تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۴۵
گر چه بسيارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده اند، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه :
خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤ اخذه و مجازات نمى كند بلكه نخست به بيان فرمانهايش مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست ، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى پذيرد و به دنبال آن هلاكت است .
اگر درست در آيه دقت كنيم ، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است
۱ - مرحله اوامر (و نواهى ).
۲ - مرحله فسق و مخالفت .
۳ - مرحله استحقاق مجازات .
۴ - مرحله هلاكت .
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟
(مترفين از ماده «ترفه » به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).
در پاسخ اين سؤ ال توجه به يك نكته راه گشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع (منظور جامعه هاى ناسالم است ) مترفين ، سردمداران اجتماعند و ديگران تابع و پيرو آنها.
به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست ، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند، و هر نغمه اصلاحى و انسانى و اخلاقى در گوش آنها ناهنجار است ، به همين دليل هميشه در صف اول در مقابل پيامبران ايستاده بودند، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى ديدند. روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند. ضمنا «دمرنا» و «تدمير» از ماده «دمار» به معنى هلاكت است . به هر حال آيه فوق ، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى كشانند. آيه بعد به نمونه هائى از اين مساله به صورت يك اصل كلى اشاره كرده مى گويد: چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى كردند (و طبق همين سنت ) هلاك و نابود شدند (و كم اهلكنا من القرون من بعد نوح ). سپس اضافه مى كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خدا مخفى بماند، همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است (و كفى بربك بذنوب عباده خبيرا بصيرا). «قرون » جمع قرن به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى كنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است . در اينكه قرن چند سال است ، نظرات گوناگونى داده اند، بعضى آنرا چهل سال ، بعضى هشتاد بعضى صد، و بالاخره بعضى آنرا صدوبيست سال دانسته اند ولى
ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى باشد، اما معمول در عصر ما اين است كه قرن را به يكصد سال اطلاق مى كنند. و اينكه مخصوصا روى قرون بعد از نوح تكيه شده ، ممكن است به خاطر آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به مترف و مستضعف كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند. ذكر «خبير» و «بصير» (آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه خبير به معنى آگاه از نيت و عقيده است و بصير به معنى بينا نسبت به اعمال ، بنا بر اين خدا هم از انگيزه هاى باطنى اعمال اشخاص با اطلاع است ، و هم از خود اعمالشان ، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى درباره هيچكس روا نمى دارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمى شود.
آيه ۱۸ - ۲۱
آيه و ترجمه مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(۱۸) وَ مَنْ أَرَادَ الاَخِرَةَ وَ سعَى لهََا سعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك كانَ سعْيُهُم مَّشكُوراً(۱۹) ُكلاً نُّمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّك وَ مَا كانَ عَطاءُ رَبِّك محْظوراً(۲۰) انظرْ كَيْف فَضلْنَا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلاَخِرَةُ أَكْبرُ دَرَجَتٍ وَ أَكْبرُ تَفْضِيلاً(۲۱) ترجمه : ۱۸ - آن كس كه (تنها زندگى زودگذر (دنياى مادى ) را مى طلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم مى دهيم ، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است . ۱۹ - و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. ۲۰ - هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت بهره و كمك مى دهيم ، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع
۲۱ - ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان ) بر بعضى ديگر برترى بخشيده ايم ، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است . تفسير: خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود، در آيات مورد بحث ، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا است اشاره كرده مى گويد: كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى باشد، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى دهيم سپس جهنم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش آن مى سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا). «عاجله » به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است . قابل توجه اينكه نمى گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى رسد، بلكه دو قيد براى آن قائل مى شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى خواهد به آن مى رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نشاء). ديگر اينكه : همه افراد به همين مقدار نيز نمى رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لمن نريد). و به اين ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى رسند و نه آنها كه مى رسند به همه آنچه مى خواهند مى رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى دهد، چه بسيارند كسانى كه شب و روز ميدوند و به جائى نميرسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آنرا بدست مى آورند.
و اين هشدارى است براى دنيا پرستان كه اگر خيال كنيد آخرت را به دنيا بفروشيد به تمام هدفتان نائل مى شويد، اشتباه بزرگى كرده ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى كنيد. و اصولا دامنه آرزوهاى انسان آنقدر گسترده است كه با محدوديت جهان ماده قابل اشباع نيست ، تمام دنيا را به يكنفر بدهند، بسيار مى شود كه اشباع نمى گردد. اما آنها كه تلاش مى كنند و به هيچ نمى رسند، ممكن است به دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است ، و خدا به آنها محبت مى كند، و يا به خاطر آنست كه اگر به جائى برسند آنچنان طغيان مى كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى نمايند. «يصلى » از ماده «صلى » به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مى باشد. قابل توجه اينكه كيفر اين گروه ، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است ، با دو تعبير مذموم و مدحور تاكيد گرديده ، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است . در حقيقت آتش دوزخ ، كيفر جسمانى آنها است ، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است . سپس به شرح حال گروه دوم مى پردازد، تا با قرينه مقابله ، آنچنانكه روش قرآن است ، مطلب آشكارتر شود، ميفرمايد: ((اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد، در حالى كه ايمان داشته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود (و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا).
بنابراين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است ۱ - اراده انسان آن هم اراده اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد. ۲ - اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وا دارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بندد (توجه داشته باشيد كه كلمه «سعيها » كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى دهد او آخرين ، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى دهد و چيزى فروگذار نمى كند). ۳ - همه اينها تواءم با «ايمان » باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى رسد كه از انگيزه صحيحى ، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى تواند باشد. درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنابراين مفهوم ايمان در آن نهفته شده است ولى از آنجا كه ايمان يك اصل اساسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى كند. قابل توجه اينكه در مورد دنيا پرستان مى گويد: «جهنم را براى آنها قرار مى دهيم »، ولى در مورد عاشقان آخرت مى گويد: «سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود» يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار. اين تعبير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است ، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است ، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است ، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا
متناسب با ذات بى پايان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است . گر چه بعضى از مفسران ، مشكور را به معنى اجر مضاعف و يا به معنى قبولى عمل گرفته اند، ولى روشن است كه مشكور معنى وسيعترى از همه اينها دارد. در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا - پرستان خواهد شد و آخرتطلبان از آن محروم مى گردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى گويد كه : «ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى دهيم و امداد مى كنيم » (كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك ) «چرا كه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست » و گبر و ترسا و مؤ من و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مى خورند (و ما كان عطاء ربك محظورا). «نمد» از ماده «امداد» به معنى افزودن است . آيه بعد يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مى كند و آن اينكه : همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره گيريها است ، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است ، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است ، مى گويد: ((بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوششان ) برترى داديم ، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است ))
(انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للاخرة اكبر درجات و اكبر تفضيلا). ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مى بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره هاى وسيع مى گيرند، ولى بدون شك اينها موارد استثنائى است و نمى توان در برابر اصل كلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنائى كرد، و اين گونه بهره گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد. ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست ، گاه مى شود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد. نكته ها:
آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى ، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است : در بعضى از آيات ، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه ۱۸۰). و در بسيارى از آيات مواهب مادى تحت عنوان فضل خدا آمده است و ابتغوا من فضل الله (سوره جمعه آيه ۱۰). در جاى ديگر مى فرمايد همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است خلق لكم ما فى الارض جميعا (بقره - ۲۹). و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمع آورى كنيم ، مجموعه قابل ملاحظه اى خواهد شد. ولى با اينهمه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده ، تعبيراتى كه قويا آنرا تحقير مى كند در آيات قرآن به چشم مى خورد.
در يكجا آن را عرض و متاع فانى مى شمرد تبتغون عرض الحيوة الدنيا نساء - ۹۴). و در جاى ديگر آنرا مايه غرور و غفلت مى شمرد و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور (سوره حديد آيه ۲۰). و در مورد ديگر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب عنكبوت ۶۴). و در جائى ديگر مايه غفلت از ياد خدا رجال لا تلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله (نور - ۳۷). اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى شود: از يكسو دنيا، مزرعه آخرت ، تجارتخانه مردان خدا مسجد دوستان حق ، محل هبوط وحى پروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله ). و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن . آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟ پاسخ اين سؤ ال را در خود قرآن مى توان يافت . چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى كند، كسانى را مى گويد كه اين زندگى تنها هدفشان را تشكيل مى دهد، در سوره نجم آيه ۲۹ مى خوانيم و لم يرد الا الحيوة الدنيا «كسانى كه جز زندگى دنيا را نخواهند». به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند. در سوره توبه آيه ۳۸ مى خوانيم ا رضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة : «آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد»؟!
آيات مورد بحث ، خود شاهد اين مدعا است ، آنجا كه مى گويد: من كان يريد العاجلة ... يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است . اصولا تعبير به «مزرعه » و يا «متجر» (تجارتخانه ) و مانند آن خود شاهد زنده اى براى اين موضوع است . كوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است . و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است . و چه زيبا فرموده است على (عليه السلام ) در آن گفتار كوتاه و پرمغزش : من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته : ((آنكس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آنرا وسيله بينائى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى بخشد، و آنكس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد. در حقيقت تفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح ، همان چيزى است كه از «اليها» و «بها» استفاده مى شود كه اولى هدف را مى رساند و دومى وسيله را.
نقش سعى و تلاش در پيروزيها
اين نخستين بار نيست كه قرآن با تكيه كردن روى سعى و تلاش به افراد تنبل و بيكار هشدار مى دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمى توان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است .
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است . در اينجا انسان را در گرو اعمالش مى شمرد (كل نفس بما كسبت رهينة ) (مدثر - ۳۸). و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش ميشمرد (و ان ليس للانسان الا ما سعى ). و در بسيارى از آيات ، بعد از ذكر ايمان ، روى عمل صالح تكيه مى كند. تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش به جائى مى توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى توان بدست آورد، چگونه مى توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
امدادهاى الهى
«نمد» از ماده «امداد» به معنى كمك رساندن است ، راغب در كتاب مفردات مى گويد: كلمه امداد غالبا در مورد كمكهاى مفيد و مؤ ثر به كار برده مى شود و كلمه «مد» در موارد مكروه و ناپسند. به هر حال در آيات مورد بحث مى خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مى گذارد و نيكان و بدان همگى از آن استفاده مى كنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات ، متوقف بر آنست و بدون آن نمى تواند يك انتخابگر باشد. به تعبير ديگر اين همان مقام رحمانيت خدا است كه فيض عامش ، مؤ من و كافر را شامل مى شود، ولى در ماوراء اينها نعمته ائى است بى پايان كه مخصوص مؤ منان و نيكان است .
آيه ۲۲ - ۲۵
آيه و ترجمه لا تجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مخْذُولاً(۲۲) وَ قَضى رَبُّك أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَك الْكبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلا تَقُل لهَُّمَا أُفٍ وَ لا تَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كرِيماً(۲۳) وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّب ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانى صغِيراً(۲۴) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكمْ إِن تَكُونُوا صلِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلاَوَّبِينَ غَفُوراً(۲۵) ترجمه : ۲۲ - و با «الله » معبود ديگرى قرار مده كه ضعيف و مذموم و بى يار و ياور خواهى شد. ۲۳ - پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هر گاه يكى از آنها - يا هر دو آنها - نزد تو، به سن پيرى برسند كمترين اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فرياد مزن ، و گفتار لطيف و سنجيده بزرگوارانه به آنها بگو. ۲۴ - بالهاى تواضع خويش را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر، و بگو پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند مشمول رحمتشان قرارده
۲۵ - پروردگار شما از درون دلهاى شما آگاه است (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد و جبران كرديد شما را عفو مى كند چرا كه ) هر گاه صالح باشيد او توبه كنندگان را مى بخشد. تفسير: توحيد و نيكى به پدر و مادر، سرآغاز يك رشته احكام مهم اسلامى . آيات مورد بحث سرآغازى است براى بيان يك سلسله از احكام اساسى اسلام كه با مساله توحيد و ايمان ، شروع مى شود، توحيدى كه خمير مايه همه فعاليتهاى مثبت و كارهاى نيك و سازنده است و هم از اين طريق پيوندى ميان اين آيات و آيات گذشته كه سخن از سعادتمندان و برنامه سهگانه آنها يعنى «ايمان » و «سعى و تلاش » و اراده سراى آخرت مى گويد برقرار مى سازد. و نيز تاكيدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت كننده بودنش به صافترين و بهترين راهها، بيان شده . نخست از توحيد شروع كرده مى گويد: ((با خداوند يگانه (الله ) هيچ معبودى قرار مده )) (لا تجعل مع الله الها آخر). نمى گويد معبود ديگرى را با خدا پرستش مكن ، بلكه مى گويد «قرار مده » تا معنى وسيعترى داشته باشد، يعنى نه در عقيده ، نه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود ديگرى را در كنار «الله » قرار مده . سپس به بيان نتيجه مرگبار شرك پرداخته مى گويد: «اگر شريكى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست » (فتقعد مذموما مخذولا). انتخاب كلمه «قعود» (نشستن در اينجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زيرا در ادبيات عرب ، اين كلمه كنايه از ضعف است همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : «ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند».
از جمله بالا استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد: ۱ - شرك مايه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است در حالى كه توحيد عامل قيام و حركت و سرفرازى است . ۲ - شرك ، مايه مذمت و نكوهش است ، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و كفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، و آنكس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است . ۳ - شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد و دست از حمايتش بردارد، و از آنجا كه معبودهاى ساختگى نيز قادر بر حمايت كسى نيستند و خدا هم حمايتش را از چنين كسان برداشته آنها «مخذول » يعنى بدون يار و ياور خواهند شد. در آيات ديگر قرآن نيز همين معنى به شكل ديگرى مجسم شده است ، چنانكه در سوره عنكبوت آيه ۴۱ مى خوانيم : «آنها كه غير خدا را معبود خويش انتخاب مى كنند همانند عنكبوتند كه آن خانه سست و بى اساس را تكيه گاه خود قرار داده و سستترين خانه ها خانه عنكبوت است » (مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ). بعد از اصل توحيد به يكى از اساسيترين تعليمات انسانى انبياء ضمن تاكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده مى گويد: «پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد» (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا). «قضاء» مفهوم مؤ كدترى از «امر» دارد، و امر و فرمان قطعى و محكم
را مى رساند و اين نخستين تاكيد در اين مساله است . قرار دادن توحيد يعنى اساسيترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر تاكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى . مطلق بودن احسان كه هر گونه نيكى را در بر مى گيرد و همچنين ، «والدين » كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تاكيد در اين جمله است . نكره بودن احسان ( احسانا) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تاكيد محسوب مى گردد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان ، معمولا روى يك امر اثباتى مى رود در حالى كه در اينجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده كه نپرستيد جز او را). اين ممكن است به خاطر آن باشد كه از جمله «قضى » فهميده مى شود كه جمله ديگرى در شكل اثباتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان موكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد. و يا اينكه مجموع جمله «نفى و اثبات » (الا تعبدوا الا اياه ) در حكم يك جمله اثباتى است ، اثبات عبادت انحصارى پروردگار سپس به بيان يكى از مصداقهاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته مى گويد: ((هر گاه يكى از آن دو، يا هر دو آنها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آنچنان كه نيازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنها دريغ مدار، و كمترين اهانتى به آنان مكن ، حتى سبكترين تعبير نامودبانه يعنى «اف » به آنها مگو)) (اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف ). «و بر سر آنها فرياد مزن » (و لا تنهرهما). بلكه «با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو» (و قل لهما قولا كريما). و نهايت فروتنى را در برابر آنها بنما، «و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر» (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ). «و بگو بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خويش قرار ده همانگونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند» (و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا). دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر در حقيقت در دو آيه اى كه گذشت ، قسمتى از ريزه كاريهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند: ۱ - از يكسو انگشت روى حالات پيرى آنها كه در آن موقع از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترامند گذارده ، مى گويد: كمترين سخن اهانت آميز را به آنها مگو!. آنها ممكن است بر اثر كهولت به جائى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند، و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در اين موقع آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود. آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايه رحمت مى دانند، و يا بلا و مصيبت و عذاب . آيا صبر و حوصله كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا هر زمان با نيش زبان ، با كلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟. ۲ - از سوى ديگر قرآن مى گويد: در اين هنگام به آنها اف مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن ، و باز اضافه مى كند با صداى بلند و اهانت آميز و داد و فرياد با آنها سخن مگو، و باز تاكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو كه همه آنها نهايت ادب در سخن را مى رساند كه زبان كليد قلب است . ۳ - از سوى ديگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر. ۴ - سرانجام مى گويد: حتى موقعى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات ) فراموش مكن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما. مخصوصا اين تقاضايت را با اين دليل همراه ساز و بگو «خداوندا همانگونه كه آنها در كودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمتشان فرما»؟ نكته مهمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه اگر پدر و مادر آنچنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهائى قادر بر حركت و دفع آلودگيها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو هم در كودكى چنين بودى و آنها از هر گونه حمايت و محبت از تو دريغ نداشتند محبت آنها را جبران نما. و از آنجا كه گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
كه بر فرزند لازم است ممكن است لغزشهائى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : «پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است » (ربكم اعلم بما فى نفوسكم ) چرا كه علم او در همه زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست . بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمينه احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشيمان شديد و در مقام جبران برآئيد مسلما مشمول عفو خدا خواهيد شد: «اگر شما صالح باشيد و توبه كار خداوند توبه كاران را مى آمرزد» (ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا). «اواب » از ماده «اوب » (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گويند، در حالى كه رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود و هم بى اراده ، به همين دليل به «توبه » «اوبه » گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست . و از آنجا كه «اواب » صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد. اين احتمال نيز وجود دارد كه ذكر صيغه مبالغه اشاره به تعدد عوامل بازگشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يكسو، توجه به دادگاه عالم قيامت از سوى ديگر، وجدان بيدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موكدا از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند.