تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ تَرَى الجِْبَالَ تحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شئٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ»:
اين آيه شريفه، از آن جهت كه در سياق آيات قيامت قرار گرفته، آنچه مى گويد در باره همان قيامت است و پاره اى از وقايع آن روز را توصيف مى كند، كه عبارت است از: به راه افتادن كوه ها، كه در باره اين قضيه در جاى ديگر قرآن فرموده: «وَ سُيِّرَتِ الجِبَالُ فَكَانَت سَرَاباً». و نيز در مواردى ديگر از آن خبر داده است.
پس اين كه مى فرمايد: «وَ تَرَى الجِبَالَ: و مى بينى كوه ها را»، خطاب در آن به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» است، و مراد از آن، مجسم كردن واقعه است، همچنان كه در آيه «وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى»، حال مردم را در آن روز مجسم مى كند، نه اين كه تو الآن ايشان را می بینی، بلکه اگر می دیدی حال ایشان را آنچه از وضعشان كه ديدنى است، اين طور به نظرت مى رسيد كه مست اند.
«تَحسَبُهَا جَامِدَة » - يعنى: كوه ها را مى بينى و آن ها را جامد گمان مى كنى. اين جمله بعد از جمله قبلى، جمله اى است معترضه، و معناى آن دو، اين است كه: «تو در آن روز، كوه ها را - كه امروز جامد گمان مى كنى - مى بينى چون ابر به حركت در مى آيند».
ممكن هم هست آن را جمله اى حاليه گرفت، كه در اين صورت معنايش اين مى شود: «تو در آن روز، كوه ها را - در حالى كه جامد گمانش مى كنى - مى بينى چون ابر به حركت در مى آيند».
و جملۀ «وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَاب»، حال است از كلمۀ «جبال»، و عامل آن، فعل «تَرَى» است. و معنايش اين است كه: تو كوه ها را وقتى در صور دميده مى شود، در حالى مى بينى كه سير مى كنند، مانند سير ابرها در آسمان.
وجه اين كه تخريب عالَم با پيدايش قيامت را، «صُنع متقن» خود خواند
كلمه «صنع»، در جملۀ «صُنعَ اللّهِ الَّذِى أتقَنَ كُلَّ شَئ»، مفعول مطلق براى فعل تقديرى است و تقدير كلام «صَنَعَهُ صَنعاً» مى باشد. يعنى: آن را آفريد، آفريدنى.
و در اين جمله، تلويح و اشاره اى است به اين كه اين صُنع و اين عمل از خداى تعالى، تخريب و ويرانى عالَم است، ليكن چون تكميل آن را در پى دارد و مستلزم اتقان نظام آن است، نظامى كه در آن هر چيزى به منتها درجه كمال خود مى رسد، آن كمالى كه اگر كمال سعادت باشد، و اگر كمال شقاوت، زمينه اش را قبلا فراهم كرده بود. از اين رو، اين ويرانى را «صُنع» و «آفرينش» ناميد. چون اين خود، صُنع خداست. آن صنعى كه هر چيزى را متقن كرده.
پس خداى سبحان، إتقان را از هرچه كه متقن كرده، سلب نمى كند و فساد را بر آنچه اصلاح فرموده، مسلط نمى سازد. پس اگر دنيا را خراب مى كند، براى اين است كه آخرت را تعمير نمايد.
«إنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفعَلُون » - بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله، تعليل مطالب قبل است، كه «نفخ صور» و مابعد آن را، صُنع محكم خدا مى دانست، و معنايش اين است كه:
از اين جهت صُنع محكم اوست، كه او به ظواهر و بواطن افعال مكلّفين آگاه است. و همين آگاهى اقتضاء مى كند كه آن بواطن و كيفيات اعمال را آن طور كه هست و حُسن و قبحى كه دارد، ظاهر كند، و آثار آن حُسن و قبح را، كه همان ثواب و عقاب است، بعد از بعث و حشر و به راه انداختن كوه ها، بر آن اعمال مترتب كند.
ليكن خواننده توجه دارد كه اين گونه تفسير كردن ، بيهوده خود را به زحمت انداختن است و از آن هم كه بگذريم، اصلا سياق آن را نمى پذيرد.
بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «خَبِيرٌ بِمَا تَفعَلُون»، اصلا ربطى به ماقبل ندارد، و جمله اى است استينافى، در حكم جواب از سؤالى مقدر. گويا كسى پرسيده: بعد از آن همه حوادث عجيب چه مى شود؟ در پاسخ فرموده: خدا به عمل هر عاملى خبير و مطلع است. آنان را بر طبق عمل هايشان پاداش و كيفر مى دهد. و آنگاه همين اجمال را در جملۀ «وَ مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِنهَا» تا آخر دو آيه، تفصيل مى دهد.
البته در اين ميان، وجه ديگرى نيز هست كه با دقت در سياق آيات قبلى فهميده مى شود.
توضيح اين كه: خداى سبحان، نخست به رسول گرامى اش دستور داد بر خدا توكل كند و امر مشركان و بنى اسرائيل را به او واگذارد.
براى اين كه او، تنها قدرت آن دارد كه مؤمنان به آياتش و تسليم شدگان در برابر حق را هدايت كند. و اما مشركان، به خاطر انكار و لجبازی شان، و يهوديان به خاطر اختلافشان، مُردگانى شده اند كه گوششان از شنيدن حق كر شده و چشمشان از ديدن آن كور. ديگر نمى شنوند و به سوى حق راه نمى يابند و با نظر در آيات آسمان و زمين اعتبار نمى گيرند، و همه را اين ها به اختيار خود مى كنند. نه اين كه ما قدرت ديدن و شنيدن را از آن ها گرفته باشيم.
در مرحله دوم، آيندۀ آنان را كه با اين حال مى ميرند، يعنى هيچ معجزه و آيتى در آن ها اثر نمى گذارد، بيان مى كند و مى فرمايد: به زودى، جنبنده اى از زمين بيرون مى شود و با ايشان صحبت مى كند، كه چون معجزه اى است خارق العاده و بسيار عجيب، ناگزيرشان مى كند از اين كه حق را قبول كنند. و ديگر اين كه از هر امتى، فوجى از تكذيب كنندگان را محشور مى كند و حجت را بر آنان تمام مى سازد و بالاخره، او داناى به افعال ايشان است و به زودى، هر كه حسنه يا سيئه اى كرده باشد، پاداش يا كيفرش مى دهد و اين پاداش، در روزى است كه در صور دميده شود. پس همه به فزع درآيند و با خوارى و ذلت نزد خدا آيند.
دقت در اين دو فراز، اين را به دست مى دهد كه ملايم تر با سياق اين است كه ما كلمۀ «يَومَ يُنفَخُ» را ظرف بگيريم براى جملۀ «إنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا يَفعَلُون». و كلمۀ «يَفعَلُون» را هم، با «يا» بخوانيم و «تَفعَلُون» نخوانيم، هرچند كه در قرائت متعارف با «تاى» خطاب آمده.
و آن وقت، معنا چنين مى شود: «خدا به آنچه اهل آسمان ها و زمين مى كنند، در روزى كه در صور دميده مى شود، و همه با خوارى نزدش مى آيند، دانا و با خبر است. هر كس حسنه آورده باشد، به بهتر از آن پاداش مى شود و هر كس سيئه آورده باشد، با صورت به جهنم انداخته مى شود، و همه جزاى عمل خود را مى بينند.
بنابراين، آيه مورد بحث، همان معنا را خواهد داد كه آيه: «أفَلَا يَعلَمُ إذَا بُعثِرَ مَا فِى القُبُورِ * وَ حُصِّلَ مَا فِى الصُّدُور * إنَّ رَبَّهُم بِهِم يَومَئِذٍ لَخَبِير»، و آيه: «يَومَ هُم بَارِزُونَ لَا يَخفَى عَلَى اللّهِ مِنهُم شَئٌ»، در مقام بيان آن است.
آن وقت، جملۀ «مَن جَاءَ بِالحَسَنَة...»، تفصيلى مى شود براى جملۀ «إنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا يَفعَلُون»، تفصيل از نظر لازمه با خبر بودن، كه همان جزاى عملكرد آنان است، همچنان كه در ذيل هم به آن اشاره نموده مى فرمايد: «هَل تُجزَونَ إلّا مَا كُنتُم تَعمَلُون»، و قبلا مردم غايب فرض شده بودند و در اين جا حاضر و مورد خطاب، اين التفات به منظور تشديد نهيب و تهديد است.
حمل آيه: «و ترى الجبال...»، بر حركت جوهرى و انتقالى زمين
البته در آيه «و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب» دو قول ديگر هست . يكى اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت جوهرى و اينكه تمامى موجودات با جوهره ذاتشان به سوى غايت وجود خود در حركتند و اين همان معناى حشر و رجوع به خداى سبحان است .
و اين معنا، از نظر اشاره اى كه در جمله «تحسبها جامدة - تو آنها را جامد مى پندارى» هست - به اينكه همين امروز كه قيامتى به پا نشده ، متحركند - مناسبترين معناست ، براى اينكه نمى شود روز قيامت را ظرف گرفت هم براى جامد ديدن كوهها و هم براى حركت آنها چون ابر.
دوم اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت انتقالى زمين . و اين معنا از نظر آيه - فى نفسها - معناى خوبى است ، الا اينكه دوتا اشكال متوجه آن مى شود، اول اينكه : بنا بر اين معنا، آيه شريفه از ما قبل و ما بعد خود بريده و غير مربوط مى شود، چون هم ما قبل آن و هم ما بعدش راجع به قيامت بود، دوم اينكه با اين بريدگى اتصال جمله «انه خبير بما تفعلون» به ما قبلش نيز به هم مى خورد.
«مَن جَاءَ بِالْحَسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئذٍ ءَامِنُونَ»:
اين آيه و آيه بعدش - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - تفصيلى است براى اجمالى - كه در جمله «انه خبير بما تفعلون» است ، البته تفصيل از نظر اثر خبير بودن خدا، زيرا اثر
آن جزاء است و مراد از جمله «من جاء بالحسنة فله خير منها» اين است كه كسى كه عمل نيك كند جزايى دارد بهتر از آن عمل نيك ، چون عمل هر چه باشد مقدمه است براى مزد و جزاء، كسى با خود عمل كارى ندارد، هر عملى را انجام مى دهد براى نتيجه و اثر آن است ، پس غرض و غايت هر عملى از مقدمه بهتر است .
و از ظاهر سياق برمى آيد كه مقصود از فزع در جمله و هم من فزع ... فزع بعد از نفخه دوم صور است ، نه نفخه اول ، در نتيجه آيه شريفه همان معنا را مى دهد كه آيه «لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون» در مقام آن است .
«وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَكُبَّت وُجُوهُهُمْ فى النَّارِ هَلْ تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:
كلمه «كبت» از كب به معناى به رو انداختن كسى است ، پس در حقيقت عملى است كه بر شخص واقع مى شود، نه بر روى او و اگر نسبت آن را به روى آنان داده ، از باب مجاز عقلى است و گر نه اصل آن «كبوا على وجوههم - بر روی ها افتادن» بوده است .
و استفهام در جمله «هل تجزون الا ما كنتم تعملون» استفهام انكارى است و معنايش اين است كه «لا تجزون الا...»، يعنى جزا داده نمى شويد مگر خود آن عملى كه كرده ايد، خود آن عمل برايتان مجسم مى شود و گريبانتان را مى گيرد، پس هيچ ظلمى در جزاء و هيچ جورى در حكم نيست .
اين دو آيه در مقام بيان طبيعت حسنه و سيئه است ، طبيعتى كه از نظر جزاء دارند، پس در اين دو آيه حكم كسى بيان شده كه فقط عمل نيك دارد، يا تنها عمل زشت دارد، اما كسى كه هم از آن اعمال دارد، و هم از اين ، حكمش در اينجا بطور اجمال فهميده مى شود و اما تفصيلش در جاهاى ديگر آمده است .
«إِنَّمَا أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ رَب هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُ كلُّ شىْءٍ وَ أُمِرْت أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسلِمِينَ»:
اين آيه تا آخر سوره كه سه آيه است خاتمه سوره است و اين حقيقت را بيان مى كند كه دعوت حق بشارت و انذارى است كه در آن حجت بر همه تمام مى شود و كار مردم به گردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيست او تنها ماءمور است و اما زمام امر دست خداست ، به زودى آيات خود را به ايشان نشان خواهد داد و آن را خواهند شناخت و خدا از اعمالشان غافل نيست .
و جمله «انما امرت ...» سخنى از زبان رسول خدا است و در معناى اين است كه فرموده باشد «قل انما امرت - بگو من تنها ماءمور شده ام كه ...»، و كلمه «هذه» اشاره است به مكه معظمه و در اين تعبير از دو جهت ، شهر مكه تعظيم شده است ، يكى از جهت اينكه كلمه «رب» را بر آن اضافه كرده و فرموده : «رب هذه البلدة»، دوم از اين جهت كه آن را به حرمت توصيف كرده و فرموده «الذى حرمها» و در اين توصيف و تعظيم خود تعريض و گوشه اى است به مردمش ، كه به اين نعمت بزرگ كفران كرده و شكر خدا را با پرستش او به جا نياوردند و در عوض به عبادت بتها پرداختند.
و جمله «و له كل شى ء» اشاره است به سعه ملك خداى تعالى ، تا كسى توهم نكند كه او تنها مالك مكه است ، چون رب آنجا است و مانند ساير بتها كه هر يك مالك جزئى از عالم از قبيل آسمان و زمين و فلان شهر و فلان قوم و فلان قبيله اند، او هم يك معبودى است در عرض آنها، كه يك ناحيه اى از عالم را مالك است .
«امرت ان اكون من المسلمين » - يعنى مامور شده ام تا از كسانى باشم كه تسليم اراده او شده اند و او اراده نمى كند مگر همان را كه خلقت به سوى آن هدايت مى كند و زبان فطرت به سوى آن مى خواند و آن دين حنيف فطرى است ، كه ملت و كيش ابراهيم است .
من ماءمور به عبادت خدا و تلاوت قرآن هستم و بس ، هر كه ايمان آورد براى خود و هر كه گمراه گشت عليه خود
«وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْءَانَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ»:
اين آيه عطف است بر جمله «ان اعبد» و معنايش اين است كه : من ماءمور شده ام كه پروردگار اين خانه را بپرستم و اينكه قرآن را بخوانم و مراد از تلاوت قرآن تلاوت بر مردم است ، به دليل تفريعى كه بر آن كرده و مى فرمايد: «فمن اهتدى ...».
«فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه» يعنى هر كس با اين قرآن كه تو بر او مى خوانى هدايت شد، كه به نفع خود شده و سود هدايتش عايد من نمى شود.
«و من ضل فقل انما انا من المنذرين » - يعنى و هر كس هدايت نشود و از ياد پروردگارش اعراض كند، ضلالتش به ضرر خودش و وبال كفرش به گردن خودش است ، نه من ، براى اينكه من جز بيم رسانى نيستم ، ماءمورم كه مردم را از خطرى كه در پيش دارند بيم دهم ، ولى وكيل آنان نيستم ، خدا وكيل بر ايشان است .
پس اگر مى بينيم به جاى اينكه بفرمايد: «و من ضل فانما انا من المنذرين» با اينكه ظاهر كلام هم همان را اقتضاء داشت ، فرمود «فقل انما انا من المنذرين» و كلمه «بگو» را اضافه فرمود، براى اين بود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را متذكر آن عهدى
كند كه قبلا تذكرش داده بود و آن اين بود كه غير از انذار پستى ندارد و هيچگونه مسؤ وليت در باره امور مردم ندارد و موظف است كه بر خدا توكل كند و امور ايشان را محول به او نمايد، همچنان كه فرمود: «فتوكل على اللّه انك على الحق المبين انك لا تسمع الموتى ...».
پس گويى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : و هر كس گمراه شد به او بگو: من از پروردگارم شنيده ام كه به غير از انذار مسؤ وليتى به گردنم نينداخته ، پس من از ضلالت هر كس گمراه شود بازخواست نخواهم شد.
«وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ سيرِيكمْ ءَايَتِهِ فَتَعْرِفُونهَا وَ مَا رَبُّك بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»:
اين آيه عطف است به جمله «فقل انما انا من المنذرين» و در اين عطف ، انعطافى به دنباله آيه قبل شده ، كه بعد از امر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به توكل بر او در امور مردم ، به او فرمود: به زودى عاقبت بدى براى مشركين قرار خواهد داد و ميان بنى اسرائيل در آنچه اختلاف مى كنند قضاوت خواهد كرد و از آيات خود آيه هايى نشانشان خواهد داد، كه مضطر به تصديق او شوند، آنگاه بر طبق اعمالشان جزايشان دهد.
و حاصل معناى آيه اين است كه : و بگو كه ثناى جميل همه براى خداى تعالى است در آنچه كه در ملك خود جارى مى سازد، از آن جمله ، بشر را به سوى آنچه خير و سعادتشان در آن است مى خواند و مؤ منين را كه به آيات او ايمان آورده و تسليم او شده اند هدايت نموده و دلهاى تكذيب كنندگان را ميرانده و گوشهايشان را كر، و ديدگانشان را كور نموده ، در نتيجه گمراه شدند و آيات او را تكذيب كردند.
«سيريكم آياته فتعرفونها» - اين جمله اشاره است به مطالب قبل كه از آيه «و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض» شروع مى شد و ظهور جمله «آياته» در عموم ، دليل بر اين است كه منظور، آيت مخصوصى نيست ، بلكه هر آيتى است كه مردم را ناگزير از قبول حق كند و هر آيتى است كه قبل از قيام قيامت و بعد از آن اتفاق مى افتد.
و جمله «و ما ربك بغافل عما تعملون»، خطاب در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اين جمله به منزله تعليل و بيان مطالب گذشته است و معنايش اين است : اعمال شما بندگان در برابر ديدگان پروردگار تو است ، پس هيچ چيز از آنچه حكمت در قبال اعمال شما اقتضاء مى كند از او فوت نمى شود، اگر حكمت اقتضاء دعوت و هدايت داشته باشد، مى كند و اگر اقتضاى اضلال و نشان دادن آيات و سپس پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران را داشته باشد، انجام مى دهد.
البته جمله مورد بحث به صورت غايب يعنى «عما يعملون» نيز، قرائت شده و شايد هم
بهتر باشد، چون مفادش تهديد تكذيب كنندگان است و اگر كلمه «رب» را اضافه به كاف خطاب كرده براى اين است كه مايه دلگرمى و تقويت دل آن جناب باشد.
بحث روايتى
رواياتى درباره مراد از «دابة من الاءرض» در آيه : «و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الاءرض»
در تفسير قمى در ذيل آيه «و اذا وقع القول عليهم ...» مى گويد پدرم از ابن ابى عمير، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: (رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به امير المؤ منين برخورد و او را در مسجد خوابيده ديد، بدين حال كه مقدارى ريگ جمع كرده و سرش را روى آن گذاشته ، حضرت با پاى خود حركتش داد و فرمود: برخيز اى دابة الارض !
مردى از اصحاب عرضه داشت : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آيا ما هم مى توانيم رفقاى خود را به اين نام بناميم ؟ فرمود: نه به خدا سوگند، اين نام جز براى او نيست و او همان دابهاى است كه خداى تعالى در كتابش در باره او فرمود: «و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون».
آنگاه فرمود: يا على ! چون آخر الزمان مى شود، خداى تعالى تو را در بهترين صورت بيرون مى كند، در حالى كه با تو است وسيله داغ نهادن و دشمنان خود را با داغ ، نشان مى كنى .
مردى به امام صادق (عليه السّلام ) عرضه داشت : عامه مى گويند: اين آيه شريفه به صورت «تكلمهم» است ، يعنى ايشان را جراحت مى زنى حضرت فرمود: خدا ايشان را در جهنم زخمى كند براى اينكه آيه شريفه از «كلام» مى باشد، نه از «كلم».
مؤ لف : روايات در اين باب از طرق شيعه بسيار زياد است .
و در مجمع البيان از محمد بن كعب ، قرظى ، روايت كرده كه گفته است : على (عليه السّلام ) از دابه در اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: آگاه باشيد به خدا سوگند اين جنبده اى دمدار نيست ، بلكه ريش دارد.
مؤ لف : در اين كه اين دابه چگونه خلقتى دارد، روايات بسيارى است ، كه حرفهاى عجيب و غريب در آنها آمده و در عين حال با هم متعارض هم هستند، اگر كسى
بخواهد به آنها دست يابد بايد به كتب جوامع حديث مانند الدر المنثور و يا تفاسير طولانى چون روح المعانى مراجعه كند.
و در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن ابى عمير، از حماد و از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه به من فرمود: مردم در باره آيه «يوم نحشر من كل امة فوجا»، چه مى گويند؟ گفتم : مى گويند: اين آيه در باره قيامت است ، فرمود: نه ، اين طور كه آنان مى گويند نيست ، بلكه درباره رجعت است ، مگر خداى تعالى در قيامت از هر امتى فوجى را محشور مى كند؟ و بقيه آن امتها را رها مى كند؟ با اينكه خودش فرموده : «و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا - آنان را محشور كرديم و احدى را از قلم نينداختيم»؟
مؤ لف : روايات در باب رجعت از طريق شيعه بسيار زياد است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه و نفخ فى الصور گفته : در معناى صور اختلاف شده ، - تا آنجا كه مى گويد - و بعضى گفته اند شاخى است كه چون بوق در آن مى دمند. و حديثى هم بر اين معنا آمده است .
باز در همان كتاب در ذيل جمله «الا من شاء اللّه» گفته : بعضى گفته اند: يعنى شهداء، زيرا شهداء هستند كه در آن روز فزع و ترسى ندارند و در اين باره خبرى نيز به طور مرفوع روايت شده است.
و در تفسير قمى در ذيل جمله «صنع اللّه الذى اتقن كل شى ء» مى گويد: امام فرمود: يعنى فعل خدا كه با آن هر چيزى را متقن كرده .
چند روايت راجع به مراد از «حسنه» در آيه : «من جاء بالحسنة فله خير منها»
و در همين كتاب در تفسير جمله «من جاء بالحسنة فله خير منها، و هم من فزع يومئذ امنون و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار» فرموده : منظور از حسنه به خدا سوگند ولايت امير المؤ منين (عليه السّلام ) و مراد از سيئه به خدا سوگند دشمنى با اوست .
مؤ لف : اين روايت از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، نه اينكه تنها در خصوص ولايت و عداوت آن جناب نازل شده باشد، البته به اين مضمون روايات بسيارى وارد شده ، كه چه بسا ممكن است آنها را به محملى كه خواهد آمد حمل نمود.
و در خصال از يونس بن ظبيان روايت كرده كه گفت : امام صادق جعفر بن محمد (عليه السلام ) فرمود: مردم خداى را سه گونه عبادت مى كنند، يك طبقه او را به خاطر رغبتى
كه به ثوابش دارند عبادت مى كنند و اين طبقه عبادتشان عبادت حريصان است ، كه داعيشان بر عبادت طمع است . دسته دوم ، او را عبادت مى كنند بدين جهت كه از آتش او بيمناكند و اين عبادت عبادت بردگان است، كه داعيشان بر عبادت ترس است ، و ليكن من خدا را به خاطر محبتى كه به او دارم عبادت مى كنم و اين عبادت كرام است ، كه داعيشان بر عبادت محبت است كه خود مستلزم امنيت است ، كه خداى تعالى در باره شان فرمود: «و هم من فزع يومئذ امنون» و نيز فرموده : «قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم» پس كسى كه خداى را دوست بدارد خدا هم دوستش مى دارد و كسى كه خدا دوستش بدارد از ايمنان مى باشد.
مؤ لف : لازمه استدلالى كه در اين حديث شده اين است كه حسنه در آيه شريفه به ولايت تفسير شود، ولايتى كه عبارت است از عبادت خداى تعالى از طريق محبت و باعث است كه اراده عبد در اراده خدا فانى گشته ، در عوض خداى تعالى هم امور آن بنده را خودش تكفل نموده و در او تصرف نمايد و اين يكى از دو معناى ولايت على (عليه السّلام ) است . پس آن جناب صاحب ولايت و اولين كسى است كه از اين مساءله براى امت فتح باب كرد و ممكن است بيشتر روايات وارده در اينكه مراد از حسنه ولايت على است نيز به همين معنا تفسير شود.
و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه و ديلمى ، از كعب بن عجزه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه در معناى جمله «من جاء بالحسنة فله خير منها» فرمود: منظور از حسنه شهادت به «لا اله الا اللّه» است ، همچنان كه منظور از سيئه شرك به خداست ، كه فردا به اولى گفته مى شود: نجات يافتى و به اين گفته مى شود: هلاك شدى .
مؤ لف : اين معنا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به عبارات مختلف و به طرق گوناگونى نقل شده و جا دارد اين تفسير، يعنى تفسير حسنه به «لا اله الا اللّه» مقيد شود به سائر احكام شرعيه ، كه از لوازم توحيدند و گر نه بايد تشريع آن احكام لغو باشد، خلاصه اينكه معنا ندارد حسنه در آيه منحصر در كلمه توحيد بوده باشد)
و در تفسير قمى در ذيل آيه «انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها»، فرمود: مقصود مكه است .
و نيز در همان كتاب از پدرش ، از حماد بن عيسى ، از حريز، از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: روزى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مكه را فتح كرد، در مسجد الحرام درب خانه كعبه را گشود و دستور داد تا عكسهايى كه در آنجا كشيده بودند محو كنند، پس دستها را به چهارچوبه درب گرفت و فرمود: هان اى مردم خداى تعالى از روزى كه آسمانها و زمين را آفريد، مكه را محترم كرد، پس مكه حرمتش بستگى دارد به حرمت خدا، كه تا روز قيامت ادامه دارد، احدى شكار مكه را فرارى ندهد و درختش را نكند و هيچ مكانى از آن را به خود اختصاص ندهد و هيچ افتاده اى را بر ندارد مگر آنكه بخواهد به صاحبش برساند.
آنگاه عباس عرضه داشت يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بجز چوب اذخر كه براى قبر و ساختن خانه لازم است ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بله بجز اذخر.
مؤ لف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از ابن مسعود، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم هر جا «و ما اللّه بغافل عما تعملون» هست با تاء خوانده مى شود و هر جا «و ما ربك بغافل عما يعملون» هست با ياء خوانده مى شود.
و الحمد لله رب العالمين
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |