تفسیر:نمونه جلد۱۸ بخش۵۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۱۹۹

آيه ۱۱ - ۱۲

آيه و ترجمه

وَ اللَّهُ خَلَقَكم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكمْ أَزْوَجاً وَ مَا تحْمِلُ مِنْ أُنثى وَ لا تَضعُ إِلا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَ لا يُنقَص مِنْ عُمُرِهِ إِلا فى كِتَبٍ إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ يَسِيرٌ(۱۱) وَ مَا يَستَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سائغٌ شرَابُهُ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كلٍّ تَأْكلُونَ لَحْماً طرِيًّا وَ تَستَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسونَهَا وَ تَرَى الْفُلْك فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(۱۲) ترجمه : ۱۱ - خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه ، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم او، و هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است ، اينها همه براى خداوند آسان است . ۱۲ - اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريائى كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است ، و اين يكى كه شور و تلخ و گلوگير است ، (اما) از هر دو گوشت تازه مى خوريد، و وسائل زينتى استخراج كرده مى پوشيد، و كشتيها را در آن مى بينى

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۰

كه آنها را مى شكافند (و به هر طرف پيش مى روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاى او را) بجا آوريد. تفسير: درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند! با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساءله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از يكسو، و علم او از سوى ديگر، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مى دهد: نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى گويد: «خداوند شما را از خاك آفريد» (و الله خلقكم من تراب ). «سپس از نطفه » (ثم من نطفة ). «بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد» (ثم جعلكم ازواجا). اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك ، و نطفه ، و مرحله زوجيت . مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها، آدم از خاك آفريده شده ، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا انسان از آن تغذيه مى كند، و يا نطفه او از آن منعقد مى شود همه سرانجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى شود. بعضى احتمال داده اند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است ، اما آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست (چرا كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از يكديگر جدا مى سازد.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۱

و به هر حال مرحله «زوجيت » مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است ، و اينكه بعضى احتمال داده اند «ازواج » در اينجا به معنى «اصناف » و يا «روح و جسم » و مانند آن است بسيار بعيد به نظر مى رسد. سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده ، موضوع باردارى مادران و وضع حمل آنها را پيش كشيده ، مى گويد: «هيچ جنس مادهاى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار» (و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ). آرى مساءله «باردارى » و تحولات و دگرگونيهاى بسيار عجيب و پيچيده جنين ، سپس رسيدن به مرحله وضع حمل و دگرگونيهاى شگفت انگيزى كه در آن لحظه حساس و بحرانى به مادران از يكسو، و به جنين از سوى ديگر دست مى دهد، به قدرى ظريف و دقيق است كه جز به اتكاى علم بى پايان خداوند امكان پذير نيست كه اگر نظام حاكم بر آن سر سوزنى اختلال يابد برنامه حمل يا وضع حمل دچار آشفتگى و يا اختلال مى گردد، و به فساد و تباهى مى كشد. اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفت آورتر است . خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا؟! نطفه بى ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟!. از اين مرحله كه بگذريم مساءله تقسيم نوع انسان به دو جنس ‍ «مذكر» و «مؤ نث » با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان ، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مى آيد كه از همان آغاز انعقاد نطفه ، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۲

به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مى روند و تكامل مى يابند. بعد مساءله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مى آيد كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين مسائل عالم هستى است . آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه با عجائب بسيارى همراه است : چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مى دهد؟ چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن برقرار مى شود؟ چگونه جنين مى تواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده ، درست در يك لحظه به كلى تغيير دهد، رابطه خود را با مادر قطع كند، از هواى آزاد استفاده نمايند، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود، و مجراى جديد يعنى دهان به كار افتد، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنائى غوطه ور گردد، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد؟! آيا اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست ؟ و آيا ماده بى شعور و طبيعت بى هدف با استفاده از «تصادفهاى كور» امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير خلقت را دارد؟ زهى بى انصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را پذيرا شود! بعد به مرحله «ششم » و «هفتم » اين برنامه شگرف در حلقه ديگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده ، مى گويد: «هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى گردد

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۳

مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است » و از قوانين و برنامه هائى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ) (۱). چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤ ثر است ؟ چه عواملى با ادامه حيات او مى جنگد؟ و خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر به حيات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مى گردد؟ همه اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيده اى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست ، و آنچه ما امروز در اين زمينه ها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم و بى ارزش است . «معمر» از ماده «عمر» در اصل از «عمارت » به معنى آبادى گرفته شده است ، و اينكه به مدت حيات انسان «عمر» گفته مى شود به خاطر آنست كه آبادى و عمارت بدن او در اين مدت است . واژه «معمر» به معنى كسى است كه عمر طولانى دارد. و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: «همه اينها بر خداوند آسان است » (ان ذلك على الله يسير). آفرينش اين موجود عجيب از خاك و آغاز خلقت يك انسان كامل از آب نطفه و همچنين مسائل مربوط به جنسيت ، و زوجيت ، و باردارى ، و وضع حمل ، و افزايش و كاستى عمر، چه از نظر قدرت ، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است ، و اينها گوشه اى از آيات انفسى هستند كه از يكسو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از سوى ديگر دلائل زنده اى بر مساله امكان

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۴

معاد محسوب مى شوند. آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از «خاك » و «نطفه » بود قادر بر تجديد حيات انسانها نيست ؟ و آيا كسى كه از تمام ريزه كاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد؟! در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و فوائد آنها اشاره كرده مى فرمايد: «دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است ، و آن ديگر شور و تلخ » (و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج ). با آنكه هر دو روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند، و هر دو از يك ريشه مشتقند، اما در دو چهره كاملا مختلف با فوائد متفاوت ظاهر گشته اند. و عجيب اينكه «از هر دو گوشت تازه مى خوريد» (و من كل تاكلون لحما طريا). «و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد» (و تستخرجون حلية تلبسونها). به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد «لذا كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد» (و ترى الفلك فيه

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۵

مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ). به اين چند امر دقت كنيد: ۱ - «فرات » به گفته «لسان العرب » آبى است كه در نهايت «عذوبت » (پاكيزگى و گوارائى ) باشد. «سائغ » به معنى آبى است كه به خاطر گوارائى به راحتى از گلو پائين مى رود به عكس ملح (آب شور) و اجاج آب تلخ است كه گوئى گلو را مى سوزاند و راه حلق را مى بندد! ۲ - جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات «مؤ من » و «كافر» است ولى آيات قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مى گويد، و حتى ذيل خود اين آيه ، گواه بر اين حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مى كند و اشاره به تنوع آبها و آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است . ۳ - در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است : مواد غذائى وسائل زينتى ، و مساله حمل و نقل . مى دانيم دريا منبع مهمى از منابع غذائى بشر است ، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه از آن گرفته مى شود، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرينش برنامه ريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از اين خوان نعمت بيدريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند. وسائل زينتى مختلفى از قبيل «مرواريد» و «صدف » و در و «مرجان » از آن استخراج مى شود، و تكيه قرآن روى اين مساءله به خاطر آن است كه روح انسان بر خلاف چهار پايان داراى ابعاد مختلفى است كه يكى از آنها حس زيبائى است كه سرچشمه پيدايش مسائل ذوقى و هنرى و ادبى مى باشد كه اشباع آن به صورت صحيح ،

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۶

و دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير، روح را شاداب مى سازد، و به انسان نشاط و آرامش مى بخشد، و براى انجام كارهاى سنگين زندگى آماده مى كند. و اما مساءله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايه هاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى بشر است با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر ارتباط دارند مى توانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند. حجم كالاهائى كه وسيله درياها حمل و نقل مى شود، و مسافرانى كه با آن جابجا مى شوند، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست ، چنانكه گاه يك كشتى مى تواند به اندازه دهها هزار اتومبيل ! بار با خود ببرد. ۴ - البته فوائد درياها منحصر به مسائل فوق نيست و قرآن نمى خواهد آن را در اين امور سه گانه محدود سازد، مساءله تشكيل ابرها، مواد داروئى ، نفت ، وسائل پوششى ، مواد تقويتى براى زمينهاى باير، تاثير در ايجاد بادها، و غير آن ، بركات ديگر درياها محسوب مى شود. ۵ - تكيه قرآن روى «لحم طرى » (گوشت تازه ) اشاره پر معنائى به فوائد تغذيه به چنين گوشتها در برابر زيانهاى گوشتهاى كهنه و كنسرو و امثال آن است . ۶ - در اينجا سؤ الى مطرح است : درياهاى آب شور در سراسر كره زمين گسترده است ، اما درياى آب شيرين كجاست ؟

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۷

در پاسخ بايد گفت : دريا و درياچه هاى آب شيرين نيز در كره زمين كم نيستند مانند درياچه هاى آب شيرين ايالات متحده و غير آن به علاوه نهرهاى عظيم را احيانا دريا مى نامند همانگونه كه در داستان موسى كلمه «بحر» به رود عظيم نيل اطلاق شده است (بقره - ۵۰ - شعراء - ۶۳ - اعراف - ۱۳۸). از اين گذشته ، پيشرفت آب نهرهاى عظيم در درياها با توجه به اينكه آبهاى شور را به عقب مى رانند و تا مدتى با آن مخلوط نمى شوند خود درياهاى عظيمى از آب شيرين را تشكيل مى دهند. ۷ - جمله «لتبتغوا من فضله » «تا از فضل او بهره گيريد» معنى وسيعى دارد كه هرگونه فعاليت اقتصادى را كه از طريق راههاى دريائى صورت گيرد شامل مى شود. و جمله «لعلكم تشكرون » براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيله اى است براى خدا جوئى و خداشناسى . نكته : ۱ - عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن به تناسب بحثى كه در آيات فوق درباره افزايش و كاستى عمر به فرمان پروردگار آمده ، جمعى از مفسران به پيروى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده ، بحثهائى در زمينه طول عمر و كوتاهى آن كرده اند. البته يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها براى بشر تاكنون شناخته شده است ، همانند تغذيه صحيح دور از افراط و تفريط، كار و حركت مداوم ، پرهيز از هر گونه مواد مخدر و اعتيادهاى خطرناك و مشروبات الكلى ، دورى از هيجانات مداوم ، و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۸

ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نيست ، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاءكيد شده است به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد: الف - پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار، و تزيدان فى الاعمار!: «انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند»! ب - در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه : «كسى كه دوست دارد رزقش افزون ، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد». ج - در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مى كاهد از جمله در حديث معروف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه مى فرمايد: يا معشر المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال : ثلاث فى الدنيا، و ثلاث فى الاخره ، اما التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء، و يورث الفقر، و ينقص العمر: «اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد: سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت ، اما آن سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مى برد، فقر و تنگدستى ببار مى آورد، و از عمر انسان مى كاهد». د - امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء: «نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته ، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد». در باره بعضى از گناهان ديگر مانند ظلم بلكه مطلق گناهان نيز در احاديث

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۰۹

اشاراتى آمده است . بعضى از مفسران كه نتوانسته اند ميان اجل حتمى و اجل معلق فرق بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته اند كه حد عمر انسان را ثابت و لا يتغير مى داند. توضيح اينكه : بدون شك انسان داراى دو گونه سر آمد و اجل است : سر آمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است ، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى گيرد. سر آمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى شود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خودكشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سالها زنده مى ماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانائى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند. اينها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است ، و احدى نمى تواند آن را انكار كند. در زمينه حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز قابل انكار نمى باشد. بنابراين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را بر طرف مى سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است . و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با «قضا و قدر» و «تاثير جهاد و تلاش ‍ و كوشش

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۰

در زندگى انسانها» لا ينحل خواهد ماند. اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت ، و آن اينكه : انسان يكدستگاه اتومبيل نو تهيه مى كند كه طبق پيش بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى تواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند،و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى رود. ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جاده هاى پر سنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف ، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان «اجل معلق » آن است . و ما تعجب مى كنيم چگونه بعضى از مفسران معروف به مساءله روشنى مانند اين مساءله توجه نكرده اند.

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۱

آيه ۱۳ - ۱۴

آيه و ترجمه

يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لاَجَلٍ مُّسمًّى ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْك وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطمِيرٍ(۱۳) إِن تَدْعُوهُمْ لا يَسمَعُوا دُعَاءَكمْ وَ لَوْ سمِعُوا مَا استَجَابُوا لَكمْ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْككُمْ وَ لا يُنَبِّئُك مِثْلُ خَبِيرٍ(۱۴) ترجمه : ۱۳ - او شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب ، و خورشيد و ماه را مسخر (شما) كرده ، هر كدام از آنها تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه دهد، اين است خداوند، پروردگار شما، حاكميت (در سراسر عالم ) از آن او است ، و كسانى را كه جز او مى خوانيد (و مى پرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت (و مالكيت ) ندارند! ۱۴ - اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمى گويند، و روز قيامت شرك (و پرستش ) شما را منكر مى شوند، و هيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق ) با خبر نمى سازد

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۲

تفسير: اين معبودهاى دروغين حتى صداى شما را نمى شنوند! باز در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد و نعمتهاى بى پايان پروردگار اشاره مى كند تا ضمن آگاهى دادن به انسان حس شكرگزارى آنان را در مسير شناخت معبود حقيقى برانگيزد، و از هر گونه شرك و پرستشهاى خرافى باز دارد، مى فرمايد: «او كسى است كه شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند» (يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل ). «يولج » از ماده «ايلاج » به معنى داخل كردن است ، و ممكن است اشاره به يكى از دو معنى و يا هر دو معنى زير باشد: افزايش و كاهش تدريجى شب و روز در طول سال كه مايه پيدايش فصول مختلف با آنهمه آثار و بركات مى باشد، انتقال تدريجى از شب به روز و از روز به شب به واسطه وجود شفق و بين الطلوعين كه از خطرات انتقال ناگهانى از ظلمت به نور و از نور به ظلمت جلوگيرى ميكند، و به انسان آمادگى كافى براى انتقال كاملا آرام و بى خطر را از يكى به ديگرى فراهم مى سازد. بعد به مساله تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده مى گويد: او خورشيد و ماه را مسخر شما نمود (و سخر الشمس و القمر). چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همه آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند، و سرچشمه انواع بركات در زندگى بشرند، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك در كار هستند تا انسان بتواند زندگى خود را تامين كرده و در غفلت فرو برود، و به ياد منبع اصلى اين مواهب باشد (در زمينه تسخير خورشيد و ماه بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه ۲ سوره رعد و ۳۳ ابراهيم - صفحه ۱۲۰ و ۳۵۴ داشتيم ).

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۳

اما اين خورشيد و ماه در عين اينكه به طور كاملا منظم در مسير خود ميگردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست ، حتى اين سيارات عظيم با آنهمه نور و روشنائى سرانجام تاريك مى شوند و از كار مى افتند، لذا به دنبال بحث تسخير مى افزايد: هر كدام از اين دو، تا زمان مشخصى كه براى آنها تعيين شده به حركت خود ادامه ميدهند (كل يجرى لاجل مسمى ). و به مقتضاى اذ الشمس كورت و اذ النجوم انكدرت (سوره تكوير آيه ۱ و ۲ ) سرانجام همگى رو به تاريكى و خاموشى خواهند نهاد. بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اجل مسمى (سرآمد معين ) در اينجا كرده اند و آن حركت دوريه خورشيد و ماه است كه اولى در يكسال تمام ، و دومى در يك ماه پايان ميگيرد. ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات متعددى از آيات قرآن مجيد كه به معنى پايان عمر آمده است روشن مى شود كه تفسير مزبور درست نيست ، و حتى همان تفسير اول يعنى پايان عمر خورشيد و ماه است (به آيات ۶۱ - نحل ۴۵ - فاطر ۴۲ - زمر ۴ - نور و ۶۷ - غافر مراجعه فرمائيد). سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى ميفرمايد: اين است خداوند، پروردگار بزرگ شما (ذلكم الله ربكم ). خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شده خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرر فرموده است . «حاكميت در عالم مخصوص او است » (له الملك ). و معبودهائى را كه شما جز او ميخوانيد حتى حاكميت و مالكيت به اندازه

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۴

پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند (و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير). «قطمير» بنا به گفته «راغب » در «مفردات » اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد، (فرورفتگى كوچكى است ) و به گفته طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش پوسته نازك سفيد رنگى است كه سراسر هسته را پوشانده ، و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك و كم ارزش است . آرى اين بتها نه مبداء سودى هستند، و نه منشاء زيانى ، نه از شما دفاع ميكنند، و نه از خويشتن ، نه حاكميت دارند و نه مالكيت حتى بر پوسته هسته خرمائى ! با اين حال چگونه شما بيخردان آن را پرستش ميكنيد و حل مشكلاتتان را از آنها مى خواهيد؟! سپس مى افزايد: اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ). چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بيشعور! و به فرض كه ناله و اصرار و الحاح شما را بشنوند هرگز توانائى پاسخگوئى به نيازهاى شما ندارند (و لو سمعوا ما استجابوا لكم ). چرا كه روشن شد حتى به اندازه پوست نازك هسته خرمائى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند، با اينحال چگونه انتظار داريد كه براى شما كارى صورت دهند يا گرهى را بگشايند؟ و از اين بالاتر ((روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۵

مى شوند (و يوم القيامة يكفرون بشرككم ). و مى گويند: خداوندا اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس ‍ خويش را در حقيقت مى پرستيدند. اين شهادت و گواهى يا به زبان حال است كه هر كس به بتها بنگرد با گوش هوش اين سخن را از آنان ميشنود، و يا اينكه همان خداوندى كه در آن روز اعضاء و جوارح و پوست تن انسان را به سخن در مى آورد به آنها فرمان سخن گفتن ميدهد، تا شهادت دهند كه اين بت پرستان منحرف اوهام و شهوات خود را در حقيقت پرستش مى كرده اند. اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه ۲۸ سوره يونس آمده است ، آنجا كه مى فرمايد: و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم فزيلنا بينهم و قال شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون به خاطر بياوريد روزى را كه همه آنها را جمع ميكنيم سپس به مشركان ميگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا ميكنيم (تا از هر يك جداگانه سوال شود) در اينجا معبودهايشان به آنها مى گويند: شما هرگز ما را عبادت نمى كرديد؟! جمعى از مفسران احتمال داده اند كه اين تعبيرات در مورد معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليهالسلام ) باشد، چرا كه سخن گفتن روز قيامت تنها از آنها ساخته است و جمله «ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم » اشاره به اين است كه آنها آنچنان به خود مشغولند كه اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند. ولى با توجه به وسعت مفهوم و الذين تدعون من دونه ظاهر اين است كه

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۶

منظور بتها است ، به خصوص اينكه جمله «ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم » (اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند) ظاهرا مربوط به دنياست . در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: «هيچكس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمى سازد» (و لا ينبئك مثل خبير). اگر مى گويد: بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند، و از شما بيزارى مى جويند، تعجب نكنيد، زيرا كسى از اين موضوع خبر ميدهد كه از تمام عالم هستى و ذره ذره آن آگاه است آينده همچون گذشته و حال در پيشگاه علم او روشن و آشكار است . گرچه مخاطب در اين جمله ظاهرا شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى پيداست كه نظر به همه انسانها است . نكته : سوء استفاده از آيات و تفسيرهاى انحرافى گرچه در خلال تفسير آيات روشن شد كه منظور از آخرين آيه مورد بحث (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ...) بتها است كه نه گوش شنوائى براى تقاضاهاى عابدان خود دارند، و نه اگر ميداشتند قادر بر حل مشكلى بودند، و نه در جهان هستى سر سوزنى مالكيت و حاكميت دارند. ولى جمعى از وهابيين قشرى ، براى بريدن ارتباط مسلمين از پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ از طريق توسل و شفاعت طلبيدن ، به اين آيه و مانند آن تمسك جسته اند، و گفته اند قرآن مى گويد: تمام كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد - حتى پيامبران ! - سخن شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند. و يا چنانكه در آيه ۱۹۷ سوره اعراف آمده و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون : كسانى را كه غير از خدا ميخوانيد

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۷

نمى توانند شما را يارى كنند و نه حتى خويشتن را در برابر مشكلات يارى دهند و مانند اينگونه آيات . و به اين ترتيب هرگونه توسل را به ارواح پيامبران و امامان را نفى مى كنند، و آن را مخالف توحيد مى شمرند! در حالى كه يك نگاه ساده به آياتى كه قبل از اين آيات و بعد از آن است براى درك اين حقيقت كافى است كه منظور از آن بتها مى باشد چرا در همه اينها سخن از بتها در ميان است ، سخن از سنگ و چوبهائى است كه آنها را شريك خدا مى پنداشتند و براى آنها قدرتى در برابر قدرت خدا قائل بودند. ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت از حيات آنها سخن مى گويد، داراى حيات برزخى هستند، و مى دانيم در حيات برزخى فعاليت روح گستردهتر و وسيعتر است ، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهائى يافته ، اين از يك سو. از سوى ديگر بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معنى است كه براى آنها در مقابل خداوند استقلالى قائل شويم ، بلكه هدف آن است كه از آبرو جاه آنها در پيشگاه خدا مدد بطلبيم و از احترام و عظمتى كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين عين توحيد و عبوديت پروردگار است (دقت كنيد). بنا بر اين همانگونه كه قرآن صريحا در مساله شفاعت مى گويد آنها به اذن و فرمان خدا شفاعت ميكنند (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ): چه كسى است كه بتواند در درگاه خدا جز به فرمان او شفاعت كند (بقره - ۲۵۵) همچنين توسل به آنان نيز از همين طريق و همين رهگذر است . چه كسى مى تواند آيات صريح توسل را انكار كند؟ و يا آن را شرك بپندارد و در مقابل قرآن بايستد و دم از توحيد زند؟ جز جاهلان مغرورى كه اين نغمه هاى شوم را كه منجر به ايجاد تفرقه بين مسلمين است سر داده اند!

تفسير نمونه جلد ۱۸ صفحه ۲۱۸

لذا در حالات صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم كه آنها در مشكلات به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند، و توسل مى جستند، و از روح پاك او در درگاه خدا يارى مى طلبيدند. چنانكه «بيهقى » محدث معروف اهل سنت نقل ميكند كه در زمان خليفه دوم خشكسالى و قحطى شد، بلال به همراهى عده اى از صحابه به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و چنين گفت : (يا رسول الله استق لامتك ... فانهم قد هلكوا...) اى رسول خدا براى امتت باران بخواه ... كه هلاك شدند. بعضى از مفسران اهل سنت مانند «آلوسى » احاديث زيادى در اين زمينه نقل كرده ، و پس از گفتگو و سختگيرى در مورد اين احاديث سرانجام چنين مى گويد: بعد از تمام اين گفتگوها، من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نميبينم ، چه در حال حيات و چه بعد از ممات ... سپس كسان ديگرى را كه در پيشگاه خدا مقامى دارند نيز بر آن افزوده و اعتراف به جواز توسل به آنها ميكند. بحث مشروح ديگرى نيز در اين زمينه در جلد چهارم صفحه ۳۶۶ ذيل آيه ۳۵ سوره مائده داشته ايم .