تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۵۷

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۱۹ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


و طبق معنى دوم چنين است : تو بايد خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى . و اما طبق معنى سوم مفهوم آيه چنين است تو بايد خدا و فرشتگان را گروه ، گروه نزد ما آورى !.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۳

بايد توجه داشت كه اين مفاهيم سه گانه با هم منافات و تضادى ندارند، و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع شوند، چرا كه استعمال لفظ واحد در اكثر از معنى نزد ما هيچ مانع ندارد. ۵ -: «يا اينكه خانه اى از طلا داشته باشى ، خانه اى پر نقش و نگار و زينتى » (او يكون لك بيت من زخرف ). «زخرف » در اصل به معنى زينت است ، و از آنجا كه طلا يكى از فلزات معروف زينتى است به آن زخرف گفته مى شود خانه هاى پر نقش و نگار را نيز «زخرف » مى گويند، و همچنين سخنان پر آب و رنگ فريبنده را گفتار مزخرف مى نامند. ۶ - «يا به آسمان بالا روى ! ولى هرگز تنها به آسمان بالا رفتنت ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه نامه اى همراه خود براى ما بياورى كه آن را بخوانيم »! (او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه ). در پايان اين آيات مى خوانيم كه خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر اين پيشنهادهاى ضد و نقيض و بى پايه و گاهى مضحك بگو پاك و منزه است پروردگار من از اين اوهام )) (قل سبحان ربى ). «آيا من جز انسانى فرستاده خدا بيشترم » (هل كنت الا بشرا رسولا). نكته ها : ۱ - پاسخ پيامبر در برابر بهانه جويان همانگونه كه لحن خود آيات فوق ، علاوه بر شاءن نزول ، گواهى مى دهد اين درخواستهاى عجيب و غريب مشركان هرگز از روح حقيقت جوئى سرچشمه نمى گرفت ، بلكه آنها تمام هدفشان اين بود كه آئين بت پرستى و شرك كه پايه هاى

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۴

قدرت رؤ ساى مكه را تشكيل مى داد همچنان بر جا بماند، و پيامبر اسلام را به هر وسيله ممكن است از ادامه راه توحيد بازدارند. ولى پيامبر دو جواب منطقى و روشن در يك عبارت كوتاه به آنها داد. نخست اينكه پروردگار منزه از اينگونه امور است ، منزه است از اينكه تحت فرمان اين و آن قرار گيرد و تسليم پيشنهادهاى واهى و بى اساس سبك مغزان گردد (سبحان ربى ). ديگر اينكه : قطع نظر از آنچه گذشت اصولا آوردن معجزات كار من نيست ، من بشرى هستم همچون شما، با اين تفاوت كه رسول خدايم ، ارسال معجزات كار او است ، و به اراده و فرمان او انجام مى گيرد، من حتى حق ندارم پيش خود چنين تقاضائى كنم ، او هر وقت لازم بداند براى اثبات صدق دعوت پيامبرش هر معجزه اى كه لازم باشد مى فرستد (هل كنت الا بشرا رسولا). درست است كه اين دو پاسخ با هم ارتباط و پيوند دارند، ولى در عين حال دو پاسخ محسوب مى شوند، يكى ضعف بشر را در برابر اين امر اثبات مى كند، و ديگرى منزه بودن خداى بشر را از قبول اينگونه معجزات اقتراحى . اصولا پيامبر يك خارق العاده گر نيست كه در جائى بنشيند و هر كسى از در وارد شود پيشنهاد اعجازى به ميل خود كند و اگر نپسنديدند پيشنهاد ديگرى مطرح نمايد، و خلاصه قوانين و سنن آفرينش را به بازى بگيرد، و بعد از اينهمه نيز اگر مايل بود بپذيرد و اگر ميل مباركش اقتضا نكرد با بهانه اى شانه خالى كند. وظيفه پيامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طريق آوردن معجزه است ، و هر گاه به قدر كافى معجزه نشان دهد ديگر هيچگونه وظيفه اى در اين رابطه ندارد. او حتى زمان نزول معجزات را ممكن است نتواند پيش بينى كند و تنها در جائى از خداوند تقاضاى معجزه مى كند كه بداند خدا به اين امر راضى است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۵

