تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۲
از اين هم كه بگذريم آيات مورد بحث شروع كرده به پاسخگويى او از راه احتجاج و استدلال ، و حال آنكه جواب استهزاء را با استدلال نمى دهند، استدلال در جايى است كه طرف نظريه اى جدى داشته باشد، و گرنه استدلال هم صورت شوخى و استهزاء به خود مى گيرد، بنابراين بايد گفت كه : روايات هر چه هم صريحند در اينكه اين جمله به عنوان سخريه صادر شده با آيه شريفه انطباق ندارد.
حال اگر كسى روايت را بر وجه بعيدى حمل كند، و بگويد: عاص بن وائل منظورش مسخره كردن نبوده ، بلكه منظورش اين بوده كه پاسخى دندان شكن به طلبكار خود دهد، و از پرداختن دين راحت شود، بدون اينكه خودش به مساءله معاد اعتقادى داشته باشد، در آن صورت ديگر چه معنا داشت اسم فرزند را هم ببرد و بگويد: بزودى صاحب مال و فرزند مى شوم ، كافى بود تنها بگويد در آنجا صاحب مال و ثروت مى شوم . نقطه ضعف ديگرى كه در اين روايات است اين است كه در بعضى از آنها آمده كه شما مسلمانان معتقديد كه بعد از مرگ به مال و فرزند بر مى گرديد، و حال آنكه هيچ سابقه اى از مسلمانان صدر اسلام در دست نيست كه چنين حرفى در بين آنان شايع شده باشد كه در بهشت هم توالد و تناسل هست ، و يا در قرآن به آن اشاره شده باشد.
اشكال و نقطه ضعف سومى كه در روايات است اين است كه اگر شاءن نزول آيه آن باشد كه روايات مى گويند هيچ وجهى براى قسم و تاءكيد نيست ، كه بگويد ((لاوتين (( چون در الزام خباب بن ارت احتياجى به اين تاءكيد نيست .
نقطه ضعف چهارم اينكه اگر شاءن نزول آيه آن بود، جا داشت بگويد: به زودى در بهشت يا در آخرت صاحب اموال و فرزندان مى شوم تا خباب منظورش را بفهمد و به اشتباه نيفتد، ولى آيه شريفه مطلق آمده . نقطه ضعف پنجم اين است كه جواب چنين پاسخى اين است كه بفرمايد: ((كلا سنكتب ما يقول و نمد له من العذاب مدا...((، نه اينكه بفرمايد: ((اطلع الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا(( زيرا اين جواب به هيچ وجه جواب او نيست ، چون عاص بن وائل كه مى خواسته خباب را الزام كند، الزام كردنش متوقف بر علم به درستى و راستى عقيده خباب نبود، بلكه غالبا با علم به دروغ هم جمع مى شود، بله توقف بر علم و اعتقاد خصم (خباب ) به آن عقيده و يا به لوازم آن هست ، و با اين حال چطور قرآن كريم در پاسخ او مى فرمايد: مگر او از غيب خبر دارد يا با رحمان عهدى بسته است ؟(( اين را هم بايد دانست كه در ذيل جمله ((و الباقيات الصالحات ...(( اخبارى از رسول خدا و ائمه اهل بيت (عليهم افضل الصلاه ) وارد شده كه ما آنها را در جلد سيزدهم اين كتاب در يك بحث روايتى در ذيل آيه ۴۶ از سوره كهف نقل كرديم .
آيات ۸۱ - ۹۶ سوره مريم
وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لِّيَكُونُوا لهَُمْ عِزًّا(۸۱) َكلا سيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِداًّ(۸۲) أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسلْنَا الشيَطِينَ عَلى الْكَفِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا(۸۳) فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا(۸۴) يَوْمَ نحْشرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَنِ وَفْداً(۸۵) وَ نَسوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً(۸۶) لا يَمْلِكُونَ الشفَعَةَ إِلا مَنِ اتخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً(۸۷) وَ قَالُوا اتخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً(۸۸) لَّقَدْ جِئْتُمْ شيْئاً إِدًّا(۸۹) تَكادُ السمَوَت يَتَفَطرْنَ مِنْهُ وَ تَنشقُّ الاَرْض وَ تخِرُّ الجِْبَالُ هَداًّ(۹۰) أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً(۹۱) وَ مَا يَنبَغِى لِلرَّحْمَنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً(۹۲) إِن كلُّ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِلا ءَاتى الرَّحْمَنِ عَبْداً(۹۳) لَّقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا(۹۴) وَ كلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَرْداً(۹۵) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ سيَجْعَلُ لهَُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا(۹۶) ترجمه آيات و غير از خدا خدايانى گرفته اند كه مايه عزتشان شود(۸۱) هرگز (چنين نيست اين خدايان ) از عبادت ايشان بيزارى خواهند جست ، و مخالف آنان خواهند شد (۸۲) مگر نديدى كه ما شيطانها را به سوى كافران فرستاديم تا به سختى تحريكشان كنند (۸۳) تو درباره ايشان عجله مكن كه ما براى آنان روز شمارى مى كنيم ، شمار كردنى دقيق (۸۴)
روزى كه پرهيزكاران را محشور كنيم كه به پيشگاه خداى رحمان وارد شوند (۸۵) و گنه كاران را تشنه به سوى جهنم برانيم (۸۶) شفاعتى ندارند مگر اينكه از خداى رحمان پيمانى گرفته باشند (۸۷) گويند خدا فرزندى (براى خود) برگزيده است (۸۸) حقا چيزى زشت و بد آورده ايد (۸۹) چيزى كه نزديك است آسمانها از هول آن متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوهها در هم شكسته ، فرو افتد (۹۰) از آن رو كه براى خداى رحمان فرزندى ادعاء كرده اند (۹۱) سزاوار نيست كه خداى رحمان فرزندى برگزيند (۹۲) در آسمان ها و زمين هيچ كس نيست مگر آنكه با بندگى به سوى خدا آمدنى است (۹۳) خدا همه را احصاء كرده و شمارشان كرده است ، آنهم شماره كردنى كامل (۹۴) و همگيشان روز قيامت تنها به پيشگاه خدا وارد شوند (۹۵) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند خداى رحمان براى آنها محبتى قرار خواهد داد (۹۶) بيان آيات اين آيات ، فصل سوم از اعتقادات كفار را نقل مى كند، و آن عبارت است از شرك به خدا با برگزيدن خدايانى ديگر، و اينكه گفته اند: ((خدا فرزند گرفته (( و پاسخ از آنها. معناى اينكه فرمود: ((مشركين جز خداى آلهه اى گرفتند تا براى آنان عزت باشند(( وَ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لِّيَكُونُوا لهَُمْ عِزًّا منظور از اين آلهه ، ملائكه و جن و مقدسين از انسان ها و جباران از ملوك است ، چون بيشتر مشركين براى ملوك قداستى آسمانى قائل بودند. و معناى اينكه فرمود تا عزت آنان باشند، اين است كه تا شفيع آنان باشند وبه درگاه خدا نزديكشان كنند، و در نتيجه به عزت دنيا برسند، و اين عزت ايشان را به سوى خيرات كشانده و از شر دور بدارد. و بعضى از مفسرين كه منظور از عزت را شفاعت در آخرت براى ايشان دانسته ، از اين مطلب غفلت كرده كه مشركين قائل به قيامت و زندگى ديگر نبودند.
كلا سيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِداًّ مقصود آيه : ((كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا(( كلمه ((ضد(( به حسب لغت به معناى منافى اى است كه با هيچ چيز جمع نشود، و از اخفش هم نقل شده كه ضد، هم به واحد اطلاق مى شود و هم به جمع ، مانند ((رسول (( و ((عدو(( ولى بعضى از علماى لغت آن را رد كرده اند، و اطلاق ضد در آيه بر جمع آلهه را با اينكه كلمه ضد مفرد است ، چنين توجيه كرده كه : چون آلهه همگى متفقند در دشمنى با اين مشركين ، و دشمنى با عبادتشان ، پس در نتيجه حكم يك فرد واحد را دارند، و به همين جهت صحيح است مفرد بر آنان اطلاق شود. از ظاهر سياق بر مى آيد كه دو ضمير ((سيكفرون (( و ((يكونون (( به آلهه بر مى گردد، و دو ضمير ((بعبادتهم (( و ((عليهم (( به مشركين كه آن آلهه را براى خود اتخاذ كردند، و معناى آيه چنين است : به زودى آلهه به عبادت اين مشركين كفر مى ورزند، و همين آلهه ضد و بر عليه ايشان مى شوند، نه طرفدارشان ، بلكه به دشمنيشان برمى خيزند، و اگر آنطور كه مشركين خيال مى كردند مايه عزت آنها خواهند شد، بايد هميشه مايه عزتشان باشند، ولى نيستند، نظير اين بيان در آيه ((و اذا راى الذين اشركوا شركائهم ، قالوا ربناه ولاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك ، فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون (( آمده ، و از آن روشن تر در آيه ((و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير، ان تدعوهم لا ى سمعوا دعاءكم ، و لو سمعوا ما استجابوا لكم ، و يوم القيمه يكفرون بشرككم (( آمده است . و چه بسا بعضى از مفسرين عكس اين معنا را احتمال داده باشند، و ضمير ((هم (( رابه آلهه برگردانده باشند، كه بنا بر آن معناى آيه اين مى شود: به زودى مشركين به پرستش آلهه كفر مى ورزند، و ضد آنها مى شوند، همچنانكه نظير اين معنا در آيه ((ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما كنا مشركين (( آمده است .
ولى ظاهر سياق ، اين معنا را بعيد مى دارد، براى اينكه از ظاهر سياق بر مى آيد كه كلمه ((ضدا(( كه در مقابل كلمه ((عزا(( قرار گرفته ، وصف آلهه باشد، نه مشركين ، و لازمه اين آن است كه آلهه كه ضد مشركين مى شوند عبادت مشركين را كافر گردند، ترتيبى كه در ضمائر آيه است اين معنا را مى رساند، نه عكس آن را. علاوه بر اين اگر عكس بود بايد مى فرمود ((سيكفرون بهم - به زودى به آنها كافر مى شوند(( نه اينكه بفرمايد ((سيكفرون بعبادتهم (( چونكه آلهه مشركين را عبادت نكردند تا مشركين به عبادت آنها كافر گردند. و منظور از كفر آلهه در روز قيامت نسبت به عبادت مشركين ، و ضد ايشان شدن ، اين است كه آن روز حقيقت امر بر مشركين ظاهر مى گردد، چون شاءن قيامت همين است كه حقايق در آن روز روشن شود، نه اينكه حقايق آن روز موجود شوند، و اگر اين حقايق آن روز موجود شوند، يعنى در دنيا آلهه نسبت به عبادت مشركين كافر نبوده باشند، و آن روز كافر شوند، استدلال آيه تمام نمى شود (دقت فرمائيد) و بنابراين معنا، جمله ((الم تر(( به خوبى مترتب مى شود بر جمله ((كلا سيكفرون ....(( أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسلْنَا الشيَطِينَ عَلى الْكَفِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا كلمه ((از(( و كلمه ((هز(( به يك معنا است ، و آن عبارت است از تكان دادن به شدت ، و مراد اين است كه شيطانها كفار را با شدت به سوى شر و فساد تكان مى دهند، تحريك مى كنند، و به پيروى باطل تشويق نموده و به وسيله تزلزل از فضيلت استقامت و ثبات بر حق گمراهشان مى سازند. و اگر در آيه شريفه ارسال شيطانها را به خدا نسبت داده ، از آنجايى كه از باب مجازات است هيچ عيبى ندارد، چون مشركين به حق كفر ورزيدند، و خدا هم از در مجازات شيطانها را فرستاد تا كفر و گمراهيشان را زيادتر كنند، شاهد اين معنا هم جمله ((على الكافرين (( است ، زيرا اگر از باب مجازات نبود، و فرستادن شيطانها به منظور گمراهى ابتدايى آنها بود، مى فرمود ((عليهم (( نه اينكه به جاى ضمير اسم ظاهر ((كافرين (( را بياورد. اين آيه شريفه به خاطر اينكه جمله ((الم تر(( در صدر آن آمده ، و معناى استشهاد را افاده مى كند، در مقام تاءييد مطلب آيه قبلى است كه مى فرمايد: آلهه كفار ضد ايشان مى شوند، نه عزت آنان ، چون تحريك شيطانها، مشركين را به سوى شر و فساد و پيروى باطل ،
دشمنى و ضديت است ، و همين شياطين از جمله همان آلهه جنى ايشانند كه مايه عزت خود مى پنداشتند، و اگر اين آلهه ضد مشركين نبودند به چيزى كه هلاكت و شقاوتشان در آن است دعوتشان نمى كردند. پس آيه شريفه به منزله اين است كه گفته شود: اين آلهه كه مشركين آنها را مايه عزت خود مى پنداشتند، ضد مشركين هستند، به دليل اينكه شيطانها كه يك دسته از آلهه ايشانند ايشان را با تكان هر چه شديدتر به سوى چيزى تحريك مى كنند كه هلاكت و شقاوتشان در آن است ، و تازه همين شيطانها هم سر خود نيستند، بلكه هر چه مى كنند به اذن خدا مى كنند، (و اين اذن همان است كه در آيه از آن به ارسال تعبير شده ) بنابراين اتصال اين آيه به ما قبل خود خيلى روشن است . ولى صاحب تفسير روح المعانى اين آيه را مترتب بر مجموع آيات قبل ، يعنى از آيه ((و يقول الانسان (( تا جمله ((و يكونون عليهم ضدا(( دانسته ، و در توجيه كيفيت اتصال آن به ما قبل طول و تفصيل داده و حرفهايى زده است كه هيچ فايده اى در آن نيست ، و با اين نظريه خود، سياق آيات و اتصال ما بعد آيه مورد بحث را به ما قبل به كلى بر هم زده است . فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا
مراد از اينكه فرمود ما نفس ها يا روزهاى زندگى آنان را مى شماريم اين است كه اعمال آنان شمرده و ضبط مى شود
كلمه ((عد(( به معناى شمردن است ، و چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند و نابود مى كند، به اين عنايت ، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم ، گويا نفس هاى عمر ايشان را در نزد خود ذخيره كرده ، و دانه دانه مى فرستد تا تمام شود، و آن روزى است كه وعده عذابشان داده است . و چون مدت بقاى آدمى ، مدت آزمايش و امتحان او است ، همچنانكه آيه ((انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا(( اشاره به آن دارد، در نتيجه شمردن عمر در حقيقت شمردن اعمالى است كه در نامه عمر نوشته مى شود، تا بدان وسيله بنيه زندگى جاودانه آخرت تمام شود، و در آن آنچه مايه سعادت زندگى او در آنجا است ، تا دانه آخر شمرده مى شود، كه چه نعمتهائى دارد، و چه نقمتهائى ، و همانطور كه ماندن جنين در رحم مادر، باعث تماميت خلقت جسم او مى شود، ماندن آدمى هم در دنيا براى همين است كه
خلقت جانش پخته و تكميل گردد و خدا آنچه از عطايا برايش تقدير نموده برايش تا به آخر بشمارد. و بنابراين جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى مرگ كسى را طلب كند و در آن استعجال نمايد چه انسان كافر فاجر، و چه مؤ من صالح ، براى اينكه مدت بقاى اولى در دنيا همان مدت شمردن گناهان او است ، تا در برابرش كيفر شود، و مدت بقاى دومى مدت شمردن حسنات او است ، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد، و اين آيه شمردن را مقيد به هيچ قيدى نكرده ، ولى از ظاهرش در بدو نظر چنين فهميده مى شود كه مقصود شمردن نفس ها، يا ايام زندگى است . و به هر حال چه آن باشد، چه اين ، و چه اعمال ، جمله ((فلا تعجل عليهم تفريع (( و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است ، و جمله ((انما نعد(( تعليل آن است ، و در حقيقت علت تاءخير را بيان مى كند، و خلاصه معناى آيه اين است كه : از آنجايى كه اين كفار از گرفتن بتها به عنوان خدا هيچ سودى نمى برند، هم خودشان ، و هم خدايانشان ، به سوى ما بر مى گردند، و به هيچ وجه از تحت سلطنت ما بيرون نمى شوند، و حتى مسيرشان در دو راه خير و شر جز به اذن ما نيست ، پس تو چرا اينقدر عجله دارى من آنها را بگيرم ، و يا كارشان را يكسره كنم ؟ تو اينقدر كم حوصله و ناراحت مباش ، اگر من تاءخير مى اندازم براى اين است كه نفسها و اعمالشان را بشمارم . يَوْمَ نحْشرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَنِ وَفْداً كلمه ((وفد(( به معناى قومى است كه به منظور زيارت و ديدار كسى و يا گرفتن حاجتى و امثال آنها بر او وارد شوند، و اين قوم وقتى به نام وفد ناميده مى شوند كه سواره بيايند، كلمه وفد جمع و مفرد آن وافد است . و چه بسا از اينكه جمله ((الى الرحمن (( در مقابل ((الى جهنم (( در آيه بعدى قرار گرفته ، فهميده شود كه مقصود از وفد به رحمان ، محشور شدن به بهشت است ، و اگر حشر به بهشت را حشر به رحمان خوانده ، بدين جهت است كه بهشت مقام قرب خداى تعالى است ، پس حشر به بهشت حشر به خدا است ، و معناى آيه روشن است . وَ نَسوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً كلمه ((ورد(( به لب تشنه تفسير شده ، و گويا از ورود به آب ، يعنى قصد آن كردن و از آن نوشيدن گرفته شده ، چون معمولا كسى به قصد آب نمى رود مگر آنكه تشنه باشد، به همين مناسبت اين كلمه كنايه از عطش شده ، و در اينكه سوق به جهنم را مقيد به مجرمين كرد،
اشعار است به اينكه علت سوقشان همان جرمشان است ، نظير اين تعليق ، تعليقى است كه در آيه قبل در حشر به رحمان شده ، تا بفهماند علت حشر به رحمان تقواى متقين است ، و معناى آيه روشن است . لا يَمْلِكُونَ الشفَعَةَ إِلا مَنِ اتخَذَ عِندَ الرَّحْمَنِ عَهْداً اين جمله پاسخ دوم از آلهه گرفتن مشركين به منظور شفاعت است ، و حاصلش اين است كه اينطور نيست كه هر كه را انسان دوست بدارد شفاعتش كند، و به همين منظور او را آلهه خود بگيرد، او هم شفيع او بشود، بلكه هر كه شفاعت مى كند، قبلا با خدا عهدى دارد، و اين عهد را جز عده اى از مقربين درگاه خدا كسى مالك نيست ، همچنانكه فرمود: ((و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الامن شهد بالحق و هم يعلمون (( بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه شريفه اين است كه بفرمايد: كسانى مالك شفاعتند كه نزد خدا عهدى داشته باشند، و آن عهد ايمان به خدا و تصديق به نبوت است . بعضى ديگر گفته اند: منظور از عهد همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخبار بر مى آيد به امثال انبياء و امامان و مؤ منين و ملائكه داده . بعضى ديگر گفته اند: عهد عبارت است از شهادت لا اله الا اللّه و تبرى از حول و قوه غير خدا و اميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر همان وجه اول است كه با سياق مناسب تر است . مقصود از اينكه مشركان گفتند: ((خدا فرزند گرفته (( و احتجاج خداوند در رد اين سخن باطل وَ قَالُوا اتخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً اين جمله از كلمات بت پرست ان است ، و هر چند بعضى از خواص ايشان فرزندى آلهه يا برخى از آنها را براى خدا از باب تشريف دانسته اند، نه اينكه در حقيقت خدا فرزندى داشته باشد، بلكه خواسته اند از آلهه خود تجليل كرده باشند گفتند به مثل اينكه فرزند خدايند، و ليكن عامه بت پرستان و بعضى ديگر از خواص كه به عوام درس مى دادند اين معنا را جدى معتقد بودند، و معتقد بودند كه آلهه از حقيقت لاهوت اشتقاق يافته اند، و از همان جوهره اى كه از پدرشان (خدا) هست در آنها نيز هست ، و مراد از آيه شريفه هم همين طائفه است ، به دليل اينكه در آيه تعبير به ((ولد(( كرده ، نه به ((ابن ((، و همچنين به دليل مضمون آيه ((ان كل من فى السموات و الارض (( تا تمام سه آيه ، كه همه احتجاج بر نفى فرزند واقعى است ، نه تشريعى .
لَّقَدْ جِئْتُمْ شيْئاً إِدًّا...أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً كلمه ((اد(( - به كسره همره - به معناى هر چيزى است كه منكر و شنيع باشد، و كلمه ((تفطر(( به معناى انشقاق و دو نيم شدن است ، و كلمه ((خرور(( به معناى سقوط، و كلمه ((هد(( به معناى هدم و ويرانى است . اين آيات در مقام بزرگ شمردن گناه و عظيم دانستن آثار گناه است ، كه آن را به محسوس مثل مى زند و مى فرمايد: شما با اين حرف خود، امرى منكر و زشت و شنيع مرتكب شديد، كه آنچنان آثار سوء آن بزرگ است كه نزديك است آسمان متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوهها فرو ريزد، آنطور فرو بريزد كه گويا يك خانه فرو مى ريزد. وَ مَا يَنبَغِى لِلرَّحْمَنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً(۹۲) إِن كلُّ مَن فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِلا ءَاتى الرَّحْمَنِ عَبْداً...يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَرْداً مراد از آمدن يك يك آنان به حالت بندگى خدا اين است كه همه متوجه اويند و ممثل در برابر او بايستند، در حالى كه مملوك محضند، هر يك آنان مملوك خدايند، مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند، و اين امرى است كه همين الان هم ملازم آدمى در زندگى دنيا است ، و به همين جهت در آيه ، آمدن به حال بندگى ، مقيد به قيامت نشده به خلاف مضمون آيه چهارم . و مراد از ((شمردن ايشان (( تثبيت عبوديت براى آنان است ، زيرا بردگان بعد از شمردن و تثبيت در ديوان بندگان ، و تسجيل عبوديت بر آنان ، سرنوشتشان معين مى شود، ارزاقشان و وظائفشان و امورى كه در آنها عمل مى كنند، همه تقدير مى گردد. و مراد از آمدن تك و تنها در قيامت ، آمدن با دست خالى است كه مالك هيچ چيز از آنهايى كه در دنيا به حسب ظاهر مالك بودند نباشد، در دنيا گفته مى شد: فلانى حول و قوه اى دارد، صاحب مال واولاد و انصار است ، وسائل و اسباب زندگيش فراهم است ، و همچنين باور كرده بود كه مالك است . ولى آن روز تمامى اين اسباب از او فاصله گرفته اند، و او تك و تنها است ، هيچ چيزى با او نيست ، و او به حقيقت معناى عبوديت عبدى است كه هيچ چيز را مالك نبوده و نخواهد بود، آرى كار قيامت همين است كه حقايق را جلوه گر مى سازد. از آنچه گذشت معلوم شد كه آنچه آيات در استدلال بر نفى ولد متضمن آن است يك حجت است ، كه خلاصه اش اين است كه هر چه و هر كس در آسمانها و زمين است بنده خدا
و مطيع او در عبوديت است ، و از وجود و آثار وجود جز آنچه را خدا به او داده ندارد، و آنچه را هم به او داده از در بندگى و اطاعت پذيرفته ، حتى در پذيرفتنش هم اختيارى از خود نداشته و ازعبوديتش تنها اين معنا ظاهر نمى گردد، بلكه ((اللّه احصيهم و عدهم عدا((، خدا عبوديت را بر آنان مسجل كرده ، و هر يك را در جاى خود قرار داده ، و او را در كارى كه از او مى خواسته به كار زده ، و خود شاهد عبوديتش بوده ، باز تنها اين نيست ، بلكه به زودى هر يك ، فرد و تنها نزد او خواهند آمد، در حالى كه مالك هيچ چيز نيستند، و همراهشان چيزى ندارند، و با همين وضع است كه حقيقت عبوديتشان براى همه روشن مى شود، و آن را به چشم خود مى بينند، و وقتى حال تمامى موجودات كه در آسمانها و زمين است اين باشد، ديگر چطور ممكن است بعضى از همين موجودات فرزند خدا باشد، و واجد حقيقت لاهوتى و مشتق از جوهره آن باشد؟ و چگونه الوهيت با فقر جمع مى شود؟. و اما منتهى شدن وجود موجودات تنها، به خداى تعالى كه آيه اولى متضمن آن است ، از مسائلى است كه براى معتقدين به صانع جاى هيچ ترديد نيست ، حال چه معتقد به توحيد صانع باشد و چه مشرك باشد، همه در آن اتفاق دارند، تنها اختلافى كه هست در اين است كه بعضى به معبودهاى بيشترى قائلند، و بعضى آن را يكى مى دانند، بعضى رب زيادى ، يعنى مدبر بسيارى قبول دارند، كه يا خدا امر تدبير را به آنها واگذار كرده ، و يا خود مستقل در تدبيرند، و بعضى مدبر را هم يكى مى دانند.
اشاره به مراد از اينكه فرمود: خداوند براى مؤ منان صالح العمل مودتى در دلها قرار مى دهد
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ سيَجْعَلُ لهَُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا كلمه ((ود(( و ((مودت (( به معناى محبت است ، و در اين آيه شريفه وعده جميلى از ناحيه خداى تعالى آمده كه به زودى براى كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، مودتى در دلها قرار مى دهد، ديگر مقيد نكرده كدام دلها، آيا دلهاى خودشان يا دلهاى ديگران ؟ آيا در دنيا، و يا در آخرت و يا بهشت ؟ و چون مقيد نكرده ، وجهى ندارد آن را مانند بعضى ها مقيد به بهشت كنيم ، و به قول بعضى ديگر مقيد به قلوب همه مردم در دنيا كنيم ، و يا مقيد به قيودى ديگر بسازيم . البته در روايات شاءن نزول از طرق شيعه و اهل سنت آمده كه آيه شريفه درباره على (عليه السلام ) نازل شده ، و در بعضى ديگر كه تنها از طرق اهل سنت نقل شده آمده كه درباره مهاجرين حبشه نازل شده ،
و در بعضى ديگر افراد ديگرى نام برده شده ، و به زودى در بحث روايتى آمده از نظر خوانندگان خواهد گذشت . و به هر حال عموم لفظ آيه به عموميتش باقى است ، و همانطور كه گفتيم به هيچ قيدى مقيد نيست ، و ظاهرا آيه شريفه متصل به جمله سابق ، يعنى ((سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا(( باشد. بحث روايتى در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ((كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا(( فرمود: يعنى روز قيامت ، كه مقصود آن جناب اين است كه اين شركايى كه مشركين آنها را معبود خود گرفتند، روز قيامت ضد ايشان خواهند بود، و از ايشان و عبادتشان تا قيامت بيزارى خواهند جست . چند روايت در معناى جمله : ((انما نعد لهم عدا(( و در كافى به سند خود از عبدالاعلى مولاى آل سام روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم آيه ((انما نعد لهم عدا(( چه معنا دارد؟ فرمود: به نظر خودت معنايش چيست ؟ عرض كردم : شمردن ايام ، فرمود پدران و مادران هم كه مى توانند حساب عمر فرزند خود را نگهدارند، بلكه مقصود شمردن نفسهاى خلق است . و در نهج البلاغه يكى از كلمات آن حضرت اين است كه فرمود: نفس هاى آدمى گامهاى او است كه به سوى اجل خود بر مى دارد و نيز آن جناب فرمود: هر چيز شمردنى رو به كمى مى گذارد و بالاءخره به آخر مى رسد، و هر چيزى كه انتظارش هست سر انجام مى آيد. و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از امام ابى جعفر محمد بن على ، روايت كرده كه در تفسير جمله ((انما نعد لهم عدا(( فرمود: همه چيز را مى شمارد، حتى نفسها را. مؤ لف : اين روايت از ساير روايات عام تر است ، و بعيد نيست كه از آن استفاده شود كه اصلا اگر در ساير روايات نفس را مصداق آيه دانسته اند صرفا از باب مثال بوده .
رواياتى درباره مقصود از حشر متقين الى الرحمن و فدا
و در محاسن برقى به سند خود از حماد بن عثمان و غير او از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى كلام خداى عز و جل ((يوم نحشر المتقين الى الرحمن و فدا(( فرموده : سوار بر اسبان نجيب محشور مى شوند. و در تفسير قمى به سند خود از عبد اللّه بن شريك عامرى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امير المؤ منين (عليه السلام ) از رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم ) تفسير آيه ((يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا(( را پرسيد، حضرت فرمود: يا على ((وفد(( جز بر سوارگان اطلاق نمى شود، و مردانى كه مورد نظر اين آيه است ، مردانى هستند كه تقوى پيشه كردند، و خداى عز و جل ايشان را دوست داشت و اختصاص به خود داد و از اعمالشان راضى شد، و بدين جهت نام متقين بر آنان نهاد.... مؤ لف : آنگاه قمى روايتى طولانى نقل مى كند كه رسول خدا در آن جزئيات بيرون آمدن متقين از قبور، و سوار شدن بر ناقه هاى بهشتى ، و حركتشان به سوى بهشت ، و داخل شدن و تنعمشان را به آنچه از نعمتهاى آن روزى شده اند، بيان فرموده است . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه در ذيل اين آيه فرمود: بدانيد كه به خدا سوگند با پاى خود محشور نمى شوند، و هيچ كس سوقشان نمى دهد، بلكه برايشان از بهشت ناقه هايى مى آورند كه نظير آنها را خلايق نديده است ، جهازشان از طلا، و مهارشان از زبرجد، بر آن مى نشينند تا درب بهشت را بكوبند مؤ لف : و نيز اين معنا از ابن ابى الدنيا، و ابن ابى حاتم ، ابن مردويه ، از طرق چندى ، از على (عليه السلام ) از رسول خدا رسول خدا روايت شده كه در حديثى طولانى ، طرز سوار شدن متقين و حركت به سوى بهشت و داخل شدن و استقرارشان در آن ، و تنعم به نعمتهاى آن را بيان فرموده ، و در همان كتاب حديث را از عده اى از ارباب جوامع از على (عليه السلام ) آورده است .
رواياتى درباره مراد از اينكه فرمود كسى مالك شفاعت نيست الا من اتخذ عندالله عهدا
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب معناى آيه ((لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا(( را پرسيدم ، فرمود: يعنى مگر كسى كه به ولايت امير المؤ منين و امامان بعد از او معتقد شده باشد، اين است عهد نزد خدا. مولف : در الدرالمنثور، از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: هر كس مسرتى داخل قلب مؤ منين كند، مرا مسرور كرده ، و هر كه مرا مسرور كند در نزد خدا عهدى گرفته ... و از ابو هريره از آن جناب روايت كرده كه مقصود از محافظت بر عهد، محافظت بر نمازهاى پنجگانه است ، البته در اين بين روايات ديگرى از طرق عامه و خاصه قريب به همين روايات رسيده كه از مجموع آنها استفاده مى شود: عهدى كه از نزد خدا گرفته شده ، عبارت است از اعتقاد حق يا عمل صالح ، كه روز قيامت مؤ من را نجات مى دهد، و آنچه در روايات متفرقه آمده از باب ذكر مصداق است . اين را هم بايد دانست كه روايات قبلى همه بر اين اساسند كه مراد از كسى كه در آيه مالك شفاعت است آن كسى است كه به شفاعت مى رسد، يا اعم از او و آن كسى است كه شفاعت مى كند، و اما اگر مراد شفيع باشد، اخبار از آن بيگانه است .