تفسیر:نمونه جلد۲۰ بخش۵۱
سوره هاى مؤ من - فصلت - شورى
مقدمه
سوره مؤ من در مكه نازل شده و داراى ۸۵ آيه است جزء ۲۴ قرآن مجيد شروع ۴ ذى الحجه ۱۴۰۴ ۹/۶/۱۳۶۳
محتواى سوره مؤ من سوره مؤ من نخستين سوره از « حواميم » است (حواميم هفت سوره از قرآن است كه با « حم » شروع مى شود و پشت سر هم قرار گرفته و همه از سوره هاى مكى است ). طبيعت اين سوره همانند ساير سوره هاى مكى بحث از مسائل مختلف اعتقادى و مبانى و اصول دين است ، چرا كه نياز مسلمانان در آن دوران بيش از همه تقويت پايه هاى عقيدتى بود. محتواى اين سوره مجموعه اى است از « قهر» و « لطف » ، « انذار» و « بشارت » مبارزه منطقى قاطع و كوبنده با جباران و مستكبران ، و لطف و مرحمت به مومنان حق طلب و حق جو. ويژگى اين سوره فرازى است از داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون مربوط به « مؤ من آل فرعون » كه تنها در همين سوره مطرح شده و در جاى ديگر قرآن نيست ، داستان همان مرد با ايمان و بسيار هوشيار و مدبرى كه در زمره شخصيتهاى فرعونى بود، ولى در باطن به موسى (عليه السلام ) ايمان آورده ، و سنگر مطمئنى براى دفاع از موسى (عليه السلام ) و آئينش بود و بطورى كه خواهيم ديد در آن لحظاتى كه موسى (عليه السلام ) در خطر مرگ قرار گرفت او با روشى بسيار زيركانه و ظريف به يارى او شتافت و او را از مرگ نجات داد!. نامگذارى اين سوره به سوره « مؤ من » نيز به خاطر همين است كه شرح مجاهدتهاى او، بيش از « ۲۰ آيه » از اين سوره ، يعنى حدود يك چهارم از مجموع آيات اين سوره را فرا گرفته است .
به نظر مى رسد بيان حال مؤ من آل فرعون در اين سوره يك برنامه آموزشى حساب شده براى گروهى از مسلمانان مكه بوده است كه در عين ايمان آوردن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روابط دوستانه خود را ظاهرا با دشمنان سرسخت و لجوج حفظ مى كردند تا سنگرى باشند براى روز خطر، و مى گويند ابوطالب عموى پيامبر در همين زمره بود، چنانكه در روايات اسلامى همين معنى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) روايت شده است . به هر حال محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد: بخش اول كه آغاز سوره را تشكيل مى دهد توجهى است به خداوند و قسمتى از اسماء حسناى او، مخصوصا آنچه خوف و رجاء را در دلها برمى انگيزد مانند غافر الذنب و شديد العقاب . بخش دوم تهديدهائى است نسبت به كافران جبار پيرامون عذابهاى اين جهان همانند آنچه اقوام سركش پيشين به آن گرفتار شدند، و عذابهاى قيامت با ذكر خصوصيات و جزئيات آن . بخش سوم پس از مطرح كردن داستان موسى (عليه السلام ) و فرعون سخن را به مؤ من آل فرعون سوق مى دهد و بخش وسيعى از سوره را به شرح گفتگوهاى اين مرد هوشمند شجاع با فرعونيان اختصاص مى دهد. بخش چهارم باز مطلب را به صحنه هائى از قيامت مى كشاند تا دلهاى خفتگان را بيدار كند. در بخش پنجم مساءله توحيد و شرك را كه مهمترين مساءله زندگى انسان است به ميان آورده ، و قسمتى از نشانه هاى توحيد و دلائل بطلان شرك را مطرح مى كند. در بخش ششم كه آخرين بخش اين سوره است ضمن دعوت پيامبر به صبر
و شكيبائى خلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر اين سوره گذشت از مسائل مربوط به مبدء و معاد و عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان و تهديد مشركان لجوج و ذكر گوشه اى از نعمتهاى الهى را بيان داشته و سوره را پايان مى دهد. گفتيم نامگذارى سوره به مؤ من بخاطر بخشى است كه درباره مؤ من آل فرعون بيان مى كند، همانطور كه نامگذارى آن به غافر بخاطر آغاز سومين آيه آن است . فضيلت تلاوت اين سوره در روايات اسلامى كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نقل شده فضائل بسيارى براى همه سوره هاى حم عموما و سوره مؤ من خصوصا وارد شده است . در قسمت اول از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود: الحواميم تاج القرآن : (( سوره هاى (هفتگانه ) حم تاج قرآن است )) !. « ابن عباس » نيز سخنى دارد كه احتمالا آن را از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا على (عليه السلام ) شنيده ، مى گويد: لكل شى ء لباب و لباب القرآن الحواميم : « هر چيزى مغزى دارد و مغز قرآن سوره هاى حاميم است » . و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :(( الحواميم ريحان القرآن ، فاحمدوا الله و اشكروه ، بحفظها و تلاوتها، و ان العبد ليقوم يقراالحواميم فيخرج من فيه اطيب من المسك الاذفر و العنبر و ان الله ليرحم تاليها و قارئها، و يرحم جيرانه و اصدقائه و معارفه و كل حميم او قريب له ، و انه فى القيامة يستغفر له العرش و الكرسى و ملائكة الله المقربون :
(( سوره هاى حاميم گلهاى قرآن است ، خدا را سپاس گوئيد و با حفظ و تلاوت اين سوره ها او را شكر گذاريد، هر بنده اى كه از خواب برخيزد و سوره هاى حاميم بخواند از دهانش (در قيامت ) بوى عطر دل انگيزى بهتر از مشك و عنبر خارج مى شود، و خداوند خواننده اين سوره ها را رحمت مى كند و نيز همسايگان و دوستان و آشنايان و تمام ياران نزديك و دور او را مشمول رحمت خويش قرار مى دهد، و در قيامت عرش و كرسى و فرشتگان مقرب خدا براى او استغفار مى كنند. در حديث ديگرى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : الحواميم سبع و ابواب جهنم سبع ، تجى ء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يومن بى و يقرانى سوره هاى حاميم هفت سوره اند و درهاى جهنم نيز هفت در است ، هر يك از حاميمها مى آيد و در مقابل يكى از اين درها مى ايستد و مى گويد خداوندا كسى را كه به من ايمان آورده و مرا خوانده از اين در وارد مكن ! (۲). و در قسمت دوم در حديثى از پيامبر مى خوانيم : من قرء سوره حاميم المومن لم يبق تجى ء كل حاميم منها فتقف على باب من هذه الابواب تقول اللهم لا تدخل من هذا الباب من كان يومن بى و يقرانى روح نبى و لا صديق و لا مؤ من الا صلوا عليه و استغفروا له : « هر كس سوره حاميم مؤ من را بخواند همه ارواح انبيا و صديقان و مؤ منان بر او درود مى فرستند و براى او استغفار مى كنند» (۳). روشن است اين فضائل بزرگ پيوندى با آن محتواى برجسته دارد، محتوائى كه هر گاه در زندگى انسان در بعد اعتقادى و عملى او پياده شود بدون
شك مستحق اين فضائل عظيم است ، و اگر در اين روايات سخن از تلاوت به ميان آمده ، منظور تلاوتى است كه مقدمه اى براى ايمان و عمل باشد. تعبير پر معنى كه در يكى از روايات نبوى وارد شده و مى گويد هر كس « حم » را بخواند و به آن ايمان داشته باشد، شاهد گوياى اين گفتار است .
آيه ۱- ۳
آيه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ(۲) غَافِرِ الذَّنبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطوْلِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ(۳) ترجمه : بنام خداوند بخشايشگر ۱ - حم . ۲ - اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر و دانا نازل شده است . ۳ - خداوندى كه آمرزنده گناه ، و پذيرنده توبه و شديد العقاب ، و صاحب نعمت فراوان است ، هيچ معبودى جز او نيست ، و بازگشت (همه شما) به سوى او است . تفسير:
اوصافى اميد بخش !
در آغاز اين سوره نيز به « حروف مقطعه » برخورد مى كنيم كه در اينجا
از نوع تازه اى از آن است : « حاء» و « ميم » . در زمينه تفسير اين حروف بحثهاى فراوانى در آغاز سوره هاى « بقره » « آل عمران » و « اعراف » و بعضى ديگر از سوره ها داشته ايم ، چيزى كه در اينجا بايد بر آن افزود اين است كه در بعضى از روايات ، و همچنين در بسيارى از كلمات مفسران دو حرف آغاز اين سوره به نامهاى خدا كه با اين دو حرف آغاز مى شود تفسير شده است ، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) به « حميد» و « مجيد» تفسير گرديده . بعضى نيز « ح » را به نامهائى مانند « حميد» و « حليم » و « حنان » و « م » به نامهائى مانند « ملك » و « مالك » و « مجيد» تفسير كرده اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه « ح » اشاره به حاكميت و « م » اشاره به « مالكيت » خداوند بوده باشد. از ابن عباس نيز نقل شده كه « حم » از اسمهاى اعظم خدا است . روشن است كه اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد. در آيه بعد همانگونه كه روش قرآن است بعد از ذكر « حروف مقطعة » سخن از عظمت مقام قرآن به ميان مى آورد، اشاره به اينكه اين كتاب با اينهمه عظمت از حروف ساده الفبا تركيب يافته ، بنائى چنان عظيم از مصالحى چنين كوچك ، و اين خود دليل بر اعجاز آن است . مى فرمايد: « اين كتابى است كه از سوى خداوند قادر دانا نازل شده است »
(تنزيل الكتاب من الله العزيز العليم ). عزت و قدرتش موجب شده كه احدى نتواند با آن برابرى كند، و علمش سبب گرديده كه محتواى آن در اعلى درجه كمال ، و فراگير همه نيازهاى انسانها در طريق تكامل باشد. آيه بعد خدا را به پنج وصف ديگر از صفات بزرگش كه بعضى اميد آفرين و بعضى خوف آفرين است توصيف كرده ، مى گويد: (( خداوندى كه گناهان را مى آمرزد (غافر الذنب ). « توبه ها را مى پذيرد» (قابل التوب ). « مجازاتش شديد است » (شديد العقاب ). « نعمتش فراوان است » (ذى الطول ). « خداوندى كه معبودى جز او نيست » (لا اله الا هو). « و بازگشت همه شما به سوى او است » (اليه المصير). آرى كسى كه واجد اين اوصاف است فقط او شايسته عبوديت است و مالك پاداش و كيفر.
نكته ها:
۱ - در دو آيه فوق (آيه ۲ و ۳) بعد از ذكر نام « الله » و قبل از ذكر « معاد»
(اليه المصير) هفت وصف از اوصاف الهى بيان شده است كه بعضى از « صفات ذات » و بعضى از « صفات فعل » است و مجموعه اى از توحيد و علم و قدرت و رحمت و غضب را بيان مى دارد، و عزيز و عليم پايه اى است براى نزول اين كتاب آسمانى ، و « غفران ذنوب » و « قبول توبه » و « شدت عقاب » و « بخشش نعمتها» مقدمه اى است براى تربيت نفوس و پرستش خداوند يگانه اى كه هيچ معبودى جز او نيست . ۲ - در ميان اين اوصاف « غافر الذنب » مقدم داشته شده و « ذى الطول » (صاحب نعمت و فضل ) نيز در آخر آمده ، و در اين ميان « شديد العقاب است » . در حقيقت غضبش در ميان دو رحمت قرار گرفته !، و از اين گذشته در كنار اين وصف كه حاكى از غضب خداوند است سه وصف از اوصافش كه از رحمت او حكايت دارد بيان شده ، و همه اينها دليل بر اين است كه رحمتش بر غضبش پيشى گرفته است (يا من سبقت رحمته غضبه ). ۳ - جمله « اليه المصير» نه تنها اشاره به اين است كه بازگشت همه در قيامت به سوى او است ، بلكه مطلق بودن آن از اين حكايت مى كند كه بازگشت همه امور در اين جهان و آن جهان به سوى او و سلسله همه موجودات به دست او است . ۴ - قابل توجه اينكه جمله « لا اله الا هو» كه به عنوان آخرين وصف آمده و حكايت از مقام « توحيد عبوديت » و عدم شايستگى غير او براى پرستش مى كند به عنوان آخرين صفت و نتيجه نهائى بيان شده ، و لذا در حديثى از ابن عباس آمده است كه مى گويد: او « غافر الذنب » است براى كسى كه « لا اله الا
الله » بگويد، « قابل التوب » است براى كسى كه « لا اله الا الله » بگويد « شديد العقاب » است براى كسى كه « لا اله الا الله » نگويد، « ذى الطول » و غنى و بى نياز است از كسى كه « لا اله الا الله » نگويد. بنابراين محور همه اين صفات كسانى هستند كه مؤ من به توحيد باشند و در گفتار و عمل از اين خط اصيل الهى منحرف نشوند. ۵ - اسباب آمرزش در قرآن مجيد در قرآن مجيد امور زيادى به عنوان اسباب مغفرت و از بين رفتن گناهان معرفى شده است كه به قسمتهائى از آن ذيلا اشاره مى شود: ۱ - « توبه » : يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم : « اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد و توبه خالص كنيد اميد است خداوند گناهان شما را ببخشد» (تحريم - ۸). ۲ - ايمان و عمل صالح : و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم : (( كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و نيز به آنچه بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ايمان آوردند آياتى كه حق است و از سوى پروردگارشان مى باشد خداوند گناهان آنها را مى بخشد)) (محمد - ۲). ۳ - تقوى : ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم : « اگر تقواى الهى پيشه كنيد خداوند براى تشخيص حق از باطل به شما روشن بينى مى دهد، و گناهانتان را مى بخشد» (انفال - ۲۹). ۴ - هجرت و جهاد و شهادت : فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قاتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم : « كسانى كه هجرت كنند و از خانه و وطن خود رانده شوند و در راه من آزار بينند و پيكار كنند
و مقتول گردند گناهانشان را مى بخشم » (آل عمران - ۱۹۵). ۵ - انفاق مخفى : ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم و يكفر عنكم من سيئاتكم : « اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشكار سازيد خوب است و اگر آن را پنهان داريد و به فقرا بدهيد به سود شما است و از گناهانتان مى بخشد» (بقره - ۲۷۱). ۶ - دادن قرض الحسنة : ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفر لكم : « اگر به خداوند قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مى كند و شما را مى آمرزد» (تغابن - ۱۷). ۷ - پرهيز از گناهان كبيره كه موجب آمرزش گناهان صغيره است : ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم : (( اگر از گناهان كبيره كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان صغيره شما را خواهيم بخشيد (نساء - ۳۱). به اين ترتيب درهاى مغفرت الهى از هر سو به روى بندگان باز است كه هفت در آن در بالا به استناد هفت آيه قرآن ذكر شد، تا از كدامين در وارد شويم و چه خوبتر كه از هر در وارد شويم .
آيه ۴ - ۶
آيه و ترجمه
مَا يجَدِلُ فى ءَايَتِ اللَّهِ إِلا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلا يَغْرُرْك تَقَلُّبهُمْ فى الْبِلَدِ(۴) كذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الاَحْزَاب مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّت كلُّ أُمَّةِ بِرَسولهِِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَدَلُوا بِالْبَطِلِ لِيُدْحِضوا بِهِ الحَْقَّ فَأَخَذْتهُمْ فَكَيْف كانَ عِقَابِ(۵) وَ كَذَلِك حَقَّت كلِمَت رَبِّك عَلى الَّذِينَ كَفَرُوا أَنهُمْ أَصحَب النَّارِ(۶) ترجمه : ۴ - تنها كسانى در آيات ما مجادله مى كنند كه (از روى عناد) كافر شده اند، مبادا قدرت نمائى آنها تو را بفريبد! ۵ - پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند (پيامبرانشان را) تكذيب كردند، و هر امتى توطئه اى چيد كه پيامبرش را بگيرد (و آزار دهد) و براى محو حق به مجادله باطل دست زدند، اما من آنها را گرفتم (و سخت مجازات كردم ) ببين عذاب الهى چگونه بود؟! ۶ - اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها همه اهل دوزخند.
تفسير: فرمان قطعى پروردگار! بعد از ذكر نزول قرآن از سوى خداوند و توصيف او به صفاتى كه انگيزه خوف و رجاء است سخن از گروهى به ميان مى آورد كه در برابر اين آيات الهى به مجادله و پرخاشگرى برمى خيزند، و سرنوشت اين گروه را ضمن جمله هائى كوتاه و كوبنده روشن مى سازد، مى فرمايد: « تنها كسانى در آيات الهى مجادله مى كنند كه از روى عناد و لجاج كافر شده اند» (ما يجادل فى آيات الله الا الذين كفروا). درست است كه اين گروه احيانا نيرو و جمعيت و قدرتى دارند، ولى مبادا رفت و آمدهاى آنها در شهرهاى مختلف و قدرتنمائيهايشان تو را بفريبد! (فلا يغررك تقلبهم فى البلاد). چند روزى كر و فر و هياهوئى دارند، اما به زودى چون حبابهاى روى آب محو و نابود مى گردند و يا همچون خاكسترى در برابر تند باد متلاشى مى شوند. « يجادل » از ماده « جدل » در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، سپس در مورد ساختمانها و زره ، و مانند آن به كار رفته و به همين جهت به عمل كسانى كه در مقابل هم مى ايستند و مناظره مى كنند و هر كدام مى خواهد پايه هاى سخن خود را محكم كرده ، بر ديگرى غلبه نمايد مجادله گفته مى شود. ولى بايد توجه داشت كه مجادله از نظر محتواى لغت عرب هميشه مذموم نيست (هر چند در فارسى روزمره به ما اين معنى را مى بخشد) بلكه اگر در مسير حق و متكى به منطق و براى تبيين واقعيتها و ارشاد افراد بى خبر بوده باشد ممدوح
است ، و اگر متكى به دلائل واهى ، و ناشى از تعصب و جهل و غرور، و به منظور اغفال اين و آن صورت گيرد مذموم است ، و اتفاقا در قرآن مجيد در هر دو مورد به كار رفته است . در يكجا مى خوانيم : و جادلهم بالتى هى احسن : « با آنها به روشى كه پسنديده تر است بحث و مجادله كن » (نحل - ۱۲۵). ولى در موارد ديگرى مانند آيه فوق و آيه بعد از آن به معنى مجادله مذموم آمده است . در زمينه « جدال و مجادله » بحثى داريم كه در نكات مى خوانيد. « تقلب » از ماده « قلب » به معنى دگرگون كردن است ، و « تقلب » در اينجا به معنى تصرف و سلطه بر مناطق و بلاد مختلف و حكومت و سيطره بر آنها، و به معنى رفت و آمد در آنها مى باشد. هدف آيه فوق اين است كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان آغاز اسلام كه غالبا از قشر محروم بودند گوشزد كند مبادا امكانات مالى ، و قدرت سياسى و اجتماعى كافران جبار را دليلى بر حقانيت ، و يا قدرت واقعى آنها بدانند، دنيا اينگونه اشخاص را زياد به خاطر دارد، و تاريخ نشان مى دهد كه تا چه اندازه در برابر مجازاتهاى الهى ضعيف و ناتوان بودند، همانند برگهاى پژمرده پائيزى در برابر تند باد خزان . همانگونه كه امروز هم كفار مستكبر و ظالم براى اظهار وجود، يا مرعوب ساختن مستضعفان و محرومان جهان دست به يك سلسله تلاشها و تبليغات و كنفراسها و ديد و بازديدهاى سياسى و مانورهاى نظامى و عقد قراردادها و پيمانها، با هم مسلكانشان ، مى زنند، تا جو مساعدى براى پيشبرد اهداف شوم خود فراهم سازند، اما مؤ منان بايد بيدار باشند و فريب اين صحنه سازيهاى كهنه را نخورند، و هرگز مرعوب و مفتون نشوند.
لذا در آيه بعد سرنوشت بعضى از اقوام گمراه و سركش پيشين را در عباراتى كوتاه و كوبنده به اينگونه بيان مى كند: « پيش از آنها قوم نوح و اقوامى كه بعد از آنها آمدند پيامبرشان را تكذيب كردند» (كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ). منظور از « احزاب » ، قوم عاد، ثمود، حزب فرعونيان و ژ و مانند آنها است كه در آيه ۱۲ و ۱۳ سوره ص به عنوان « احزاب » به آنها اشاره شده ، آنجا كه مى گويد: كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب : آرى آنها احزابى بودند كه دست به دست هم دادند و به تكذيب پيامبران الهى كه دعوتشان با منافع نامشروع و هوا و هوسهاى آنها هماهنگ نبود برخاستند. سپس مى افزايد به اين مقدار نيز قناعت نكردند، بلكه « هر امتى از آنان توطئه اى چيدند كه پيامبرشان را بگيرند و آزار دهند و به زندان بيفكنند و يا به قتل برسانند» (و همت كل امة برسولهم لياخذوه ). باز به اينهم اكتفا نكردند « و براى محو و نابودى حق به سخنان باطل دست زدند و براى گمراه ساختن مردم اصرار ورزيدند» (و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق ). اما اين امور براى هميشه ادامه نيافت و به موقع « من آنها را گرفتم ، و سخت مجازات كردم ، ببين عذاب الهى چگونه بود» ؟! (فاخذتهم فكيف كان عقاب ). ويرانه هاى شهرهاى آنها در مسير مسافرتهاى شما به چشم مى خورد، و سرنوشت شوم و عاقبت سياه و تاريكشان بر صفحات تاريخ و سينه هاى صاحبدلان ثبت است ، بنگريد و عبرت گيريد.
اين كفار سركش مكه و مشركان ظالم عرب نيز سرانجامى بهتر از آنها نخواهند داشت ، مگر اينكه به خود آيند و در كار خويش تجديد نظر كنند. آيه فوق برنامه احزاب طغيانگر را در سه قسمت خلاصه مى كند: « تكذيب و انكار» و « توطئه براى نابود كردن مردان حق » و « تبليغات مستمر براى گمراه ساختن توده هاى مردم » . مشركان عرب نيز تمام اين برنامه ها را در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكرار كردند، بنابراين چه جاى تعجب كه قرآن آنها را به همان سرنوشت اقوام پيشين تهديد كند. آخرين آيه مورد بحث علاوه بر مجازات دنيوى ، به مجازات آنها در سراى ديگر اشاره كرده مى گويد: « اينگونه فرمان پروردگارت در مورد كسانى كه كافر شدند مسلم شده كه آنها اهل آتشند» (كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار). ظاهر معنى آيه وسيع و گسترده است و كافران لجوج را از همه اقوام شامل مى شود، و مخصوص كفار مكه - آنچنانكه بعضى از مفسران پنداشته اند - نيست . بديهى است مسلم شدن فرمان پروردگار درباره اين قوم به دنبال گناهان مستمر و اعمال خلافى است كه با اراده خود انجام دادند، و عجب اينكه بعضى از مفسران - همانند فخر رازى - پنداشته اند كه اين آيه از دلائل وجود سرنوشت جبرى و الزامى براى اقوام مختلف و سلب اراده و اختيار از آنها است ، در حالى كه اگر تعصبهاى فرقهاى اجازه مى داد با كمى دقت در خود اين آيات مطلب بر آنها روشن مى شد كه اين سرنوشت شوم را خداوند وقتى براى آنها مقرر مى دارد كه راههاى ظلم و جنايت را با پاى خود پيمودند.
نكته ها:
قدرت نمائى ظاهرى كافران
كرارا در آيات قرآن با اين سخن روبرو مى شويم كه مؤ منان محروم هرگز تصور نكنند امكانات وسيعى كه گاهى در اختيار افراد يا جمعيتهاى ظالم و ستمگر و بى ايمان قرار دارد دليل بر سعادت و خوشبختى آنها، و يا نشانه پيروزيشان در پايان كار است . مخصوصا قرآن براى ابطال اين پندار كه معمولا براى افراد كوته فكر پيدا مى شود و امكانات مادى افراد را احيانا دليل بر حقانيت معنوى آنها مى گيرند تاريخ اقوام پيشين را در برابر افكار مؤ منان ورق مى زند، و انگشت روى نمونه هاى واضحى مى گذارد، همچون قدرتمندان فرعونى در مصر، و نمروديان در بابل ، و قوم نوح و عاد و ثمود در عراق و حجاز و شامات ، مبادا مؤ منانى كه تهيدست و محرومند احساس كمبود و ضعف كنند و از « كر» و « فر» ظالمان بى ايمان مرعوب يا سست شوند. البته قانون خداوند اين نيست كه هر كس را كار خلافى كرد فورا به سزايش برساند، همانگونه كه در آيه ۵۹ كهف مى خوانيم و جعلنا لمهلكهم موعدا: « ما براى نابودى آنها موعدى مقرر داشتيم » . در جاى ديگر مى فرمايد: فمهل الكافرين امهلهم رويدا: « اندكى به كافران مهلت ده تا سرانجام كارشان روشن شود» (سوره طارق آيه ۱۷) و در جاى ديگر آمده است : انما نملى لهم ليزدادوا اثما: « ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان افزوده شود» !(آل عمران ۱۷۸). خلاصه هدف از اين مهلتها يا اتمام حجت بر كافران است ، يا آزمايش
مؤ منان ، و يا افزايش گناهان كسانى كه تمام راههاى بازگشت را به روى خود بسته اند. نظير اين احساس حقارت در برابر كشورهاى قدرتمند مادى ظالم در مورد بعضى از اقوام مؤ من كه از نظر مادى عقب افتاده اند پيدا مى شود كه بايد با همان منطق قرآنى بالا با آن به شدت مبارزه كرد. افزون بر اين ، بايد به آنها حالى نمود كه اين محروميت و عقب افتادگى شما در درجه اول معلول ظلم آن ستمگران است ، و اگر زنجيرهاى ظلم و اسارت را پاره كنيد با تلاش و كوشش مستمر مى توانيد عقب ماندگيها را جبران نمائيد.
مجادله در قرآن مجيد
در اين سوره پنج بار سخن از مجادله به ميان آمده است كه تمام اين موارد ناظر به مجادله باطل است (آيات ۴ و ۵ و ۳۵ و ۵۶ و ۶۹) به همين مناسبت سزاوار است بحثى پيرامون جدال از ديدگاه قرآن مجيد مطرح شود. « جدال » و « مراء» دو عنوان است كه هم در آيات قرآن ، و هم در روايات اسلامى زياد روى آن بحث شده ، و در اين زمينه « اولا» بايد مفهوم اين دو كلمه روشن شود، سپس اقسام جدال (جدال به حق و جدال به باطل و نشانه هاى هر كدام تبيين گردد، و سرانجام ضررهاى جدال به باطل و نيز عوامل پيروزى در مجادله به حق توضيح و تشريح گردد. الف - مفهوم « جدال » و « مراء» : « جدال » و « مراء» و « مخاصمه » سه لفظ است كه مفاهيمى نزديك به هم دارد، در عين حال تفاوتهائى در ميان آنها موجود است . « جدال » در اصل به معنى پيچانيدن طناب است سپس به پيچانيدن طرف
مقابل و گفتگو براى غلبه بر او به كار رفته . « مراء» (بر وزن حجاب ) به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه (شك ) وجود دارد. و « خصومت » و « مخاصمه » در اصل به معنى گلاويز شدن دو نفر به يكديگر كه هر كدام پهلوى ديگرى را بگيرد آمده سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گرديده است . به گفته مرحوم علامه مجلسى در « بحار الانوار» « جدال » و « مراء» بيشتر در مسائل علمى به كار مى رود در حالى كه « مخاصمه » در امور دنيوى است . و نيز گاهى تفاوت ميان جدال و مراء را چنين مى گذارند كه در « مراء» هدف اظهار فضل و كمال است ، و در « جدال » تحقير و عاجز كردن طرف مقابل . گاه گفته اند: « جدال » در مسائل علمى است و « مراء» اعم از آن است . و گاه گفته اند: « مراء» جنبه دفاعى در مقابل حملات خصم دارد ولى « جدال » اعم از دفاعى و تهاجمى است . ب - جدال حق و باطل گفتيم از موارد استعمال اين لفظ مخصوصا در قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه جدال مفهوم وسيعى دارد، و هر نوع بحث و گفتگوى طرفين را شامل مى شود، خواه به حق باشد يا به باطل ، در آيه ۱۲۵ سوره نحل مى خوانيم كه خداوند به پيامبر اسلام دستور مى دهد: و جادلهم بالتى هى احسن : « با آنها به روشى كه نيكوتر است مجادله و گفتگو كن » و در مورد ابراهيم در آيه ۷۴ هود مى خوانيم : فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جائته البشرى يجادلنا فى قوم لوط: « هنگامى كه وحشت ابراهيم زائل شد و بشارت تولد فرزند به او رسيد براى تاءخير مجازات قوم لوط با ما به گفتگو و مجادله پرداخت » اينها از
نوع مجادله به حق است . ولى در غالب موارد در قرآن كريم اين واژه در مجادله به باطل استعمال شده است ، چنانكه در همين سوره مؤ من پنج بار اين كلمه در همين معنى به كار رفته . به هر حال بحث و گفتگو و استدلال و مناقشه در گفتار ديگران اگر به منظور روشن شدن حق ، نشان دادن راه ، و ارشاد جاهل بوده باشد عملى است پسنديده و شايسته تقدير، بلكه در بسيارى از موارد واجب است قرآن هرگز با بحث و گفتگوى روشنگرانه و استدلال براى تبيين حق مخالفت نكرده ، بلكه در آيات زيادى آن را عملا تثبيت نموده است . در بسيارى از موارد از مخالفين مطالبه برهان و دليل مى كند، و مى گويد هاتوا برهانكم « استدلال خود را بياوريد» . و در بسيارى از موارد در مقابل تقاضاى برهان ، به اقامه دلائل مختلف پرداخته است ، چنانكه در آخر سوره يس خوانديم كه در برابر آن مرد عرب كه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى پرسيد من يحيى العظام و هى رميم : « چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند» (يس - ۷۸) چندين دليل بر مساءله معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان اقامه مى كند. و نيز در آيه ۲۵۸ سوره بقره گفتگوهاى ابراهيم (عليه السلام ) و دلائل دندان شكن او را در برابر نمرود، و در آيات ۴۷ تا ۵۴ سوره طه احتجاج موسى را در برابر فرعون منعكس ساخته كه نمونه روشنى از مجادله شايسته است ، همچنين قرآن پر است از دلائل مختلفى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل بت پرستان و مشركان و بهانه جويان اقامه مى كرد. اما در برابر آن موارد زيادى را نقل مى كند كه طرفداران باطل براى
به كرسى نشاندن سخنان بى اساس خود دست به مجادلات زشتى مى زدند و با انواع سفسطه ها و بهانه جوئيها تلاش براى ابطال حق و اغواى مردم ساده دل داشته اند، سخريه و استهزاء تهديد و افترا و انكار بدون دليل از روشهاى معمولى اقوام گمراه و سركش در مقابل پيامبران بود، و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت روش پيامبران الهى . در روايات اسلامى نيز بحثهاى زيادى پيرامون مناظرات پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) در برابر مخالفان ديده مى شود كه اگر اين بحث و مناظرات جمع آورى گردد كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد (البته قسمتهائى از آنها جمع آورى شده ). نه تنها پيشوايان معصوم كه اصحاب و ياران آنها نيز به تشويق آنها مناظرات و مجادلاتى با مخالفان داشته اند، ولى اجازه اين كار را به كسانى مى دادند كه به قدر كافى توانائى و قدرت منطق داشته باشند، چه در غير اين صورت بجاى اينكه جبه حق تقويت شود تضعيف مى گردد، و مخالفان جسورتر و سرسختتر مى شوند. لذا در حديثى مى خوانيم يكى از دوستان امام صادق (عليه السلام ) بنام طيار (حمزة بن محمد) مى گويد به امام عرض كردم بلغنى انك كرهت مناظرة الناس : « به من خبر رسيده كه شما از مناظره كردن با مخالفان ناخشنود هستيد» . امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: اما مثلك فلا يكره ، من اذا طار يحسن ان يقع و ان وقع يحسن ان يطير، فمن كان هذا لا نكرهه : « اما كسى كه چون تو باشد عيبى ندارد، از كسانى كه وقتى پرواز مى كنند و اوج مى گيرند به خوبى مى توانند بنشينند، و هنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند پرواز كنند و اوج گيرند، كسى كه چنين باشد ما از مناظره او ناخشنود نيستيم » !.
اين تعبير زيبا كه اشاره روشنى به قدرت اوج گيرى در استدلال ، و سپس جمع و جور كردن و پايان دادن به بحث مى باشد نشان مى دهد كه بايد افرادى در اين ميدانها حضور يابند كه از تسلط كافى بر بحثهاى استدلالى برخوردار باشند، مبادا ضعف منطق آنها به حساب ضعف مكتب آنها گذارده شود. ج - آثار شوم مجادله باطل درست است كه بحث و گفتگو كليد حل مشكلات مى باشد، اما اين در صورتى است كه دو طرف بحث طالب حق و در جستجوى راه باشند، و يا حداقل اگر يك طرف از طريق لجاجت وارد مى شود طرف مقابل در فكر احقاق حق و رسيدن به واقع باشد، اما هر گاه گفتگو در ميان كسانى روى دهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى ، و به كرسى نشاندن حرف خويش به ستيزه و جنجال برخيزد نتيجه اى جز دور شدن از حق ، تاريكى دل ، ريشه دار شدن خصومتها و كينه ها نخواهد داشت . و به همين دليل در روايات اسلامى از مراء و مجادله به باطل نهى شده است ، و اشارات پر معنائى به ضررهاى اين نوع مجادلات در اين روايات وارد شده . در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى خوانيم : من ضن بعرضه فليدع المراء: « هر كس به آبروى خويش علاقمند است مجادله و ستيزه جوئى را ترك كند» . زيرا در اينگونه مباحثات كار تدريجا به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و انواع سخنان زشت و ركيك و نسبتهاى ناروا مى رسد. در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : اياكم و المراء و الخصومه فانهما يمرضان القلوب على الاخوان ، و ينبت عليهما النفاق !: « از مجادله
و ستيز در گفتگو بپرهيزيد، زيرا اين دو دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى كند، و بذر نفاق را پرورش مى دهد» . چرا كه اينگونه پرخاشگريها كه غالبا عارى از اصول صحيح بحث و استدلال است روح لجاجت و تعصب را در افراد تقويت مى كند تا آنجا كه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى از هر وسيله حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده كند، و اين كار نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دلها نخواهد داشت . يكى ديگر از مفاسد بزرگ جدال به باطل اين است كه طرفين در انحراف و اشتباه خود سختتر و راسختر مى شوند، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود به هر دليل باطل متشبث شود و تا آنجا كه مى تواند سخنان حق طرف را ناديده بگيرد، و يا با ديده عدم رضا و قبول بنگرد و اين خود موجب تقويت اشتباه و كجروى است . د - روش مجادله به احسن در جدال حق ، هدف تحقير طرف ، و اثبات تفوق و پيروزى بر او نيست ، بلكه هدف نفوذ در افكار و اعماق روح او است ، به همين دليل روش مجادله به احسن با جدال باطل در همه چيز متفاوت است . در اينجا شخص جدالگر براى نفوذ معنوى در طرف از وسائل زير بايد استفاده كند كه در قرآن مجيد اشارات جالبى به آنها شده است : ۱ - نبايد اصرار داشته باشد كه مطلب حق را به عنوان گفته او بپذيرد بلكه اگر بتواند چنان كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجه فكر خود بينديشد بسيار مؤ ثرتر خواهد بود، و به تعبير ديگر طرف فكر كند اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده ، و فرزند روح او است تا به آن علاقه مند شود!.
سر اينكه قرآن مجيد بسيارى از حقايق مهم را از توحيد و نفى شرك گرفته تا مسائل ديگر در لباس استفهام در مى آورد و مثلا بعد از ذكر دلائل توحيد مى گويد: ا اله مع الله « آيا معبودى با خدا همراه است ؟» (نمل - ۶۰) شايد همين امر باشد. ۲ - از هر چيزى كه حس لجاجت طرف مقابل را برمى انگيزد بايد خوددارى نمود قرآن مجيد مى گويد: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله : « معبودهائى را كه غير از خدا مى خوانند ناسزا و دشنام نگوئيد» (انعام - ۱۰۸) مبادا آنها روى دنده لجاجت بيفتند و به خداوند بزرگ اهانت كنند. ۳ - در بحثها بايد در مقابل هر كس و هر گروه نهايت انصاف را رعايت كرد تا طرف حس كند گوينده به راستى در صدد روشن كردن واقعيات است ، فى المثل هنگامى كه قرآن سخن از زيانهاى شراب و قمار مى گويد منافع جزئى مادى و اقتصادى آن را كه براى گروهى حاصل مى شود ناديده نمى گيرد، مى فرمايد: قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما: « بگو در شراب و قمار گناه عظيمى است و منافع جزئى براى مردم ، اما گناه آنها از سودشان بيشتر است » . اين طرز سخن مسلما در شنونده تاءثير عميقترى مى بخشد. ۴ - بايد در برابر بديها و كينه توزيهاى مقابله به مثل نكند، بلكه طريق محبت و راءفت و گذشت را پيش گيرد كه اين « مقابله به ضد» در اين گونه موارد تاءثير فوق العاده اى در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد، چنانكه قرآن مجيد مى گويد: ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : « با روشى كه نيكوتر است بديها را دفع كن ، در اين حال كسى كه ميان تو و او دشمنى است آنچنان نرم مى شود كه گوئى دوست گرم و صميمى است » ! (فصلت - ۳۴).
خلاصه هر گاه گفتگوهاى پيامبران را با دشمنان جبار و سرسخت كه در قرآن منعكس است ، و گفتگوهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه معصومين (عليهمالسلام ) را در برخورد با دشمنان به هنگام بحثهاى عقيدتى دقيقا بررسى كنيم ، درسهاى آموزنده در اين زمينه مى يابيم كه بيانگر دقيقترين مسائل روانى است كه راه نفوذ در ديگران را صاف و هموار مى سازد. مخصوصا مرحوم علامه مجلسى حديث مفصلى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينه نقل مى كند كه ضمن آن مناظره طولانى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با پنج گروه يهود و نصارا و دهريين و ثنويين (دوگانه پرستان ) و مشركان عرب مطرح شده كه با لحنى جذاب و گيرا آنها را به قبول و تسليم وامى دارد، مناظره آموزنده اى كه مى تواند الگوئى براى مناظرات ما بوده باشد.