تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۳

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و همين ناجورى مطلب باعث شده كه مراد از راست و چپ را، راست و چپ كسى بگيرند كه مى خواهد وارد غار شود، نه از طرف دست راست كسى كه مى خواهد از غار بيرون شود، و حال آن كه قبلا هم گفتيم، معروف از راست و چپ هر چيزى، راست و چپ خود آن چيز است، نه كسى كه به طرف آن مى رود.

بيضاوى در تفسير خود گفته: درِ غار، در مقابل ستارگان بنات النعش قرار دارد، و نزديكترين مشرق و مغربى كه محاذى آن است، مشرق و مغرب رأس السرطان است، و وقتى كه مدار آفتاب با مدار آن يكى باشد، آفتاب به طور مائل و مقابل در طرف چپ غار مى تابد و شعاعش به طرف مغرب كشيده مى شود، و در هنگام غروب، از طرف محاذى صبح مى تابد و شعاع طرف عصرش به جاى تابش طرف صبح كشيده مى شود، و عفونت غار را از بين برده، هواى آن را تعديل مى كند، و در عين حال، بر بدن آنان نمى تابد و با تابش خود اذيتشان نمى كند و لباس هايشان را نمى پوساند.

اين بود كلام بيضاوى. غير او نيز، نظير اين حرف را زده اند.

علاوه بر اشكال گذشته، مقابله درِ غار با شمال شرقى، با مقابل بودن آن با بنات النعش كه در جهت قطب شمالى قرار دارد، سازگار نيست. از اين هم كه بگذريم، گردش آفتاب، آن طور كه ايشان گفته اند، با شمال شرقى بودن در غار نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۱۱

زيرا بنایى كه در جهت شمال شرقى قرار دارد و در طرف صبح، آفتاب به جانب غربى اش مى تابد، ولى در موقع غروب در ساختمان و حتى پيش خان آن در زير سايه فرو مى رود، نه تنها در هنگام غروب، بلكه بعد از زوال ظهر، آفتاب رفته و سايه گسترده مى شود.

مگر آن كه كسى ادعا كند كه مقصود از جمله «وَ إذَا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذَاتَ الشِّمَال»، اين است كه آفتاب به ايشان نمى تابد، و يا آفتاب در پشت ايشان قرار مى گيرد - دقت فرمایيد.

و اما ثانيا: براى اين كه جمله «وَ هُم فِى فَجوَةٍ مِنهُ» مى گويد: اصحاب كهف در بلندى غار قرار دارند، و غار افسوس، به طورى كه گفته اند، بلندى ندارد. البته اين در صورتى است كه «فجوة» به معناى مكان مرتفع باشد، ولى مسلم نيست، و قبلا گذشت كه «فجوة» به معناى ساحت و درگاه است. پس اين اشكال وارد نيست.

و اما ثالثا: براى اين كه جمله «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَسجِداً»، ظاهر در اين است كه مردم شهر، مسجدى بر بالاى آن غار بنا كردند، و در غار افسوس، اثرى حتى خرابه اى از آن به چشم نمى خورد. نه اثر مسجد، نه اثر صومعه و نه مانند آن. و نزديكترين بناى دينى كه در آن ديار به چشم مى خورد، كليسايى است كه تقريبا در سه كيلومترى غار قرار دارد، و هيچ جهتى به ذهن نمى رسد كه آن را به غار مرتبط سازد.

از اين هم كه بگذريم، در غار افسوس، اثرى از رقيم و نوشته ديده نشده كه دلالت كند يك يا چند تا از آن قبور، قبور اصحاب كهف است، و يا شهادت دهد و لو تا حدى كه چند نفر از اين مدفونين مدتى به خواب رفته بودند، پس از سال ها، خدا بيدارشان كرده و دوباره قبض روحشان نموده است.

۲- غار «رجيب» در اردن:

غار دوم: دومين غارى كه احتمال داده اند كهف اصحاب كهف باشد، غار «رجيب» است، كه در هشت كيلومترى شهر عمان، پايتخت اردن هاشمى، نزديك دهى به نام «رجيب» قرار دارد. غارى است در سينه جنوبى كوهى پوشيده از صخره. اطراف آن از دو طرف، يعنى از طرف مشرق و مغرب باز است، كه آفتاب به داخل آن مى تابد. درِ غار، در طرف جنوب قرار دارد، و در داخل غار، طاقنمایى كوچك است، به مساحت ۵ / ۲ در ۳ متر، در يك سكویى به مساحت تقريبا ۳ در ۳، و در اين غار نيز، چند قبر هست به شكل قبور باستانى روم، و گويا عدد آن ها، هشت و يا هفت است.

بر ديوار اين غار، نقشه ها و خطوطى به خط يونانى قديم و به خط ثموديان ديده مى شود، كه چون محو شده، خوب خوانده نمى شود. البته بر ديوار، عكس سگى هم كه با رنگ قرمز و زينت هاى ديگرى آراسته شده، ديده مى شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۱

و بر بالاى غار، آثار صومعه «بيزانس» هست، كه از گنجينه ها و آثار ديگرى است كه در آن جا كشف گرديده است و معلوم مى شود بناى اين صومعه در عهد سلطنت «جوستينوس» اول، يعنى در حدود ۴۱۸ - ۴۲۷ ساخته شده، و آثار ديگرى كه دلالت مى كند كه اين صومعه يك بار ديگر تجديد بنا يافته است، و مسلمانان آن را پس از استيلا بر آن ديار مسجدى قرار داده اند.

چون مى بينيم كه اين صومعه، محراب و مأذنه و وضوخانه دارد، و در ساحت و فضاى جلو در اين غار، آثار مسجد ديگرى است كه پيداست مسلمين، آن را در صدر اسلام بنا نهاده و هر چندى يك بار مرمت كرده اند، و پيداست كه اين مسجد بر روى خرابه هاى كليسايى قديمى از روميان ساخته شده.

و اين غار، برغم اهتمامى كه مردم بدان داشته و عنايتى كه به حفظش نشان مى دادند و آثار موجود در آن از اين اهتمام و عنايت حكايت مى كند، غارى متروك و فراموش شده بوده، و به مرور زمان خراب و ويران گشته، تا آن كه اداره باستان شناسى اردن هاشمى، اخيرا در صدد برآمده كه در آن حفارى كند و نقب بزند و آن را پس از قرن ها خفاء از زير خاك دوباره ظاهر سازد.

ترجمه الميزان ج : ۱۳ ص : ۴۱۲

در آثارى كه از آن جا استخراج كردند، شواهدى يافت شده كه دلالت مى كند كه اين غار، همان غار اصحاب كهف است، كه داستانش در قرآن كريم آمده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۳

در تعدادى از روايات مسلمين، همچنان كه بدان اشاره شد نيز، همين معنا آمده است كه غار اصحاب كهف در اردن واقع شده و «ياقوت»، آن ها را در «معجم البلدان» خود آورده است. و «رقيم» هم، اسم دهى است نزديك به شهر عمان، كه قصر يزيد بن عبدالملك در آن جا بوده است. البته قصر ديگرى هم در قريه اى ديگر نزديك به آن دارد كه نامش «موقر» است و شاعر كه گفته:

يزرن على تنانيه يزيدا * بأكناف الموقر و الرقيم

يعنى: آن زمان بر بالاى آن كاخ يزيد را ديدار مى كنند، در حالى كه «موقر» و «رقيم» در چشم انداز ايشان است.

و شهر عمان امروزى هم، در جاى شهر فيلادلفيا كه از معروفترين و زيباترين شهرهاى آن عصر بوده، ساخته شده است. و اين شهر تا قبل از ظهور دعوت اسلامى بوده، و خود آن شهر و پيرامونش از اوائل قرن دوم ميلادى، در تحت استيلاى حكومت روم بود، تا آن كه سپاه اسلام سرزمين مقدس را فتح كرد.

و حق مطلب اين است كه مشخصات غار اصحاب كهف با اين غار، بهتر انطباق دارد، تا غارهاى ديگر.

۳ - غار سوم: غارى است كه در كوه «قاسيون» قرار دارد و اين كوه، در نزديكى هاى شهر «صالحيه» دمشق است، كه اصحاب كهف را به آن جا نيز نسبت مى دهند.

۴- غار چهارم: غارى است كه در «بتراء»، يكى از شهرهاى فلسطين است، كه اصحاب كهف را به آن جا نيز نسبت مى دهند.

۵ - غار پنجم: غارى است كه به طورى كه گفته اند در شبه جزيره اسكانديناوى، در شمال اروپا كشف شده و در آن جا به هفت جسد سالم برخوردند كه در هيأت روميان بوده، احتمال داده اند كه همان اصحاب كهف باشند.

و چه بسا غارهاى ديگرى كه اصحاب كهف را به آن ها نيز نسبت مى دهند. همچنان كه مى گويند نزديكی هاى شهر «نخجوان»، يكى از شهرهاى قفقاز، غارى است كه اهالى آن نواحى احتمال داده اند كه غار اصحاب كهف باشد، و مردم به زيارت آن جا مى روند.

وليكن هيچ شاهدى كه دلالت كند بر اين كه يكى از اين غارها، همان غارى باشد كه در قرآن ياد شده، در دست نيست. علاوه بر اين كه مصادر تاريخى، اين دو غار آخرى را تكذيب مى كند. چون قصه اصحاب كهف، به هر حال، قصه اى است رومى و در تحت سلطه و سيطره روميان اتفاق افتاده، و روميان حتى در بحبوحه قدرت و مجد و عظمتشان تا حدود قفقاز و اسكانديناوى تسلط نيافتند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۴

آيات ۲۷ - ۳۱ سوره كهف

وَ اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك مِن كتَابِ رَبِّك لامُبَدِّلَ لِكلِمَاتِهِ وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً(۲۷)

وَ اصبرْ نَفْسَك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاتَعْدُ عَيْنَاك عَنهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً(۲۸)

وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظّالِمِينَ نَاراً أَحَاط بهِمْ سُرَادِقُهَا وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كالْمُهْلِ يَشوِى الْوُجُوهَ بِئْس الشرَابُ وَ ساءَت مُرْتَفَقاً(۲۹)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ إِنَّا لانُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً(۳۰)

أُولَئك لهَُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تحْتهِمُ الاَنهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضراً مِّن سُندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَ حَسُنَت مُرْتَفَقاً(۳۱)

«ترجمه آیات»

از كتاب پروردگارت آنچه به تو وحى آمده، بخوان.، كلمات وى تغيير پذير نيست، و هرگز جز او، پناهى نخواهى يافت. (۲۷)

با كسانى كه بامداد و شبانگاه، پروردگار خويش را مى خوانند و رضاى او را مى جويند، با شكيبايى قرين باشد و ديدگانت به جستجوى زيور زندگى دنيا از آن ها منصرف نشود. اطاعت مكن كسى را كه دلش را از ياد خويش غافل كرده ايم و هوس خود را پيروى كرده و كارش زياده روى است. (۲۸)

بگو اين حق از پروردگار شما است، هر كه خواهد، ايمان بياورد و هر كه خواهد، منكر شود كه ما براى ستمكاران آتشى مهيا كرده ايم، كه سراپرده هاى آن در ميانشان گيرد، و اگر فريادرسى خواهند، به آبى چون مس گداخته كمكشان دهند، كه چهره ها را بريان مى كند. چه بد شربتى و چه بد جاى آسايشى است. (۲۹)

آنان كه (به خدا) ايمان آوردند و نيكوكار شدند، ما هم اجر نيكوكاران را ضايع نخواهيم گذاشت. (۳۰)

بلكه (اجر عظيم) بهشت هاى عدن كه نهرها از زير درختانش جارى است، خاص آن ها است، در حالى كه در آن بهشت برين زيورهاى زرين بيارايند و لباس هاى سبز حرير و ديبا پوشند و بر تخت ها تكيه زنند (كه آن بهشت)، نيكو اجرى و خوش آرامگاهى است. (۳۱)

«بیان آیات»

در اين آيات، رجوع و انعطافى به ماقبل هست، به آن جایى كه گفتار قبل از داستان اصحاب كهف بدان جا منتهى گرديد. يعنى به تأسف خوردن و ناشكيبایى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از اين كه چرا مردم ايمان نمى آورند و به كتابى كه برايشان نازل شده، نمى گروند. و چرا دعوت حقه او را قبول نمى كنند.

آيات مورد بحث، عطف بدان جا است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را تسليت مى داد به اين كه سراى دنيا، بلاء و امتحان است، و آنچه زينت دارد، به زودى به صورت خاك خشك در مى آيد. پس ديگر سزاوار نيست به خاطر اين مردم خود را ناراحت كنى و دلتنگ شوى كه چرا دعوتت را نمى پذيرند و به كتاب خدا ايمان نمى آورند.

آنچه بر تو واجب است، صبر و حوصله كردن با اين مشت فقرایى است كه ايمان آورده اند و مدام پروردگار خود را مى خوانند، وهيچ توجهى به اين توانگران كافركيش كه همواره به ثروت خود و زينت حيات دنيايشان مى بالند، ندارند. چون مى دانند اين زينت ها به زودى به صورت خاكى خشك مبدل مى شود.

لذا همواره دنياداران را به سوى پروردگارشان مى خوانند، و ديگر كارى به كارشان ندارند. هر كه مى خواهد، ايمان بياورد و هر كه مى خواهد، كفر بورزد. چيزى به عهده رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيست. آنچه وظيفه اوست كه بايد در مواجهه با آنان رعايت كند، اين است كه در صورت ايمان آوردن، با شادمانى، و در صورتى كه ايمان نياورند، با تأسف با آنان مواجه نشود، بلكه همان ثواب و عقاب خداى را تذكر دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۶

وظيفه پيامبر «ص»، تلاوت آيات و تبليغ وحى است

«وَ اتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْك...»:

در مجمع البيان گفته است: جمله «لحد إليه» و همچنين «إلتَحَدَ» از ماده «لحد»، به معناى ميل كردن است. يعنى ميل كرد به سوى او.

و بنا به گفته وى، كلمه «ملتحد»، اسم مكان از «التحاد»: (ميل كردن) است. يعنى محل ميل كردن. و مراد از «كتاب ربّك»، قرآن و يا لوح محفوظ است. و گويا دومى با جمله «لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ»، مناسب تر است.

همان طور كه قبلا هم گفتيم، گفتار در اين آيات، معطوف به ماقبل داستان اصحاب كهف است. به همين جهت، مناسب تر اين است كه بگوييم: جملۀ «وَ اتلُ...»، عطف است بر جملۀ «إنَّا جَعَلنَا مَا عَلَى الأرضِ...» و معنايش اين مى شود كه: تو اى رسول گرامى ام، خودت را بر اثر كفر ورزيدن مردم و از تأسف خوردن بر آنان به هلاكت مينداز. آنچه از كتاب پروردگارت به تو وحى مى شود، تلاوت كن. زيرا هيچ چيز كلمات او را تغيير نمى دهد. چون كلمات او، حق و ثابت است. و نيز براى اين كه تو غير از خدا و كلمات او، ديگر جايى ندارى كه دل به سوى آن متمايل سازى.

از اين جا روشن مى شود كه هر يك از دو جملۀ «لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ» و جملۀ «وَ لَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلتَحَداً»، براى تعليلى جداگانه است، و در حقيقت، دو حجت جداى از هم اند، براى تعليل آن امرى كه در جمله «وَ اتلُ: بود و شايد به همين جهت است كه خطاب در جملۀ «وَ لَن تَجِدَ...»، مخصوص رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده است. با اين كه حكم در آن عمومى است و مخصوص به آن جناب نيست. چون به غير از خدا، هيچ ملتحدى براى احدى نيست، نه تنها براى پيغمبر.

ممكن هم هست كه منظور از جملۀ «وَ لَن تَجِدَ...» اين باشد كه: تو، آرى، شخص تو، به خاطر اين كه رسول هستى، مانند ديگران مراجع متعدد ندارى. تو جز يك نفر كه آن هم فرستنده تو است، ملتحد ديگرى ندارى.

بنابراين، مناسب تر اين است كه بگوييم: جملۀ «لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ»، يك حجت است و سفارش اين است كه: اين آيات را كه مشتمل بر دستور خدا به تبليغ است، براى ايشان بخوان. چون كلمه اى است الهى، كه تغيير و دگرگونى نمى پذيرد، و تو فرستاده اويى، و جز اين كه به سوى فرستنده ات تمايل نموده، رسالت او را اداء كنى، وظيفه ديگرى ندارى.

مؤيد اين معنا، كلام ديگر خداى تعالى است كه در جاى ديگر مى فرمايد: «قُل إنِّى لَن يُجِيرَنِى مِنَ اللّه أحَدٌ وَ لَن أجِدُ مِن دُونِهِ مُلتَحَداً إلّا بَلَاغاً مِنَ اللّه وَ رِسَالَاتِهِ».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۷

معناى «صبر» و «وجه»، و مراد از «اراده و طلب وجه خدا»

«وَ اصبرْ نَفْسك مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ...»:

راغب در مفردات گفته: كلمه «صبر» به معناى امساك و خوددارى در تنگنا است. وقتى كسى مى گويد: «صبرتُ الدّابة»، معنايش اين است كه من فلان حيوان را در جايى بدون علف حبس كردم. و نيز وقتى كسى مى گويد: «صبرتُ فُلاناً»، معنايش اين است كه بلایى بر سرش آوردم كه بعدا مى فهمد. بلایى كه از آن خلاصى نخواهد يافت.

كلمه «صبر»، به طور كلى، به معناى حبس و نگهدارى نفس است در برابر عمل به مقرراتى كه عقل و شرع معتبر مى شمارند، و يا ترك چيزهايى كه عقل و شرع اقتضاء مى كنند كه نفوس را از ارتكاب آن حبس كرد.

كلمه «وجه» از هر چيز، به معناى آن رويى است كه به طرف ماست، و ما به سويش مى رويم. و اصل در معناى «وجه»، همان وجه آدمى و صورت اوست، كه يكى از اعضاى وى است، و وجه خداى تعالى، همان اسماء حُسنى و صفات عليایى است كه متوجهين به درگاهش با آن ها متوجه مى شوند، و به وسيله آن ها خدا را مى خوانند و عبادت مى كنند، همچنان كه خودش فرمود: «وَ لله الأسمَاءُ الحُسنَى فَادعُوهُ بِهَا»، و اما ذات متعالى خدا به هيچ وجه راهى بدان نيست، و قاصدان آن درگاه و مريداين اگر قصد او را مى كنند، بدين جهت است كه او «إله» و «ربّ» و «علىّ» و «عظيم» و «رحيم» و «صاحب رضوان» است، و صاحب صدها اسماء و صفات ديگر.

كسى كه خدا را مى خواند و وجه او را مى خواهد، اگر صفات فعلى او نظير رحمت و رضا و انعام و فضل را منظور دارد، آن وقت «اراده وجه خدا» به معناى اين مى شود كه خدا او را به لباس مرحوميت و مرضى بودن در آورد. و اگر منظور او، صفات غير فعلى خدا، مانند علم و قدرت و كبرياء و عظمت او است، پس منظورش اين است كه با اين صفات عليا به درگاه او تقرب جويد.

و اگر خواستى مى توانى به عبارت ديگرى بگويى: مى خواهد خود را در جايى قرار دهد كه صفت الهى اقتضاى آن را دارد. مثلا آن قدر خود را ذليل جلوه دهد كه عزت و عظمت و كبريایى او اقتضاء آن را دارد، و آن چنان خود را در موقف، جاهل عاجز ضعيف قرار دهد كه علم و قدرت و قوت خدا آن را اقتضاء مى كند، و همچنين ساير صفات - دقت فرمایيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۸

گفتار ديگران در معناى «وجه» و دعاى صبح و شام، در آيه شريفه

از اين جا معلوم مى شود عدم صحت قول بعضى كه گفته اند: منظور معناى مجازى «وجه خدا»، يعنى رضايت خدا و اطاعت مرضى، رضاى اوست. چون وقتى كسى از كسى راضى شد، بدو روى مى آورد. خدا هم وقتى از ما راضى شد، به ما روى مى آورد، همچنان كه وقتى خشم كرد، روى مى گرداند.

و نيز اين كه بعضى ديگر گفته اند: منظور از «وجه»، ذات است و در حقيقت، مضاف آن حذف شده و تقدير «ذات وجه» بوده، و معناى آيه اين است كه مى خواهند به ذاتى داراى وجه تقرب جويند. و همچنين اين كه بعضى گفته اند: مراد از آن توجه است.

و اين كه فرمود: «پروردگارشان را صبح و شام مى خوانند»، مقصود از خواندن به صبح و شام، استمرار بر دعا و عادت كردن به آن است، به طورى كه دائما به ياد خدايند و او را مى خوانند. چون دوام هر چيزى، به تكرر صبح بعد از شام و شام بعد از صبح آن چيز است. پس در حقيقت، جمله مورد بحث بر طريق كنايه آمده است.

بعضى گفته اند: مراد از دعاى صبح و شام، نماز صبح و شام است. و بعضى ديگر گفته اند: فرائض يوميه است، وليكن هيچ يك به نظر درست نمى آيد.

و در جمله «وَ لَا تَعدُ عَينَاكَ عَنهُم تُرِيدُ زِينَةَ الحَيَوةِ الدُّنيَا»، اصل معناى «عدو»، به طورى كه راغب تصريح كرده، تجاوز است. و اين تجاوز، معنايى است كه در تمامى مشتقات و موارد استعمال اين ماده وجود دارد.

در قاموس گفته: «عدا الامر»، به معناى «از اين امر تجاوز كرد» مى باشد و «عدا عن الامر»، به معناى «ترك اين امر كرد» است. بنابراين، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه: ديدگانت را از آنان مبر (يعنى رهايشان مكن) و ديدگانت تركشان نكند، و خلاصه براى خاطر زينت حيات دنيا اينان را رها مكن.

وليكن بعضى گفته اند: اگر كلمه مزبور، يعنى «تَعدُ» به معناى تجاوز بود، هرگز با حرف «عَن» متعدى نمى شد. زيرا تجاوز هيچ وقت با اين حرف متعدى نمى شود، مگر آن كه به معناى عفو باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۱۹

و لذا زمخشرى در كشاف گفته: در جملۀ «وَ لَا تَعدُ عَينَاكَ عَنهُم»، چون متضمن معناى نباء و علاء است كه وقتى گفته مى شود: «نبت عنه عينه وعلت عنه عينه»، معنايش اين است كه: «چشمش خواست آن را ببيند، نتوانست»، لذا به اين مناسبت و براى افاده اين معناى ضمنى، با لفظ «عَن» متعدى گرديد، و اگر اين نبود، جا داشت بفرمايد: «وَ لَا تَعدُ هُم عَينَاكَ».

آیه: «لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ»، دلالتی بر جبر ندارد

و در جمله: «وَ لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِنَا»، مراد از «اغفال قلب»، مسلط كردن غفلت بر قلب است، به اين كه ياد خداى سبحان را فراموش ‍ كند، كه البته اين اغفال بر سبيل مجازات است. چون ايشان با حق در افتادند و عناد ورزيدند، و لذا خداى تعالى، چنين كيفرشان داد كه ياد خود را از دلشان ببرد.

آرى، زمينه كلام در آيات مورد بحث چنين كسانى هستند. نظير بيانى كه به زودى در ذيل آيات مى آيد و مى فرمايد: «إنَّا جَعَلنَا عَلَى قُلُوبِهِم أكِنَّةً أن يَفقَهُوهُ وَ فِى آذَانِهِم وَقراً وَ إن تَدعُهُم إلَى الهُدَى فَلَن يَهتَدُوا إذاً أبَداً».

بنابراين، ديگر جايى براى اين حرف نمى ماند كه بعضى گفته اند: آيه شريفه از ادله مسأله جبر است، و مى فهماند اين خدا است كه بندگان را به كفر و معصيت مجبور مى كند. براى اين كه مجبور كردن به عنوان مجازات، اجبار به اختيار است كه با اختيار منافات ندارد، و نظير اجبارى است كه شخص سقوط كننده از هواپيما نسبت به افتادن دارد. در آغاز به اختيار خود را انداخت، ولى در وسط راه ديگر مجبور به افتادن است، و اين جبر، منافات با اين كه ما معتقد به اختيار باشيم، ندارد. آن جبرى منافى با اختيار است كه ابتدايى باشد.

و ديگر هيچ حاجتى نيست به اين كه آيه را به خاطر اين كه سر از جبر در نياورد، تأويل كنيم، و مانند بعضى بگوييم منظور از جمله «أغفَلنَا قَلبَهُ»، «عَرَضنَا قَلبَهُ لِلغَفلَة» است. يعنى قلبش را در معرض غفلت قرار داديم. و يا بگوييم: معناى آن «صَادَفنَاهُ غَافِلاً - به او در حالى كه غافل بود، برخورديم». و يا «نَسَبنَاهُ إلَى الَغَفلَة: او را به غفلت نسبت داديم». و يا بگوييم: غفلت دادن به معناى اين است كه او را غفل، يعنى بى علامت كند.

و مراد از اين كه قلب او را بى علامت كرديم، اين است كه مانند علامت قلوب مؤمنان آن را علامت نزديم و يا علامت قلوب مؤمنان را در آن نگذاشتيم و به همين جهت ملائكه كه همه مؤمنان را با آن علامت مى شناسند، او را نمى شناسند. هيچ يك از اين حرف ها، نه حرف خوبى است و نه لزوم دارد، بلكه «اغفال»، همان معناى خودش را دارد، و با اختيار هم منافات ندارد.

«وَ اتَّبَعَ هَوَيهُ وَ كَانَ أمرُهُ فُرُطاً» - در مجمع البيان گفته: كلمه «فُرُط»، به معناى تجاوز از حق و خروج از آن است، و از كلام عرب گفته شده كه: «افرط، افراطا» را در مورد اسراف و زياده روى به كار مى برند. و پيروى هوى و افراط، از آثار غفلت قلب است، و به همين جهت عطف دو جمله بر جمله «أغفَلنَا» به منزله عطف تفسير است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۴۲۰

اى پيامبر! حق را بگو و از ايمان نياوردن مردم، افسوس مخور

«وَ قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شاءَ فَلْيَكْفُرْ»:

اين جمله، عطف بر مطلبى است كه جملۀ «وَ اتلُ مَا أُوحِىَ إلَيك» و جمله «وَ اصبِر نَفسَك»، عطف به آن شده است. پس سياق، سياق شمردن وظائف رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در قبال كفر كفار نسبت به قرآن و اصرارشان بر كفر است، و معنايش چنين است:

بر وضع كفار تأسف مخور و آنچه كه بر تو وحى شده، تلاوت كن و نفس خويش را بردبار ساز، تا با اين مؤمنان فقير بسازد و به كفار بگو حق از ناحيه پروردگارتان است و بيش از اين كارى صورت مده. هر كه خواست ايمان آورد، بياورد، و هر كس خواست كافر شود، بشود.

آرى، ايمان ايشان سودى به ما نمى رساند، و كفرشان ضرر نمى زند، بلكه آنچه سود و زيان و ثواب و عذاب دنبال كفر و ايمانشان هست، به خودشان عايد مى گردد. بنابراين، بايد هر يك را مى خواهند، خودشان انتخاب كنند. براى ظالمان عذابى چنين و چنان، و براى صالحان و مؤمنان، پاداشى چنين و چنان آماده كرده ايم.

از همين جا روشن مى شود كه جمله «فَمَن شَاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَاءَ فَليَكُفر»، تتمه كلام خداى تعالى در خطاب به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. نه اين كه داخل در مقول قول باشد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مأمور باشد اين را هم بگويد. پس ديگر اعتنایى نمى شود نمود به گفته كسى كه گفته است: جمله مذكور، تتمه سخنى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مأمور به گفتن آن شده.

و نيز روشن مى شود كه جملۀ «إنَّا أعتَدنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً» در مقام تعليل مختار بودن ايشان در ايمان و كفر است كه قبلا آن را به صورت تهديد بيان نمود. و معنايش اين است كه: اگر ما تو را نهى كرديم از اين كه به حال كفار تأسف بخورى و به تو دستور داديم كه به تبليغ اكتفاء كن و به همين كه بگویى «الحَقُّ مِن رَبِّكُم» قناعت كن، و اصرار و التماس مكن، براى اين بود كه ما براى دعوت تو پيامد و آثارى تهيه ديده ايم. آثارى براى كسانى كه دعوتت را قبول كنند، و آثارى براى كسانى كه آن را رد نمايند. و همان آثار كافى است كه آنان را از كفر باز بدارد، و محرك اينان به سوى ايمانشان باشد، و ديگر بيش از اين هم لازم نيست. زيرا كه بيش از اين، آن ها را از حد اختيار به اضطرار و اجبار مى كشاند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۱

«إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظّالِمِينَ نَاراً...»:

در مجمع البيان گفته است: كلمه «سُرَادِق» به معناى فسطاط و خيمه اى است كه نسبت به آنچه كه در آن است، محيط باشد. بعضى ديگر گفته اند: «سرادق»، آن پارچه اى است كه دور خيمه از طرف پایين مى كشند كه فاصله خيمه و زمين را بپوشاند. و در باره كلمه «مهل» گفته است: به معناى خلط و درد زيتون است.

بعضى هم گفته اند: به معناى مس مذاب است. و در معناى كلمه «مرتفق» گفته است: به معناى متكاء است كه از ماده «مرفق» گرفته شده و در اصل معناى «ارتفق» اين بوده كه فلانى به مرفق خود تكيه زده و كلمه «شئ» به معناى پخته شدن است. مى گويند: «شوى، يشوى شيا».

و اگر به جاى «أعتَدنَا لِلكَافِرِينَ» فرموده: «أعتَدنَا لِلظَّالِمِينَ» براى اين بوده كه بفهماند عذاب مذكور از تبعات ظلم ظالمان است كه در آيه «الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّه وَ يَبغُونَهَا عِوَجاً وَ هُم بِالآخِرَةِ كَافِرُون» آن را بيان نموده و مى فرمايد: «ظالمان، كسانى اند كه از راه خدا جلوگيرى مى كنند، و راه خدا را معوج مى خواهند و نسبت به زندگى آخرت كافرند». بقيه الفاظ آيه مورد بحث ظاهر است و احتياج به بيان ندارد.

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ إِنَّا لانُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسنَ عَمَلاً»:

اين جمله بيان جزاى مؤمنان و مزد ايشان در ازاى ايمان و عمل صالحشان است. و اگر در آخر فرمود: «ما ضايع نمى كنيم...» و نفرمود: «ما براى اين دسته چنين و چنان تهيه كرده ايم»، براى اين است كه عنايت خداى تعالى و شكر او را نسبت به اين طائفه برساند و گرنه ممكن بود بفرمايد ما چنين و چنان مزد مى دهيم، ولى فرمود: ما مزد چنين كسانى را ضايع نمى كنيم.

و جملۀ «إنّا لا نُضِيعُ» در جاى خبر إنَّ» قرار گرفته و در حقيقت، سبب در جاى مسبّب نشسته و تقدير آن چنين است: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات سَنُوَفِّيهِم أجرَهُم فَإنَّهُم مُحسِنُونَ وَ إنّا لَا نُضِيعُ...». يعنى: كسانى كه ايمان آورده، عمل صالح كردند، ما اجرشان را مى دهيم. براى اين كه اينان نيكوكارند، و ما هم كسى نيستيم كه اجر نيكوكار را ضايع بگذاريم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۲

و چون در آيه، عقاب، اثر ظلم و در مقابلش ثواب، اثر ايمان و عمل صالح ناميده شده، ما از آن چنين استفاده مى كنيم كه ايمان به تنهايى و بدون عمل صالح ثواب ندارد، بلكه چه بسا آيه اشعار داشته باشد بر اين كه ايمان بدون عمل، ظلم هم هست.

«أُولَئك لهَُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتهِمُ الاَنهَارُ...»:

كلمه «عَدن» به معناى اقامت است، و «جنّات عدن» يعنى بهشت اقامت و زندگى. بعضى گفته اند: كلمه «أساور» جمع «أسورة» است و «أسورة» هم جمع «سِوار» - به كسر سين - است كه دستبند زنان را گويند. ولى راغب گفته: اين كلمه فارسى است، و اصل آن «دستواره است». «سُندُس» به معناى پارچه ابريشمى نازك است، و «استبرق» پارچه ابريشمى ضخيم را گويند، و «أرائك» جمع «أريكه»، به معناى تخت است و معناى آيه روشن است.

بحث روايتى: (روایاتی درباره برخی آیات گذشته)

در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، از طريق جويبر، از ضحاك، از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِنَا» گفته است: اين آيه درباره امية بن خلف نازل شده كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گفت: بايد فقراء را از دور خودت برانى تا ما اشراف و صناديد قريش با تو رابطه و آمد و شد برقرار كنيم. خداى تعالى اين آيه را فرستاد كه: «به حرف كسى كه قلبش را غفلت زده كرده ايم، گوش مده». يعنى كسى كه مُهر بر دلش زده ايم و معناى «ذِكرِنَا» همان توحيد است، و مقصود از «هوى» در جمله «وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ» شرك است. «وَ كَانَ أمرُهُ فُرُطاً» يعنى دستورى كه اين مرد مى دهد، نادانى نسبت به خدا است.

و در همان كتاب است كه: ابن مردويه و ابونعيم - در كتاب حليه - و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از سلمان فارسى روايت آورده اند كه گفت: آن عده اى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى خواست با به دست آوردن دل هايشان، آن ها را به سوى اسلام بكشاند، آمدند نزد آن جناب كه دو نفر از ايشان «عيينه بن بدر» و «اقرع بن حابس» نام داشتند، و گفتند:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۲۳

يا رسول اللّه! اگر براى خود مجلسى ترتيب دهى بالا و پایين داشته باشد و خودت بالاى مجلس بنشينى و اين قدر در دسترسى اين فقراء و قاطى با اين ژنده پوش ها نباشى، بسيار خوب است و منظورشان از ژنده پوش، سلمان و ابوذر وفقراى مسلمين بود، كه غالبا جبّه پشمى مى پوشيدند. و آنگاه گفتند: اگر چنين كنى ما با تو نشست و برخاست مى كنيم و با تو به گفتگو مى پردازيم و از تو استفاده مى نماييم. خداى تعالى در جوابشان اين آيه را فرستاد: «وَ اتلُ مَا أُوحِىَ إلَيكَ مِن كِتَابِ رَبِّك» تا آن جا كه مى فرمايد: «أعتَدنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً» و ايشان را به آتش تهديد نمود.

مؤلف: نظير اين روايت را، قمى در تفسير خود آورده، ليكن او تنها «عيينة بن حصين بن حذيفة بن بدر فزارى» را آورده و لازمه اين روايت، اين است كه: آيه شريفه مورد بحث و اين آيه ديگر، هر دو در مدينه نازل شده باشد. و بر طبق روايت مزبور، روايات ديگرى نيز هست كه اين داستان را آورده اند. وليكن سياق آيات با مدنى بودن آن نمى سازد.

و در تفسير عياشى، از حضرت ابى جعفر و ابى عبداللّه «عليهما السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ اصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَوةِ وَ العَشِىِّ» فرموده است: مقصود از دعا، همان نماز است.

و در همان كتاب، از عاصم كوزى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: من از آن حضرت شنيدم كه در تفسير آيه «فَمَن شَاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَاءَ فَليَكفُر» فرمود: منظور تهديد و وعيد است.

و در كافى و تفسير عياشى و غير آن، از ابى حمزه، از امام باقر «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: آيه «وَ قُلِ الحَقَّ مِن رَبِّكُم فَمَن شَاءَ فَليُؤمِن وَ مَن شَاءَ فَليَكفُر» در باره ولايت على «عليه السلام» است.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←