۲ - افكار محدود و تقاضاهاى نامعقول : هر كس به اندازه محدوده فكر خود سخن مى گويد، و به همين دليل سخنان هر كس نشانه ميزان سطح فكر او است . افرادى كه جز به فكر مال و مقام نيستند چنين مى پندارند هر كس ‍ سخنى مى گويد نيز در همين رابطه است . به همين جهت اشراف كوته فكر قريش گاه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد مال مى كردند، و گاه مقام ، تا دست از دعوتش بردارد، آنها روح پهناور پيامبر را با پيمانه بسيار كوچك انديشه خود اندازه گيرى مى كردند. آنها حتى فكر مى كردند اگر تلاش كسى براى مال و مقام نباشد حتما ديوانه است و شق چهارمى ندارد! و لذا گفتند اگر نه اين را مى خواهى نه آن را شق سوم را بپذير اجازه بده براى درمان تو از اطباء دعوت كنيم ! آنها همچون كسى كه در يك اطاقك بسيار كوچك زندانى باشد و چشمش به آسمان پهناور و آفتاب درخشنده و اينهمه كوه و دريا و صحرا نيفتاده تا پى به عظمت عالم هستى ببرد مى خواستند روح ناپيدا كرانه پيامبر را با مقياسهاى خود بسنجند. از اين گذشته ببينيم آنها چه چيز از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خواستند كه در اسلام نبود، آنها زمينهاى آباد چشمه هاى پر آب ، باغهاى نخل و انگور، و خانه هاى مرفه تقاضا مى كردند، و مى دانيم كه اسلام در مسير پيشرفت خود آنچنان تمدن شكوفائى به وجود آورد كه امكان همه گونه پيشرفت اقتصادى در آن بود، و ديديم كه مسلمانها در پرتو همين برنامه قرآن بسيار فراتر از آن رفتند كه مشركان عرب با فكر ناقصشان طالب آن بودند. آنها اگر چشم حقيقت بينى داشتند هم پيشرفتهاى معنوى را در اين آئين پرشكوه مى ديدند، و هم پيروزيهاى مادى را، چرا كه قرآن ضامن سعادت انسان

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۶

در هر دو زمينه است . بگذريم از پيشنهادهاى كودكانه يا احمقانه آنها مانند اينكه اگر راست مى گوئى عذاب الهى را بر ما بفرست و قطعات سنگهاى آسمانى را بر سر و مغز ما فرود آور!. يا اينكه نردبانى بگذار و به آسمان صعود كن و از آنجا نامه فدايت شوم براى ما بياور! و يا اينكه خدا و فرشتگان را دسته جمعى نزد ما احضار كن . حتى پيشنهاد نكردند ما را نزد او ببر، چه جهل و غرور و تكبرى اين انسان بى مغز دارد؟! ۳ - دستاويز ديگر براى نفى اعجاز با اينكه مفهوم آيات فوق پيچيده نيست ، و معلوم است كه مشركان «مكه » چگونه تقاضائى از پيامبر اسلام داشتند، و برخورد منفى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با آنها به چه دليل بوده است ، ولى با اينحال باز مشاهده مى كنيم كه اين آيات دستاويزى براى بهانه جويان عصر ما كه بعضا اصرار در نفى هر گونه معجزه براى پيامبر اسلام دارند شده است . آنها اين آيات را روشنترين آياتى مى شمرند كه نفى اعجاز از پيامبر مى كند، چرا كه مخالفان شش نوع معجزه مختلف از زمين و آسمان ، مفيد و حياتبخش و يا مرگ آفرين ، از او خواستند، ولى او زير بار هيچكدام از آنها نرفت ، تنها جوابش اين بود: «منزه است خداى من ، مگر من جز بشرى كه فرستاده خدايم هستم »؟! اما اگر اين بهانه جويان عصر ما همچون دوستان بهانه جويشان در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نباشند، پاسخشان در همين آيات به روشنى بيان شده است ، زيرا: ۱ - بعضى از اين درخواستهاى ششگانه اصولا درخواستى مضحك و نامعقول

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۷

بوده است ، مانند احضار كردن خداوند و فرشتگان . و يا نامه مخصوص از آسمان لابد به نام و نشان آنها آوردن ! بعضى ديگر اقتراحى بوده كه اگر عملى مى شد اثرى از تقاضاكنندگان باقى نمى ماند تا ايمان بياورند يا نياورند (مانند نازل شدن سنگهاى آسمانى بر سر آنها). بقيه پيشنهادهاى آنان در داشتن يك زندگى مرفه و كاملا تجملاتى با مال و ثروت فراوان خلاصه مى شده است در حالى كه مى دانيم پيامبران براى چنين كارى نيامده اند. و اگر فرض كنيم بعضى از اينها هيچيك از اين اشكالات را نداشته مى دانيم صرفا به منظور بهانه جوئى بوده است ، به قرينه بخشهاى ديگر اين آيات و مى دانيم وظيفه پيامبر اين نيست كه در مقابل پيشنهادات بهانه جويان تسليم گردد، بلكه وظيفه او ارائه معجزه است به مقدارى كه صدق دعوت او ثابت شود، و بيش از اين چيزى بر او نيست . ۲ - پاره اى از اين تعبيرات خود اين آيات با صراحت مى گويد كه اين درخواست كنندگان تا چه اندازه بهانه جو و لجوج بودند، آنها در حالى كه پيشنهاد صعود بر آسمان را به پيامبر مى كنند با صراحت مى گويند اگر به آسمان هم صعود كنى ما ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه نامه اى براى ما از آسمان با خود آورى . اگر به راستى آنها تقاضاى معجزه داشتند، پس چرا مى گويند صعود بر آسمان نيز براى ما كافى نيست ؟ آيا قرينه اى از اين واضحتر براى غير منطقى بودن آنها پيدا مى شود؟ ۳ - از همه اينها گذشته ما مى دانيم كه معجزه كار خدا است نه كار پيامبر، در حالى كه لحن سخن اين بهانه جويان به وضوح نشان مى دهد كه آنها معجزه را كار پيامبر مى دانستند، لذا تمام افعال را به شخص پيامبر نسبت مى دادند:

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۸

تو بايد اين زمين را بشكافى و نهرهاى آب در آن جارى كنى ، تو بايد سنگهاى آسمان را بر سرمان فرود آورى ، تو بايد خدا و فرشتگان را نزد ما ظاهر كنى !. در حالى كه بر پيامبر لازم است اين پندار را از مغز آنها بيرون كند و به آنها ثابت نمايد كه من نه خدا هستم ، نه شريك خدا و اعجاز تنها كار او است ، من بشرى هستم همانند انسانهاى ديگر با اين تفاوت كه وحى بر من نازل مى شود. و آن مقدار كه از اعجاز نيز لازم بوده خودش در اختيارم گذارده است ، بيش از اين كارى از دست من ساخته نيست ، مخصوصا جمله «سبحان ربى » گواهى است بر همين معنى چرا كه مقام پروردگار را از داشتن هر گونه شريك و شبيه پاك مى شمرد. به همين دليل با اينكه در قرآن معجزات متعددى به عيسى نسبت داده شده است از قبيل زنده كردن مردگان و شفاى بيماران غير قابل علاج و يا كور مادرزاد ولى با اينحال در تمام اين موارد كلمه «باذنى » يا «باذن الله » كه آن را منحصرا منوط به فرمان پروردگار مى داند آمده است ، تا روشن شود اين معجزات گر چه به دست مسيح ظاهر شده اما از خود او نبوده است بلكه همه به فرمان خدا بوده . ۴ - وانگهى كدام عقل باور مى كند انسانى دعوى پيامبرى نمايد و حتى خود را خاتم پيامبران بداند و براى انبياى گذشته در كتاب آسمانيش هر گونه معجزات ذكر كند ولى خودش از آوردن هر گونه معجزه سر باز زند؟! آيا مردم نخواهند گفت تو چگونه پيامبرى هستى كه نمى توانى هيچيك از معجزاتى را كه خودت براى ديگران قائلى بياورى ؟ تو مدعى هستى از همه آنها برترى و سرآمدى در حالى كه شاگرد آنها هم نخواهى شد. پيامبر در مقابل اينگونه سخنان چه مى توانست بگويد؟

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۸۹

و اين خود نشانه زنده اى است بر اينكه او در موقع لزوم معجزاتى عرضه كرده است ، بنابراين روشن مى شود اگر پيامبر در اين آيات تسليم پيشنهادهاى آنها نشده حتما پيشنهادهاى بى پايه و بهانه جوئيهاى بى اساسى بوده است و گرنه در برابر پيشنهاد منطقى و معقول تسليم بوده است .

آيه ۹۴ - ۹۵

آيه و ترجمه وَ مَا مَنَعَ النَّاس أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلا أَن قَالُوا أَ بَعَث اللَّهُ بَشراً رَّسولاً(۹۴) قُل لَّوْ كانَ فى الاَرْضِ مَلَئكةٌ يَمْشونَ مُطمَئنِّينَ لَنزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السمَاءِ مَلَكاً رَّسولاً(۹۵) ترجمه : ۹۴ - تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند، اين بود كه (از روى نادانى و بيخبرى ) گفتند: آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است ؟! ۹۵ - بگو (حتى ) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مى كردند و) با آرامش گام برمى داشتند ما از آسمان فرشته اى را به عنوان رسول بر آنها مى فرستاديم (چرا كه رهبر هر گروهى بايد از جنس خود آنان باشد). تفسير: بهانه همگونى ! در آيات گذشته سخن از بهانه جوئى مشركان در زمينه توحيد بود، و در آيات مورد بحث به بهانه همگونى اشاره كرده مى گويد: «تنها چيزى كه مانع شد مردم بعد از آمدن هدايت ايمان بياورند اين بود كه مى گفتند آيا خدا انسانى را به عنوان پيامبر برانگيخته » (و ما منع الناس ان يؤ منوا اذجاء هم الهدى الا ان قالوا ابعث الله بشرا رسولا).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۰

آيا باور كردنى است كه اين مقام والا و بسيار مهم بر عهده انسانى گذارده شود؟ آيا نبايد اين رسالت عظيم بر دوش نوع برترى همچون فرشتگان بگذارند. تا از عهده آن بخوبى برآيد، انسانى خاكى كجا و رسالت الهى كجا؟ افلاكيان شايسته اين مقامند نه خاكيان !. اين منطق سست و بى پايه مخصوص بيك گروه و دو گروه نبود، بلكه شايد اكثر افراد بى ايمان در طول تاريخ در برابر پيامبران به آن توسل جسته اند: قوم نوح در مخالفت خود با اين پيامبر بزرگ فرياد مى زدند «ما هذا الا بشر مثلكم ». «اين تنها انسانى همانند شما است ». (آيه ۲۴ سوره مومنون ). قوم بى ايمان معاصر هود مى گفتند «ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون ». «اين انسانى همانند شما است ، از آنچه مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد» (آيه ۳۳ مومنون ). حتى اضافه مى كردند كه اگر شما از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد زيانكاريد (و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون ) (آيه ۳۴ مومنون ). عين اين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز مى كردند و مى گفتند: ((مال هذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا). «چرا اين پيامبر غذا مى خورد، و در بازارها راه مى رود؟ لااقل چرا فرشته اى همراه او نازل نشده كه همراه او مردمرا انذار كند»؟ (آيه ۷ سوره فرقان ). قرآن در يك جمله كوتاه و روشن پاسخ پرمعنائى به همه آنها داده مى گويد:

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۱

«بگو حتى اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه با آرامش گام مى زدند، ما از آسمان فرشته اى را به عنوان پيامبر بر آنها نازل مى كرديم » (قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا). يعنى همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها و فرشته براى فرشتگان . دليل اين همگونى رهبر و پيروان نيز روشن است ، زيرا از يكسو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش تبليغى عملى او است . همان الگو بودن و اسوه بودن ، و اين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز و احساسات ، و همان ساختمان جسمى و روحى باشد، و گرنه پاكى فرشته اى كه نه شهوت جنسى دارد و نه نياز به مسكن و لباس و غذا، و نه ساير غرائز انسانى در آن موجود است ، هيچگاه نمى تواند سرمشقى براى انسانها باشد، بلكه مردم ميگويند او از دل ما خبر ندارد، و نمى داند چه طوفانهائى بر اثر شهوت و غضب در روح ما جريان دارد، او تنها براى دل خودش سخنى ميگويد، او اگر احساسات ما را داشت مثل ما بود يا بدتر! اعتبارى به حرفهاى او نيست !. اما هنگامى كه رهبرى همچون على (عليه السلام ) بگويد: انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنة يوم الخوف الاكبر. منهم نفسى همچون شما دارم اما بوسيله تقوا آنرا مهار ميكنم تا در روز قيامت در امن و امان باشد در چنين حالتى ميتواند الگو و اسوه باشند. از سوى ديگر رهبر بايد همه دردها، نيازها، و خواسته هاى پيروان خود را بخوبى درك كند تا براى درمان و پاسخگوئى به آن آماده باشد، و مشمول گفته شاعر: آگه نئى از حال من مشكل همين است نگردد. مخصوصا به همين دليل پيامبران از ميان توده هاى مردم برخاسته اند،

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۲

و دورانهائى از سختترين نوع زندگى را غالبا تحمل كرده اند، تا همه تلخيهاى زندگى را بچشند و حقايق دردناك را لمس كنند و خود را براى درمان آنها آماده و مهيا سازند. نكته ها: ۱ - جمله و ما منع الناس ... ميگويد تنها مانع ايمان آنها همين بهانه جوئى بوده ، ولى اين تعبير البته دليل بر انحصار نيست بلكه براى تاكيد و بيان اهميت موضوع است . ۲ - تعبير به ملائكة يمشون مطمئنين در ميان مفسران مورد بحث واقع شده ، و تفسيرهاى متعددى براى آن گفته اند: بعضى آنرا اشاره به گفتار عرب جاهلى دانسته اند كه ميگفتند ما در اين جزيره ساكن بوديم و زندگى آرامى داشتيم ، محمد آمد آرامش ‍ ما را بر هم زد، قرآن ميگويد حتى اگر فرشتگانى در زمين بودند و چنين آرامش كاذبى را كه مدعى هستند داشتند ما پيامبرى از جنس ‍ خودشان براى آنها مى فرستاديم . بعضى ديگر آنرا به معنى اطمينان به دنيا و لذات آن و كناره گيرى از هر گونه آئين و مذهب تفسير كرده اند. و سرانجام بعضى آنرا به معنى سكونت و توطن در زمين گرفته اند. ولى اين احتمال قوى به نظر ميرسد كه منظور آن است كه حتى اگر فرشتگان در زمين زندگى ميكردند و زندگى آرام و خالى از تصادم و خصومت و كشمكش داشتند، باز هم نياز به وجود رهبرى از جنس خود پيدا مى كردند، چرا كه ارسال پيامبران تنها براى پايان دادن به ناآراميها و ايجاد آرامش در زندگى مادى نيست ، بلكه همه اينها مقدمه اى است براى پيمودن راه تكامل و پرورش در زمينه هاى معنوى و انسانى و اين نياز به رهبر الهى دارد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۳

۳ - علامه طباطبائى در تفسير الميزان از كلمه ارض در آيه فوق چنين استفاده ميكند كه طبيعت زندگى مادى در روى زمين طبيعت نياز به وجود پيامبر است و بدون آن زندگى هرگز سامان نمى پذيرد. و علاوه اين كلمه را اشاره لطيفى به مسئله جاذبه زمين ميداند چرا كه راه رفتن توام با آرامش و اطمينان بدون وجود آن امكانپذير نيست .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۴

آيه ۹۶ - ۹۷

آيه و ترجمه قُلْ كفَى بِاللَّهِ شهِيدَا بَيْنى وَ بَيْنَكمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۹۶) وَ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تجِدَ لهَُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَ نحْشرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صمًّا مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كلَّمَا خَبَت زِدْنَهُمْ سعِيراً(۹۷) ترجمه : ۹۶ - بگو: همين كافى است كه خدا گواه ميان من و شما است ، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست . ۹۷ - هر كس را خدا هدايت كند هدايت يافته واقعى او است ، و هر كس را او (به خاطر اعمالش ) گمراه سازد هاديان و سرپرستانى جز خدا براى او نخواهى يافت ، و روز قيامت آنها را بر صورتهايشان محشور ميكنيم در حالى كه نابينا و گنگ و كرند، جايگاهشان دوزخ است و هر زمان آتش آن فرونشيند، شعله تازه اى بر آنها مى افزائيم . تفسير: هدايت يافتگان واقعى در تعقيب بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و نبوت ، و گفتگو با مخالفان بود، آيات فوق يكنوع اعلام ختم بحث در اين مرحله و نتيجه گيرى از آن مى باشد.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۵

نخست ميگويد: اگر آنها دلائل روشن تو را در رابطه با توحيد و نبوت و معاد نپذيرند به آنها اعلام كن و بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه باشد، چرا كه او از حال بندگانش آگاه ، و نسبت به كارشان بينا است (قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا). در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است : نخست اينكه مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه و بينا، شاهد و گواه اعمال ما و شما است ، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت ، و يا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند. ديگر اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود اثر عميق روانى در شنونده دارد، باشد كه اين تعبير محكم و قاطع كه توأ م با يكنوع تهديد ملايم نيز مى باشد در آنها اثر بگذارد قلبشان را تكان دهد و فكرشان را بيدار كند و به راه راست بخواند. سپس اضافه ميكند تنها كسى هدايت مى يابد كه خدا نور هدايت را به قلبش بيفكند (و من يهدى الله فهو المهتد). اما آنها را كه خدا (بخاطر اعمالشان ) گمراه ساخته است هرگز اولياء و راهنما و سرپرستى جز خدا براى آنها نخواهى يافت (و من يضلل فلن تجد لهم اولياء من دونه ). تنها راه اين است كه باز هم به سوى او بازگردند و نور هدايت از او بطلبند. اين دو جمله در حقيقت اشاره به اين است كه تنها استدلالات قوى و كوبنده كافى براى ايمان آوردن نيست ، بلكه تا توفيق الهى و شايستگى هدايت در او پيدا

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۶

نشود محال است ايمان بياورد. اين تعبير همانند آن است كه ما افرادى را به انجام يك كار خير قابل توجهى دعوت ميكنيم ، و يا انواع استدلال اهميت موضوع را گوشزد مى نمائيم ، اما عده اى ميپذيرند، و عده اى مخالفت ميكنند ما ميگوئيم همه كس لايق انجام چنين كارى نيست ! نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلى لؤ لؤ و مرجان نشود! اين يك واقعيت است كه هر دلى لايق نور حق نيست ، و هر سرى جاى سوداى او نمى باشد، به علاوه اين سخن اثر تحريك كننده در شنونده دارد و بسيار ميشود كه او براى اثبات لياقت خود دست از لجاجت برميدارد و تسليم حق ميشود. اين را نيز بارها گفته ايم كه هدايت و ضلالت الهى هرگز جنبه جبرى ندارد، بلكه اثر مستقيم اعمال و صفات خود انسان است : آنها كه در راه او به جهاد برمى خيزند و براى رسيدن به حق همه گونه فداكارى ميكنند، مسلما شايسته آنند كه مشمول هدايت او شوند (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) (سوره عنكبوت آيه ۶۹). و اما آنها كه با پيمودن راه عناد و لجاج و آلوده شدن به هر گونه ظلم و فساد و گناه شايستگى را در خود كشته ، و مستحق سلب توفيق و گمراهى شده اند مسلما اين افراد را گمراه ميسازد، چنانكه ميفرمايد (و يضل الله الظالمين ) (ابراهيم ۲۷) (و ما يضل به الا الفاسقين ) (سوره بقره ۲۶) (كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب ) (غافر ۳۴). اما اينكه اولياء به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به تعدد خدايان پندارى ، و يا تنوع وسائل و اسبابهائى باشد كه آنها به آن پناه مى بردند، يعنى هيچيك از اين وسائل و اسباب و همچنين انسانها و غير انسانها و خدايان پندارى نمى توانند به فرياد آنها برسند و از گمراهى و بدبختى نجاتشان بخشند.

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۷

سپس به صورت يك تهديد قاطع و كوبنده صحنه اى از صحنه هاى قيامت را كه نتيجه قطعى اعمال آنها است به آنها نشان مى دهد: و ما آنها را در روز قيامت بر صورتهايشان محشور مى كنيم (و نحشرهم يوم القيامة على وجوههم ): بجاى اينكه مستقيم و ايستاده راه بروند فرشتگان عذاب آنانرا به صورتشان بر زمين مى كشند. بعضى نيز اين احتمال داده اند كه اين گنهكاران چون در آنجا قادر به راه رفتن نيستند همچون خزندگان بر صورت و سينه مى خزند، و با حالى دردناك و ذلت بار پيش مى روند. آرى آنها از نعمتهاى بزرگى همچون پاها براى راه رفتن محرومند چرا كه در اين جهان از اين وسائل در راه سعادت استفاده نكردند، بلكه در مسير گناه آنها را به كار گرفتند. و نيز آنها در حالتى كه نابينا و لال و كر هستند به آن دادگاه بزرگ وارد شوند (عميا و بكما و صما). در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه از آيات ديگر قرآن استفاده ميشود كه مجرمان و دوزخيان هم مى بينند هم مى شنوند و هم سخن مى گويند چگونه آيه فوق ميگويد آنها كور و كر و لالند؟! مفسران در پاسخ اين سؤ ال تفسيرهاى متعددى ذكر كردند كه بهتر از همه دو تفسير زير است :

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۸

۱ - مواقف و مراحل قيامت مختلف است در بعضى از مراحل و مواقف آنها كور و كر و نابينا هستند، و اين خود يكنوع مجازات براى آنها است ، (چرا كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در دنيا مورد بهره بردارى صحيح قرار ندادند) ولى در مراحل ديگرى چشمشان بينا و گوششان شنوا و زبانشان باز ميشود، تا صحنه هاى عذاب را ببينند و سرزنشهاى سرزنش كنندگان را بشنوند و به ناله و فرياد و اظهار ضعف بپردازند كه اين خود نوع ديگرى از مجازات براى آنها است . ۲ - مجرمان از ديدن آنچه مايه سرور است و از شنيدن آنچه مايه نشاط و از گفتن آنچه موجب نجات ميباشد محرومند و به عكس ‍ آنچه كه مايه زجر و ناراحتى است مى بينند و مى شنوند و مى گويند. و در پايان آيه مى فرمايد جايگاه هميشگى آنها دوزخ است (ماواهم جهنم ). اما گمان نكنيد آتشش همچون آتشهاى دنيا سرانجام به خاموشى مى گرايد نه هر زمان التهاب آن فرو مى نشيند شعله تازه اى بر آنها مى افزائيم (كلما خبت زدناهم سعيرا).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۲۹۹

آيه ۹۸ - ۱۰۰

آيه و ترجمه ذَلِك جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(۹۸) أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض قَادِرٌ عَلى أَن يخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْب فِيهِ فَأَبى الظلِمُونَ إِلا كُفُوراً(۹۹) قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائنَ رَحْمَةِ رَبى إِذاً لاَمْسكْتُمْ خَشيَةَ الانفَاقِ وَ كانَ الانسنُ قَتُوراً(۱۰۰) ترجمه : ۹۸ - اين كيفر آنهاست به خاطر اينكه به آيات ما كافر شدند، و گفتند آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟! ۹۹ - آيا نديدند خدائى كه آسمانها و زمين را آفريد قادر است مثل آنها را بيافريند (و به زندگى جديد بازشان گرداند و براى آنها سرآمدى قطعى قرار داد اما ظالمان جز كفر و انكار را پذيرا نيستند. ۱۰۰ - بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد بخاطر تنگنظرى امساك مى كرديد مبادا انفاق مايه تنگدستى شما شود و انسان سخنگير است .

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۰۰

تفسير: چگونه معاد ممكن است ؟ در آيات گذشته ديديم كه چگونه سرنوشت شومى در جهان ديگر در انتظار مجرمان است . سرنوشتى كه هر انسان عاقلى را در انديشه فرو مى برد، آيات مورد بحث علت اين موضوع را به بيان ديگر تشريح ميكند. نخست ميگويد: اين كيفر آنها است به خاطر اينكه آيات ما را انكار كردند و گفتند آيا هنگامى كه ما تبديل به استخوانهاى پوسيده ، و خاكهاى پراكنده ميشويم آيا بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟ (ذلك جزاؤ هم بانهم كفروا باياتنا و قالواء اذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لمبعوثون خلقا جديدا). رفات چنانكه راغب در مفردات ميگويد: به معنى قطعاتى از كاه است كه نمى شكند و پراكنده ميشود، ناگفته پيداست كه انسان در زير خاك نخست تبديل به استخوانهاى پوسيده ميشود سپس تبديل به خاك ميگردد و اين ذرات خاك نيز از هم متلاشى و پراكنده مى شوند. قرآن بلافاصله از اين گفتار آنها كه مسئله معاد جسمانى را با تعجب مى نگريستند و يا آنرا غير ممكن مى پنداشتند با بيان روشنى پاسخ داده ، ميگويد: آيا آنها نديدند خدائى كه آسمانها و زمين را آفريده قادر است مثل آنها را بيافريند؟ (او لم يروا ان الله الذى خلق السموات و الارض قادر على ان يخلق مثلهم ) ولى آنها نبايد عجله كنند اين رستاخيز و قيامت اگر چه دير آيد سرانجام مى آيد خداوند براى آنها سرآمدى قطعى قرار داده است ، و تا اين زمان موعود فرا نرسد قيامت بر پا نخواهد شد (و جعل لهم اجلا لا ريب فيه ). اما اين ظالمان و ستمگران با شنيدن اين آيات نيز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند و جز راه كفر و انكار نمى پويند (فابى الظالمون الا كفورا).

تفسير نمونه جلد ۱۲ صفحه ۳۰۱

و از آنجا كه آنها اصرار داشتند پيامبر نبايد از جنس بشر باشد گوئى يك نوع حسادت و بخل مانع از اين ميشد كه باور كنند ممكن است خدا اين موهبت را به انسانى بدهد، لذا در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد: به آنها بگو اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد مسلما بخاطر تنگنظرى امساك ميكرديد، مبادا انفاق مايه فقر و تنگدستى شما شود (قل لو انتم تملكون خزائن رحمت ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق ). و انسان طبعا موجود بخيلى است (و كان الانسان قتورا). قتور از ماده قتر بر وزن قتل به معنى امساك در خرج كردن است . و از آنجا كه قتور صيغه مبالغه است معنى شدت امساك و تنگنظرى را ميرساند. نكته ها: ۱ - معاد جسمانى - آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است ، زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده و خاك شده را بار ديگر به لباس حيات و زندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است ميگويد: خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده ، حيات نوين ببخشد.