يوسف ٨١
کپی متن آیه |
---|
ارْجِعُوا إِلَى أَبِيکُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَ ابْنَکَ سَرَقَ وَ مَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَ مَا کُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ |
ترجمه
يوسف ٨٠ | آیه ٨١ | يوسف ٨٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«مَا شَهِدْنا إِلاّ بِمَا عَلِمْنَا»: گواهی ندادهایم مگر بر آنچه خودمان در مصر دیده و بر آن اطّلاع پیدا کردهایم. شاید هم منظور این باشد که ای پدر! اگر نزد تو گواهی دادهایم و تعهّد نمودهایم که برادرمان را میبریم و باز میگردانیم به خاطر این بوده است که ما از باطن او خبر نداشته و غیب نمیدانستهایم تا بدانیم سرانجام کار او به کجا میکشد و مثلاً وی دزدی میکند. «مَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ»: ما آگاه از غیب نبودهایم.
تفسیر
- آيات ۸۲ - ۶۳، سوره يوسف
- بازگشت برادران يوسف به سوى پدر و راضى كردن او به بردن بنيامين و...
- مراد يعقوب (عليه السلام ) از جمله : ((فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ))
- معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
- سبب اينكه يعقوب (عليه السلام ) به پسران خود سفارش كرد از يك دروازه وارد نشوند
- سه نكته درباره توكل از آيه شريفه : ((و قال يا نبىّ...)) استفاده مى شود
- معناى جمله : ((ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء...))
- علم موهبتى به يعقوب (عليه السلام ) اكتسابى نبوده و نتيجه اخلاص در توحيد است
- توجيه ديگر مفسرين در معناى آيات مورد بحث
- گفتار يوسف جز افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نيست !
- توجيه ديگر مفسرين در مراد از آيه شريفه
- پيمانه ملك گم شده است !
- كيفر سارق معين مى شود
- پيمانه از باروبنه بنيامين برادر ابوينى يوسف (عليه السلام ) يافته مى شود!
- مراد از اينكه يوسف (عليه السلام ) نمى توانستند بر مبناى كيش مصريان برادر را نزدخود نگاه بدارد
- معناى جمله ((فوق كل ذى علم ))
- گفتگوى يوسف (عليه السلام ) با برادران پس از آنكه پيمانه گمشده از باروبنه بنيامين يافته شد
- گفتگوى برادران : چگونه بدون بنيامين نزد پدر بازگرديم ؟
- يكى از برادران : نزد پدر بازگشته بگوييد پسرت دزدى كرد و ((ما شهدنا الّا بماعلمنا... و ما كنّا
تفسیر نور (محسن قرائتی)
ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ «81»
(برادر بزرگ گفت: من اينجا مىمانم، ولى) شما به سوى پدرتان برگرديد، پس بگوييد: اى پدر! همانا پسرت دزدى كرده و ما جز به آنچه مىدانستيم گواهى نداديم و ما نگهبان (و آگاه به) غيب نبودهايم.
پیام ها
1- انسان، خودخواه است. در آنجا كه مىخواستند به گندم بيشتر برسند، گفتند:
«فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا» «1» برادر ما را با ما روانه كن، ولى امروز كه تهمت در كار است، گفتند: «ابْنَكَ» پسر تو دزدى كرده و نگفتند: برادر ما.
2- شهادت وگواهى، بايد بر اساس علم باشد. «ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا»
3- در پيمانها و تعهدات، بايد براى حوادث پيشبينى نشده تبصرهاى باز كرد.
وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ ...
«1». يوسف، 63.
جلد 4 - صفحه 263
4- عذر خود را با كمال صراحت بگوئيم. «وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81)
مهتر و بزرگترشان گفت:
ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ: چون حال چنين است برگرديد نزد پدر. فَقُولُوا يا أَبانا:
پس بگوئيد اى پدر ما. إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ: بدرستى كه پسر تو بنيامين دزديده صاع ملك را به حسب ظاهر. در قرائت شاذ «سرق» مجهول (اى نسب الى السّرقة) يعنى: او را دزد كردند و بر او تهمت دزدى نهادند. وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا: و ما شهادت ندهيم نزد تو به اين سرقت مگر به آنچه گواه هستيم و مشاهده نموديم اينكه صاع به حسب ظاهر از بار او بيرون آمد. به اين كلام مبين شود كه ايشان قاطع نبودند به دزدى او، يا شهادت نداديم ما نزد ملك مصر اينكه سارق استرقاق شود مگر به آنچه علم داشتيم از حكم و نمىدانيم كه بنيامين دزديده يا نه الا آنكه پيمانه نزد او يافت شد، پس حكم شد به سرقت او در ظاهر اين را وقتى گفتند كه يعقوب فرمود: ملك نمىدانست كه سارق استرقاق شود، بلكه به قول شما عالم گشت.
وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ: و ما علم غيب ندانيم و نمىدانستيم وقتى كه درخواست نموديم فرستادن بنيامين را كه امر او به اينجا كشد، و اين واقعه روى دهد و ما قصد خير داشتيم، چنانچه اين را مىدانستيم، هرآينه او را نمىبرديم يا ما سرّ اين امر را نمىدانستيم و ندانيم سرقت نموده يا دروغ بدو بستند و ما تو را به آنچه مشاهده نموديم خبر دهيم. ابن عباس گويد: «1» به لغت «حمير» مراد شب است و معنى آنكه ما در شب نگهبان او نبوديم و قصدشان به اين كلام آن بود كه او شب دزديده و ايشان خواب بودهاند.
«1» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 257.
جلد 6 - صفحه 273
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)
ترجمه
باز گرديد بسوى پدرتان پس بگوئيد اى پدر ما همانا پسر تو دزدى كرد و گواهى نميدهيم مگر بآنچه دانستيم و نباشيم مر علم نهانى را دارندگان
و بپرس از اهل آن بلدى كه بوديم در آن و قافلهاى كه آمديم در آن و همانا ما راستگويانيم
گفت بلكه زينت داد براى شما نفسهاتان كارى را پس بر من است شكيبائى نيكو شايد خدا كه بياورد نزد من ايشانرا تمامى همانا كه او است داناى درست كردار
و روى گرداند از آنها و گفت جاى تأسف من است بر يوسف و سفيد شد دو چشمش از اندوه پس او پر بود از خشم
گفتند بخدا هميشه ياد كنى يوسف را تا شوى بيمار سخت يا شوى از هلاك شدگان
گفت جز اين نيست كه شكايت ميكنم بىتابى خود و اندوهم را بخدا و ميدانم از خدا آنچه را كه نميدانيد
اى پسران من برويد پس جستجو كنيد از يوسف و برادرش و نا اميد مشويد از رحمت خدا همانا نا اميد نميشوند از رحمت خدا مگر گروه كافران.
تفسير
- برادر بزرگ مذكور پس از تصميم با قامت در مصر ببرادران خود دستور داد كه مراجعت كنيد نزد پدرتان و خجلت نكشيد صريحا بگوئيد كه پسرت سرقت نمود بر حسب ظاهر كه ما ديديم مشربه پادشاه از باربند او بيرون آمد و مأخوذ شد حال ديگر خدا ميداند كه واقعا او دزدى كرده يا مشربه را براى اتّهام او در بارش گذارده بودند ما علم غيب نداريم و آن مخصوص بذات احديّت است و بعضى گفتهاند مراد آنستكه ما علم غيب نداشتيم كه او مرتكب چنين امرى ميشود والا او را با خود نمىبرديم و اگر از ما قبول ندارى اين قصه در مصر شايع شده بفرست از اهل آنجا سؤال كن كسانى هم كه ما با آنها در يك قافله بوديم و از مصر با هم حركت
جلد 3 صفحه 170
كرديم مطّلع ميباشند از آنها بپرس و مطمئن باش كه ما از راستگويانيم و برادران لدى الورود بدستور برادر بزرگ خود عمل نموده مراتب را بعرض پدر رسانيدند ولى چون سابقه سوء داشتند حضرت يعقوب باظهارات ايشان مطمئن نشد و فرمود نه چنين است كه شما مقصّر نباشيد باز نفس امّاره شما كار ناصوابى را در نظرتان زينت داده و سهل شمرده كه خودتان بمأمورين عزيز گفتيد كسيكه مشربه در بارش پيدا شود بايد مأخوذ و محبوس گردد پس كار و چاره من صبرى است جميل و نيكو كه در آن شكايتى بخلق ننمايم شايد خداوند بفضل و كرم خود هر سه فرزند من يعنى يوسف و بن يامين و يهودا را يكمرتبه بمن مسترد فرمايد چون خداوند دانا است بحال من و آنها و حكيم است در تدبير امور بر وفق صلاح بندگان و يكباره از همه آنها اعراض فرمود و بواسطه شدت علاقه بيوسف عليه السّلام تأسف و شدت حزن خود را بر او مخاطب ساخت و فرمود اى غم و اندوه و حسرت من بر يوسف بيا كه جاى تو است چون يا حرف نداء و اسف منادى و الف بدل از ياء متكلم است و نامى از دو پس ديگر خود نبرد با آنكه اندوه آن دو تازه و مصيبت او كهنه شده بود ولى حبّ مفرط آنرا تازه نگهداشته بود عيّاشى و قمّى از امام صادق عليه السّلام نقل نمودهاند كه حزن يعقوب بر يوسف معادل با حزن هفتاد زن بچه مرده بود و اخيرا از شدت گريه دو چشم آنحضرت سفيد شد يعنى گريه سياهى و نور ديده او را برد و قمّى ره فرموده كور شد از گريه ولى باز كظم غيظ ميفمرود و بكسى اظهار اندوه درونى خود را كه پر بود از آن نمىنمود تا آنكه فرزندان براى تسكين خاطر او عرضه داشتند قسم بخدا زائل نميشود ياد مصيبت يوسف از تو تا مريض مشرف بموت شوى يا از غصه دق كنى و بميرى چون تفتؤ مضارع فتى است كه بمعناى زوال است و لاء نافيه قبل از آن براى وضوح معنى حذف شده است و حضرت در جواب فرمود منكه بكسى جز خدا شكايت نكردم البتّه بايد بنده عقده درونى خود كه طاقت صبر بر آنرا ندارد و اندوه خويش را بخداى خود عرضه بدارد و از او فرج بخواهد واگذاريد مرا بحال خود چون ميدانم من از رحمت و لطف خداوند به بندگان آنمرتبهاى را كه نميدانيد شما و حسن ظن من بخدا مقتضى است كه بزودى مرا مقضى المرام فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب بفراق بنيامين مبتلا شد با خدا مناجات كرد
جلد 3 صفحه 171
كه پروردگار من آيا رحم نميفرمائى بر من دو چشم مرا گرفتى و دو پسر مرا بردى و خدا باو وحى فرمود كه اگر آن دو را ميرانده باشم زنده ميكنم براى تو تا بمراد خود برسانم تو را ولى تو ياد كن از گوسفندى كه كباب كردى و خوردى و بشخص روزهدارى كه در جوار تو بود ندادى در اين موقع اميدوارى حضرت يعقوب بوصل دو پسر خود زياد شد لذا خطاب بفرزندان خود فرموده ايشانرا مأمور بتجسس و تفحص و جستجوى از دو برادر خودشان فرمود كه از حال آن دو مطلع شوند و خبر سلامتى ايشانرا باو برسانند چون ميدانست يوسف عليه السّلام زنده است و فرمود از رحمت و فرج و گشايش خداوند براى اهل ايمان مأيوس نباشيد چون يأس از رحمت خدا از معاصى كبيره است و مؤمن اميد خير دارد از خداوند در بلاء، و شكر ميكند بر نعمت او در رخاء و كافر اميدوار بكسى و جائى نيست و مأيوس از رحمت خدا است قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا يعقوب عليه السّلام وقتى بفرزندان خود فرمود برويد و از يوسف جستجو كنيد ميدانست او زنده است با آنكه بيست سال بود از او دور و دو چشمش از اندوه كور شده بود فرمود بلى ميدانست عرض كردند چگونه ميدانست فرمود در سحر دعا كرد كه ملك الموت بر او نزول نمايد و بصورت خوشى نازل شد و از او سؤال فرمود كه آيا كسانيكه ميميرند و از دنيا ميروند جانهاشان را با هم قبض مينمائى يا جدا جدا عرض كرد اعوان من جدا جدا قبض مينمايند و با هم نزد من مىآورند فرمود هيچ در نظر دارى كه جان يوسف را نزد تو آورده باشند عرض كرد خير آنوقت دانست كه او زنده است و فرزندان خود را مأمور بتجسس فرمود و در كافى و علل و عيّاشى ره قريب باين معنى را از آنحضرت و در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و در خرائج از آنحضرت روايت شده كه مرد صحرا نشينى از يوسف عليه السّلام گندم خريده بود حضرت باو فرمود چون بفلان وادى رسيدى فرياد كن اى يعقوب پس مرد پيرى نزد تو خواهد آمد باو بگو مردى را در مصر ديدم بتو سلام رساند و گفت امانت تو نزد خدا محفوظ است و ضايع نخواهد شد و چون آنمرد اين پيغام را بحضرت يعقوب رسانيد او بيهوش شد و روى زمين افتاد و چون بهوش آمد بآن مرد گفت آيا حاجتى دارى عرض كرد بلى دختر عموئى دارم كه عيال من است و نزائيده حضرت يعقوب دعا كرد و خدا در چهار مرتبه آبستن شدن آن زن هشت اولاد بآن مرد
جلد 3 صفحه 172
عنايت فرمود هر شكم دو فرزند و در اكمال مانند اين حديث را با بيان مفصّلترى از آنحضرت نقل نموده و آنكه يعقوب عليه السّلام ميدانست يوسف زنده است و باو مسترد خواهد شد و كسانش نميدانستند و او را باين اميد ملامت مينمودند بنظر حقير حضرت يعقوب از خواب حضرت يوسف در حال صباوت ميدانست كه او بمقام ارجمندى خواهد رسيد و از قرائن احوال دانست كه خوردن گرگ و پيراهن خون آلود دروغ است لذا باور نفرمود و آنها را تكذيب فرمود ولى ميدانست كه براى ترك اولىايكه از او صادر شده بايد مجازات شود در دنيا بمصيبت فراق لذا ميسوخت و ميساخت و منتظر فرج بود تا وقتى فرزندان او از مصر مراجعت نموده تقاضاى بردن ابن يامين را بامر عزيز نمودند حضرت اميدوار شد كه پادشاه مصر يوسف گمشده او باشد چون اگر غير او بود بن يامين را ميخواست چه كند كه با آنهمه اصرار و احسان و اكرام او را بگيرد و نگهدارى كند بعلاوه ميدانست كه او دزدى نميكند و چنين سلطان عادلى كسى را بىجهت متّهم نمىسازد با وجود اين صبر ميكرد تا مصيبت بحد كمال برسد و پاداش بآخرت نيفتد و چون نابينا شد و از ديدار يوسف نااميد گرديد دانست كه مصيبت كامل شده لذا فرزندان را مأمور بتجسس فرمود و اميدوار از لطف الهى بود كه نور ديدهاش هم بديدار نور ديدهاش عودت نمايد و اين معنى با هيچ يك از روايات منقوله منافات ندارد و مطالب مندرجه از اوّل سوره تا اينجا شاهد مدّعى است و اللّه اعلم بحقيقة الحال ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
ارجِعُوا إِلي أَبِيكُم فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدنا إِلاّ بِما عَلِمنا وَ ما كُنّا لِلغَيبِ حافِظِينَ (81)
شما برگرديد برويد بسوي پدرتان پس بگوئيد اي پدر ما بدرستي که پسر تو إبن يامين دزدي كرد و ما شهادت نميدهيم الّا بآنچه دانا شديم که صواع ملك را در بار او يافتند و بيرون آوردند و ما ديگر از باطن اينکه عمل که بر ما غيب است حافظ و مطلع نيستيم که حقيقة دزدي بوده يا بهانه بوده که او را نگاه دارند ارجِعُوا إِلي أَبِيكُم گويند اينکه كلام همان روبيل که بزرگ آنها است بود خطاب بنه نفر ديگر که برادرانش بودند که شما مصر نمانيد و برگرديد بمدين شهر خود و اينکه حملهاي طعام را ببريد براي مدين که شدت احتياج دارند
جلد 11 - صفحه 253
پس خدمت پدرتان برسيد فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابنَكَ سَرَقَ و چون احتمال سرقت در إبن يامين بسيار بعيد است و حضرت يعقوب تصديق نميكرد گفتند وَ ما شَهِدنا إِلّا بِما عَلِمنا نظر به اينكه ملك بسيار بما محبت كرد و احترام گذاشت و ضيافت كرد و مخصوصا با إبن يامين هم خوراك شد ما هم بعيد ميدانيم لذا ما شهادت نميدهيم الا بآنچه مشاهده كرديم که صواع ملك را از حمل إبن يامين بيرون آوردند بعد از آني که تمام ما و قافله که با ما بودند تفتيش كردند و آخر كار حمل او را باز كردند و استخراج كردند.
وَ ما كُنّا لِلغَيبِ حافِظِينَ زيرا احتمال ميرود که اينکه يك بهانه و تمهيدي باشد که او را نگاه دارند يا خود إبن يامين ميخواسته نزد ملك بماند يا ملك ميخواسته او را نگاه دارد سر مطلب معلوم نيست.
تنبيه- از اينکه جمله استفاده ميشود که كليه امور يك ظاهري دارد که مشاهده عموم است و ما هم مكلف بهمان ظاهر هستيم و يك باطني دارد که بر عموم مخفي است مثلا اشخاصي که شهادتين ميگويند ما مأموريم حكم اسلام بر آنها بار كنيم و لو باطنا منافق باشند تا مادامي که نفاق آنها ظاهر نشود اشخاصي که ظاهر الصلاح هستند معامله عدالت كنيم و لو باطنا فاسق باشند قرآن مجيد ظواهرش حجت است و لو بواطن آن مخفي و تأويل و تفسيرش برأي جايز نيست مگر از اهل بيت عصمت و طهارت برسد افعال الهي هم داراي دو جنبه است بسا ظاهرش نعمت است مثل دولت و ثروت و عزّت و رياست و بطور كلي اقبال دنيا و در باطن عين عقوبت و بلاء است و بسا بر عكس فقر، ذلّت، مرض، صورت ظاهرش بلا است و در باطن عين تفضل و عنايت است و علام الغيوب از ظاهر و باطن هر چيزي مطلع است و كساني که از جانب او افاضه علم غيب بآنها شده باشد و افعال ائمه عليهم السّلام از اينکه باب است آنها مأمور بظاهر هستند نه بباطن و لو اينكه از باطن
جلد 11 - صفحه 254
خبر داشته باشند و اينکه بحث طولانيست فعلا موقعيت ندارد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 81)- سپس برادر بزرگتر به سایر برادران دستور داد که «شما به سوی پدر بازگردید و بگویید: پدر! فرزندت دست به دزدی زد»! (ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ).
«و این شهادتی را که ما میدهیم به همان مقداری است که ما آگاه شدیم» (وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا).
همین اندازه ما دیدیم پیمانه ملک را از بار برادرمان خارج ساختند، که نشان میداد او مرتکب سرقت شده است، و اما باطن امر با خداست.
«و ما از غیب خبر نداشتیم» (وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ).
نکات آیه
۱- لاوى ضمن موافقت با مراجعه برادرانش به کنعان ، نحوه گزارش سرقت بنیامین را به آنان تعلیم داد. (قال کبیرهم ... ارجعوا إلى أبیکم فقولوا یأبانا إن ابنک سرق)
۲- شهادت به دزدى بنیامین در نزد یعقوب با جمله اى متضمن تأکید ، از سفارشهاى لاوى به برادران خویش (إن ابنک سرق)
۳- لاوى از برادرانش خواست ، به پدرشان تفهیم کنند که به دزدى بنیامین اطمینان پیدا کردند و گزارش و شهادت آنان عالمانه است. (إن ابنک سرق و ما شهدنا إلاّ بما علمنا) در اینکه مراد از شهادت در «ما شهدنا» چیست، چند نظر ابراز شده است. از جمله آنهاست همین شهادت برادران یوسف نزد یعقوب به دزدى کردن فرزندش بنیامین (إن ابنک سرق). بر این اساس مفاد جمله «ما شهدنا ...» چنین مى شود: آنچه هم اکنون در نزد تو مى گوییم (إن ابنک سرق) شهادتى است از روى علم و ما بدان اطمینان و یقین داریم.
۴- لاوى به برادرانش سفارش کرد ، دسته جمعى به حضور پدر برسند و همگان بر دزدى بنیامین شهادت دهند. (ارجعوا إلى أبیکم فقولوا ... ما شهدنا إلاّ بما علمنا) تصریح لاوى به صیغه هاى جمع «قولوا» و «ما شهدنا» و «علمنا» گویاى برداشت فوق است.
۵- لاوى از برادرانش خواست ، گزارش سفر و دزدى بنیامین را با لحنى مشفقانه ، به پدر بیان کنند. (یأبانا) تصریح لاوى به اینکه در ابتداى سخن پدر را با جمله «یأبانا» مخاطب قرار دهید ، رساننده این است که به گونه اى سخن بگویید که شفقت او را بر خویش جلب کنید.
۶- اظهار کینه برادران بنیامین به وى در گزارش سرقتش به یعقوب (إن ابنک سرق) لحن جمله «إن ابنک سرق» (به یقین پسرت دزدى کرد) گویاى کینه برادران بنیامین نسبت به اوست.
۷- لاوى از برادرانش خواست براى پدرشان بیان کنند که بنیامین در نهان و به دور از چشم آنان دزدى کرد. (و ما کنا للغیب حفظین) در معناى جمله «و ما کنا ...» چند نظر ابراز شده است. با توجه به اطمینان برادران یوسف به دزدى بنیامین که جمله «إن ابنک سرق» گویاى آن است، این معنا به نظر روشن تر مى رسد که: ما نمى توانستیم آنچه را در غیاب و به دور از چشم انجام مى گیرد، نگهبان باشیم ; یعنى، دزدى بنیامین در نهان انجام گرفت. از این رو نتوانستیم او را باز داریم.
۸- دزدى مخفیانه بنیامین و ناتوانى برادران از مراقبت وى در نهان ، اعتذار آنان نزد یعقوب(ع) از باز نگرداندن او (ارجعوا إلى أبیکم فقولوا ... و ما کنا للغیب حفظین) جمله «و ما کنا ...» در حقیقت پاسخ به پرسشى است که لاوى انتظار آن را از یعقوب(ع) داشت و آن اینکه: گیرم بنیامین دزدى کرد ، چرا او را از دزدى کردن باز نداشتید تا کار به آنچه مى گویید بینجامد.
۹- فرزندان یعقوب در صورت آگاهى به وجود جام شاهى در اثاثیه بنیامین ، کیفر سارق در آیین خویش را بیان نمى کردند. (ما شهدنا إلاّ بما علمنا و ما کنا للغیب حفظین) برداشت فوق، بر اساس این احتمال است که مراد از شهادت در «ما شهدنا» بیان حکم سارق - که آیه ۷۵ (جزاؤه من وجد فى رحله) رساننده آن است - باشد. بر این اساس مفاد «ما شهدنا إلاّ بما علمنا و ما کنا للغیب حافظین» چنین مى شود: ما به آنچه مى دانستیم (کیفر سارق بردگى است) شهادت دادیم ; ولى نمى دانستیم که جام شاهى نزد بنیامین است تا از بیان آن حکم خوددارى کنیم. قابل ذکر است که بر این مبنا «حافظین» به معناى «عالمین» خواهد بود.
۱۰- بى اطلاعى برادران از امور نهانى ، اعتذار آنان در نزد یعقوب براى بیان کیفر سارق (ما شهدنا إلاّ بما علمنا و ما کنا للغیب حفظین)
موضوعات مرتبط
- برادران یوسف: اطمینان برادران یوسف ۳; اظهار کینه برادران یوسف ۶; بازگشت برادران یوسف به کنعان ۱; برادران یوسف و دزدى بنیامین ۳، ۴، ۵، ۹; برادران یوسف و غیب ۱۰; برادران یوسف و کیفر دزد ۹، ۱۰; برادران یوسف و یعقوب(ع) ۸، ۱۰; تهمتهاى برادران یوسف ۸; عذرخواهى برادران یوسف ۸، ۱۰; گزارش برادران یوسف به یعقوب(ع) ۱، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸; گواهى برادران یوسف ۲، ۳، ۴; محدوده علم برادران یوسف ۱۰
- بنیامین: آثار اتهام دزدى به بنیامین ۶; اتهام دزدى به بنیامین ۸; دشمنان بنیامین ۶; گواهان دزدى بنیامین ۶; گواهى بر دزدى بنیامین ۲، ۳، ۴
- لاوى: تعالیم لاوى ۱، ۲; توصیه هاى لاوى ۲; خواسته هاى لاوى ۳، ۴، ۵، ۷; لاوى و برادران یوسف ۲، ۳، ۴، ۵، ۷; لاوى و اتهام دزدى به بنیامین ۷; لاوى و دزدى بنیامین ۱
- یوسف(ع): قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰
منابع