خدا عز و جل فرموده است، من گفتم: آنها از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ؟ فرمود: آنها را در مقامى نه كه خدا نهادستشان، من گفتم: شما كار آنها را به تأخير مياندازيد و در باره آنها با رجاء قائليد؟ فرمود: آرى، من كار آنها را با خدا مىگذارم چنانچه خدا كار آنها را با خود گذاشته، اگر خواهد به رحمت خود آنان را به بهشت برد و اگر خواهد به سزاى گناهانشان آنان را به دوزخ كشد و ستمى به آنها نكرده است. گفتم: آيا كافر به بهشت مىرود؟ فرمود: نه، گفتم: آيا جز كافر به دوزخ مىرود؟ گويد: در پاسخ فرمود: نه، جز آنچه خدا مىخواهد. اى زراره! راستش اين است كه من مىگويم آنچه هست كه خدا خواهد و تو نمىگوئى آنچه هست كه خدا خواهد، هلا اگر تو سال خورده شوى بر گردى و گرههاى دلت گشوده شوند (اين جزئى است از حديث مفصّلى كه در باب ضلال گذشت).
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۱۳۲
زراره گويد: امام باقر عليه السّلام بمن فرمود: چه گوئى در باره اصحاب اعراف؟ عرضكردم: اينها نيستند جز اينكه يا مؤمنند و يا كافرند، اگر ببهشت روند مؤمنند و اگر بدوزخ روند كافرند فرمود: نه بخدا سوگند نه مؤمنند و نه كافر، و اگر مؤمن بودند ببهشت ميرفتند چنانچه مؤمنان بروند، و اگر كافر بودند بدوزخ ميرفتند چنانچه كافران روند، ولى اينان مردمانى هستند كه كارهاى نيك و كارهاى بدشان برابر بود، و كردار نيك آنها را (ببهشت) نرساند، و آنها چنانند كه خداى عز و جل فرموده است، من عرضكردم: آيا ايشان از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ؟ فرمود: آنها را واگذار همان جا كه خدا واگذارده (يعنى كارشان با خدا است)، من عرضكردم: آيا كار آنها را بتاخير اندازى؟ فرمود: آرى بتأخير اندازم چنانچه خداوند كارشان را بخود (و سرانجام نامعلومى) واگذار كرده، اگر خواهد برحمت خود آنها را ببهشت برد، و اگر خواهد آنان را بسبب گناهانشان بدوزخ كشد و ستم بآنها نكرده است، پس عرضكردم: آيا كافرى ببهشت رود؟ فرمود: نه عرضكردم: آيا بجز كافر كسى بدوزخ رود؟ گويد: فرمود: نه مگر اينكه خدا خواهد، اى زراره من گويم: آنچه خدا خواهد و تو نميگوئى: آنچه خدا خواهد همانا چون تو بزرگ شوى از اين حرف برگردى و عقدههاى دلت باز شود.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۱۷۷
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از ابن فضّال، از ابن بكير؛ و على بن ابراهيم، از محمد بن عيسى، از يونس، از مردى، هر دو [طريق] روايت كردهاند از زراره كه گفت: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود كه: «چه مىگويى در اصحاب اعراف؟» عرض كردم كه: ايشان نيستند، مگر مؤمنان يا كافران. اگر داخل بهشت مىشوند، پس ايشان مؤمناند، و اگر داخل آتش دوزخ مىشوند، پس ايشان كافرند. فرمود: «به خدا سوگند كه ايشان، نه مؤمناند و نه كافر. و اگر مؤمن مىبودند، هر آينه داخل بهشت مىشدند، چنان كه مؤمنان در آن داخل شدند، و اگر كافر مىبودند، هر آينه داخل آتش دوزخ مىشدند، چنان كه كافران در آن داخل شدند، وليكن ايشان، گروهىاند كه ثوابها و گناهان و خوبىها و بدىهاى ايشان، برابر است؛ پس عملها، ايشان را قاصر گردانيده. و به درستى كه ايشان، چنان كه خداى عز و جل فرموده، خواهند بود». عرض كردم كه: آيا ايشان از اهل بهشتاند، يا از اهل دوزخ؟ فرمود كه: «ايشان را وا گذار، چنان كه خداى عز و جل ايشان را وا گذاشته». عرض كردم كه: آيا ايشان را به تأخير مىافكنى و حكم ايشان را موقوف مىدارى؟ فرمود: «آرى، ايشان را به تأخير مىافكنم، چنان كه خدا ايشان را به تأخير افكنده. اگر خواهد، ايشان را به رحمت خويش داخل بهشت گرداند، و اگر خواهد، ايشان را به گناهان ايشان به سوى دوزخ مىراند، و بر ايشان ستم نكرده است». عرض كردم كه: آيا هيچ كافرى داخل بهشت مىشود؟ فرمود: «نه». عرض كردم: آيا غير از كافر، كسى داخل آتش دوزخ مىشود؟ زراره مىگويد كه: حضرت فرمود: «نه، مگر آنكه خداى عز و جل خواسته باشد. اى زراره! به درستى كه من مىگويم، آنچه خدا خواهد، مىباشد، و تو نمىگويى، آنچه خدا خواهد، مىباشد. بدان و آگاه باش! كه تو اگر بزرگ شوى، برمىگردى از اين گفته، و اين قلاده را باز مىكنى» «۱». __________________________________________________
(۱). و در حديث سابق كه مذكور شد، چنين است كه: اين قلاده را از خود باز مىكنى. يا معنا اين است كه: اين اعتقاد و رأى را كه دل بر آن بستهاى، از هم خواهى گشود. و احتمالى كه بعضى دادهاند كه معنى اين باشد كه: اگر بزرگ شوى، برگردى از دين حق، و عهد و بيعت را از خود باز كنى، بسيار بعيد است. (مترجم)