تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۱۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
تزيين آسمان دنيا، به زيور ستارگان و حفظ آن، از شياطين
«إِنَّا زَيَّنَّا السّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ»:
مراد از «زينت»، هر چيزى است كه به وسيلۀ آن، چيز ديگرى را آرايش دهند و زيبا سازند. و كلمه «كواكب»، عطف بيان و يا بَدَل از زينت است. و در كلام خداى سبحان، مسالۀ زينت دادن آسمان دنيا، به وسيله ستارگان مكرر آمده. از آن جمله فرموده: «وَ زَيّنَا السّمَاءَ الدّنيَا بِمَصَابِيحَ». و نيز فرموده: «وَ لَقَد زَيّنَا السّمَاءَ الدّنيَا بِمَصَابِيحَ». و نيز فرموده: «أوَلَم يَنظُرُوا إلَى السّمَاءِ فَوقَهُم كَيفَ بَنَينَاهَا وَ زَيّنَّاهَا».
و اين آيات خالى از اين ظهور نيستند كه: آسمان دنيا، يكى از آسمان هاى هفتگانه اى است، كه قرآن كريم نام برده و مراد از آن، همان فضايى است كه ستارگان بالاى زمين در آن فضا قرار دارند. هرچند كه بعضى از مفسران، اين آيات را طورى توجيه و معنا كرده اند كه با فرضيه هاى هيأت قديم موافق در آيد. و بعضى ديگر، آن را طورى توجيه كرده اند كه با فرضيه هاى هيأت جديد منطبق شود.
«وَ حِفْظاً مِّن كُلِّ شَيْطانٍ مَّارِدٍ»:
مراد از «شيطان»، افراد شرير از جنّ است. و مراد از «مَارِد»، فرد خبيثى است كه عارى از خير باشد. و كلمه «حِفظاً»، مفعول مطلق براى فعلى است كه حذف شده و تقدير آن «حَفِظنَاهَا حِفظاً» است.
«لا يَسّمَّعُونَ إِلى الْمَلا الاَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ»:
كلمه «يَسّمَّعُون»، در اصل «يَتَسَمّعُون» بوده و «تسمع»، به معناى گوش دادن است. و اين كه فرمود: شيطان هاى خبيث نمى توانند به آنچه در ملأ اعلى مى گذرد؛ گوش دهند، كنايه است از اين كه آن ها از نزديكى بدان جا ممنوع هستند. و به همين عنايت است كه عبارت مذكور، صفت همه شيطان ها شده، و اگر اين معناى كنايه اى مراد نباشد و معناى تحت اللفظى منظور باشد و بخواهد بفرمايد: شيطان ها به آنچه در ملأ اعلى مى گذرد، گوش نمى دهند، ديگر معنا ندارد دنبالش بفرمايد: و از هر طرف تيرباران مى شوند. پس به خاطر همين جمله، بايد بگوييم: عبارت قبلى كنايه است، و صريح آن مراد نيست.
كلمه «مَلَأ» به معناى «اشراف» از هر قوم است. آن هايى كه چشم ها را پُر مى كنند، و «مَلَأ أعلى»، همان ملائكۀ مكرّمى هستند كه شيطان ها مى خواهند به گفتگوى ايشان گوش دهند، و آن ها سكنۀ آسمان هاى بالا را تشكيل مى دهند، به دليل اين آيه كه مى فرمايد: «لَنَزّلنَا عَلَيهِم مِنَ السّمَاء مَلَكاً رَسُولاً».
و مقصود شيطان ها از گوش دادن به ملأ أعلى، اين است كه: بر اخبار غيبى كه از عالَم ارضى پوشيده است، اطلاع پيدا كنند. مانند حوادثى كه بعدها در زمين رُخ مى دهد و اسرار پنهانى كه آيه «وَ مَا تَنَزّلَت بِهِ الشّيَاطِينُ * وَ مَا يَنبَغِى لَهُم وَ مَا يَستَطِيعُون * إنّهُم عَنِ السّمعِ لَمَعزُولُون»، بدان اشاره دارد.
و همچنين آيه «وَ أنّا لَمَسنَا السّمَاءَ فَوَجَدنَاهَا مُلِئَت حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً * وَ أنّا كُنّا نَقعُدُ مِنهَا مَقَاعِدَ لِلسّمعِ فَمَن يَستَمِعِ الآن يَجِد لَهُ شِهَاباً رَصَداً». و كلمه «قذف» در جملۀ «وَ يُقذَفُونَ مِن كُلّ جَانِب»، به معناى تيراندازى است. و كلمۀ «جَانِب»، به معناى جهت و ناحيه است.
«دُحُوراً وَ لهَُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ»:
كلمۀ «دُحُور»، به معناى طرد و راندن، و هم به معناى دفع است. و اين كلمه، مصدر است به معناى مفعول، كه چون حال واقع شده، منصوب شده است. و اين كلمه، مصدر به معنى مفعول است. يعنى اين شيطان ها مدحور و رانده شده درگاه خدايند. ممكن هم هست مفعولٌ له و يا مفعول مطلق باشد. و كلمۀ «وَاصِب»، به معناى واجب و لازم است.
«إِلّا مَنْ خَطِف الخَْطفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ»:
كلمه «خَطفَة»، به معناى قاپيدن و چيزى را دزدكى ربودن است. و كلمۀ «شهاب»، به معناى ستارگانى است كه در فضا به سرعت حركت مى كنند و نابود مى شوند. و كلمۀ «ثاقب»، از «ثقوب» است، كه به معناى فرو رفتن و نفوذ چيزى در چيز ديگر است. و «شهاب» را از اين بابت «ثاقب» ناميده اند، كه از هدف خطا نمى رود و همواره به هدف مى خورد.
و مراد از «خطفه»، اين است كه: شيطانى، دزدكى خود را به صدارس ملائكه برساند، تا حرف هاى آنان را گوش دهد. و در جاى ديگر، از اين عمل به «استراق سمع» تعبير كرده، و فرموده: «إلّا مَنِ استَرَقَ السّمعَ فَأتبَعَهُ شِهَابٌ مُبِين». و اين استثناء، استثناى از ضمير فاعل در جملۀ «لا يَسمَعُون» است.
و بعضى از مفسران گفته اند: جايز است آن را استثنايى منقطع، و نامربوط به ماقبل بگيريم.
و معناى آيات پنجگانه مورد بحث، اين است كه:
ما آسمان دنيا، يعنى نزديك ترين آسمان ها به شما - و يا پايين ترين آسمان ها - را با زينتى بياراستيم، و آن، همان ستارگان بود كه در آسمان قرار داديم، و آن آسمان را از هر شيطانى خبيث و عارى از خير حفظ كرديم. و حتى از اين كه سخنان ساكنان آسمان را بشنوند، منعشان نموديم، تا از اخبار غيبى كه ساكنان ملأ اعلى بين خود گفتگو مى كنند، اطلاع نيابند. و به همين منظور، از هر طرف تيرباران مى شوند، در حالى كه مطرود و رانده هستند و عذابى واجب دارند، كه هرگز از ايشان جداشدنى نيست.
پس كسى از جنّ نمى تواند به اخبار غيبى، كه در آسمان دنيا بين ملائكه رد و بَدَل مى شود، اطلاع يابد، مگر آن كه از راه اختلاس و قاچاق، چيزى از آن اخبار را به دست بياورد، كه در اين صورت، مورد تعقيب «شِهَاب ثَاقِب» واقع مى شود. تير شهابى كه هرگز از هدف خطا نمى رود.
گفتارى در معناى شهاب
مفسران، براى اين كه مسأله «استراق سمع» شيطان ها در آسمان را تصوير كنند، و نيز تصوير كنند كه چگونه در اين هنگام به سوى شيطان ها، با شهاب ها تيراندازى مى شود، بر اساس ظواهر آيات و روايات كه به ذهن مى رسد، توجيهاتى ذكر كرده اند، كه همه بر اين اساس استوار است كه آسمان، عبارت است از:
افلاكى كه محيط به زمين هستند، و جماعت هايى از ملائكه در آن افلاك منزل دارند، و آن افلاك، در و ديوارى دارند كه هيچ چيز نمى تواند وارد آن شود، مگر چيزهايى كه از خود آسمان باشد.
و اين كه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند، كه شهاب ها به دست گرفته و در كمين شيطان ها نشسته اند، كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبى آسمان را استراق سمع كنند، با آن شهاب ها، به سوى آن ها تيراندازى كنند و دورشان سازند. و اين معانى، همه از ظاهر آيات و اخبار، ابتداءً به ذهن مى رسد.
وليكن امروز بطلان اين حرف ها، به خوبى روشن شده و عيان گشته. و در نتيجه، بطلان همۀ آن وجوهى هم كه در تفسير «شُهُب» ذكر كرده اند، - كه وجوه بسيار زيادى هم هستند - و در تفاسير مفصل و طولانى، از قبيل «تفسير كبير» فخر رازى، و «روح المعانى» آلوسى و غير آن دو نقل شده، باطل مى شود.
ناگزير بايد توجيه ديگرى كرد كه مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى كه بشر از وضع آسمان ها دارد، نبوده باشد. و آن توجيه به احتمال ما - و خدا داناتر است - اين است كه:
اين بياناتى كه در كلام خداى تعالى ديده مى شود، از باب مثال هايى است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده، تا آنچه خارج از حس است، به صورت محسوسات در افهام بگنجد. همچنان كه خود خداى تعالى، در كلام مجيدش فرموده: «وَ تِلكَ الأمثَالُ نَضرِبُهَا لِلنّاسِ وَ مَا يَعقِلُهَا إلّا العَالِمُون». و اين گونه مَثَل ها، در كلام خداى تعالى بسيار است. از قبيل: عرش، كرسى، لوح و كتاب، كه هم در گذشته به آن ها اشاره شد، و هم در آينده، به بعضى از آن ها اشاره خواهد رفت.
بنابراين اساس، مراد از آسمانى كه ملائكه در آن منزل دارند، عالَمى ملكوتى خواهد بود، كه افقى عالى تر از افق عالَم مُلك و محسوس دارد، همان طور كه آسمان محسوس ما، با اجرامى كه در آن هست، عالى تر و بلندتر از زمين ماست.
و مراد از نزديك شدن شيطان ها به آسمان و استراق سمع، و به دنبالش هدف شهاب ها قرار گرفتن، اين است كه:
شيطان ها مى خواهند به عالَم فرشتگان نزديك شوند، و از اسرار خلقت و حوادث آينده سر درآورند. و ملائكه هم، ايشان را با نورى از ملكوت، كه شيطان ها تاب تحمّل آن را ندارند، دور مى سازند.
و يا مراد اين است كه: شيطان ها، خود را به حق نزديك مى كنند، تا آن را با تلبيس ها و نيرنگ هاى خود، به صورت باطل جلوه دهند، و يا باطل را با تلبيس و نيرنگ، به صورت حق درآورند، و ملائكه رشته هاى ايشان را پنبه مى كنند، و حق صريح را هويدا مى سازند، تا همه به تلبيس آن ها پى برده، حق را حق ببينند، و باطل را باطل.
و اين كه خداى سبحان، داستان استراق سمع شياطين و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنبال سوگند به ملائكه وحى و حافظان آن از مداخله شيطان ها ذكر كرده، تا اندازه اى گفتار ما را تأييد مى كند - و خدا داناتر است.
«فَاستَفْتهِمْ أَهُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَم مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِينٍ لازِبِ»:
كلمه «لازب»، به معناى دو چيز به هم چسبيده است، به طورى كه هر يك ملازم ديگرى شده باشد. و در مجمع البيان گفته: «لازب» و «لازم»، به يك معنى است.
و مراد از جمله «مَن خَلَقنَا»، يا ملائكه اى است كه در آيات قبلى به آنان اشاره كرد، كه حافظ وحى و تيراندازان شهاب هايند. و يا مخلوقات عظيم ديگرى، غير از انسان است. از قبيل آسمان ها، زمين و ملائكه.
و اگر درباره آن ها با ضمير «هُم»، كه مخصوص عقلاء است، تعبير كرد و فرمود: «آيا خلقت ايشان بزرگتر است، يا كسى كه ما خلق كرده ايم»، و نفرمود: «چيزى كه ما خلق كرده ايم»، بدان جهت است كه در بين نامبردگان، ملائكه هم منظور بودند و ملائكه، داراى عقل اند، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمان ها و زمين و ملائكه، تعبير كرده به: «كسى كه ما خلقش كرده ايم».
و معناى آيه، اين است كه: وقتى خداى سبحان، ربّ آسمان ها و زمين و موجودات بين آن دو و ملائكه بود، تو اى رسول گراميم، از ايشان نظرخواهى كن و بپرس: آيا خلقت ايشان مهمتر و بزرگ تر است، يا خلقت غير ايشان از موجودات ديگرى، كه ما خلق كرده ايم. آن وقت متوجه خواهند شد كه خلقت آنان، ضعيف تر و ناچيزتر از خلقت موجودات ديگر است. براى اين كه خلقت ايشان، از يك گِل چسبنده بود و معلوم است كه اين گِل چسبنده ناچيز، نمى تواند ما را عاجز سازد.
بحث روایتی: (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)
در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ الصّافّاتِ صَفّا» آمده كه منظور ملائكه و انبيايند.
و در همان كتاب، از پدرش و از يعقوب بن يزيد، از ابن ابى عمير، از بعضى از راويان شيعه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود اميرالمؤمنين «عليه السلام» فرموده: اين ستارگان كه در آسمان است، شهرهايى است مانند شهرهايى كه در زمين است...
باز در همان كتاب، در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه فرموده: «عذاب واصب»، يعنى عذاب دائم و دردناك، كه دردش تا دل ها مى رسد.
و باز در همان كتاب، از رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نقل كرده كه در داستان معراج فرمود: پس جبرئيل بالا رفت و من نيز با او بالا رفتم، تا رسيدم به آسمان دنيا. بر روى آن آسمان، فرشته اى ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند، و او، همان صاحب خطفه است، كه خداى عزّوجلّ، درباره اش فرموده: «إلّا مَن خَطِفَ الخَطفَةَ فَأتبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِب». و زير فرمان آن، هفتاد هزار فرشته اند كه زير فرمان هر فرشته، هفتاد هزار فرشته ديگرند...
مؤلف: اين گونه روايات در اين باب، بسيار زياد است كه: ما بعضى از آن ها را در تفسير آيه «إلّا مَنِ استَرَقَ السّمعَ فَأتبَعَهُ شِهَابٌ مُبِين» نقل كرديم، و بعضى ديگر از آن ها را، إن شاء اللّه تعالى، در تفسير دو سوره «مُلك» و «جنّ»، ايراد خواهيم كرد.
در نهج البلاغه است كه: خداى تعالى، از تمامى روى زمين، چه زمين سخت و چه سهلش، چه زمين صالح و چه شوره زارش، خاكى برگرفت و آن را با آب درآميخت، تا وقتى كه خالص گشت، و آنگاه آن را با شبنمى تر كرد، تا چسبنده شد.
آيات ۱۲ - ۷۰ سوره صافات
بَلْ عَجِبْت وَ يَسخَرُونَ(۱۲) وَ إِذَا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ(۱۳) وَ إِذَا رَأَوْا ءَايَةً يَستَسخِرُونَ(۱۴) وَ قَالُوا إِنْ هَذَا إِلّا سِحْرٌ مُّبِينٌ(۱۵) أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظاماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ(۱۶) أَوَ ءَابَاؤُنَا الاَوَّلُونَ(۱۷) قُلْ نَعَمْ وَ أَنتُمْ دَاخِرُونَ(۱۸) فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظرُونَ(۱۹) وَ قَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ(۲۰) هَذَا يَوْمُ الْفَصلِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ(۲۱) احْشُرُوا الَّذِينَ ظلَمُوا وَ أَزْوَاجَهُمْ وَ مَا كانُوا يَعْبُدُونَ(۲۲) مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِرَاطِ الجَْحِيمِ(۲۳) وَ قِفُوهُمْ إِنّهُم مَّسئُولُونَ(۲۴) مَا لَكُمْ لا تَنَاصرُونَ(۲۵) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُستَسلِمُونَ(۲۶) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ(۲۷) قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ(۲۸) قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ(۲۹) وَ مَا كانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطانِ بَلْ كُنتُمْ قَوْماً طاغِينَ(۳۰) فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائقُونَ(۳۱) فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ(۳۲) فَإِنّهُمْ يَوْمَئذٍ فى الْعَذَابِ مُشترِكُونَ(۳۳) إِنَّا كَذَلِك نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ(۳۴) إِنّهُمْ كانُوا إِذَا قِيلَ لهَُمْ لا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ يَستَكْبرُونَ(۳۵) وَ يَقُولُونَ أَ ئنَّا لَتَارِكُوا ءَالِهَتِنَا لِشاعِرٍ مجْنُونِ(۳۶) بَلْ جَاءَ بِالحَْقِّ وَ صدَّقَ الْمُرْسلِينَ(۳۷) إِنَّكمْ لَذَائقُوا الْعَذَابِ الاَلِيمِ(۳۸) وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۳۹) إِلّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(۴۰) أُولَئك لهَُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ(۴۱) فَوَاكِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ(۴۲) فى جَنَّاتِ النَّعِيمِ(۴۳) عَلى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ(۴۴) يُطافُ عَلَيهِم بِكَأْسٍ مِّن مَّعِينِ(۴۵) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِّلشّارِبِينَ(۴۶) لا فِيهَا غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنهَا يُنزَفُونَ(۴۷) وَ عِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطّرْفِ عِينٌ(۴۸) كَأَنهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ(۴۹) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ(۵۰) قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ إِنّى كانَ لِى قَرِينٌ(۵۱) يَقُولُ أَ ءِنَّك لَمِنَ الْمُصدِّقِينَ(۵۲) أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظاماً أَ ءِنَّا لَمَدِينُونَ(۵۳) قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطلِعُونَ(۵۴) فَاطّلَعَ فَرَءَاهُ فى سوَاءِ الجَْحِيمِ(۵۵) قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدتَ لَتُرْدِينِ(۵۶) وَ لَوْلا نِعْمَةُ رَبّى لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ(۵۷) أَ فَمَا نحْنُ بِمَيِّتِينَ(۵۸) إِلّا مَوْتَتَنَا الاُولى وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ(۵۹) إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۶۰) لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ(۶۱) أَ ذَلِك خَيرٌ نُّزُلاً أَمْ شجَرَةُ الزَّقُّومِ(۶۲) إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظالِمِينَ(۶۳) إِنَّهَا شجَرَةٌ تَخْرُجُ فى أَصلِ الجَْحِيمِ(۶۴) طلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشّيَاطِينِ(۶۵) فَإِنّهُمْ لاَكلُونَ مِنهَا فَمَالِئُونَ مِنهَا الْبُطُونَ(۶۶) ثمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيهَا لَشوْباً مِّنْ حَمِيمٍ(۶۷) ثمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لإلَى الجَْحِيمِ(۶۸) إِنّهُمْ أَلْفَوْا ءَابَاءَهُمْ ضَالِّينَ(۶۹) فَهُمْ عَلى ءَاثَرِهِمْ يُهْرَعُونَ(۷۰)
(نه تنها ايمان نمى آورند) بلكه وقتى تو از گمراهى آنان تعجب مى كنى، تو را مسخره مى كنند (۱۲).
و چون تذكر داده مى شوند، پند نمى پذيرند (۱۳).
و چون آيتى مى بينند، مسخره مى كنند (۱۴).
و مى گويند: اين نيست، مگر سحرى آشكار (۱۵).
آيا وقتى مُرديم و خاك و استخوان شديم، دوباره زنده مى شويم؟ (۱۶)
(ما) و حتى پدران گذشته ما؟ (۱۷)
بگو: بله، زنده مى شويد، در حالى كه خوار و ذليل باشيد (۱۸).
و اين زنده شدن انسان ها با يك نهيب صورت مى گيرد، كه ناگهان همگى نگران بر مى خيزند (۱۹).
و مى گويند: اى واى بر ما، اين همان روز جزاست (۲۰).
اين روز جدايى حق از باطل است كه تا در دنيا بوديد، تكذيبش مى كرديد (۲۱).
(هان اى فرشتگان)، همه آن ها كه ظلم كردند و اتباع و اشباه آن ها را و آنچه را كه مى پرستيدند، يكجا جمع كنيد (۲۲).
آرى، آنچه كه به جاى خدا عبادت مى كردند، پس آنگاه به سوى دوزخ ببريد (۲۳).
آن جا، نگهشان بداريد كه بايد بازخواست شوند (۲۴).
در آن جا از ايشان مى پرسند: چرا مانند دنيا از يكديگر حمايت نمى كنيد؟ (۲۵)
(جوابى ندارند) بلكه ايشان امروز تسليم اند (۲۶).
بعضى به بعضى رو مى كنند و از يكديگر پرسش مى كنند (۲۷).
پيروان به سردمداران گويند: شما بوديد كه به عنوان بشارت و ميمنت مى آمديد و ما را به دين خود مى خوانديد (۲۸).
در پاسخشان گويند: خود شما بنا نداشتيد ايمان بياوريد (۲۹).
و ما بر شما دست تسلط نداشتيم (و اجبارتان نمى كرديم)، بلكه خودتان مردمى طغيان گر بوديد (۳۰).
و در نتيجه، حكم خدا و قضاى او درباره ما حتمى گشت، و ما عذاب را خواهيم چشيد (۳۱).
آرى، ما شما را گمراه كرديم، چون خودمان گمراه بوديم (۳۲).
در نتيجه، همه آنان در عذاب شريك اند (۳۳).
ما با مجرمان، اينچنين رفتار مى كنيم (۳۴).
چون ايشان اين طور بودند كه وقتى لا اله الا اللّه برايشان گفته مى شد، كبر مى ورزيدند (۳۵).
و مى گفتند: آيا به خاطر مردى ديوانه، خدايان خود را رها كنيم (۳۶).
با اين كه او حق آورده و رسولان قبلى را تصديق مى كند (۳۷).
محققا شما عذاب دردناك را خواهيد چشيد (۳۸).
و اين جزايتان نيست، مگر به خاطر همان اعمالى كه مى كرديد (۳۹).
مگر بندگان مخلص خدا (۴۰).
كه ايشان رزقى معلوم دارند (۴۱).
ميوه هايى، و ايشان گرامى هستند (۴۲).
در بهشت هاى پر نعمت (۴۳).
بر تخت هايى رو به روى هم (۴۴).
قدح ها از آب بهشتى، از هر سو برايشان حاضر مى شود (۴۵).
آبى زلال و لذت بخش براى نوشندگان (۴۶).
نه در آن ضرر و فسادى است، و نه از آن مست مى شوند (۴۷).
و پيش ايشان، حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند (۴۸).
گويى از سفيدى، سفيده تخم مرغ اند، قبل از آن كه دست خورده شود (۴۹).
پس بعضى به بعضى ديگر روى آورده، از يكديگر پرسش مى كنند (۵۰).
يكى از آن ميان مى پرسد: من رفيقى داشتم (۵۱).
كه بارها از من خرده مى گرفت، كه تو هم از معتقدين به معادى (۵۲).
آيا بعد از آن كه مُرديم و خاك و استخوان شديم، دوباره براى پاداش زنده مى شويم ؟ (۵۳)
شما هيچ از او خبر داريد؟ (۵۴)
در همين بين، به دوزخ مى نگرد و رفيق خود را در وسط جهنم مى بيند (۵۵).
به او مى گويد: به خدا قسم، نزديك بود مرا به ضلالت بيفكنى (۵۶).
و اگر نعمت پروردگارم نبود، حتما من نيز از حاضر شدگان در دوزخ مى بودم (۵۷).
دوستان بهشتى از شدت خرسندى و شادى به يكديگر مى گويند: آيا راستى اين ماييم كه ديگر نمى ميريم؟(۵۸)
و به جز همان مرگ اولمان، ديگر مرگى نداشته و عذاب هم نمى شويم؟ (۵۹)
محققا و به راستى كه اين چه رستگارى عظيمى است، كه خدا به ما روزى كرد (۶۰).
و شايسته است كه اهل عمل، براى چنين زندگى تلاش كنند (۶۱).
آيا براى پذيرايى، اين رزق كريم بهتر است و يا درخت زقّوم (۶۲).
ما آن را، فتنۀ ستمگران كرديم (۶۳).
درختى است كه از قعر جهنم سر در مى آورد (۶۴).
ميوه اش، گويى سرِ شيطان ها است (۶۵).
چون ايشان از آن خواهند خورد و شكم ها را از آن، پُر خواهند كرد (۶۶).
و سپس از روى آن خوراك، آبى بى نهايت سوزنده مى نوشند (۶۷).
و سپس بازگشت نهايى آنان به سوى جهنم خواهد بود (۶۸).
همين ها بودند كه در دنيا، پدران خود را گمراه يافتند (۶۹).
و با اين حال، به دنبال آثار پدران خود بشتافتند (۷۰).
در اين آيات، استهزايى كه كفار به آيات خدا مى كردند و پاره اى از سخنان ايشان كه بر اساس كفر و انكار معاد مى گفته اند، و ردّى كه از سخنان ايشان شده، حكايت شده است. و در ردّ آنان، به تقرير مسأله بعث پرداخته و بيان كرده كه كفار در آن روز، چه شدتى و چه عذاب هاى گوناگونى دارند، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را، با نعمت ها و كرامت هاى خود گرامى مى دارد.
و نيز چگونگى بحث و جدال دوزخيان با يكديگر را نقل مى كند، كه در روز قيامت، چه سخنانى بين آنان ردّ و بَدَل مى شود. و سخنانى را هم كه بين اهل بهشت با خودشان و يا با بعضى از اهل آتش، ردّ و بَدَل مى شود، ذكر كرده.
حکایت انکار و استهزاء معاد، توسط مشركان
«بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسخَرُونَ * وَ إِذَا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ»:
يعنى اى محمّد! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب مى كنى كه چگونه تكذيبت مى كنند، با اين كه تو ايشان را به سوى كلمه حق مى خوانى، و تازه وقتى تعجب مى كنى تو را در اين تعجب مسخره مى كنند، و يا تو را در همين دعوت به سوى حق مسخره مى كنند. و چون به وسيله آيات داله بر توحيد و دين حق، تذكر داده مى شوند، باز متذكر نگشته و بيدار نمى شوند.
«وَ إِذَا رَأَوْا ءَايَةً يَستَسخِرُونَ»:
در مجمع البيان مى گويد: «كلمۀ «سخر» و «استسخر»، هر دو به يك معنا است». و در نتيجه گفتار وى، معناى آيه چنين مى شود: و چون اين مشركان، آيتى معجزه آسا از آيات معجره خدا را مى بينند، مثلا قرآن و يا شقّ القمر را مشاهده مى كنند، آن را استهزاء مى كنند.
«وَ قَالُوا إِنْ هَذَا إِلّا سِحْرٌ مُّبِينٌ»:
در اين که مشركان در اشاره به آيت، كلمۀ «هذا» را به كار برده اند، إشعارى است از ايشان به اين كه ما اصلا از اين چيز كه تو آن را آيت مى خوانى، هيچ چيز نمى فهميم، مگر همين قدر كه آن چيزى است از چيزها بدون مزيت. و اين تعبير، بدترين توهينى است كه به عمل شخصى بكنند.
«أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظاماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ ءَابَاؤُنَا الاَوَّلُونَ»:
اين آيه، حكايت انكار مشركان نسبت به مسأله معاد است. كلامى است كه به غير از استبعاد، هيچ پايه و دليلى ندارد. در نظر وهم، اين معنا بعيد مى آيد كه انسان بميرد و بدنش متلاشى گشته، به صورت خاك و استخوان درآيد، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد.
دليل بر اين كه غير از استبعاد، پايه اى ديگر ندارد، اين است كه استفهام انكارى را نسبت به نياكان خود دوباره تكرار كرده اند. چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نياكان و اجداد، كه آثارشان به كلّى محو شده و به جز داستان ها از ايشان چيزى باقى نمانده، بيشتر و شديدتر از استبعادى است كه از زنده شدن خودش دارد. و اگر منظورشان از اين گفتار، تمسك به دليل عقلى، يعنى محال بودن اعادۀ معدوم بود، اين دليل در اعادۀ خودشان و اجدادشان يكسان بود، و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكارى را درباره اعادۀ اجداد و نياكان خود تكرار كنند.
«قُلْ نَعَمْ وَ أَنتُمْ دَاخِرُونَ * فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ»:
در اين آيه، خداى تعالى، پيامبر عزيز خود را دستور مى دهد كه در پاسخ شان بگويد: بله، همه شان زنده خواهند شد.
«وَ أنتُم دَاخِرُون» - يعنى زنده مى شويد، در حالى كه خوار و بى مقدار و ذليل باشيد. و اين در حقيقت، احتجاج و استدلال به عموميت قدرت خدا و نفوذ اراده بى درنگ او است.
آرى، «إنّمَا أمرُهُ إذَا أرَادَ شَيئاً أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون: دستور او وقتى اراده چيزى كند، همين است كه بگويد باش، و پس او موجود مى شود». و به همين جهت، به دنبال آن فرمود: «فَإنَّمَا هِىَ زَجرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإذَا هُم يَنظُرُونَ: مسأله بعث، يك زجره و نهيب بيش نيست كه وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى كنند». همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ لِلّهِ غَيبُ السّماوَاتِ وَ الأرضِ وَ مَا أمرُ السّاعَةِ إلّا كَلَمحِ البَصَرِ أو هُوَ أقرَبُ إنّ اللّهَ عَلَى كُلّ شَئٍ قَدِيرٌ».
و اين كه بر سرِ جمله «فَإنّمَا هِىَ زَجرَةٌ وَاحِدَة»، حرف «فاء» آورده، به اين منظور بوده كه تعليل را افاده كند و در نتيجه، جملۀ مذكور تعليل مى باشد براى جملۀ «وَ أنتُم دَاخِرُون». و تعبير به كلمۀ «زَجرَة» نيز، إشعار به خوارى و ذلت آنان دارد.
«وَ قَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ * هَذَا يَوْمُ الْفَصلِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ»:
اين آيه شريفه، عطف است بر جمله «يَنظُرُون»، كه إشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مى فهمانيد كه مشركان بعد از زنده شدن، مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فكر آنند كه آيا عالَم قيامت را به خواب مى بينند، يا به بيدارى؟ آن وقت متوجه مى شوند كه نه، خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است. و چون به خاطر كفر و تكذيبشان، از جزا حذر و دلواپسى دارند، مى گويند: «هَذَا يَومُ الدّين: اين، روز جزاست»، و نمى گويند: «هَذَا يَومُ البَعث: اين، روز قيامت است».
و اگر در اول آيه تعبير به ماضى آورد و فرمود: «قَالُوا: گفتند: اى واى بر ما»، با اين كه هنوز نگفته اند، بلكه در قيامت خواهند گفت، به خاطر اين است كه مسأله معاد، محقق الوقوع است.
بعضى از مفسران گفته اند: «جملۀ «هَذَا يَومُ الفَصل الّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذّبُون»، كلامى است كه كفار به يكديگر مى گويند.
بعضى ديگر گفته اند: كلام ملائكه و يا خود خداى تعالى است، كه به ايشان خطاب مى كند». آيه بعدى، مؤيد احتمال دوم است. چون آن آيه به طور مسلّم، كلام خداست كه مى فرمايد: «محشور كنيد ستمكاران و قرين هاى آنان را و آنچه را كه به جاى خدا عبادت مى كردند».
اشاره به وجه تسميه قيامت به يوم الفصل
و كلمه ((فصل (( به معناى تميز بين دو چيز است ، و اگر روز قيامت را روز فصل خوانده ، بدين ملاحظه است كه آن روز روز جدا شدن حق از باطل است ، روزى كه به حكم خدا و قضاى او بين حق و باطل و يا بين مجرم و متقى ، جدايى مى افتد. و هر يك از ديگرى متمايز مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: ((و امتازوا اليوم ايها المجرمون .(( احْشرُوا الَّذِينَ ظلَمُوا وَ أَزْوَجَهُمْ وَ مَا كانُوا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِرَطِ الجَْحِيمِ اين كلامى است از خداى تعالى به ملائكه ، و معنايش اين است كه : ما به ملائكه گفتيم ايشان را محشور كنيد. بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه كلامى است از ملائكه كه به يكديگر مى گويند. و كلمه ((حشر(( - به طورى كه راغب گفته - به معناى اين است كه جماعتى از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |