قَضَى
«قَضى» از مادّه «َقضاء» در اینجا به معناى «قضاى تشریعى» و قانون و فرمان و داورى است و بدیهى است که نه خدا نیازى به اطاعت و تسلیم مردم دارد، و نه پیامبر چشم داشتى، در حقیقت، مصالح خود آنها است که گاهى بر اثر محدود بودن آگاهیشان از آن با خبر نمى شوند، ولى خدا مى داند، و به پیامبرش دستور مى دهد.
«قَضى» از مادّه «قضاء» در اصل به معناى جدا ساختن چیزى است، با عمل و یا با سخن، و بعضى گفته اند: در اصل به معناى «پایان دادن» به چیزى است، و هر دو معنا در واقع قریب الافق مى باشند. و از آنجا که پایان دادن و جدا ساختن، معناى وسیعى دارد، این کلمه در مفاهیم مختلفى به کار رفته است.
«قرطبى» در تفسیرش، شش معنا براى آن ذکر کرده:
- «قضاء» به معناى «امر» و فرمان مانند: وَ قَضى رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ: «پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید».
- «قضاء» به معناى «خلق» مانند: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوات فِی یَوْمَیْنِ: «خداوند جهان را به صورت هفت آسمان، در دو دوران آفرید».
- «قضاء» به معناى «حکم» و داورى مانند: فَاقْضِ مَا أَنْتَ قاض: «هر داورى مى خواهى بکن».
- «قضاء» به معناى «فراغت از چیزى» مانند: قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ: «کارى را که درباره آن نظر خواهى مى کردید پایان یافت».
- «قضاء» به معناى «اراده» مانند: إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: «هنگامى که کارى را اراده کند به آن مى گوید موجود باش، آن هم موجود مى شود».
- و «قضاء» به معناى «عهد» مانند: إِذْ قَضَیْنَا إِلى مُوسَى الأَمْرَ: «هنگامى که از موسى پیمان و عهد گرفتیم».
«ابوالفتوح رازى» بر این معانى اضافه مى کند: «قضاء» به معناى «اخبار و اعلام» مانند: وَ قَضَیْنَا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ: «ما به بنى اسرائیل در تورات اعلام نمودیم».
و بر این مى توان اضافه کرد که «قضاء» به معناى «مرگ» مانند:فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ: «موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد» نیز است.
حتى بعضى از مفسران معانى «قضاء» را بالغ بر سیزده معنا در قرآن مجید دانسته اند. ولى اینها را نمى توان معانى متعددى براى کلمه «قضاء» دانست، زیرا همه آنها جامعى دارند که در آن جمع اند، و در حقیقت غالب معانى که در بالا ذکر شد، از قبیل «اشتباه مصداق به مفهوم» است، چه این که هر یک از اینها مصداقى است، براى آن معناى کلّى و جامع یعنى «پایان دادن و جدا ساختن».
فى المثل، شخص قاضى با حکم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفریدگار با آفرینش خود به خلقت چیزى پایان مى دهد،خبردهنده با اخبارش به بیان چیزى پایان مى دهد، تعهّدکننده وفرمان دهنده با تعهّد و فرمانشان مسأله اى را خاتمه یافته تلقّى مى کنند، به گونه اى که بازگشت در آن ممکن نیست.
ولى نمى توان انکار کرد که در بعضى از این مصداق ها آن قدر این لفظ به کار رفته است که به صورت معناى جدیدى درآمده است، از جمله «قضاء» به معناى «داورى» و به معناى «امر و فرمان».
ریشه کلمه
- قضى (۶۳ بار)