روایت:الکافی جلد ۲ ش ۸۲۴
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
محمد بن جعفر عن محمد بن اسماعيل عن عبد الله بن داهر عن الحسن بن يحيي عن قثم ابي قتاده الحراني عن عبد الله بن يونس عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۲ ش ۸۲۳ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۸۲۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۱۵
از امام صادق (ع) فرمود كه: مردى به نام همّام، عابد و خداپرست و رياضتكش، برابر امير المؤمنين (ع) كه سخنرانى مىكرد، برخاست و گفت: يا امير المؤمنين، براى من، مؤمن را وصف كن و صفت او را شرح بده تا گويا او را به چشمِ خود مىنگرم، در پاسخش فرمود: اى همّام، مؤمن همان زيرك و هوشمند است، شاديش در چهره او است و اندوهش در دل، دلش از همه چيز پهناورتر است و نزد خود از همه كس خوارتر، از هر چه نابود شود و به هر چه خوب باشد پويان، نه كينهورز است و نه حسود و نه جهنده و نه دشنام گو و نه عيب جو و نه پشت سر بدگو، گردن فرازى را بد دارد و شهرت را دشمن شمارد، غمش طولانى است، و همتش بلند و دور زن، بسيار خموش است و با وقار و يادآور و شكيبا و شكرگزار، از انديشه در آينده خود غمناك است و از نداشتن مال دنيا شاد، خلقش هموار و طبعش خاكسار و وفايش پايدار و خودش كم آزار است، نه دروغزن باشد و نه آبرو ريز. اگر بخندد، به سبك سرى و آبرودرى نرساند و اگر خشم كند، از جاى بدر نرود، خندهاش به قهقهه نرسد و بر لبان نقش بندد، و پرسش او براى آموختن باشد و مراجعه او براى فهميدن است، دانشش بسيار و بردباريش بزرگوار است، پر مهربان است و بىدريغ نشتابد و دل تنگ نشود و بدمستى و سركشى نكند، در قضاوت خلافِ حق نگويد، و در علمِ خود راه بىدادگرى نپويد، چون سنگ خارا سخت است (به آسانى تحت نفوذ قرار نگيرد و خلفِ وعده و خلاف وظيفه نكند) و رنجبرى و كوشش در كام او شيرينتر از عسل است، نه آزمند است و نه بيتاب و نه سخت و نه لاف زن و نه باربرِ ديگران و نه در جستجوى اسرار ديگران، به خوشى ستيزه كند و به ارجمندى مراجعه نمايد (يعنى با ادب و مردانگى به موارد نياز خود رجوع كند كه مهمتر آنها به درگاه خدا است براى توبه از گناه و تحصيل مقام بندگى) اگر خشم ورزد از عدالت به در نرود، و اگر چيزى خواهد به راه نرمش گرايد، نه بيباك است و نه هتّاك و نه زورگو، پاك دوستى و سخت پيمان و عهد نگسل است، مهربان و چسبان و بردبار و گمنام و كم زوائد است، از خدا عز و جل خشنود است و با هواى نفسش مخالف، بر زير دست سختى نكند و در آنچه به كارش نيايد در نيالايد، ياور دين است و مدافع از مؤمنين و پناه براى مسلمين، ستايش گوشش را ندرد (در او سوء تأثير نكند) و طمع در دلش ننشيند و فرو نرود و بازيچه او را از قضاوت حكيمانه برنگرداند و نادان بر دانش او مطّلع نشود. بسيار به جا گويد، و بسيار كارگر است، دانشمندى است عاقبت انديش، نه هرزه است و نه در جست و خيز، بسيار پيوند است و بىزحمت، بسيار بخشش است در جاى خود، نه به خود بالد و نه دغل باشد، نه پيگردى از عيبِ ديگران كند و نه به كسى ستم روا دارد، اخلاقش خوش است و در زمين به كوشش است، كمك ناتوان است و دادرسِ بيچارگان، پرده آبروئى ندرد و رازى را فاش نكند، بلا بسيار كشد و شكايت اندك كند، اگر خوبى كند به يادش آرد و اگر بدى بيند نهانش كند، عيب را پوشد و حفظ الغيب كند، از لغزش درگذرد و از نكوهش، چشم پوشد، بر اندرزى مطّلع نگردد كه آن را از دست بنهد (چه در باره خودش از ديگران و چه در باره يادآورى آن به ديگران) و ناهموارى و ستمى را وانگذارد كه اصلاحش نكند استوار است، پايدار است، پرهيزكار است، پاك است، شسته است، پسنديده است، عذرپذير، و خوب گويد، و به مردم خوش بين باشد و در ناديده، خود را متّهم سازد (خود را به عيب، متّهم سازد خ ل) از روى فهم و دانش براى رضاى خدا دوست گردد و به دور انديشى و تصميم براى رضاى خدا دوستى را ببرد، شادى او را به بد مستى نكشاند، و شادمانى او را از جا بدر نبرد، ياد آور دانا باشد و آموزنده به نادان، نيرنگ از او توقّع ندارند و از دست برد او نترسند، هر كوششى نزد او از كوشش خودش پاكتر است و هر كس در بر او از خودش شايستهتر، عيب خود داند و به غم خود اندر است. جز به پروردگارش اعتماد ندارد، آواره است، تنها است، بىعلاقه است، (غمناك است)، براى خدا دوست دارد و در راه خدا جهاد كند تا خشنودى او را پيروى كند، براى دلِ خود انتقام نجويد، و در مورد خشم پروردگارش دوستى نكند، همنشين فقراء است، و هم آهنگ راستگويان، و هم پشت و هم دست با اهل حق، كمكِ نزديك است، و پدر براى يتيم و شوهر براى بيوه زنان، به مستمندان مهربان است، و براى هر ناگوارى اميد به او است، براى هر سختى آرزومند اويند، با نشاط است، و خوشرو و نه چهره در هم و عيب جو، سخت است، و بسيار خشم فرو خور و بسيار خنده رو. نازك بين است و پُر حذر (نادانى نكند و اگر به او نادانى شود بردبارى كند)، بخل نورزد و اگر هم از او دريغ دارند صبر كند، تعقّل دارد و آزرم كند و قناعت دارد و بىنياز است، حيايش بر شهوت او برترى دارد و دوستيش بر حسدش و گذشتش بر كينهاش، نادرست نگويد، جز راه اقتصاد نپويد، رفتارش فروتنى است. براى پروردگارش خاضع است و از او در هر حال خشنود است، نيّتش پاك است و كردارش بىدغلى است و فريب، نگاهش عبرت است و خموشيش انديشه و گفتارش حكمت، خيرخواه و بخشش كن و برادر، در نهان و عيان خيرخواه است، از برادر خود قهر نكند و غيبت او ننمايد و به او نيرنگ نزند، بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد، و به هر مصيبتى بيند، اندوه نخورد به آنچه برايش روا نيست اميد نبندد، در سختى و تنگدستى سست نشود و در خوشى و فراوانى سست نگردد، بردبارى را با دانش در آميزد و خرد را با شكيبائى، ببينى كه تنبلى از او دور است و نشاط او پيوسته است، آرزوى كوتاه دارد و لغزش اندك و انتظار مرگ، دلش لرزان است و در ياد پروردگار خود است، نفسش قانع و جهلش منفى و كارش آسان است، براى گناهش غمنده است و شهوت خود را كشته، خشمش را به خوبى فرو خورد و خلقش را مصفّا نمايد، همسايه از او آسوده است و سر بزرگى ندارد، بدان چه به او رسد قانع است و پايه صبرش استوار، كارش محكم است و ذكرش بسيار. با مردم در آميزد تا دانش آموزد و دم بندد تا سالم زيد و بپرسد تا بفهمد، تجارت كند تا سود برد، به خبر خوب گوش ندهد تا بدان بنازد (يعنى آن را ياد گيرد و به نقل آن افتخار كند) (منصب خوب را نپذيرد تا به وسيله آن بد كارى كند يعنى از مقام خود سوء استفاده كند و هرزگى پيش گيرد خ ل) سخن نگويد تا بر ديگران زورنمائى كند، خودش از خويش در رنج است و مردم از او در آسايش، خود را براى ديگر سرايش در رنج اندازد و مردم را از خود آسوده سازد، اگر به او ستم شود شكيبا باشد تا خدا براى او انتقام كشد، دوريش از هر كه كناره كند ناخواهى و پاكدامنى است و نزديكيش به هر كس نزديك شود نرمى و مهربانى است، دورى كردنش از راه بزرگ منشى و تكبّر نيست و نزديكيش فريب و نيرنگ نيست بلكه به اهل خيرى كه پيش او بودند، اقتداء كند و پيشواى نيكان پس از خود باشد. گويد: همّام، پس از شنيدن بيانات امام، جيغى زد و بىهوش افتاد، پس امير المؤمنين (ع) فرمود: هلا به خدا كه من از همين بيتابى بر او مىترسيدم و فرمود: پندهاى رسا و عميق با اهل خود چنين كنند، گويندهاى به آن حضرت گفت: پس اى امير المؤمنين، تو را چه در نهاد است؟ (يعنى چرا با توجه به اين پندها جيغ نزنى و بىهوش نشوى؟) فرمود: راستى براى هر كس، اجل مقررى است كه از آن در نگذرد و آن اجل را سبب معينى است كه از آن تجاوز نكند، آرام باش، پيش نيافت (باز مگرد خ ل) همانا شيطان بر زبانت دميد (يعنى اين اعتراض تو يك القاء شيطانى است كه گستاخانه به من عرض داشتى و براى خود حق اعتراض پنداشتى).
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۳۲۱
امام صادق عليه السّلام فرمود: مرديكه نامش همام و خداپرست و عابد و رياضتكش بود، در برابر امير المؤمنين عليه السّلام كه سخنرانى ميفرمود برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! اوصاف مؤمن را براى ما آن طور بيان كن كه گويا در برابر چشم ماست و باو مينگريم، فرمود: اى همام مؤمن همان انسان زيرك و باهوشى است كه شاديش بر چهره و اندوهش در دلش باشد، فراخدلتر از همه چيز و متواضعتر از همه كس است، از هر نابودى گريزان و بسوى هر خوبى شتابانست كينه و حسد ندارد، بمردم نميپرد و دشنام نميدهد، عيبجو نيست و غيبت نميكند، گردن فرازى را نميخواهد و شهرت را ناپسند شمارد، اندوهش دراز و همتش بلند و خاموشيش بسيار است، با وقار است و متذكر، صابر است و شاكر، از فكر خود غمناكست و از فقير خويش شادان، خوش خلق و نرمخو است، باوفا و كم آزار است، دروغزن و پرده در نيست. اگر بخندد دهن ندرد، و اگر خشم كند سبكسرى نورزد، خندهاش بر لبها است و پرسشش براى دانستن و دوباره پرسيدنش براى فهميدن، دانشش بسيار و بردباريش بزرگ و مهربانيش زياد است، بخل نورزد و شتاب نكند، دلتنگى نكند و مستى ننمايد، در قضاوت خلاف حق نگويد، و در عملش بيراهه نرود از سنگ خارا محكمتر است، و در كسب و كار از عسل شيرينتر، نه حريص است و نه بيتاب و نه خشن و نه پر مدعى و نه متكلف و نه پر كنجكاو (در امر دنيا) نزاع كردنش نيكو و مراجعه كردنش شرافتمندانه است، عادلست اگر خشم ورزد، ملايمست اگر چيزى خواهد، بيباك و پرده در و زورگو نيست، دوستيش صميمانه و پيمانش محكم و در قرار داد باوفاست. مهربان و چسبان و بردبار و گمنام و كم زوائد است، از خداى عز و جل راضى و مخالف هواى نفس خويش است، بزير دستش درشتى نكند و در آنچه باو مربوط نيست وارد نشود، ياور دين و حامى مؤمنين و پناه مسلمين است، ستايش مردم از او گوشش را ندرد (فريفتهاش نسازد) و طمع دلش را نخراشد، بازيهاى كودكانه حكمتش را نگرداند و مرد نادان بدانشش پى نبرد. ميگويد و بكار مىبندد، دانشمند است و دورانديش، ناسزا نگويد و سبكى نكند. صله رحم كند و بر آنها گرانبار نشود، بخشش كند بدون اسراف، نيرنگباز و حيله گر نيست، پىگير عيب كسى نباشد، و بر هيچ كس ستم نكند، با مردم ملايمت دارد و (براى قضاء حوائج آنها) در روى زمين كوشش ميكند ياور ناتوانست و دادرس بيچاره، پردهئى را ندرد و رازى را آشكار نسازد، گرفتاريش زياد و شكايتش اندكست اگر خوبى بيند بياد آورد، و اگر بدى بيند نهان كند، عيب را بپوشد و غيب نگهدار باشد (آبروى مردم را در نبودنشان نگهدارد) از خطا درگذرد و از لغزش چشم پوشى كند، بنصيحتى آگاه نشود كه آن را رها كند و هيچ كجروى را اصلاح نكرده نگذارد، امين است و باوفا و پرهيزكار و پاكدامن و بىعيب و پسنديده نسبت بمردم عذرپذير است و از آنها به نيكى ياد ميكند و حسن ظن دارد، و در نهان خود را [و خود را بعيب] معهم ميكند. از روى فهم و دانش براى خدا دوست شود، و با دور انديشى و تصميم براى خدا از مردم كناره گيرد، شادمانى نابخردش نسازد و خوشحالى بسيار عقلش را نبرد. ياد آور دانا باشد و معلم نادان، كسى از او انتظار شر ندارد و از بلايش نترسد (زيرا شر و بلا بكسى نرساند) كار و كوشش هر كسى را از خود خالصتر داند، و نفس هر كس را از نفس خود صالحتر شناسد، عيب خود را ميداند و گرفتار غم خويش است، جز بپروردگارش بچيزى اعتماد نكند، غريب و يكتا و بيعلاقه [و اندوهگين] است، براى خدا دوستى كند و در راه خدا جهاد نمايد تا از خشنودى او پيروى كرده باشد، خودش بخاطر خويش انتقام نگيرد (بلكه انتقام را بخدا واگذارد) و در مورد خشم پروردگارش دوستى نكند، با فقرا بنشيند و با راستان راست باشد و اهل حق را يارى كند، ياور خويشاوند است و پدر يتيم و شوهر بيوه زنان، و مهربان بمستمندان، در گرفتاريها آرزوى او كشند و در سختيها باو اميدوارند، با نشاطست و خوشرو، نه عيبجو و ترشرو، محكم است و فروخورنده خشم، خندان لب است و دقيق نظر و بسيار پرهيز، [نادانى نكند و در برابر نادانى ديگران بردبارى ورزد] بخل نكند و در برابر بخل ديگر صبر كند، تعقل كند تا شرم ورزد، و قناعت كند تا بىنياز گردد. شرمش بر شهوتش برترى دارد، و دوستيش بر حسدش و گذشتش بر كينهاش، جز سخن درست نگويد و جز لباس اقتصاد نپوشد، با تواضع راه رود، و در اطاعت پروردگارش خاضع باشد، در همه احوال از خدا راضى است. نيتش خالص است و اعمالش بىغش و نيرنگ بازى، نگاهش عبرتست و سكوتش فكرت و سخنش حكمت، خيرخواه و بخشنده و برادر است، در نهان و آشكار نصيحت كند، از برادرش دورى نكند و غيبت ننمايد و با او مكر نورزد، بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد، و بر مصيبتى كه باو رسيده اندوهگين نشود، توقع بيجا نداشته باشد، و هنگام سختى سست نشود، در زمان خوشى مست نگردد، بردبارى را با دانش آميزد و عقل را با صبر، تنبلى را از او دور بينى و نشاطش را پيوسته، آرزويش نزديك و لغزش كم است، منتظر مرگست و دلش خاشع، بياد خداست و نفسش قانع و جهلش زدوده و كارش آسان، براى گناهش غمگين است و شهوتش مرده و خشمش فروخورده، و خلقش ناآلوده، همسايهاش از او آسوده است و بر سر خود پسندى نيست، بآنچه برايش مقدر شده قانع است، بردباريش متين و كارش محكم و تذكرش بسيار است. با مردم در آميزد كه دانا شود و سكوت كند كه سالم ماند و بپرسد كه بفهمد و تجارت كند كه سود برد، گوش دادنش بسخن خوب براى باليدن بديگران نيست [پست حساس را نپذيرد كه آن را وسيله گناه و زشت كارى سازد] و سخن گفتنش براى زور گوئى بديگران نيست، خودش از خويش در زحمت است و مردم از او در راحت، خودش را براى آخرتش بزحمت افكنده و مردم را از (شر و آزار) خود راحت ساخته، اگر بر او ستمى شود صبر كند تا خدا برايش انتقام گيرد، دوريش از هر كه دورى ميكند بغض و كنارهگيرى از آلودگى است، و نزديكيش بهر كه نزديك مىشود، ملايمت و مهربانى است، دوريش براى خودپسندى و بزرگ فروشى نيست، و نزديكيش براى فريب و نيرنگ نباشد، بلكه از پيشينيان اهل خير پيروى كند، و خود پيشواى نيكان پس از خود باشد. راوى گويد: همام فريادى كشيد و بيهوش بيفتاد، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: همانا بخدا من از بىتابى او ترسان بودم. سپس فرمود: اندرزهاى رسا با اهل اندرز چنين ميكند. شخصى عرض كرد: پس شما را چه شده؟ (كه فرياد نكشى و بيهوش نشوى) فرمود: هر كسى را اجلى است كه از آن نگذرد و سببى است كه از آن تجاوز نكند، آرام باشد و ديگر مگو كه شيطانى اين سخن را بزبانت دميد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۵۶۳
محمد بن جعفر، از محمد بن اسماعيل، از عبداللَّه بن زاهر، از حسن بن يحيى، از قثم بن ابوقتاده حرّانى-، از عبداللَّه بن يونس از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «مردى كه او را همام مىگفتند و بسيار عبادت مىنمود و به غايت پاكيزه بود و در عبادت نهايت سعى و كوشش داشت، به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و آن حضرت خطبه مىفرمود. پس عرض كرد كه: يا اميرالمؤمنين! صفت مؤمن را از براى ما شرح و بيان كن، به طريقى كه گويا ما به سوى او نظر مىكنيم و به چشم خويش او را مىبينيم. حضرت عليه السلام فرمود كه: اى همام! آنكه مؤمن است در حقيقت، صاحب زيركى و عقل و نظافت است. شاديش در رويش نمايان، و اندوهش در دلش پنهان. سينهاش از هر چيزى وسيعتر، و نفسش از هر چيزى وضيعتر. منع مىكند از هر چه نيست و نابود باشد، و ترغيب مىنمايد بر هر چه نيكو و محمود باشد. كينه ندارد و بدخواهى نمىكند و برنمىجهد و دشنام نمىدهد، و عيب و زشتى مردمان نجويد، و سخن بدى در حقّ ايشان نگويد. رفعت و بزرگى را ناخوش دارد، و سُمعه و آوازه را خوش ندارد. اندوه گذشته و آيندهاش دراز و دور، و خاموشى و سكوتش در غايت كثرت و وفور. صاحبْ وقارى است ذاكر، و شكيبايى ورزنده و شاكر. به فكر خويش اندوهناك، و به فقر خويش فرحناك است. در طبع و منشش آسانى و سهولت است، و در طبيعت و آفرينشش نرمى، نه خشونت. وفايش استوار و محكم، و اذيّت و آزارش به مردم كم. بر كسى دروغ نمىبندد، و پرده حرمت كسى را پاره نمىكند. اگر بخندد، دهان از هم ندرد، و اگر خشم گيرد، سبكى و بىعقلى نكند. خنديدنش تبسّم و پرسيدنش تعلّم، و بازگشتش در پرسيدن، مقصود از آن تفهّم و فهميدن است. علم و حلمش فراوان و بزرگوار، و رحمت و رقّت قلبش بسيار و بىشمار. بخل نمىورزد و در كارها نمىشتابد. دلتنگ نمىشود و به افراط شادى نمىكند. ميل [به ناحق] نمىكند در حكم خويش، و ستم نمىنمايد در علم خويش. نفس ناطقهاش از سنگ هموارِ سخت، سختتر، و كوشش و سعىاش در عبادت از عسل شيرينتر. نه حريصى است كه پيوسته در تب و تاب باشد، و نه بىصبرى است كه هميشه اوقات بىتاب باشد. درشتى نمىكند و لاف نمىزند و از خود چيزى نمىنمايد كه چنان نباشد، و فرو نرود به دقّت در آنچه محتاج به آن نباشد.منازعه و خصومتش زيبا. مراجعه و بازگشتش خوب و رعنا. از عدل و راستى نگذرد اگر غضب كند، و از رفق و نرمى دست برندارد اگر طلب كند. بىباكانه خود را در چيزى نيفكند، و رسوايى و تجبّر و گردنكشى نكند. محبّتش خالى از گرد و غبار، و عهد و پيمانش محكم و استوار. به عقدى كه بست وفا مىنمايد، و به ناخنِ بىوفايى گره آن را نمىگشايد. مهربانى است بخشنده، و بردبارى است فرومايه بىنام و نشان. سخن بىمصرف و زياد از او نايد؛ چه هرگز چيزى نگويد، مگر آنچه به كار او آيد. از خداى عز و جل خشنود و در مقام رضامندى، و با هوا و هوس خويش در محلّ خلاف و نارضامندى است. بر آنكه از او پستتر باشد درشتى نكند. در آنچه به كارش نيايد فرو نرود. دين اسلام را يارىكننده، و بدى را از مؤمنان نگاه دارنده، مسلمانان را كهفى است كه به او پناه برند، و در جميع حوادثات و بليّات در پناه او روند. ستايش مردمان گوش او را ندرد، و طمع از ايشان به دلش گزندى نرساند و مجروح نكند. بازى و بازى كردن، حكمش را نگرداند، و جاهلِ نادان بر علمش اطّلاع به هم نرساند. بسيار گويد در آنچه بايد، و بسيار كند در آنچه شايد. دانا است و آگاه. هوشيار در گاه و بىگاه. سخنش ناسزا نباشد، و عقلش سبك نباشد. پيوسته پيوند مىدهد بىآنكه درشتى كند. و هميشه بخشش مىكند بىآنكه از حد درگذرد. فريفته نمىشود و بىوفايى نمىكند. و از پى اثرى نمىرود و بر بشرى ستم نمىكند. به آفريدگان خدا مهربان، و در زمين كار كن و شتابان است. ضعيفِ ناتوان را يارى مىدهد، و ستمديده بيچاره را فريادرسى مىكند. پرده كسى را نمىدرد، و رازى را بروز نمىدهد. بسيار زحمت مىكشد. هيچ شكايت نمىكند. اگر خير و خوبى بيند، آن را ياد نمايد، و اگر به چشم خويش بدى را ببيند، آن را بپوشاند. زشتى و عيب را بسى مىپوشد، و در حفظ الغيب هر كسى مىكوشد. و از سُرسُر درآمدن [لغزش و سُرخوردن] مردمان مىگذرد، و لغزش و خطا را مىآمرزد و درمىگذرد. بر هيچ خيرخواهى اطّلاع به هم نرساند كه آن را وا گذارد، و پارهاى از جور و ستم را ترك نكند تا آن را به اصلاح آورد. امينى است معتمد و محلّ اعتبار، و مهربانى است محكم و استوار. پرهيزگار پاكيزه، و پاكى است پسنديده. عذر و بهانه را از هر بنده پذيرد، و به نيكى ياد كند و بر كسى خُرده نگيرد. و به مردمان گمان نيك برد، و نفس خويش را بر عيب متّهم كند. در راه خدا دوستى مىكند با دانشمندى و علم، و در راه خدا آشتى مىبرد با هوشيارى و عزم. شادى يا اندوه، او را از جا به در نبرد، و خرّمى و نشاط، او را سبك و بىوقار نكند. دانارا به ياد آورد و پند دهد، و نادان را بياموزد و تعليم دهد. هيچ سختى به جهت او انتظار نكشند «۱»، و هيچ بدى و گزندى براى او نترسند. هر سعىاى در نزد [و ديده] او از سعىاش خالصتر، و هر نفسى در نزد او از نفسش صالحتر است. دانا است به عيب خويش، و مشغول است به اندوه خويش. به غير حضرت پروردگار خويش غير واثق، و تنهايى است يگانه و غمگين [يا مجرّد از علايق] «۲». دوستى مىكند در راه خدا، و جهاد مىكند در راه خدا، تا آنكه خشنودى آن جناب را پيروى كند، و از براى خود به [دست] خود از كسى انتقام نكشد. و در خشم پروردگار خويش مودّت ندارد، (چه در جايى كه رضاى او نباشد اصلًا محبّت ندارد). با اهل فقر و درويشى همنشين، و با صاحبان صدق و راستى دوستىگزين است. با خداوندان حقّ، مُوازِر [/ پشتيبان] و يكديگر را ياور و ناصرند. غريب دور از وطن را ياور، و يتيم بىپدر را پدر است. شوهرى است از براى بيوهزنان، و به صاحبان درويشى به غايت مهربان. و مردم از براى دفع هر ناخوشى به او اميد دارند، و از براى دفع هر سختى و شدّتى به او اميد دارند. گشادهروئى است خوشطبع و شادمان، نه ترشرو است و نه جوياى خبر مردمان. سختى «۳» است كه خشم خورنده است، و معذلك نرم نرم خندهزننده. فكرش در غايت دقّت، و پرهيزش در نهايت عظمت. هرگز خسَّت و بخل نكند، و اگر بر او بخل شود صبر كند. عاقل بود و به اين سبب حيا ورزيد، و قناعت نمود و صاحب نوا گرديد. شرمش بر خواهشش بلند شود، و دوستيش بر حسدش غالب گردد، و عفوى كه دارد بر كينهاش برترى جويد، نه آنكه با كسى طريق انتقام و تلافى پويد. گويا نمىشود به غير صواب، و نمىپوشد، مگر ميانه باب «۴». رفتنش فروتنى (و خداوند خشوع) است، و براى پروردگارش به طاعتش در خضوع، خشنود است از او در همه حالاتى كه دارد؛ يعنى خواه او را مقضىّ المراد «۵» و خواه ناكام بدارد. نيّتش خالص و محض طاعت و تقرّب به حضرت حَبيب، و اعمالى كه از او سر مىزند در آن نه غشّ است و نه فريب. نظرش در هر چيزى پند و عبرت، و خاموشىاش انديشه و سخنش حكمت. با هر كسى در مقام خيرخواهى و نصيحت است، و صاحب بذل و بخشش با برادرى و اخوّت. در نهان و آشكار خيرخواهى كند، و از برادر دينى خويش دورى نكند. در حقّ او گفتارى نگويد كه غيبت __________________________________________________
(۱). يعنى: آزارى از او نبينند. (۲). بنا به اختلاف نسخههاى كافى. (۳). يعنى: انسان محكم و استوارى است. (۴). يعنى: ميانهروى و لباس معمولى. (۵). يعنى: حاجت روا.باشد،
و با او كردارى نكند كه مكر و حيلت باشد. خشم نگيرد بر آنچه از او فوت گرديده، و اندوهناك نشود بر آنچه به او رسيده. و آنچه را كه اميد داشتن آن روا نباشد، اميد ندارد، و در سختى سستى نكند و در سستى به سر درنرود و شكر گذارد. علم را به بردبارى آميزد، و عقل را به شكيبايى درآويزد. او را بينى كه كاهلى از او دور است، و هميشه خرّم و شادان و مسرور. آرزويش نزديك و لغزشش قليل، و مرگ خويش را متوقّع و منتظر رحيل است. دلش فروافتاده و ترسنده، و پروردگار خويش را يادكننده. نفسش قناعت نموده و جهل را از خود ربوده. امرش سهل و آسان، و اندوهناك است به جهت گناهان. شهوت و خواهشش مرده، و خشم خويش را فرو خورده. خلقش پاك و بىغش و روشن و لطيف، و همسايهاش از او ايمن و تكبّرش ضعيف. قانع است به آنچه خدا از برايش مقدّر فرموده، و صبرش محكم يا آن را مبيّن و آشكار نموده «۱». امر و كارش استوار، و ذكر و يادش بسيار. با مردم آميزد تا عالم شود، و خاموش نشيند كه سالم شود. و سؤال مىنمايد از براى فهميدن، و تجارت مىكند از براى سود ديدن. سكوت نمىكند [و گوش نمىسپارد] براى خير كه به آن فخر و ناز كند، و سخن نمىگويد كه به آن بر غير خويش گردن دراز كند. نفسش از او در رنج و مشقّت، و مردم از او در خوشى و استراحتاند. به جهت آخرتش بر نفس خويش زحمت نهاده، و همه مردمان را از خود آسايش و راحت داده. اگر بر او ستم شود شكيبايى ورزد و صبر كند، تا آنكه خدا كسى باشد كه از برايش انتقام كشد. دوريش از آنكه از او دورى گزيده دشمنى و نزاهت، و نزديكيش با آنكه به او نزديك شده نرمى و رحمت است. و چنان نيست كه دورىاش تكبّر و بزرگى كردن باشد، و نزديكيش خدعه و مكر و به زبان فريب دادن باشد؛ بلكه اقتدا مىكند به كسانى كه پيش از او بودهاند از خوبان، و او پيشواى آنانى است كه بعد از او خواهند بود از نيكان». راوى مىگويد كه: چون همام اين كلام معجز نظام را از امام عليه السلام شنيد، فرياد بركشيد و آواز سختى داد و بعد از صيحه زدن بىهوش افتاد. پس اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «به خدا سوگند مىخورم كه هر آينه بر همام از اين حالت مىترسيدم». و فرمود كه: «موعظههاى بليغه و پندهاى به دل رسيده، به اهل خود كه قابليّت دارد همچنين مىكند كه او را __________________________________________________
(۱). مترجم احتمال داده كه در متن عربى به جاى «متينا»، «مبينا» باشد. و از اين رو هر دو احتمال را ترجم كرده است.
بىهوش مىسازد و بر زمين مىزند» پس گويندهاى به آن حضرت عرض نمود كه: يا اميرالمؤمنين! حال تو چيست و چه بود؟ (يعنى تو را چه مىشود كه در تو عمل نمىكند؟) حضرت فرمود: «به درستى كه هر كس را وقتى است كه از او درنگذرد، و هر يك را سببى است كه از او تجاوز نكند. و چون امْر بر اين منوال است، پس آهسته باش و باز مگرد به سوى اين نوع سخنان دلخراش، و غير از اين نيست كه شيطان پليد اين سخن را بر زبانت دميد».