تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۷
مؤ لف : جا دارد اين روايت بر بيان بعضى مصاديق آن حمل شود، علاوه بر اينكه هم در سندش ضعف هست و هم در متنش .
و در كتاب روضة الواعظين ابن فارسى است كه از جعفر بن محمد از پدرش از جدش (عليهمالسلام ) روايت شده كه آن جناب فرموده : در عرش تمثال تمامى مخلوقات برى و بحرى عالم هست . آنگاه امام جعفر بن محمد فرموده : اين است تاويل آيه «و ان من شى ء الا عندنا خزائنه ....» و در معانى الاخبار به سند خود از مقاتل بن سليمان روايت كرده كه گفت امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى موسى از كوه طور بالا رفت ، پروردگارش را ندا داد و عرضه داشت : «پروردگارا خزائن خودت را به من نشان بده ». خطاب آمد اى موسى خزائن من اين است كه وقتى چيزى را بخواهم مى گويم «كن » آن چيز موجود مى شود. و در الدر المنثور است كه بزار و ابن مردويه - در كتاب العظمة - از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : خزائن خدا كلام خداست ، وقتى چيزى را اراده كند مى گويد «كن » و او موجود مى شود. مؤ لف : اين سه روايت اخير بيان گذشته ما را تاييد مى كند. و منظور از كلمه «كن » كلمه ايجاد است كه همان وجود اشياء مى باشد. و نيز اين ، تاييد مى كند نظريه ما را كه گفتيم كلمه «شى ء» در آيه شريفه تمامى موجودات را شامل مى شود و مخصوص به موجودى معين نيست ، و مى رساند كه صحابه و اهل عصر نزول قرآن نيز همين عموميت را مى فهميدند، همچنانكه اين عموميت را روايت الدر المنثور از ابن ابى حاتم از معاويه نيز تاييد مى كند كه گفت : آيا شما به اين قرآن ايمان نداريد و آن را حق نمى پنداريد؟
گفتند: بله . گفت پس بخوانيد اين آيه را: «و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم » آيا شما به اين آيه ايمان نداشتيد و آن را حق نمى دانستيد؟ گفتند: چرا؟ گفت پس چرا بعد از چنين علمى مرا ملامت مى كنيد كه چرا اموال مردم را به خود اختصاص دادهاى ؟! احنف برخاست و در جوابش گفت : اى معاويه به خدا سوگند ما تو را بر خزائن خدا ملامت نمى كنيم بلكه ملامتت مى كنيم كه چرا بعد از آنكه خدا ارزاق خلق را از خزائنش نازل كرد تو در خزائن خودت قرارش دادى و در خزائن را به روى خلق بستى . معاويه از شنيدن اين جواب ساكت ماند. رواياتى در ذيل آيه «و لقد علمنا المستقدمين منكم ...» و در همان كتاب است كه ابن مردويه و حاكم از مروان بن حكم روايت كرده كه گفت : مردانى در صفوف جماعت به صف آخر مى پيوستند تا به صفوف زنان نزديك تر باشند لذا اين آيه نازل شد: «و لقد علمنا المستقدمين منكم ...». مؤ لف : و نيز از عده اى از ابى الجوزاء از ابن عباس روايت شده كه گفت : زنى زيبا پشت سر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز مى خواند و از زيباترين زنان بود. بعضى از مردان سعى مى كردند كه در صف اول بايستند و او را نبينند، و بعضى سعى مى كردند در صف آخر بايستند و او را در حال ركوع از زير بغل خود تماشا كنند، لذا اين آيه نازل شد: «و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين ». و ليكن اين آيه با اين دو روايت انطباق ندارد، نه از جهت لفظ و نه از جهت سياقى كه در آن قرار گرفته است ، و جهتش روشن است . باز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از طريق معتمر بن سليمان ، از شعيب بن - عبد الملك از مقاتل بن سليمان نقل كرده كه در ذيل آيه «و لقد علمنا المستقدمين منكم ...» گفته است : به ما چنين رسيده كه اين آيه در مورد جنگ نازل شده . معتمر گفته است : من اين معنا را براى پدرم نقل كردم ، گفت اين آيه وقتى نازل شد كه هنوز جنگ و جهاد واجب نشده بود.
مؤ لف : يعنى در مكه نازل شده بود. و در تفسير عياشى از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه «و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين » فرموده : اينها مؤ منين از اين امتند. و در تفسير برهان از شيبانى - در كتاب نهج البيان - از صادق ، جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت كرده كه فرمود: مستقدمين ، اصحاب حسنات و مستاخرين اصحاب سيئات اند.
آيات ۲۶ - ۴۸،سوره حجر
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ(۲۶) وَ الجَْانَّ خَلَقْنَهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السمُومِ(۲۷) وَ إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ(۲۸) فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ(۲۹) فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ(۳۰) إِلا إِبْلِيس أَبى أَن يَكُونَ مَعَ السجِدِينَ(۳۱) قَالَ يَإِبْلِيس مَا لَك أَلا تَكُونَ مَعَ السجِدِينَ(۳۲) قَالَ لَمْ أَكُن لاَسجُدَ لِبَشرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ(۳۳) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ(۳۴) وَ إِنَّ عَلَيْك اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ(۳۵) قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(۳۶) قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(۳۷) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(۳۸) قَالَ رَب بمَا أَغْوَيْتَنى لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فى الاَرْضِ وَ لاُغْوِيَنهُمْ أَجْمَعِينَ(۳۹) إِلا عِبَادَك مِنهُمُ الْمُخْلَصِينَ(۴۰) قَالَ هَذَا صِرَطٌ عَلىَّ مُستَقِيمٌ(۴۱) إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيهِمْ سلْطنٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْغَاوِينَ(۴۲) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ(۴۳) لهََا سبْعَةُ أَبْوَبٍ لِّكلِّ بَابٍ مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسومٌ(۴۴) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ(۴۵) ادْخُلُوهَا بِسلَمٍ ءَامِنِينَ(۴۶) وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍ إِخْوَناً عَلى سرُرٍ مُّتَقَبِلِينَ(۴۷) لا يَمَسهُمْ فِيهَا نَصبٌ وَ مَا هُم مِّنهَا بِمُخْرَجِينَ (۴۸)
ترجمه آيات و به تحقيق ما انسان را از گلى خشكيده از لايهاى سياه آفريديم (۲۶) و جن را قبل از وى از آتشى زهرآگين آفريده بوديم (۲۷) و چون پروردگارت به ملائكه گفت : ميخواهم بشرى از گلى خشكيده از لايهاى سياه خلق كنم (۲۸) پس چون كار او را به پايان رسانيدم و از روح خود در او دميدم بايد كه برايش بسجده افتيد (۲۹) ملائكه همگى و تماميشان سجده كردند (۳۰) مگر ابليس از اينكه با سجده كنندگان باشد امتناع ورزيد (۳۱) پروردگارت به او گفت : اى ابليس چه غرضى در نظر گرفتى كه از ساجدين نباشى ؟(۳۲) گفت من چنين كسى نبوده ام كه براى بشرى كه تو آن را از گلى خشكيده از لايه اى سياه آفريدى سجده كنم (۳۳) پروردگارت گفت : پس بيرون شو كه تو از رانده شدگانى (۳۴) و بر تو است لعنت تا روز جزا (۳۵) گفت پروردگارا پس مرا تا روزى كه خلايق مبعوث مى شوند مهلت بده (۳۶) پروردگارت گفت تو از مهلت داده شدگانى (۳۷) تا روز وقت معلوم (۳۸) گفت : پروردگارا بخاطر اينكه اغوايم كردى هر آينه در زمين زينت مى دهم در نظر آنان ، و هر آينه همگيشان را اغواء مى كنم (۳۹) مگر بندگان مخلصت را (۴۰) گفت : همين است راه مستقيم كه من قضاءاش را رانده ام (۴۱) بدرستى كه تو بر بندگان من تسلط ندارى ، مگر آنهائى كه خودشان رام تو گردند (۴۲) و بدرستى جهنم وعده گاه همه آنان است (۴۳) جهنم كه داراى هفت در است و براى هر درى جزئى از ايشان اختصاص يافته (۴۴) بدرستى كه پرهيزگاران در بوستانها و چشمه هايند (۴۵) آن روز به ايشان گفته مى شود به سلامت و ايمنى درآئيد (۴۶) و بيرون كشيم آنچه درسينه هاى ايشان باشد، از عداوت و كينه ( كه در دار دنيا داشتند) در حالى كه برادران يكديگر مى باشند كه بر تختها برابر هم قرار مى گيرند (۴۷) در آنجا خستگى برايشان نيست و بيرون آمدن هم ندارند (۴۸)
بيان آيات اين بيست و سه آيه سوم از آياتى است كه به دنبال آغاز سوره كه در باره استهزاى كفار به كتاب خدا و پيغمبرش و درخواست آيتى غير قرآن بود ايراد مى شود. در اين آيات خداى سبحان آغاز خلقت جن و انس و دستور دادنش به ملائكه و ابليس كه بر او سجده كنند، و سجده ملائكه ، و امتناع ابليس را كه از جن است ، و رجم او و گمراهى بنى آدم به دست او، و به كرسى نشستن قضاى خدا در سعادت متقين و شقاوت گمراهان ، را بيان كند. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ معناى خلقت انسان از «صلصال من حماء مسنون » راغب در مفردات گفته : اصل معناى «صلصال » عبارت است از صدايى كه از هر چيز خشكى چون ميخ و امثال آن به گوش برسد، و اگر گل خشكيده را هم صلصال گفته اند كه در قرآن هم آمده «من صلصال كالفخار» و «من صلصال من حماء مسنون : از گل خشكيده اى از لايه اى متعفن بدين جهت است كه وقتى روى آن راه مى روند صدا مى كند. كلمه ((صلصله » به معناى آب باقيمانده است ، و از اين جهت صلصلة گفته اند كه حكايت از صداى حركتش در مزاده ( مشگ ) مى كند. و بعضى گفته اند صلصال به معناى گل متعفن است كه از «صل اللحم : گوشت گنديد» گرفته شده است . راغب در خصوص كلمه «حما» گفته : «حما» و «حماءة » گلى سياه و متعفن است . و در باره اين آيه : «من حماء مسنون » گفته : بعضيها گفته اند يعنى لايه اى متغير. و در خصوص «لم يتسنه » گفته : معنايش اين است كه «لم يتغير : متغير نشده » و در باره «هاى » آخر آن گفته كه هاى استراحت است . و مقصود از اينكه فرمود: «و لقد خلقنا الانسان » ابتداى خلقت انسان است ، به دليل اينكه در جاى ديگر در باره خلقت آدمى از گل مى فرمايد: «و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين » بنا بر اين ، آيه شريفه خلقت نوع انسان را بيان مى كند،
زيرا خلق كردن اولين موجودى كه بقيه افرادش از آن منشعب مى شوند در حقيقت خلق كردن همه آنها است . در مجمع البيان مى گويد: اصل آدم از خاك بوده چون قرآن مى فرمايد: «خلقه من تراب : آدم را از خاك خلق كرد چيزى كه هست خاك مذكور را گل كرد، همچنانكه فرموده : ((و خلقته من طين : تو آدم را از گل آفريدى »، آنگاه آن گل را گذاشت تا متعفن شد، همچنانكه فرموده «من حماء مسنون : آدمى را از گل گنديده خلق كردم » آنگاه آن گل را گذاشت تا خشك شد: «من صلصال : از گل خشكيده » بنا بر اين تناقضى در اين تعبيرهاى مختلف قرآن نيست ، زيرا حالات مختلف مبدأ خلقت آدمى را بيان مى كند. وَ الجَْانَّ خَلَقْنَهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السمُومِ راغب در باره كلمه «سموم » گفته : باد داغى است كه اثر سمى دارد. توضيحاتى درباره معناى لغوى «جن » و اصل كلمه «جن » به معناى پوشاندن است ، و همين معنا در همه مشتقات كلمه جريان دارد نظير جن چون از نظر پوشيده است ، و مجنة و جنة ( سپر) چون آدمى را از شمشير دشمن مى پوشاند، و جنين ، و جنان - به فتح جيم - ( قلب )، چون از نظرها پنهان است و همچنين در اين جمله قرآن : «جن عليه الليل » و مشتقات ديگر آن ، اين معنا جريان دارد. «جن » طايفه اى از موجوداتند كه بالطبع از حواس ما پنهانند، و مانند خود ما شعور و اراده دارند، و در قرآن كريم بسيار اسمشان برده شده ، و كارهاى عجيب و غريب و حركات سريع از قبيل كارهايى كه در داستانهاى سليمان انجام دادند به ايشان نسبت داده شده ، و نيز مانند ما مكلف به تكاليفند، و چون ما زندگى و مرگ و حشر دارند و همه اينها از بسيارى از آيات متفرق قرآنى استفاده مى شود. آيا «جان » همان جن است ؟! و اما جان و اينكه آيا جان هم همان جن است و يا به گفته ابن عباس پدر جن است همانطور كه آدم پدر بشر مى باشد،
و يا به گفته حسن همان ابليس است ، و يا به گفته راغب نسل جنى ابليس و يا نوع مخصوصى از جن است ، اقوال مختلفى است كه بيشترش بى دليل است . آنچه كه تدبر در آيات قرآن كريم به دست مى دهد اين است كه در دو آيه مورد بحث «جان » را مقابل «انس » گرفته و آن دو را دو نوع گرفته ، و همين دو نوع گرفتن آن دو دليل و يا حداقل اشاره دارد بر اينكه يك نوع ارتباطى در خلقت آن دو هست ، و نظير دو آيه مورد بحث ، آيه «خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار» است . سياق آيات مورد بحث هم خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه ابليس از جنس جن بوده ، و گر نه جمله «و الجان خلقناه من قبل ...» لغو مى شد. در جاى ديگر از كلام خود هم فرموده كه ابليس از جن بود، و آن آيه «كان من الجن ففسق عن امر ربه » است ، از اين آيه به خوبى بر مى آيد كه جان ( در آيه مورد بحث ) همان جن بوده ، و يا يك نوعى از انواع آن بوده ، در غير اين دو آيه ديگر اسمى از جان برده نشده ، و هر جا بحثى از موجود مقابل انسان اسمى رفته به عنوان جن بوده ، حتى در مواردى كه عموميت كلام ، ابليس و همجنسان او را هم مى گرفته - مانند آيه «شياطين الانس و الجن » و آيه «و حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس و آيه سنفرغ لكم ايه الثقلان » و آيه «يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا» - به لفظ جن تعبير شده است .
و ظاهر اين آيات با در نظر گرفتن اينكه ميان انسان و جان در يكى ، و انسان و جن در ديگرى مقابله افتاده اين است كه جن و جان هر دو يكى باشد و تنها تعبير دو تا است .
بحث در مبداء خلقت جن و تناسل و ذيريه داشتن او
و نيز ظاهر مقابله اى كه ميان جمله «و لقد خلقنا الانسان ...» و جمله «و خلقنا الجان من قبل ...» برقرار شده اين است كه همانطور كه جمله اولى در صدد بيان اصل خلقت بشر است ، جمله دومى هم در مقام بيان همين معنا باشد. پس نتيجه اين مى شود كه خلقت جان در آغاز از آتشى زهرآگين بوده است . حال آيا نسلهاى بعدى جان هم مانند فرد اولشان از نار سموم بوده ، بخلاف آدمى كه فرد اولش از صلصال و افراد بعدش از نطفه او، و يا جن هم مانند بشر است ، از كلام خداى سبحان نميتوان استفاده كرد، زيرا كلام خدا از بيان اين جهت خالى است . تنها چيزى كه در آن بچشم مى خورد و ميتوان از آن استشمام پاسخى از اين سؤ ال نمود، اين است كه يك جا براى شيطان ذريه سراغ داده و فرموده : «افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى » و جاى ديگر هم نسبت مرگ و مير به آنها داده و فرموده : «قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ». و از اين دو نشانى مى توان فهميد كه تناسل در ميان جن نيز جارى است ، زيرا معهود و مالوف از هر جاندارى كه ذريه و مرگ و مير دارد، اين است كه تناسل هم داشته باشد ، چيزى كه هست اين سؤ ال بدون جواب مى ماند كه آيا تناسل جن هم مانند انس و ساير جانداران با عمل آميزش انجام مى يابد و يا به وسيله ديگرى ؟ در جمله «خلقناه من قبل » اضافه قطع شده و تقدير: «من قبل خلق الانسان » بوده ، و چون قرينه مقابله دو خلقت در كار بوده از ذكر مضاف اليه صرف نظر شده است . و اگر در آيه مورد بحث مبدأ خلقت جن از نار سموم دانسته شده ، با آيه سوره الرحمن كه آن را «مارجى از نار» ناميده و فرموده : «و خلق الجان من مارج من نار» منافات ندارد، زيرا مارج از آتش ، شعله ايست كه همراه دود باشد، پس دو آيه در مجموع مبدأ خلقت جن را باد سمومى معرفى مى كند كه مشتعل گشته و به صورت مارجى از آتش در آمده .
پس معناى دو آيه اين مى شود: سوگند مى خوريم كه ما خلقت نوع آدمى را از گلى خشكيده كه قبلا گلى روان و متغير و متعفن بود آغاز كرديم ، و نوع جن را از بادى بسيار داغ خلق كرديم كه از شدت داغى مشتعل گشته و آتش شده بود. وَ إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً ... معناى كلمه «بشر» و نكته اى كه در التفات از تكلم به غيب در آيه : «و اذاقال ربك » هست در مفردات گفته كلمه «بشرة » به معناى ظاهر پوست و كلمه «ادمه » به معناى باطن آنست عموم ادباء چنين گفته اند - تا آنجا كه مى گويد - اگر از انسان هم به بشر تعبير كرده اند به اعتبار هويدا بودن پوست بدن او است چون ساير حيوانات پوست بدنهايشان با پشم ، مو و يا كرك پوشيده شده است ، و در اين كلمه مذكر و مؤ نث و همچنين جمع و مفرد يكسان است ، و تنها تثنيه دارد، به يك فرد و جماعتى گفته مى شود بشر، ولى تنها بر دو فرد آن مى گوييم «بشرين »، همچنانكه قرآن مجيد فرموده : «انؤ من لبشرين ». در قرآن كريم هر وقت جثه و ظاهر بدن انسان مورد بحث باشد از او به بشر تعبير مى شود، مانند «و هو الذى خلق من الماء بشرا : او است كه از آب ، بشرى خلق كرد». در جمله «و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا» فعلى در تقدير است ، و تقدير آن «و اذكر اذ قال » است . و نيز در اين جمله التفاتى از تكلم با غير به غيبت بكار رفته ، چون قبلا مى فرمود: «خلق كرديم » در اينجا خدا غايب حساب شده و فرموده «چون پروردگارت گفت ». و گويا عنايت در اين التفات مثل آن عنايتى باشد كه در جمله «و ان ربك هو يحشرهم » گذشت ، چون اين آيات نيز كشف مى كند از يك خبرى كه بالا خره به حشر و مساله سعادت و شقاوت دائمى منتهى مى گردد. علاوه بر اينكه تكلم با غير كه در آيه قبلى بود از قبيل تكلم بزرگان است كه در هنگام سخن از خود و خدم و اعوان به عنوان تعظيم كلمه «ما» را استعمال مى كنند، خداى تعالى هم ملائكه كرام را در آن مورد با خود به حساب آورده و فرموده : «و لقد خلقنا» ولى در اينجا ملائكه مورد خطاب جداى از خدا به حساب آمده اند و خداوند به ايشان خبر مى دهد كه مى خواهم آدم را خلق كنم ، و شما بايد بعد از آنكه روحم را در او دميدم به او سجده كنيد، و در چنين مقامى مناسب نيست تكلم با غير آنجا را تكرار كند - دقت بفرمائيد.
فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ معناى «سويته » و «نفخت فيه من روحى » و توضيحى در رابطه بين روح و بدن «تسوية » به معناى اين است كه چيزى را به گونهاى معتدل و مستقيم كنى كه خود قائم به امر خود باشد، به طورى كه هر جزء آن در جايى و به نحوى باشد كه بايد باشد و تسويه انسان نيز اين است كه هر عضو آن در جايى قرار گيرد كه بايد قرار بگيرد، و در غير آنجا غلط است ، و به حالى و وصفى هم قرار بگيرد كه غير آن سزاوار نيست . و بعيد نيست از جمله «انى خالق » و جمله «فاذا سويته » استفاده شود كه خلقت بدن انسان اولى به تدريج و در طول زمانى صورت گرفته ، ابتداء، خلق بوده كه عبارتست از جمع آورى اجزاء و سپس تسويه بوده كه عبارتست از تنظيم اجزاء و نهادن هر جزيى را در جاى مناسب ، و به حال و وضع مناسب خود، آنگاه نفخ روح بوده . و اگر در جاى ديگر فرموده «خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون » با اين استفاده ما منافات ندارد، براى اينكه جمله «ثم قال له ...» ناظر به ايجاد روح ، يعنى نفس انسانيت است نه راجع به بدن ( پس ميان خلقت از تراب تا نفخ روح در اين آيه مورد نظر نبوده لذا افتاده )، همچنانكه در جاى ديگر بعد از آنكه خلقت تدريجى را بيان مى كند در باره خلقت روح چنين تعبير مى نمايد: «ثم انشاناه خلقا آخر». و در جمله «و نفخت فيه من روحى » نفخ به معناى دميدن هوا در داخل جسمى است بوسيله دهان يا وسيله اى ديگر - اين معناى لغوى نفخ است ، ولى آن را بطور كنايه در تاثير گذاشتن در چيزى و يا القاء امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مى كنند، و در آيه شريفه مقصود از آن ايجاد روح در آدمى است . البته اينكه مى گوييم در آدمى ، معنايش اين نيست كه روح مانند باد كه در جسم باد كرده داخل است در بدن آدمى داخل باشد، بلكه معنايش ارتباط دادن و بر قرار كردن رابطه ميان بدن و روح است ، همچنانكه در آيه «ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم ، خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر»، و آيه «قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم » به اين معنا اشاره شد.
چون در آيه اول همانطور كه ملاحظه مى كنيد، مى فرمايد: روح انسانى همان بدنى است كه خلقت ديگر به خود گرفته ، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه شده باشد. و در آيه دوم مى فرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مى شود در حالى كه بدن به حال خود باقى است ، و چيزى از آن كم نمى گردد. پس روح ، امر وجودى است كه فى نفسه يك نوع اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است ، و در عين حال يك نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى شود. در تفسير آيه «و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات » در جلد اول اين كتاب پاره اى مطالب كه مربوط به اين مقام است گذشت ، و اميدواريم كه بتوانيم در ذيل آيه «قل الروح من امر ربى » ان شاء الله - در اين مساله بحثى كامل و مستوفى بنماييم . در آيه مورد بحث اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده به منظور تشريف و احترام بوده ، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت را مى رساند. و جمله فقعوا له ساجدين به اين معنا است كه سجده كنيد، و بعيد نيست معنايش اين باشد كه براى سجده او به رو به زمين بيفتيد، كه اگر اين باشد تاكيد در خضوع ملائكه را براى اين مخلوق تازه مى رساند، و بعضى از مفسرين همين معنا را گرفته اند. و معناى آيه اين مى شود: وقتى من تركيب آن را تعديل نموده و صنع بدنش را تمام كردم ، و سپس روح بزرگ منسوب به خود را كه من ميان آن و بدن او ارتباط برقرار كرده ايجاد نمودم ، شما براى سجده بر او به زمين بيفتيد. فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلا إِبْلِيس أَبى أَن يَكُونَ مَعَ السجِدِينَ لفظ «اجمعون » تاكيد بعد از تاكيد است تا تاكيد اول را تشديد كند، و منظور اين است كه ملائكه همه سجده كردند، به طورى كه حتى يك نفر هم باقى نماند.
اشاره به وجه استثناء ابليس از ملائكه با اينكه او از جن است و نه از ملائكه
و اگر ابليس را از ملائكه استثناء نموده ، با اينكه از ملائكه نبود - به شهادت آيه «كان من الجن ففسق عن امر ربه » سؤ الى است كه بعضى در جوابش گفته اند: طائفه اى از ملائكه نامشان جن بوده ،
و ابليس از آنها بوده است . و يا جن به معناى لغوى ، يعنى پنهان و ناديدنى است كه شامل ملائكه و غير ملائكه نيز مى شود. و ليكن هيچ يك صحيح و قابل اعتناء نيست . ما در تفسير سوره اعراف گفتارى در پيرامون اينكه چطور دستور سجده شامل ابليس هم شد با اينكه جزو ملائكه نبود گذرانده و دو آيه مورد بحث را آنجا معنا كرديم . قَالَ يَإِبْلِيس مَا لَك أَلا تَكُونَ مَعَ السجِدِينَ جمله «ما لك » مبتداء و خبر است ، و معنايش اين است كه چيست آنچه كه براى تو است ؟ و جمله ان «لا تكون » از قبيل منصوب به نزع خافض ( يعنى كلمه اى كه حرف جر آن را كه بايد بر سرش باشد حذف كنند و آن را مفتوح بخوانند)، و تقدير «فى ان لا تكون » است ، يعنى چه سودى بود براى تو ( در اينكه از ساجدين نباشى ). و مقصود از «ساجدين » ملائكه است خلاصه معنا اين است كه : چرا سجده نكردى ؟. قَالَ لَمْ أَكُن لاَسجُدَ لِبَشرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ اگر گفت : «لم اكن لاسجد» و نگفت : «لا اسجد»، و يا «لست اسجد» براى اين است كه دلالت كند بر اينكه سرپيچى اش از سجده به مقتضاى ذاتش بوده ، اگر خودش از جوهره ذاتش خبر مى داشت مى دانست كه غير اين از او انتظار نمى رفت ، پس آيه به كنايه آن نكته اى را افاده مى كند كه آيه انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين آن را تصريح مى نمايد. در سابق در معناى سجود براى آدم ، و ماموريت ملائكه و ابليس به اين عمل و اطاعت ملائكه و سرپيچى ابليس كلامى گذرانديم كه در اين باب هم نافع است ، به تفسير دو سوره بقره و اعراف اين كتاب مراجعه شود. فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْك اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ كلمه «رجيم » بر وزن فعيل و به معناى مفعول از «رجم » به معنى طرد است يعنى رجم شده و مطرود، اين كلمه استعمالش در رجم با سنگ و ريگ شايع شده . و كلمه «لعن » به معناى طرد و دور كردن از رحمت است .
از همين جا روشن مى شود كه جمله «و ان عليك اللعنة ...» بمنزله بيان است براى جمله «فانك رجيم »، چون رجم باعث شد ابليس از ميان ملائكه و از آسمان يا از مقام و منزلت الهى ، و كوتاه سخن از مقام قرب كه مستواى رحمت خاص الهى است رانده شود، و بنا بر اين منطبق بر ابعاد و دور كردن از رحمت مى شود، كه همان لعن است . وجه تقييد و تحديد لعنت بر شيطان تا روز جزا در: «ان عليك اللعنة الى يوم الدين » خداوند لعنت بر ابليس را در جاى ديگر به خود نسبت داده و فرموده : «و ان عليك لعنتى الى يوم الدين » و در هر دو آيه آن را مقيد به «يوم الدين » كرده است . و اما اينكه در اين آيه مطلق لعنت را بر او قرار داده و فرموده : «عليك اللعنة » براى اين است كه لعن در جايى به كار مى رود كه معصيتى باشد، و چون هيچ معصيتى از هيچ كس سر نمى زند مگر آنكه دست اغواء و و سوسه شيطان در آن دخالت داشته باشد پس در حقيقت ريشه فسادى است كه برگشت هر معصيتى به او است ، در نتيجه همه لعنتها و وبالها حتى همان مقدارى كه به خود گنهكاران متوجه مى شود، متوجه او نيز مى گردد. در اينجا لازم مى دانم تذكر دهم كه براى بيشتر روشن شدن مطلب به بيانى كه ما در تفسير آيه «ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم » در جلد نهم اين كتاب گذرانديم مراجعه شود. علاوه بر آنچه گفتيم اصولا ابليس - كه خدا عذابش را زياد كند - اولين كسى بود كه معصيت را در بشر فتح باب كرد، و خداى را در فرمانش معصيت نمود. پس به اين اعتبار هم وبال و لعنت گناه هر گناهكارى به او بر مى گردد. وجه اينكه خداوند لعنت خود را به ابليس اختصاص داد «عليك لعنتى » و اما اينكه خداى تعالى لعنت خود را به او اختصاص داد و فرمود: «عليك لعنتى » جهتش اين است كه دور كردن از رحمت وقتى اثر خود را مى بخشد كه از ناحيه خداى تعالى باشد، و چون كسى مالك رحمت او نيست تا بدهد و يا دريغ دارد مگر به اذن او پس حقيقت اعطا و منع به او باز مى گردد. علاوه بر اينكه لعن غير خدا در حقيقت درخواست از خداست كه او طرف را از رحمت خود دور فرمايد،
و خود دور كردن از رحمت كه نتيجه دعا است ، كار خدا و صنع او و قائم به او است و حقيقتش مبالغه در منع رحمت است . در مجمع البيان گفته : بعضى از محققين گفته اند سر اينكه در اين آيه فرمود «و ان عليك اللعنة » و لعنت را با الف و لام آورده ، و در سوره «ص » به خود اضافه كرده ، و فرموده «لعنتى » اين است كه در آنجا قبلا فرموده بود: «چرا سجده نكردى بر كسى كه من به دست خودم خلقش كردم » و به مناسبت مقابله ، دنبالش فرمود «بر تو باد لعنت من » ولى در اينجا قبلا فرموده بود: «چه شد تو را كه با سجده گزاران نبودى » و به خاطر رعايت الف و لام در الساجدين دنبالش فرمود: «و لقد خلقنا الانسان »و نيز «الجان » و چون در همه اينها رعايت الف و لام را كرد، در لعنتش هم آن را آورد و فرمود: «و ان عليك اللعنة ». البته در تفسير آيه مورد بحث اين را هم گفته كه در آيه اين نكته بيان شده كه ابليس هرگز ايمان آور نبود.