تفسیر:نمونه جلد۱۶ بخش۶۴
آيه ۵۶-۶۰
آيه و ترجمه
يَعِبَادِى الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّ أَرْضى وَسِعَةٌ فَإِيَّىَ فَاعْبُدُونِ(۵۶) كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ ثمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ(۵۷) وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الجَْنَّةِ غُرَفاً تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ(۵۸) الَّذِينَ صبرُوا وَ عَلى رَبهِمْ يَتَوَكلُونَ(۵۹) وَ كَأَيِّن مِّن دَابَّةٍ لا تحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ(۶۰) ترجمه : ۵۶ - اى بندگان من كه ايمان آورده ايد زمين من وسيع است تنها مرا بپرستيد (و تسليم در برابر فشارهاى دشمنان نشويد). ۵۷ - هر انسانى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد. ۵۸ - كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها در زير آن جارى است ، جاودانه در آن خواهند ماند، چه خوبست پاداش عمل كنندگان ! ۵۹ - همانها كه (در برابر مشكلات ) صبر (و استقامت ) مى كنند و بر پروردگارشان توكل مى نمايند.
۶۰ - چه بسيار جنبندگانى كه قدرت ندارند روزى خود را حمل كنند خداوند آنها را و شما را روزى مى دهد، و او است شنوا و دانا. شان نزول : بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه اول در باره مؤ منانى نازل شده كه در مكه تحت فشار شديد كفار بودند، بطورى كه توانائى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند. به آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند. و نيز بعضى از مفسران معتقدند كه آيه و كاين من دابة لا تحمل رزقها (آخرين آيه مورد بحث ) در مورد گروهى از مؤ منان نازل شده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند، و مى گفتند: اگر ما به مدينه هجرت كنيم در آنجا نه خانه اى داريم نه زمينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد؟! (آيه نازل شد و گفت تمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى برند، غصه روزى را نخوريد). تفسير: هجرتى بايد كرد! از آنجا كه در آيات گذشته سخن از موضعگيريهاى مختلف مشركان در برابر اسلام و مسلمانان بود در آيات مورد بحث به وضع خود مسلمانان پرداخته و مسؤ ليت و وظيفه آنها را در برابر يكى از مشكلاتى كه در ارتباط با كفار دارند يعنى مشكل اذيت و آزار و محدوديت و فشار آنها را بيان مى كند. مى فرمايد: «اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، و هم اكنون براى انجام وظائف دينى خود تحت فشار دشمن هستيد، سر زمين من وسيع است بجاى ديگر
هجرت كنيد و مرا بپرستيد» (يا عبادى الذين آمنوا ان ارضى واسعة فاياى فاعبدون ). بديهى است اين يك قانون اختصاصى مربوط به مؤ منان مكه نيست ، و شاءن نزول هرگز مفهوم وسيع و گسترده آيه را كه هماهنگ با ديگر آيات قرآن است محدود نمى كند، به اين ترتيب در هر عصر و زمان ، و در هر محيط و مكان ، آزادى بطور كامل از مسلمانان سلب شود و ماندن در آنجا نتيجه اى جز ذلت و زبونى و دور ماندن از برنامه هاى الهى نداشته باشد وظيفه مسلمانان مهاجرت است به مناطقى كه بتوانند آزادى مطلق يا آزادى نسبى را به دست آورند. به تعبير ديگر: هدف آفرينش انسان بندگى خدا است ، همان بندگى كه رمز آزادگى و سرفرازى و پيروزى انسان در همه جبه هها است ، و در جمله «فاياى فاعبدون » به آن اشاره شده ، و در آيه ۵۶ سوره ذاريات و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون نيز آمده است . هر گاه اين هدف اساسى و نهائى زير پا بماند راهى جز هجرت نيست ، زمين خدا وسيع است ، و بايد به نقطه ديگرى قدم نهاد، و هرگز در چنين مواردى اسير مفاهيمى همچون قبيله و قوم ، وطن ، و خانه و كاشانه نشد و تن به ذلت و اسارت در نداد كه احترام اين امور تا زمانى است كه هدف اصلى به مخاطره نيفتد. در اينگونه موارد است كه امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ليس بلد باحق بك من بلد، خير البلاد ما حملك : «هيچ شهرى براى تو شايستهتر از شهر ديگرى نيست ، بهترين شهرها شهرى است كه تو را پذيرا گردد و وسائل پيشرفت تو را فراهم سازد». درست است كه حب وطن و علاقه به زادگاه جزء سرشت هر انسانى است ولى گاه مسائل مهمترى در زندگى مطرح مى شود كه اين موضوع را تحت الشعاع
خود قرار مى دهد. در زمينه ديدگاه اسلام در مساءله مهاجرت ، و رواياتى كه در اين زمينه رسيده ، شرح مبسوطى در جلد چهارم صفحه ۱۹۰ به بعد (ذيل آيه ۱۰۰ سوره نساء) داشتيم . تعبير به جمله «يا عبادى »! محبت آميزترين تعبيرى است كه از ناحيه خداوند به بندگان مى شود، تاج افتخارى است حتى برتر از مقام رسالت و خلافت همانگونه كه همواره در تشهد نماز آنرا مقدم بر رسالت مى شمريم و مى گوئيم اشهد ان محمدا عبده و رسوله . جالب اينكه هنگامى كه خداوند آدم را آفريد او را به لقب «خليفة اللهى » مفتخر فرمود، اما شيطان باز از وسوسه او مايوس نشد، و به سراغ آدم آمد، و شد آنچه شد، ولى هنگامى كه او را به مقام عبوديت ستود شيطان در برابر او زانو زد و گفت : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : «به عزتت سوگند كه همه فرزندان آدم را اغوا مى كنم ، مگر بندگان مخلص تو» (سوره ص آيه ۸۲ و ۸۳). حتى خداوند نيز اين موضوع را تضمين فرموده : ان عبادى ليس لك عليهم سلطان «تو هرگز بر بندگان من سلطه نخواهى يافت » (سوره حجر آيه ۴۲ ). بنابراين مقام عبوديت خالص حتى از مقام خلافت الهى در زمين برتر و بالاتر است . از آنچه گفتيم بخوبى روشن شد كه منظور از عباد در آيه مورد بحث همه انسانها نيست بلكه انسانهاى مؤ من است و جمله «الذين آمنوا» به عنوان تاءكيد و توضيح ذكر شده است .
از آنجا كه يكى از عذرهاى كسانى كه در بلاد شرك مى ماندند و حاضر به هجرت نبودند اين بود كه ما مى ترسيم از ديار خود بيرون برويم خطر مرگ به وسيله دشمنان ، يا گرسنگى ، يا عوامل ديگر ما را تهديد كند بعلاوه به فراق بستگان و خويشاوندان و فرزندان و شهر و ديار خود مبتلا شويم ، قرآن در آيه بعد به عنوان يك پاسخ جامع به آنها مى گويد: سرانجام همه انسانها مى ميرند، و هر كسى مرگ را مى چشد، سپس به سوى ما باز مى گرديد (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون ). اين جهان دار بقاء براى هيچكس نيست ، بعضى زودتر و بعضى ديرتر بايد بروند، فراق دوستان و فرزندان و خويشاوندان به هر حال تحقق مى يابد، چرا انسان به خاطر اين مسائل زودگذر در ديار شرك و كفر بماند و بار ذلت و اسارت را بر دوش كشد براى اينكه چهار روز بيشتر زندگى كند؟ از همه اينها گذشته از اين بترسيد كه مرگتان فرا رسد و در همين ديار شرك و كفر پيش از آن كه به ديار ايمان و اسلام برويد بميريد، چه دردناك است چنين مرگ و مردنى ؟! وانگهى گمان نكنيد مرگ پايان همه چيز است ، مرگ آغاز زندگى اصلى انسانها است ، چرا كه «همه شما به سوى ما باز مى گرديد» به سوى پروردگار بزرگ ، و به سوى نعمتهاى بى پايانش . آيه بعد گوشه اى از اين نعمتها را چنين شرح مى دهد: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در غرفه هائى از بهشت جاى مى دهيم كه نهرها از زير آن جارى است » (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا تجرى من تحتها الانهار).
