تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۷۶
آيه ۵۲ - ۵۳
آيه و ترجمه
و كذلك اءوحينا إ ليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلنه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و إ نك لتهدى إ لى صرط مستقيم ۵۲ صرط الله الذى له ما فى السموت و ما فى الا رض اءلا إ لى الله تصير الا مور۵۳ ترجمه : ۵۲ - همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم ، تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى ) ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم ، و تو مسلما به سوى راه مستقيم هدايت مى كنى . ۵۳ - راه خداوندى كه تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، آگاه باشيد بازگشت همه چيز به سوى خدا است . تفسير: قرآن روحى است از جانب خدا به دنبال بحث كلى و عمومى كه درباره وحى در آيه گذشته آمد در آيات مورد بحث از نزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن گفته ، مى فرمايد: « همانگونه كه بر پيامبران پيشين ، از طرق مختلف وحى فرستاديم ، بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم » (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا).
تعبير به « كذلك » (اينگونه ) ممكن است اشاره به اين باشد كه تمام انواع سه گانه وحى كه در آيه قبل آمده براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحقق يافت ، گاه مستقيما با ذات پاك پروردگار ارتباط مى يافت ، و گاه از طريق فرشته وحى و گاه با شنيدن آوازى شبيه امواج صوتى چنانكه در روايات اسلامى نيز اشاره به همه اينها شده ، و شرح آن را ذيل آيه گذشته بيان كرديم . در اينكه منظور از « روح » در اينجا چيست ؟ دو قول در ميان مفسران ديده مى شود: نخست اينكه منظور از آن قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانها است ، اين قول را غالب مفسران برگزيده اند. راغب در مفردات نيز مى گويد: سمى القران روحا فى قوله و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا و ذلك لكون القرآن سببا للحياة الاخروية : « قرآن در آيه و كذلك اوحينا... روح ناميده شده زيرا سبب حيات اخروى است » . اين معنى با قرائن مختلفى كه در آيه وجود دارد مانند تعبير به « كذلك » كه اشاره به مساءله وحى است و تعبير به « اوحينا» و همچنين تعبيراتى كه درباره قرآن در ذيل همين آيه آمده است كاملا سازگار است . گرچه « روح » در ساير آيات قرآن غالبا به معانى ديگرى آمده است ولى با توجه به قرائن فوق ظاهر اين است كه روح در اينجا به معنى قرآن است . در تفسير آيه ۲ سوره نحل (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ) نيز گفتيم كه قرائن نشان مى دهد روح در آن آيه نيز به معنى
« قرآن و وحى و نبوت » است ، و در حقيقت اين دو آيه يكديگر را تفسير مى كنند. چگونه « قرآن » به منزله « روح » نباشد، در حالى كه در آيه ۲۴ انفال مى خوانيم : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم : « اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبرش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى فرا مى خواند كه مايه حيات شما است » ! تفسير دوم اينكه منظور « روح القدس » است (و يا فرشته اى كه حتى از جبرئيل و ميكائيل برتر بوده و همواره پيامبر اسلام را همراهى مى كرد). مطابق اين تفسير « اوحينا» به معنى « انزلنا» (نازل كرديم ) مى باشد يعنى « روح القدس » يا آن فرشته عظيم را بر تو نازل كرديم (گرچه اوحينا به اين معنا در آيات ديگر قرآن ديده نمى شود). در بعضى از روايات كه در منابع معروف حديث آمده نيز تاءييدى بر اين تفسير ديده مى شود، ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول با قرائن متعدد موجود در آيه هماهنگتر است ، لذا ممكن است اينگونه روايات كه روح را به معنى روح القدس يا فرشته بلند مقام خدا تفسير كرده اشاره به معنى باطن آيه باشد. به هر حال در دنباله آيه مى افزايد: « تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى ، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم » (ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا). اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد، و اين وحى آسمانى بر تو نازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى . اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه علاوه بر هدايت تو به اين كتاب بزرگ آسمانى و تعليمات آن ، بندگان ديگرش را در پرتو اين نور آسمانى هدايت كند، و شرق و غرب جهان بلكه تمام قرون و اعصار را تا پايان زير پوشش آن
قرار دهد. بعضى از كج انديشان چنين پنداشته اند كه اين جمله نشان مى دهد پيامبر قبل از نبوت ايمان به خدا نداشت ، در حالى كه معنى آيه روشن است ، مى گويد: قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمى دانستى ، و به محتواى و تعليمات آن آگاهى و ايمان نداشتى ، اين تعبير هيچ منافاتى با اعتقاد توحيدى پيامبر و معرفت عالى او و آشنائيش به اصول عبادت و بندگى او ندارد، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است و عدم معرفة الله مطلب ديگر. زندگى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از دوران نبوت كه در كتب تاريخ آمده است نيز گواه زنده اين معنى است ، و از آن روشنتر سخنى است كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه آمده : و لقد قرن الله به (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته ، يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اخلاق العالم ، ليله و نهاره : « از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را با او قرين ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاق نيك سوق دهد» . در پايان آيه مى افزايد: « به طور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى » (و انك لتهدى الى صراط مستقيم ). نه تنها قرآن نورى براى تو است كه نورى براى همگان است ، و وسيله هدايتى براى جهانيان به سوى صراط مستقيم ، اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آب حياتى است براى همه تشنه كامان . همين معنى به تعبير ديگرى در آيه ۴۴ سوره فصلت آمده : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء و الذين لا يؤ منون فى آذانهم وقر: « بگو اين كتاب براى
كسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و شفا است ، و كسانى كه به آن ايمان نمى آورند گوشهايشان سنگين است » ! سپس به عنوان تفسيرى بر صراط مستقيم مى افزايد:« راه خداوندى كه تمامى آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است » (صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ). چه راهى مستقيمتر از راهى است كه به مبدء عالم هستى منتهى مى شود؟ چه راهى صافتر از راهى است كه به خالق عالم هستى مى رسد؟ سعادت واقعى سعادتى است كه خدا به آن دعوت مى كند، و راه وصول به آن تنها راهى است كه او براى آن انتخاب كرده است . آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است در حقيقت دليلى است براى اين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود، مى فرمايد: « آگاه باشيد، بازگشت همه چيز به سوى خدا است » (الا الى الله تصير الامور). از آنجا كه او مالك عالم هستى و حاكم و مدبر آن است ، و از آنجا كه برنامه هاى تكاملى انسان بايد تحت عنايت اين مدبر بزرگ قرار گيرد، بنابراين راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى او مى رود، و جز اين راه ، هر طريق ديگر انحرافى است ، چرا كه به سوى باطل است ، مگر حقى جز ذات پاك او در عالم وجود دارد؟! اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران ، و تهديدى است براى ظالمان و گنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خدا است . و نيز دليلى است بر اينكه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد، چرا كه بازگشت همه اشياء و تدبير آنها به سوى او است ، و به همين دليل او بايد مبداء وحى بر پيامبران باشد، تا هدايت واقعى صورت گيرد، و به اين ترتيب صدر و ذيل
اين آيات با يكديگر مربوط و منسجم است ، و پايان سوره نيز با آغاز آن ، و خط كلى حاكم بر آن هماهنگ است .
نكته :
۱ - پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت ؟ در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست ، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئين بوده ؟ در ميان علما گفتگو است . بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام ) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آئين رسمى و غير منسوخ آئين او بوده است . بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام ) مى دانند، چرا كه شيخ الانبياء و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى شده « ملة ابيكم ابراهيم » (حج - ۷۸). بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته ، اما كدام آئين ؟ بر ما روشن نيست ! گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست ، و مناسبتر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده ، و در حقيقت آئين مخصوص خودش بوده ، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت . شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد: (( خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگترين فرشته اش را قرين وى ساخت ، تا شب و روز او را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاق
نيك سوق دهد. ماءموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است . شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان ، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود. روايات متعددى نيز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آغاز عمرش مؤ يد به روح القدس بود و با چنين تاءييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد (۱). « علامه مجلسى » شخصا معتقد است كه پيامبر اسلام قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداى آنها را مى شنيد، و گاه در رؤ ياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسما بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد ۱۸ بحار الانوار صفحه ۲۷۷ به بعد مطالعه كنيد). ۲ - پاسخ به يك سؤ ال به دنبال اين بحث اين سؤ ال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه درباره ايمان و اعمال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت گفته شد چرا در آيه فوق مى فرمايد: ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان « تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست » ! گرچه پاسخ اين سؤ ال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم ولى شايسته است توضيح بيشترى در اين زمينه داده شود.
منظور اين است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزئيات اين آئين و محتواى قرآن خبر نداشت . اما در مورد « ايمان » با توجه به اينكه بعد از « كتاب » ذكر شده ، و با توجه به جمله هايى كه بعد از آن در آيه آمده ، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتاب آسمانى است ، نه ايمان به طور مطلق ، بنابراين تضادى با آنچه گفته شد ندارد و نمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق از پيامبر كنند و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، بوده باشد. بعضى از مفسران پاسخهاى ديگرى نيز از اين سؤ ال داده اند از جمله : الف : منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهائى نيست ، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار به زبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است . ب : منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از آن موحد بود اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود. ج : منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريق دليل عقل به آن نمى رسد، و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد). د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است ما كنت تدرى كيف تدعو الخلق الى الايمان : « تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى » . ولى به عقيده ما از همه پاسخها مناسبتر و هماهنگتر با محتواى آيه همان پاسخ اول است .
۳ - يك نكته ادبى در اينكه مرجع ضمير در جمله « لكن جعلناه نورا ...» ولى ما آن را نورى قرار داديم ) چيست ؟ گفتگو است : بعضى گفته اند منظور همان قرآن ، بزرگ كتاب آسمانى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور نور الهى ايمان باشد. ولى مناسبتر از هر دو اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد، و چون اين دو به يك حقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است . پروردگارا! قلوب ما را هميشه به نور ايمان روشن دار، و ما را به لطفت به آنچه خير و سعادت ما است هدايت فرما. بارالها! به ما آنچنان ظرفيت و شكيبائى مرحمت كن كه به هنگام نعمت طغيان نكنيم ، و در برابر مصائب و بلاها زانو نزنيم . خداوندا! در آن روز كه ظالمان و مستكبران حيران و سرگردان و بى پناهند، و مؤ منان در كنف حمايتت مصون و محفوظند، ما را در صف مؤ منان مخلص قرار ده . آمين يا رب العالمين پايان سوره شورى