حُسْنا
ریشه کلمه
- حسن (۱۹۴ بار)
قاموس قرآن
(بر وزن قفل) زيبائى. نيكوئى. در قاموس گويد: «اَلْحُسْنُ: الْجَمالُ» (زيبائى) در صحاح گفته: «اَلْحُسْنُ: نَقيضُ الْقُبْحِ. (نيكى). هر دو از اين معنى در قرآن يافت مىشود مثل [احزاب:52] و نه ترا است كه آنها را به همسران ديگر عوض كنى گر چه زيبائى ايشان تو را به شگفت ارد . و مثل [عنكبوت:8] انسان را نسبت به پدر و مادرش به نيكى سفارش كردهايم . راغب گويد: حسن (به ضمّ اوّل عبارت است از هر چيز سرور آور و خويش آيند. قول راغب جامع هر دو معناى فوق است زيرا خوش آيند شامل هر دو از زيبائى و نكوئى است . حسن در قرآن هم مصدر آمده و هم اسم. مثل آيه 8 عنكبوت كه ذكر شد و مثل [كهف:86] كه هر دو مصدر اند و مىشود گفت كه اسم اند و نحو [آل عمران:14] [آل عمران:195] كه هر دو اسم اند يعنى: برگشت خويش آيند و ثواب دلپسند نزد خداست . حَسَن (بر وزن فرس) وصف است به معنى زيبا و نيكو. [آل عمران:37] پروردگارش او را پذيرفت پذيرشى نيكو. [بقره:245] موارد استعمال آن: قبول حسن، قرض حسن، متاع حسن، رزق حسن، اجر حسن، بلاء حسن، و غيره است . حسنة: هر نعمت خوش آيند و شاد كننده است كه به انسان مىرسد و سيّئه ضدّ آن است (مفردات) و شامل نعمت دنيا و آخرت هر دو است [بقره:201] پروردگارا به ما در دنيا نعمتى نيكو بخش و در آخرت نعمتى نيك بخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار. اين كلمه مجموعاً 28 بار در قرآن مجيد آمده است و شامل نعمت هر دو جهان است و حتى در طاعت و شفاعت و پيروى نيز به كار رفته است [انعام:160] [نساء:85] [احزاب:21]. حسنات جمع حسنة است و شامل نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو مىباشد [اعراف:168] و جمعاً سه بار در قرآن يافت مىشود: هود 114 فرقان:70. احسن اسم تفضيل است [مائده:50] بهتر از خدا در حكم كدام است ؟مجموعاً 36 بار در قرآن مجيد تكده است. مؤنث آن حسنى است [نساء:95] و خدا به همه وعده بهتر داده است «حسنى» در اين آيه و آيات ديگر بايد موصوفى داشته باشد مثل [اعراف:137] و مثل [طه:8] كه «كلمة» و «الاسماء» موصوف حسنى است و اين كلمه 17 بار در كلام اللّه مجيد تكرار شده است. در آياتى نظير [زمر:55] [احقاف:16] غرض آن نيست كه: با حسن تابع شويد و به حسن تابع نشويد يا احسن را قبول مىكنيم ولى حسن را نه بلكه شايد غرض آن است كه ما انزل اللّه همه احسن است و انچه خدا قبول كند همه احسن است . احسان مصدر باب افعال به معنى نيكى كردن مثل [بقره:83] افعال اين ماده در قرآن مجيد همه از باب افعال امده مگر در سه موضع كه از ثلاثى به كار رفته است نحو [نساء:69] و دو مورد ديگر آيه 31 كهف و 76 فرقان است . محسن: نيكوكار. محسنين: نيكوكاران. محسنات: زنان نيكوكار. به نظر مىآيد كه اين اسماء فاعل در قرآن به جاى صفت مشبهه به كار رفتهاند و از آنها ثبوت اراده شده است چنانكه با مراجعه روشن خواهد شد. [نساء:125]، [بقره:195]، [احزاب:29] «محسنات» در قرآن فقط يك بار هست اينك چند آيه را بررسى مىكنيم : * [نحل:90] احسان بالاتر از عدل است زيرا عدل آنست آنچه بر عهده دارد بدهد و آنچه براى اوست بگيرد. ولى احسان آن است بيشتر از آنچه بر عهده دارد بدند و كمتر از آنچه براى اوست بگيرد. اختيار عدل واجب ولى اختيار احسان مستحب است . توجّه [سجده:7] بعضىها «خلقهُ» را به فتح لام و بعضىها به سكون لام و مصدر خواندهاند يعنى: همان خدائيكه هر چه آفريد نيكو آفريد. يا: همان خدائيكه خلقت همه چيز را نيكو كرد. با مقايسه آيه [فرقان: 2]، [رعد:16]، [انعام:102] روشن مىشودمى شود كه همه چيز را خدا آفريده و نيكو آفريده و در ميان آفريدهها بد وجود ندارد. به نظر نگارنده مراد از آيه ما تحن فيه آن است كه در اين جهان ميان موجودات از لحاظ خلقت و تأثير در يكديگر، موازنه و عدالت هست و آن سبب اعتدال و نكوئى تمام اشياء است و در آيه فرقان خوانديم «وَ خَلَقَ كُلُّ شَىْء فَقَدَرَهُ تَقْديراً» همان تقدير و اندازهگيرى موجب حسن و نكوئى گرديده است و اصولا «خلق» در اصل معنى چنانكه راغب گفته به معنى اندازهگيرى است . اين موجودات بى حدّ و حصر با همه اختلاف كه دارند مانند آهن آلات خرد و بزرگ يك كارخانه همه مفيد و همه خير و همه در هم ديگر تأثير دارند. چنانكه گفتهاند: جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست كه هر چيزش به جاى خويش نيكوست در تفسير صافى ذيل آيه [رحمن:7] از امام عليه السلام نقل است: «بِالْعَدْلِ قامَتِ السَّموات و الْاَرْضُ» آرى اگر عدل و موازنه نبود و موجودات در يكديگر تأثير نداشتند آسمانها و زمين بر پا نمىشدند. و اين است معنى «اَحْسَنَ كُلُّ شَىْءٍ خَلَقَهَ». امّا حساب خير و شر نا گفته نمانددر عالم خارج نسبت به ذات اشياء به طور قطع مىشود گفت: كه خير و شرى وجود ندارد آنچه هست موازنه است و تعديل و تأثير خير و شر عنوان ثانوى است كه بر موجودات بار مىشود. مثلا زهر مار نسبت به ما يا موجودات ديگر كه از آن ضرر مىبيند شرّ ولى نسبت به خود مار آلت دفاع آن است و آن را در برابر دشمنان مصون ميدارد خير است و قطع نظر از اين دو نسبت ، زهر مار نه خير است و نه شرّ. و هكذا پس اشياء فى حدّ نفس موصوف به خير و شرّ نيستند و با مقايسه و نسبت به خود يا نسبت به يكديگر خير و ياشرّ مىشوند و يا نسبت به يكى خير و نسبت به ديگرى شرّ مىگردند مثلا قرآن نسبت به مؤمنين شفا و رحمت و نسبت به ستمگران خسران و زيان است «وِلا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلّا خَساراً». و چون انسان با موجودات و همچنين موجودات با يكديگر همواره صفت خير و شرّ بر آنها بار است و از آنها جدا نيست انسان پيوسته بعضى چيزها را براى خود مفيد ميداند و خير مينامد و بعضى چيزها را كه سبب عذاب و ناراحتى اوست شرّ مىخواند و هرگاه انسان مثل سنگ شكنجه و راحتى احساس نمىكرد خير وشرى در جهان نسبت به او وجود نداشت. قرآن مجيد نيز روى اين حساب قدم برداشته است و خير و شرّ را از بشر قابل انفكاك نمىداند: [انبیاء:35]، [فصّلت:51]، [معارج:20] [زلزله:7و8]. ناگفته نماند شر و خير هر دو امر وجودى اند چنانكه صريح آيات فوق است مثلا در آيه «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ» نمىشود گفت: هر كه عدم را عمل كند آن را خواهد ديد سيل و زلزله و غيره نسبت به انسان شرّ است و وجود است نه عدم چنانكه مثلا عسل نسبت به انسان خير و وجود است حكم اين هر دو يكسان است. فلاسفه كه بعد مىبودن شرّ قائل اند مثل قائلين به يزدان و اهريمن هر دو دسته خواستهاند از نسبت دادن شرّ به خدا جلوگيرى كنند. ولى دسته اوّل واقعيّت را درك نكرده و دسته دوّم سلطنت خدا را ناتمام تمودهاند. چرا خدا شر ميافريند؟ خداوند اوّلا و بالذات، شرّ به وجود نمىآورد بلكه مردم در اثر اعمال بد پديدههاى عالم رانسبت به خود شرّ مىكنند، به عبارت روشنتر مردم از دستور حق و عدالت منحرف مىشوند و در نتيجه خداوند براى آنها شرّ پيش مىآورد و آنچه مىبايست خير و مفيد شود شرّ و مضرّ مىگردد. براى درك اين مطلب بايد دست به دامن قران زد. قرآن مىفرمايد: [سباء:16-17]. آيه صريح است در اينكه آمدن سيل و از بين رفتن وسائل زندگى قوم سباء در اثر اعراض از دستور خداوند بوده است، پس سيل را كه نسبت به آنهاشرّ بود، خدا فرستاد و خدا اين كار را كرد چنانكه فرمود «فَاَرْسَلْنا» ولى چرا خدا اين شرّ را به وجود آورد؟ زيرا كه آنها كفور شدند و اعراض كردند «وَ هَلْ نُجازى اِلّاَ الْكَفورَ» چقدر خنده اور است بگوئيم سيل نسبت به آنها شرّ نبود زيرا شرّ عدمى و سيل وجود است . [نساء:78-79]. مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خرده گرفته و ميگفتند: خوبى از جتنب خدا و بدى از جانب تو است كه به ما مىرسد خدا در جواب مىفرمايد: بگو حسنه و سيئه هر دو از جانب خداست « قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدراللّهِ» در اينجا خدا هر دو را از جانب خود مىگويد و آيه بعدى فرموده: حسنه از جانب خداست (و اوست كه حسنه مىدهد و كسى اجبارش نمىكند) و سيئه از جانب ما است يعنى ما سبب مىشويم كه خداوند سيئه پيش مياورد. در قرآن كريم آيات زيادى هست كه شرور و بلاها معلول اعمال ناشايست مردم است مثل [شورى:30]، [تغابن:11] در آيه اوّلى بلا را معلول عمل آدمى و در آيه دوّم از خدا مىداند. يعنى شرّ را خدا مىآورد ولى علّت آن عمل انسان است. اگر گويند: به مقتضاى «اَلَّذى اَحْسَنَ كُلَّ شَىْءِ خَلَقَهُ» بايد اينها شرّ و بد نباشد و حال آنكه قرآن مجيد در شرّ و مصيبت بودن اين قبيل چيزها صريح است؟!. گوئيم اينها از لحاظ تقدير و موازنه و اثر اعمال و انتقام در مقابل طغيان، عدل و خيراند هر چند نسبت به اشخاص مجرم شرّ و مصيبت باشند چنانكه در سوره الرحمن در چند محلّ پس از ذكر عذابهاى آخرت آيه «فَبِاَىِّ آلاءِ...» آمده است زيرا آن عذابها نسبت به نظام عالم و مقتضاى شقاوت مجرمين خير و از لوازم نظام كلّى عالمند گر چه نسبت به مجرمين شرّاند به عبارت اخرى: آنها نسبت به خدا و داقع خيراند و خدا خلقت آنها را نكو كرده ولى نسبت به اهل عذاب شرّاند و در آن عيبى نيست چنانكه قرآن مؤمنان را شفا و نسبت به كفّار «لا يزيد الّا خساراً» است. در اينجا بايد حساب مصائبى را كه براى امتحان و ترفيع مقام براى بعضى از بندگان پاك خدا پيش مىآيد از اين حساب جدا دانست و انشاءاللّه در كلمه صوب ذيل آيه [حديد:22] خواهد آمد. خلاصه سخن آنكه: شرّ مثل خير وجودى است، شرّ را خدابه وجود مىآورد ولى سبب آن عمل آدمى است شرّ را عدمى دانستن مثل عقيده به يزدان و اهريمن هر دو باطل و اشتباه است . اسمآءِ حسنى اسماءِ حسنى يعنى نامهاى بهتر نامهائيكه دلالت بر حسن دارند آن هم نه فقط حسن مطلق بلكه احسن است زيرا حسنى مؤنث احسن مىباشد. اين اسماء قهراً معانى وصفى دارند زيرا برنامه هائيكه معانى وصفى ندارند حسن گفته نمىشود مثلا اگر به درخت مىگوئيم: درخت اين حسنى ندارد، فقط نام و معرّف است ولى اگر بگوئيم: بارور: آن معناى وصفى است و دلالت بر حسن دارد. اسماء حسنى نامهائى است كه در آنها معانى حسن ملحوظ و متضمّن صفات جلال و جمال خداوندىاند [اعراف:180] [اسراء:110] [طه:8] [حشر:24]. اين چهار محلّ است كه در آن كلمه «اَلْاَسْماءُ الْحُسنى» آمده است و خدا با آنها خوانده مىشود و هنگام دعا صفات حق تعالى كه هر يك نماينده قسمتى از تدبير عالم و يا نشان دهنده جلال كبريائى است در نظر داعى نجسّم مى شود. اسماء حسنى در قرآن مجيد بنابر نقل الميزان 127 است به ترتيب ذيل: 1- اِله، اَحَدْ، اَوَّلْ، آخِرْ، اَعْلى، اَكْرَمْ، اَعْلزمْ، اَرْحَمَ الرّاحِمين، اَحْكَمُ الْحاكِمين، اَحْسزنُ الْخالِقين، اَهْلُ التَّقوى، اَهْلُ الْمَغْفِرَة،اَقْرَبْ، اَبْقى. ب - بارِى ْ، باطِنْ، بَرّ، بَصيرْ، بَديعْ. ت - تَوّابْ. ج - جَبّارْ، جامِعْ. ح - حَكيمْ، حَليم، حىّ، حَقَّ، حَميدْ، حَسيبْ، حَفيظْ، حَفّى . خ - خَبيرْ، خالق، خلّاق، خَير، خَيْرذ الْماكِرينْ، خَيْرُ الرّازِقينْ،،خَيْرُ الفاتِحينْ، خَيْرُ الْفاصِلينْ، خَيْرُ الْحاكِمينْ، خَيْرُ الْغافِرينْ، خَيْرُ الْوارِثينْ، خَيْرُ الرّاحِمينْ، خَيْرُ الْمُنْزِلينْ. ذ - ذُوالْعَرْشْ، ذُوالطّوْلْ، ذُوانْتِقامْ، ذوالْقُوَّةْ، ذُوالْفَضْلَ الْعَظيمْ، ذُو الرَّحْمَة، ذُوالْجَلالِ وَ الْاِكْرامْ، ذُوالْمَعارِجْ. ر - رَحْمنْ، رَحيم، رَؤُفْ، رَبّ، رَفيعُ الدَّرَجات،رَزّاقْ، رَقيبْ. س - سَميعْ،سَلامْ، سَريعُ الْحِسابْ، سَريعُ الْعِقابْ ش - شَهيد، شاكر، شَكُوِْ، شَديدُ الْعِقابْ، شَديدُ المِحال. ص - صَمَدْ. ض - ظاهِرْ ع - عَليمْ عَزيز، عَفُّوْ، عَلىّ، عَظيم، عَلّامَ الْغُيوبْ، عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةْ، غ - غَنىّ، غَفُورْ، غالِب، غافِرُ الذَّنْبْ، غَفّارْ. ف - فالرقُ الْاِصباحْ، فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى، فاطِرْ، فَتّاح. ق - قَوِىّ، قُدُّس، قَيّومْ، قاهِرْ، قَهّارْ، قَريبْ، قادِرْ، قَدير، قابِلُالتّوبْ، قائِمٌ على كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ. ك - كَبير، كَريم، كافى، ل - لَطيف. م - مَلِكْ، مُؤمِن، مُهَيْمِنْ، مُتِكَبِّر، مُصَوِّر، مَجيد، مُجيب، مُبين، مُولى، مُحيط، مَقيت، مُتَعالْ، مُحْيى، مَتين، مُقْتَدِر، مُسْتَعانْ، مُبْدِىُ……..، مالِكُ الْمُلْكِ. ن - نَصيرْ، نُورْ. و - وَهّابْ، واحِدْ، وَلِىّ، والى، واسِعْ، وَكيلْ، وَدود. ه - هادى. در توحید صدوق از حضرت رضا «علیه السلام» از پدرانش از على «علیه السلام» از رسول خدا «صلى اللّه علیه و اله» نقل شده که فرمود: براى خدا نود و نه اسم است، هر که خدا را با آنها بخواند خدا دعاى وى را اجابت کند و هر که آنها را بشمارد داخل بهشت مىشود. در روایت دیگرى از امام صادق از پدرانش از امیرالمؤمنین از رسول خدا «صلى اللّهُ علیه و اله» نقل شده فرمود: براى خداى تعالى نود و نه اسم است صد مگر یکى، هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنیناند: الله، اله، واحد، احد، صمد، اوّل، آخر، سمیع، بصیر، قدیر، قاهر، علىّ، اعلى، باقى، بدیع، بارى، اکرم، ظاهر، باطن، حىّ، حکیم، علیم، حلیم، حقّ، حسیب، حمید، حفىّ، ربّ، رحمن، رحیم، ذارى، رزّاق، رقیب، رؤوف، رائى، سلام، مؤمن، مهیمن، عزیز، جبّار، متکبّر، سیّد، سبّوح، شهید، صادق، صانع، طاهر، عدل، عفوّ، غفور، غنى، غیاث، فاطر، فرد، فتّاح، فالق، قدیم، ملک، قدّوس، قوىّ، قریب، قیّوم، قابض، باسط، قاضى الحاجات، مجید، مولى، منّان، محیط، مبین، مقیت، مصوّر، کریم، کبیر، کافى کاشف ضرّ، وتر، وهّاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفىّ، وکیل، وارث، باعث، برّ، توّاب، جلیل، جواد، خبیر، خالق، خیرالناصرین، دیّان، شکور، عظیم، لطیف، شافى. اینها که شمرده شد مجموعاً صدتا است ولى لفظ جلاله داخل در عدد نیست بنابراین مجموع اسماء حسنى در روایت نود و نه است و لفظ جلاله صفت بخصوصى در آن ملحوظ نیست بلکه الزاماً دال بر تمام آنهاست بکلمه «الله» رجوع شود. در نسخه ما در توحید صدوق «باعث» دو دفعه ذکر شده ولى پیداست که اشتباه چاپ است. مقصود از شمردن که فرمود: هر که آنها را بشمارد داخل بهشت شود. آنست که به آنها ایمان بیاورد و بداند که خداوند داراى چنین صفاتى است. نود و نه بودن اسماء حسنى در روایت شیعه و سنّى به طور مستفیض نقل شده ولى بنا برآنچه در قرآن و روایات دیگر و دعاها نقل شده تعداد اسماء حسنى بیشتر از این است در المیزان ذیل آیه 180 سوره اعراف بعد از ذکر این نکته فرموده: غایت دلالت این روایات آنست که: از جمله اسماء حسنى نود و نه اسم است که از خواصّ آنها استجابت دعا و دخول بهشت است در صورت دعا کردن با آنها و شمردن آنها. ایضاً در تفسیر المیزان ذیل آیه فوق از سوره اعراف بحث مفصّلى است طالبان تفصیل به آنجا رجوع کنند. * [رحمن:70] حسان جمع حسناءِ و حسنة به معنى زنان زیباروى است. همچنین است [رحمن:76] که جمع حسنة به معنى نیکو است. * [توبه:52] مراد از «حُسْنَیَینْ» شهادت و پیروزى است مسلمین بکفّار مىگفتند: ما در پیکار و جهاد خود به یکى از دو چیز نائل مىشویم که هر دو نیکوست یا شهید مىشویم و یا فاتح مىگردیم.