آنها در قصرهائى كه درختان بهشتى از هر سو احاطه اش كرده ، و نهرهاى گوناگون كه طبق آيات ديگر قرآن هر كدام طعم و منظرهاى مخصوص به خود دارند از لابلاى آن درختان ، و زير اين قصرها در جريان است منزل مى كنند. (توجه داشته باشيد «غرف » جمع «غرفه » به معنى ساختمان بلند است كه بر اطراف خود مشرف باشد). امتياز ديگر غرفه هاى بهشتى اين است كه همچون منازل و قصرهاى اين جهان نيست كه هنوز انسان دمى در آن نياسوده است بانگ «الرحيل » زده مى شود بلكه «آنها جاودانه در آن خواهند ماند» (خالدين فيها). و در پايان آيه اضافه مى كند: «چه خوب است پاداش آنها كه براى خدا عمل مى كنند» (نعم اجر العاملين ). يك مقايسه ساده ميان آنچه در باره كفار و گنهكاران در آيات گذشته گفته شد، با آنچه در اين آيه آمده است ، عظمت پاداش مؤ منان را روشن مى كند. كفار در لابلاى آتش و عذابى بودند كه از فرق تا قدم آنها را فرا گرفته بود، و به عنوان سرزنش به آنها گفته مى شد: بچشيد آنچه را عمل مى كرديد!. اما مؤ منان در ميان نعمتهاى بهشتى غوطه ورند و رحمت پروردگار از هر سو آنها را احاطه كرده ، و به جاى جمله هاى ملامت بار سخنانى مى شنوند كه همه نشانه محبت و لطف خداوند كريم است آرى به آنها گفته مى شود «چه خوب و زيبا است اجر و پاداش عمل كنندگان ». بديهى است منظور از «عاملين » به قرينه جمله هاى قبل كسانى است كه عمل صالح و توام با ايمان دارند، هر چند كلمه «عاملين » مطلق است . در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين مى خوانيم : «ان فى الجنة لغرفا يرى ظهورها من بطونها، و بطونها من ظهورها»!: «در بهشت غرفه هائى است آنقدر شفاف كه بيرونش از درون ، و درونش از بيرون ديده مى شود»! كسى برخاست
عرض كرد: اين غرفه ها از آن كيست اى رسول خدا! فرمود: هى لمن اطاب الكلام و اطعم الطعام و ادام الصيام و صلى الله بالليل و الناس نيام : «اينها براى كسى است كه سخن خود را پاكيزه كند، گرسنگان را سير نمايد، و روزه بسيار بگيرد و در دل شب ، هنگامى كه مردم در خوابند، براى خدا نماز بخواند۰». آيه بعد مهمترين اوصاف مؤ منان عامل را به اين صورت بيان مى كند: «آنها كسانى هستند كه در برابر مشكلات صبر و استقامت به خرج مى دهند، و بر پروردگارشان توكل مى كنند» (الذين صبروا و على ربهم يتوكلون ). از زن و فرزند و دوستان و بستگان و خانه و كاشانه خود جدا مى شوند و صبر مى كنند. مرارتهاى غربت و سختيهاى آوارگى از وطن را مى چشند و شكيبا هستند. براى حفظ ايمان خود آزار دشمنان را به جان مى خرند، و در راه جهاد با نفس كه «جهاد اكبر» است ، و مبارزه با دشمنان سر سخت كه «جهاد اصغر» است از انواع مشكلات استقبال مى كنند و صبر مى كنند. آرى اين صبر و استقامت رمز پيروزى آنها و عامل بزرگ افتخار آنان است كه بدون آن هيچ عمل مثبتى در زندگى امكان پذير نيست . از اين گذشته ، آنها نه بر اموالشان و نه بر دوستان و بستگان تكيه دارند، تكيه گاهشان تنها خدا، و توكلشان بر ذات پاك او است ، اگر هزار دشمن قصد هلاك آنها كنند مى گويند: گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك ! و اگر درست بينديشيم ريشه همه فضائل انسانى همين «صبر» و «توكل » است : صبر عامل استقامت در برابر موانع و مشكلات است ، و توكل انگيزه حركت در اين راه پر نشيب و فراز.
در حقيقت براى انجام عمل صالح بايد از اين دو فضيلت اخلاقى مدد گرفت صبر و توكل كه بدون اين دو انجام اعمال صالح در مقياس وسيع هرگز امكان پذير نيست . در آخرين آيه مورد بحث در پاسخ كسانى كه به زبان حال يا زبان قال مى گفتند: اگر ما از شهر و ديار خود هجرت كنيم چه كسى به ما روزى مى دهد؟ قرآن مى گويد غم روزى را نخوريد و ننگ ذلت و اسارت را نپذيريد، روزى رسان خدا است ، نه تنها شما كه «بسيارند جنبندگانى كه حتى نمى توانند روزى خود را حمل كنند و هرگز ذخيره غذائى در لانه خود ندارند، و هر روز نو روزى نو مى خواهند، اما خدا آنها را گرسنه نمى گذارد و روزى مى دهد، و همو شما را نيز روزى مى بخشد» (و كاين من دابة لا تحمل رزقها الله يرزقها و اياكم ). در ميان جنبندگان و حيوانات و حشرات گذشته از انسان انواع كمى هستند كه همچون مورچگان و زنبوران عسل مواد غذائى خود را از صحرا و بيابان به سوى لانه حمل و ذخيره مى كنند، و غالبا «گنجشك روزى » هستند، يعنى هر روز جديد بايد به دنبال روزى تازه اى بروند، و مليونها ميليون از آنها در اطراف ما در نقاط دور و نزديك ، در بيابانها و اعماق دره ها، و بر فراز كوه ها، و درون درياها وجود دارند كه همه از خوان نعمت بى دريغش روزى مى خورند. و تو اى انسان كه از آنها براى به دست آوردن روزى و ذخيره كردن با هوش و تواناترى چرا اين چنين از ترس قطع روزى به زندگى آلوده و ننگين چسبيده اى ؟
و زير بار هر ظلم و ستم و خوارى و مذلت مى روى ؟ تو هم از درون اين محدوده زندگى تنگ و تاريك خود بيرون آى و بر سر سفره گسترده پروردگارت بنشين و غم روزى مخور! در آن روز كه به صورت جنين ضعيف و ناتوانى در شكم مادر محبوس بودى و هيچكس حتى پدر و مادر مهربانت به تو دسترسى نداشتند پروردگارت تو را فراموش نكرد، و آنچه را نياز داشتى دقيقا در اختيار تو گذاشت ، امروز كه موجودى توانا و نيرومندى ، و از آنجا كه رسانيدن روزى به نيازمندان فرع آگاهى از وجود و نيازشان است در پايان آيه تاءكيدى مى كند: «او است شنوا و دانا» (و هو السميع العليم ). سخن همه شما را مى شنود، و حتى زبان حال شما و همه جنبندگان را مى داند از نيازهاى همه بخوبى با خبر است و چيزى از دائره علم بى پايان او پنهان نيست .
آيه ۶۱-۶۶
آيه و ترجمه
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنى يُؤْفَكُونَ(۶۱) اللَّهُ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(۶۲) وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الاَرْض مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ(۶۳) وَ مَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الاَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۶۴) فَإِذَا رَكبُوا فى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نجَّاهُمْ إِلى الْبرِّ إِذَا هُمْ يُشرِكُونَ(۶۵) لِيَكْفُرُوا بِمَا ءَاتَيْنَهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُوا فَسوْف يَعْلَمُونَ(۶۶)
ترجمه : ۶۱ - هر گاه از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است ؟ مى گويند: الله ، پس با اينحال چگونه (از عبادت خدا) منحرف مى شوند؟. ۶۲ - خداوند روزى را براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند، و براى هر كس مى خواهد محدود مى سازد، خداوند به همه چيز داناست . ۶۳ - و اگر از آنها بپرسى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش احيا نمود؟ مى گويند: الله ، بگو ستايش مخصوص خداست ، اما اكثر آنها نمى دانند. ۶۴ - اين زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست ، و زندگى واقعى سراى آخرت است ، اگر آنها مى دانستند. ۶۵ - هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند) اما هنگامى كه خدا آنها را به خشكى رسانيد و نجات داد باز مشرك مى شوند! ۶۶ - (بگذار) آياتى را كه به آنها داده ايم انكار كنند و از لذات زودگذر زندگى بهره گيرند اما به زودى خواهند فهميد! تفسير: در دل خدا مى گويند و با زبان بت ! در آيات گذشته روى سخن با مشركانى بود كه حقانيت اسلام را درك كرده بودند اما بخاطر ترس از قطع روزى خود حاضر به قبول ايمان و هجرت نبودند در آيات مورد بحث روى سخن را به پيامبر اسلام - و در واقع به همه مؤ منان كرده - دلائل توحيد را از طريق «خلقت » و «ربوبيت » و «فطرت » - يعنى از سه طريق متفاوت - بيان مى كند، و به آنها خاطر نشان مى سازد كه سرنوشت آنها به دست خدائى است كه در «آفاق » و «انفس » آثار او را مى يابند، نه به دست بتها كه بتها
هيچ نقشى در اين ميان ندارند. نخست به مسئله خلقت آسمان و زمين اشاره كرده و از اعتقادات باطنى آنها كمك گرفته ، مى گويد: «اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ و چه كسى خورشيد و ماه را مسخر فرمان خويش در طريق منافع بندگان كرده ؟ همه يك زبان پاسخ مى گويند ((الله » (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله ). زيرا مسلم است نه بت پرستان و نه غير آنها هيچكس نمى گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است . به تعبير ديگر: حتى بت پرستان در «توحيد خالق » شك نداشتند، آنها در عبادت مشرك بودند، مى گفتند ما بتها را براى اين مى پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند، چنانكه در آيه ۱۸ سوره يونس مى خوانيم : «و يقولون هؤ لاء شفعائنا عند الله ». ما لايق اين نيستيم كه مستقيما با خدا ارتباط گيريم ، بايد از طريق بتها رابطه خود را برقرار كنيم !: «ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى »: «ما آنها را پرستش نمى كنيم مگر به اين جهت كه مقام ما را به خدا نزديك كند»! (زمر آيه ۳). غافل از اينكه هيچ فاصله اى ميان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نزديكتر است ، بعلاوه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چيزى مى تواند واسطه او شود. به هر حال در پايان آيه ، بعد از ذكر اين دليل روشن مى گويد: «با اين حال چگونه آنها از عبادت خداوند خالق متعال به عبادت يك مشت بتهاى سنگى و چوبى بازگردانده مى شوند»؟ (فانى يؤ فكون ).
«يؤ فكون » از ماده «افك » (بر وزن فكر) به معنى بازگرداندن چيزى از صورت واقعى و حقيقى آن است ، و به همين تناسب بر دروغ ، و نيز بادهاى مخالف اطلاق مى شود. تعبير «يؤ فكون » به صيغه مجهول اشاره به اين است كه آنها قدرت بر تصميم گيرى ندارند، گوئى بى اراده به سوى بت پرستى كشيده مى شوند! ضمنا منظور از تسخير خورشيد و ماه نظاماتى است كه خداوند براى آنها قرار داده و آنها را با اين نظامات در طريق منافع انسانها به راه انداخته است . سپس براى تاءكيد همين معنى كه هم خالق او است و هم رازق او است ، اضافه مى كند: «خداوند روزى براى هر كس از بندگانش بخواهد گسترده مى كند و براى هر كس بخواهد محدود و تنگ مى سازد» (الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر له ). كليد روزى به دست او است نه به دست انسانها، و نه بتها. و اينكه در آيات قبل گفته شد مؤ منان راستين تنها بر او توكل مى كنند بخاطر همين است كه اختيار همه چيز به دست او است ، پس چرا از اظهار ايمان بترسند و زندگى خويش را از ناحيه دشمنان در خطر ببينند؟! و اگر چنين تصور كنند كه خدا قدرت دارد، ولى از حال آنها آگاه نيست اين اشتباه بزرگى است ، چرا كه «خداوند به همه چيز عالم است » (ان الله بكل شى ء عليم ). مگر ممكن است كسى خالق و مدبر باشد و لحظه به لحظه فيض او به موجودات برسد و در عين حال از وضع آنها آگاه نباشد؟ اين قابل تصور نيست . در مرحله دوم سخن از «توحيد ربوبى » و نزول سرچشمه اصلى ارزاق از
ناحيه خدا است ، مى فرمايد: «اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى از آسمان آبى نازل كرد و زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده كرد همه يك زبان مى گويند: الله »! (و لئن سالتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله ). اين اعتقاد باطنى بت پرستان است كه حتى از اظهار آن با زبان ابا نداشتند، زيرا آنها هم «خالق » را خدا مى دانستند و هم «رب و مدبر جهان » را خدا معرفى مى كردند. بعد مى افزايد: «بگو حمد و ستايش مخصوص خدا است » (قل الحمد لله ). حمد و سپاس براى كسى است كه همه نعمتها از ناحيه او است ، زيرا هنگامى كه آب كه سرچشمه اصلى حيات و مايه زندگى همه جانداران است از ناحيه او باشد پيدا است ساير ارزاق نيز از ناحيه او است . بنابراين حمد و ستايش نيز بايد مخصوص به او باشد كه معبودهاى ديگر سهمى در اين ميان ندارند. بگو شكر خدا را كه آنها خودشان به اين حقايق نيز معترفند. و بگو شكر خدا را كه منطق ما آن قدر زنده و كوبنده است كه هيچكس قدرت بر ابطال آن ندارد. و از آنجا كه گفتگوهاى مشركان از يكسو، و گفتارها و اعمالشان از سوى ديگر با هم تناقض داشت ، در پايان آيه مى افزايد: «بلكه اكثر آنها درك نمى كنند» (بل اكثرهم لا يعقلون ). و گرنه انسان عاقل و فهميده چگونه ممكن است اين قدر پراكنده گوئى كند؟ از يك طرف خالق و رازق و مدبر جهان را خدا بداند، و از سوى ديگر در برابر بتها كه هيچ تاءثيرى در سرنوشت آنان ندارند سجده كند. از يك سو معتقد به توحيد «خالق » و «رب » باشند و از سوى ديگر دم از
شرك در عبادت زنند. جالب اينكه نمى گويد آنها عقل ندارند مى گويد تعقل نمى كنند، يعنى دارند و به كار نمى گيرند! و براى اينكه انديشه آنها را از افق اين زندگى محدود فراتر برد و جهانهاى وسيعترى در برابر ديد عقل آنها بگشايد در آيه بعد چگونگى زندگى دنيا را در مقايسه با زندگى جاويدان سراى ديگر در يك عبارت كوتاه و بسيار پر معنى چنين بيان مى كند: «اين زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست جز سرگرمى و بازى مطلبى در آن يافت نمى شود» (و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ). «و سراى آخرت زندگى واقعى است اگر آنها مى دانستند» (و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ). چه تعبير جالب و رسائى ؟ چرا كه «لهو» به معنى سرگرمى است و هر كارى كه انسان را به خود مشغول مى دارد و از مسائل اصولى زندگى منحرف مى كند و «لعب » به كارهائى مى گويند كه داراى يك نوع نظم خيالى براى يك هدف خيالى است (بازى ). در لعب و بازى يكى شاه مى شود، و ديگرى وزير، ديگرى فرمانده لشكر و ديگرى قافله ، يا دزد، و بعد از درگيرى ها وقتى بازى به پايان مى رسد مى بينيم همه نقشها خواب و خيال بوده است . قرآن مى گويد: زندگى دنيا يكنوع سرگرمى و بازى است ، مردمى جمع مى شوند و به پندارهائى دل مى بندند، بعد از چند روزى پراكنده مى شوند، و در زير خاك پنهان مى گردند، سپس همه چيز به دست فراموشى سپرده مى شود. اما حيات حقيقى كه فنائى در آن نيست ، نه درد و رنج و ناراحتى و نه ترس و دلهره در آن وجود دارد و نه تضاد و تزاحم ، تنها حيات آخرت است ، ولى اگر انسان
بداند و اهل دقت و تحقيق باشد. و آنها كه دل به اين زندگى مى بندند و به زرق و برق آن مفتون و دلخوش مى شوند كودكانى بيش نيستند، هر چند ساليان دراز از عمر آنها مى گذرد. ضمنا بايد توجه داشت كه «حيوان » (بر وزن ضربان ) به اعتقاد جمعى از مفسران و ارباب لغت به معنى حيات است (معنى مصدرى دارد). اشاره به اينكه «سراى آخرت » عين زندگى و حيات است ، گوئى حيات از همه ابعاد آن مى جوشد، و چيزى جز «زندگى » در آن نيست !. بديهى است قرآن هرگز نمى خواهد با اين تعبير ارزش مواهب الهى را در اين جهان نفى كند، بلكه مى خواهد با يك مقايسه صريح و روشن ارزش اين زندگى را در برابر آن زندگى مجسم سازد، علاوه بر اين به انسان هشدار دهد كه اسير اين مواهب نباشد، بلكه «امير» بر آنها گردد، و هرگز ارزشهاى اصيل وجود خود را با آنها معاوضه نكند. در مرحله سوم به سراغ فطرت و سرشت انسانى و تجلى نور توحيد در بحرانى ترين حالات ، در درون جان انسانها مى رود و ضمن مثال بسيار گويائى مى فرمايد: «هنگامى كه بر كشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص كامل مى خوانند و غير او از نظرشان محو مى شود، اما هنگامى كه آنها را از طوفان و گرداب رهائى مى بخشد و به خشكى مى رساند باز مشرك مى شوند»! (فاذا ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون ). آرى شدائد و طوفانها زمينه ساز شكوفائى فطرت آدمى است ، چرا كه نور توحيد در درون جان همه انسانها نهفته است ، آداب و رسوم خرافى ، تربيتهاى
غلط، تلقينهاى سوء، پرده هائى بر آن مى افكند، ولى هنگامى كه طوفانها از هر سو مى وزد و گردابهاى مشكلات در برابر انسان نمايان مى گردد و دست خود را از همه اسباب ظاهرى كوتاه مى بيند بى اختيار به سراغ عالم ماوراء طبيعت مى رود و هرگونه فكر شرك آلود را از دل زدوده و در كوره اين حوادث - به مصداق «مخلصين له الدين » - از هر ناخالصى خالص مى گردد. كوتاه سخن اينكه : هميشه يك نقطه نورانى در درون قلب انسان وجود دارد كه خط ارتباطى او با جهان ماوراء طبيعت ، و نزديكترين راه به سوى خدا است . تعليمات غلط و غفلت و غرور، مخصوصا به هنگام سلامت و وفور نعمت ، پرده هائى بر آن مى افكند، اما طوفانهاى حوادث اين پرده ها را مى درد و خاكسترها را كنار مى زند، و آن نقطه نورانى آشكار مى شود. به همين دليل پيشوايان بزرگ اسلام كسانى را كه در مساءله خداشناسى سخت در ترديد فرو مى رفتند از همين طريق ارشاد مى نمودند. داستان مرد سرگردانى را كه در امر خداشناسى گرفتار شك و ترديد شده بود، و امام صادق (عليه السلام ) از همين راه فطرى و درونى او را ارشاد فرمود، همه شنيده ايم . عرض كرد: يا بن رسول الله دلنى على الله ما هو؟ فقد اكثر على المجادلون و حيرونى ! فقال له الامام (عليه السلام ): يا عبدالله ! هل ركبت سفينة قط؟ قال نعم ، قال فهل كسر بك حيث لا سفينة تنجيك و لا سباحة تغنيك ؟ قال نعم . قال فهل تعلق قلبك هنالك ان شيئا من الاشياء قادر على ان يخلصك من ورطتك ؟ قال : نعم . قال الصادق (عليه السلام ) فذلك الشى ء هو الله القادر على الانجاء حيث لا منجى ، و على الاغاثة حيث لا مغيث :
((اى فرزند رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مرا به خدا راهنمائى كن او كيست ؟ زيرا وسوسه گران مرا حيران ساخته اند، امام فرمود اى بنده خدا! آيا هرگز سوار بر كشتى شده اى ؟ عرض كرد آرى ، فرمود: هرگز كشتى تو شكسته است در آنجا كه هيچ كشتى ديگرى براى نجات تو نبوده ، و قدرت بر شناگرى نداشته اى ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود در آن حالت آيا قلب تو به اين امر تعلق گرفت كه وجودى هست كه مى تواند تو را از آن مهلكه نجات دهد؟ عرض كرد آرى . امام صادق فرمود او خداوندى است كه قادر بر نجات است در آنجا كه هيچ نجات دهنده و فريادرسى نيست )). در آخرين آيه مورد بحث بعد از ذكر اينهمه استدلالات بر توحيد و خداپرستى مخالفان را با تهديدى شديد و كوبنده مواجه ساخته ، مى گويد: «آنها آيات ما را انكار كنند، و نعمتهاى ما را ناديده بگيرند، و چند روزى از لذات زودگذر بهره ببرند، اما به زودى خواهند فهميد» كه عاقبت كفر و شرك آنها به كجا خواهد رسيد؟ و آنها را به چه سرنوشت شومى گرفتار خواهد ساخت ؟ (ليكفروا بما آتيناهم و ليتمتعوا فسوف يعلمون ). گرچه ظاهر آيه در اينجا امر به كفر و انكار آيات الهى است ، اما بديهى است منظور از آن تهديد است ، درست مثل اينكه به يك شخص جنايتكار ستمگر مى گوئيم : هر جنايتى از دستت مى آيد بكن ، اما به زودى نتيجه تلخ اعمالت را يكجا خواهى چشيد!. در اينگونه عبارات گرچه صيغه امر به كار مى رود اما هدف از آن تهديد است ، نه طلب . جالب اينكه جمله فسوف يعلمون به صورت مطلق آمده نمى گويد چه چيز
را مى دادند، بلكه مى گويد «به زودى خواهند دانست » اين اطلاق كلام براى آن است كه مفهومش هر چه وسيعتر باشد و ذهن شنونده در هيچ حدى محدود نگردد، نتيجه اعمال ، عذاب الهى ، رسوائى در دو جهان و هرگونه بدبختى ديگر.
نكته :
شدائد زمينه ساز شكوفائى فطرت است به خواست خداوند در ذيل آيه ۳۰ سوره روم پيرامون فطرى بودن اصل توحيد و خداشناسى مشروحا سخن خواهيم گفت آنچه در اينجا ذكر آن لازم است اين است كه قرآن مجيد در آيات فراوانى از مشكلات و سختيها به عنوان يك وسيله ظهور و بروز اين فطرت انسانى سخن مى گويد: در يك جا مى گويد: و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجارون ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون : «آنچه از نعمتها داريد از خدا است ، و چون بلائى به شما رسد به درگاه او فرياد مى كشيد اما هنگامى كه بلا را از شما بر طرف مى كند باز گروهى از شما مشرك مى شوند»! (نحل - ۵۳ - ۵۴). در سوره يونس همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده : و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضرمسه : «هنگامى كه رنج و بلائى به انسان رسد در همان لحظه ما را مى خواند خفته ، يا نشسته يا ايستاده ، اما هنگامى كه رنج او را بر طرف ساختيم آنچنان در غفلت فرو مى رود كه گوئى هرگز ما را براى حل مشكلش نخوانده است »! (يونس - ۱۲). در سوره روم آيه ۳۳، و سوره زمر آيه ۴۹، و در سوره اسراء آيه ۶۷ - ۶۹ نيز همين مطلب با عبارات ديگر و اشارات پر معنى آمده است .
در آيات مورد بحث نيز خوانديم كه اين گروه مشركان در حال آلودگى خاطر، به سراغ بتها مى روند، ولى هنگامى كه به سفر دريا مى شتابند و طوفانها و گردابها و بادهاى مخالف آنها را احاطه مى كنند و كشتيشان همچون يك پر كاه روى امواج به هر سو پرتاب مى شود، و دست آنان از همه چيز بريده و كوتاه مى گردد نور توحيد در قلبشان درخشيدن مى گيرد، تمام معبودهاى ساختگى به كنار مى روند و خلوص كامل - اما خلوص اجبارى و بى ارزش ! - فراهم مى شود، ولى به مجرد اينكه طوفانها فرو نشست ، و حالت عادى بازگشت ، پرده ها فرو مى افتد و خارهاى جانگداز شرك و بت پرستى در اطراف اين گل ظاهر مى شوند. ممكن است گفته شود اين حال توجه بر اثر تلقين و رسوبات فكرى حاصل از فرهنگ اجتماعى و افكار محيط است . اين سخن در صورتى قابل قبول است كه اين مساءله تنها براى افراد مذهبى و در محيطهاى مذهبى آزموده شود اما با توجه به اينكه اين حالت حتى براى سرسختترين منكران خدا، و در جوامع غير مذهبى ، نيز پديد مى آيد روشن مى شود كه ريشه اش در جاى ديگر نهفته است ، در ضمير ناآگاه انسان و در درون فطرت و سرشت او.