تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۶۳
آيه ۱۹ - ۲۳
آيه و ترجمه
وَ يَوْمَ يُحْشرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۹) حَتى إِذَا مَا جَاءُوهَا شهِدَ عَلَيهِمْ سمْعُهُمْ وَ أَبْصرُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۰) وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شهِدتمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطقَ كلَّ شىْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(۲۱) وَ مَا كُنتُمْ تَستَترُونَ أَن يَشهَدَ عَلَيْكُمْ سمْعُكمْ وَ لا أَبْصرُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لَكِن ظنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِّمَّا تَعْمَلُونَ(۲۲) وَ ذَلِكمْ ظنُّكمُ الَّذِى ظنَنتُم بِرَبِّكمْ أَرْدَاشْ فَأَصبَحْتُم مِّنَ الخَْسِرِينَ(۲۳)
ترجمه : ۱۹ - به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند، و صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق بشوند! ۲۰ - وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد! ۲۱ - آنها به پوستهاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته ، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوى او است . ۲۲ - شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه بخاطر اين بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند! ۲۳ - آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد و سرانجام از زيانكاران شديد. تفسير: در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود، اما در آيات مورد بحث از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد، و دردها و مصائب دشمنان خدا را در مراحل مختلف قيامت طى چندين آيه تكان دهنده بر مى شمرد. نخست مى فرمايد: « به خاطر بياوريد آن روز را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند» (و يوم يحشر اعداء الله الى النار). و براى اينكه صفوف آنها به هم پيوسته باشد « صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق شوند» و آنها را دسته جمعى روانه دوزخ مى كنند (فهم يوزعون ).
« زمانى كه به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهد» ! (حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون ). چه شاهدان عجيبى ؟ كه عضو پيكر خود انسانند، و شهادتشان به هيچوجه قابل انكار نيست ، چرا كه در همه صحنهها حاضر و ناظر بوده ، و به فرمان الهى به سخن آمده اند! آيا شهادت اعضا از اين طريق است كه خدا درك و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفريند؟ يا همانند درختى است كه خدا در ميان آن براى موسى ايجاد صوت كرد؟ و يا آثار گناهان كه در طول عمر در آنها نقش بسته در آنجا كه « يوم البروز» و روز آشكار شدن اسرار نهانى برملا مى شود؟ در تعبيرات معمولى نيز گاهى از اينگونه آثار تعبير به نطق يا اخبار مى شود، و مى گوئيم « رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون » ! همه اين تفسيرها قابل قبول است ، و در لابلاى سخنان مفسران كم و بيش آمده . البته هيچ مانعى ندارد كه خداوند درك و شعورى در آنها ايجاد كند و از روى علم و آگاهى در آن محضر بزرگ شهادت دهند، شايد ظاهر آيات در بدو نظر نيز همين باشد، در مورد تسبيح و حمد و سجده ذرات جهان در پيشگاه خدا نيز جمعى را عقيده همين است .
ولى معنى اخير نيز چندان بعيد به نظر نمى رسد، چرا كه مى دانيم هيچ موجودى در اين عالم از بين نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى ميماند، و اتفاقا اين « شهادت تكوينى » گوياترين شهادت غير قابل انكار است ، همانگونه كه زردى و رنگ پريدگى گواهى غير قابل انكارى بر ترس ، و سرخى صورت گواهى بر خشم ، يا شرم مى دهد، و اطلاق نطق بر اين معنى كاملا قابل قبول است . اما احتمال دوم كه خداوند در آنها نطقى بيافريند بى آنكه دركى داشته باشند و يا اثر تكوينى را نشان دهند بعيد به نظر مى رسد، چون در اين صورت نه مصداق گواهى تشريعى است ، و نه گواهى تكوينى ، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبيعى عمل ، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت . قابل توجه اينكه جمله حتى اذا ما جائوها نشان مى دهد كه شهادت و گواهى اعضاى پيكر انسان در دادگاه دوزخ است ، آيا مفهوم اين سخن اين است كه در دوزخ چنين گواهى صورت مى گيرد در حالى كه دوزخ پايان كار است ؟ و يا اينكه دادگاه آنها در كنار جهنم بر پا مى شود؟ احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد. از سوى ديگر: منظور از « جلود» : « پوستها» (به صيغه جمع ) چيست ؟ ظاهر اين است كه منظور پوستهاى قسمتهاى مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غير آن ، و اگر در بعضى از روايات تفسير به « فروج » شده است ، در حقيقت از قبيل بيان مصداق است ، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن . از سوى سوم اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم و گوش و پوستها گواهان آن دادگاهند؟ آيا گواهان منحصر به اينهاست ؟ يا اعضا ديگر نيز گواهى مى دهند؟ آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اينها گواهان ديگرى نيز از اعضاى بدن وجود دارد، در آيه ۶۵ سوره يس مى خوانيم :
و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون « دستهاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند» . در آيه ۲۴ سوره نور سخن از شهادت « زبان » و « دست و پا» به ميان آمده : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم . بنابراين به نظر مى رسد كه اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اما چون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم و گوش انجام مى گيرد و پوستهاى تن نخستين اعضائى هستند كه با اعمال تماس دارند گواهان صف مقدمند. به هر حال آن روز، روز رسوائى بزرگ است ، روزى است كه تمام وجود انسان به سخن در مى آيد، تمامى اسرار او را فاش مى كنند، كه تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرو مى برد، اينجاست كه « رو به پوستهاى تن خود كرده ، فرياد مى زنند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد» ؟! (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا). ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم ، از سرما و گرما حفظ كرديم ، شستشو و نظافت و پذيرائى نموديم ، شما چرا اينچنين ؟! « آنها در پاسخ مى گويند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ، ما را به سخن در آورده است » (قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء). خداوند ماءموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده ، و ما چاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم ، آرى همان كس كه قدرت نطق را در موجودات ناطق ديگر آفريده در ما نيز اين توانائى را قرار داده است .
جالب اينكه آنها تنها از پوست تنشان اين سؤ ال را مى كنند نه از ساير گواهان ، مانند چشم و گوش . ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيبتر و شگفت انگيزتر، و از همه گسترده تر و وسيع تر است ، همان پوستى كه خود بايد قبل از همه اعضاء طعم عذاب الهى را بچشد به چنين گواهى برمى خيزد، و اين راستى حيرت آور است . سپس ادامه مى دهند: « او كسى است كه شما را در آغاز آفريد، و بازگشت همه شما نيز به سوى او است » (و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ). و باز مى افزايند: « شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه از اين جهت بود كه از شهادت گوش و چشمها و پوستهايتان بر ضد خودتان بيم داشتيد، شما اصلا باور نمى كرديد روزى اينها به سخن در آيند و بر ضد شما گواهى دهند» (و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ). « بلكه مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه گمان مى كرديد خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند» (و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ). غافل از اينكه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر بر اعمال شماست ، و از اسرار درون و برون شما آگاه است ، و هم ماموران مراقبت او همه جا با شما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجام دهيد؟!
آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشكارش قرار داريد كه حتى ابزارهاى گناه شما گواهانى هستند بر ضد شما! جمعى از مفسران شان نزولى براى اين آيه نقل كرده اند كه سه نفر از كفار قريش و طايفه بنى ثقيف كه جمجمه هائى كوچك و شكمى بزرگ داشتند در كنار خانه كعبه اجتماع كرده بودند، يكى از آنها به ديگران گفت : آيا شما فكر مى كنيد خداوند سخنان ما را مى شنود؟! ديگرى افزود: آهسته ! اگر بلند بگوئيم مى شنود و اگر آهسته تكلم كنيم نمى شود. ديگرى اضافه كرد: من فكر مى كنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هم مى شنود! اينجا بود كه آيه فوق نازل شد. به هر حال در آيه بعد مى افزايد: « اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام از زيانكاران شديد» (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين ). آيا اين گفتگوها سخن خداوند است ، يعنى گفتگوى اعضا و جوارح تا جمله « انطقنا الله الذى انطق كل شى ء» تمام مى شود، سپس سخن خداوند در زمينه
انحراف و بدبختى و گمانهاى زشت آنها آغاز مى گردد؟ يا اينكه اينها ادامه سخنان پوستهاى اعضاى تن انسان است . معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، و تعبيرات آيه با آن سازگارتر است ، هر چند اعضاى تن نيز اين سخنان را به فرمان خدا و تعليم او مى گويند و نتيجه همه تقريبا يك چيز است .
نكته ها:
حسن ظن و سوء ظن به خدا
آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد درباره خداوند به قدرى خطرناك است كه گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد، نمونه آن گمان گروهى از كفار بود كه گمان مى كردند خدا اعمال آنها را نمى بيند، و سخنان آنها را نمى شنود، همين سوء ظن سبب خسران و هلاكتشان شد. به عكس حسن ظن درباره خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است ، چنانچه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ينبغى للمؤ من ان يخاف الله خوفا كانه يشرف على النار و يرجوه رجاءا كانه من اهل الجنة ، ان الله تعالى يقول : و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ... ثم قال ان الله عند ظن عبده : ان خيرا فخير، و ان شرا فشر: (( سزاوار است بنده مؤ من آنچنان از خدا بترسد كه گوئى در كنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است ، و آنچنان به او اميدوار باشد كه گوئى اهل بهشت است ، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: اين گمانى است كه شما به خدا پيدا كرديد و سبب هلاكتان شد، سپس امام (عليه السلام ) افزود: خداوند نزد گمان بنده خويش است اگر گمان نيك ببرد نتيجه اش نيك و اگر گمان بد ببرد نتيجه اش بد است )) .
در حديث ديگرى از امام صادق از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : آخرين كسى را كه دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان به اطراف خود نگاه مى كند، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانيد، او را بر مى گردانند، خطاب مى كند: چرا به اطراف خود نگاه كردى ؟ و در انتظار چه فرمانى بودى ؟ عرض مى كند: پروردگارا! من درباره تو اينچنين گمان نمى كردم ، مى فرمايد: چه گمان مى كردى ؟ عرض مى كند: گمانم اين بود كه گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاى مى دهى ! خداوند مى فرمايد: يا ملائكتى ! لا، و عزتى و جلالى و آلائى و علوى و ارتفاع مكانى ، ما ظن بى عبدى هذا ساعة من خير قط، و لو ظن بى ساعة من خير ما ودعته بالنار، اجيزوا له كذبه و ادخلوه الجنة !: اى فرشتگان من ! به عزت و جلال و نعمتها و مقام والايم سوگند، اين بنده ام هرگز گمان خير درباره من نبرده ، و اگر ساعتى گمان خير برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم ، گرچه او دروغ مى گويد ولى با اينحال اظهار حسن ظن او را بپذيريد، و او را به بهشت بريد، سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هيچ بنده اى نيست كه نسبت به خداوند متعال گمان خير ببرد مگر اينكه خدا نزد گمان وى خواهد بود، و اين همان است كه مى فرمايد: (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم ...).
گواهان در دادگاه قيامت :
هنگامى كه مى گوئيم در جهان ديگر همه انسانها محاكمه مى شود ممكن است دادگاههائى را همچون دادگاههاى عالم دنيا تداعى كند، كه هر كس با پرونده اى كوچك يا بزرگ با شاهدانى همچون شاهدان اين دادگاهها در برابر قضات حاضر مى شوند، و سؤ ال و جوابى صورت مى گيرد، و حكم نهائى صادر مى شود.
ولى بارها گفته ايم الفاظ در آنجا مفهوم عميقترى به خود مى گيرد كه گاه تصور مفاهيم آنها براى ما زندانيان دنيا مشكل ، و گاهى غير ممكن است ، ولى هر گاه اشاراتى را كه در آيات قرآن و روايات پيشوايان معصوم وارد شده مورد توجه قرار مى دهيم حقايقى براى ما كشف مى شود كه از عظمت و عمق زندگى در آن جهان اجمالا پرده بر مى دارد، و نشان مى دهد كه دادگاه رستاخيز چه دادگاه عجيبى است . مثلا هنگامى كه گفته مى شود « ميزان عمل » ممكن است اين تصور پيدا شود كه اعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبك و سنگينى در مى آيد كه در ترازوهاى دو كفه اى وزن مى شود، اما هنگامى كه در روايات معصومين مى خوانيم على (عليه السلام ) ميزان اعمال است ، يعنى ارزش اعمال و شخصيت افراد با مقياس وجودى اين بزرگمرد عالم انسانيت سنجيده مى شود، و هر اندازه به آن شبيه و نزديك است وزن بيشترى دارد، و هر قدر بى شباهت و دور است وزن كمترى دارد، متوجه مى شويم كه ميزان عمل در آنجا يعنى چه ؟! در مورد مساله « گواهان » نيز آيات قرآن پرده از روى حقايقى برداشته ، و پاى گواهى امورى را به ميان كشيده كه در دادگاههاى دنيا مطلقا مطرح نيستند، ولى در آنجا نقش اساسى را دارند. به طور كلى از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد. ۱ - از همه برتر و بالاتر « ذات پاك خداوند» است : و ما تكون فى شان و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه : « در هر حال كه باشى و هر آيهاى از قرآن كه بخوانى و هر كارى را انجام دهيد ما گواه بر شما هستيم هنگامى كه در آن وارد مى شويد» (يونس - ۶۱). البته همين گواهى براى همه چيز و همه كس كافى است ، ولى لطف خداوند
و مقام عدالت او ايجاب كرده كه گواهان ديگرى نيز معين فرموده است .
پيامبران و اوصياء
قرآن مى گويد: فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: « چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى مى آوريم ، و تو را گواه بر آنها قرار مى دهيم » (نساء - ۴۱). در حديثى در ذيل همين آيه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : نزلت فى امة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خاصة ، فى كل قرن منهم امام منا، شاهد عليهم ، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاهد علينا: فرمود: (( اين درباره امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما خواهد بود گواه بر آنان و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواه بر همه ما است )) .
زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند
قرآن مى گويد: يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون : « در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهد» (نور - ۲۴). از آيات مورد بحث نيز استفاده مى شود كه چشم و گوش در زمره گواهانند، و از پاره اى از روايات بر مى آيد كه همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را كه انجام داده اند گواهى مى دهند.
پوستهاى تن نيز گواهى مى دهند
آيات مورد بحث با صراحت از اين موضوع سخن مى گفت ، و حتى اضافه مى كند كه گنهكاران كه هرگز انتظار نداشتند پوستهاى تن آنها به صورت گواهانى بر ضد آنان در آيند آنها را مخاطب ساخته مى گويند: چرا شما بر ضد ما گواهى
داديد؟ آنها پاسخ مى دهند: خدائى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را به سخن در آورده است (فصلت - ۲۱).
فرشتگان
قرآن مى گويد: و جائت كل نفس معها سائق و شهيد « در آن روز هر انسانى وارد صحنه محشر مى شود در حالى كه فرشته اى با او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد و گواهى از فرشتگان است كه بر اعمال او شهادت مى دهد» (ق - ۲۱).
زمين
آرى زمين كه زير پاى ما قرار دارد، و ما هميشه ميهمان آن هستيم ، و با انواع بركاتش از ما پذيرائى مى كند، نيز دقيقا مراقب ما است ، و در آن روز همه گفتنى ها را مى گويد، چنانكه مى خوانيم : يومئذ تحدث اخبارها: « در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مى كند» (زلزال -۴).
زمان نيز از شهود است
گرچه در متن آيات قرآن به اين امر اشاره نشده ، ولى در روايات معصومين شاهد بر آن وجود دارد چنانكه از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من يوم يمر على ابن آدم الا قال له ذلك اليوم يا ابن آدم ! انا يوم جديد، و انا عليك شهيد، فقل فى خيرا و اعمل فى خيرا، اشهد لك يوم القيامة : « هيچ روزى بر فرزند آدم نمى گذرد مگر اينكه به او مى گويد: اى فرزند آدم ! من روز تازهاى هستم و بر تو گواهم ، در من سخن خوب بگو، و عمل نيك انجام ده ، تا در قيامت به نفع تو گواهى دهم » . به راستى عجيب است اينهمه گواهان حق ، و شاهدان آن دادگاه بزرگ ،
از زمان و مكان گرفته ، تا فرشتگان و اعضاى پيكر ما و انبيا و اوليا، و برتر از همه ذات پاك خدا، مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما، و ما چه بيخبريم ؟! آيا ايمان به وجود چنين مراقبانى كافى نيست كه انسان را كاملا در مسير حق و عدالت و پاكى و تقوا قرار دهد.
آيه ۲۴-۲۵
آيه و ترجمه
فَإِن يَصبرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لهَُّمْ وَ إِن يَستَعْتِبُوا فَمَا هُم مِّنَ الْمُعْتَبِينَ(۲۴) وَ قَيَّضنَا لهَُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لهَُم مَّا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهِم مِّنَ الجِْنِّ وَ الانسِ إِنَّهُمْ كانُوا خَسِرِينَ(۲۵) ترجمه : ۲۴ - اگر آنها صبر كنند (يا نكنند) به هر حال دوزخ جايگاه آنهاست ، و اگر تقاضاى عفو نمايند مورد عفو قرار نمى گيرند! ۲۵ - ما براى آنها همنشينان (زشت سيرتى ) قرار داديم ، و آنها زشتيها را از پيش رو و پشت سر در نظرشان جلوه دادند، و فرمان الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند، آنها مسلما زيانكار بودند. تفسير: همنشينان بد در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (اعداء الله ) آمد در دو آيه مورد بحث به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مى كند.
نخست خداوند مى فرمايد: « اگر آنها صبر و شكيبائى كنند يا نكنند آتش دوزخ قرارگاهشان است » و رهائى از آن امكان پذير نيست (فان يصبروا فالنار مثوى لهم ). « مثوى » از ماده « ثوى » (بر وزن هوى ) به معنى قرارگاه و محل استقرار است . اين آيه در حقيقت شبيه آيه ۱۶ سوره طور است كه مى گويد: اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم : « در آتش دوزخ وارد شويد، مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد تفاوتى براى شما نمى كند» و همچون آيه ۲۱ سوره ابراهيم سواء علينا ا جزعنا ام صبرنا ما لنا من محيص : « براى ما يكسان است خواه صبر كنيم يا نكنيم راه نجاتى نيست » . سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: « و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفو پروردگار كنند بجائى نمى رسد و مورد عفو قرار نمى گيرند» (و ان يستعتبوا فما هم من المعتبين ). « يستعتبون » در اصل از « عتاب » گرفته شده كه به معنى اظهار خشونت است ، و مفهومش اين است كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنشهاى صاحب حق كند تا او را مورد عفو قرار دهد و راضى گردد، و لذا اين ماده (استعتاب ) به معنى استرضاء و تقاضاى عفو نيز به كار مى رود. سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: « ما براى آنها دوستان و همنشينان بدانديش و زشت سيرتى قرار داديم ، كه همه چيز را در نظر آنان زينت دادند» ، و زشتيها را زيبائى ، و بديها را نيكى معرفى نمودند
(و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم ). « قيضنا» از ماده « قيض » (بر وزن فيض ) در اصل به معنى پوست روى تخم مرغ است ، سپس در مواردى كه افرادى كاملا بر انسان مسلط مى شوند، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ به كار رفته است ، اشاره به اينكه اين دوستان تبهكار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى كنند، افكارشان را مى دزدند، و چنان بر آنان چيره مى شوند كه حس تشخيص خود را از دست دهند، و زشتيها در نظر آنها زيبا مى گردد، و چه دردناك است چنين حالتى براى انسان زيرا به آسانى در گرداب فساد فرو مى رود، و درهاى نجات به روى او بسته مى شود. گاه ماده « قيضنا» در مورد تبديل چيزى به چيزى نيز به كار رفته است بنابراين معنى و تفسير آيه چنين مى شود كه دوستان صالح را از آنها مى گيريم و بجاى آنها دوستان فاسد به آنان مى دهيم . همين معنى به صورت گوياترى در آيات ۳۶ و ۳۷ سوره زخرف آمده است : و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون : « بر آنها كه از ياد خداوند رحمن رويگردان شوند شياطين را مى سازيم كه همواره با آنان قرين هستند، اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافته اند» . و به راستى هنگامى كه به جمع ظالمان و مفسدان و تبهكاران نظر مى افكنيم جاى پاى اين شياطين را در زندگى آنها بخوبى مشاهده مى كنيم ، اطرافيان اغواگر كه آنها را از هر سو محاصره كرده بر مغز و فكر آنها چيره مى شوند، و حقايق را در نظرشان وارونه جلوه مى دهند. جمله ما « بين ايديهم و ما خلفهم » (آنچه پيش رو و پشت سر آنها است ) ممكن است اشاره به احاطه همه جانبه اين شياطين و تزيين آنها باشد. اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از « ما بين ايديهم » لذات و زرق
و برق دنيا است و از « ما خلفهم » انكار قيامت و روز رستاخيز است . اين تفسير نيز ممكن است كه « ما بين ايديهم » اشاره به وضع دنياى آنها باشد، « و ما خلفهم » آينده اى كه براى آنها و فرزندانشان در پيش است و معمولا بسيارى از جنايات را به خاطر تامين آينده آنها مى كنند. سپس مى افزايد: « به سبب اين وضع اسفبار، فرمان عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند» (و حق عليهم القول فى امم قد خلقت من قبلهم من الجن و الانس ). سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد « آنها مسلما زيانكار بودند» (انهم كانوا خاسرين ). اين تعبيرات در حقيقت نقطه مقابل تعبيراتى است كه در آيات بعد در مورد مؤ منان با استقامت مى خوانيم كه ياران آنها در اين دنيا و آخرت فرشتگانند و به آنها بشارت مى دهند كه هيچ غم و اندوهى براى آنها نخواهد بود.
آيه ۲۶-۲۹
آيه و ترجمه
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسمَعُوا لهَِذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَغْلِبُونَ(۲۶) فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا عَذَاباً شدِيداً وَ لَنَجْزِيَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۲۷) ذَلِك جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ لهَُمْ فِيهَا دَارُ الخُْلْدِ جَزَاءَ بمَا كانُوا بِئَايَتِنَا يجْحَدُونَ(۲۸) وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضلانَا مِنَ الجِْنِّ وَ الانسِ نجْعَلْهُمَا تحْت أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الاَسفَلِينَ(۲۹) ترجمه : ۲۶ - كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد، و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد تا پيروز شويد!
۲۷ - به طور مسلم به كافران عذاب شديدى مى چشانيم ، و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند جزا مى دهيم . ۲۸ - كيفر دشمنان خدا آتش است كه در آن سراى جاويدشان است ، جزائى است در مقابل اينكه آيات ما را انكار مى كردند. ۲۹ - كافران گفتند: پروردگارا! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا زير پاى خود بگذاريم (و لگدمالشان كنيم ) تا از پستترين مردم باشند! تفسير:
جنجال كنيد تا صداى دلنواز قرآن را نشنوند!
به تناسب بحثهائى كه درباره بعضى اقوام پيشين ، قوم عاد و ثمود، در آيات گذشته آمد، و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند، آيات مورد بحث گوشه اى از انحراف و بدانديشى مشركان عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مجسم مى سازد. در بعضى از روايات آمده است كه هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه صداى خود را به تلاوت قرآن مجيد و كلمات شيرين و جذاب و پر محتواى خداوند بلند مى كرد مشركان مردم را از او دور مى كردند، و مى گفتند: سوت و صفير بكشيد، و صدا را به شعر بلند كنيد تا سخنان او را نشنوند!. قرآن مجيد در آيات فوق به اين معنى اشاره كرده ، مى گويد: « كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن لغو و باطل سر دهيد و جنجال كنيد تا غالب شويد» ! (و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون ). اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است كه امروز نيز به صورت گسترده تر و خطرناكترى ادامه دارد كه براى منحرف ساختن افكار مردم
و خفه كردن صداى مناديان حق و عدالت ، محيط را آنچنان پر از جنجال مى كنند، كه هيچكس صداى آنها را نشنود، و با توجه به اينكه « و الغوا» از ماده « لغو» معنى گسترده اى دارد و هر گونه كلام بيهوده اى را شامل مى شود، وسعت اين برنامه روشن خواهد شد. گاه با جار و جنجال و سوت و صفير. گاه با داستانهاى خرافى و دروغين . گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز! گاه از مرحله سخن نيز فراتر رفته ، مراكز سرگرمى و فساد، و انواع فيلمهاى مبتذل ، و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده ، و بازيهاى دروغين سياسى و هيجانهاى كاذب ، و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور حق منحرف سازد به وجود مى آورند. و از همه بدتر اينكه گاه بحثهاى بيهوده اى در ميان دانشمندان يك قوم مطرح مى كنند و چنان آنها را به قيل و قال درباره آن وا مى دارند كه هر گونه مجال تفكر در مسائل بنيادى از آنها گرفته شود. ولى آيا مشركان توانستند با اين اعمالشان بر قرآن غلبه كنند؟ نه ! آنها و شيطنتهايشان بر باد رفت ، و قرآن روز به روز گسترده تر و پربارتر شد و در سراسر جهان درخشيدن گرفت . آيه بعد به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره كرده مى فرمايد: « به طور مسلم به كافران - و در صف مقدم آنها، افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند - عذاب شديدى مى چشانيم » (فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا). اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمند اسلام باشد، و يا در آخرت ، و يا هر دو.
« و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم » (و لنجزينهم اسوء الذى كانوا يعملون ). چه عملى بدتر از كفر و شرك ، و انكار آيات الهى ، و مانع شدن مردم از شنيدن سخنان حق است ؟ با اين كه مجازات همه اعمال خود را خواهند ديد چرا تنها روى « اسوء» (بدترين آنها) تكيه شده است ؟ اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه موضوع مجازات را با تاءكيد و تهديد جدى ترى روشن سازد و نيز اشاره اى باشد به مانع شدن مردم از شنيدن صداى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگ خدا. تعبير به « كانوا يعملون » دليل بر اين است كه بيشتر روى اعمالى تكيه مى شود كه پيوسته آن را ادامه مى دادند، و به عبارت ديگر يك لغزش دفعى نبوده بلكه يك برنامه هميشگى براى آنها بوده است . سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: « اين كيفر دشمنان الهى است ، آتش سوزان جهنم » ! (ذلك جزاء اعداء الله النار). اما نه آتشى موقتى و زودگذر بلكه « براى آنها در آتش ، خانه ابدى است » (لهم فيها دار الخلد). آرى « آنها به اين عذاب شديد و دردناك مجازات مى شوند، به خاطر اين كه آيات ما را انكار مى كردند» (جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون ).
نه تنها آيات الهى را انكار مى كردند، بلكه ديگران را نيز از شنيدن آن باز مى داشتند. « يجحدون » از ماده « جحد» (بر وزن عهد) به طورى كه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى نفى چيزى است كه در دل اثبات آن است ، يا اثبات چيزى كه در قلب نفى آن است ، و به تعبير ديگر انكار كردن واقعيات با علم به آنها است و اين بدترين نوع كفر است (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد ۱۵ صفحه ۴۱۲ ذيل آيه ۱۴ نمل مطالعه كنيد). از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود مخصوصا اگر بلاى سخت و سنگينى باشد به فكر مسبب اصلى مى افتد، تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد، گاه مى خواهد اگر دستش برسد عامل اصلى را قطعه قطعه كند، لذا در آخرين آيه مورد بحث به چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود اشاره كرده مى فرمايد: « كافران مى گويند: پروردگارا! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تا آنها را زير پاى خود بگذاريم ، لگدمالشان كنيم ! تا از پستترين مردم باشند» ! (و قال الذين كفروا ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين ). آنها يك عمر بالاى سر ما بودند، و ما را به مسيرهاى بدبختى كشاندند، اكنون آرزوى ما اين است كه آنها را زير پا قرار دهيم ، تا سوز دل ما فرونشيند! همان كسانى كه به ما مى گفتند: گوش به سخنان محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ندهيد، او ساحر است ، او مجنون است ، و هذيان مى گويد، آنها جار و جنجال مى كردند تا ما صداى او را نشنويم و آهنگ دلربايش در دل ما مؤ ثر نشود، از رستم و اسفنديار و افسانه هاى ديگر به هم مى بافتند تا ما را سرگرم كنند، حالا مى فهميم كه آب حيات جاويدان در سخنان او جارى بوده ، و نغمه هاى دلنوازش همچون نفس مسيحا مردگان را
زنده مى كرده ، ولى افسوس كه ديگر دير شده است . بدون شك منظور از جن و انس در اينجا گروه شياطين و انسانهاى اغواگر شيطان صفت هستند، نه دو شخص معين ، و تثنيه بودن فعل در جائى كه فاعل دو گروه باشد مانعى ندارد، همانگونه كه در آيه « فباى الاء ربكما تكذبان » آمده است . بعضى از مفسران در تفسير جمله « ليكونا من الاسفلين » چنين گفته اند: منظور اين است كه اغواگران جن و انس در پائين ترين دركات جهنم قرار گيرند، ولى ظاهر همان معنى است كه قبلا گفته شد و آن اينكه آنها از شدت خشمشان مى خواهند اين اغواگران كه در دنيا برترين مقام را داشتند در آنجا زير پاى پيروانشان قرار گيرند و مقام پستترين را داشته باشند.