تفسیر:نمونه جلد۱۱ بخش۶۴

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۱۸ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۳۹۶

آيه ۹۸ - ۱۰۰

آيه و ترجمه فَإِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشيْطنِ الرَّجِيمِ(۹۸) إِنَّهُ لَيْس لَهُ سلْطنٌ عَلى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ(۹۹) إِنَّمَا سلْطنُهُ عَلى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُونَ(۱۰۰) ترجمه : ۹۸ - هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده ، به خدا پناه بر. ۹۹ - چرا كه او تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد. ۱۰۰ - تنها تسلط او بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند و آنها كه نسبت به او شرك مى ورزند (و فرمانش را بجاى فرمان خدا لازم الاجرا مى دانند).

تفسير :

اينگونه قرآن بخوان فراموش نكرده ايم كه در چندين آيه قبل به اين نكته اشاره شده بود كه در قرآن بيان همه چيز هست (تبيانا لكل شى ء) و به دنبال آن بخشى از مهمترين فرمانهاى الهى كه در قرآن آمده ذكر شد: آيات مورد بحث ، طرز استفاده از قرآن مجيد و چگونگى تلاوت آنرا بيان مى كند، زيرا پر بار بودن محتواى قرآن به تنهائى كافى نيست ، بايد موانع نيز از وجود ما و از محيط فكر و جان ما بر چيده شود تا به آن محتواى پر بار دست يابيم . لذا نخست مى گويد «هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده به خدا پناه بر» (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ). البته منظور تنها ذكر جمله «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم » نيست ،

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۳۹۷

بلكه تخلق به آن شرط است يعنى ذكر اين جمله مقدمه تحقق حالتى در نفس و جان انسان گردد، حالت توجه به خدا، حالت جدائى از هوى و هوسهاى سركشى كه مانع فهم و درك صحيح انسان است ، حالت بيگانگى از تعصبها و غرورها و خودخواهيها و خود محوريهائى كه انسان را وادار مى كند كه از همه چيز، حتى از سخنان خدا به نفع خواسته هاى انحرافيش استفاده كند. و تا چنين حالتى در روح و جان انسان پيدا نشود، درك حقايق قرآن براى او ممكن نيست ، بلكه به عكس ممكن است قرآن را با توسل به تفسير به راى وسيله اى قرار دهد براى توجيه خواسته هاى شرك آلودش . آيه بعد در حقيقت دليلى است بر آنچه در آيه قبل گفته شده بود، مى فرمايد: «شيطان تسلطى بر كسانى كه ايمان دارند و بر پروردگارشان توكل مى كنند ندارد» (انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون ). «تنها تسلط او بر كسانى است كه او را دوست مى دارند و به رهبرى و سرپرستى خود انتخابش كرده اند» (انما سلطانه على الذين يتولونه ). «و آنها كه او را شريك خدا در اطاعت و بندگى قرار داده اند» (و الذين هم به مشركون ). فرمان شيطان را بجاى فرمان خدا واجب الاجرا مى دانند!

نكته ها:

موانع شناخت

چهره حقيقت هر قدر آشكار و درخشان باشد تا در برابر ديده بينا قرار نگيرد درك آن ممكن نيست ، و به تعبير ديگر براى شناخت حقايق دو چيز لازم است ،

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۳۹۸

آشكار شدن چهره حق و دارا بودن وسيله ديد و درك . آيا هرگز نابينا مى تواند قرص خورشيد را ببيند؟ آيا كران مى توانند نغمه هاى دلنواز جهان را بشنوند؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از ديدن چهره حقيقت محرومند، و آنها كه گوش حق شنو ندارند از شنيدن آيات حق . چه چيز مانع مى شود كه انسان قدرت شناخت را از دست دهد؟ بدون شك در درجه اول پيشداوريهاى غلط، هوى و هوسهاى نفسانى ، تعصبهاى كوركورانه افراطى ، و گرفتار بودن در چنگال خود خواهى و غرور و خلاصه هر چيزى كه صفاى دل و پاكى روح انسان را بر هم مى زند، و رنگهاى تيره و تار به آن مى دهد، همه اينها مانع درك حقيقتند. جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد! تا نفس مبرا ز نواهى نشود دل آينه نور الهى نشود! در حديث مى خوانيم : لو لا ان الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السماوات : «اگر شياطين در اطراف قلوب فرزندان آدم دور نمى زدند آنها مى توانستند ملكوت و باطن آسمانها را ببينند». به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق ، تهذيب نفس و تقوا است ، كه بدون آن انسان در ظلمات وهم ، گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود. و اگر مى بينيم قرآن مى گويد: هدى للمتقين اين آيات الهى مايه هدايت براى پرهيزكاران است نيز اشاره به همين واقعيت است . بسيار ديدهايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيشداوريهاى فردى يا گروهى به سراغ آيات قرآن مى روند و بجاى اينكه حقيقت را از قرآن درك كنند آنچه را خود مى خواهند بر قرآن تحميل مى نمايند، و به تعبير ديگر آنچه

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۳۹۹

را كه مى خواهند در قرآن مى جويند، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده ، و به جاى اينكه قرآن مايه هدايتشان شود، بر انحرافشان مى افزايد (البته نه قرآن كه هوى و هوسهاى سركششان ) اما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون اما آنها كه ايمان آورده اند، آيات قرآن بر ايمانشان مى افزايد و شاد مى شوند و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى تازه اى بر پليديشان مى افزايد، از دنيا مى روند در حالى كه كافرند! (سوره توبه - ۱۲۴ - ۱۲۵). بنابر اين با صراحت بايد گفت منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم » قناعت كنيم ، بلكه بايد اين «ذكر» را تبديل به فكر و فكر را تبديل به يك حالت درونى كنيم ، و به هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حياتبخش او گردد.

چرا از شيطان رجيم

«رجيم » از ماده «رجم » به معنى طرد كردن است ، و در اصل به معنى زدن با سنگ آمده و سپس به معنى طرد كردن استعمال شده است . در اينجا از ميان تمام صفات شيطان ، مطرود بودن او مطرح شده ، و اين ما را به ياد استكبارش در مقابل دعوت خداوند به سجود و خضوع در مقابل آدم مى افكند، اين استكبار، سبب شد كه ميان شيطان و درك حقايق حجابى ، برقرار گردد، تا آنجا كه خود را برتر از آدم بپندارد و بگويد: من از او بهترم ، مرا از آتش و او را از خاك آفريده اى و حتى اين سركشى و غرور سبب شد كه به فرمان خدا نيز اعتراض كند، اعتراضى كه مايه كفر و طرد او گردد. قرآن گويا با تعبير رجيم مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۰

به هنگام تلاوت قرآن ، استكبار و غرور و تعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتى همچون شيطان رجيم پيدا نكنيد، و به جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر و بى ايمانى سقوط ننمائيد.

آنها كه زير پرچم حقند و آنها كه تحت لواى شيطانند؟

در آيات فوق ، مردم به دو گروه تقسيم شده اند، گروهى كه تحت سلطه شيطانند و گروهى كه بيرون از اين سلطه هستند و براى هر يك از اين دو گروه ، دو صفت بيان شده است . آنها كه بيرون از سلطه شيطانند، داراى ايمان و توكل بر پروردگارند، يعنى از نظر عقيده تنها خداپرستند، و از نظر عمل مستقل از همه چيز و متكى بر خدا، نه متكى بر انسانهاى ضعيف و وابسته ، و يا بر هوى و هوسها و تعصبها و لجاجتها. اما آنها كه زير سلطه شيطانند، اولا رهبرى او را از نظر اعتقاد پذيرفته اند (يتولونه ) و ثانيا از نظر عمل شيطان را شريك خدا در اطاعت شمرده اند، يعنى عملا پيرو فرمان اويند. البته انكار نمى توان كرد انسانهائى هستند كه مى كوشند و خود را در گروه اول جاى مى دهند، اما بعدا بر اثر دور افتادن از مربيان الهى و يا قرار گرفتن در محيطهاى آلوده و يا به علل ديگر به گروه دوم سقوط مى كنند. و در هر حال آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه سلطه شيطان بر انسانها اجبارى و الزامى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را به محيط جان خود فراهم مى سازند و به اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۱

آداب تلاوت قرآن

همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن ، به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آيات آداب و شرائطى بيان شده است : ۱ - نخست مى گويد: لا يمسه الا المطهرون : «قرآن را جز پاكان لمس ‍ نمى كنند» اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت و وضو باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند، تا صفات زشتى كه بر ديده حقيقت بين انسان پرده مى افكند، آنها را از مشاهده جمال حق محروم نگرداند. ۲ - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده درگاه حق ، به خدا پناه برد، چنانكه در آيات فوق خوانديم «فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم ». در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ اين سوال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم ؟ و چه بگوئيم ؟ فرمود بگو: استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام به هنگام تلاوت سوره حمد فرمود: اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ، و اعوذ بالله ان يحضرون : «به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم ، و هم به او پناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند»! و همانگونه كه در بالا گفتيم اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونه اى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاى شيطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزديك شود، تا موانع فهم كلام حق از محيط فكر او برخيزد و جمال دلاراى حقيقت را بدرستى ببيند.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۲

بنابر اين پناه بردن به خدا از شيطان هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت هر چند به زبان نباشد. ۳ - قرآن را بايد به صورت «ترتيل » تلاوت كرد، يعنى شمرده ، و توام با تفكر و رتل القرآن ترتيلا (مزمل آيه ۴). در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان القرآن لا يقرء هذرمة ، و لكن يرتل ترتيلا، اذا مررت باية فيها ذكر النار وقفت عندها، و تعوذت بالله من النار: ((قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى (و مى انديشى ) و به خدا از آتش دوزخ پناه مى برى ))! ۴ - علاوه بر ترتيل ، دستور به «تدبر و تفكر» در آيات قرآن داده است آنجا كه مى گويد: افلا يتدبرون القرآن : آيا آنها در قرآن نمى انديشند؟ (نساء - ۸۲) در حديثى مى خوانيم كه اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بدانند. و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه : قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد. و نيز در حديث ديگر از امام صادق نقل شده : لقد تجلى الله لخلقه فى كلامه و لكنهم لا يبصرون : خداوند خود را در كلامش به مردم نشان داده است ، ولى كوردلان نمى بينند. (تنها روشن ضميران آگاه و انديشمندان با ايمان جمال او را در سخنش

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۳

مشاهده مى كنند). ۵ - آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه اى دارند، وظيفه شان سكوت كردن ، سكوتى توام با انديشه و تفكر: و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون : «هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش ‍ فرا دهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت حق شويد». به علاوه در روايات اسلامى دستورهائى درباره تلاوت قرآن با صداى خوب كه از نظر روانى مسلما تاثير روى مفاهيم آن مى گذارد وارد شده است كه اينجا جاى شرح آن نيست .

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۴

آيه ۱۰۱ - ۱۰۵

آيه و ترجمه وَ إِذَا بَدَّلْنَا ءَايَةً مَّكانَ ءَايَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنت مُفْترِ بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۱۰۱) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّك بِالحَْقِّ لِيُثَبِّت الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ(۱۰۲) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشرٌ لِّسانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىُّ وَ هَذَا لِسانٌ عَرَبىُّ مُّبِينٌ(۱۰۳) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ لا يهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۰۴) إِنَّمَا يَفْترِى الْكَذِب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْكذِبُونَ(۱۰۵) ترجمه : ۱۰۱ - و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم (حكمى را نسخ نمائيم ) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند تو افترا مى بندى اما اكثر آنها (حقيقت ) را نمى دانند.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۵

۱۰۲ - بگو، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است ، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتى است براى عموم مسلمين . ۱۰۳ - ما ميدانيم آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد، در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين (قرآن ) زبان عربى آشكار است . ۱۰۴ - كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند و براى آنها عذاب دردناكى است . ۱۰۵ - تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان به آيات خدا ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند!. شان نزول : ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهل ترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد و فردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير : دروغ رسوا! در آيات گذشته سخن از قرآن و طرز بهره گيرى از آن در ميان بود، آيات مورد بحث نيز گوشه هاى ديگرى از مسائل مربوط به قرآن مخصوصا ايرادهائى را كه مشركان به اين آيات الهى مى گرفتند بيان مى كند، نخست مى گويد: هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم - و اين تغيير و تبديل حكمتى دارد كه خدا بهتر مى داند حكمتش چيست و چگونه بايد نازل كند - آنها

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۶

مى گويند به خدا دروغ مى بندى ! اما اكثر آنها حقيقت امر را نمى دانند (و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثر هم لا يعلمون ). حقيقت اين است كه : مشركان درك نمى كنند كه وظيفه قرآن چيست ؟ و چه رسالتى بر عهده دارد؟ آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است ، جامعه اى پيشرو، آباد و آزاد، با معنويت عالى ، آرى اكثرهم لا يعلمون . با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى كه براى نجات جان اين بيماران نوشته شده است گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد، امروز بايد، نسخه اى داده شود، فردا بايد تكامل يابد، و سرانجام نسخه نهائى صادر گردد. آرى آنها از اين حقايق بيخبرند و از شرائط نزول قرآن ، بى اطلاع ، و گرنه مى دانستند نسخ پاره اى از دستورات و آيات قرآن ، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كه بدون آن ، هدف نهائى و نيل به تكامل تامين نمى شود، به همين دليل آنها چنين مى پنداشتند كه اين امر، دليل بر تناقض گوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و يا افترا بستن به خدا است . در حالى كه مساله نسخ براى جامعه اى كه در حال انتقال از يك مرحله بسيار منحط، به مراحل عالى است ، امرى است اجتناب ناپذير، چه اينكه بسيار مى شود كه انتقال دفعى غير ممكن است ، و بايد مرحله به مرحله ، صورت گيرد. آيا يك بيمارى مزمن را مى توان در يك روز معالجه كرد؟ يا يك معتاد به مواد مخدر را كه سالها است به آن آلوده شده است در يك روز درمان نمود؟، آيا جز اين است كه بايد در اين ميان ، مراحل انتقالى وجود داشته باشد؟ و آيا نسخ چيزى جز برنامه هاى موقت در دورانهاى انتقالى است ؟! (در مورد نسخ در جلد اول ذيل آيه ۳۶ سوره بقره بحث كرده ايم ).

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۷

آيه بعد، همين مساله را تعقيب و تاكيد كرده ، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد بگو: آنرا روح القدس از جانب پروردگارت بر حق نازل كرده است (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ). «روح القدس » يا روح مقدس همان پيك وحى الهى ، جبرئيل امين است ، او است كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ ، بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيب مى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست ، تربيتى كه وصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند. به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خود ثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است (ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين ). به گفته مفسر عاليقدر نويسنده تفسير الميزان آيه فوق در مورد مومنان مى گويد: هدف آنست كه در خط خود تثبيت شوند، اما درباره مسلمين مى گويد: هدف هدايت و بشارت است ، اين به خاطر تفاوتى است كه ميان مومن و مسلم وجود دارد چرا كه ايمان در قلب است و اسلام در ظاهر عمل . و به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت ، گاهى چاره اى جز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهائى و ثابت مى دهد نيست ، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى . اين بود پاسخ يكى از بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه آيات قرآن ، سپس ‍ به بهانه ديگر، و يا صحيح تر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) اشاره نموده چنين مى گويد. «ما ميدانيم آنها مى گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد» (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر).

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۸

در اينكه نظر مشركان در اين گفتار به چه كسى بوده ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: از ابن عباس نقل شده كه او مردى بنام «بلعام » در مكه بود، شغلش شمشيرسازى و اصلا نصرانى و اهل روم بود، و بعضى او را يك غلام رومى متعلق به طايفه «بنى حضرم » بنام «يعيش » يا «عائش » دانسته اند كه اسلام آورد و از ياران پيامبر شد. بعضى ديگر اين سخن را اشاره به دو غلام نصرانى بنام «يسار» و «جبر» دانسته اند كه داراى كتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آنرا با صداى بلند مى خواندند. اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور سلمان فارسى باشد، در حالى كه ميدانيم سلمان در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و اسلام را پذيرا شد، و اين گونه تهمتهاى مشركان ، مخصوصا با توجه به سوره نحل كه قسمت مهمى از آن مكى است ، مربوط به «مكه » بوده است . به هر حال قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد و مى گويد: اينها توجه ندارند، «زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است ، در حالى كه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار نازل شده است » (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين )

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۰۹

اگر منظورشان از اين تهمت و افترا اين است كه معلم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوائى است ، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياورد كه صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانائى مقابله با يك سوره آنرا نداشته باشند؟!. و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است ، باز اين سوال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب و يا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى «الله »؟!. از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان ، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف ، آنچنان است كه مافوق افكار بشر است ، و نشان مى دهد كه افترا گويان نيز گفتار خود را باور نداشتند، تنها براى شيطنت و وسوسه در دلهاى ساده انديشان چنين سخنانى مى گفتند. واقع اين است كه مشركان عرب ، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را به او نسبت دهند، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى مردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند، و اين مطالب را به او نسبت دهند شايد بتوانند چند روزى ساده دلان را اغفال كنند. از همه اينها گذشته تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز نشان نمى دهد كه او با چنين اشخاصى تماس مداومى داشته باشد در حالى كه اگر واقعا آنها مبتكر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد، اما از آنجا كه از قديم گفته اند

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۱۰

الغريق يتشبث بكل حشيش : آدم غريق به هر خار و خاشاك براى نجات خود چنگ ميزند آنها نيز چنين تشبثاتى داشته اند. زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب كه سهل است حتى امروز با آنهمه پيشرفتى كه در زمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است ، و اين همه تاليفات كه انعكاسى نيرومند از افكار انسانها در جوامع بشرى است ، و اينهمه قوانين و نظاماتى كه به وجود آمده ، برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه كاملا آشكار است . حتى به گفته سيد قطب در تفسير فى ظلال جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامى كه مى خواستند در كنگره مستشرقين كه در سال ۱۹۵۴ ميلادى تشكيل شد بر قرآن خرده بگيرند، چنين مى گفتند كه اين كتاب نمى تواند تراوش مغز يك انسان - محمد - بوده باشد، بلكه بايد نتيجه تلاش و كوشش جمعيت بزرگى باشد! حتى نمى توان باور كرد كه همه آن در جزيرة العرب نوشته شده باشد، بلكه بطور قطع قسمتهائى از آن در خارج جزيرة العرب نوشته شده است !!. آنها از يك سو چون طبق منطقشان دائر به انكار وجود خدا و مساله وحى براى همه چيز تفسير مادى جستجو مى كردند، و از سوى ديگر نمى توانستند قرآن را زائيده مغز انسانى در جزيره عرب بدانند ناچار به تفسير مضحكى دست زدند و آنرا به جمعيت كثيرى از داخل و خارج عربستان پيوند دادند همان چيزى كه تاريخ به كلى آنرا انكار مى كند! به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آن نيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حد اعجاز است ، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگى خاصى كه در الفاظ جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانها

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۱۱

است (در زمينه اعجاز قرآن در جلد اول ذيل آيه ۲۳ سوره بقره بحث كافى داشتيم ). سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همه به خاطر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنها است و ((كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه راه بهشت و سعادت جاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است )) (ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم ). چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را از دست داده اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!. و در آخرين آيه اضافه مى كند: تنها كسانى به مردان حق دروغ مى بندند كه ايمان به آيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند (انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اولئك هم الكاذبون ). آنها دروغ مى گويند نه تو اى محمد، چرا كه با ديدن آنهمه آيات و نشانه هاى روشن و دلائلى كه هر يك از ديگرى آشكارتر است باز هم به افتراهاى خود ادامه مى دهند. و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و توده هائى كه تشنه حقيقتند، سد و مانعى ايجاد كند.

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۱۲

نكته ها: زشتى دروغ از ديدگاه اسلام ؟ آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد و دروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه ، دروغ و افترا بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالا در اين آيه مجسم شده است . اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگوئى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميت داده شده است كه نمونه هاى آنرا بطور فشرده و فهرست وار ذيلا ملاحظه مى كنيد: ۱ - راستگوئى و اداء امانت دو نشانه بارز ايمان و شخصيت انسان است ، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر و بيشتر است . امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده ، فان ذلك شى ء قد اعتاده و لو تركه استوحش لذلك ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : «نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آنرا ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگوئى و امانت آنها كنيد.» ذكر اين دو با هم (راستگوئى و امانت ) به خاطر اين است كه ريشه مشتركى دارند، زيرا راستگوئى چيزى جز امانت در سخن نيست ، و امانت همان راستى در عمل است . ۲ - دروغ سرچشمه همه گناهان - در روايات اسلامى دروغ به عنوان «كليد گناهان » شمرده شده است ، على (عليهالسلام ) مى فرمايد: الصدق يهدى الى

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۱۳

البر، و البر يهدى الى الجنة : «راستگوئى دعوت به نيكوكارى مى كند، و نيكوكارى دعوت به بهشت ». در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الله عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب : ((خداوند متعال براى شر و بدى ، قفلهائى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است )). امام عسكرى (عليهالسلام ) مى فرمايد: جعلت الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب : تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده ، و كليد آن دروغ است . رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگوئى موجب رسوائى او است ، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود. و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند، و راستگوئى محدود. اتفاقا اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كاملا تجسم يافته ، حديث چنين است : شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، عرض ‍ كرد نماز مى خوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم ، دروغ هم ميگويم ! كدام را اول ترك گويم ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دروغ ، او در محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد:

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۱۴

هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت ، كه اگر فردا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او در اين باره سوال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است ، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد. ۳ - دروغ سرچشمه نفاق است - چرا كه راستگوئى يعنى هماهنگى زبان و دل ، و بنابر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است ، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست . در آيه ۷۸ سوره توبه مى خوانيم : فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون : «اعمال آنها نفاقى در دلهايشان تا روز قيامت ايجاد كرد، به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اينكه دروغ مى گفتند». ۴ - دروغ با ايمان سازگار نيست - اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است : در حديثى چنين مى خوانيم : سئل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكون المومن جبانا؟ قال نعم ، قيل و يكون بخيلا؟ قال نعم ، قيل يكون كذابا؟ قال لا! ((از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى ) ترسو باشد فرمود: آرى ، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى ، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه ))!. چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست . و نيز به همين دليل اين سخن از امير مومنان (عليهالسلام ) نقل شده است : لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده : «انسان هيچگاه طعم

تفسير نمونه جلد ۱۱ صفحه ۴۱۵

ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى ». در حديث ديگرى نظير همين معنى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده و در پايان آن به آيه مورد بحث استدلال گرديده است . ۵ - دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است - ميدانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است ، و مهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ و خيانت و تقلب است ، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگوئى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است . در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند. على (عليهالسلام ) در كلمات قصارش مى فرمايد: اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب ، يقرب عليك البعيد، و يبعد عليك القريب : «از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است ، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد». البته سخن در باره زشتيهاى دروغ و فلسفه آن و همچنين علل پيدايش ‍ دروغگوئى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسيار زياد است كه بايد آنرا در كتب اخلاق جستجو كرد.