تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۴۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
چرا دوزخيان در جواب فرشتگان گفتند: «لَو كُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ...»
«وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فى أَصحَابِ السّعِيرِ»:
كلمه «سمع»، گاهى در معناى شنيدن صدا و سخن اطلاق مى شود، و گاهى در غرضى كه عقلا از شنيدن سخن دارند. و غرض عقلا از شنيدن سخن اين است كه به مقتضاى آن ملتزم شوند. اگر مقتضاى آن اين است كه كارى را انجام دهند يا ترك كنند، انجام داده و يا ترك كنند. و اما ماده «عقل»، بيشتر در نيروى تشخيص خير از شر و نافع از مضر استعمال مى شود. البته گاهى هم در غايت و غرض از تشخيص به كار مى رود، و غرض از تشخيص خير و شر اين است كه آدمى به مقتضاى آن عمل كند، و به آن ملتزم و معتقد باشد، در مقام به دست آوردن خير و نافع بر آيد، و شر و مضر را ترك كند. آيه شريفه زير، عقل و سمع را در غرض از عقل و سمع استعمال كرده، مى فرمايد: «لَهُم قُلُوبٌ لَا يَفقَهُونَ بِهَا وَ لَهُم أعيُنٌ لَا يُبصِرُونَ بِهَا وَ لَهُم آذَانٌ لَا يَسمَعُونَ بِهَا أولئكَ كَالأنعَامِ بَل هُم أضَلّ». چون معناى اين كلام اين است كه با اين وسائل درك، مطالب را درك مى كنند، ولى به مقتضاى آن ملتزم نيستند، و عمل نمى كنند.
و چون بيشتر مردم تنها از نيروى سمع استفاده مى كنند، نه از نيروى عقل، چون از درك دقائق امور و ادراك حقيقت آن و راهيابى به مصالح و مفاسد واقعى عاجزند، و از نيروى عقل تنها خواص از مردم بهره مند مى شوند، لذا در آيه اول، كلمه «نَسمَعُ» را و سپس «نَعقِلُ» را آورد.
«لَو كُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ » - منظور از «سمع»، استجابت دعوت رسولان، و التزام به مقتضاى سخن ايشان است، كه خيرخواهان امين اند. و منظور از عقل، التزام به مقتضاى دعوت به حق ايشان است، تا آن را تعقل كنند و با راهنمايى عقل بفهمند كه دعوت ايشان حق است، و بايد انسان در برابر حق خاضع شود.
و معناى آيه اين است كه: دوزخيان در پاسخ فرشتگان مى گويند: اگر ما در دنيا رسولان را در نصايح و مواعظشان اطاعت كرده بوديم، و يا حجت حق آنان را تعقل مى كرديم، امروز در زمرۀ اهل جنهم نبودیم، و همانند ايشان در آتش جاودانه، معذب نمى شديم.
بعضى از مفسران گفته اند: اگر در آيه، هم سمع را آورد و هم عقل را، براى اين بود كه تكاليف دينى دائر مدار ادلۀ سمعى و عقلى است.
«فَاعْترَفُوا بِذَنبهِمْ فَسُحْقاً لاَصحَابِ السّعِيرِ»:
جمله قبلى را از روى ندامت گفتند. ندامت از اين كه چرا در برابر خداى تعالى، كوتاهى نموده و خيرى را كه خدا برايشان در نظر گرفته بود، از دست دادند. و در اين جمله، اعتراف مى كنند به اين كه آنچه كرده اند، اثرش همين است كه امروز داخل آتش شوند، و جا داشت كه آن طور عمل نكنند، و آن گناه و ذنبى كه به آن اعتراف مى كنند، همين است.
و اگر كلمه «ذنب» را مفرد آورد، از اين بابت است كه منظور از آن، معناى مصدرى است. هرچند كه در اصل مصدر است. و كلمه «سحق» در جملۀ «فَسُحقاً لِأصحَابِ السّعِير» - به طورى كه راغب گفته - به معناى آن است كه چيزى را با دست تكه تكه و خُرد كنى، و اين جمله نفرينى است به آنان.
«إِنَّ الَّذِينَ يَخْشوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ»:
بعد از آن كه حال كفار و جزايى كه در برابر كفر دارند، بيان كرد، در مقابل آن حال مؤمنين به غيب را بيان كرد تا تقسيم را تمام كرده باشد. و از اوصاف مؤمنين، خصوص خشيت و ترس از خدا را آورد. چون مقام، مقام انذار و وعيد بود، و اگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده اند و از آن مى ترسند، عذابى است در پرده غيب، نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند.
جواب به شبهه اى درباره معاد، و احاطۀ مطلق خداوند بر اعمال و احوال موجودات
«وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ»:
در اين جمله شبهه اى را كه ممكن بود در دل ها خلجان كند برطرف نموده و آن شبهه به غير از استبعاد، اساسى ندارد. توضيح اين كه: بعد از آن كه رشته سخن به بيان ربوبيت براى تمامى موجودات كشيده شد، و معلوم شد كه همين معنا مستلزم بعث قيامت براى كيفر و پاداش است، و نيز بعد از آن كه سخن از ملك مطلق و قدرت مطلقه خدا و خلقت و تدبير او به ميان آمد، و سخنى از آگاهى خدا و احاطه به احوال و اعمال موجودات نرفت، با این که مسأله بعث و جزا بدون علم خدا تصور ندارد، لذا جا داشت كسى توهم كند كه اعمال موجودات با كثرت بيرون از شمارى كه دارد، چگونه براى خدا ممكن است همه آن ها را ضبط كند.
مخصوصا نيات درونى انسان ها كه راهى براى به دست آوردن آن نيست، چگونه به حساب مى آيد؟ و اين توهم ناشى از اين است كه انسان هر چيزى را با وضع خودش مقايسه مى كند، و با سنگ و ترازوى خودش مى سنجد. و چون خودش قادر به چنين آمارگيرى و ضبط گسترده اى نيست، تا چه رسد به ضبط نيات درونى كه اعمال قلب و پنهان در زواياى دل است، لذا از خود مى پرسد: خدا چطور اين ها را ضبط مى كند؟!
آيه شريفه، اين شبهه را دفع نموده، مى فرمايد: سخن چه آهسته باشد و چه با صوت بلند، نسبت به خداى تعالى يكسان است. چون او داناى به نيات است. سياق آيه شهادت مى دهد به اين كه منظور از اين يكسانى، يكسانى همه اعمال ظاهرى و پنهانى نسبت به خداى تعالى است. چه سخنان و چه اعمال ديگر، نه تنها سخنان آهسته و بلند. و اگر آن را در خصوص سخنان ذكر كرد، از اين جهت بود كه معناى پنهان و آشكار در سخنان روشن تر بود، (يك عمل را اگر بخواهيم پنهانى انجام دهيم، بايد مكانى خلوت پيدا كنيم، و به زحمت بيفتيم، ليكن يك سخن را به آسانى مى توان پنهان و آشكار كرد، و بيش از اين هزينه اى ندارد كه آن را با صداى بلند و يا آهسته و بيخ گوش طرف بگويد).
«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الخَْبِيرُ»:
استفهامى است انكارى، كه حجتى را بر علم خدا به اعمال ظاهرى و باطنى، و سرّى و علنى خلق در بر دارد. بيان آن حجت اين است كه: اعمال خلق - كه يكى از آن ها اعمال اختيارى خود اوست - هرچند كه نسبتى به خود او دارد، وليكن در حقيقت اين خداى سبحان است كه آن عمل را اراده و از طريق اختيار بنده اش و اقتضاى ساير اسباب ايجاد مى كند. پس در حقيقت خالق آن اعمال هم خدا است. چون او است كه صاحب عمل را آفريده، و صاحب عمل با همه آثار و اعمالش و روابطى كه بين او و بين آثارش موجود است، و او را به آثارش مى رساند و آثارش را از او ظاهر مى كند، همه و همه مخلوق خدايند:
«اللّهُ خاَلِقُ كُلّ شَئ وَ هُوَ عَلى كُلّ شَئ وَكِيل». «الّذِى خَلَقَ فَسَوّى وَ الّذِى قَدّرَ فَهَدى». پس خداى سبحان، محيط به خلايق است. هم به عين و جسم آن ها، و هم به آثار و اعمالشان، چه ظاهرش و چه باطنش. چه اين كه پنهان بدارند، و چه آشكار كنند، و چگونه تصور دارد كه محيط باشد، ولى آگاه نباشد؟!
در ضمن، در اين آيه اشاره اى است به اين كه خلقت خدا تنها شامل جرم موجودات نيست، بلكه آثار و اعمال آن ها هم مخلوق اوست. براى اين كه در اين آيه، براى اثبات علم خدا به آثار و احوال و اعمال يك مخلوق استدلال كرده است به اين كه به خود آن مخلوق علم دارد. و اگر آثار و احوال و اعمال يك موجود از وجود خود آن موجود خارج بود، اين استدلال تمام نبود.
علاوه بر اين، احوال و اعمال يك موجود از مقتضيات خود آن موجود است، (و معناى «فُلانٌ مَوجُودٌ» همين است كه داراى فلان احوال و اعمال باشد، و گرنه موجودى ديگر مى بود)، و بنابراين، وقتى خود موجود منسوب به خداست، قهرا احوال و اعمالش هم منسوب به اوست.
