تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۵۱

از الکتاب

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۸۷

آيه ۳۵-۴۰

آيه و ترجمه

وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى الْكتَب وَ جَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَرُونَ وَزِيراً(۳۵) فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا فَدَمَّرْنَهُمْ تَدْمِيراً(۳۶) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَّمَّا كذَّبُوا الرُّسلَ أَغْرَقْنَهُمْ وَ جَعَلْنَهُمْ لِلنَّاسِ ءَايَةً وَ أَعْتَدْنَا لِلظلِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً(۳۷) وَ عَاداً وَ ثَمُودَا وَ أَصحَب الرَّس وَ قُرُونَا بَينَ ذَلِك كَثِيراً(۳۸) وَ كلاًّ ضرَبْنَا لَهُ الاَمْثَلَ وَ كلاًّ تَبرْنَا تَتْبِيراً(۳۹) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلى الْقَرْيَةِ الَّتى أُمْطِرَت مَطرَ السوْءِ أَ فَلَمْ يَكونُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشوراً(۴۰) ترجمه : ۳۵ - ما به موسى كتاب آسمانى داديم ، و برادرش هارون را براى كمك همراهش ساختيم . ۳۶ - و گفتيم به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد (اما آنها به مخالفت برخاستند) و ما شديدا آنها را در هم كوب

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۸۸

۳۷ - و قوم نوح را هنگامى كه تكذيب رسولان كردند غرق نموديم ، و آنها را درس عبرتى براى مردم قرار داديم ، و براى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم . ۳۸ - (همچنين ) قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس (گروهى كه درخت صنوبر را ميپرستيدند) و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم . ۳۹ - و براى هر يك از آنها مثلها زديم و (چون سودى نداد) هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم . ۴۰ - آنها از كنار شهرى كه باران شر (بارانى از سنگهاى آسمانى ) بر آن باريده بود (ديار قوم لوط) گذشتند، آيا آنرا نديدند؟ (آرى ديدندولى آنها به رستاخيز ايمان ندارند. تفسير: اينهمه درس عبرت و اينهمه بيخبرى ! در اين آيات ، قرآن مجيد براى دلدارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان از يكسو و تهديد مشركان بهان جو كه نمونه سخنانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته و سرگذشت شوم آنها اشاره كرده و مخصوصا روى شش قوم (فرعونيان ، قوم نوح ، قوم عاد، ثموداصحاب الرس ، و قوم لوط) تكيه ميكند و درسهاى عبرتى كه از سرگذشت اين اقوام به طور كاملا فشرده و گويا منعكس ميكند. نخست ميفرمايد: ما به موسى ، كتاب آسمانى داديم ، و برادرش هارون را براى كمك ، همراهش ساختيم (و لقد آتينا موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا )زيرا آنها برنامه سنگينى براى مبارزه در برابر فرعونيان بر دوش داشتند و ميبايست ، اين كار انقلابى مهم را با كمك يكديگر به ثمر بنشانند.

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۸۹

ما به آن دو خطاب كرديم و گفتيم : به سوى اين قوم برويد كه آيات ما را تكذيب كردند (فقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا باياتنا). آنها از يكسو آيات و نشانه هاى خدا را كه در آفاق و انفس و در تمام عالم هستى وجود دارد عملا تكذيب نمودند، و راه شرك و بت پرستى را پيش گرفتند، و از سوى ديگر تعليمات انبياى پيشين را نيز ناديده گرفته ، و آنها را تكذيب نمودند. ولى با تمام تلاش و كوششى كه موسى و برادرش انجام دادندو با ديدن آنهمه معجزات عظيم و متنوع و روشن ، باز راه كفر و انكار را پيش گرفتند، لذا ما آنها را شديدا در هم كوبيديم و نابود كرديم فدمرناهم تدميرا). واژه تدمير از ماده دمار به معنى هلاكت از يك طريق اعجاب انگيز است و براستى هلاكت قوم فرعون در امواج خروشان نيل با آن كيفيتى كه ميدانيم از عجائب تاريخ بشر است . همچنين قوم نوح را هنگامى كه تكذيب رسولان الهى كردند، غرق نموديم و سرنوشت آنها را نشانه روشنى براى عموم مردم قرار داديم ، و براى همه ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساختيم (و قوم نوح لما كذبوا الرسل اغرقناهم و جعلناهم للناس آية و اعتدنا للظالمين عذابا اليما ). جالب توجه اينكه مى گويد: آنها تكذيب رسولان كردند (نه تنها يك رسول ) چرا كه در ميان رسل و پيامبران خدا در اصول دعوت ، تفاوتى نيست ، و تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها است ، بعلاوه آنها اصولا با دعوت همه پيامبران الهى مخالفت داشتند و منكر همه اديان بودند. همچنين قوم عاد و ثمود و اصحاب الرس و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم (و عادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۰

كثيرا). قوم عاد همان قوم هود پيامبر بزرگ خدا هستند، كه از سرزمين احقاف (يا يمن ) مبعوث شد، و قوم ثمود، قوم پيامبر خدا صالح هستند كه از سرزمين وادى القرى (ميان مدينه و شام ) مبعوث گرديد، و اما درباره اصحاب رس ، در پايان اين سخن بحث خواهيم كرد. قرون جمع قرن در اصل به معنى جمعيتى است كه در يك زمان با هم زندگى ميكنند، سپس به يك زمان طولانى (چهل سال يا يكصد سال نيز اطلاق شده است ). ولى ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم ، بلكه براى هر يك از آنها مثلها زديم (و كلا ضربنا له الامثال ). به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم ، همچون پاسخ ايرادهائى كه به تو ميكنند، احكام الهى را براى آنها روشن ساختيم و حقايق دين را تبيين نموديم . اخطار كرديم انذار نموديم ، و سرنوشت و داستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم . اما هنگامى كه هيچيك از اينها سودى نداد هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك كرديم (و كلا تبرنا تتبيرا ). و سرانجام در آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به ويرانه هاى شهرهاى قوم لوط

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۱

ميكند كه در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته ، و تابلو زنده و گويائى از سرنوشت دردناك اين آلودگان و مشركان است ، ميفرمايد: آنها از كنار شهرى كه باران شر و بدبختى (بارانى از سنگهاى نابود كننده ) بر سرشان ريخته شد گذشتند آيا آنها (در سفرهايشان به شام ) اين صحنه را نديدند و در زندگى آنها نينديشيدند؟! (و لقد اتوا على القرية التى امطرت مطر السوء ا فلم يكونوا يرونها). آرى اين صحنه را ديده بودند ولى هرگز درس عبرت نگرفتند چرا كه آنها به رستاخيز ايمان و اميد ندارند! (بل كانوا لا يرجون نشورامرگ را پايان اين زندگى ميشمرند، و اگر به زندگى پس از مرگ هم معتقد باشند اعتقادى بسيار سست و بى پايه دارند، آنچنان كه در روح آنها و به طريق اولى در برنامه هاى زندگيشان اثر نميگذارد، به همين دليل همه چيز را بازيچه ميگيرند و جز به هوسهاى زود گذر خود نمى انديشند.

نكته ها:

اصحاب الرس كيانند؟

واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است مثلا گفته ميشود رس ‍ الحديث فى نفسى (كمى از گفتار او را به خاطر دارم ) يا گفته ميشود وجد رسا من حمى (اثر مختصر از تب در خود يافت ). و جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه رس به معنى چاه است . به هر حال ناميدن اين قوم به اين نام يا به خاطر آنست كه اثر بسيار كمى از آنها بجاى مانده يا به جهت آنست كه آنها چاههاى آب فراوان داشتند، و يا به واسطه فروكشيدن چاههايشان هلاك و نابود شدند.

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۲

در اينكه اين قوم چه كسانى بودند؟ در ميان مورخان و مفسران گفتگو بسيار است : ۱ - بسيارى عقيده دارند كه اصحاب رس طايفهاى بودند كه در يمامه ميزيستند و پيامبر بنام حنظله بر آنها مبعوث شد و آنان وى را تكذيب كردند و در چاهش افكندند، حتى بعضى نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستند تا آن پيامبر شهيد شد. ۲ - بعضى ديگر اصحاب رس را اشاره به مردم زمان شعيب ميدانند كه بت پرست بودند، و داراى گوسفندان بسيار و چاههاى آب ، و رس نام چاه بزرگى بود كه فروكش كرد و اهل آنجا را فرو برد و هلاك كرد. ۳ - بعضى ديگر عقيده دارند كه رس ، قريه اى در سرزمين يمامه بود كه عده اى از بقاياى قوم ثمود در آن زندگى ميكردند و در اثر طغيان و سركشى هلاك شدند. ۴ - بعضى ميگويند: عده اى از عربهاى پيشين بودند كه ميان شام و حجاز ميزيستند. ۵ - بعضى از تفاسير اصحاب رس را از بقاياى عاد و ثمود مى شناسد و بئر معطلة و قصر مشيد( آيه ۴۵ سوره حج ) را نيز مربوط به آن ميداند و محلشان را در حضرموت ذكر كرده ، و ثعلبى در عرائس التيجان اين قول را معتبرتر دانسته . بعضى ديگر از مفسران كه با نام ارس آشنا شده اند، رس را بر ارس (در شمال آذربايجان ) منطبق كرده اند! ۶ - مرحوم طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير و آلوسى در

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۳

روح المعانى از جمله احتمالاتى كه نقل كرده اند اين است كه آنها مردمى بودند كه در انطاكيه شام زندگى ميكردند و پيامبرشان حبيب نجار بود. ۷ - در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) از امير مؤ منان حديثى طولانى درباره اصحاب رس نقل شده كه فشرده آن چنين است : آنها قومى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند و به آن شاه درخت مى گفتند، و آن درختى بود كه يافث فرزند نوح بعد از طوفان در كناره اى به نام روشن آب غرس كرده بودآنها دوازده شهر آباد داشتند كه بر كنار نهرى به نام رس بود، اين شهرها به نامهاى : آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفندار فروردين ، ارديبهشت ، خرداد تير، مرداد و شهريور و مهر نام داشت كه ايرانيان نامهاى ماههاى سال خود را از آنها گرفته اند. آنها به خاطر احترامى كه به آن درخت صنوبر مى گذاشتند، بذر آن را در مناطق ديگر كاشتند و نهرى براى آبيارى آن اختصاص دادند به گونه اى كه نوشيدن آب آن نهر را بر خود و چهارپايانشان ممنوع كرده بودند، حتى اگر كسى از آن ميخورد او را به قتل مى رساندند، و مى گفتند اين مايه حيات خدايان ما است و شايسته نيست كسى از آن چيزى كم كند! آنها در هر ماه از سال ، روزى را در يكى از اين شهرهاى آباد عيد مى گرفتند و به كنار درخت صنوبرى كه در خارج شهر بود مى رفتند، قربانيها براى آن مى كردند و حيواناتى سر مى بريدند و سپس آنها را به آتش مى افكندند، هنگامى كه دود از آنها به آسمان برمى خاست در برابر درخت به سجده مى افتادند و گريه و زارى سرمى دادند! عادت و سنت آنها در همه اين شهرها چنين بود تا اينكه نوبت به شهر بزرگى كه پايتخت پادشاهشان بود و نام اسفندار داشت مى رسيد، تمامى اهل آباديها همه در آن جمع مى شدند و دوازده روز پشت سر هم عيد مى گرفتند و آنچه در توان

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۴

داشتند قربانى مى كردند و در برابر درخت سجده مى نمودند. هنگامى كه آنها در كفر و بت پرستى فرو رفتند، خداوند پيامبرى از بنى اسرائيل به سوى آنها فرستاد تا آنها را به عبادت خداوند يگانه و ترك شرك دعوت كند، اما آنها ايمان نياوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى قلع ماده فساد از خدا تقاضا كرد، آن درخت بزرگ خشكيد، آنها هنگامى كه چنين ديدند سخت ناراحت شدند و گفتند اين مرد خدايان ما را سحر كرده ! بعضى ديگر گفتند: خدايان به خاطر اين مرد كه ما را دعوت به كفر ميكند بر ما غضب كردند !. و به دنبال اين بحثها همگى تصميم بر كشتن آن پيامبر گرفتند، چاهى عميق كندند و او را در آن افكندند و سر آن را بستند و بر بالاى آن نشستند و پيوسته ناله او را شنيدند تا جان سپرد، خداوند به خاطر اين اعمال زشت ، و اين ظلم و ستمها آنها را به عذاب شديدى گرفتار كرد و نابود ساخت . قرائن متعددى مضمون اين حديث را تاييد ميكند زيرا با وجود ذكر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود احتمال اينكه گروهى از اين دو قوم باشند بسيار بعيد به نظر ميرسدهمچنين وجود اين قوم در جزيره عربستان و شامات و آن حدود كه بسيارى احتمال داده اند نيز بعيد است ، چرا كه قاعدتا بايد در تاريخ عرب انعكاسى داشته باشد در حالى كه ما كمتر انعكاسى از اصحاب الرس در تاريخ عرب ميبينيم . از اين گذشته با بسيارى از تفاسير ديگر قابل تطبيق است از جمله اينكه رس نام چاه بوده باشد (چاهى كه آنها پيامبرشان را در آن افكندند) و يا اينكه آنها صاحب كشاورزى و دامدارى بودند و مانند اينها. و اينكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : كه زنان آنها داراى انحراف

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۵

همجنسگرائى بودند نيز با اين حديث منافات ندارد. ولى از عبارت نهج البلاغه (خطبه ۱۸۰) برمى آيد كه آنها تنها يك پيامبر نداشتند زيرا مى فرمايد: اين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المرسلين و احيوا سنن الجبارين ؟ !: كجايند اصحاب شهرهاى رس ، آنهائى كه پيامبران را كشتند و سنن رسولان خدا را خاموش كردند و سنتهاى جباران را احياء نمودند؟! اما اين تعبير با روايت بالا نيز منافات ندارد، زيرا ممكن است روايت تنها اشاره به بخشى از تاريخ آن كند كه پيامبرى در ميان آنها مبعوث شده بود.

مجموعهاى از درسهاى تكان دهنده

شش گروهى كه در آيات فوق ، از آنها نام برده شده است فرعونيان ، قوم متعصب نوح ، زورمندان عاد، و ثمود، آلودگان اصحاب الرس ، و قوم لوط هر كدام به نوعى از انحراف فكرى و اخلاقى گرفتار بودند كه آنها را به بدبختى كشاند. فرعونيان مردمى ظالم و ستمگر و استعمار كننده و استثمارگر و خودخواه بودند. قوم نوح نيز، چنانكه ميدانيم ، مردمى سخت لجوج و متكبر و خود برتر بين بودند. و قوم عاد و ثمود تكيه بر قدرت خويشتن داشتند. اصحاب الرس در گردابى از فساد مخصوصا همجنسگرائى زنان و قوم لوط در منجلابى از فحشاء مخصوصا همجنسگرائى مردان غوطهور بودند، و همگى از جاده توحيد، منحرف و در بيراههها سرگردان . قرآن مى خواهد به مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه انسانها در طول تاريخ

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۶

هشدار دهد هر قدر قدرت داشته باشيد و توانائى و مكنت ، و هر اندازه مال و ثروت و زندگى مرفه ، آلودگى به شرك و ظلم و فساد، طومار زندگانيتان را در هم خواهد پيچيد، و همان عوامل پيروزى شما عامل مرگتان مى شود!. فرعونيان و قوم نوح با آبى كه مايه حيات بود، نابود شدند، قوم عاد به وسيله طوفان و بادها كه آنهم در شرائط خاصى مايه حيات است ، قوم ثمود با ابرى صاعقه بار، و قوم لوط با بارانى از سنگ كه بر اثر صاعقه و يا به گفته بعضى آتشفشان به وجود آمده بود، و اصحاب الرس طبق ذيل همان روايت فوق ، به وسيله آتشى كه از زمين برخاست و شعلهاى كه از ابرى مرگبار فرو ريخت نابود گشتند، تا اين انسان مغرور به خود آيد و راه خدا و عدالت و تقوا پيش گيرد.

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۷

آيه ۴۱ - ۴۴

آيه و ترجمه

وَ إِذَا رَأَوْك إِن يَتَّخِذُونَك إِلا هُزُواً أَ هَذَا الَّذِى بَعَث اللَّهُ رَسولاً(۴۱) إِن كادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ ءَالِهَتِنَا لَوْ لا أَن صبرْنَا عَلَيْهَا وَ سوْف يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَاب مَنْ أَضلُّ سبِيلاً(۴۲) أَ رَءَيْت مَنِ اتخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَ فَأَنت تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً(۴۳) أَمْ تحْسب أَنَّ أَكثرَهُمْ يَسمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلا كالاَنْعَمِ بَلْ هُمْ أَضلُّ سبِيلاً(۴۴) ترجمه : ۴۱- و هنگامى كه تو را مى بينند تنها به باد استهزايت مى گيرند (سخن منطقى كه ندارند مى گويند:) آيا اين كسى است كه خدا او را به عنوان رسول مبعوث كرده است ؟! ۴۲- اگر ما بر پرستش خدايانمايان استقامت نكنيم بيم آن مى رود كه او ما را گمراه سازد! اما هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است ؟! ۴۳- آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را معبود خود برگزيده است ؟ آيا تو مى توانى او را هدايت كنى ؟ يا به دفاع از او برخيزى ؟ ۴۴- آيا گمان مى برى اكثر آنها مى شنوند يا مى فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپايانند بلكه گمراه تر!

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۸

تفسير: گمراه تر از چهارپايان جالب اينكه قرآن مجيد در آيات اين سوره ، سخنان مشركان را يكجا نقل نميكند بلكه بخشى از آن را نقل كرده به پاسخگوئى و اندرز و انذار مى پردازد سپس بخش ديگرى را به همين ترتيب ادامه مى دهد. آيات مورد بحث بازگو كننده نمونه ديگرى از منطق مشركان و كيفيت برخورد آنها با پيامبر اسلام و دعوت راستين او است . نخست مى گويد: آنها هنگامى كه تو را مى بينند، تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه به باد مسخره ات گرفته مى گويند آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است (و اذا رأ وك ان يتخذونك الا هزوا ا هذا الذى بعث الله رسولا ). چه ادعاى بزرگى مى كند؟ چه حرف عجيبى مى زند؟ راستى مسخره است ! ولى نبايد فراموش كرد كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همان كسى بود كه قبل از رسالت ، چهل سال در ميان آنها زندگى كرد، به امانت و صداقت و هوش و درايت معروف بود، اما هنگامى كه سران كفر، منافعشان به خطر افتاد همه اين مسائل را به دست فراموشى سپردند، و با سخريه و استهزاء، مساءله دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با آن همه شواهد و دلائل گويا به باد مسخره گرفتند و حتى او را متهم به جنون كردند!

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۹۹

سپس قرآن در ادامه گفتار مشركان و از زبان آنها چنين نقل مى كند: ((اگر ما استقامت و پايدارى بر پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما را گمراه سازد و ارتباطمان را با آنها قطع كند (ان كاد ليضلنا عن الهتنا لو لا ان صبرنا عليها). ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است ؟! (و سوف يعلمون حين يرون العذاب من اضل سبيلا). اين عذاب ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنانكه بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان گفته اند، و يا عذاب دنيا همچون شكست دردناك روز بدر و امثال آن ، چنانكه قرطبى در تفسير معروف خود گفته است . و نيز ممكن است اشاره به هر دو باشد. جالب اينكه اين گروه گمراه در اين سخنان خود به دو كار ضد و نقيض ‍ دست زدند، از يكسو پيامبر و دعوتش را به باد مسخره مى گرفتند، اشاره به اينكه آنقدر ادعاى او بى اساس است كه ارزش برخورد جدى ندارد، و از سوى ديگر معتقد بودند كه اگر دو دستى به آئين نياكان خود نچسبند، امكان دارد سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را نيز از آن بازگرداند، و اين نشان مى دهد كه سخنانش را فوق العاده جدى و مؤ ثر و حساب شده و داراى برنامه مى دانستند اين پريشان گوئى از افراد سرگردان و لجوج بعيد نيست . بعلاوه بسيار ديده شده است كه منكران حق هنگامى كه در برابر امواج خروشان منطق رهبران الهى قرار مى گيرند گاهى استهزاء را به عنوان يك تاكتيك

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۰

براى كوچك نشان دادن و محو آن ، انتخاب مى كنند در حالى كه در باطن چنين عقيدهاى ندارند، و گاه آنرا جدى گرفته با تمام وجود با آن مبارزه مى كنند. دومين پاسخى كه قرآن از سخنان آنها ميگويد در آيه بعد آمده است ، روى سخن را به پيامبر كرده به عنوان دلدارى و تسلى خاطر و هم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد: ((آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده ! (ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ). ((آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او و دفاع از او هستى ؟! (ا فانت تكون عليه وكيلا). يعنى اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انكار و انواع مخالفتها زدند نه به خاطر آن بوده كه منطق تو ضعيف و دلائل تو غير قانع كننده و در آئينت جاى شك و ترديد است بلكه به خاطر اين است كه آنها پيرو فرمان عقل و منطق نيستند، معبود آنها هواى نفسشان است ، آيا انتظار دارى چنين كسانى تو را پذيرا شوند، يا بتوانى در آنها نفوذ كنى ؟! در معنى جمله ا رأ يت من اتخذ الهه هواه ، مفسران بزرگ بيانات گوناگونى دارند. جمعى همانگونه كه در بالا گفتيم گفتهاند منظور آنست كه آنها يك بت دارند و آن هواى نفس آنها است و تمام كارهايشان از آن سرچشمه مى گيرد. در حالى كه جمع ديگرى معتقدند منظور آنست كه آنها حتى در انتخاب كردن بتها هيچ گونه منطقى را رعايت نمى كنند، بلكه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ يا درخت جالبى مى افتاد يا چيز ديگر كه هوس آنها را برمى انگيخت آن را به عنوان معبود برمى گزيدند، در برابر آن زانو ميزدند، قربانى مى كردند

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۱

و حل مشكلات خود را از آن ميخواستند!. اتفاقا در شاءن نزول آيه فوق روايتى نقل كرده اند كه مؤ يد اين معنى است و آن اينكه : در يكى از سالها كار بر قريش در مكه سخت شد و در اطراف پراكنده شدند، بعضى از آنها همين كه به درخت زيبا و يا سنگ جالبى برخورد مى كردند آن را مى پرستيدند، نام آن را اگر سنگ بود صخره سعادت گذاشته ، برايش قربانى مى كردند و خون قربانى را بر آن مى پاشيدند، و حتى درمان بيماريهاى حيوانات خود را از آن مى خواستند! اتفاقا روزى عربى آمد و مى خواست شترهاى خود را به آن صخره بمالد و تبرك جويد شترها رم كردند و در بيابان پراكنده شدند او شعرى گفت كه مضمونش اين بود: من به سراغ صخره سعادت آمدم تا پراكندگى ما را جمع كند، اما او جمع ما را به پراكندگى كشاند! سپس گفت اين سنگ سعادت چيست جز يك قطعه سنگ همسان زمين ، نه انسان را به گمراهى مى كشاند و نه به هدايت !. مرد ديگرى از عرب يكى از اين قطعه سنگها را ديد در حالى كه روباهى بر آن بول مى كرد، او اين شعر را سرود: أ رب يبول الثعلبان برأ سه لقد ذل ما بالت عليه الثعالب !:

«آيا معبود است موجودى كه روباه بر آن بول مى كند؟ مسلما ذليل است كسى كه روباهان بر آن بول مى كنند!.

دو تفسير بالا با هم منافاتى ندارند، اصل بت پرستى كه زائيده خرافات است يك نوع هواپرستى است ، و انتخاب بتهاى گوناگون بدون هيچ منطقى ، آن نيز شاخه ديگرى از هواپرستى است .

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۲

در زمينه ((بت هوا و هوس » در نكتهها، به خواست خدا، بحث مشروحى خواهد آمد. بالاخره سومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى گويد: آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند، يا مى فهمند؟! (ام تحسب ان اكثرهم يسمعون ام يعقلون ). «نه آنها تنها مانند چهارپايانند، بلكه گمراهتر»! (ان هم الا كالانعام بل هم اضل ). يعنى سخريه ها و سخنان زننده و غير منطقى آنها هرگز تو را ناراحت نكند چون آدمى يا بايد خود داراى عقل باشد و آن را به كار گيرد (و مصداق يعقلون گردد) و يا اگر از علم و دانش برخوردار نيست از دانايان سخن بشنود (و مصداق يسمعون باشد) اما اين گروه نه آنند و نه اين ، و به همين دليل با چهارپايان تفاوتى ندارند، و روشن است كه از چهارپا نمى توان توقعى داشت ، جز نعره كشيدن و لگد زدن ، و كارهاى غير منطقى انجام دادن . بلكه اينها از چهارپايان نيز بدبختتر و بينواترند كه آنها امكان تعقل و انديشه ندارند، و اينها دارند و به چنان روزى افتاده اند!. قابل توجه اينكه باز در اينجا قرآن ، تعبير به اكثرهم مى كند و اين حكم را به همه آنها تعميم نمى دهد، چرا كه ممكن است در ميان آنها افرادى واقعا فريب خورده باشند كه وقتى در مقابل حق قرار گرفتند تدريجا پرده ها از مقابل چشمشان كنار ميرود و پذيراى حق مى شوند و اين خود دليل بر رعايت انصاف در بحثهاى قرآنى است .

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۳

نكته ها:

هواپرستى و عواقب دردناك آن

بى شك در وجود انسان غرائز و اميال گوناگونى است كه همه آنها براى ادامه حيات او ضرورت دارد: خشم و غضب ، علاقه به خويشتن ، علاقه به مال و زندگى مادى و امثال اينها، و بدون ترديد دستگاه آفرينش همه اينها را براى همان هدف تكاملى آفريده است . اما مهم اين است كه گاه اينها از حد تجاوز مى كنند و پا را از گليمشان فراتر مى نهند و از صورت يك ابزار مطيع در دست عقل در مى آيند و بناى طغيان و ياغيگرى مى گذارند عقل را زندانى كرده و بر كل وجود انسان حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مى گيرند. اين همان چيزى است كه از آن به هواپرستى تعبير مى كنند كه از تمام انواع بت پرستى خطرناكتر است ، بلكه بت پرستى نيز از آن ريشه مى گيرد. بى جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بت هوى را برترين و بدترين بتها شمرده است در آنجا كه مى فرمايد: ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع : در زير آسمان هيچ بتى بزرگتر در نزد خدا از هوى و هوسى كه از آن پيروى كنند وجود ندارد!. و در حديث ديگرى از بعضى پيشوايان اسلام مى خوانيم : ابغض اله عبد على وجه الارض الهوى مبغوضترين و منفورترين بتى كه در زمين پرستش شده است بت هوى است ! و اگر نيك بينديشيم به عمق اين سخن به خوبى واقف ميشويم چرا كه هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است ، چنانكه قرآن مى گويد: و لا تطع

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۴

من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه : از كسى كه قلب او را غافل از ياد خود كرده ايم و پيرو هواى خويش است اطاعت مكن (كهف آيه ۲۸). از سوى ديگر هواپرستى سرچشمه كفر و بى ايمانى است ، چنانكه قرآن گويد: فلا يصدنك عنها من لا يؤ من بها و اتبع هواه : تو را از ايمان به قيامت باز ندارد كسى كه ايمان به آن ندارد و پيرو هواى خويش است طه آيه ۱۶). از سوى سوم هواپرستى بدترين گمراهى است ، قرآن مى گويد و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله : چه كسى گمراهتر است از آن كس كه از هواى نفس خويش پيروى مى كند و هدايت الهى نيافته است (قصص آيه ۵۰ ). از سوى چهارم هواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بيرون ميبرد، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله : در ميان مردم به حق داورى كن و پيرو هوى مباش كه تو را از راه خدا گمراه مى كند (ص آيه ۲۶ ). از سوى پنجم هواپرستى مانع عدالت و دادگرى است ، چنانكه در قرآن مى خوانيم : فلا تتبع الهوى ان تعدلواپيروى هوى مانع اجراى عدالت شما نگردد (نساء - ۱۳۵). بالاخره اگر نظام آسمان و زمين بر محور هوى و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هستى را خواهد گرفت : و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن : اگر حق از هوى و هوس آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند فاسد ميشوند (مؤ منون آيه ۷۱). در روايات اسلامى نيز تعبيرات تكان دهنده اى در اين زمينه به چشم مى خورد: در روايتى از على (عليه السلام ) مى خوانيم : الشقى من انخدع لهواه و غروره :

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۵

بدبخت كسى است كه فريب هوى و غرور خويش را بخورد. در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه : هواپرستى دشمن عقل است الهوى عدو العقل ). و نيز مى خوانيم : هواپرستى اساس تمام رنجها است (الهوى اس ‍ المحن ). و همان حضرت مى فرمايد: هرگز نه دين با هواپرستى جمع مى شود و نه عقل (لا دين مع هوى ) و لا عقل مع هوى ) خلاصه آنجا كه هواپرستى است نه پاى دين در ميان است و نه پاى عقل ، در آنجا چيزى جز بدبختى و رنج و بلا نيست ، در آنجا جز بيچارگى و شقاوت و فساد نخواهد بود. رويدادهاى زندگى ما و تجربيات تلخى كه در دوران عمر در مورد خويش و ديگران ديده ايم شاهد زنده تمام نكته هائى است كه در آيات و روايات فوق در زمينه هواپرستى وارد شده است . افرادى را مى بينيم كه چوب يك ساعت هواپرستى را تا آخر عمر مى خورند!. جوانانى را سراغ داريم كه بر اثر پيروى از هوى چنان در دام اعتيادهاى خطرناك و انحرافات جنسى و اخلاقى گرفتار شده اند كه تبديل به موجودى زبون ، ناتوان و بى ارزش گرديده ، و تمام نيروها و سرمايه هاى خويش را از كف دادند. در تاريخ معاصر و گذشته به نام كسانى برخورد مى كنيم كه به خاطر هوا - پرستيشان هزاران و گاه ميليونها انسان بى گناه را به خاك و خون كشيده اند و نام ننگينشان تا ابد به زشتى برده مى شود.

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۶

اين اصل استثنا پذير نيست حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى همچون بلعم باعورا بر اثر پيروى از هواى نفس چنان از اوج عظمت انسانيت سقوط كردند كه قرآن مثل آنها را به سگ پليدى مى زند كه همواره پارس ميكند (آيه ۱۷۶ سوره اعراف ). بنابراين جاى تعجب نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امير مؤ منان (عليه السلام ) مى فرمايند: خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفته هواپرستى و آرزوهاى دور و دراز است چرا كه پيروى از هوى شما را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد (ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة ) تعبيراتى كه در نقطه مقابل يعنى ترك هوى پرستى در آيات و روايات وارد شده نيز عمق اين مساله را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد، تا آنجا كه كليد بهشت را ترس از خدا و مبارزه با هواى نفس مى شمرد: و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى : اما كسى كه از مقام پروردگار بترسد و نفس خويش را از هواپرستى نهى كند بهشت جايگاه او است (سوره نازعات آيه ۴۰). على مى فرمايد شجاعترين مردم كسى است كه بر هواى خويش پيروز شود (اشجع الناس من غلب هواه ). در حالات دوستان حق و اولياى پروردگار و علما و بزرگان داستانهاى زيادى نقل شده كه بر اثر ترك هواپرستى به مقامات بلندى نائل شدند كه از طرق عادى غير ممكن بود.

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۷

چرا از چهارپايان گمراهتر؟!

در آيات فوق براى منعكس كردن اهميت مطلب ، نخست مى فرمايد: آنها كه معبودشان هواى نفسشان است همچون چهارپايانند، بعد از آن ترقى كرده و اضافه مى كند: بلكه از آنها گمراهترند! شبيه اين تعبير در آيه ۱۷۲ سوره اعراف نيز آمده است كه درباره دوزخيانى كه به حكم استفاده نكردن از گوش و چشم و عقل خود، به چنان سرنوشتى گرفتار مى شوند، مى فرمايد: اولئك كالانعام بل هم اضل : آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! گرچه گمراهتر بودن آنها اجمالا روشن است ، ولى مفسران بحثهاى جالبى روى اين مساءله كرده اند كه با تحليل و اضافاتى مى توان چنين گفت : ۱ - اگر چهارپايان چيزى نمى فهمند و گوش شنوا و چشم بينائى ندارند، دليلش عدم استعداد آنها است ، اما از آنها بيچارهتر انسانى است كه خميره همه سعادتها در وجود او نهفته است و آنقدر خدا به او استعداد داده كه ميتواند نماينده و خليفه الله در زمين گردد، ولى كارش ‍ به جائى مى رسد كه تا سر حد يك چهارپا سقوط مى كند، تمام شايستگيهاى خود را به هدر داده ، و از اوج مسجود بودن فرشتگان به حضيض نكبت بار شياطين سقوط مى كند، اين راستى دردناك است و گمراهى آشكار. ۲ - چهارپايان تقريبا حساب و كتابى ندارند و مشمول مجازاتهاى الهى نيستند در حالى كه آدميان گمراه بايد بار تمام اعمال خود را بر دوش ‍ كشند و كيفر اعمال خويش را بى كم و كاست ببينند. ۳ - چهارپايان براى انسانها خدمات زيادى دارند و كارهاى مختلفى انجام مى دهند، اما انسانهاى طاغى و ياغى خدمتى كه نمى كنند هيچ ، هزاران بلا و مصيبت نيز مى آفرينند.

تفسير نمونه جلد ۱۵ صفحه ۱۰۸

۴ - چهارپايان خطرى براى كسى ندارند و اگر هم داشته باشند خطرشان محدود است اما اى واى از انسان بى ايمان مستكبر هوى پرست كه گاه آتش جنگى را روشن مى كند كه ميليونها نفر در آن خاكستر مى شوند. ۵ - چهارپايان اگر قانون و برنامه اى ندارند، ولى مسيرى كه آفرينش را در شكل غرائز براى آنان تعيين كرده است پيروى مى كنند و در همان خط حركت مى نمايند، اما انسان قلدر سركش ، نه قوانين تكوين را به رسميت مى شناسد و نه قوانين تشريع را و هوى و هوسهاى خود را حاكم بر همه چيز مى شمرد. ۶ - چهارپايان هرگز براى كارهاى خود توجيه گرى ندارند، اگر خلافى كنند خلاف است و اگر راه خود را بروند، كه مى روند، همانست كه هست اما يك انسان خود خواه خونخوار هوى پرست بسيار مى شود كه تمام جنايات خود را آنچنان توجيه مى كند كه گوئى دارد وظائف الهى و انسانى خويش را انجام مى دهد! و به اين ترتيب هيچ موجودى خطرناكتر و زيانبارتر از يك انسان هوى - پرست بى ايمان و سركش نيست ، و به همين دليل در آيه ۲۲ سوره انفال عنوان شر الدواب (بدترين جنبندگان ) به او داده شده است ، و چه عنوان مناسبى ؟


→ صفحه قبل صفحه بعد ←