تفسیر:نمونه جلد۱۰ بخش۴۸
آيه ۵۴ - ۵۷
آيه و ترجمه
وَ قَالَ الْمَلِك ائْتُونى بِهِ أَستَخْلِصهُ لِنَفْسى فَلَمَّا كلَّمَهُ قَالَ إِنَّك الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ(۵۴) قَالَ اجْعَلْنى عَلى خَزَائنِ الاَرْضِ إِنى حَفِيظٌ عَلِيمٌ(۵۵) وَ كَذَلِك مَكَّنَّا لِيُوسف فى الاَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنهَا حَيْث يَشاءُ نُصِيب بِرَحمَتِنَا مَن نَّشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ(۵۶) وَ لاَجْرُ الاَخِرَةِ خَيرٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(۵۷) ترجمه : ۵۴ - ملك (مصر) گفت : او (يوسف ) را نزد من آوريد تا وى را مخصوص خود گردانم هنگامى كه (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت كرد (ملك به عقل و درايت او پى برد و (گفت تو امروز نزد ما منزلت عالى دارى و مورد اعتماد هستى . ۵۵ - (يوسف ) گفت مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم . ۵۶ - و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم كه هرگونه مى خواست در آن منزل مى گزيد (و تصرف مى كرد) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم (و شايسته بدانيم ) مى بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم . ۵۷ - و پاداش آخرت براى آنها كه ايمان آورده اند و پرهيزگارند بهتر است . تفسير : يوسف خزانه دار كشور مصر مى شود در شرح زندگى پر ماجراى يوسف ، اين پيامبر بزرگ الهى به اينجا رسيديم
كه سرانجام پاكدامنى او بر همه ثابت شد و حتى دشمنانش به پاكيش شهادت دادند، و ثابت شد كه تنها گناه او كه به خاطر آن وى را به زندان افكندند چيزى جز پاكدامنى و تقوا و پرهيزكارى نبوده است . در ضمن معلوم شد اين زندانى بيگناه كانونى است از علم و آگاهى و هوشيارى ، و استعداد مديريت در يك سطح بسيار عالى ، چرا كه در ضمن تعبير خواب ملك (سلطان مصر) راه نجات از مشكلات پيچيده اقتصادى آينده را نيز به آنها نشان داده است . در دنبال اين ماجرا، قرآن گويد: ملك دستور داد او را نزد من آوريد، تا او را مشاور و نماينده مخصوص خود سازم و از علم و دانش و مديريت او براى حل مشكلاتم كمك گيرم (و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى ). نماينده ويژه ملك در حالى كه حامل پيام گرم او بود، وارد زندان شد و به ديدار يوسف شتافت ، سلام و درود او را به يوسف ابلاغ كرد و اظهار داشت كه او علاقه شديدى به تو پيدا كرده است ، و به درخواستى كه داشتى - دائر به تحقيق و جستجو از زنان مصر در مورد تو - جامه عمل پوشانيده ، و همگى با كمال صراحت به پاكى و بيگناهيت گواهى داده اند. اكنون ديگر مجال درنگ نيست ، برخيز تا نزد او برويم . يوسف به نزد ملك آمد و با او به گفتگو نشست ، هنگامى كه ملك با وى گفتگو كرد و سخنان پر مغز و پر مايه يوسف را كه از علم و هوش و درايت فوق العادهاى حكايت مى كرد شنيد، بيش از پيش شيفته و دلباخته او شد و گفت تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختيارات وسيع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود (فلما كلمه قال انك اليوم لدينا مكين امين ).
تو بايد امروز در اين كشور، مصدر كارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همت كنى ، چرا كه طبق تعبيرى كه از خواب من كرده اى ، بحران اقتصادى شديدى براى اين كشور در پيش است ، و من فكر مى كنم تنها كسى كه مى تواند بر اين بحران غلبه كند توئى ، يوسف پيشنهاد كرد، خزانه دار كشور مصر باشد و گفت : مرا در راءس خزانه دارى اين سرزمين قرار ده چرا كه من هم حافظ و نگهدار خوبى هستم و هم به اسرار اين كار واقفم (قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم ). يوسف مى دانست يك ريشه مهم نابسامانيهاى آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصاديش نهفته است ، اكنون كه آنها به حكم اجبار به سراغ او آمده اند، چه بهتر كه نبض اقتصاد كشور مصر را در دست گيرد و به يارى مستضعفان بشتابد، از تبعيضها تا آنجا كه قدرت دارد بكاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگيرد، و به وضع بى سر و سامان آن كشور پهناور سامان بخشد. مخصوصا مسائل كشاورزى را كه در آن كشور در درجه اول اهميت بود، زير نظر بگيرد و با توجه به اينكه سالهاى فراوانى و سپس سالهاى خشكى در پيش است ، مردم را به كشاورزى و توليد بيشتر دعوت كند، و در مصرف فرآورده هاى كشاورزى تا سر حد جيره بندى ، صرفه جوئى كند، و آنها را براى سالهاى قحطى ذخيره نمايد، لذا راهى بهتر از اين نديد كه پيشنهاد سرپرستى خزانه هاى مصر كند. بعضى گفته اند ملك كه در آن سال در تنگناى شديدى قرار گرفته بود، و در انتظار اين بود كه خود را به نحوى نجات دهد، زمام تمام امور را بدست يوسف سپرد و خود كناره گيرى كرد. ولى بعضى ديگر گفته اند او را بجاى عزيز مصر به مقام نخست وزيرى نصب كرد، اين احتمال نيز هست كه طبق ظاهر آيه فوق ، او تنها خزانه دار مصر شده باشد.
ولى آيات ۱۰۰ و ۱۰۱ همين سوره كه تفسير آن بخواست خدا خواهد آمد دليل بر اين است كه او سرانجام بجاى ملك نشست و زمامدار تمام امور مصر شد، هر چند آيه ۸۸ كه مى گويد برادران به او گفتند يا ايها العزيز، دليل بر اين است كه او در جاى عزيز مصر قرار گرفت ، ولى هيچ مانعى ندارد كه اين سلسله مراتب را تدريجا طى كرده باشد، نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزيرى و بعد بجاى ملك ، نشسته باشد. به هر حال ، خداوند در اينجا مى گويد: «و اين چنين ما يوسف را بر سرزمين مصر، مسلط ساختيم كه هر گونه مى خواست در آن تصرف مى كرد» (و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوء منها حيث يشاء). آرى «ما رحمت خويش و نعمتهاى مادى و معنوى را به هر كس بخواهيم و شايسته بدانيم مى بخشيم » (نصيب برحمتنا من نشاء). «و ما هرگز پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد» و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شايسته آن بوده اند به آنها خواهيم داد كه در پيشگاه ما هيچ كار نيكى بدست فراموشى سپرده نمى شود. (و لا نضيع اجر المحسنين ). ولى مهم اين است كه تنها به پاداش دنيا قناعت نخواهيم كرد و پاداشى كه در آخرت به آنها خواهد رسيد بهتر و شايسته تر براى كسانى است كه ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند (و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون ).
نكته ها :
چگونه يوسف دعوت طاغوت زمان را پذيرفت ؟
نخستين چيزى كه در رابطه با آيات فوق جلب توجه مى كند اين است كه
چگونه يوسف اين پيامبر بزرگ حاضر شد، خزانه دارى يا نخست وزيرى يكى از طاغوتهاى زمان را بپذيرد؟ و با او همكارى كند؟ پاسخ اين سؤ ال در حقيقت در خود آيات فوق نهفته است ، او به عنوان يك انسان حفيظ و عليم (امين و آگاه ) عهده دار اين منصب شد، تا بيت المال را كه مال مردم بود به نفع آنها حفظ كند و در مسير منافع آنان به كار گيرد، مخصوصا حق مستضعفان را كه در غالب جامعه ها پايمال مى گردد به آنها برساند. به علاوه او از طريق علم تعبير - چنانكه گفتيم - آگاهى داشت كه يك بحران شديد اقتصادى براى ملت مصر در پيش است كه بدون برنامه ريزى دقيق و نظارت از نزديك ممكن است جان گروه زيادى بر باد رود، بنابراين نجات يك ملت و حفظ جان انسانهاى بيگناه ايجاب مى كرد كه از فرصتى كه بدست يوسف افتاده بود به نفع همه مردم ، مخصوصا محرومان ، استفاده كند، چرا كه در يك بحران اقتصادى و قحطى پيش از همه جان آنها به خطر مى افتد و نخستين قربانى بحرانها آنها هستند. در فقه در بحث قبول ولايت از طرف ظالم نيز اين بحث بطور گسترده آمده است كه قبول پست و مقام از سوى ظالم هميشه حرام نيست ، بلكه گاهى مستحب و يا حتى واجب مى گردد و اين در صورتى است كه منافع پذيرش آن و مرجحات دينيش بيش از زيانهاى حاصل از تقويت دستگاه باشد. در روايات متعددى نيز مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) به بعضى از دوستان نزديك خود (مانند على بن يقطين كه از ياران امام كاظم (عليهالسلام ) بود و وزارت فرعون زمان خود هارون الرشيد را به اجازه امام پذيرفت ) چنين اجازه اى را مى دادند. و به هر صورت قبول يا رد اينگونه پستها تابع قانون اهم و مهم است ، و بايد سود و زيان آن از نظر دينى و اجتماعى سنجيده شود، چه بسا كسى كه قبول چنين مقامى مى كند سرانجام به خلع يد ظالم مى انجامد (آنچنانكه طبق بعضى از روايات در جريان زندگى يوسف اتفاق افتاد) و گاه سرچشمه اى مى شود براى
انقلابها و قيامهاى بعدى ، چرا كه او از درون دستگاه زمينه انقلاب را فراهم مى سازد (شايد مؤ من آل فرعون از اين نمونه بود). و گاهى حداقل اينگونه اشخاص سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و از فشار دستگاه روى اينگونه افراد مى كاهند. اينها امورى است كه هر يك به تنهائى مى تواند مجوز قبول اينگونه پستها باشد. روايت معروف امام صادق (عليهالسلام ) كه در مورد اين گونه اشخاص فرمود كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان : «كفاره همكارى با حكومت ظالم برآوردن خواسته هاى برادران است » نيز اشاره اى به همين معنى است . ولى اين موضوع از مسائلى است كه مرز حلال و حرام آن بسيار به يكديگر نزديك است ، و گاه مى شود بر اثر سهل انگارى كوچكى انسان در دام همكارى بيهوده با ظالم مى افتد و مرتكب يكى از بزرگترين گناهان مى شود در حالى كه به پندار خود مشغول عبادت و خدمت به خلق است . و گاه افراد سوء استفاده چى زندگى يوسف و يا على بن يقطين را بهانه اى براى اعمال نارواى خود قرار مى دهند، در حالى كه هيچگونه شباهتى ميان كار آنها و كار يوسف يا على بن يقطين نيست .
در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح مى شود و آن اينكه چگونه ، سلطان جبار مصر به چنين كارى تن در داد در حالى كه مى دانست يوسف در مسير خودكامگى و ظلم و ستم و استثمار و استعمار او گام برنمى دارد، بلكه به عكس مزاحم مظالم او است . پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته چندان مشكل نيست ، و آن اينكه گاهى بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى چنانست كه پايه هاى حكومت خود كامگان را از اساس مى لرزاند آنچنانكه همه چيز خود را در خطر ميبينند، در اينگونه موارد براى رهائى خويشتن از مهلكه حتى حاضرند از يك حكومت عادلانه مردمى استقبال كنند، تا خود را نجات دهند.
اهميت مسائل اقتصادى و مديريت
گر چه ما هرگز موافق مكتبهاى يك بعدى كه همه چيز را در بعد اقتصادى خلاصه مى كنند و انسان و ابعاد وجود او را نشناخته اند نيستيم ، ولى با اين حال اهميت ويژه مسائل اقتصادى را در سرنوشت اجتماعات هرگز نمى توان از نظر دور داشت ، آيات فوق نيز اشاره به همين حقيقت مى كند، چرا كه يوسف از ميان تمام پستها انگشت روى خزانه دارى گذاشت ، زيرا مى دانست هر گاه به آن سر و سامان دهد قسمت عمده نابسامانيهاى كشور باستانى مصر، سامان خواهد يافت ، و از طريق عدالت اقتصادى مى تواند سازمانهاى ديگر را كنترل كند. در روايات اسلامى نيز اهميت فوق العادهاى به اين موضوع داده شده است از جمله در حديث معروف على (عليهالسلام ) يكى از دو پايه اصلى زندگى مادى و معنوى مردم (قوام الدين و الدنيا) مسائل اقتصادى قرار داده شده است ، در حالى كه پايه ديگر علم و دانش و آگاهى شمرده شده است .
گر چه مسلمين تاكنون اهميتى را كه اسلام به اين بخش از زندگى فردى و اجتماعى داده ناديده گرفته اند، و به همين دليل از دشمنان خود در اين قسمت عقب مانده اند، اما بيدارى و آگاهى روز افزونى كه در قشرهاى جامعه اسلامى ديده مى شود، اين اميد را به وجود مى آورد كه در آينده كار و فعاليتهاى اقتصادى را به عنوان يك عبادت بزرگ اسلامى تعقيب كنند و با نظام صحيح و حساب شده عقبماندگى خود را از دشمنان بيرحم اسلام از اين نظر جبران نمايند. ضمنا تعبير يوسف كه مى گويد «انى حفيظ عليم » دليل بر اهميت مديريت در كنار امانت است ، و نشان مى دهد كه پاكى و امانت به تنهائى براى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى و تخصص و مديريت نيز لازم است ، چرا كه «عليم » را در كنار «حفيظ» قرار داده است . و ما بسيار ديده ايم كه خطرهاى ناشى از عدم اطلاع و مديريت كمتر از خطرهاى ناشى از خيانت نيست بلكه گاهى از آن برتر و بيشتر است ! با اين تعليمات روشن اسلامى نميدانيم چرا بعضى مسلمانان به مساله مديريت و آگاهى هيچ اهميت نمى دهند و حداكثر كشش فكر آنها در شرائط واگذارى پستها، همان مساله امانت و پاكى است با اينكه سيره پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليهالسلام ) در دوران حكومتشان نشان مى دهد، آنها به مساله آگاهى و مديريت همانند امانت و درستكارى اهميت مى دادند. ۳ - نظارت بر مصرف در مسائل اقتصادى تنها موضوع توليد بيشتر مطرح نيست ، گاهى كنترل مصرف از آن هم مهمتر است ، و به همين دليل در دوران حكومت خود، سعى كرد، در آن هفت سال وفور نعمت ، مصرف را به شدت كنترل كند تا بتواند قسمت مهمى از توليدات كشاورزى را براى سالهاى سختى كه در پيش بود، ذخيره نمايد.
در حقيقت اين دو از هم جدا نمى توانند باشند، توليد بيشتر هنگامى مفيد است كه نسبت به مصرف كنترل صحيحترى شود، و كنترل مصرف هنگامى مفيدتر خواهد بود كه با توليد بيشتر همراه باشد. سياست اقتصادى يوسف (عليهالسلام ) در مصر نشان داد كه يك اقتصاد اصيل و پويا نميتواند هميشه ناظر به زمان حال باشد، بلكه بايد آينده و حتى نسلهاى بعد را نيز در بر گيرد، و اين نهايت خودخواهى است كه ما تنها به فكر منافع امروز خويش باشيم و مثلا همه منابع موجود زمين را غارت كنيم و به هيچوجه به فكر آيندگان نباشيم كه آنها در چه شرائطى زندگى خواهند كرد، مگر برادران ما تنها همينها هستند كه امروز با ما زندگى مى كنند و آنها كه در آينده مى آيند برادر ما نيستند. جالب اينكه از بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه يوسف براى پايان دادن به استثمار طبقاتى و فاصله ميان قشرهاى مردم مصر، از سالهاى قحطى استفاده كرد، به اين ترتيب كه در سالهاى فراوانى نعمت مواد غذائى از مردم خريد و در انبارهاى بزرگى كه براى اين كار تهيه كرده بود ذخيره كرد، و هنگامى كه اين سالها پايان يافت و سالهاى قحطى در پيش آمد، در سال اول مواد غذائى را به درهم و دينار فروخت و از اين طريق قسمت مهمى از پولها را جمع آورى كرد، در سال دوم در برابر زينتها و جواهرات (البته به استثناى آنها كه توانائى نداشتند) و در سال سوم در برابر چهارپايان ، و در سال چهارم در برابر غلامان و كنيزان ، و در سال پنجم در برابر خانه ها، و در سال ششم در برابر مزارع ، و آبها، و در سال هفتم در برابر خود مردم مصر، سپس تمام آنها را (به صورت عادلانه اى ) به آنها بازگرداند، و گفت هدفم اين بود كه آنها را از بلا و نابسامانى رهائى بخشم .
مدح خويش يا معرفى خويشتن بدون شك تعريف خويش كردن
كار ناپسندى است ، ولى با اين حال اين يك قانون كلى نيست ، گاهى شرائط ايجاب مى كند كه انسان خود را به جامعه معرفى كند تا مردم او را بشناسند و از سرمايه هاى وجودش استفاده كنند و بصورت يك گنج مخفى و متروك باقى نماند. در آيات فوق نيز خوانديم كه يوسف به هنگام پيشنهاد پست خزانه دارى مصر خود را با جمله حفيظ عليم ستود، زيرا لازم بود سلطان مصر و مردم بدانند كه او واجد صفاتى است كه براى سرپرستى اين كار نهايت لزوم را دارد. لذا در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ اين سؤ ال كه آيا جايز است انسان خودستائى كند و مدح خويش نمايد؟ فرمود: نعم اذا اضطر اليه اما سمعت قول يوسف اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم و قول العبد الصالح و انا لكم ناصح امين : آرى هنگامى كه ناچار شود مانعى ندارد آيا نشنيده اى گفتار يوسف را كه فرمود: مرا بر خزائن زمين قرار ده كه من امين و آگاهم ، و همچنين گفتار بنده صالح خدا (هود) من براى شما خيرخواه و امينم ، و از اينجا روشن مى شود اينكه در خطبه شقشقيه و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه على (عليهالسلام ) به مدح خويشتن ميپردازد و خود را محور آسياى خلافت مى شمرد، كه هماى بلند پرواز انديشه ها به اوج فكر و مقام او نمى رسد، و سيل علوم و دانشها از كوهسار وجودش سرازير مى شود، و امثال اين تعريفها همه براى اين است كه مردم ناآگاه و بيخبر به مقام او پى ببرند و از گنجينه
وجودش براى بهبود وضع جامعه استفاده كنند.
پاداشهاى معنوى برتر است
گرچه بسيارى از مردم نيكوكار در همين جهان به پاداش مادى خود ميرسند، همانگونه كه يوسف نتيجه پاكدامنى و شكيبائى و پارسائى و تقواى خويش را در همين دنيا گرفت ، كه اگر آلوده بود هرگز به چنين مقامى نميرسيد. ولى اين سخن به آن معنى نيست كه همه كس بايد چنين انتظارى را داشته باشند و اگر به پاداشهاى مادى نرسند گمان كنند به آنها ظلم و ستمى شده ، چرا كه پاداش اصلى ، پاداشى است كه در زندگى آينده انسان ، در انتظار او است . و شايد براى رفع همين اشتباه و دفع همين توهم است كه قرآن در آيات فوق بعد از ذكر پاداش دنيوى يوسف اضافه مى كند و لاجر الاخرة خير للذين آمنوا و كانوا يتقون : پاداش آخرت براى آنانكه ايمان دارند و تقوى پيشه كرده اند برتر است .
حمايت از زندانيان
زندان هر چند هميشه جاى نيكوكاران نبوده است ، بلكه گاهى بيگناهان و گاهى گنهكاران در آن جاى داشته اند، ولى در هر حال اصول انسانى ايجاب مى كند كه نسبت به زندانيان هر چند، گنهكار باشند موازين انسانى رعايت شود. گرچه دنياى امروز ممكن است خود را مبتكر مساله حمايت از زندانيان بداند ولى در تاريخ پرمايه اسلام از نخستين روزهائى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حكومت مى كرد، توصيه ها و سفارشهاى او را نسبت به اسيران و زندانيان به خاطر داريم ، و سفارش على (عليهالسلام ) را نسبت به آن زندانى جنايتكار (يعنى عبد الرحمن بن ملجم مرادى كه قاتل او بود) همه شنيده ايم كه دستور داد نسبت به او مدارا كنند و حتى از غذاى
خودش كه شير بود براى او ميفرستاد، و در مورد اعدامش فرمود بيش از يك ضربه بر او نزنند چرا كه او يك ضربه بيشتر نزده است ! يوسف نيز هنگامى كه در زندان بود رفيقى مهربان ، پرستارى دلسوز، دوستى صميمى و مشاورى خيرخواه ، براى زندانيان محسوب مى شد، و به هنگامى كه از زندان مى خواست بيرون آيد، نخست با اين جمله توجه جهانيان را بوضع زندانيان ، و حمايت از آنها، معطوف داشت ، دستور داد بر سر در زندان بنويسند: هذا قبور الاحياء، و بيت الاحزان ، و تجربه الاصدقاء، و شماتة الاعداء! : «اينجا قبر زندگان ، خانه اندوهها، آزمايشگاه دوستان و سرزنشگاه دشمنان است !» و با اين دعا علاقه خويش را به آنها نشان داد: اللهم اعطف عليهم بقلوب الاخيار، و لا تعم عليهم الاخبار: بارالها! دلهاى بندگان نيكت را به آنها متوجه ساز و خبرها را از آنها مپوشان . جالب اينكه در همان حديث فوق مى خوانيم : فلذلك يكون اصحاب السجن اعرف الناس بالاخبار فى كل بلدة : به همين دليل زندانيان در هر شهرى از همه به اخبار آن شهر آگاهترند!! و ما خود اين موضوع را در دوران زندان آزموديم كه جز در موارد استثنائى اخبار به صورت وسيعى از طرق بسيار مرموزى كه مامورين زندان هرگز از آن آگاه نمى شدند به زندانيان مى رسيد، و گاه كسانى كه تازه به زندان مى آمدند خبرهائى در درون زندان مى شنيدند كه در بيرون از آن آگاهى نداشتند، كه اگر بخواهيم شرح نمونه هاى آنرا بدهيم از هدف دور خواهيم شد.
آيه ۵۸-۶۲
آيه و ترجمه
وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسف فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۵۸) وَ لَمَّا جَهَّزَهُم بجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونى بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنى أُوفى الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيرُ الْمُنزِلِينَ(۵۹) فَإِن لَّمْ تَأْتُونى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِندِى وَ لا تَقْرَبُونِ(۶۰) قَالُوا سنرَوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَعِلُونَ(۶۱) وَ قَالَ لِفِتْيَنِهِ اجْعَلُوا بِضعَتهُمْ فى رِحَالهِِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۶۲) ترجمه : ۵۸ - برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، او آنها را شناخت ، ولى آنها وى را نشناختند. ۵۹ - و هنگامى كه (يوسف ) بارهاى آنها را آماده ساخت گفت (دفعه آينده ) آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من آوريد، آيا نمى بينيد من حق پيمانه را ادا مى كنم و من بهترين مى زبانانم ؟! ۶۰ - و اگر او را نزد من نياوريد نه كيل (و پيمانهاى از غله ) نزد من خواهيد داشت و نه (اصلا) نزديك من شويد! ۶۱ - گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد (و سعى مى كنيم موافقتش را جلب نمائيم ) و ما اين كار را خواهيم كرد. ۶۲ - (سپس ) به كارگزاران خود گفت آنچه را به عنوان قيمت پرداخته اند در بارهايشان بگذاريد شايد آنرا پس از مراجعت به خانواده خويش بشناسند و شايد برگردند.
تفسير : پيشنهاد تازه يوسف به برادران سرانجام همانگونه كه پيش بينى مى شد، هفت سال پى در پى وضع كشاورزى مصر بر اثر بارانهاى پربركت و وفور آب نيل كاملا رضايت بخش بود، و يوسف كه همه خزائن مصر و امور اقتصادى آن را زير نظر داشت دستور داد انبارها و مخازن كوچك و بزرگى بسازند به گونه اى كه مواد غذائى را از فاسد شدن حفظ كنند، و دستور داد مردم مقدار مورد نياز خود را از محصول بردارند و بقيه را به حكومت بفروشند و به اين ترتيب ، انبارها و مخازن از آذوقه پر شد. اين هفت سال پر بركت و وفور نعمت گذشت ، و قحطى و خشكسالى چهره عبوس خود را نشان داد، و آنچنان آسمان بر زمين بخيل شد كه زرع و نخيل لب تر نكردند، و مردم از نظر آذوقه در مضيقه افتادند و چون ميدانستند ذخائر فراوانى نزد حكومت است ، مشكل خود را از اين طريق حل مى كردند و يوسف نيز تحت برنامه و نظم خاصى كه توام به آينده نگرى بود غله به آنها ميفروخت و نيازشان را به صورت عادلانه اى تامين مى كرد. اين خشكسالى منحصر به سرزمين مصر نبود، به كشورهاى اطراف نيز سرايت كرد، و مردم فلسطين و سرزمين كنعان را كه در شمال شرقى مصر قرار داشتند فرا گرفت ، و خاندان يعقوب كه در اين سرزمين زندگى مى كردند نيز به مشكل كمبود آذوقه گرفتار شدند، و به همين دليل يعقوب تصميم گرفت ، فرزندان خود را به استثناى بنيامين ، كه بجاى يوسف نزد پدر ماند راهى مصر كند. آنها با كاروانى كه به مصر مى رفت به سوى اين سرزمين حركت كردند و به گفته بعضى پس از ۱۸ روز راهپيمائى وارد مصر شدند. طبق تواريخ ، افراد خارجى به هنگام ورود به مصر بايد خود را معرفى مى كردند
تا مامورين به اطلاع يوسف برسانند، هنگامى كه مامورين گزارش كاروان فلسطين را دادند، يوسف در ميان در خواست كنندگان غلات نام برادران خود را ديد، و آنها را شناخت و دستور داد، بدون آنكه كسى بفهمد آنان برادر وى هستند احضار شوند و آنچنانكه قرآن مى گويد برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند او آنها را شناخت ، ولى آنها وى را نشناختند (و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون ). آنها حق داشتند يوسف را نشناسند، زيرا از يكسو سى تا چهل سال (از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند) گذشته بود، و از سوئى ديگر، آنها هرگز چنين احتمالى را نميدادند كه برادرشان عزيز مصر شده باشد، حتى اگر شباهت او را با برادرشان مى ديدند، حتما حمل بر تصادف مى كردند، از همه اينها گذشته طرز لباس و پوشش يوسف آنچنان با سابق تفاوت يافته بوده كه شناختن او در لباس جديد، كه لباس مصريان بود، كار آسانى نبود، اصلا احتمال حيات يوسف پس از آن ماجرا در نظر آنها بسيار بعيد بود. به هر حال آنها غله مورد نياز خود را خريدارى كردند، و وجه آن را كه پول يا كندر يا كفش يا ساير اجناسى بود كه از كنعان با خود به مصر آورده بودند پرداختند. يوسف برادران را مورد لطف و محبت فراوان قرار داد، و در گفتگو را با آنها باز كرد، برادران گفتند: ما، ده برادر از فرزندان يعقوب هستيم ، و او نيز فرزندزاده ابراهيم خليل پيامبر بزرگ خدا است ، اگر پدر ما را ميشناختى احترام بيشترى مى كردى ، ما پدر پيرى داريم كه از پيامبران الهى ، ولى اندوه عميقى سراسر وجود او را در بر گرفته !. يوسف فورا پرسيد اين همه اندوه چرا؟ گفتند: او پسرى داشت ، كه بسيار مورد علاقه اش بود و از نظر سن از ما
كوچكتر بود، روزى همراه ما براى شكار و تفريح به صحرا آمد، و ما از او غافل مانديم و گرگ او را دريد! و از آن روز تاكنون پدر، براى او گريان و غمگين است . بعضى از مفسران چنين نقل كرده اند كه عادت يوسف اين بود كه به هر كس يك بار شتر غله بيشتر نمى فروخت ، و چون برادران يوسف ، ده نفر بودند، ده بار غله به آنها داد، آنها گفتند ما پدر پيرى داريم و برادر كوچكى ، كه در وطن مانده اند، پدر به خاطر شدت اندوه نميتواند مسافرت كند و برادر كوچك هم براى خدمت و انس ، نزد او مانده است ، سهميه اى هم براى آن دو به ما مرحمت كن . يوسف دستور داد دو بار ديگر بر آن افزودند، سپس رو كرد به آنها و گفت : من شما را افراد هوشمند و مؤ دبى مى بينم و اينكه ميگوئيد پدرتان به برادر كوچكتر بسيار علاقمند است ، معلوم مى شود، او فرزند فوق العادهاى است و من مايل هستم در سفر آينده حتما او را ببينم . به علاوه مردم در اينجا سوءظنهائى نسبت به شما دارند چرا كه از يك كشور بيگانه ايد براى رفع سوءظن هم كه باشد در سفر آينده برادر كوچك را به عنوان نشانه همراه خود بياوريد. در اينجا قرآن مى گويد: هنگامى كه يوسف بارهاى آنها را آماده ساخت به آنها گفت : آن برادرى را كه از پدر داريد نزد من بياوريد (و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم ). سپس اضافه كرد: آيا نميبينيد، حق پيمانه را ادا مى كنم ، و من بهترين ميزبانها هستم ؟ (الا ترون انى او فى الكيل و انا خير المنزلين ). و به دنبال اين تشويق و اظهار محبت ، آنها را با اين سخن تهديد كرد كه اگر آن برادر را نزد من نياوريد، نه كيل و غله اى نزد من خواهيد داشت ، و نه
اصلا به من نزديك شويد (فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى و لا تقربون ). يوسف مى خواست به هر ترتيبى شده بنيامين را نزد خود آورد، گاهى از طريق تحبيب و گاهى از طريق تهديد وارد مى شد، ضمنا از اين تعبيرات روشن مى شود كه خريد و فروش غلات در مصر از طريق وزن نبود بلكه بوسيله پيمانه بود و نيز روشن مى شود كه يوسف از برادران خود و ساير ميهمانها به عاليترين وجهى پذيرائى مى كرد، و به تمام معنى مهمان نواز بود. برادران در پاسخ او گفتند: ما با پدرش گفتگو مى كنيم و سعى خواهيم كرد موافقت او را جلب كنيم و ما اين كار را خواهيم كرد (قالوا سنراود عنه اباه و انا لفاعلون ). تعبير «انا لفاعلون » نشان مى دهد كه آنها يقين داشتند، مى توانند از اين نظر در پدر نفوذ كنند و موافقتش را جلب نمايند كه اين چنين قاطعانه به عزيز مصر قول مى دادند، و بايد چنين باشد، جائى كه آنها توانستند يوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمى توانند بنيامين را از او جدا سازند؟ در اينجا يوسف براى اينكه عواطف آنها را به سوى خود بيشتر جلب كند و اطمينان كافى به آنها بدهد، به كارگزارانش گفت : وجوهى را كه برادران در برابر غله پرداخته اند، دور از چشم آنها، در باره ايشان بگذاريد، تا به هنگامى كه به خانواده خود بازگشتند و بارها را گشودند، آنرا بشناسند و بار ديگر به مصر بازگردند (و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم يرجعون ).
نكته ها :
چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد
نخستين سؤ الى كه در ارتباط با آيات فوق پيش مى آيد اين است كه چگونه يوسف خود را به برادران معرفى نكرد، تا زودتر او را بشناسند و به سوى پدر باز گردند، و او را از غم و اندوه جانكاه فراق يوسف در آورند؟ اين سؤ ال را مى توان به صورت وسيع ترى نيز عنوان كرد و آن اينكه هنگامى كه برادران نزد يوسف آمدند، حداقل هشت سال از آزادى او از زندان گذشته بود، چرا كه هفت سال دوران وفور نعمت را پشت سر گذاشته بود كه به ذخيره مواد غذائى براى سالهاى قحطى مشغول بود، و در سال هشتم كه قحطى شروع شد يا بعد از آن برادرها براى تهيه غله به مصر آمدند، آيا لازم نبود كه در اين هشت سال ، پيكى به كنعان بفرستد و پدر را از حال خود آگاه سازد و او را از آن غم بى پايان رهائى بخشد؟! بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و علامه طباطبائى در الميزان ، و قرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن ، به پاسخ اين سؤ ال پرداخته اند و جوابهائى ذكر كرده اند كه به نظر مى رسد بهترين آنها اين است كه يوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت ، زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته از جهات ديگر صحنه آزمايش و ميدان امتحانى بود براى يعقوب و مى بايست دوران اين آزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد، و قبل از آن خبر دادن را يوسف مجاز نبود. به علاوه اگر يوسف بلافاصله خود را به برادران معرفى مى كرد، ممكن بود عكس العملهاى نامطلوبى داشته باشد از جمله اينكه آنها چنان گرفتار وحشت حادثه شوند كه ديگر به سوى او باز نگردند، به خاطر اينكه احتمال مى دادند يوسف انتقام گذشته را از آنها بگيرد.
چرا يوسف پول را به برادران باز گرداند
چرا يوسف دستور داد وجهى را كه برادران در مقابل غله پرداخته بودند در بارهاى آنها بگذارند. از اين سؤ ال نيز پاسخهاى متعددى گفته شده از جمله فخر رازى در تفسيرش ده پاسخ براى آن ذكر كرده است كه بعضى نامناسب است ، ولى خود آيات فوق پاسخ اين سؤ ال را بيان كرده است ، چرا كه مى گويد: لعلهم يعرفونها اذا انقلبوا الى اهلهم لعلهم يرجعون : هدف يوسف اين بود كه آنان پس از بازگشت به وطن آنها را در لابلاى بارها ببينند، و به كرامت و بزرگوارى عزيز مصر (يوسف ) بيش از پيش پى ببرند، و همان سبب شود كه بار ديگر به سوى او بازگردند، و حتى برادر كوچك خويش را با اطمينان خاطر همراه بياورند و نيز پدرشان يعقوب با توجه به اين وضع ، اعتماد بيشترى به آنها در زمينه فرستادن بنيامين به مصر پيدا كنند.
چگونه يوسف از اموال بيت المال به برادران داد؟
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه يوسف چگونه اموال بيت المال را بلا عوض به برادران داد؟ اين سؤ ال را از دو راه مى توان پاسخ داد: نخست اينكه در بيت المال مصر حقى براى مستضعفان وجود داشته (و هميشه وجود دارد) و مرزهاى كشورها نيز دخالتى در اين حق نمى تواند داشته باشد، به همين دليل يوسف از اين حق در مورد برادران خويش كه در آن هنگام مستضعف بودند استفاده كرد، همانگونه كه در مورد ساير مستضعفان نيز استفاده مى كرد، ديگر اينكه يوسف در آن پست حساسى كه داشت ، شخصا داراى حقوقى بود و حداقل حقش اين بود كه خود و عائله نيازمند خويش و كسانى همچون پدر و برادر را از نظر حداقل زندگى تامين كند، بنابراين او از حق خويش در اين بخشش و عطا استفاده كرد.