«وَ هُوَ اللّطِيفُ الخَبِير» - يعنى خداى تعالى در باطن اشيا هم نفوذ دارد. (حتى از نور هم لطيف تر است)، و به جزئيات وجود اشيا و آثارش آگاه است. جمله مورد بحث، جمله اى است حاليه كه مطالب قبل خود را تعليل مى كند و دو اسم «لطيف» و «خبير» از اسماى حُسناى خدا است، كه در آخر آيه آمده، تا مضمون آن را تأكيد كند.
بحث روایی: (رواياتى پیرامون برخى از آيات گذشته)
در كافى، به سند خود، از سفيان بن عيينه، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «لِيَبلُوَكُم أيّكُم أحسَنُ عَمَلا» فرموده: منظور اين نيست كه معلوم كند كداميك بيشتر عمل مى كنيد، بلكه منظور اين است كه معلوم كند عمل شما، كدامش صواب تر و درست تر است، و درستى عمل به خشيت از خدا و نيت صادقه است. (خلاصه منظور مقدار نيست، بلكه كيفيت است).
آنگاه فرمود: و مهم هم همان كيفيت است، انجام خود عمل خيلى دشوار نيست. اين دشوار است كه انسان آن را خالص انجام دهد، و همچنان خالص باقيش بدارد. و آگاه باشيد كه عمل خالص، آن عملى است كه نخواهى مردم تو را در برابر آن بستايند، و جز خدا كسى را منظور نداشته باشى. آرى، نيت، مهمتر از عمل است. آگاه و هوشيار باشيد كه ارزش عمل به همان نيت است. و در پايان، اين آيه را تلاوت كردند: «كُلّ يَعمَلُ عَلى شَاكِلَتِه». يعنى هر كسى بر نيت خود عمل مى كند.
و در مجمع البيان آمده كه ابوقتاده گفت: من از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از جمله «أيّكُم أحسَنُ عَمَلا» پرسيدم، كه منظور از آن چيست؟ فرمود: منظور اين است که کدامیک از شما عقل بهتری دارید.
آنگاه فرمود: عقل آن كس از شما كاملتر است كه خوفش از خدا بيشتر باشد، و بهتر در اوامر و نواهى او نظر كند، هرچند كه عمل مستحبى او كمتر باشد.
و نيز در همان كتاب، از ابن عمر نقل كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آيه «تَبَارَكَ الّذِى بِيَدِهِ المُلك ... أيّكُم أحسَنُ عَمَلا» را تلاوت كرد، و در معناى جمله آخر فرمود: يعنى كدامتان از حرام هاى خدا بيشتر مى پرهيزد، و واجبات خدا را سريع تر انجام مى دهد.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفه «الّذِى خَلَقَ سَبعَ سَمَاوَات طِبَاقاً» آمده كه: يعنى روى هم قرار گرفته اند.
و در همان كتاب، درباره جمله «مِن تَفَاوُت» فرموده: يعنى از فساد. و نيز در همان كتاب، در ذيل جمله «ثُمّ ارجِعِ البَصَر» آمده كه: در ملكوت آسمان ها و زمين نظر بيفكن.
و در همان كتاب، درباره جمله «بِمَصَابِيح» آمده كه: يعنى به ستارگان.
و در همان كتاب، درباره جمله «سَمِعُوا لَهَا شَهِيقاً» آمده: يعنى صداى افتادن در آتش را مى شنوند.
و در همان كتاب، در رابطه با جمله «تَكَادُ تَمَيّزُ مِنَ الغَيظ» آمده: يعنى غيظ بر دشمنان خدا.
و در همان كتاب، درباره جمله «وَ قَالُوا لَو كُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ مَا كُنّا فِى أصحَابِ السّعِير» آمده كه فرمود: منظور اين نيست كه گوش ها نشنيدند، و فهم ها درك نكردند، نه، هم شنيدند و هم درك كردند، ولى اطاعت نكردند و نپذيرفتند. دليل بر اين كه هم شنيدند و هم فهميدند، اين است كه مى فرمايد: «فَاعتَرَفُوا بِذَنبِهِم فَسُحقاً لِأصحَابِ السّعِير».
مولف: معنى اين آيه دلالت دارد بر اين كه منظور از نشنيدن و تعقل نكردن، همان اطاعت نكردن و نپذيرفتن بعد از شنيدن و فهميدن است، و خداى تعالى، همين جمله «اگر مى شنيديم و مى فهميديم» را اعتراف به گناه خواند، و معلوم است كه وقتى عملى گناه مى شود كه فاعلش به بدى آن عمل علم داشته باشد. يا علم سمعى يعنى دليل نقلى، و يا علم عقلى يعنى دليل عقلى.
آيات ۱۵ - ۲۲ سوره مُلك
هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض ذَلُولاً فَامْشوا فى مَنَاكِبهَا وَ كُلُوا مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشورُ(۱۵)
ءَ أَمِنتُم مَّن فى السمَاءِ أَن يخْسِف بِكُمُ الاَرْض فَإِذَا هِىَ تَمُورُ(۱۶)
أَمْ أَمِنتُم مَّن فى السمَاءِ أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً فَستَعْلَمُونَ كَيْف نَذِيرِ(۱۷)
وَ لَقَدْ كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَكَيْف كانَ نَكِيرِ(۱۸)
أَوَ لَمْ يَرَوْا إِلى الطيرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شىْءِ بَصِيرٌ(۱۹)
أَمَّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ جُندٌ لَّكمْ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْكَافِرُونَ إِلا فى غُرُورٍ(۲۰)
أَمَّنْ هَذَا الَّذِى يَرْزُقُكمْ إِنْ أَمْسك رِزْقَهُ بَل لَّجُّوا فى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ(۲۱)
أَفَمَن يَمْشى مُكِباًّ عَلى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشى سوِياًّ عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۲۲)
اوست آن كسى كه زمين را براى شما رام كرده، پس در اقطار آن آمد و شد كنيد و از رزق آن بخوريد و بدانيد كه زنده شدن بار ديگر شما، به سوى اوست (۱۵).
چگونه خاطرتان جمع و ايمن از اين است كه فرشتگان آسمان، زمين را در زير پايتان بشكافند، يا اين كه اگر چنين كنند، زمين چون گهواره در مى آيد؟ (۱۶)
و آيا ايمن هستيد از اين كه آنان كه در آسمانند، سنگ پاره ها را بر سرتان ببارند، اگر اين طور است، پس به زودى خواهيد فهميد كه تهديد چيست (۱۷).
اين غفلت تنها از شما نيست، كسانى هم كه قبل از شما بودند، پيامبران را تكذيب كردند و نمى دانند كه به چه عقوبتى گرفتار شدند (۱۸).
مگر پرواز مرغان بر بالاى سر خود را نديدند كه چگونه پر و بال خود را باز و بسته مى كنند و جز رحمان، كسى آن ها را در فضا نگه نمى دارد. آرى، او به هر چيزى بيناست (۱۹).
آيا چه كسى است آن كسى كه شما او را به جاى رحمان ياور و لشكر خود مى پنداريد تا شما را يارى كند؟ نه، كافران هيچ يك از آنچه گفتيم ندارند، تنها سرمايه آنان، غرور است و بس (۲۰).
و يا كسى را كه خدا مى دانيد اگر اللّه به شما رزق ندهد، او مى دهد؟ نه، هرگز، بلكه كفار با روشن شدن حق از آن دورى مى كنند و در گريز از آن لجاجت مى ورزند (۲۱).
پس آيا كسى كه با صورت روى زمين مى خزد، هدايت يافته تر است و يا آن كس كه استوار و راست قامت در صراط مستقيم گام بر مى دارد؟ (۲۲).
پاره اى از نشانه هاى تدبير الهى
در اين آيات پشت سر هم، نشانه هاى تدبير الهى را ذكر مى كند. تدبيرى كه ربوبيت آن جناب را اثبات مى نمايد، و اين نشانه ها را با انذار و تخويف ذكر نموده، مى فرمايد: «هُوَ الّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأرضَ ذَلُولاً»، دنبالش مى فرمايد: «أوَلَم يَرَوا إلَى الطّيرِ»، كه بعد از انذار در آيه: «الّذِى خَلَقَ المَوتَ وَ الحَيوة» و آيه «الّذِى خَلَقَ سَبعَ سَمَاوَات...» و آيه «وَ لَقَد زَيّنَا...» قرار گرفته.
«هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَرْض ذَلُولاً فَامْشوا فى مَنَاكِبهَا وَ كلُوا مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشورُ»:
كلمه «ذَلُول» در مركب ها، به معناى مركب رام و راهوار است. مركبى كه به آسانى مى توان سوارش شد، و اضطراب و چموشى ندارد. و كلمه «مَنَاكِب»، جمع منكب است، كه نام محل برخورد استخوان بازو با شانه است. و اگر نقاط مختلف زمين را منكب ها خوانده، استعاره است. راغب مى گويد: استعاره آوردن منكب براى زمين، مثل استعاره آوردن «ظهر - پشت» براى زمين در آيه ۴۵ سوره فاطر است: «مَا تَرَكَ عَلى ظَهرِهَا مِن دَابّة - هيچ جنبنده اى بر پشت زمين زنده و باقى نمى گذاشت». و اگر زمين را - چون اسبى - رام خواند، و قطعات آن را «پشت»، (گُرده) و منكب (شانه) ناميد، به اين اعتبار بود كه زمين براى انواع تصرفات انسان رام است. نه چموشی - زلزله - دارد، و نه از تصرفات بشر
امتناع مى ورزد.
مفسران ديگر، در توجيه ذلول بودن و منكب داشتن زمين، توجيهات مختلفى دارند كه تمام آن ها به همين توجيه ما بر مى گردد.
امر در جمله «بخوريد از رزق آن»، امر وجوبى نيست، بلكه تنها جواز و اباحه را مى رساند. و كلمه «نُشُور» و همچنين كلمه «نشر»، به معناى احياى مُردگان بعد از مردن است. و اصل اين كلمه به معناى نشر طومار و جامه، يعنى گشودن آن بعد از جمع كردن و پيچيدن آن است.
و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، آن كسى است كه زمين را منقاد و رام شما كرد، تا بتوانيد بر پشت آن قرار بگيريد، و از اين قطعه به آن قطعه اش برويد، و از رزقش كه او برايتان مقدر فرموده، بخوريد، و به انواع مختلفى براى به دست آوردن آن رزق در زمين تصرف كنيد.
«وَ إلَيهِ النُّشَور» - يعنى طومار زندگى مُردگان كه با مرگ پيچيده شده، دوباره در قيامت در محضر او باز مى شود. مُردگان را از زمين در مى آورد، و براى حساب و سپس جزا زنده مى كند. پس به همين دليل ربّ و مدبر امر زندگى دنيايتان اوست، كه در زمين جايگزين تان نموده، به راه و روش زندگى در آن هدايتتان كرد. و نيز حكومت بر شما در ميراندن و زنده كردن و حساب و جزاء براى اوست.
و در ناميدن زمين به نام ذلول، و تعبير اين كه بشر روى شانه هاى آن قرار دارد، اشاره اى است روشن به اين كه زمين نيز يكى از سيارات است، و اين همان حقيقتى است كه علم هيأت و آسمان شناسى، بعد از قرن ها بگومگو و بحث، به آن دست يافته.
«ءَ أَمِنتُم مَن فِى السّمَاءِ أَن يخْسِف بِكُمُ الاَرْض فَإِذَا هِىَ تَمُورُ»:
بعد از آن كه در آيه قبل اقامه حجت كرد بر ربوبيت خداى سبحان، اينك در اين آيه بشر را تهديد مى كند، و نيز در برابر بى اعتنايى و سهل انگاريش در مسأله ربوبيت، او را توبيخ مى نمايد، كه تا كى از خدا بى خبريد، و شكر نعمت هايش را به جا نمى آوريد؟ يعنى در برابر ربوبيتش خاضع نمى شويد و شريك هاى خود تراشيده را دور نمى ريزيد؟
و مراد از كلمۀ «مَن فِى السّمَاء - آن كس كه در آسمان است»، فرشتگانى هستند كه موكّل بر آسمان و حوادث عالم اند. و اگر ضمير مفرد - يَخسِفُ - به كلمۀ «مَن» برگردانده، با اين كه اين كلمه در معنا جمع است، به اين جهت است كه كلمه مذكور در لفظ مفرد است. و وقتى گفته مى شود: «خَسَفَ الأرض بِقَوم كَذَا»، معنايش اين است كه زمين زير پاى فلان قوم شكافته شد، و همه را در شکم خود فرو برد.
و كلمه «مَور» كه مصدر فعل «تَمُور» است، به طورى كه صاحب مجمع گفته، به معناى تردد در آمد و شد است. نظير كلمه «موج» كه آن نيز به همين معناست.
و معناى آيه اين است كه: چگونه با خاطر جمع و دل آسوده، به ربوبيت خداى تعالى كفر ورزيده ايد، و چه ايمنى از ملائكه ساكن آسمان و موكّل بر امور عالَم داريد از اين كه زمين را زير پايتان بشكافند، و به امر خدا شما را در شكم زمين پنهان سازند، در حالى كه زمين همچنان متزلزل و مضطرب باشد و چون گهواره، آمد و شد داشته باشد؟
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از كسى كه در آسمان است، خداى سبحان، و منظور از «در آسمان بودن خدا» اين است كه سلطنت و تدبير امور خدا در آسمان است، و گرنه معنا ندارد خدا در مكان بگنجد، و آسمان و عالَمى از عوالم او را در خود جاى دهد. ولى از نظر ما هرچند معناى بى اشكالى است، ليكن خلاف ظاهر آيه است.
«أَمْ أَمِنتُم مَّن فى السّمَاءِ أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً فََستَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ»:
كلمه «حاصب» به معناى باد تندى است كه ريگ و شن و سنگ با خود بياورد. و معناى آيه اين است كه: «آيا از ملائكه آسمان ايمن شده ايد، كه باد سنگ و ريگ دار بر شما بفرستند»، همان طور كه بر قوم لوط فرستادند، و قرآن جريانشان را چنين حكايت كرده: «إنّا أرسَلنَا عَلَيهِم حَاصِباً إلّا آلَ لُوط».
«فَسَتَعلَمُونَ كَيفَ نَذِير» - كلمه «نذير» مصدر به معناى انذار است، و اين جمله به خاطر اين كه حرف «فاء» بر سر دارد، متفرع بر مطلبى است كه از آيات قبل استفاده مى شود، و آن عبارت است از اين كه: مشركان به ربوبيت خداى تعالى كافر شدند، و از عذاب او ايمن گشتند. لذا در جمله مورد بحث مى فرمايد: پس به زودى خواهند فهميد معناى انذار چيست، و معناى آيه روشن است.
بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «نَذِير» صفت مشبهه و به معناى بيمرسان است، كه منظور از آن رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، ليكن اين سخن بى پايه است.
«وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينََ مِن قَبْلِهِمْ فَكَيْف كَانَ نَكِيرِ»:
مراد از كلمه «نكير»، عقوبت و دگرگون شدن نعمت است. ممكن هم هست به معناى انكار باشد،
و اين آيه نظير شاهدى است كه بر صدق جملۀ «فَسَتَعلَمُونَ كَيفَ نَذِير» شهادت داده، وعيد و تهديد آن را تصديق مى كند.
و معناى آيه است كه: امت هاى منقرض گذشته، آيات مرا تكذيب كردند. پس چگونه بود عقوبت من و دگرگون ساختن نعمتم؟ و يا چگونه بود انكار من بر آنان كه هلاك و منقرضشان كردم؟
در اين آيه، التفاتى از خطاب به غيبت به كار رفته. در آيات جلوتر مردم كافر مورد خطاب قرار گرفته بودند، و در اين آيه، غايب به حساب آمده اند: «مِن قَبلِهِم - قبل از ايشان»، و نكته اين التفات براى آن است كه اشاره كند به اين كه كفار به خاطر جهالت و اهمالشان در تدبر در آياست ربوبيت خدا، و بى باكی شان نسبت به خشم پروردگارشان، كوچكتر از آنند كه خدا با آنان سخن بگويد، و آنان را به چنين شرافتى مشرف سازد. بدين جهت از آنان روى گردانيده، معارفى را كه مى خواست بيان كند، به پيامبرش خطاب كرد.
ذكر آيت پرواز پرندگان، كه جز خدا، كسى آن ها را در فضا نگه نمى دارد
«أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى الطّيرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَ يَقْبِضنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شىْءِ بَصِيرٌ»:
منظور از اين كه «طير، فوق انسان ها باشند»، اين است كه بالاى سر انسان در هوا پرواز مى كنند. و منظور از كلمۀ «صافّات» و كلمۀ «يَقبِضنَ» اين است كه مرغان در هوا بال خود را باز مى كنند، و سپس مى بندند. و اگر اين دو كلمه را به صيغه جمع آورد، با اين كه سخن از طير - مفرد - داشت نه طيور، بدان جهت بود كه مراد از كلمه «طير»، جنس مرغان است، نه يك مرغ.
و جمله «مَا يُمسِكُهُنّ إلّا الرّحمن»، به منزله جواب است از سؤالى تقديرى و فرضى. گويا شخصى پرسيده: منظور قرآن از اين كه توجه مردم را به سوى پرواز طيور و باز و بسته شدن بال هاى آن ها در هوا جلب كرده، چيست؟ در اين جمله پاسخ داده كه منظور اين است كه: بفهمند جز خدا، كسى طيور را در فضا نگه نمى دارد.
گو اين كه ماندن طيور در فضا و ساقط نشدن آن ها مستند به اسبابى طبيعى است، همچنان كه ماندن انسان در زمين هم همين طور است، و ماندن و شنا كردن ماهى هاى سنگين وزن در روى آب نيز اين طور است. و همه امور طبيعى همين طور مستند به اسباب و علل طبيعى است، وليكن همه اين علل طبيعى به خداى تعالى منتهى مى شود. و به همين جهت، صحيح است كه ماندن مرغان در هوا را به خدا نسبت دهيم. خواهى گفت: اين اختصاص به مرغان ندارد، چرا در آيه خصوص مرغان را نام برد؟ جوابش اين است كه بعضى از اسباب
طبیعی براى همه شناخته شده نيست. مثل ماندن مرغان در فضا و آمد و شد كردن در هوا، كه در بدو نظر سؤال انگيز است، و به محض مشاهده آن، انسان را منتقل به خداى سبحان مى كند، و مى فهماند سبب حقيقى و اعلاى پيدايش مرغان، خداست و پروازشان هم، مستند به اوست. و بعضى ديگر اين طور نيستند. نظير ايستادن و زندگى كردن انسان در روى زمين، كه انسان معمولى را به اين معنى منتقل نمى كند. و لذا مى بينيم خداى سبحان در كلامش، نظر بندگان خود را به آن گونه امور جلب مى كند، تا زودتر و بهتر به وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت پى ببرند.
و در كلام الهى نمونه هاى بسيارى از اين قبيل امور آمده. نظير نگه داشتن آسمان ها بدون ستون، و نگه داشتن زمين از متلاشى شدن، و نگهدارى كشتى ها بر روى آب، و اختلاف ميوه ها و رنگ ها و زبان ها و امثال آن، كه سبب طبيعى نزديك آن ها از نظرها پنهان است، و در نگاه اول، ذهن از توجه به آن امور به آسانى منتقل مى شود به اين كه خدا آن ها را ايجاد كرده، و اگر بعدها در اثر دقت و تحقيق متوجه سبب طبيعى و نزديك آن گردد، آن وقت در پديد آورنده سبب طبيعی اش فكر مى كند، تا در آخر باز به خداى تعالى منتهى شود، و بفهمد كه «إلى رَبّكَ المُنتَهى».
در تفسير كشاف، در پاسخ اين كه چرا در مقابل كلمۀ «صافّات» نفرمود: «قَابِضَات»، و به جاى آن، فعل «يَقبِضنَ» را آورد؟ مى گويد: علتش اين است كه اصل در طيران و پرواز، گشودن بال ها است، نه جمع كردن آن ها. چون طيور در فضا مانند ماهيان در دريا شناورند، و اصل در شناورى، باز كردن و گشودن بال است. و اما جمع كردن و بستن آن، براى اين است كه به اين وسيله جلو برود، و از بالى كه زده بود، نتيجه بگيرد. پس اصل در پرواز و شنا، همان بال زدن است، و بدين جهت عمل اصلى را به صيغۀ اسم فاعل (صافّات) آورد، و عمل غير اصلى را به صيغۀ فعل مضارع (يَقبِضنَ)، تا بفهماند عمل طيور مانند ماهيان همان بال زدن است. و اما بال جمع كردن، براى نتيجه گيرى از بال زدن است، و خودش مقصود اصلى نيست.
و اين سخن، وقتى درست است كه آيه شريفه بخواهد يكى از آيات الهى را خاطر نشان سازد. آيتى كه از مجموع جمله «صَافّات و يَقبِضنَ» استفاده مى شود، و آن مسأله طيران است. ولى احتمال دارد آيه شريفه بخواهد دو آيت را ارائه دهد. يكى نيفتادن مرغان در حال بال زدن، و یکی نیفتادن شان در
حال بال جمع كردن.
و در اين كه بعد از يادآورى ذلول بودن زمين، و سوار بودن انسان بر منكب زمين، مسأله پرواز طيور در هوا را آورد، لطفى نهفته است كه بر كسى پوشيده نيست.
«أَمَّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ جُندٌ لَكُمْ يَنصُرُكم مِّن دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْكَافِرُونَ إِلّا فِى غُرُورٍ»:
آيه توبيخ و سركوبى كفار است، كه به جاى خداى تعالى، معبودهايى ديگر گرفتند تا ياريشان كنند، و به همين سياق آيه قبلى را - كه سياق غيبت بود - به سياق خطاب بر گردانيد تا توبيخ و سركوبى، رُخ به رُخ انجام گيرد، و سرزنش دردناك تر شود.
و معناى جملۀ «أمّن هَذَا الّذِى ...»، اين است كه: نه، بلكه مى پرسم: آن چه كسى است كه به آن اشاره مى شود، كه اين ياور شما و لشكر شما است غير از رحمان، اگر خداى رحمان سرنوشت شومى و يا عذابى براى شما مقدر كرده باشد، آيا آن ياور، شما را يارى مى كند؟ نه، پس غير از خدا كسى نيست كه شما را يارى كند. و اين بيان اشاره است به اين كه پندار مشركان خطاست. مشركان بت ها را نمى پرستند، مگر به خاطر همين كه آنان را در شدائد يارى كنند، با اين كه اين مشركان و خدايانشان هر دو ملك خدايند، و بت ها نه براى خود، مالك نفع و ضررى هستند، و نه براى ديگران.
و چون مشركان از اين توبيخ و سركوبى خدا پاسخى نداشتند، بدهند، لذا خود خداى تعالى از آن سؤال ملامت آميز جواب داد، كه: «إنِ الكَافِرُونَ إلّا فِى غُرُور». يعنى غرور آن چنان به آنان حمله ور شده كه از هر طرف احاطه شان كرده، خيال كرده اند اعتقادشان به الوهيت آلهه، اعتقاد درستى است.
تمثيلى براى بيان حال مؤمن طالب بصيرت و كافر جاهل و لجوج
«أَمَّنْ هَذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسك رِزْقَهُ بَل لَّجُّوا فى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ»:
كلمه «أم» در اين جا نيز به معناى «بلكه» است. مى فرمايد: بلكه مى پرسم آن چه كسى است كه به آن اشاره مى شود و گفته مى شود: اين است آن كه شما را روزى مى دهد، و آيا اگر خدا روزى خود را از شما دريغ بدارد، آن كس به جاى خدا، شما را روزى مى دهد؟ آنگاه خود خداى سبحان پاسخ مى دهد به اين كه: «بَل لَجُّوا فِى عُتُوّ وَ نُفُورٍ». يعنى حق براى آنان روشن شده، ولى در برابر آن خاضع نمى شوند تا تصديقش كنند و پيرويش نمايند، بلكه در دور شدن از حق و نفرت از آن همچنان ادامه داده، و بيشتر جلو مى روند.
«أَ فَمَن يَمْشى مُكِباًّ عَلى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشى سَوِياًّ عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ»:
كلمه «مُكِبّ» اسم فاعل از «إكباب» (باب إفعال) است، و «إكبابُ الشَئ عَلى وَجهِهِ» به معناى آن است كه كسى را به رو به زمين بيندازى. در کشّاف گفته: معنای عبارت «أکبّ» این است که:
داخل شد در «كب» و داراى «كب» شد.
آيه مورد بحث استفهامى است انكارى از يكسان بودن دو حالت سر پا راه رفتن و با صورت روى زمين خزيدن. و اين تعريض و توبيخى است از كفار، كه در ضمن روى سخن را هم از آنان برگردانيد، و از شرافت حضور و خطاب محرومشان كرد. ساده تر بگويم: در آيه قبلى كفار را مخاطب قرار داده بود، ولى بعد از آن كه در آخر آن آيه، سخن از لجاجت ايشان رفت، در آيه مورد بحث ديگر خطاب را ادامه نداد، بلكه آنان را غايب فرض كرد و اين، خود مزيد بر تعريض است.
و منظور آيه اين است كه كفار در لجاجت و سركشى عجيبى كه دارند، و در نفرتشان از حق، مثل كسى مى مانند كه راهى را كه مى خواهد طى كند، با خزيدن روى زمين، آن هم به صورت، طى كند. و معلوم است كه چنين كسى نه بلندی هاى مسير خود را مى بيند، نه پستى ها را. و نه نقاط پرتگاه و سراشيبى ها را. پس چنين كسى هرگز نظير آن كس ديگر كه سرِ پا و مستقيم راه مى رود، نمى تواند باشد. چون او جاى هر قدم از قدم هاى خود را مى بيند، و احيانا اگر موانعى هم سرِ راهش باشد، مشاهده مى كند، و علاوه بر اين مى داند كه اين راه به كجا منتهى مى شود. و اين كفار راه زندگى خود را مثل آن شخص خزنده طى مى كنند. اين ها با اين كه مى توانند مستقيم راه بروند، خوابيده روى زمين مى خزند. يعنى با اين كه حق را تشخيص مى دهند، متعمدا چشم خود را از شناختن آنچه كه بايد بشناسند، مى بندند، و خود را به نديدن مى زنند. و با اين كه مى توانند طبق وظيفه اى كه بايد عمل كنند، از عمل كردن به وظيفه چشم مى پوشند، در برابر حق خاضع نمى شوند، و در نتيجه بصيرتى به امور ندارند. به خلاف مؤمنان كه راه زندگى را تشخيص مى دهند، و بر صراط مستقيم پايدار و استوارند، و در نتيجه از هلاكت ايمن اند.
از آنچه گذشت، روشن گرديد كه مَثَل آورده شده در آيه، مَثَلى است براى عموم. حالِ هر كافر جاهل و لجوج را كه به جهل خود ادامه مى دهد، و حالِ هر مؤمن طالب بصيرت و جوياى حق را ممثل مى سازد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |