تفسیر:نمونه جلد۸ بخش۵۷
آيه ۳۴-۳۶
آيه و ترجمه
قُلْ هَلْ مِن شرَكائكم مَّن يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثمَّ يُعِيدُهُ فَأَنى تُؤْفَكُونَ(۳۴) قُلْ هَلْ مِن شرَكائكم مَّن يهْدِى إِلى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يهْدِى لِلْحَقِّ أَ فَمَن يهْدِى إِلى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يهِدِّى إِلا أَن يهْدَى فَمَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ(۳۵) وَ مَا يَتَّبِعُ أَكْثرُهُمْ إِلا ظناًّ إِنَّ الظنَّ لا يُغْنى مِنَ الحَْقِّ شيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ(۳۶) ترجمه : ۳۴ - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما آفرينش را ايجاد و سپس باز مى گرداند؟ بگو تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده سپس باز مى گرداند، با اينحال چرا از حق رويگردان مى شويد؟ ۳۵ - بگو آيا هيچيك از معبودهاى شما به سوى حق هدايت مى كند؟ - بگو تنها خدا به حق هدايت مى كند آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟ ۳۶ - و بيشتر آنها جز از گمان (و پندارهاى بى اساس ) پيروى نمى كنند (در حالى كه ) گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند) خداوند به آنچه انجام مى دهند آگاه است . تفسير : يكى از نشانه هاى حق و باطل اين آيات نيز همچنان استدلالات مربوط به مبدء و معاد را تعقيب مى كند
و در نخستين آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد «به آنها بگو آيا هيچيك از اين معبودهائى كه شما شريك خدا قرار داده ايد مى تواند آفرينش را ايجاد كند و سپس باز گرداند» (قل هل من شركائكم من يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ). بعد اضافه مى كند بگو خداوند آفرينش را آغاز كرده و سپس باز مى گرداند (قل الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ). «با اينحال چرا از حق روى مى گردانيد و در بيراهه سرگردان مى شويد» (فانى تؤ فكون ). در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد نخست اينكه مشركان عرب غالبا اعتقاد به معاد مخصوصا به شكلى كه قرآن مى گويد نداشتند با اينحال چگونه قرآن از آنها اعتراف مى خواهد. ديگر اينكه در آيه قبل سخن از اعتراف مشركان بود ولى در اينجا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد، كه تو اعتراف به اين واقعيت كن ! اين تفاوت تعبير براى چيست ؟ اما با توجه به يك نكته جواب هر دو سؤ ال روشن مى شود و آن اينكه : گر چه مشركان به معاد (معاد جسمانى ) عقيده نداشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست بنابراين اعتقاد به مبدء با كمى دقت معاد را اثبات مى كند. و از اينجا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعتراف به اين واقعيت مى كند، زيرا گر چه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدء است ، اما چون آنها توجه به اين ملازمه نداشتند، طرز تعبير عوض شده و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جاى آنها اعتراف مى كند.
بار ديگر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد «به آنها بگو آيا هيچيك از معبودهاى ساختگى شما هدايت به سوى حق مى كنند»؟ (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق ). زيرا معبود بايد رهبر عبادت كنندگان خود باشد، آن هم رهبرى به سوى حق ، در حالى كه معبودهاى مشركان اعم از بتهاى بى جان و جاندار هيچكدام قادر نيستند بدون هدايت الهى كسى را به سوى حق رهنمون گردند، چون هدايت به سوى حق نياز به مقام عصمت و مصونيت از خطا و اشتباه دارد و اين بدون رهبرى و حمايت خداوند ممكن نيست . لذا بلافاصله اضافه مى كند: بگو تنها خداوند هدايت به سوى حق مى كند (قل الله يهدى للحق ). با اين حال «آيا كسى كه هدايت به سوى حق شايسته تر براى پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آنكه هدايتش كنند» (اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع اءمن لا يهدى الا ان يهدى ). و در پايان آيه با بيانى توبيخ آميز و سرزنش بار مى گويد: «شما را چه مى شود؟ چگونه قضاوت مى كنيد»؟ (فما لكم كيف تحكمون ). و در آخرين آيه اشاره به سرچشمه و عامل اصلى انحرافات آنها كرده مى گويد: «اكثر آنها جز از پندار و گمان پيروى نمى كنند، در حالى كه گمان و پندار هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و به حق نمى رساند» (و ما يتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا يغنى من الحق شيئا). سرانجام با لحنى تهديد آميز نسبت به اين گونه افرادى كه تابع هيچ منطق
و حسابى نيستند مى فرمايد: «خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند عالم است » (ان الله عليم بما يفعلون ). در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت : ۱ - در آيات فوق خوانديم كه تنها خدا است كه هدايت به سوى حق مى كند اين انحصار يا به خاطر آن است كه منظور از هدايت تنها ارائه طريق نيست بلكه رساندن به مقصد نيز مى باشد و اين كار تنها بدست پروردگار است ، و يا به اين جهت است كه ارائه طريق و نشان دادن راه نيز در درجه اول كار خدا است ، و غير او يعنى پيامبران و راهنمايان الهى تنها از طريق هدايت او آگاه به راههاى هدايت مى شوند، و با تعليم او عالم مى گردند. ۲ - اينكه در آيات فوق مى خوانيم معبودهاى مشركان نه تنها نمى توانند كسى را هدايت كنند بلكه خودشان نيازمند هدايت الهى هستند، گر چه درباره بتهاى سنگى و چوبى ، صدق نمى كند، زيرا آنها مطلقا عقل و شعورى ندارند، ولى در مورد معبودهاى صاحب شعور مانند فرشتگان و انسانهائى كه معبود واقع شدند كاملا صدق مى كند. اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله مزبور به معنى يك قضيه شرطيه باشد يعنى به فرض كه بتها عقل و شعور هم داشته باشند بدون راهنمائى الهى ، خودشان راه را پيدا نمى كنند، تا چه رسد كه بخواهند راهنماى دگران باشند. و به هر حال آيات فوق به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان ، هدايت آنها به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل و خرد، و دادن درسهاى گوناگون از راه فطرت ، و ارائه آيات و نشانه هايش در جهان آفرينش همچنين از طريق فرستادن پيامبران و كتب آسمانى صورت مى گيرد.
۳ - در آخرين آيه مورد بحث خوانديم كه اكثر بت پرستان و مشركان دنبال گمان و پندار خويشند، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا نفرموده است همه آنها، زيرا مى دانيم تمام بت پرستان در اين پندار باطل شريكند كه بتها را معبودهاى به حق و مالكان نفع و ضرر و شفيعان درگاه خدا مى پندارند، و به همين جهت بعضى ناچار شده اند كه كلمه اكثر را به معنى تمام تفسير كنند و معتقدند كه اين كلمه گاهى به معنى تمام آمده است . ولى اين پاسخ چندان قابل ملاحظه نيست و بهتر اين است كه بگوئيم بت پرستان دو گروهند يك گروه كه اكثريت را تشكيل مى دهند افرادى خرافى و نادان و بيخبرند و تحت تاثير پندارهاى غلطى قرار گرفته و بتها را براى پرستش برگزيده اند، اما گروه ديگرى كه اقليت را تشكيل مى دهند رهبران سياه دل و آگاهى هستند كه با علم و اطلاع از بى اساس بودن بت پرستى براى حفظ منافع خويش ، مردم را به سوى بتها دعوت مى كنند، و به همين دليل خداوند تنها به گروه اول پاسخ مى گويد چرا كه قابل هدايتند و اما گروه دوم را كه آگاهانه اين راه غلط را مى پيمايند مطلقا مورد اعتنا قرار نداده است . ۴ - گروهى از علماى اصول ، آيه فوق و مانند آن را دليل بر آن مى دانند كه ظن و گمان به هيچوجه ، حجت و سند نمى تواند باشد و تنها دلائل قطعى است كه مى تواند مورد اعتماد قرار گيرد. اما گروهى ديگر با توجه به اينكه در ميان دلائل فقهى ، دلائل ظنى فراوان داريم (مانند حجت بودن ظواهر الفاظ و شهادت دو شاهد عادل و يا خبر واحد ثقه و امثال آن ) مى گويند آيه فوق دليل بر اين است كه قاعده اصلى در مساله ظن ، عدم حجيت است ، مگر اينكه با دليل قطعى حجت بودن آن ثابت گردد مانند چند مثال بالا. ولى انصاف اين است كه آيه فوق تنها سخن از پندارهاى بى اساس و گمانهاى
بى پايه و خرافى مانند گمان و پندار بت پرستان مى گويد، و كار به ظن و گمان قابل اعتمادى كه در ميان عقلا موجود است ندارد، بنابراين آيه فوق و آيات مشابه آن در مساله عدم حجيت ظن به هيچوجه قابل استناد نيست (دقت كنيد).
آيه ۳۷-۴۰
آيه و ترجمه
وَ مَا كانَ هَذَا الْقُرْءَانُ أَن يُفْترَى مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَكِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتَبِ لا رَيْب فِيهِ مِن رَّب الْعَلَمِينَ(۳۷) أَمْ يَقُولُونَ افْترَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسورَةٍ مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ استَطعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(۳۸) بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يحِيطوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذَلِك كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظرْ كَيْف كانَ عَقِبَةُ الظلِمِينَ(۳۹) وَ مِنهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنهُم مَّن لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ(۴۰) ترجمه : ۳۷ - شايسته نيست (و امكان نداشت ) كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى ) و تفصيلى است براى آنها، و شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار جهانيان است . ۳۸ - آنها مى گويند، او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده بگو اگر راست مى گوئيد يك سوره همانند آن بياوريد و هر كس را مى توانيد غير از خدا (به يارى ) بطلبيد. ۳۹ - (آنها از روى علم و دانش قرآن را انكار نمى كنند) بلكه آنها چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است اينچنين پيشينيان آنها نيز تكذيب كردند پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود؟! ۴۰ - و بعضى از آنها ايمان به آن مى آورند و بعضى ايمان نمى آورند، و پروردگارت به مفسدان آگاهتر است (و آنها را بهتر مى شناسد).
تفسير : عظمت و حقانيت دعوت قرآن اين آيات به پاسخ قسمت ديگرى از سخنان نارواى مشركان مى پردازد، چرا كه آنها تنها در شناخت مبدء گرفتار انحراف نبودند، بلكه به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز افترا مى زدند، كه قرآن را با فكر خود ساخته و به خدا نسبت داده است ، لذا در آيات گذشته خوانديم كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تقاضا داشتند قرآنى غير از اين قرآن بياورد و يا لااقل آنرا تغيير دهد، اين خود دليل آن است كه قرآن را ساخته فكر او مى پنداشتند! نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «شايسته نيست كه اين قرآن بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شده باشد» (و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله ) جالب اينكه به جاى نفى ساده ، نفى شانيت شده است و مى دانيم اين گونه تعبير از نفى ساده رساتر است ، اين درست به آن مى ماند كه كسى در مقام دفاع از خود بگويد شاءن من نيست كه دروغ بگويم و البته اين تعبير از اينكه بگويد من دروغ نمى گويم بسيار پرمعنى تر و عميق تر مى باشد. سپس به ذكر دليل بر اصالت قرآن و وحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: «ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند» (و لكن تصديق الذى بين يديه ). يعنى تمام بشارات و نشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن و آورنده قرآن كاملا منطبق است و اين خود ثابت مى كند كه تهمت و افترا بر خدا نيست و واقعيت دارد، اصولا خود قرآن از باب «آفتاب آمد دليل آفتاب » شاهد صدق محتواى خويش است .
و از اينجا روشن مى شود كسانى كه اين گونه آيات قرآن را دليل بر عدم تحريف تورات و انجيل گرفته اند در اشتباهند زيرا قرآن مندرجات اين كتب را كه در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصديق نمى كند بلكه نشانه هائى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قرآن در اين كتب بوده مورد تاءييد قرار داده است (دقت كنيد) در اين زمينه توضيحات بيشترى در جلد اول تفسير نمونه ذيل آيه ۴۱ سوره بقره بيان گرديد. سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى گويد: «در اين قرآن شرح كتب اصيل انبياء پيشين و بيان احكام اساسى و عقائد اصولى آنها است و به همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است » (و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ). و به تعبير ديگر هيچگونه تضادى با برنامه انبيا گذشته ندارد، بلكه تكامل آن تعليمات و برنامه ها در آن ديده مى شود، و اگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف و مباين آنها بود. و از اينجا مى دانيم كه در اصول مسائل چه در عقائد دينى و چه در برنامه هاى اجتماعى ، و حفظ حقوق ، و مبارزه با جهل ، و دعوت به حق و عدالت و همچنين زنده كردن ارزشهاى اخلاقى و مانند اينها هيچگونه اختلافى در ميان كتب آسمانى نيست جز اينكه هر كتابى كه بعدا نازل شده ، در سطحى بالاتر و كاملتر بوده ، همچون سطوح مختلف تعليمات در دبستان و دبيرستان و دانشگاه ، تا به كتاب نهائى كه مخصوص دوران پايان تحصيل دينى امتها است يعنى قرآن رسيده است . شك نيست كه در جزئيات احكام و شاخ و برگها تفاوت در ميان اديان و مذاهب آسمانى وجود دارد ولى سخن از اصول اساسى آنها است كه همه جا هماهنگ است .
در آيه بعد دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى گويد: ((آنها مى گويند اين قرآن را پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به دروغ به خدا نسبت داده ، به آنها بگو اگر راست مى گوئيد شما هم مثل يك سوره از آنرا بياوريد، و از هر كس مى توانيد غير از خدا براى همكارى دعوت كنيد)) (ولى هرگز توانائى بر اين كار را نخواهيد داشت ، به همين دليل ثابت مى شود كه اين وحى آسمانى است ) (ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين ). اين آيه از جمله آياتى است كه با صراحت اعجاز قرآن را بيان مى كند نه تنها همه قرآن را بلكه حتى اعجاز يك سوره را، و از همه جهانيان بدون استثناء دعوت مى كند كه اگر معتقديد اين آيات از طرف خدا نيست همانند آن و يا لااقل همانند يك سوره آنرا بياوريد. و همانگونه كه در جلد اول در ذيل آيه ۲۳ سوره بقره بيان كرديم ، در آيات قرآن گاهى «تحدى » يعنى دعوت به مبارزه نسبت به مجموع قرآن و گاهى به ده سوره و گاهى به يك سوره شده است و اين نشان مى دهد كه جزء و كل قرآن همه اعجاز است . و از آنجا كه سوره معينى ذكر نشده هر سوره از قرآن را نيز شامل مى شود البته شك نيست كه اعجاز قرآن منحصر به جنبه فصاحت و بلاغت و شيرينى بيان و رسائى تعبيرات - آنچنان كه گروهى از قدماى مفسرين فكر كرده اند - نيست ، بلكه علاوه بر اينها از نظر بيان معارف دينى ، و علومى كه تا آن روز شناخته نشده بود، و بيان احكام و قوانين ، و ذكر تواريخ پيشين پيراسته از هر گونه خطا و خرافات ، و عدم وجود تضاد و اختلاف در آن ، نيز جنبه اعجاز دارد.
جلوه تازه اى از اعجاز قرآن جالب اينكه با گذشت زمان جلوه هاى تازه اى از اعجاز قرآن آشكار مى شود كه در گذشته مورد توجه قرار نمى گرفت ، از جمله محاسبات فراوانى است كه روى كلمات آيات قرآن با مغزهاى الكترونيكى انجام شده ويژگيهاى تازه اى براى كلمات و جمله بنديهاى قرآن و رابطه آن با زمان نزول هر سوره ثابت كرده است و آنچه ذيلا مى خوانيد نمونه اى از آن است : پژوهشهاى برخى از دانشمندان محقق امروز، به كشف روابط پيچيده و فورمولهاى محاسباتى بسيار دقيق منجر شده است كه حيرت انگيز است با يقين به اين امر كه چنين نظم علمى در ساختمان قرآن است ، از طريق بررسيهاى آمارى و به زبان رياضى به كشف قواعد دقيق و فورمولهاى رياضى و منحنيهاى كامل و سالمى توفيق يافته است كه از نظر اهميت و شناخت ، كشف نيوتن را در جاذبه ، تداعى مى كند. يك قرآن شناس بزرگ نقطه شروع كارش اين مساله ساده است كه آيات نازل شده در مكه كوتاه است و آيات نازل شده در مدينه ، بلند اين يك مساله طبيعى است هر نويسنده يا سخنران ورزيده ، طول جملات و آهنگ كلمات سخنش را بر حسب موضوع سخن تغيير مى دهد: مسائل توصيفى ، جملات كوتاه و مسائل تحليلى و استدلالى ، بلند، آنجا كه سخن ، تحريكى و انتقادى و يا بيان اصول كلى اعتقادى است لحن شعارى مى شود، و عبارات كوتاه و آنجا كه شروع داستان است و بيان كلام در نتيجه گيريهاى اخلاقى و... لحن ، آرام و عبارات طولانى و آهنگ نرم . مسائل طرح شده در مكه از نوع اول است و مسائل طرح شده در مدينه ، از نوع دوم ، چه در مكه آغاز يك نهضت است و بيان اصول كلى اعتقادى و انتقادى ، و در مدينه يك جامعه و مسائل حقوقى و اخلاقى و قصه هاى تاريخى و نتيجه گيريهاى
فكرى و علمى . اما قرآن يك سخن گفتن طبيعى است و ناچار تابع سبك زيبا و بليغ سخن گفتن بشر، و در نتيجه رعايت كوتاهى و بلندى آيات نيز به تناسب مفاهيم . اما اگر قبول كنيم كه اين كلام در عين حال كه يك كتاب است يك طبيعت نيز هست ، بايد اين كوتاهى و بلندى بى حساب نباشد و طبق يك قاعده دقيق علمى از آيات كوتاه آغاز كند و يكنواخت و تصاعدى رو به آيات بلند رود، بر اين اساس بايد طول هر آيه اى كوتاهتر از آيه نازل شده سال بعد و بلندتر از آيه نازل شده سال پيش باشد، و اندازه اين طولانى شدن اندازههاى دقيق و حساب شده باشد، بنابراين در طول ۲۳ سال كه وحى نازل مى شده است ، بايد ۲۳ طول معدل در آيات داشته باشيم ! بر اين قاعده مى توانيم ۲۳ ستون داشته باشيم كه همه آيات بر حسب طول در اين ستونها تقسيم بندى شود، حال از كجا مى توانيم بفهميم كه اين تقسيم بنديها درست است ؟ مى دانيم كه شان نزول بعضى از آيات قرآن معلوم است برخى را روايات تاريخى معين كرده و صريحا گفته كه در چه سال نازل شده است ، و برخى را از روى مفاهيم آن مى توان تعيين كرد: مثلا آياتى كه احكامى چون تغيير قبله ، حرمت شراب ، وضع حجاب ، زكوة و خمس را بيان مى كند و آياتى كه از هجرت سخن مى گويند سال تعيين اين احكام معلوم است . با شگفتى فوق العاده مى بينيم كه اين آيات - كه سال نزولشان معلوم است - درست در همان ستونهايى قرار مى گيرند كه در اين جدول از نظر معدل طول آيات ويژه هر سال فرض شده اند! (دقت كنيد). آنچه جالب تر است پيدا شدن دو سه مورد استثنائى است . به اين معنى كه سوره «مائده » آخرين سوره بزرگ نازل شده است ، در حالى كه چند آيه از آن طبق فرمول ، بايد در سالهاى اوليه نازل شده باشد. پس از تحقيق در متون تفاسير و
روايات اسلامى ، اقوال مفسران معتبرى را مى يابيم كه گفته اند اين چند آيه در اوايل نازل شده ، اما از نظر تدوين به دستور پيامبر در سوره «مائده » جاى داده شده است به اين طريق مى توان سال نزول هر آيه را از روى اين ملاك رياضى تعيين كرد و قرآن را بر حسب سال نزول نيز تدوين نمود! چه سخنورى است در عالم كه بتوان از روى طول عبارت ، سال اداى هر جمله اش را معين كرد؟ بخصوص كه اين متن كتابى نباشد كه مثل يك اثر علمى يا ادبى نويسنده اش نشسته باشد و آن را در يك مدت معين ، و پيوسته ، نوشته ، و بر زبانش رفته و بويژه كتابى نباشد كه نويسنده اش در يك موضوع - يا حتى زمينه تعيين شدهاى - تاءليف كرده باشد، بلكه مسائل گوناگونى است كه به تدريج بر حسب نياز جامعه و در پاسخ به سؤ الاتى كه عنوان مى شود، حوادث يا مسائلى كه در مسير مبارزه طولانى مطرح مى شود، به وسيله رهبر بيان و سپس جمع آورى و تنظيم شده است . بلكه به گفته بعضى از مفسران ، آهنگ مخصوص لغات و كلمات قرآن نيز در نوع خود معجزآسا است . شواهد گوناگون جالبى براى اين موضوع ذكر كرده اند از جمله جريان زير است كه براى سيد قطب مفسر معروف واقع شده : او در ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد: من از حوادثى كه براى ديگران واقع شده سخنى نمى گويم ، تنها حادثه اى را بيان مى كنم كه براى خود من واقع شد و شش نفر ناظر آن بودند (خودم و پنج نفر ديگر). ما شش نفر از مسلمانان بوديم كه با يك كشتى مصرى ، اقيانوس اطلس را به
سوى نيويورك مى پيموديم ، مسافران كشتى ۱۲۰ مرد و زن بود، و كسى در ميان مسافران جز ما مسلمان نبود، روز جمعه به اين فكر افتاديم كه نماز جمعه را در قلب اقيانوس و بر روى كشتى انجام دهيم ، و ما علاوه بر اقامه فريضه مذهبى مايل بوديم يك حماسه اسلامى در مقابل يك مبشر مسيحى كه در داخل كشتى نيز دست از برنامه تبليغاتى خود بر نمى داشت ، بيافرينيم ، بخصوص كه او حتى مايل بود ما را هم به مسيحيت تبليغ كند!. ناخداى كشتى كه يك نفر انگليسى بود موافقت كرد كه ما نماز جماعت را در صفحه كشتى تشكيل دهيم ، و به كاركنان كشتى نيز كه همه از مسلمانان آفريقا بودند نيز اجازه داده شد كه با ما نماز بخوانند، و آنها از اين جريان بسيار خوشحال شدند زيرا اين نخستين بارى بود كه نماز جمعه بر روى كشتى انجام مى گرفت ! من (سيد قطب ) به خواندن خطبه نماز جمعه و امامت پرداختم و جالب اينكه مسافران غير مسلمان اطراف ما حلقه زده بودند و با دقت مراقب انجام اين فريضه اسلامى بودند. پس از پايان نماز گروه زيادى از آنها نزد ما آمدند و اين موفقيت را به ما تبريك گفتند، ولى در ميان اين گروه خانمى بود كه بعدا فهميديم يك زن مسيحى يوگسلاوى است كه از جهنم تيتو و كمونيسم او، فرار كرده است !. او فوق العاده تحت تاثير نماز ما قرار گرفته بود به حدى كه اشك از چشمانش سرازير بود و قادر به كنترل خويشتن نبود. او به زبان انگليسى ساده و آميخته با تاثر شديد و خضوع و خشوع خاصى سخن مى گفت ، و از جمله سخنانش اين بود، بگوئيد ببينم كشيش شما با چه لغتى سخن مى گفت (او فكر ميكرد كه حتما بايد كشيش يا يك مرد روحانى اقامه نماز كند آنچنانكه در نزد مسيحيان است ، ولى ما بزودى به او حالى كرديم كه اين برنامه
اسلامى را هر مسلمان با ايمانى مى تواند انجام دهد) و سرانجام به او گفتيم كه ما با لغت عربى صحبت مى كرديم . ولى او گفت من هر چند يك كلمه از مطالب شما را نفهميدم اما بوضوح ديدم كه اين كلمات آهنگ عجيبى داشت اما از اين مهمتر مطلبى كه نظر مرا فوق العاده بخود جلب كرد اين بود كه در لابلاى خطبه امام شما جمله هائى وجود داشت كه از بقيه ممتاز بود، آنها داراى آهنگ فوق العاده مؤ ثر و عميقى بودند آنچنان كه لرزه بر اندام من مى انداخت يقينا اين جمله ها مطالب ديگرى بودند، فكر مى كنم امام شما به هنگامى كه اين جمله ها را ادا مى كرد مملو از روح القدس شده بود! ما كمى فكر كرديم و متوجه شديم اين جمله ها همان آياتى از قرآن بود كه من در اثناء خطبه و در نماز آنها را مى خواندم ، اين موضوع ما را تكان داد و متوجه اين نكته ساخت كه آهنگ مخصوص قرآن آنچنان مؤ ثر است كه حتى بانوئى را كه يك كلمه مفهوم آنرا نمى فهمد تحت تاثير شديد خود قرار مى دهد در آيه بعد اشاره به يكى از علل اساسى مخالفتهاى مشركان كرده ، مى گويد: آنها قرآن را به خاطر اشكالات و ايرادهائى انكار نمى كردند «بلكه تكذيب و انكارشان به خاطر اين بود كه از محتواى آن آگاهى نداشتند» (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ). در واقع عامل انكار عدم آگاهى و جهل آنها بود. اما اينكه منظور از اين جمله جهل درباره چه امورى بوده است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند كه تمام آنها مى تواند در آيه منظور بوده باشد از جمله : جهل به معارف دينى و مبدء و معاد، همانگونه كه قرآن از قول مشركان در مورد معبود حقيقى (الله ) نقل مى كند كه مى گفتند: اء جعل الالهة الها واحدا
ان هذا لشى ء عجاب : «آيا خدايان ما را تبديل به يك معبود كرده است اين چيز عجيبى است » (سوره ص آيه ۵) و يا در مورد معاد مى گفتند: ائذا كنا عظاما و رفاتا ءانا لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : «آيا هنگامى كه ما تبديل به استخوان پوسيده شديم بار ديگر به زندگى باز مى گرديم ، گوينده اين سخن به خدا تهمت زده ، يا مجنون است » (سجده - ۱۰). در حقيقت آنها هيچگونه دليلى بر نفى مبدء و معاد نداشتند و تنها جهل و بيخبرى ناشى از خرافات و عادت به مذهب نياكان سد راهشان بود. و يا جهل به اسرار احكام . جهل به مفهوم بعضى از آيات متشابه . جهل به مفهوم حروف مقطعه . و جهل به درسهاى عبرت انگيزى كه هدف نهائى ذكر تاريخ پيشينيان بوده است . مجموع اين جهالتها و بيخبريها، آنها را وادار به انكار و تكذيب مى كرد. در حالى كه هنوز تاءويل و تفسير و واقعيت مسائل مجهول براى آنها روشن نشده بود)) (و لما ياتهم تاويله ). «تاءويل » در اصل لغت به معنى بازگشت دادن چيزى است ، و بنابراين هر كار يا سخنى به هدف نهائى برسد، مى گوئيم تاءويل آن آمده است ، به همين دليل بيان هدف اصلى يك اقدام ، و يا تفسير واقعى يك سخن ، و يا تفسير و نتيجه و پايان يك خواب ، و يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب ، همه اينها تاويل ناميده مى شود (در اين باره در جلد دوم صفحه ۳۲۴ به طور مشروح سخن گفته ايم ). قرآن سپس اضافه مى كند كه اين روش نادرست ، منحصر به مشركان عصر جاهليت نيست بلكه اقوام گمراه گذشته نيز به همين گرفتارى مبتلا بودند، آنها نيز بدون اينكه تحقيق در شناخت واقعيتها بكنند و يا انتظار براى تحقق
آنها بكشند، حقايق را انكار و تكذيب مى كردند)) (كذلك كذب الذين من قبلهم ). در آيات ۱۱۳ و ۱۱۸ سوره بقره نيز اشاره به وضع امتهاى گذشته ، از اين نظر، آمده است . در واقع همه آنها عذرشان ، جهلشان بود و بدبختيشان در عدم تحقيق و عدم جستجو و شناخت واقعيتها بود، در حالى كه عقل و منطق حكم مى كند كه انسان چيزى را كه نمى داند هرگز انكار نكند، بلكه به جستجو و تحقيق بپردازد. و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مى گويد «بنگر عاقبت كار اين ستمكاران به كجا كشيد» (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ) يعنى اينها نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد. در آخرين آيه مورد بحث اشاره به دو گروه عظيم مشركان كرده و مى گويد: اينها همگى به اين حال باقى نمى مانند بلكه «گروهى از آنان كه روح حق طلبى در وجودشان نمرده است سرانجام به اين قرآن ايمان مى آورند، در حالى كه گروهى ديگر همچنان در جهل و لجاجت پافشارى كرده و ايمان نخواهند آورد» (و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به ). روشن است كه اين گروه دوم ، افراد فاسد و مفسدى هستند و به همين دليل در پايان آيه مى فرمايد: «پروردگار تو مفسدان را بهتر مى شناسد» (و ربك اعلم بالمفسدين ). اشاره به اينكه افرادى كه زير بار حق نمى روند، افرادى هستند كه شيرازه اجتماع را از هم گسيخته و در فاسد كردن نظام جامعه نقش مؤ ثرى دارند.
جهل و انكار همانگونه كه از آيات فوق استفاده مى شود، اصولا قسمت مهمى از مخالفتها و دشمنيها و ستيز با حق ، از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و به همين دليل گفته اند: سرانجام جهل كفر است ! نخستين وظيفه اى كه هر انسان حق طلبى دارد اين است كه در مقابل آنچه نمى داند سكوت و انتظار اختيار كند و به جستجو برخيزد و تمام جوانب مطلبى را كه نمى داند بررسى كند و تا دليل قاطعى بر نفى پيدا نكند به سراغ نفى نرود، همانگونه كه بدون دليل قاطع زير بار اثبات نبايد برود. مرحوم «طبرسى » در «مجمع البيان » حديث جالبى را از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه نقل كرده كه فرمود: ((خداوند با دو آيه از قرآن ، دو درس مهم به اين امت داده است ، نخست اينكه جز آنچه مى دانند نگويند، و ديگر اينكه آنچه را نمى دانند انكار نكنند، سپس دو آيه زير را تلاوت فرمود اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لا يقولوا على الله الا الحق (آيا خداوند پيمان كتاب آسمانى را از آنها نگرفته است كه جز حق در مورد خداوند نگويند) بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه (مشركان چيزهائى را انكار كردند كه از آن آگاهى نداشتند، در حالى كه جهل دليل بر انكار نيست ).