تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۶۰
آيه ۳۱ - ۳۲
آيه و ترجمه
وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك مِنَ الْكِتَبِ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُ بَصِيرٌ(۳۱) ثمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَب الَّذِينَ اصطفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُمْ سابِقُ بِالْخَيرَتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِك هُوَ الْفَضلُ الْكبِيرُ(۳۲) ترجمه : ۳۱ - آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است ، و هماهنگ با كتب پيش از آن ، خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست . ۳۲ - سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم ، (اما) از ميان آنها عدهاى بر خود ستم كردند، و عدهاى ميانه رو بودند، و عده اى به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشى ) گرفتند و اين فضيلت بزرگى است . تفسير: وارثان حقيقى ميراث انبياء از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مؤ منان پاكدلى در ميان بود كه آيات كتاب الهى را تلاوت مى كنند و به كار مى بندند، در آيات مورد بحث ، از اين كتاب آسمانى و دلائل صدق آن و همچنين حاملان واقعى كتاب سخن مى گويد، و بحثى را كه در آيات پيشين پيرامون توحيد بود با اين بحث كه پيرامون نبوت
است تكميل مى كند. مى فرمايد: «آنچه از كتاب بر تو وحى فرستاديم حق است ، و آنچه را در كتب پيشين آمده تصديق مى كند، خداوند نسبت به بندگانش آگاه و بينا است » (و الذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان الله بعباده لخبير بصير). با توجه به اينكه حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است ، اين تعبير دليلى است براى اثبات اين مقصود كه اين كتاب آسمانى از سوى پروردگار نازل شده ، زيرا هر چه بيشتر در محتواى آن دقت مى كنيم آن را با واقعيتها هماهنگتر مى بينيم . تناقضى در آن وجود ندارد، دروغ و خرافهاى در آن ديده نمى شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانينش موافق با نيازمنديهاى انسانها، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل شده است . در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه «حق » استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه «نور»، «برهان »، «فرقان »، «ذكر»، «موعظه » و «هدى » استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق جامع همه آنهاست . «راغب » در «مفردات » مى گويد: اصل «حق » به معنى مطابقت و موافقت است ، و اين كلمه بر چند معنى اطلاق مى شود: «نخست » كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى شود فذلكم الله ربكم الحق (يونس - ۳۲). «دوم » به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود، و چون عالم هستى فعل خدا است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن
مى گويد: ما خلق الله ذلك الا بالحق خداوند اين موجودات (خورشيد و ماه و منازل آنها) را جز به حق نيافريده (يونس - ۵). «سوم » به اعتقاداتى كه مطابق واقعيتهاست حق گفته مى شود فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق «خداوند مؤ منان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد» (بقره - ۲۱۳). «چهارم » به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود، همانگونه كه مى گوئيم : «سخن تو حق است و كردارت حق ». بنابراين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها، و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند. جمله «مصدقا لما بين يديه » دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است (در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه ۴۱ از سوره بقره آورده ايم ). جمله «ان الله بعباده لخبير بصير» بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بينا است . در اينكه فرق ميان «خبير» و «بصير» چيست ؟ بعضى گفته اند «خبير» به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و «بصير»
به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است . بعضى ديگر «خبير» را اشاره به اصل آفرينش انسان و «بصير» را اشاره به اعمال و افعال او مى دانند. البته تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد هر چند اراده هر دو معنى از آيه بعيد نيست . آيه بعد به موضوع مهمى در اين رابطه ، يعنى حاملان اين كتاب بزرگ آسمانى ، همان كسانى كه بعد از نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين مشعل فروزان را در آن زمان و قرون و اعصار ديگر حفظ و پاسدارى نمودند، كرده ، مى فرمايد: «سپس اين كتاب آسمانى را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ارث داديم » (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا). روشن است كه منظور از «كتاب » در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است . اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد. تعبير به «ارث » در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه «ارث » به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد. در اينجا روايات فراوانى از طرق اهل بيت (عليه السلام ) وارد شده كه در همه آنها بندگان برگزيده خدا به امامان معصوم تفسير شده است .
اين روايات چنانكه بارها گفته ايم بيان مصاديق روشن و درجه اول است ، و مانع از آن نخواهد بود كه علما و دانشمندان امت ، و صالحان و شهدائى كه در طريق پاسدارى از اين كتاب آسمانى و تداوم بخشيدن به دستورات آن تلاش و كوشش كردند، در عنوان «الذين اصطفينا من عبادنا» (بندگان برگزيده خداوند) داخل باشند. سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته ، مى گويد: «از ميان آنها عدهاى به خويشتن ستم كردند، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است » (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير). ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان «برگزيدگان خداوند» كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند. به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهده اين امت گذاشته ، امتى كه برگزيده خدا است ، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده ، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق «ظالم لنفسه » مى باشند. گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق «مقتصد» (ميانه رو) مى باشند. و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان «سابق بالخيرات باذن الله »
تعبير شده . ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه «ظالم » با جمله «اصطفينا» كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد. در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه ۵۴ سوره مؤ من آمده كه مى فرمايد: و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب ((ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم )). در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند. و يا نظير آيه ۱۱۰ سوره آل عمران است كه مى گويد: كنتم خير امة اخرجت للناس «شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد». و يا در آيه ۱۶ سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: و فضلناهم على العالمين : «ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم ». همچنين در آيه ۲۶ سوره حديد مى خوانيم : و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و جعلنا فى ذريتهما النبوة و الكتاب فمنهم مهتد و كثير منهم فاسقون : «ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند». كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است ، و ظالم لنفسه به كسانى كه معرفت و شناخت امام را ندارند و «مقتصد» به پيروان عارف امام (عليهالسلام ). اين تفسيرها گواه روشنى است بر آنچه در تفسير كل آيه برگزيديم كه مانعى ندارد اين گروههاى سه گانه در ميان وارثان كتاب الهى وجود داشته باشند. شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است يعنى امام معصوم در صف اول «سابقين بالخيرات » است ، و علما و دانشمندان و پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند. تفسيرى كه در باره «ظالم » و «مقتصد» در اين روايات آمده نيز از قبيل بيان مصداق است . و اگر مى بينيم در پارهاى از روايات دخول علما در مفهوم آيه به كلى نفى شده در حقيقت براى توجه دادن به وجود امام معصوم در پيشاپيش اين صفوف است . قابل توجه اينكه جمعى از مفسران گذشته و امروز در تفسير اين گروههاى سه گانه فوق احتمالات زياد ديگرى داده اند كه در حقيقت همه آنها از قبيل بيان مصداق است (۲).
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : چرا نخست از گروه ظالمان ، سپس ميانه روان ، و بعد سابقين بالخيرات سخن مى گويد، در حالى كه از جهاتى عكس آن اولى به نظر مى رسد؟! بعضى مفسران بزرگ در پاسخ اين سؤ ال گفته اند كه هدف بيان ترتيب مقامات مردم در سلسله تكاملى است ، زيرا نخستين مرحله ، مرحله عصيان و غفلت است ، بعد از آن مقام توبه و انابه ، و سرانجام توجه و قرب به خدا، هنگامى كه معصيتى از انسان سر مى زند او «ظالم » است ، و هنگامى كه به مقام توبه برمى آيد مقتصد است ، و زمانى كه توبه او به مقام قبول رسيد و مجاهداتش در راه خداوند افزون گشت به مقام قرب او مى رسد و در سلسله «سابقين بالخيرات » قرار مى گيرد. بعضى نيز افزوده اند كه اين ترتيب به خاطر فزونى و كمى افراد اين سه گروه است ، ظالمان اكثريت را تشكيل مى دهند، و مقتصدان در مرحله بعد، و سابقين بالخيرات كه خاصان و پاكانند از همه كمترند، هر چند از نظر كيفيت از
همه والاترند. جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ظالم را از اين نظر مقدم داشته تا از رحمتش مايوس نگردد، و سابقين به خيرات را از اين رو مؤ خر نموده تا به عملشان مغرور نگردند و هر سه معنى ممكن است منظور باشد. آخرين سخن در تفسير اين آيه اينكه در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى است ) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه مناسبتر است . نكته : پاسداران كتاب الهى كيانند؟ به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها همين ميراث بزرگ الهى قرآن است . امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده ، ولى به همان نسبت كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده ، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده است . تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف «سابقين بالخيرات » در آيند. يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش سبقت جويند، در تقوى و پرهيزگارى ، در عبادت و خدمت به خلق ، در جهاد
و كوشش ، در نظم و حساب ، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند. مخصوصا تعبير به «سابقين بالخيرات » آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت زندگى اعمال نيك را شامل مى شود. آرى حاملان چنان ميراثى تنها چنين كسانى مى توانند باشند. حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به مصداق «ظالم لنفسه » بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و پيروزى آنها نيست ، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند خويشتن به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است . در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون آيه فوق در زمره «برگزيدگان پروردگار» بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله «ظلم » را پشت سر نهاده ، به مرحله «مقتصد» و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا پرواز كرده به اوج افتخار «سابقين بالخيرات » برسند كه آنها نيز از نظر فطرت و ساختمان روحى برگزيدگان حقند.
آيه ۳۳ - ۳۵
آيه و ترجمه
جَنَّت عَدْنٍ يَدْخُلُونهَا يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤ اً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ(۳۳) وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى أَذْهَب عَنَّا الحَْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شكُورٌ(۳۴) الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسنَا فِيهَا نَصبٌ وَ لا يَمَسنَا فِيهَا لُغُوبٌ(۳۵) ترجمه : ۳۳ - (پاداش آنها) باغهاى جاويدان بهشت است كه وارد آن مى شوند، در حالى كه به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا از حرير است ! ۳۴ - آنها مى گويند حمد (و ستايش ) براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت ، چرا كه پروردگار ما غفور و شكور است . ۳۵ - خداوندى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت (جاويدان ) جاى داد كه نه در آنجا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماند!
تفسير: آنجا كه نه غمى است ، نه رنجى ، و نه درماندگى ! اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد: «پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها، باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند» (جنات عدن يدخلونها). جنات جمع جنة به معنى باغ و «عدن » به معنى استقرار و ثبات است ، و معدن را به اين جهت معدن مى گويند كه جايگاه استقرار فلزات و جواهرات است ، بنا بر اين «جنات عدن » باغهاى جاويدان بهشتى است . به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه نعمتهاى عظيم بهشتى جاودانى و ثابت است ، و همچون مواهب دنياى مادى آميخته به اضطراب ناشى از بيم زوال نيست ، بهشتيان نه تنها باغى از بهشت كه باغهاى بسيارى در اختيار دارند. سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد و ظاهرى ، و بعضى جنبه معنوى و باطنى ، و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره كرده ، مى گويد: «اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است »! (يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير). آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنائى كردند، و خود را اسير زور زيور
نساختند، و در حالى كه محرومان لباس كرباس هم در تن نداشتند در بند لباسهاى فاخر نبودند، خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسهاى و زيورها را بر آنها مى پوشاند. آنها در اين جهان ظاهر خويش را به خيرات آراستند خدا نيز در جهان ديگر كه جهان تجسم اعمال است ظاهرشان را به انواع زيورها مى آرايد. بارها گفته ايم : الفاظ ما كه براى زندگى محدود اين جهان وضع شده هرگز نمى تواند بيانگر مفاهيم عالم بزرگ قيامت باشد، براى بيان آن نعمتها الفباى ديگر و فرهنگ و قاموس ديگرى لازم است ، ولى به هر حال براى اينكه شبحى از آن نعمتهاى بزرگ براى ما زندانيان اين جهان نشان داده شود بايد از توانائى ناچيز همين الفاظ در تبيين آن نعمتها كمك گيريم . بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد: «آنها مى گويند حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه غم و اندوه را از ما بر طرف ساخت » (و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ). آنها از اين موهبت عظيم كه نصيبشان شده ، و تمام عوامل غم و اندوه به بركت لطف الهى از محيط زندگانيشان دور گشته ، و آسمان روحشان از لكه هاى ابرهاى تاريك اندوه پاك شده ، خدا را حمد و ستايش مى كنند، نه ترسى از عذاب الهى دارند نه وحشتى از مرگ و فنا، نه موجبات ناامنى خاطر فراهم است ، و نه آزار بدانديشان و تحميلات ناپاكان و جباران و همنشينى بدان و نااهلان . بعضى از مفسران اين حزن و اندوه را اشاره به غمهائى نظير آنچه در دنيا است دانسته اند، و بعضى اشاره به اندوهى كه در محشر در باره نتيجه كار خود دارند مى دانند، در حالى كه اين دو تفسير با هم تضادى ندارند و مى تواند در معنى آيه جمع باشد. «حزن » (بر وزن عدم ) و «حزن » (بر وزن مزد) چنانكه در بسيارى
از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معنى است ، و در اصل به معنى ناهموارى زمين است ، و از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد، اين تعبير در اين معنى به كار رفته است . سپس اين مؤ منان بهشتى مى افزايند: «پروردگار ما غفور و شكور است » (ان ربنا لغفور شكور). با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته ، و با وصف شكوريتش مواهب جاودانى كه هرگز سايه شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته . گناهان بسيار ما را غفرانش پوشانده ، و اعمال اندك و ناچيز ما را با شكوريتش پاداش فراوان بخشيده . سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى و عوامل مشقت و خستگى و رنج و تعب است رفته ، از قول آنها مى گويد: «ستايش براى آن خدائى است كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج و تعبى به ما مى رسد و نه خستگى و واماندگى »! (الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب ). از يكسو آنجا سراى اقامت است و چنان نيست كه انسان تا مى خواهد به محيط آن آشنا شود و به آن دل ببندد بانگ «الرحيل » سر داده شود.
و از سوى ديگر با اينكه عمر طولانى آن به ابديت مى پيوندد و در چنين مدتى قاعدتا انتظار تعب و درد و مشقتى مى رود مطلقا در آنجا خبرى از اين امور نيست ، حتى طول مدت نيز باعث ملال و خستگى نمى شود كه هر روز نعمت جديد و جلوه تازهاى از نعمتها و جلوه هاى پروردگار به بهشتيان ارائه مى شود. «نصب » (بر وزن حسب ) به معنى مشقت و زحمت است و «لغوب » را نيز بسيارى از ارباب لغت و مفسران به همين معنى دانسته اند، در حالى كه بعضى ميان اين دو چنين فرق گذاشته اند: «نصب » را به مشقتهاى جسمانى مى گويند، و «لغوب » را به تعب و زحمت روحانى . بعضى نيز «لغوب » را به معنى سستى و واماندگى ناشى از مشقت و رنج دانسته اند، و به اين ترتيب «لغوب » نتيجه «نصب » مى شود. و به اين ترتيب در آنجا نه عوامل مشقت بار جسمانى وجود دارد، نه از اسباب رنج روحى خبرى است .
آيه ۳۶-۳۸
آيه و ترجمه
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يخَفَّف عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَلِك نجْزِى كلَّ كفُورٍ(۳۶) وَ هُمْ يَصطرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صلِحاً غَيرَ الَّذِى كنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ(۳۷) إِنَّ اللَّهَ عَلِمُ غَيْبِ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۳۸) ترجمه : ۳۶ - كسانى كه كافر شدند آتش دوزخ براى آنها است ، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند، و نه چيزى از عذابش از آنها تخفيف داده مى شود، اينگونه هر كفران كننده اى را كيفر مى دهيم . ۳۷ - آنها در دوزخ فرياد مى زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مى داديم ! (در پاسخ به آنها گفته مى شود) آيا شما را به اندازه اى
كه انسان در آن متذكر مى شود عمر نداديم ؟ و انذار كننده (الهى ) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست ! ۳۸ - خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مى داند. تفسير: ما را باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهيم ! معمولا قرآن در كنار «وعده ها» به «وعيدها» و در كنار «بشارتها» به «انذارها» مى پردازد تا دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كند چرا كه انسان به مقتضاى حب ذات تحت تاثير غريزه «جلب منفعت » و «دفع ضرر» است ، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤ منان پيشى گيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد. در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است . نخست مى فرمايد: «آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است » (و الذين كفروا لهم نار جهنم ). همانگونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است ، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است . سپس مى افزايد: «هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند» و از اين رنج و الم رهائى يابند (لا يقضى عليهم فيموتوا). با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ فرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او است صادر نشده ، نمى ميرند، بايد زنده بمانند تا عذاب
الهى را بچشند. مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است ، اما با جمله گذشته اين دريچه بسته شده ، باقى مى ماند دريچه ديگر و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد، و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جمله ديگرى مى بندد و مى گويد: «چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد» (و لا يخفف عنهم من عذابها). و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: «اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم »! (كذلك نجزى كل كفور). آنها كه در درجه اول نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند، سپس سرمايه هاى خداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند، آرى جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است ، آتشى كه با دست خود آن را در زندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد. و چون «كفور» صيغه مبالغه است معنى عميقترى از «كافر» دارد، به علاوه واژه «كافر» در مقابل مؤ من به كار ميرود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتها، لذا مفهوم آن گسترده تر است ، به اين ترتيب «كفور» اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهى را كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند، لذا در آخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد. آيه بعد به قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها پرداخته ، و انگشت روى بعضى از نكات حساس در اين زمينه گذارده ، مى گويد: ((آنها در دوزخ فرياد مى زنند كه اى پروردگار ما! ما را از اينجا خارج كن تا عمل صالحى بجا بياوريم
غير از آنچه انجام مى داديم (و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل ). آرى آنها با مشاهده نتائج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند، و از پرده دل فرياد مى كشند، و تقاضاى محالى مى كنند، تقاضاى بازگشت به دنيا براى انجام اعمال صالح . تعبير به ((صالحا) (به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام نداديم ، و لازمه اش اين است كه اينهمه عذاب و رنج براى كسانى است كه هيچ راهى به سوى خدا در زندگى نداشته اند و غرق در عصيان و گناه بودند، بنا بر اين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد. تعبير به «نعمل » كه فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نيز تاكيدى بر همين معنى است كه ما پيوسته مشغول اعمال ناصالح بوديم . بعضى از مفسران گفته اند: توصيف «صالح » به جمله «كنا نعمل » نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطان اعمال صالح مى پنداشتيم ، الان تصميم داريم بر گرديم و اعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا آوريم . آرى گناهكار در آغاز كار طبق فطرت پاك انسانى زشتى اعمال خود را درك مى كند، ولى كمكم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مى شود، كمكم از اين فراتر مى رود، و در نظرش خوب جلوه مى كند، چنانكه قرآن مى گويد: (زين لهم سوء اعمالهم ) اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است (توبه - ۳۷). و گاه مى گويد: و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا: «آنها چنين مى پندارند
كه عمل نيكى انجام مى دهند» (كهف - ۱۰۴). به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود، مى فرمايد: آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم ؟! (او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر). «و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد»؟! (و جاءكم النذير). اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست ! (فذوقوا فما للظالمين من نصير). اين آيه با صراحت مى گويد: شما چيزى كم نداشتيد، زيرا به اندازه كافى فرصت در اختيارتان بود، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد، و اين دو ركن بيدارى و نجات حاصل گشت ، بنا بر اين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد، اگر مهلت كافى نداشتيد عذرى بود، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به سراغ شما نمى آمد باز عذرى ، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى ؟! «نذير» (بيم دهنده ) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترى براى آن ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل ميشود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيدار كننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى ، بخصوص كه در اشعار عرب كلمه «نذير» در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير: راءيت الشيب من نذر المنايا لصاحبه و حسبك من نذير!: «من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى صاحبش ديدم و همين نذير براى تو كافى است ».
اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براى بيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است : در بعضى به شصت سال تفسير شده ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه : «كسى را كه خدا شصت سال عمر به او داده راه عذر را بر او بسته ». همين معنى از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نيز نقل شده است . در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اذا كان يوم القيامة نودى (اين ) ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله فيه : او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر: «هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرى است كه خداوند در باره آن فرموده : آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمر نداديم »؟!. ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مقدار آن فقط هيجده سال تعيين شده است . البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل ، و روايات قبل اشاره به حداكثر باشد، بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست ، حتى بر سنين ديگر نيز - به تفاوت افراد - قابل تطبيق است ، و به هر حال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود. در آخرين آيه مورد بحث به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، چنين
خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است (ان الله عالم غيب السموات و الارض انه عليم بذات الصدور). در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم ، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار درون دلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او آشكار است ؟ آرى او ميداند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه ۲۸ سوره انعام صريحا آمده است : و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم الكاذبون «اگر باز گردند به سراغ همان كارهائى ميروند كه از آن نهى شده بودند، آنها دروغ مى گويند». علاوه بر اين ، آيه هشدارى است به همه مؤ منان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنها باشد او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد. نكته ها: ۱ - منظور از ذات الصدور چيست ؟ در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از ۱۰ آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى تكرار شده است : ان الله عليم بذات الصدور. واژه «ذات » كه مذكر آن «ذو» مى باشد در اصل به معنى «صاحب » آمده است ، هر چند در تعبيرات فلاسفه به معنى عين و حقيقت و گوهر اشياء به كار مى رود، اما به گفته راغب در مفردات اين اصطلاحى است كه در كلام عرب وجود ندارد.
بنا بر اين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب و مالك دلها با خبر است ، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است ، چرا كه اعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند، و بر آن حكومت مى كنند، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالك دل انسانى محسوب مى شود. اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسم كرده اند: «الانسان آرائه و افكاره ، لا صورته و اعضائه »! «انسان همان عقائد و افكارش ميباشد نه صورت و اعضاء پيكرش ». ۲ - هيچ راه بازگشتى وجود ندارد! مسلما قيامت و زندگى بعد از مرگ يك مرحله تكاملى نسبت به دنيا است و بازگشت از آن به اين جهان معقول نيست ، آيا ما ميتوانيم به ديروز باز گرديم ؟ آيا نوزاد مى تواند به دوران جنينى باز گردد؟ و آيا ميوه اى كه از شاخه جدا شده امكان دارد به شاخه باز گردد؟ به همين دليل بازگشت به دنيا براى اهل آخرت ممكن نيست . تازه به فرض چنين بازگشتى امكان پذير باشد مسلما انسان فراموشكار به همان روش پيشين خود ادامه خواهد داد! راه دور نرويم ، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط خاصى كه در تنگنا قرار مى گيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم ، ولى همين كه آن شرائط تغيير كرد قول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم ، مگر كسانى كه به راستى تحول عميقى پيدا ميكنند، نه تحولى مشروط به همان شرائط كه با عوض شدن آن به حال اول باز مى گردد.
اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است ، از جمله در آيه ۲۸ سوره انعام كه در بالا اشاره شد كه قرآن صريحا چنين اشخاصى را تكذيب كرده مى گويد: اگر باز گردند برنامه همان برنامه سابق است . ولى در آيه ۵۳ اعراف تنها به اين قناعت ميكند كه آنها افراد زيانكارى هستند ولى به درخواستشان براى بازگشت صريحا پاسخى نمى گويد: فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد نعمل غير الذى كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ظل عنهم ما كانوا يفترون : «آيا امروز شفيعانى براى ما پيدا مى شود تا براى ما شفاعت كنند؟ يا به ما اجازه مى دهند كه باز گرديم و غير از آنچه عمل مى كرديم انجام دهيم ؟ آنها سرمايه وجود خويش را از دست دادند و زيان كردند، و افتراهائى را كه مى بستند همه گم شدند، و اثرى از معبودهاى ساختگى آنها در آنجا پيدا نمى شود»! همين معنى در آيات ۱۰۷ و ۱۰۸ سوره مؤ منون به گونه اى ديگر آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون قال اخسئوا فيها و لا تكلمون : پروردگارا ما را از دوزخ خارج كن اگر ما باز گشتيم (و همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنها ميفرمايد: دور شويد و با من سخن مگوئيد! به هر حال اينها تقاضائى است بيهوده ، و آرزوهائى است محال ، و شايد خود آنها نيز كم و بيش ميدانند اما از شدت استيصال و بيچارگى اين تقاضا را تكرار ميكنند، بايد تا امروز فرصت در دست داريم هر چه ميخواهيم انجام دهيم .