تفسیر:نمونه جلد۱۵ بخش۴۷
َسوره فرقان
مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و ۷۷ آيه است
محتواى سوره فرقان اين سوره به حكم آنكه از سوره هاى مكى است بيشترين تكيه اش بر مسائل مربوط به مبداء و معاد، و بيان نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، و مبارزه با شرك و مشركان و انذار از عواقب شوم كفر و بت پرستى و گناه است . اين سوره در حقيقت از سه بخش تشكيل مى شود: بخش اول كه آغاز اين سوره را تشكيل مى دهد منطق مشركان را شديدا در هم مى كوبد، و بهانه جوئيهاى آنها را مطرح كرده و پاسخ مى گويد، و آنها را از عذاب خدا و حساب قيامت و مجازاتهاى دردناك دوزخ بيم مى دهد، و به دنبال آن قسمتهائى از سرگذشت اقوام پيشين را كه بر اثر مخالفت با دعوت پيامبران گرفتار سختترين بلاها و كيفرها شدند، به عنوان درس عبرت ، براى اين مشركان لجوج و حق ستيز بازگو مى كند. در بخش دوم براى تكميل اين بحث قسمتى از دلائل توحيد و نشانه هاى عظمت خدا را در جهان آفرينش ، از روشنائى آفتاب گرفته ، تا ظلمت و تاريكى شب ، و وزش بادها، و نزول باران ، و زنده شدن زمينه اى مرده ، و آفرينش آسمانها و زمينها در شش دوران و آفرينش خورشيد و ماه و سير منظم آنها در بروج آسمانى
و مانند آن سخن مى گويد. در حقيقت بخش اول مفهوم «لا اله » را مشخص مى كند و بخش دوم «الا الله » را. بخش سوم فشرده بسيار جامع و جالبى از صفات مؤ منان راستين (عباد الرحمان ) و بندگان خالص خدا است كه در مقايسه با كفار متعصب و بهانه گير و آلوده اى كه در بخش اول مطرح بودند، موضع هر دو گروه كاملا مشخص مى شود و چنانكه خواهيم ديد اين صفات مجموعه اى است از اعتقادات ، عمل صالح ، مبارزه با شهوات ، داشتن آگاهى كافى ، و تعهد و احساس مسئوليت اجتماعى . و نام اين سوره از آيه اول آن گرفته شده كه از قرآن تعبير به فرقان (جدا كننده حق از باطل ) مى كند.
فضيلت سوره فرقان
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراء سورة الفرقان بعث يوم القيامة و هو مؤ من ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور: كسى كه سوره فرقان را بخواند (و به محتواى آن بينديشد و در اعتقاد و عمل از آن الهام گيرد) روز قيامت مبعوث مى شود در حالى كه در صف مؤ منان به رستاخيز است ، كسانى كه يقين داشتند كه قيامت فرا مى رسد و خداوند مردگان را به زندگى جديد باز مى گرداند)). در حديث ديگرى از «اسحاق بن عمار» از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) چنين نقل شده كه به او فرمود: لا تدع قرائة سورة تبارك الذى نزل الفرقان على عبده فان من قرئها فى كل ليلة لم يعذبه ابدا و لم يحاسبه و كان منزله فى الفردوس الاعلى : ((تلاوت سوره تبارك (فرقان ) را ترك مكن چرا كه هر كس آن را در هر شب بخواند خداوند او را هرگز عذاب نمى كند و او را مورد حساب قرار نمى دهد، و جايگاهش در بهشت برين است )). و چنانكه در تفسير اين سوره خواهيم ديد آنچنان صفات بندگان خالص خدا در آن تشريح شده كه هر كس براستى آن را از جان و دل بخواند و صفات و اعمال خود را بر آن منطبق سازد جايگاهش فردوس اعلى است .
آيه ۱ - ۲
آيه و ترجمه
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَارَك الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَلَمِينَ نَذِيراً(۱) الَّذِى لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شرِيكٌ فى الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كلَّ شىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً(۲) ترجمه : بنام خداوند بخشنده بخشايشگر ۱ - زوال ناپذير است و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا جهانيان را انذار كند (و از عذاب و كيفر الهى بترساند). ۲ - خداوندى كه حكومت و مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست ، و فرزندى براى خود انتخاب نكرد، و شريكى در حكومت و مالكيت ندارد، و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه گيرى نمود.
تفسير: برترين معيار شناخت اين سوره با جمله «تبارك » آغاز مى شود كه از ماده بركت است و مى دانيم بركت داشتن چيزى عبارت از آن است كه داراى دوام و خير و نفع كامل باشد. مى فرمايد: «پر بركت و زوال ناپذير است خدائى كه ((فرقان » را بر بنده اش نازل كرد، تا جهانيان را انذار كند)) (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا). جالب اينكه مبارك بودن ذات پروردگار به وسيله نزول فرقان ، يعنى قرآنى كه جدا كننده حق از باطل است معرفى شده ، و اين نشان ميدهد كه برترين خير و بركت آن است كه انسان وسيله اى براى شناخت - شناخت حق از باطل - در دست داشته باشد! اين نكته نيز قابل توجه است كه «فرقان » گاه به معنى قرآن و گاه به معنى معجزاتى كه روشنگر حق از باطل است ، و گاه در مورد تورات به كار رفته است ، ولى در اينجا با قرائنى كه در آيه و آيات بعد است منظور قرآن است . در بعضى از روايات هنگامى كه از امام صادق (عليه السلام ) مى پرسند كه آيا ميان قرآن و فرقان فرقى است ؟ مى فرمايد: «قرآن اشاره به مجموع اين كتاب آسمانى است ، و فرقان اشاره به آيات محكمات است ». اين سخن منافات با فرقان بودن همه آيات قرآن ندارد و منظور اين است كه آيات محكمات قرآن مصداق روشنتر و بارزترى براى فرقان و جداسازى
حق از باطل محسوب مى شود. موهبت «فرقان و شناخت » تا آن حد اهميت دارد كه قرآن مجيد آن را به عنوان پاداش بزرگ پرهيزكاران ذكر كرده است : يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر تقوى پيشه كنيد خداوند فرقان در اختيار شما مى گذارد». آرى بدون تقوا، شناخت حق از باطل ممكن نيست ، چرا كه حب و بغضها و گناهان حجاب ضخيمى بر چهره حق مى افكند و درك و ديد آدمى را كور مى كند. به هر حال قرآن مجيد برترين فرقان است . وسيله شناخت حق از باطل ، در تمام نظام حيات بشر است . وسيله شناخت حق از باطل در مسير زندگى فردى و اجتماعى است ، و معيار و محكى است در زمينه افكار و عقائد، و قوانين و احكام و آداب و اخلاق . اين نكته نيز قابل توجه است كه مى گويد: «فرقان را بر بنده اش نازل كرد» آرى مقام عبوديت و بندگى خالص است كه شايستگى نزول فرقان و پذيرا شدن معيارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى آورد. و بالاخره آخرين نكته اى كه در اين آيه مطرح شده اين است كه هدف نهائى فرقان را انذار جهانيان بيان مى كند، انذارى كه نتيجه اش احساس مسئوليت در برابر تكاليف و وظائفى است كه بر عهده انسان قرار گرفته و تعبير «للعالمين » روشنگر اين است كه آئين اسلام جنبه جهانى دارد و مخصوص به منطقه و نژاد و قوم معينى نيست ، بلكه بعضى از آن استفاده خاتميت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده اند، چرا كه «عالمين » نه فقط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد و همه آيندگان را نيز شامل مى شود.(دقت كنيد).
در دومين آيه مورد بحث خداوند را كه نازل كننده فرقان است به چهار صفت توصيف مى كند كه يكى در حقيقت پايه و بقيه نتيجه ها و شاخه هاى آن است : نخست مى گويد: او خدائى است كه مالكيت و حكومت آسمانها و زمين منحصر به او است (الذى له ملك السماوات و الارض ). آرى او حاكم بر كل عالم هستى و تمام آسمانها و زمين است ، و چيزى از قلمرو حكومت او بيرون نمى باشد. با توجه به مقدم شدن «له » بر «ملك السماوات » كه طبق ادبيات عرب دليل بر انحصار است چنين استفاده مى شود كه حكومت واقعى و فرمانروائى آسمانها و زمين منحصر به او است ، چرا كه حكومتش كلى و جاودانى و واقعى است بر خلاف حاكميت غير او كه جزئى و ناپايدار و در عين حال وابسته به او است . سپس به نفى عقائد مشركان يكى پس از ديگرى پرداخته مى گويد: «خدائى كه فرزندى براى خود انتخاب نكرد» (و لم يتخذ ولدا). اصولا نياز به فرزند چنانكه قبلا هم گفته ايم يا به خاطر استفاده از نيروى انسانى او در كارها است ، يا براى يارى گرفتن به هنگام ضعف و پيرى و ناتوانى است ، و يا براى انس گرفتن در تنهائى است ، و مسلم است كه هيچيك از اين نيازها در ذات پاك او راه ندارد. و به اين ترتيب اعتقاد نصارى را به اينكه حضرت مسيح فرزند خدا است و يا يهود كه عزير را فرزند خدا مى دانستند و همچنين اعتقاد مشركان
عرب را نفى مى نمايد. سپس مى افزايد: «او شريكى در مالكيت و حاكميت بر عالم هستى ندارد» (و لم يكن له شريك فى الملك ). و اگر مشركان عرب ، اعتقاد به وجود شريك يا شريكهائى داشتند، و آنها را در عبادت شريك خدا مى پنداشتند، در شفاعت به آنها توسل مى جستند و در حاجات خود از آنها كمك مى طلبيدند، تا آنجا كه با صراحت در هنگام گفتن «لبيك » براى حج اين جمله و جمله هائى شرك آلود و زشت به اين صورت بر زبان جارى مى كردند: لبيك لا شريك لك ، الا شريكا هو لك ، تملكه و ما ملك !: «اجابت دعوت تو را كردم اى خدائى كه شريكى ندارى ، جز شريكى كه از آن تو است كه تو مالك اين شريكى و مالك مملوك او هستى »! قرآن همه اين موهومات را نفى و محكوم مى كند. و در آخرين جمله مى گويد: او تمام موجودات را آفريده ، نه تنها آفريده بلكه تقدير و تدبير و اندازه گيرى آنها را دقيقا معين كرده است )) (و خلق كل شى ء فقدره تقديرا). نه همچون اعتقاد ثنويين كه بخشى از موجودات اين عالم را مخلوق «يزدان » مى دانستند و بخشى را مخلوق «اهريمن !» و به اين ترتيب آفرينش و خلقت را در ميان يزدان و اهريمن تقسيم مى كردند چرا كه دنيا را مجموعه اى از خير و شر و نيكى و بدى مى پنداشتند، در حالى كه از ديدگاه يك موحد راستين در عالم هستى چيزى جز خير نيست و اگر شرى مى بينيم يا جنبه نسبى دارد يا عدمى و يا نتيجه اعمال ما است (دقت كنيد).
نكته :
اندازه گيرى دقيق موجودات نه تنها نظام حساب شده و متقن جهان از دلايل محكم توحيد و شناسائى خدا است كه اندازه گيرى دقيق آن نيز دليل روشن ديگرى مى باشد، ما هرگز نمى توانيم اندازه گيرى موجودات مختلف اين جهان و كميت و كيفيت حساب شده آنرا معلول تصادف بدانيم كه با حساب احتمالات سازگار نيست . دانشمندان در اين زمينه مطالعاتى كرده و پرده از روى اسرارى برداشته اند كه انسان را در اعجاب عميقى فرو مى برد آنچنان كه بى اختيار زبان او به ستايش از عظمت و قدرت پروردگار مترنم ميگردد. در اينجا گوشه اى از آن را از نظر شما مى گذرانيم . دانشمندان مى گويند اگر قشر خارجى كره زمين ده پا كلفت تر از آنچه هست مى بود اكسيژن يعنى ماده اصلى حيات وجود پيدا نمى كرد، يا هر گاه عمق درياها چند پا بيشتر از عمق فعلى بود كليه اكسيژن و كربن زمين جذب مى شد، و ديگر امكان هيچگونه زندگى نباتى يا حيوانى در سطح خاك باقى نمى ماند، به احتمال قوى كليه اكسيژن موجود را قشر زمين و آب درياها جذب مى كردند و انسان براى نشو و نماى خود بايد منتظر بنشيند تا نباتات برويند و از پرتو وجود آنها اكسيژن لازم بانسان برسد. با حسابهاى دقيقى كه بعمل آمده معلوم شده است اكسيژن براى تنفس انسان ممكن است از منابع مختلف به دست آيد، اما نكته مهم آنست كه مقدار اين اكسيژن درست باندازه اى كه براى تنفس ما لازم است در هوا پخش شده . اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيقتر مى بود اجرام سماوى و شهاب هاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مى كنند و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند دائما به سطح زمين مى رسيدند، و هر
گوشه آنرا مورد اصابت قرار مى دادند! اين اجرام فلكى به سرعت هر ثانيه از ۶ تا چهل ميل حركت مى كنند و به هر كجا برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند، اگر سرعت حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود، مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود، همه آنها به سطح زمين مى ريختند، و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود. اگر خود انسان در مسير كوچك ترين قطعه اين اجرام سماوى واقع شود شدت حرارت آنها كه با سرعتى معادل نود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره و متلاشى مى سازد. غلظت هواى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد و نمو نباتات لازم است به سوى زمين عبور مى دهد، و كليه ميكربهاى مضر را در همان فضا معدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد. با وجود بخارهاى مختلفى كه در طى قرون متمادى از اعماق زمين بر آمده و در هوا منتشر شده است ، و غالب آنها هم گازهاى سمى هستند معهذا هواى محيط زمين آلودگى پيدا نكرده ، و هميشه به همان حالت متعادل كه براى ادامه حيات انسانى مناسب باشد باقى مانده است . دستگاه عظيمى كه اين موازنه عجيب را ايجاد مينمايد و تعادل را حفظ ميكند همان دريا و اقيانوس است كه مواد حياتى و غذائى و باران و اعتدال هوا و گياهان و بالاخره وجود خود انسان از منبع فيض آن سرچشمه ميگيرد، هر كس كه درك معانى ميكند بايد در مقابل عظمت دريا سر تعظيم فرود آورد و سپاس گزار موهبتهاى آن باشد!... تناسب عجيب و تعادل بسيار دقيقى كه بين «اكسيژن و اسيد كربونيك
بر قرار گرديده تا حيات حيوانى و گياهى به وجود آيد جلب توجه همه متفكرين را كرده ، و آنها را به انديشه واداشته است . اما اهميت حياتى اسيد كربونيك هنوز در نظر بسيارى از مردم مكتوم مى باشد، نا گفته نماند كه اسيد كربونيك همان گازى است كه نوشابه هاى گازدار را با آن درست ميكنند، و در ميان مردم معروف است . اسيد كربونيك گاز سنگين و غليظى است كه خوشبختانه نزديك به سطح زمين قرار دارد و تجزيه آن از اكسيژن به زحمت و اشكال انجام ميگيرد، وقتى آتشى افروخته ميشود چوب كه خود مركب از اكسيژن و كربن و ئيدروژن است بر اثر حرارت تجزيه شيميائى ميشود، و كربن با نهايت سرعت با اكسيژن آميخته و تشكيل اسيد كربونيك ميدهد ئيدروژن آن نيز با همان شتاب با اكسيژن آميخته و تشكيل بخار آب مى دهد، دود عبارت از كربن خالص و تركيب نشده است . انسان هنگام تنفس مقدارى اكسيژن فرو مى برد، و خون آن را در تمام قسمتهاى بدن توزيع ميكند، و همين اكسيژن غذا را در سلولهاى مختلف آهسته و آرام و با حرارتى ضعيف ميسوزاند، و اسيد كربنيك و بخار آب آن خارج مى شود به همين جهت وقتى از راه شوخى گفته ميشود فلانى مانند ((تنور» آه ميكشد حقيقت واقعى اظهار شده است !. گاز اسيد كربونيكى كه بر اثر احتراق غذا در سلولها ايجاد ميشود داخل ريه ميگردد، با تنفسهاى بعدى از بدن خارج شده ، و به هواى محيط برميگردد به اين ترتيب كليه جانوران اكسيژن استنشاق ميكنند، و اسيد كربونيك بيرون ميدهند. چقدر شگفت آور است طريقه كنترل و موازنه در اين عالم در نتيجه همين
موازنه طبيعت مانع آن شده است كه حيوانات هر قدر هم بزرگ يا درنده و سبع باشند بتوانند بر دنيا تسلط يابند، فقط انسان اين موازنه طبيعت را بهم ميزند، و نباتات و حيوانات را از محلى به محل ديگر منتقل مينمايد، و اتفاقا به فوريت هم جريمه اين شوخ چشمى خود را ميپردازد، زيرا آفات نباتى و امراض حيوانى خسارت جبران ناپذير به او ميزند! داستان ذيل مثل بسيار خوبى است كه نشان ميدهد انسان براى ادامه حيات خود چگونه بايد رعايت اين كنترل و موازنه را بنمايد: چندين سال قبل در استراليا نوعى از بوته معروف به «كاكتوس » را كنار نرده هاى مزارع مى كاشتند و چون حشره دشمن اين نبات در آن موقع در استراليا وجود نداشت بوته كاكتوس شروع به ازدياد و توسعه عجيب نمود، ديرى نگذشت كه مساحتى به اندازه سطح جزيره انگلستان را فرا گرفت ، و مردم را از قرا و قصبات بيرون كرد، و زراعت آنها را منهدم نمود، و امر كشاورزى را مختل و غير ممكن ساخت . ساكنين محل آنچه وسيله در دسترس خود داشتند بكار بردند و نتيجه نگرفتند، استراليا در خطر آن قرار گرفت كه قشون بى صدا و لجوج گياه كاكتوس آن را بالمره در حيطه تصرف خود درآورده ! علما و متخصصين در صدد چاره جوئى اين خطر برآمدند و به اين منظور دور عالم را تجسس كردند تا عاقبت حشرهاى را يافتند كه منحصرا با ساق و برگ و ته كاكتوس تغذيه ميكند و جز آن غذاى ديگر نميخورد، و به سهولت هم زاد و ولد ميكند و در استراليا دشمنى ندارد. در اين مورد حيوان بر نبات غلبه كرد و امروز خطر هجوم كاكتوس به كلى بر طرف شده است ، و با معدوم شدن كاكتوس حشرات مزبور هم از ميان رفتند و فقط عده قليلى باقى ماند كه پيوسته مقدار نمو و توسعه كاكتوس را كنترل كنند! آفرينش اين كنترل و تعادل را در طبيعت بر قرار كرده و بسيار هم مفيد واقع
گرديده است . چه شده است كه پشه مالاريا سطح زمين را فرا نگرفته ، و باعث انهدام نسل انسانى نشده است ؟ در حالى كه پشه معمولى حتى در نواحى قطبى نيز فراوان است ؟ يا چه شده است كه پشه تب زرد كه در موقعى تا نزديكيهاى نيويورك آمده بود دنيا را ويران نكرد؟ يا چه شده است كه مگس خواب آور طورى آفريده شده كه جز در مناطق گرمسير استوائى نميتواند زيست نمايد نسل آدمى را از روى زمين بر نداشته است ؟! (همه اينها از طريق يك نظام كنترل حساب شده جلوگيرى گرديده ). كافى است به ياد آوريم كه در طول زمان با چه آفات و امراضى دست به گريبان بودهايم ، و چگونه تا ديروز وسيله مدافعه در مقابل آنها را نداشته و از هيچ يك از اصول بهداشت نيز اطلاعى نداشته ايم آنوقت متوجه ميشويم كه وجود ما با چه طرز حيرت آورى محفوظ و مصون مانده است .
آيه ۳ - ۶
آيه و ترجمه
وَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لا يخْلُقُونَ شيْئاً وَ هُمْ يخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لاَنفُسِهِمْ ضرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَيَوةً وَ لا نُشوراً(۳) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا إِفْكٌ افْترَاهُ وَ أَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ ءَاخَرُونَ فَقَدْ جَاءُو ظلْماً وَ زُوراً(۴) وَ قَالُوا أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ اكتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكرَةً وَ أَصِيلاً(۵) قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السرَّ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَّحِيماً(۶) ترجمه : ۳ - آنها غير از خداوند معبودانى براى خود برگزيدند، و معبودانى كه چيزى را نمى آفرينند بلكه خودشان مخلوقند، مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان . ۴ - و كافران گفتند اين فقط دروغى است كه او ساخته و گروهى او را بر اين كار يارى داده اند آنها (با اين سخن ) ظلم و دروغ بزرگى
۵ - و گفتند اين همان افسانههاى پيشينيان است كه وى آنرا رونويس كرده ، و هر صبح و شام بر او املا ميشود. ۶ - بگو: كسى آنرا نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را ميداند، او غفور و رحيم بوده و هست . تفسير: تهمتهاى رنگارنگ . اين آيات در حقيقت دنبالهاى است براى بحثى كه در آيات گذشته در مورد مبارزه با شرك و بت پرستى ، و سپس ادعاهاى بى پايه بت پرستان در باره بتها، و اتهاماتشان درباره قرآن و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است . آيه نخست مشركان را در واقع به محاكمه ميكشد و براى برانگيختن وجدان آنها، با منطقى روشن و ساده و در عين حال قاطع و كوبنده سخن ميگويد ميفرمايد: «آنها خدايانى غير از پروردگار عالم كه اوصافش قبلا گذشت ، انتخاب كردند، خدايانى كه مطلقا خالق چيزى نيستند بلكه خودشان مخلوقند» (و اتخذوا من دون الله الهة لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ). معبود حقيقى ، خالق عالم هستى است ، در حالى كه آنها درباره بتها چنين ادعائى را نداشتند بلكه آنها را «مخلوق » خدا ميدانستند. وانگهى انگيزه آنها براى پرستش بتها چه ميتواند باشد؟ «بتهائى كه حتى مالك سود و زيان خود و مالك مرگ و حيات و رستاخيز خويش نيستند» تا چه رسد به ديگران (و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حياتا و لا نشورا). اصولى كه براى انسان اهميت دارد همين پنج امر است : مساله سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز. براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش
است ، اما آيا اين بتها هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به اينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند؟ اين چه منطق رسوائى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد و سر بر آستان آن بگذارد كه هيچگونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران ؟! اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نميكند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست . اين تعبير نشان ميدهد كه اين گروه از مشركان كه مخاطب در اين آيات هستند معاد را به نوعى پذيرفته بودند (هر چند معاد روحانى نه جسمانى ) يا اينكه قرآن حتى با عدم اعتقاد آنها بمسئله معاد، مطلب را مسلم گرفته ، و به طور قاطع در اين زمينه با آنها سخن ميگويد، و اين معمول است كه گاهى انسان با كسى كه منكر حقيقتى است روبرو ميشود اما سخنان خود را بدون اعتنا به افكار او بر طبق افكار خويش قاطعانه بيان ميكند، بخصوص اينكه يك دليل ضمنى نيز در خود آيه براى مساله معاد نهفته شده است ، زيرا هنگامى كه خالقى ، مخلوقى مى آفريند، و مالك موت و حيات و سود و زيان او است ، بايد هدفى از خلقت او داشته باشد، و اين هدف در مورد انسانها بدون قبول رستاخيز امكان پذير نيست ، چرا كه اگر با مردن انسان همه چيز پايان يابد زندگى پوچ خواهد بود و دليل بر اين است كه آن خالق حكيم نبوده است . ضمنا اگر مى بينيم مساله «ضرر» در آيه قبل از «نفع » قرار گرفته براى اين است كه انسان در درجه اول از زيان وحشت دارد، و جمله دفع ضرر اولى از جلب منفعت است ، به صورت يك قانون عقلائى در آمده است . و نيز اگر «ضرر» و «نفع » و «موت » و «حيات » و «نشور» به صورت نكره
آمده ، براى بيان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود و زيان و مرگ و زندگى و رستاخيز نيستند. تا چه رسد نسبت به همگان . و اگر «لا يملكون » و «لا يخلقون » به صورت «جمع مذكر عاقل » ذكر شده (در حالى كه بتهاى سنگى و چوبى كمترين عقل و شعورى ندارند) به خاطر آن است كه هدف از اين سخن تنها بتهاى سنگ و چوبى نيست ، بلكه گروهى است كه فرشتگان يا حضرت مسيح را عبادت ميكردند و چون عاقل و غير عاقل در معنى اين جمله جمعند، همه را به صورت عاقل ذكر كرده و به اصطلاح ادبى از باب تغليب است . و يا در اين تعبير طبق اعتقاد طرف سخن گفته شده تا عجز و ناتوانى آنها را مشخص كند، يعنى شما كه اينها را صاحب عقل و شعور ميدانيد، با اين حال چرا نميتوانند زيانى از خود دفع كنند و يا منفعتى جلب نمايند؟! آيه بعد به تحليلهاى كفار و يا صحيحتر بهانه جوئيهاى آنها، در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرداخته چنين ميگويد: كافران گفتند: اين فقط دروغى است كه او ساخته و پرداخته است ، و گروهى نيز او را بر اين كار يارى داده اند! (و قال الذين كفروا ان هذا الا افك افتراه و اعانه عليه قوم آخرون ). در واقع آنها براى اينكه شانه از زير بار حق خالى كنند - همانند همه كسانى كه در طول تاريخ تصميم به مخالفت رهبران الهى داشتند - نخست او را متهم به افترا و دروغگوئى كردند و مخصوصا براى اينكه قرآن را تحقير كنند از كلمه «هذا» (اين ) استفاده كردند. سپس براى اينكه اثبات كنند او به تنهائى قادر بر آوردن چنين سخنانى نيست ، زيرا آوردن چنين سخنان پرمحتوائى هر چه باشد نياز به قدرت علمى فراوانى دارد، و آنها مايل نبودند اين را بپذيرند و نيز براى اينكه بگويند اين
يك برنامه ريشه دار و حساب شده است گفتند: او در اين كار تنها نبوده بلكه جمعى وى را يارى كرده اند، و حتما توطئه اى در كار است و بايد در مقابل آن ايستاد! بعضى از مفسران گفته اند منظور از قوم آخرون (گروهى ديگر) جماعتى از يهود بودند، و بعضى گفته اند منظور آنها سه نفر از اهل كتاب به نام عداس و يسار و حبر (يا جبر) بوده . به هر حال چون اين قبيل مطالب در ميان مشركان مكه وجود نداشت ، و بخشى از آن مانند سرگذشت پيامبران پيشين نزد يهود و اهل كتاب بودآنها ناچار بودند در اين تهمت پاى خود اهل كتاب را نيز به ميان كشند، تا موج اعجاب مردم را از شنيدن اين آيات فرو بنشانند. ولى قرآن در جواب آنها فقط يك جمله ميگويد و آن اينكه : ((آنها با اين سخن خود مرتكب ظلم و هم دروغ و باطل شدند (فقد جائوا ظلما و زورا). «ظلم » از اين نظر كه مردى امين و پاك و راستگو همچون پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را متهم به دروغ و افترا بر خدا با همدستى جمعى از اهل كتاب كردند، و به مردم و خود نيز ستم نمودند، و دروغ و باطل از اين نظر كه سخن آنها كاملا بى اساس بود، زيرا بارها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها را دعوت به آوردن سورهها و آياتى همچون قرآن كرده بود و آنها در برابر اين تحدى عاجز و ناتوان شده بودند. اين خود نشان ميداد كه اين آيات ساخته مغز بشر نيست چرا كه اگر چنين بود آنها نيز مى توانستند با كمك گرفتن از جماعت يهود و اهل كتاب نظير
آن را بياورند، بنابراين عجزشان دليل بر دروغشان و دروغشان دليل بر ظلمشان است . بنابراين جمله كوتاه «فقد جائوا ظلما و زورا» پاسخى است رسا و گويا در برابر ادعاهاى بى اساس آنان . واژه «زور» (بر وزن كور) در اصل از «زور» (بر وزن غور) به معنى قسمت بالاى سينه ، گرفته شده ، سپس به هر چيز كه از حد وسط متمايل شود، اطلاق گرديده و از آنجا كه دروغ از حق منحرف شده و به باطل گرائيده به آن زور ميگويند. آيه بعد به يكى ديگر از تحليلهاى انحرافى و بهانه هاى واهى آنان در مورد قرآن پرداخته ، ميگويد: «آنها گفتند اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده »! (و قالوا اساطير الاولين اكتتبها). او در واقع از خود چيزى ندارد، نه علم و دانشى و نه ابتكارى ، تا چه رسد به وحى و نبوت ، او از جمعى كمك گرفته و مشتى از افسانه هاى كهن را گردآورى نموده و نام آن را وحى و كتاب آسمانى گذارده است . او براى رسيدن به اين مقصد، همه روز از ديگران بهره گيرى ميكند «و اين كلمات هر صبح و شام بر او املا ميشود»! (فهى تملى عليه بكرة و اصيلا ). او در مواقعى كه مردم كمتر در صحنه حضور دارند، يعنى به هنگام صبح و هنگام شام براى منظور خود كمك مى گيرد. اين سخن در حقيقت تفسير و توضيحى است بر تهمتهائى كه در آيه قبل از آنها نقل شده بود. آنها در اين چند جمله كوتاه مى خواستند، چند نقطه ضعف بر قرآن تحميل كنند:
نخست اينكه قرآن مطلقا مطلب تازه اى ندارد و مشتى از افسانه هاى پيشين است ! ديگر اينكه پيامبر اسلام حتى يك روز بدون كمك ديگران نمى تواند به كار خود ادامه دهد، بايد صبح و شام مطالب را بر او املا كنند و او بنويسد. و ديگر اينكه او خواندن و نوشتن را ميداند، و اگر ميگويد درس نخوانده ام اين هم سخن خلافى است ! در واقع آنها با اين دروغها و تهمتهاى واضح مى خواستند مردم را از گرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پراكنده كنند، در حالى كه تمام كسانى كه عقل داشتند و در آن جامعه مدتى زندگى كرده بودند به خوبى ميدانستند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزد كسى درس نخوانده بود، بعلاوه با جمعيت يهود و اهل كتاب سر و كارى نداشت ، و اگر همه روز صبح و شام از ديگران الهام ميگرفت چگونه ممكن بود بر كسى مخفى شود؟ از اين گذشته آيات قرآن در سفر و حضر در ميان جمع و در تنهائى و در همه حال بر او نازل ميشد. علاوه بر همه اينها قرآن مجموعهاى بود از تعليمات اعتقادى ، احكام عملى ، قوانين ، و قسمتى از سرگذشت پيامبران ، چنان نبود كه همه قرآن را سرگذشت پيامبران تشكيل دهد، و تازه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين در قرآن آمده بود شباهتى با آنچه در عهدين (تورات و انجيل تحريف يافته ) و افسانه هاى خرافى عرب موجود بود نداشت ، چرا كه آنها پر از خرافات بود، و اينها پيراسته از خرافات كه اگر اين دو را در كنار هم بگذاريم و مقايسه كنيم حقيقت امر به خوبى روشن ميشود.
لذا آخرين آيه مورد بحث ، به عنوان پاسخگوئى به اين اتهامات بى پايه ميفرمايد: «بگو كسى آن را نازل كرده است كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند» (قل انزله الذى يعلم السر فى السماوات و الارض ). اشاره به اينكه محتواى اين كتاب و اسرار گوناگونى كه از علوم و دانشها، تاريخ اقوام پيشين ، قوانين و نيازهاى بشرى ، و حتى اسرارى از عالم طبيعت و اخبارى از آينده در آن است نشان ميدهد كه ساخته و پرداخته مغز بشر نيست ، و با كمك اين و آن تنظيم نشده ، بلكه مولود علم كسى است كه آگاه از اسرار آسمان و زمين است و علم او بر همه چيز احاطه دارد. ولى با اين همه راه بازگشت را به روى اين كج انديشان مغرض و دروغگويان رسوا باز ميگذارد و در پايان آيه ميگويد: درهاى توبه و بازگشت به سوى خدا به روى همه شما باز است چرا كه او غفور و رحيم بوده و هست (انه كان غفورا رحيما). به مقتضاى رحمتش ، پيامبران را ارسال و كتب آسمانى را نازل نموده ، و به مقتضاى غفوريتش گناهان بى حساب شما را در پرتو ايمان و توبه مى بخشد.