تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۶
« قالوا اساطير الاولين » - يعنى اين چيزى كه از آن پرسش مى شود، اكاذيب و خرافاتى است كه گذشتگان نوشته و ثبت كرده و براى آيندگان باقى گذاشته اند، كه لازمه اين پاسخ اين است كه اين قرآن از ناحيه خداى سبحان نازل نشده باشد.
بيان اينكه گمراه كنندگان همانند بار گناهان ناشى از اضلالشان را بر دوش مى كشند
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَمَةِ ... راغب در مفردات گفته : كلمه «وزر» - به فتحه «واو» و «زاء» - به معناى ملجا و پناهگاه كوه است ، كه در مواقع خطر بدانجا پناهنده مى شوند، همچنانكه خداى سبحان فرموده : «كلا لا وزر الى ربك يومئذ المستقر» و كلمه «وزر» - به كسره «واو» و سكون «زاء» - به معناى ثقل و بار است ، و به مناسبت سنگينى كوه ، بار را هم وزر گفته اند، و از بار سنگين هم تجاوز نموده گناهان را هم وزر خوانده اند همچنانكه ثقل هم مى خوانند، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبير شده و فرموده : «ليحملوا اوزارهم كاملة » و هم به ثقل تعبير شده و فرموده : «و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ». آنگاه اضافه كرده است كه : وزر ديگران را بر دوش كشيدن در حقيقت همان معنايى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حديث «من سن سنة حسنة كان له اجرها و اجر من عمل بها من غير ان ينقص من اجره شى ء و من سن سنة سيئة كان له وزرها و وزر من عمل بها» بيان فرموده است ، و معناى حديث اين است كه «هر كس سنت خوبى را باب كند و مردم را بدان عادت دهد، هم اجر عمل خود را مى برد، و هم اجر هر كسى را كه بدان عمل كند، بدون اينكه از اجر عاملين آن ، چيزى كم شود، و هر كس سنت زشتى را باب كند»، هم وزر آن عمل را بدوش خواهد كشيد، و هم وزر هر كسى را كه به آن عمل كند البته در حديث كلمه «مثل » در تقدير است ، و تقدير كلام مثل اجر و مثل وزر كسى است كه بدان عمل كند)) مى باشد،
و اين منافات با آيه لا تزر وازرة وزر اخرى ندارد، زيرا در اين آيه كشيدن وزر به نحوى مقصود است كه صاحب وزر از آن عارى شود، و بكلى بارش را ديگرى بكشد. حديثى كه وى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل كرده از طرق خاصه و عامه هر دو روايت شده ، و كتاب عزيز هم آن را تاييد مى كند، مثلا مى فرمايد: «و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما آلتناهم من عملهم من شى ء كل امرى ء بما كسب رهين » و نيز مى فرمايد: «و نكتب ما قدموا و آثارهم » و آياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است . و اما اينكه در تفسير جمله «كان له وزرها و وزر من عمل بها» گفته : كلمه «مثل » در تقدير است ، از نظر لفظ و ظاهر، حرف بدى نيست ، و عيبى ندارد كه بوسيله آن تقدير تناقضى را كه ميان اين روايات و آيات مطابق آن و ميان آيه «لا تزر وازرة وزر اخرى » و امثال آن مانند «ليوفينهم ربك اعمالهم » به چشم ميخورد، بر طرف نمود، زيرا اگر بگوئيم باب كننده سنت بد همه وزرهاى عاملين آن را به گردن مى گيرد، و خود عاملين ، مسؤ ول نيستند بر خلاف آيه اولى سخن گفته ايم ، و اگر بگوئيم باب كننده و عاملين ، شريك در وزر هستند بر خلاف آيه دومى سخن گفته ايم ، اما اگر بگوئيم باب كننده و دستور دهنده ، مثل وزر عامل را دارد، بر خلاف هيچ يك از اين دو آيه حرف نزده ايم .
چگونگى تعدد وزر و عذاب در ازاء عمل واحد
اين به حسب لفظ و ظاهر آيات بود، و اما بر حسب حقيقت بايد بگوييم همانطور كه يك عمل ، چه حسنه و چه سيئه باشد، يك عمل است و دو تا نمى شود،
همچنين وزر و عذاب آن نيز بايد يكى باشد و تعدد بردار نيست ، منتهى چيزى كه هست گاهى خود عمل از آنجايى كه قائم به بيش از يك نفر است - البته قيامش به آمر و فاعل ، قيامى است طولى نه عرضى تا باعث اشكال شود - قهرا وزر و عذاب آن نيز قائم به بيش از يك نفر خواهد بود، پس در حقيقت در مساله باب كردن كار زشت هم يك وزر و عذاب بيشتر نيست ، چيزى كه هست با اين يك عذاب دو نفر معذب مى شوند، يكى عامل و يكى هم آمر. براى اينكه تصور اين معنا آسان شود كافى است در مضمون آياتى كه به تجسم اعمال بر مى گردد دقت كنيم كه در اينصورت خواهيم ديد يك عمل مثلا زشت ، در صورت تجسم به صورت واحد شخصى مجسم مى شود، و ليكن بيش از يك نفر را معذب مى كند، و براى بيش از يكنفر مجسم مى شود يكى آمر و باعث و يكى هم عامل و مباشر. بنا بر اين مى توان مساله را به وجهى بعيد به چيزى مثل زد كه دو نفر آن را تصور كنند و از تصور آن معذب شوند يا لذت برند. در سابق هم در ذيل آيه «ليميز الله الخبيث من الطيب ...» در جلد نهم اين كتاب راجع به اين معنا بياناتى گذشت و ان شاء الله بزودى نيز بحث مفصل آن را در جاى مناسب ايراد مى كنيم . و بهر حال در جمله «ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة » «لام » براى غايت است ، و جار و مجرور متعلق به جمله «اساطير الاولين » است ، و جمله «يضلونهم » دلالت دارد بر اينكه تحمل كردن وزرهاى ديگران جهت گمراه كردن ايشان بوده ، و نتيجه اضلال ، حمل اوزار است ، و تقدير كلام چنين است : «براى اين گفتند اساطير اولين است كه ايشان را گمراه كنند و خودشان گمراه بودند كه هم وزر گناهان خود را حمل كردند و هم وزر اينان را كه بدون علم گمراهشان كردند». و اگر جمله «ليحملوا اوزارهم » را با قيد «كاملة » مقيد نمود براى اين بود كه كسى توهم نكند كه بعضى از گناهان خود و بعضى از گناهان گمراه شدگان خود را حمل مى كنند نه همه وزرهاى خود و همه وزرهاى گمراه شدگان خود را. « و من اوزار الذين يضلونهم » - كلمه «من » در اين جمله تبعيضى است ، چون گمراه كنندگان ، تمامى وزرهاى گمراه شدگان خود را بدوش نمى كشند، بلكه تنها آن وزرهايى را حمل مى كنند كه نتيجه اضلال ايشان بوده ، و خود سياق شاهد اين معنا است ،
پس آوردن من تبعيضيه براى فرق نهادن ميان گناهان و وزرهاى ناشى از اضلال و گناهان غير ناشى از آن بوده است ، نه براى اينكه بر تبعيض دلالت كند، تا معنايش اين شود كه بعضى از وزرهاى ناشى از اضلال را به حساب ايشان و بعضى ديگرش را به حساب اضلال شدگان مى نويسند، و يا معنايش تقسيم باشد، به اين معنا كه تمامى وزرهاى اضلال را جمع نموده بعضى را به اين و قسمتى را به آن بار مى كنند، زيرا امثال آيه «و من يعمل مثقال ذرة شرا يره » منافات با آن دارد (دقت بفرماييد). اشاره به استفاده هاى نادرستى كه از آيه «ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة » از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه استفاده اى كه بعضى از مفسرين از آيه «ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة » كرده اند كه : به مقتضاى آن از گناه آنان هيچ كم نمى شود، و به امثال گرفتاريهاى دنيايى و يا اطاعتهاى مقبول كه در مؤ منين ، كفاره گناهانند، كفاره پذير نيست . استفاده صحيح و مقبولى نيست . و همچنين استفاده اى كه بعضى ديگر كرده اند كه : آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى بعضى عذابها را از مؤ منين ساقط مى كند، و در حقشان تخفيف قائل مى شود(حرف درستى نيست ) زيرا اگر ميان مؤ منين و غير مؤ منين فرقى نبود جهت نداشت كفار را اختصاص داده ، تنها گناهان ايشان را غير قابل تخفيف بداند. وجه نامقبولى اين دو احتمال اين است كه هر چند خوارى كفار و احترام مؤ منين مطلبى است در جاى خود محفوظ، همچنانكه آيات دلالت كننده بر خفت و خوارى كفار به عذابهاى دنيوى و حبط اعمال و نيز آيات دلالت كننده بر شفاعت بعضى از مؤ منين نيز بر آن دلالت دارد، ليكن آيه مورد بحث ناظر به اين جهت نيست ، تنها عنايت آيه در فرق ميان وزرهاى خود گمراه شدگان به دست كفار، و وزرهايى است كه كفار در آنها دخالت داشته اند، و مى خواهد بفرمايد گمراه شدگان بدست كفار خودشان وزر عمل خود را خواهند كشيد، و گمراه كنندگان ، تنها آن وزرهايى از ايشان را به دوش مى كشند كه اضلال ايشان باعث آن شده باشد.
سستترين وجه از دو وجه گذشته وجهى است كه بعضى ذكر كرده و گفته اند: كلمه «من » در «من اوزار الذين ...» زائده و يا بيانيه است . ولى خواننده خود بى وجهى آن را مى داند. و اگر در جمله «يضلونهم » قيد «بغير علم » را آورد براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه كسانى كه بدست مشركين گمراه شدند، و فريب گفته آنان را كه گفتند «اساطير الاولين » خوردند فريب خوردنى بى دليل بوده و بدون دليل از آنان پيروى كردند، پس گويندگان اين سخن ائمه ضلال بودند، و گمراهان ، مقلدين و اتباع ايشان ، و خداوند در توبيخ و تقبيح هر دو طائفه فرمود: «الا ساء ما يزرون ». قَدْ مَكرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتى اللَّهُ بُنْيَنَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ ... اتيان خداى تعالى بنيان ايشان را «از قواعد» به معناى اين است كه امر او بعد از آنكه حاضر نبوده حاضر شود، و اين تعبير در كلام عرب شايع است ، و «خرور سقف » به معناى سقوط و فرو ريختن آن است . و ظاهرا آنطور كه سياق اشعار دارد جمله «فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم » كنايه است از ابطال كيد و افساد مكر ايشان از راهى كه خود آنان انتظارش را نداشتند، مثل كسى كه مى ترسد از جلو او را بزنند، و همه حواسش جمع پيش رويش است ، ناگهان دشمن از پشت سر بر او وارد مى شود خداوند هم بنيان مكر ايشان را از پايه منهدم مى كند، در حالى كه آنان حواسشان جمع بالاى سر و ناحيه سقف است ، ناگهان بينند كه سقف بر سرشان فرو ريخت ، اما نه اينكه سقف را خراب كرده باشند، بلكه پايه را از زير سقف بكشند. بنا بر اين ، جمله «فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون » عطف تفسيرى براى جمله «فاتى الله بنيانهم ...» است و مقصود از عذاب دنيوى است . و در آيه شريفه مشركين را كه با خدا و رسول مكر مى كرده اند تهديد نموده خاطر نشان مى سازد كه خدا با مكر كنندگان قبل از ايشان چه معامله اى كرده است ، و بر سر امتهاى مستكبر گذشته چه آورده و چگونه مكر ايشان را به خود آنان برگردانيده است . ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يخْزِيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شرَكاءِى الَّذِينَ كُنتُمْ تُشقُّونَ فِيهِمْ كلمه «يخزيهم » از «خزى » است و آن بنا بر آنچه كه راغب ذكر كرده ذلت و خوارى است كه صاحبش از دارا بودن آن شرمنده شود، و كلمه «تشاقون » از «شاقه » و آن از ماده شقق است كه در لغت به معناى قطع و جدا كردن مقدارى از هر چيز است ، و اصطلاحا به معناى مخاصمه و دشمنى و اختلاف كسى است كه نبايد اختلاف كند و بايد دوستى و اتفاق بنمايد،
پس مشاقه مشركين در شركاءشان به معناى اختلاف آنان با اهل توحيد است با اينكه امت واحدى هستند كه خدا همگيشان را بر فطرت توحيد و دين حق خلق كرده و اين مشاقه كنندگان با مؤ منين ، مخاصمه مى كنند و خود را از ايشان جدا مى سازند. و معناى آيه اين است كه خداى سبحان بزودى در روز قيامت ايشان را به عذاب شرم آور مبتلا نموده ، از ايشان مى پرسد: پس كجايند آن شريكان من كه بر سر آنها با اهل حق دشمنى مى كرديد و در دين فطرت اختلاف مى انداختيد؟ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْى الْيَوْمَ وَ السوءَ عَلى الْكفِرِينَ
مقصود از كسانى كه علم داده شده اند در آيه :«
قال الذين اوتوا العلم ...» معصومين عليهم السلام هستند بطورى كه از سياق بر مى آيد مقصود از «خزى »، ذلت موقف و بدى عذاب است ، و اينها كه خدا به داشتن علم توصيفشان كرده و خبر داده كه در قيامت چنين و چنان مى گويند همان كسانيند كه به وحدانيت خدا علم يافته و حقيقت توحيد بر ايشان مكشوف گشته است ، زيرا علمى كه با سياق آيه بسازد اين علم است ، چون در مقابل خطاى مشركين قرار گرفته و خطاى مشركين همان است كه انكشاف آن را در قيامت نقل نموده كه براى ايشان معلوم مى شود كه آنچه در دنيا مى پرستيدند جز اسمائى كه خود نهاده بودند و جز سرابى كه خود آب پنداشته بودند نبوده است . بعلاوه ، آيات ديگر قرآنى نيز اين معنا را تاييد مى كند، زيرا در آيه مورد بحث فرموده : روز قيامت كسانى كه علم دارند چنين و چنان مى گويند. و در وصف آن روز مى فرمايد: «لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا» و معلوم است كه تنها كسى صواب مى گويد كه از خطاء و لغو و باطل محفوظ باشد، و هرگز از باطل در سخن محفوظ نمى شود مگر آنكه در عملش نيز از باطل محفوظ باشد، پس بايد كسانى باشند كه جز حق نمى بينند و جز حق عمل نمى كنند و جز به حق ، لب نمى گشايند. اگر بگويى بنا به گفته تو مقصود از «الذين اوتوا العلم » تنها اهل عصمت مى باشند و حال آنكه اين تعبير در قرآن كريم در باره غير معصومين هم آمده و از آن جمله فرموده : «و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير» و نيز فرموده : «و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤ منوا به » و همچنين مواردى ديگر كه ظهور در غير معصومين دارند. جواب مى گوييم اينكه ما گفتيم : «خصوص آيه مورد بحث راجع به معصومين است »، استفاده اى بود كه با كمك مقام از آيه كرديم نه اينكه لفظ «الذين اوتوا العلم » به معناى معصومين فقط باشد، تا لازمه اش اين شود كه هر جاى قرآن اين تعبير آمده باشد به آن معنا بوده باشد. و اما اينكه گفتند: مراد از «الذين اوتوا العلم » تنها انبياء و يا انبياء و مؤ منينى است كه در دنيا به دلائل توحيد عالم شدند، و يا مراد از آن ، مؤ منين به تنهايى و يا ملائكه است ، گفته هايى است كه در آيه شريفه ، دليلى بر هيچ يك از آنها نيست . الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَئكَةُ ظالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السلَمَ ... ظاهرا اين جمله تفسير كلمه «كافرين »است كه در آخر آيه قبلى قرار داشت ، همچنانكه جمله آينده كه مى فرمايد: «الذين تتوفيهم الملائكة طيبين ...» تفسير است براى كلمه «متقين » كه در آخر آيه قبل آن قرار گرفته است . و لازمه اينكه گفتيم تفسير كلمه كافرين است اين نيست كه تتمه گفتار «الذين اوتوا العلم » باشد تا كسى بگويد در اين صورت نظم كلام مختل مى شود، زيرا لازمه اش اين است كه نامبردگان در «الذين اوتوا العلم » اول گفته باشند كه امروز خزى و سوء بر كافرين است آنگاه بجاى اينكه در باره كافرين بگويند: «الذين تتوفيهم الملائكة : آنهايى كه ملائكه جانشان را گرفته » گفته باشند. «الذين تتوفيهم الملائكة : آنهايى كه ملائكه جانشان را مى گيرند». كلمه «سلم » در جمله «فالقوا السلم » به معناى استسلام و خضوع و انقياد است ، و ضمير جمع در «القوا» به كافرين برمى گردد و معناى آيه چنين است كه : كافران همان كسانى هستند كه ملائكه جانهايشان راگيرند در حالى كه سرگرم ظلم و كفر خويشند ناگهان تسليم گشته خضوع و انقياد پيش مى گيرند، و چنين وانمود مى كنند كه هيچ كار زشتى نكرده اند، ولى در همان حال مرگ ، گفتارشان رد شده و تكذيب مى شوند و به ايشان گفته شود: آرى ، شما چنين و چنان كرديد اما خدا به آنچه مى كرديد قبل از اينكه به اين ورطه يعنى مرگ بيفتيد آگاه بود.
فَادْخُلُوا أَبْوَب جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْس مَثْوَى الْمُتَكَبرِينَ خطاب در اين آيه هم مانند خطاب در آيه «ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين »، و در آيه «الذين تتوفيهم الملائكة » به مجموع كافرين است ، نه يك يك آنان ، و بنا بر اين ، برگشت معناى آيه مورد بحث نظير اين مى شود كه مثلا بگوييم : «تا يك يك شما از درى از درهاى جهنم كه مناسب كرده هايتان است وارد شويد»، نه اينكه معنايش اين باشد كه : «هر يك از شما از همه درهاى جهنم ، و يا از چند تاى آن واردشويد»، تا بگويى معناى صحيحى نيست ، و ما در تفسير آيه «لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم » در معناى چند در داشتن جهنم بحثى گذرانديم . مقصود از متكبرين همان مستكبرينند، به اين معنا كه مصداقا هر دو يكى هستند، هر چند كه عنايت لفظى در آن دو مختلف است ، يكجا اقتضاءكند آنطور تعبير شود ، و يكجا اينطور، مانند مسلم و مستسلم ، كه از نظر مصداق يكى هستند پس مستكبر، آن كسى است كه براى خود طلب بزرگى مى كند و آن خواسته را از قوه به فعليت و از دل به خارج در مى آورد، و متكبر آن كسى است كه تكبر را براى خود قبول كرده آن را براى خود صفتى مى سازد. معناى آيه : «قيل للذين اتقوا ماذا انزل اليكم قالوا خيرا» و مراد از «الذين اتقوا» وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَا ذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيراً ... در اين جمله مردمان با تقوا كه در دنيا چنين وصفى داشتند مسؤ ول قرار گرفته اند، و اينكه گفتيم : «الذين اتقوا» دارندگان اين صفت بوده و تقوا وصف استمرارى ايشان است ، دليلش هم اين است كه در آخرين آيه و در آيه بعدى ، تقوا را صفت استمرارى آنان گرفته و از ايشان به متقين تعبير فرموده است ، پس مى توان گفت : مسؤ ولين از ميان مردم با تقوا در اين آيه آن عده اى هستند كه در تقوا و ايمان ، كامل و برجسته شده اند، همچنانكه مسؤ ولين از آن طائفه ديگر نيز شرار و كملين كفر هستند. پس اينكه بعضى گفته اند: مراد از اين كلمه مطلق مؤ منين هستند كه از شرك ، تقوا ورزيده اند و يا حد اكثر از بعضى از گناهان هم پرهيز كرده اند كلام صحيحى نيست . و اينكه از قول مسؤ ولين ، حكايت كرد كه در جواب سائل گفتند «خيرا»، معنايش اين است كه خدا خير نازل كرده ، چون قرآنى نازل كرده ،
كه متضمن معارف و شرايعى است كه در اخذ آن ، خير دنيا و آخرت است ، و در اينكه گفتند: «خيرا»، اعتراف به دو چيز است : يكى اينكه : قرآن كريم از طرف خداى عالم نازل شده است ، و دوم اينكه : متضمن سعادت دنيا و آخرت بشر است . و ضمن اين اعتراف به مخالفين خود (مستكبرين ) كه آن را اساطير خوانده بودند پاسخ داده اند. و اگر كلمه «خير» مرفوع ، نازل مى شد، ديگر اين نكات را افاده نمى كرد، يعنى اعتراف به نزول از ناحيه خدا نمى بود. همچنانكه اگر كفار در پاسخ همين سؤ ال مى گفتند: «اساطير الاولين »، و اساطير را با فتح مى گفتند، - بطورى كه گفته شده - اعترافى بود از ايشان به اينكه قرآن از ناحيه خدا نازل شده است . « للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدار الاخرة خير» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله بيان براى جوابى است كه دادند و گفتند: «خيرا» حال آيا اين بيان از خود مسؤ ولين و تتمه پاسخ ايشان است ، و يا بيانى است از خداى تعالى ؟ ظاهر اينكه مى فرمايد: «و لنعم دار المتقين جنات عدن ...»، اين است كه كلام خداى تعالى باشد، كه گويا خواسته است ، جواب متقين را شرح دهد و وجه خيريت قرآن را بيان نمايد، چون در دوران امر ميان اينكه كلام مذكور از رب باشد يا از مربوبين ، به كلام رب شبيه تر است تا كلام مربوبين ، آن هم مربوبينى كه خدا به صفت تقوايشان ستوده ، زيرا مردم با تقوا چنين جرأ تى به خود نمى دهند كه سرنوشت خود را جنات عدن تعيين كنند. و مراد از «حسنه » پاداش نيكو است ، آرى مردم با تقوا بخاطر احسانى كه مى كنند، به دستورات قرآن عمل مى نمايند، مجتمع صالحى تشكيل دهند، كه حاكم در آن عدل و احسان و زندگى طيب است ، زندگى اى كه بر اساس رشد و سعادت استوار است ، در نتيجه خودشان هم از دنياى خوشى برخوردار مى شوند، به دليل اينكه فرمود: «لهم فى الدنيا»، و معلوم است كه زندگى آخرت براى چنين مردمى از دنيايشان بهتر است ، چون خوشى آن زوال ناپذير است و نعمتش آميخته با نقمت و كامش متعقب به ناكامى نيست . و معناى آيه اين است كه : به متقين از مردم با ايمان گفته مى شود: پروردگارتان چه نازل كرده و آنچه نازل كرده بود چگونه بود؟ گفتند: خير بود، زيرا براى مردمى كه احسان مى كنند - يعنى به دستورات آن كتاب عمل مى كنند، و اين تعبير براى اشاره به اين است كه كتاب مزبور به نيكى و احسان دستور مى دهد - در اين دنيا پاداش نيك است ، و در آخرت پاداش بهترى است .
آنگاه در آخر، آنان را مى ستايد تا كلام را تاكيد كرده باشد، و مى فرمايد: و چه نيك است خانه متقين . آنگاه مجددا توضيح ميدهد كه : خانه ايشان جنات عدنى است كه به آن داخل مى شوند و از دامنه آن نهرها روان است ، و در آنجا هر چه را بخواهند در اختيار دارند، و خدا اينچنين متقين را پاداش دهد. « الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون ». معناى «طيب » و «طاهر» و مقصود از طيب بودن متقين درحال توفى و مرگ اين آيه بيان وضع متقين است ، كه چگونه مردمى هستند، همچنانكه آيه «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ...»، بيان وضع مستكبرين بود، و كلمه «طيب » به معناى عارى بودن هر چيزى است از خلطى كه آن را تيره و ناپاك سازد و خلوص آن را از بين ببرد، گفته مى شود: «طاب لى العيش : زندگى برايم طيب شد» يعنى از هر چيزى كه كدر و ناگوارش كند پاك گرديد، و «قول طيب » آن كلامى است كه از لغو و شتم و خشونت و ساير كدورتها پاك باشد، و فرق ميان «طيب » و «طهارت » اين است كه طهارت به معناى بودن هر چيزى است بر وضع و طبع اوليش ، بطورى كه از هر چيزى كه مايه تنفر باشد پاك بوده باشد، و اما طيب به معناى بودن هر چيزى است بر وضع اصلى خود، بطورى كه از هر چيزى كه آن را كدر و فاسد كند خالى و عارى باشد، چه اينكه از آن تنفر بشود و چه نشود، و بهمين جهت طيب را در مقابل خبيث بكار مى برند، كه مشتمل بر خبائث زائد بر اصل خود باشد، و در قرآن كريم فرموده : «الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات » و نيز فرموده : «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا». و بنا بر اين ، معناى طيب بودن متقين ، در حال توفى و مرگ ، خلوص آنان از خبث ظلم است ، در مقابل مستكبرين ، كه ايشان را به ظلم در حال مرگ توصيف كرده ، و فرموده : «الذين تتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم ».
و معناى آيه چنين مى شود: متقين كسانى هستند كه ملائكه آنان را قبض روح مى كنند، در حالى كه از خبث ظلم - شرك و معاصى - عاريند، و به ايشان مى گويند سلام عليكم - كه تامين قولى آنان است به ايشان - به بهشت وارد شويد به پاداش آنچه مى كرديد، و با اين سخن ايشان را بسوى بهشت راهنمايى مى كنند. پس اين آيه همانطور كه ملاحظه مى فرماييد متقين را به پاكى و تخلص از آلودگى به ظلم توصيف نموده ، و به ايشان وعده امنيت و راهنمايى بسوى بهشت مى دهد، پس در نتيجه برگشت معنايش به اين آيه است كه مى فرمايد: «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ». بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از طيب ، در آيه شريفه پاكى از پليدى شرك است . بعضى ديگر به پاكى گفتار و كردار تفسيرش كرده اند. ولى اكثر مفسرين بر آنند كه به طهارت از آلودگى گناهان تفسيرش كنند، و تو خواننده عزيز با دقت در آنچه گذرانديم مى فهمى كه هيچ يك از اين تفسيرها خالى از مسامحه و سهل انگارى نيست . هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَئكةُ أَوْ يَأْتىَ أَمْرُ رَبِّك كَذَلِك فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ... در اينجا به داستان مستكبرين از مشركين برگشته پاره اى از اقوال و افعالشان را ذكر نموده و وضعشان را با طاغيان از امتهاى گذشته و مال امر آنان مقايسه مى كند. «هل ينظرون الا ان تاتيهم الملائكة او ياتى امر ربك » - سياق آيه و مخصوصا داستان عذابى كه در آيه بعدى آن است ظهور در اين دارد كه آيه در مقام تهديد است ، و بنا بر اين ، مراد از آمدن ملائكه ، نازل شدن آنان براى عذاب استيصال و خانمان برانداز است ، و خلاصه در مقام بيان مطلبى است كه امثال آيه «ما ننزل الملائكة الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين » در مقام بيان آنند، و مقصود از اتيان امر رب تعالى ، قيام قيامت و فصل قضاء و انتقام الهى از ايشان است .
و اما احتمال اينكه مقصود از آمدن امر، همان امرى باشد كه در اول سوره فرمود: «اتى امر الله » با در نظر گرفتن اينكه در آنجا گفتيم مقصود آمدن نصرت الهى و غلبه اسلام بر شرك است احتمال ضعيفى خواهد بود، چون با لحن شديدى كه در آيه مورد بحث است نمى سازد، علاوه بر اين در ذيل آيات مورد بحث خواهيد ديد كه گفتگو از انكار قيامت و جواب از آن است ، و همين خود مؤ يد احتمال ما است كه گفتيم مقصود از آمدن امر خدا آمدن قيامت است . و اگر كلمه رب را بر كافى كه خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است اضافه كرد و فرمود: «امر ربك : امر پروردگار تو» و نفرمود: «امر الله » و يا «امر ربهم : امر پروردگار ايشان » براى اشاره به اين معنا بود كه آمدن امر خدا، نصرتى براى تو و نكبتى براى دشمنان تو خواهد بود. «كذلك فعل الذين من قبلهم » - اين جمله ، هم تاكيد تهديد سابق است و هم تاييد مطلب است به ارائه نظير و مانند، و معنايش اين است كه كسانى هم كه قبل از ايشان بودند، مانند ايشان حق را انكار و استهزاء كردند، و خلاصه كارى كه بحسب طبع ، باعث نگرانى از عذاب خدا مى شود مرتكب شدند، «فاصابهم سيئات ما عملوا ... : و عذاب آنچه كردند به ايشان رسيد». «و ما ظلمهم الله و لكن كانوا انفسهم يظلمون » - اين جمله ، كلامى است معترضه كه علت نزول عذاب بر ايشان را ظلم دانسته و بيان مى كند كه اين ظلم از خداى تعالى نبود، بلكه ظلمى بود كه خود ايشان به خود كردند، و خداى تعالى هم اين عذاب را براى يكبار و دو بار ظلم ايشان نفرستاد، بلكه ايشان را مهلت داد تا آنجا كه بر ظلم خود ادامه دادند، آنگاه عذاب را فرستاد، و اگر بپرسى از كجاى آيه اين نكته را استفاده كرديد مى گوييم از كلمه كانوا كه دوام و ثبات را مى رساند، پس در جمله «و ما ظلمهم الله ...» استمرارشان را بر ظلم اثبات نموده و اصل ظلم را از ناحيه خداى سبحان نفى مى كند. فَأَصابَهُمْ سيِّئَات مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ
«حاق بهم » به معناى «عذاب بر ايشان حلول كرد» است . بعضى هم گفته اند: به معناى «نازل شد و به ايشان رسيد» مى باشد و مقصود از «آنچه بدان استهزاء مى كردند»، همان عذابهايى است كه پيغمبرانشان از آن انذارشان مى كردند، و معناى آيه روشن است . وَ قَالَ الَّذِينَ أَشرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ نحْنُ وَ لا ءَابَاؤُنَا وَ لا حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شىْءٍ ... در اين آيه از زبان بت پرستان منكر نبوت ، شبه اى را عليه نبوت نقل كرده ، و بهمين جهت ايشان را با صفت صريحشان تعريف كرده و فرموده است : «و قال الذين اشركوا : آنانكه شرك ورزيدند، چنين گفتند» و به آوردن ضمير اكتفاء نكرد، و نفرمود: «قالوا : گفتند» با اينكه در آيات قبل همه جا به آوردن ضمير اكتفاء مى كرد، و اين بدان جهت بود كه شنونده بفهمد كه شبهه مذكور شبهه خود آنان است . و جمله «لو شاء الله ما عبدنا» جمله اى است شرطيه كه مفعول «شاء» در آن حذف شده ، چون جزاء شرط بر آن دلالت مى كرده ، و تقدير كلام چنين است : «لو شاء الله ان لا نعبد من دونه شيئا ما عبدن : اگر خدا مى خواست غير او را نپرستيم ، نمى پرستيديم ».
تعلق مشيت خداوند (لوشاء الله ) به امر عدمى (ما عبدنا) در آيه و توجيه آن
بعضى اشكال كرده اند كه : اراده و مشيت به امر عدمى (نپرستيدن ) تعلق نمى گيرد و معنا ندارد كه مشيت به عدم پرستيدن تعلق گيرد، لذا بايد يك امر وجودى براى مشيت در تقدير بگيريم كه آن امر وجودى ملازم با نپرستيدن باشد، مثلا بگوييم اگر خدا مى خواست كه ما موحد باشيم و يا اينكه تنها او را بپرستيم غير او را نمى پرستيديم ، و استدلال كرده اند به حديث : «ما شاء الله كان و ما لم يشا لم يكن : آنچه خدا بخواهد شدنى است و آنچه نخواهد شدنى نيست » زيرا در اين حديث عدم وجود را معلق بر عدم مشيت كرده نه بر مشيت . ليكن اين اشكال وارد نيست ، هر چند اصل حرف در جاى خود صحيح است ولى عنايات لفظى و مجازات كلام دائر مدار حقايق كونى و نظريات فلسفى نيست ، آرى سطح افكار عموم مردم كه بت پرستان هم از همانها بودند و افكار عالى ترى نداشتند همان طور كه ترتب امور وجودى را بر مشيت جائز مى دانند ترتب امور عدمى را نيز بر مشيت جايز و ممكن مى شمارند، كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم بر اين عنايات لفظى جارى شده همچنانكه در كلام ديگرش خطاب به خداى تعالى عرض مى كند: «اللهم ان شئت ان لا تعبد لم تعبد : پروردگارا! اگر بخواهى پرستش نشوى تو را پرستش نمى كنند».