تفسیر:نمونه جلد۱۴ بخش۶۱

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۰ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۵

آيه ۷۵ - ۸۰

آيه و ترجمه

وَ لَوْ رَحِمْنَهُمْ وَ كَشفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرٍّ لَّلَجُّوا فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(۷۵) وَ لَقَدْ أَخَذْنَهُم بِالْعَذَابِ فَمَا استَكانُوا لِرَبهِمْ وَ مَا يَتَضرَّعُونَ(۷۶) حَتى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ(۷۷) وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكمُ السمْعَ وَ الاَبْصرَ وَ الاَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(۷۸) وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ فى الاَرْضِ وَ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(۷۹) وَ هُوَ الَّذِى يحْىِ وَ يُمِيت وَ لَهُ اخْتِلَف الَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۸۰)

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۶

ترجمه : ۷۵ - و اگر به آنها رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند) بلكه در طغيانشان اصرار مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مى مانند. ۷۶ - ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند) اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع كردند و نه به درگاهش تضرع مى كنند. ۷۷ - (اين وضع همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنها بگشائيم ، و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس گردند!. ۷۸ - او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب (عقل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد۷۹ - او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد. ۸۰ - او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست ، آيا انديشه نمى كنيد؟! تفسير: طرق مختلف بيدار سازى الهى از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سرپيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند، در آيات مورد بحث خداوند از طرق اتمام حجت و بيدارسازى آنها سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند، ولى «اگر آنها را بوسيله نعمتها و برطرف ساختن امواج بلاها مشمول لطف خود قرار دهيم چنان آلوده اند كه باز در طغيانشان اصرار و لجاجت مى ورزند و در اين وادى همچنان سرگردان مى مانند» (و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون ). و گاه آنها را با حوادث دردناك گوشمالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۷

و نعمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند، ولى اين كار نيز در آنها مؤ ثر نيست ، زيرا ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند (و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ). تضرع چنانكه پيش از اين هم گفته ايم در اصل از ماده «ضرع » به معنى پستان گرفته شده و «تضرع » دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است . يعنى اين حوادث دردناك آنها را هرگز از مركب غرور و سركشى و خود - كامگى فرود نياورد و در برابر حق تسليم نشدند. و اگر در پاره اى از روايات تضرع به معنى بلند كردن دستها در هنگام دعا و نماز تفسير شده در واقع بيان يكى از مصداقهاى اين معنى وسيع است . به هر حال ما به اين رحمتها و نعمتها و مجازاتهاى بيدار كننده ادامه مى دهيم و آنها نيز به طغيان و سركشى و لجاجتشان ، «تا هنگامى كه درى از عذاب شديد و دردناك خود به روى آنها بگشائيم و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس ‍ گردند»

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۸

(حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون . در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد «مجازاتهاى تربيتى » و «مجازاتهاى پاكسازى و استيصال » هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند. ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيريد اين است كه به حكم فرمان آفرينش ريشه كن شوند، چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقى نمانده و اين خارهاى راه تكامل انسانها بايد كنار زده شوند. در اينكه منظور از «بابا ذا عذاب شديد» (درى از عذاب دردناك ) چيست در ميان مفسران گفتگو است : بسيارى آن را مرگ و سپس عذاب و كيفر قيامت دانسته اند. بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چند سال دامان مشركان را گرفت ، تا آنجا كه مواد غذائى به كلى ناياب شد و مجبور به خوردن اشيائى شدند كه در حال عادى هيچكس ‍ حاضر به خوردن آنها نيست . بعضى ديگر آن را اشاره به كيفر دردناكى مى دانند كه در زير ضربات شمشير رزمندگان اسلام در ميدان بدر بر سر آنان فرود آمد. اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلى و همگانى را درباره كيفرهاى الهى بازگو مى كند كه آغازش رحمت است و سپس گوشماليها و كيفرهاى تربيتى ، و سر انجام عذاب استيصال و مجازات نابود كننده .

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۸۹

قرآن بعد از اين بيان ، از طريق ديگر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك حس شكرگزارى آنها پرداخته مى گويد: ((او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب (عقل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد)) (و هو الذى انشا لكم السمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون ). تكيه بر اين سه موضوع (گوش و چشم و عقل ) به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت انسان اين سه مى باشد، مسائل حسى را غالبا از طريق چشم و گوش ‍ درك مى كند و مسائل غير حسى را به وسيله نيروى عقل . براى پى بردن به اهميت اين دو حس ظاهر (بينائى و شنوائى ) كافى است كه حالتى را كه به انسان بر اثر فقدان اين دو دست مى دهد در نظر بگيريم كه تا چه حد دنياى او محدود و خالى از هر گونه نور و روشنائى ، بيدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فقدان اين دو عملا بسيارى ديگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گويائى كه در آغاز از طريق شنوائى به كار مى افتد و رابط ميان انسان و ديگران است ديگر كارى از او ساخته نيست (كرهاى مادر زاد هميشه لالند با اينكه زبانشان عيب و آفتى ندارد). و به اين ترتيب اين دو حس ، كليد عالم محسوساتند، سپس نوبت به عقل مى رسد كه كليد جهان ماوراء حس و عالم ماوراى طبيعت است ، و در عين حال ماءمور نقادى ، نتيجه گيرى ، جمع بندى و تعميم و تجزيه در فرآورده هاى آن دو حس است . آيا كسانى كه اين سه وسيله بزرگ شناخت را سپاس نگويند درخور سرزنش و ملامت نيستند؟ و آيا دقت در ريزه كارى هاى اين سه وسيله مؤ ثر كافى نيست كه انسان را به خالق آنها آشنا سازد؟ و اگر نعمت گوش و چشم ، در آيه فوق بر عقل مقدم داشته شده دليلش روشن

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۰

است ، اما چرا نعمت گوش را بر چشم مقدم مى دارد؟ ممكن است به اين دليل باشد كه به گفته دانشمندان براى نخستين بار گوش نوزاد به كار مى افتد و چشم مدتى بعد از آن ، چرا كه چشمهاى بسته در محيط تاريك رحم هيچگونه آمادگى براى مشاهده امواج نور را ندارد و به همين دليل بعد از تولد مدتها بسته است تا تدريجا به نور عادت كند، در حالى كه گوش چنين نيست ، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنين نيز قدرت شنوائى را دارد و صداى قلب مادر را مى شنود. در حقيقت بيان مواهب سه گانه فوق ، انگيزه اى است براى شناخت بخشنده اين مواهب كه او را به دنبال معرفت منعم اصلى مى فرستد (همانگونه كه علماى عقائد بحث شكر منعم را پايه اى براى وجوب عقلى معرفة الله دانسته اند). سپس در آيه بعد به يكى از مهمترين آيات پروردگار، يعنى خلقت انسان از اين زمين خاكى پرداخته چنين مى گويد: «او كسى است كه شما را در زمين آفريد» (و هو الذى ذراكم فى الارض ). و چون از زمين آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار «برانگيخته شده به سوى او جمع و محشور مى شويد» (و اليه تحشرون ). و اگر در آفرينش خودتان از خاك بى ارزش بينديشيد، كافى است كه هستى بخش را بشناسيد و نيز امكان مساءله معاد را دريابيد.

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۱

بعد از ذكر مساءله آفرينش انسان به مساءله مرگ و حيات و آمد و شد شب و روز كه از آيات بزرگ پروردگار است پرداخته چنين مى گويد: «او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن او است ، آيا انديشه نمى كنيد»؟! (و هو الذى يحيى و يميت و له اختلاف الليل و النهار افلا تعقلون ). و به اين ترتيب در آيات سه گانه اخير از انگيزه شناخت پروردگار شروع كرده و با ذكر بخشى از مهمترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد و به تعبير ديگر سير انسان را از آغاز تولد تا مرگ و بازگشت به سوى پروردگار بازگو مى كند كه همه چيزش به فرمان او، و با اراده او صورت مى گيريد. جالب اينكه : آفرينش «مرگ » و «حيات » را در كنار آفرينش «شب » و «روز» قرار مى دهد چرا كه نور و ظلمت در پهنه عالم هستى همانند مرگ و حيات در جهان جانداران است همانگونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب و جوش و حركت پيدا مى كند و زير پرده هاى ظلمت به خاموشى مى گرايد، همين گونه موجودات زنده با نور حيات حركت خود را آغاز مى كنند و با ظلمت مرگ خاموش مى گردند و هر دو جنبه تدريجى دارند. اين نكته را سابقا گفته ايم كه اختلاف شب و روز ممكن است به معنى آمد و شد آنها بوده باشد كه هر يك خلف و جانشين ديگرى مى شود، و نيز ممكن است به معنى اختلاف و تفاوت تدريجى آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش حيات را در جهان گياهان تحت نظام دقيقى رهبرى مى كند. در هر حال همه اين مسائل مى تواند راهنماى طريق معرفت پروردگار باشد، به همين دليل در پايان آيه مى گويد: «افلا تعقلون »: «آيا انديشه نمى كنيد»؟!

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۲

آيه ۸۱ - ۹۰

آيه و ترجمه

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الاَوَّلُونَ(۸۱) قَالُوا أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ(۸۲) لَقَدْ وُعِدْنَا نحْنُ وَ ءَابَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلا أَسطِيرُ الاَوَّلِينَ(۸۳) قُل لِّمَنِ الاَرْض وَ مَن فِيهَا إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ(۸۴) سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(۸۵) قُلْ مَن رَّب السمَوَتِ السبْع وَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ(۸۶) سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ(۸۷) قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوت كلِّ شىْءٍ وَ هُوَ يجِيرُ وَ لا يجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۸۸) سيَقُولُونَ للَّهِ قُلْ فَأَنى تُسحَرُونَ(۸۹) بَلْ أَتَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ(۹۰)

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۳

ترجمه : ۸۱ - آنها همان گفتند كه پيشينيانشان مى گفتند. ۸۲ - آنها گفتند آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟!. ۸۳ - اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده ، اين فقط افسانه هاى پيشينيان است . ۸۴ - بگو زمين و كسانى كه در زمين هستند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد؟! ۸۵ - (در پاسخ تو) مى گويند: همه از آن خدا است ، بگو آيا متذكر نمى شويد؟! ۸۶ - بگو: چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است . ۸۷ - مى گويند: همه اينها از آن خدا است ، بگو آيا تقوى پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟! ۸۸ - بگو اگر راست مى گوئيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟ و به بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد؟! ۸۹ - مى گويند: (همه اينها) از آن خدا است . بگو با اين حال چگونه مى گوئيد شما را سحر كرده اند؟ ۹۰ - واقع اين است كه ما حق را براى آنها آورديم و آنان دروغ مى گويند! تفسير: قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد آيات گذشته منكران توحيد پروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آيات آفاقى و انفسى دعوت كرد، در آيات مورد بحث اضافه مى كند: اينها انديشه و عقل را رها كرده و كوركورانه از نياكان خود تقليد مى كنند، «آنها همان مى گويند كه پيشينيانشان مى گفتند» (بل قالوا مثل ما قالوا الاولون ). ((آنها از روى تعجب مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد))؟! (قالوا اءاذا متنا و

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۴

كنا ترابا و عظاما اءانا لمبعوثون ). اين باور كردنى نيست ! «اينها وعده هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما در گذشته داده مى شد» (لقد وعدنا نحن و آباؤ نا هذا من قبل ). «اينها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پيشينيان است » (ان هذا الا اساطير الاولين ). آفرينش مجدد، اسطوره اى است و حساب و كتاب افسانه اى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هر يك اسطوره اى بيش نيست !. و از آنجا كه كفار و مشركان بيش از همه از مساءله معاد وحشت داشتند و به همين دليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآن نيز مشروحا و به طور مؤ كد از معاد سخن مى گويد. لذا در دنباله آيات مورد بحث از سه راه ، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راه مالكيت خداوند بر پهنه عالم هستى ، سپس ربوبيت او، و سرانجام حاكميتش بر مجموعه جهان ، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مى گيريد كه او از هر نظر قدرت و توانائى بر مساءله معاد را دارد، و عدالت و حكمتش ايجاب مى كند كه اين جهان ، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد. و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيريد و سخن آنها را

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۵

به خودشان باز مى گرداند. نخست مى گويد: «بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد»؟! (قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ). سپس اضافه مى كند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستى دارند «در پاسخ تو مى گويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است » (سيقولون لله ). ولى تو به آنها «بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمى شويد» (قل افلا تذكرون ). با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟ و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟ دگر بار دستور مى دهد از آنها سؤ ال كن و «بگو چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است »؟! (قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظيم ). باز آنها روى همان فطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند «مى گويند همه اينها از آن خدا است » (سيقولون لله ). با اين اقرار آشكار به آنها «بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمى ترسيد و منكر قيامت و بازگشت مجدد انسان به زندگى مى شويد»؟! (قل افلا تتقون ). بار ديگر از آنها درباره حاكميت بر آسمانها و زمين سؤ ال كن و «بگو، چه

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۶

كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد»؟! (قل من بيده ملكوت كل شى ء). «چه كسى به همه بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد»؟! (و هو يجير و لا يجار عليه ). «اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد» (ان كنتم تعلمون ). ديگر بار زبان به اعتراف مى گشايند و «مى گويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناه دادن در اين عالم منحصر به خدا است » (سيقولون لله ). ((بگو با اين حال چگونه ميگوئيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را سحر كرده و مسحور او شده ايد))؟ (قل فانى تسحرون ). اينها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را «مالك » هستى مى دانيد، او را «خالق » هستى معرفى مى كنيد، او را «مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه » مى شمريد. كسى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمى تواند انسانى را كه در آغاز خاك بوده ، باز هم به خاك باز گشته ، لباس ‍ حيات در تنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟! چرا از واقعيتها طفره مى رويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مى شمريد، شما كه در اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟! سرانجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد: نه سحر است و نه جادو و نه چيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنها دروغ مى گويند (بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون ).

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۷

در بيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است ، مقصر خود شما هستيد كه چشم روى هم گذارده و راه انحراف پيش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مى دهند. نكته ها: ۱ - معنى چند لغت : «اساطير» جمع «اسطوره » به گفته ارباب لغت از ماده «سطر» در اصل به معنى «صف » مى باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند و به اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند. به اين ترتيب اسطوره به معنى نوشته ها و سطورى است كه از ديگران به يادگار مانده ، و از آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولا به حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود. واژه «اساطير» در قرآن نه بار تكرار شده ، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابر پيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است . «رب » همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفته ايم به معنى «مالك مصلح » است ، بنابراين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمى شود بلكه به مالكى مى گويند كه در صدد اصلاح و حفظ و تدبير ملك خويش است ، به همين دليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است . «ملكوت » از ريشه «ملك » (بر وزن حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است ، و اضافه «واو» و «ت » براى تاءكيد و مبالغه مى باشد. «عرش » به معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى شود، اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مى رود به معنى «مجموعه عالم هستى » است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مى شود

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۸

اما گاهى اين كلمه فقط بر جهان ماوراء طبيعت اطلاق مى گردد در مقابل «كرسى » كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند «وسع كرسيه السماوات و الارض » بقره - ۲۵۵. ۲ - معاد از طريق عموميت قدرت خدا از آيات قرآن به خوبى بر مى آيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مساءله معاد جسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است ، لذا بسيارى از آيات معاد روى مساءله قدرت خداوند تكيه مى كند، و نمونه هاى آن را در عالم هستى شرح مى دهد، تا تعجب آنها از مساءله حيات بعد از مرگ زائل گردد. در آيات مورد بحث نيز همين مساءله از سه راه تعقيب شده ، نخست قدرت او را در مورد زمين و زمينيان ، و سپس آسمانها و عرش عظيم ، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالم آفرينش ، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند. اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكران معاد باشد، مى گويد: اگر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوند بيرون مى روند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى دانيد. و اگر به خاطر اين است كه ميگوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى دارد شما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مى خوانيد. و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۲۹۹

مردگان ايراد داريد، آن هم بيجا است ، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناه دادن به همه موجودات پذيرفته ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمى ماند. هماهنگ بودن پاسخ كفار در سه مورد (سيقولون لله ) تفسير اول را تقويت مى كند. ۳ - تفاوت آخر آيات جالب اينكه پس از ذكر سؤ ال و جواب اول جمله افلا تذكرون (آيا متذكر نمى شويد). و پس از سؤ ال و جواب دوم افلا تتقون (آيا از خدا نمى ترسيد). و پس از سؤ ال و جواب سوم فانى تسحرون (چگونه ميگوئيد اغفال و مسحور شده ايد) آمده است . در حقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى شود و يكى از روشهاى معمول در تعليم و تربيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سه دليل محكوم كنند نخست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعدا شديد و سرانجام شديدتر!

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۰

آيه ۹۱ - ۹۲

آيه و ترجمه

مَا اتخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا كانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذاً لَّذَهَب كلُّ إِلَهِ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ(۹۱) عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشهَدَةِ فَتَعَلى عَمَّا يُشرِكونَ(۹۲) ترجمه : ۹۱ - خدا هرگز فرزندى براى خود برنگزيده ، و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مى شد هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضى ديگر تفوق مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد) منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند. ۹۲ - او از پنهان و آشكار آگاه است ، او برتر است از اينكه شريك براى او قائل شوند. تفسير: شرك جهان را به تباهى مى كشد در آيات گذشته بحثهائى در زمينه معاد و مالكيت و حاكميت و ربوبيت پروردگار بيان شد، آيات مورد بحث به مساءله نفى شرك پرداخته ، قسمتى از انحرافات مشركان را مطرح كرده ، و به آن پاسخ مى گويد: نخست مى فرمايد: «خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است و معبود ديگرى با او نيست » (ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله ). اعتقاد به وجود فرزند براى خدا منحصر به مسيحيان نيست كه عيسى را فرزند حقيقى ! او مى خوانند، اين اعتقاد براى مشركان نيز بود كه فرشتگان را

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۱

دختران خدا مى پنداشتند، و شايد مسيحيان اين عقيده را از مشركان پيشين گرفته بودند، به هر حال از آنجا كه فرزند از نظر ذات و حقيقت ، بخشى از پدر است ، براى فرشتگان يا حضرت مسيح و غير او، سهمى از الوهيت قائل بودند و اين از روشنترين مظاهر شرك است . سپس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: «اگر خداوند شريكى مى داشت و آلهه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد هر يك از اين خدايان مخلوقات خاص خود را در پنجه تدبير و اداره خويش قرار مى داد» (و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصى اداره مى شد و اين با وحدت نظامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست ) (اذا لذهب كل اله بما خلق ). «بعلاوه هر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرى تفوق جويند» و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (و لعلا بعضهم على بعض ). و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: «منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند» (سبحان الله عما يصفون ). عصاره اين سخن اين است كه ما به خوبى مشاهده مى كنيم كه نظام واحدى بر پهنه هستى حكومت مى كند، قوانين حاكم بر اين جهان در زمين و آسمان همه يكسان است ، نواميسى كه بر يك ذره فوق العاده كوچك اتم حكمفرما است بر منظومه شمسى و منظومه هاى عظيم ديگر نيز حاكم است ، و به گفته دانشمندان اگر يك اتم را بزرگ كنيم شكل منظومه شمسى را به خود مى گيريد، و اگر به عكس منظومه شمسى را كوچك كنيم به صورت يك اتم در مى آيد. مطالعاتى كه صاحبنظران در علوم مختلف با وسائل جديد درباره جهانهاى دور دست كرده اند نيز همه حاكى از وحدت نظام كلى جهان است ، اين از يكسو. از سوى ديگر لازمه تعدد هميشه نوعى «تباين » است ، چرا كه اگر دو

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۲

چيز از هر نظر واحد باشند يك چيز مى شوند و دوگانگى معنى نخواهد داشت . بنابراين اگر براى اين جهان خدايان متعدد فرض كنيم ، اين چند گانگى بر مخلوقات جهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى گذارد، و نتيجه آن عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود. و از اين گذشته هر موجودى خواهان تكامل خويش است ، مگر آن وجودى كه از هر نظر كامل بوده باشد كه تكامل در او مفهوم ندارد، و در مورد بحث ما كه براى خدايان قلمروهاى جداگانه فرض كرديم و طبعا هيچكدام داراى كمال مطلق نيستند طبيعى است كه هر كدام در صدد تكامل خويش است ، و مى خواهد عالم هستى را در بست در قلمرو خود قرار دهد، و لازمه آن برترى طلبى هر يك بر ديگرى است ، و نتيجه آن از هم پاشيدن نظام هستى است . به اين ترتيب هر يك از دو جمله آيه فوق اشاره به يك دليل منطقى است و نوبت به اين نمى رسد كه ما براى اين دلائل جنبه اقناعى قائل باشيم نه منطقى . تنها سؤ الى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه اينها همه در صورتى است كه خدايان را برترى طلب فرض كنيم اما اگر آنها حكيم و آگاه باشند چه مانعى دارد فى المثل جهان را با نظام شورائى اداره كنند؟!

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۳

پاسخ اين سؤ ال را مشروحا در جلد سيزدهم ذيل آيه ۲۲ سوره انبياء در بحث برهان تمانع ذكر كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم . آيه بعد پاسخ ديگرى به اين مشركان بيهوده گو است ((مى گويد: خداوند از غيب و شهود (پنهان و آشكار) آگاه است )) او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مى كنيد سراغ ندارد (عالم الغيب و الشهادة ). مگر ممكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالق شما است و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بيخبر باشد؟ اين بيان در حقيقت شبيه بيانى است كه در آيه ۱۸ سوره يونس آمده است قل اتنبؤ ن الله بما لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض : «بگو آيا شما به خدا چيزى را خبر مى دهيد كه او در آسمان و زمين از آن آگاه نيست »؟! و سرانجام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: «خداوند برتر است از آنچه آنها مى گويند و براى او شريك قائل مى شوند» (فتعالى عما يشركون ). پايان اين آيه كاملا شبيه پايان آيه ۱۸ سوره يونس است در آنجا نيز مى خوانيم سبحانه و تعالى عما يشركون و اين نشان مى دهد كه هر دو آيه يك مطلب را دنبال مى كند. اين جمله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاه است و تمام اين سخنان را مى داند و به موقع آنان را در دادگاه عدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد.

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۴

آيه ۹۳- ۹۸

آيه و ترجمه

قُل رَّب إِمَّا تُرِيَنى مَا يُوعَدُونَ(۹۳) رَب فَلا تجْعَلْنى فى الْقَوْمِ الظلِمِينَ(۹۴) وَ إِنَّا عَلى أَن نُّرِيَك مَا نَعِدُهُمْ لَقَدِرُونَ(۹۵) ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ السيِّئَةَ نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ(۹۶) وَ قُل رَّب أَعُوذُ بِك مِنْ هَمَزَتِ الشيَطِينِ(۹۷) وَ أَعُوذُ بِك رَب أَن يحْضرُونِ(۹۸) ترجمه : ۹۳ - بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذابهائى را كه به آنها وعده داده شده به من نشان دهى ... ۹۴ - پروردگارا! مرا (در اين عذابها) با قوم ستمگر قرار مده . ۹۵ - و ما قادريم آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم . ۹۶ - بدى را از راهى كه بهتر است دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده ) ما به آنچه آنها توصيف مى كنند آگاهتريم . ۹۷ - و بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم . ۹۸ - و از اينكه آنان نزد من حاضر شوند نيز به تو پناه ميبرم اى پروردگار! تفسير: از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد گر چه در اين آيات روى سخن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى هدف آيات گذشته

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۵

را كه تهديد كفار و مشركان لجوج به عذابهاى الهى است ، تعقيب مى كند. نخست مى گويد: «اى پيامبر بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذابهائى را كه به اين گروه سركش وعده مى دهى به من نشان دهى ...» (قل رب اما ترينى ما يوعدون ). «پروردگارا! مرا در اين عذابها با قوم ستمگر همراه مگردان » (رب فلا تجعلنى فى القوم الظالمين ). تقاضايم اين است كه هر گاه عذاب قطعى تو دامان اينها را فرو گيرد بر من منت گذار و مرا از اين مهلكه برهان كه با ظالمان و ستمگران همراه نباشم . بدون شك عمل و برنامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى نبود كه او را مشمول مجازات الهى كند، و نيز بدون شك در قانون عدل الهى هرگز خشك و تر با هم نمى سوزند و حتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفر خداپرست وظيفه شناس باشد و ديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند خدا آن يكنفر را نجات خواهد داد. ولى اين دعاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه به فرمان الهى انجام مى گيريد به خاطر اين است كه اولا به كافران مشرك اخطار كند كه مساءله آنقدر جدى است كه حتى پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايد خود را به خدا بسپارد و نجات را از او بخواهد، ثانيا تعليمى است براى همه پيروان اين پيامبر كه هرگز ايمن از عذاب الهى نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند. و اما اينكه منظور از اين عذاب ، چه عذابى است ؟ بيشتر مفسران معتقدند منظور مجازاتهاى دنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت از جمله شكست

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۶

سخت و ضربات كوبنده اى بود كه در جنگ بدر بر آنها وارد آمد. و با توجه به اينكه سوره مؤ منون مكى است و در آن روز مؤ منان ، سخت در فشار بودند اين آيات يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى آنها بود (نظير اين معنى در سوره يونس آيه ۴۶ نيز آمده است ). ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه هم عذاب دنيا و هم عذاب آخرت را شامل گردد. اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد. و باز براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان و دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در آيه بعد اضافه مى كند «ما حتما قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم » (و انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون ). و چنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ - از جمله در صحنه جنگ بدر - به مرحله فعليت در آمد و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كم قدرت بود به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد. سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و «بديهاى آنها را با عفو و گذشت و نيكى دفع كن ، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو» (ادفع بالتى هى احسن السيئة ). در اين راه عجله و شتابى نداشته باش و بدان ما به آنچه آنها مى گويند

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۷

و توصيف مى كنند آگاهتريم )) (نحن اعلم بما يصفون ). مى دانيم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند، اما تو وظيفه ندارى كه در برابر آن خشونتها و زشتگوئيها مقابله به مثل كنى ، تو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤ ثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريبخوردگان است . ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار «و بگو پروردگارا! من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم » (و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ). نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه «به تو پناه مى برم از اينكه آنها نزد من حاضر شوند» (و اعوذ بك رب ان يحضرون ). و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است . نكته ها: ۱ - «همزات شياطين » چيست ؟ «همزات » جمع «همزه » به معنى دفع و تحريك با شدت است ، و اگر به حرف همزه ، «همزه » مى گويند، به خاطر آنست كه از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد، و به گفته بعضى از مفسران «همز» و «غمز» و «رمز» هر سه يك معنى را مى رساند، منتهى «رمز» به مرحله خفيف و «غمز» از آن شديدتر و «همز» نهايت شدت را بيان مى كند. و با توجه به اينكه شياطين ، جمع است ، همه شيطانهاى آشكار و پنهان ،

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۸

انس و جن را شامل مى گردد. در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه امام (عليه السلام ) در معنى آيه «قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين » فرمود: هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشيطان : «منظور از آن ، وسوسه هاى شيطانى است كه در قلب تو مى افتد». آنجا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهى چنين تقاضائى را از خدا مى كند تكليف ديگران روشن است ، بايد همه مؤ منان از پروردگار كه مالك و مدبر آنها است بخواهند لحظه اى آنها را به حال خودشان وامگذارند نه تنها تحت تاءثير وسوسه شياطين قرار نگيرند بلكه در مجلس آنها نيز حضور نيابند. به اين ترتيب همه رهروان راه حق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند. ۲ - پاسخ بدى به نيكى ! يكى از مؤ ثرترين طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج آن است كه بديها را به نيكى پاسخ دهند، اينجاست كه شور و غوغائى از درون وجدان آنها برمى خيزد، و شخص بد كار را سخت تحت ضربات سرزنش و ملامت قرار مى دهد، و در مقايسه او با طرف مقابل حق را به طرف مى دهد، و همين امر در بسيارى از موارد سبب تجديد نظر دشمن در برنامه هايش مى گردد. در سيره پيشوايان و روش عملى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) بسيار ديده ايم كه افراد يا جمعيت هائى را كه مرتكب بدترين جنايات شده اند به نيكى پاسخ گفته و مشمول محبتشان ساخته اند، و همين سبب انقلاب و دگرگونى روحى و باز گشت

تفسير نمونه جلد ۱۴ صفحه ۳۰۹

آنها به طريق حق گرديده . قرآن بارها - و از جمله در آيات فوق - اين امر را به عنوان يك اصل در مبارزه با بديها به مسلمانان گوشزد مى كند، و حتى در آيه ۳۴ سوره فصلت مى گويد: «نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت ، دوستان گرم و صميمى شوند» (فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ). ولى ناگفته پيدا است كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفاده نكند، آن را دليل بر ضعف نشمارد، و بر جرات و جسارتش افزوده نگردد. و نيز مفهوم اين سخن هرگز سازشكارى و قبول تسليم در برابر وسوسه هاى دشمنان نيست ، و شايد به همين دليل بعد از بيان اين دستور در آيات فوق بلا فاصله به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه از همزات و وسوسه هاى شياطين و حضور آنها به خدا پناه ببرد.