تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
واز همينجا روشن مى شود كه در آيه شريفه هيچ دليلى وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسرى كه گفته است : ((قومى كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل مسلط كرد بندگانى مؤ من بوده اند(( چون فرموده ((ما برانگيختيم ((، ونيز فرموده ((عده اى از بندگان خود را فرستاديم ((
زيرا هيچيك از اين دودليل دلالتى بر مؤ من بودن آنان ندارد، اما اولى به خاطر اينكه
برانگيختن ووادار نمودن كفار براى قلع وقمع كردن مردمى در صورتى كه از باب مجازات باشد بعث الهى است ولازم نيست كه مجازات الهى هميشه به دست مؤ منين صورت گيرد. واما دومى به خاطر اينكه كفار هم بندگان خدايند، آنهم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف باءس وشدت وخونخوارى توصيف نموده . قول ديگرى نيز هست كه بى شباهت بقول اين مفسر نيست ، وآن اين است كه ممكن است افراد مبعوث شده ، مؤ منينى بوده اند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند، ونيز ممكن است كه كفارى بوده اند كه يكى از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار وفساق بودند مسلط ساخته باشد و ليكن همان اشكالى كه بقول قبلى وارد مى شد بر اين قول نيز وارد مى گردد. وجمله ((وكان وعدا مفعولا(( تاكيد است بر حتمى بودن قضاء و معنايش اين است كه چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد از ميان مردم بندگانى نيرومند وخونخوار را عليه شما برمى انگيزيم تا سرزمينهاى شما را با قهر وغلبه مسخر نموده وتا مركز سرزمينهايتان پيش روى كنند وشما را ذليل واستقلال وعلووآقائيتان را تباه سازند واين خود وعده ايست شدنى كه گريزى از آن نيست . ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَكُم بِأَمْوَلٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(۶) در مجمع البيان گفته است كه : كلمه : ((كره (( به معناى ((برگشتن (( وهم به معناى ((دولت (( است ، ((نفير(( به معناى ((نفر وعدد رجال (( است ، وزجاج در معناى آن گفته است : ممكن هم هست كه ((نفير(( جمع ((نفر(( باشد، همچنانكه در جمع ((عبد((، ((عبيد(( ودر جمع ((ضئان (( (گوسفند)، ((ضئين (( ودر جمع معز (بز) معيز ودر جمع كلب (سگ ) كليب هم مى گويند، و((نفر(( انسان ((نفر(( - با سكون - ((نفير(( و((نافرة (( به معناى گروهى است كه اورا يارى مى كنند، وبا اوكوچ مى كنند. ومعناى آيه روشن است ، وظاهرش اين است كه بنى اسرائيل به زودى به دولت سابق خود باز گشته وبعد از عذاب بار اول بر دشمنان مسلط مى شوند، واز چنگ استعمار رهائى مى يابند وبه تدريج ودر برهه اى از زمان اين برگشتن صورت خواهد گرفت ، زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان وبالارفتن آمارشان به زمان قابل توجهى احتياج دارد.
وآيه بعدى كه مى فرمايد: ((ان احسنتم احسنتم لانفسكم وان اساتم فلها(( اشعار وبلكه با كمك سياق ، دلالت دارد بر اينكه اين واقعه يعنى برگشتن دولت بنى اسرائيل وغلبه كردنشان بر دشمنان به خاطر برگشتن از كفر وفسق به ايمان ونيكى است ، واين هم ثمره چشيدن وبال وآثار تلخ بديهاى قبل است ، همچنانكه وعده ويا به تعبير ديگر عذاب دومى هم به خاطر برگشتن از اين نيكيها به سوى بدى است .
آثار نيك وبد اعمال به عامل بر مى گردد
«إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لاَنفُسِكمْ وَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَا»:
((لام (( در ((لانفسكم (( وهمچنين در ((فلها(( لام اختصاص است يعنى : هر يك از احسان واسائه شما مختص به خود شما است ، بدون اين كه به ديگران چيزى از آن بچسبد، واين خود سنت جاريه خداست كه اثر وتبعه عمل هر كسى را - چه خوب وچه بد - به خود اوبرمى گرداند، بنابراين آيه مورد بحث ، در معناى آيه : ((تلك امه قد خلت لها ما كسبت ولكم ما كسبتم (( مى باشد.
پس آيه ، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب وچه بد - به صاحبش برمى گردد، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش وكار زشت به ضرر اوتمام مى شود تا گفته شود چرا به جاى ((فلها(( نفرمود: ((فعليها(( همچنانكه در آيه ديگر فرمود: ((لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت (( بنابراين ديگر نيازى به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضى به خود داده و گفته اند: ((لام (( در جمله ((وان اساتم فلها(( به معنى ((على (( است وآنكه ديگرى گفته كه بمعناى ((الى (( است ، زيرا اسائه با اين حرف متعدى مى شود وگفته مى شود: ((اساء الى فلان ويسى ء اليه اساءة (( يعنى بدى كرد به فلانى يا بدى مى كند ويا آن ديگرى كه گفته است : لام مزبور براى استحقاق ونظير لامى است كه در ((لهم عذاب اليم است (( وچه بسا كه به گفته ما كه گفتيم لام ، لام اختصاص است اشكال شود به اينكه واقع مطلب خلاف آنست ، زيرا كه بسيار مى بينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده بر نگشته بلكه عايد غير اومى شود ويا اثر گناه وبدى به خود بدكار نرسيده وعايد غير اومى شود.
ولى جوابش روشن است ، وآن اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اينكه قرآن كريم چه نظرى نسبت به آثار اعمال دارد واينكه اثر هر عملى به عاملش برمى گردد مربوط به آثار اخروى اعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطى ندارد، ودر اين باره فرموده است : ((من كفر فعليه كفره ومن عمل صالحا فلانفسهم يمهدون (( واما آثار دنيوى اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد بلكه در صورتى كه خدا بخواهد به عنوان انعام ويا عذاب ويا امتحان اثر عمل شخصى را به شخص ديگر نيز مى رساند بنابراين اينطور نيست كه هر فاعلى بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگرى برساند، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد، واما خود فاعل اثر فعلش دائما وبدون هيچ تخلفى به خودش برمى گردد. بنابراين نيكوكار سهمى از عمل نيك وبدكار سهمى از عمل بد خود دارد، همچنانكه فرمود: ((فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره ومن يعمل مثقال ذره شرا يره (( پس اثر فعل از فاعلش جدا نمى شود، وبطور دائم به غير اونمى رسد، و اين همان معنائى است كه از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: توهيچ احسانى به غير نمى كنى وهيچ بدى نيز به غير نمى كنى آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.
«فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً»:
((تتبير(( به معناى هلاك كردن واز ماده تبار به معنى هلاك ودمار است .
و كلمه : ((ليسووا(( از مسائه به معناى غصه دار كردن است . گفته مى شود ((ساء زيد فلانا(( يعنى اندوهناك كرد اورا واين كلمه بطورى كه بعضى هم گفته اند: متعلق است به فعل مقدر كه بخاطر اختصار حذف شده . ولام در آن براى غايت است ، وتقدير آن چنين است : ((بعثناهم ليسووا وجوهكم بظهور الحزن والكابه فيها - ما آن بندگان خود را برانگيختيم براى اينكه نشانه هاى ناراحتى وحزن واندوه را در چهره هايتان آشكار سازند، بطورى كه آثار ذلت ومسكنت وخوارى وبردگى از سر ورويتان ببارد، وهمه اينها به وسيله قتل عام وغارت ها واسيريها كه در شما اعمال مى كنند صورت بگيرد((
ومقصود از مسجد در جمله : ((وليد خلوا المسجد كما دخلوه اول مرة (( مسجد اقصى بيت المقدس - است وبه حرف آن كس كه گفته مراد از مسجد تمامى سرزمين بيت المقدس است ، ومجازا آن را مسجد خوانده نبايد اعتنا كرد. اين كلام دلالت بر چند نكته دارد: اول اينكه دشمنان بنى اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصى شده وآن را به قوه قهريه گرفتند، واگر در قرآن كريم آن را نياورده به منظور اختصار بوده است ، دوم اينكه داخل شدن در مسجد براى هتك حرمت وتخريب آن بوده ، سوم اينكه اين مهاجمين ومبعوثين براى مجازات بنى اسرائيل وگرفتن انتقام از ايشان همانها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند. ومعناى جمله ((وليتبروا ما علوا تتبيرا(( اين است كه هلاك كنند و نابود سازند ((هر كسى را(( كه بر آن دست يابند، مردم را كشته ، اموال را سوزانيده ، خانه ها را خراب وشهرها را ويران سازند. احتمال هم دارد كه ((ما(( مصدريه وبه معناى مدت باشد، ومضاف حذف شده ، تقدير چنين باشد: ((وليتبروا مده علوهم تتبيرا(( ولى معناى اول به فهم نزديك تر وبا سياق آيه مناسب تر است . از مقايسه ميان وعد اول يعنى جمله ((بعثنا عليكم عبادا لنا...(( و وعد دوم يعنى جمله ((ليسووا وجوهكم...(( اين معنا به دست مى آيد كه وعده دوم بر بنى اسرائيل سخت تر بوده ودر آن وعده نزديك بوده كه به كلى نابود شوند، ودر دلالت بر اين معنا همين عبارت كافى است كه فرمود: ((وليتبروا ما علوا تتبيرا(( ومعناى آيه اين است كه وقتى زمان وعده دوم رسيد، يعنى بنى اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن واندوه وتحقق بخشيدن ذلت ومسكنت آنان چهره هايشان را اندوهگين نموده ونيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصى شوند وهر چه را كه بر آن غلبه يافتند هلاك نموده و سرزمينهائى را كه از آن عبور كردند ويران سازند.
«عَسى رَبُّكمْ أَن يَرْحَمَكمْ وَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَا وَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً»:
حصير از ماده ((حصر(( وبه طورى كه گفته اند به معناى حبس كردن ودر مضيقه قرار دادن است همچنانكه در جاى ديگر قرآن فرموده : ((و احصروهم (( يعنى برايشان تنگ بگيريد.
و معناى جمله ((عسى ربكم ان يرحمكم (( - بطورى كه از سياق برمى آيد - اين است كه اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند، واين وعده اميدوار كننده مشروط است به توبه ايشان واينكه به طاعت واحسان برگردند. به دليل جمله ((وان تعودوا نعد(( كه تهديد مى كند اگر باز هم به فساد برگرديد ما نيز به عقوبت ونكال بر مى گرديم وما جهنم را براى كافران حصير ومحلى محصور قرار مى دهيم تا نتوانند از آن خارج شوند. ودر جمله ((عسى ربكم ان يرحمكم از تكلم (( با غير به غيبت التفات شده است ، وگويا وجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلى اشاره كند كه ربوبيت خداى تعالى اقتضاى آن را دارد وآن اصل اين است كه : بر بندگان خود - در صورتى كه به مقتضاى خلقت خود مشى كنند - رحم كند وبه سوى فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزى خلقت خود منحرف گشته واز راه فطرت بيرون شوند وچون اشاره به اين نكته باعث مى شد ربوبيت خداى تعالى يادآورى شود لازم بود سياق تكلم با غير (ما چنين وچنان مى كنيم ) به هم بخورد وبه سياق تكلم به غيبت (پروردگارتان چنين وچنان كند) مبدل شود، وبعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلى برگردد.
بحث روايتى
چرا نوح (ع ) عبد شكور خوانده شده است
در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اگر خداوند نوح (عليه السلام ) را عبد شكور ناميد براى اين بود كه آن جناب در هر صبح وشام مى گفت : بار الها من گواهى مى دهم كه اگر در شب وروز قرين نعمتها وعافيتم ، همه آنها از تواست وتويگانه اى هستى بى شريك ، حمد وشكر توبه خاطر آن نعمتها بر من فرض است ولى نه تنها آنقدر كه راضى شوى بلكه رضايت بعد از رضا نيز لازم است .
مؤ لف : اين معنا با مختصر تفاوتى به چند طريق در كافى وتفسير قمى و عياشى روايت شده است . ودر الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى فاطمه روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) فرمود: نوح هيچ چيز كوچك ويا بزرگى را برنمى داشت مگر آنكه بسم اللّه والحمد لله ، مى گفت وبه همين جهت خداوند اورا بنده شكور ناميد. مؤ لف : اين روايات با رواياتى كه قبلا شكر را به اخلاص تفسير مى كرد منافات ندارد، زيرا پر واضح است كه شخصى مثل نوح (عليه السلام ) دعا نمى كند مگر آنكه حقيقت معناى دعا را داشته باشد، وچنين دعائى منفك از اخلاص در بندگى نيست .
روايتى در ذيل آيه (لتفسلان فى الارض مرتين ...)
ودر تفسير برهان از ابن قولويه نقل كرده كه وى بسند خود از صالح بن سهل از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه ((وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين (( فرمود: يكى كشته شدن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ويكى ضربت خوردن حسن بن على (عليهماالسلام ) است ودر تفسير ((ولتعلن علوا كبيرا(( فرموده : مقصود كشتن حسين بن على (عليهماالسلام ) ودرباره جمله : ((فاذا جاء وعد اوليهما(( فرمود: وقتى كه حسين يارى شود ((بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد فجاسوا خلال الديار(( قبل از قيام قائم قومى برانگيخته شود كه هيچ خونى از آل محمد را بى انتقام نگذارند وانتقام همه خونهاى ريخته شده از اهل بيت را بگيرند ((و كان وعدا مفعولا(( واين وعده اى است شدنى . مؤ لف : در اين معنا روايتهاى ديگرى نيز هست كه سياقش مانند اين روايت تطبيق حوادثى است كه در اين امت واقع مى شود ودر ميان بنى اسرائيل اتفاق افتاده است ، ودر حقيقت در مقام تصديق مطلبى است كه رسول خدا پيش بينى كرده وفرموده بود: اين امت به زودى همان را كه بنى اسرائيل مرتكب شد دقيقا وطابق النعل بالنعل مرتكب خواهد شد، حتى اگر بنى اسرائيل داخل سوراخى رفته باشد اين امت نيز خواهد رفت ، پس اين روايات را نبايد جزورواياتى شمرد كه آيه مورد بحث را تفسير مى كند بلكه تنها در مقام جرى وتطبيق است ، چرا كه مى بينيم هر كدام از اين روايتها آيه را بگونه اى تطبيق كرده اند.
واما در اصل داستان كه آيات مورد بحث متضمن آن است روايتها اختلاف عجيبى دارند، بطورى كه از انسان نسبت به اين روايتها سلب اطمينان مى شود وبه همين جهت ، از ايراد آنها در اينجا صرف نظر كرديم ، هر كه بخواهد بايد به جوامع حديث چه از عامه (اهل سنت ) چه از خاصه (شيعه ) مراجعه نمايد.
مقصود از دوبار سركوب شدن وهلاكت بنى اسرائيل بر اثر دوبا فسادانگيزى آنان برروى زمين
آرى از آن روزى كه بنى اسرائيل استقلال يافته ودر ميان سرها سرى بلند كردند بلاوگرفتارى بسيارى ديدند، - بطورى كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دوتا بيشتر است . وآيات مورد بحث با دوتاى آنها قابل انطباق هست وليكن آن حادثه اى كه بطور مسلم يكى از دوحادثه مورد نظر آيات است ، حادثه ايست كه به دست بخت النصر (نبوكد نصر) يكى از سلاطين بابل در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است . وى پادشاهى نيرومند وصاحب شوكت ويكى از ستمكاران عهد خود به شمار مى رفت ودر آغاز از بنى اسرائيل حمايت مى كرد وليكن چون از ايشان تمرد وعصيان ديد لشكرهاى بى شمار به سرشان گسيل داشت ، وايشان را محاصره وشهرهايشان را در هم كوبيد وهمه را ويران ساخت ، مسجد اقصى را خراب وتورات وكتب انبياء را طعمه حريق ساخت ومردم را قتل عام نمود، بطورى كه جز عده قليلى از ايشان آن هم از زنان وكودكان ومردان ضعيف ، كسى باقى نماند. باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته وبه بابل كوچ داد، بنى اسرائيل همچنان در ذلت و خوارى وبى كسى در بابل بسر مى بردند وتا بخت النصر زنده بود و مدتى بعد از مرگ او، احدى نبود كه از ايشان حمايت ودفاع كند. تا آنكه كسراى كورش يكى از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده وآنجا را فتح كند. وقتى فتح كرد نسبت به اسراى بنى اسرائيل تلطف و مهربانى نمود وبه ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمين مقدس بروند وايشان را در تجديد بناى هيكل (مسجد اقصى ) وتجديد بناهاى ويران شده كمك نمود، وبه عزرا يكى از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد، واين حوادث در حدود چهار صد وپنجاه واندى قبل از ميلاد بود. وآنچه از تاريخ يهود برمى آيد اين است كه اول كسى كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند بخت النصر بود كه در اين نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود، وآنكس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد قيصر روم اسپيانوس بود كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد مى زيسته ووزير خود طوطوز را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته وتنبيه نمايد. وبعيد نيست كه اين دوحادثه ، مورد نظر اين آيات باشد، زيرا بقيه حوادثى كه تاريخ براى بنى اسرائيل نشان مى دهد طورى نبوده كه به كلى آنان را از بين بر ده واستقلال ومملكتشان را از ايشان گرفته باشد،
به خلاف داستان بخت النصر كه همه آنان وآقائى واستقلالشان را تا زمان كورش به كلى از بين برد. آنگاه كورش بعد از مدتى همه آنان را جمع نموده وسر وصورتى به زندگيشان داد. بار ديگر روميان بر آنان دست يافتند وقوت وشوكتشان را گرفتند وديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند. واين احتمال هيچ وجه بعيدى در آن نيست مگر همانى كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم ، وآن اين بود كه از آيات برمى آيد منقرض كننده بنى اسرائيل در هر دونوبت يك طايفه بوده اند، وگرنه نمى فرمود ((ثم رددنا لكم الكره عليهم (( زيرا اين عبارت اشعار بر اين دارد كه خداوند بنى اسرائيل را نيروبخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند وتلافى در آوردند وجمله ((فاذا كان وعد الاخرة ليسووا وجوهكم ((اشعار بر اين دارد كه براى نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه يافته اند. چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله به همان جمله ((عبادا لنا((برگردد. وليكن اين تنها اشعارى است بدون اينكه ظهور داشته باشد، چون عبارت با اين احتمال هم مى سازد كه جبران حمله اول به دست قومى غير از بنى اسرائيل انجام شده باشد يعنى خداوند به دست مردمى ديگر انتقام بنى اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد، وبنى اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند و ضمير جمع هم به گروهى برگردد كه از سياق استفاده مى شود، و همانطور كه گفتيم سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم همان مبعوثين در مرتبه اولند، بلكه با غير ايشان هم مى سازد.
آيات ۹ - ۲۲ سوره إسراء
إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ يُبَشرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً(۹) وَ أَنَّ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ أَعْتَدْنَا لهَُمْ عَذَاباً أَلِيماً(۱۰) وَ يَدْعُ الانسنُ بِالشرِّ دُعَاءَهُ بِالخَْيرِ وَ كانَ الانسنُ عجُولاً(۱۱) وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ وَ النهَارَ ءَايَتَينِ فَمَحَوْنَا ءَايَةَ الَّيْلِ وَ جَعَلْنَا ءَايَةَ النهَارِ مُبْصرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضلاً مِّن رَّبِّكمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الحِْساب وَ كلَّ شىْءٍ فَصلْنَهُ تَفْصِيلاً(۱۲) وَ كلَّ إِنسنٍ أَلْزَمْنَهُ طئرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ كتَباً يَلْقَاهُ مَنشوراً(۱۳) اقْرَأْ كِتَبَك كَفَى بِنَفْسِك الْيَوْمَ عَلَيْك حَسِيباً(۱۴) مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ لاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتى نَبْعَث رَسولاً(۱۵) وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نهْلِك قَرْيَةً أَمَرْنَا مُترَفِيهَا فَفَسقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَهَا تَدْمِيراً(۱۶) وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفَى بِرَبِّك بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۱۷) مَّن كانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصلَاهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً(۱۸) وَ مَنْ أَرَادَ الاَخِرَةَ وَ سعَى لهََا سعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئك كانَ سعْيُهُم مَّشكُوراً(۱۹) ُكلاً نُّمِدُّ هَؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّك وَ مَا كانَ عَطاءُ رَبِّك محْظوراً(۲۰) انظرْ كَيْف فَضلْنَا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلاَخِرَةُ أَكْبرُ دَرَجَتٍ وَ أَكْبرُ تَفْضِيلاً(۲۱) لاتجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مخْذُولاً(۲۲)
همانا اين قرآن خلق را به راست تر واستوارترين طريقه هدايت مى كند واهل ايمان را كه نيكوكار باشند به اجر وثواب عظيم بشارت مى دهد (۹)
و بر آنان كه به عالم آخرت ايمان نمى آورند البته عذاب دردناك مهيا ساخته ايم (۱۰)
انسان با شوق و پرتجملى كه خير ومنفعت خود را مى جويد چه بسا به نادانى شر وزيان خود را مى طلبد و انسان بسيار شتاب كار است (۱۱)
و ما شب وروز را دوآيت ونشانه قدرت خود قرار داديم آنگاه از آيت شب وروشنى آن كاستيم وآيت روز را تابان ساختيم تا شما در روز روزى حلال از فضل خدا طلب كنيد وتا آنكه شماره ساله اوحساب اوقات را بدانيد و هر چيز را مفصل بيان كرديم (۱۲)
و ما مقدرات ونتيجه اعمال نيك وبد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم كه ملازم وقرين هميشگى اوباشد و روز قيامت كتابى كه نامه اعمال اوست بر اوبيرون آريم در حاليكه آن نامه چنان باز باشد كه همه اوراق آن را يك مرتبه ملاحظه كند (۱۳)
و به او خطاب رسد كه توخود كتاب اعمالت را بخوان وبنگر تا در دنيا چه كرده اى كه توخود تنها براى رسيدگى به حساب خويش كافى هستى (۱۴)
هر كس راه هدايت يافت تنها بنفع وسعادت خود يافته و هر كس به گمراهى شتافت آن هم به زيان و شقاوت خود شتافته و هيچ كسى بار عمل ديگرى را به دوش نگيرد و ما تا رسول نفرستيم هرگز كسى را عذاب نخواهيم كرد (۱۵)
و ما چون اهل ديارى را بخواهيم به كيفر گناه هلاك سازيم پيشوايان و منعمان آن شهر را امر كنيم راه فسق و تبهكارى وظلم در آن ديار پيش گيرند وآنجا تنبيه وعقاب لزوم خواهد يافت آنگاه همه را بجرم بدكارى هلاك مى سازيم (۱۶)
چه بسيارى از ملل و اقوامى را بعد از نوح به جرم كفر وعصيان هلاك كرديم و تنها خداى توكه بر گناهان بندگانش آگاه و باخبر است كفايت مى كند كه به مصلحت هر كه را خواهد عفو و هر كه را خواهد عقاب كند (۱۷)
هر كه دنياى نقد و زودگذر را بخواهد ما هم برايش در آن عجله مى كنيم . البته براى هر كه بخواهيم وهر قدر كه بخواهيم، آنگاه جهنم را برايش معين مى كنيم كه ملامت زده ورانده شده در آن شود (۱۸)
و هر كه آخرت را بخواهد وكوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد آنان سعيشان قبول شده وصاحب اجر خواهند بود (۱۹)
هر يك را از عطاء پروردگارت مدد مى كنيم، اين ها را و آن ها را، و از عطاء پروردگار تو جلوگيرى نمى شود (۲۰)
ببين چگونه بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تازه اين برتريها دنيويست برترى آخرت بيشتر وبزرگتر است (۲۱)
با خدا معبودى ديگر شريك مگير تا در نتيجه ملامت زده وتنها وبى يار نشوى (۲۲)
آيات سابق از سوره مورد بحث ، جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق ودين توحيد خاطرنشان مى كرد وخلاصه آن سنت اين بود كه خداوند هر كس را كه دعوت حق را اجابت كند در دنيا وآخرت سعادتمند گرداند وهر كه را كه به حق كفر ورزيده واز امر اوسرپيچى نمايد در دنيا وآخرت عقاب كند.
و اگر نزول تورات وحوادثى را كه بعد از آن ، براى بنى اسرائيل پيش آمده ، ذكر فرمود از باب تطبيق حكم كل اين سنت بر افراد ومصاديق آن بود.
و اين دسته از آيات جريان همان سنت را در اين امت خاطر نشان مى سازد، ومى فرمايد كه به همان نحوكه در امت موسى (عليه السلام ) جريان يافت در اين امت نيز جريان مى يابد، آنگاه نتيجه مى گيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده وهمواره ملازم طريق توحيد باشند، ودر آخر مى فرمايد: (و لاتجعل مع اللّه الها اخر فتقعد مذموما مخذولا(
إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ
توضيح در مورد اينكه قرآن بدانچه ((اقوم (( است هدايت مى كند واينكه اسلام دين((قيم (( است يعنى اين قرآن هدايت مى كند بسوى دينى كه اقوام از هر دين ومسلطتر بر اداره امور بشر است همچنانكه در جاى ديگر فرموده : ((قل اننى هدينى ربّى الى صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا((
و اقوم افعل تفضيل از قيام است ومعناى اصلى قيام ، ضد قعود است كه اين خود يكى از معتدل ترين حالات آدمى است وانسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلطتر است به خلاف قعود ويا طاقباز ويا دمر وامثال آن ، ولى اين كلمه را در نيكوانجام دادن هر كار استعمال كرده اند وبه كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، وبدون عجز وخستگى وبا حسن اداره آن را از آب در آورد مى گويند فلانى قائم به فلان امر است يعنى آن امر را مراقب ونگهدارست ، وحال آن را آنطور كه مناسب آنست رعايت مى نمايد.
در آيه مورد بحث خداى تعالى اين ملت حنيف را ملتى قائم ناميده ودر جاى ديگر درباره آن فرموده: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم (( ونيز فرموده: (فاقم وجهك للدين القيم(
و اين بدان جهت است كه اين دين خير دنيا وآخرت ملت خود را تاءمين وتضمين نموده وقائم بر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است . واين نيز نيست مگر بخاطر اينكه اين دين موافق با مقتضيات فطرت انسانى و ناموسى است كه خداوند بر اساس آن ناموس اورا خلق كرده واورا به حسب آن ناموس مجهز به ابزارى فرموده كه اورا به سوى غايت وهدف از خلقتش وسعادتى كه برايش در نظر گرفته شده راهنمائى مى كند.
و بنابراين ، توصيف اين ملت در آيه مورد بحث به وصف ((اقوم (( (قائم تر) يا در مقايسه با ساير ملتها است و يا در مقايسه با ساير شريعتها، اين را مى دانيم كه براى هر ملتى سنتى است كه آن را براى خود برگزيده اند تا سودشان برساند وبه درد زندگيشان بخورد، وليكن اين سنتها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد در پاره اى ديگر به ضررشان تمام مى شود، واگر پاره اى از هواها واميالشان را تاءمين مى كند قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مى كند، همانا در ميان همه سنتها اين تنها اسلام است كه قائم به مصالح حيات وتمامى اهداف دنيايى وآخرتى جامعه است ، بدون اينكه خيرى از ايشان سلب كرده واز بين برده باشد بنابراين ملت حنيف اقوم است بر حيات انسانى تا ديگر ملل.
و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبل مانند شريعت نوح وموسى و عيسى (عليهما السلام) باشد (همچنانكه ظاهرش هم همين است چون در مقابل اين آيه ، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل مى خواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى
هدايت مى كند كه قويم تر واستوارتر است )، در اين صورت دليلش اين است كه دين حنيف از اديان سابق خود كه كتب انبياء سلف متضمن آنها بودند كامل تر است ، زيرا تمامى معارف الهى تا آنجا كه بنيه بشرى طاقتش را دارد وهمچنين تمامى شرايعى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است در اين دين آمده ، وحتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى بشر را بدون حكم نگذاشته ، همچنانكه فرموده : (و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه (( پس آنچه قرآن به سوى آن هدايت مى كند قويم تر از آن چيزی است كه ساير كتب وشرايع بدان هدايت مى كنند.
وَ يُبَشرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصلِحَتِ أَنَّ لهَُمْ أَجْراً كَبِيراً(۹)
كلمه ((صالحات (( صفتى است براى موصوفى كه به منظور اختصار حذف شده ، وتقدير آن : ((و عملوا الاعمال الصالحات (( است .
خداوند براى مؤ منان صالح العمل بر خود حق قرار داده است (ان لهم اجرا كبيرا)
در اين آيه حقى براى مؤ منين بر خدا اثبات شده ، واينكه آن را اجر ناميده مويد اين معنا است ، وهمچنين آيه ((ان الذين امنوا وعملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون (( نيز مؤ يد آنست . وهيچ محذور واشكالى هم در آن نيست ، زيرا زمانى اشكال پيش مى آمد كه شخص ديگرى خداى را بدهكار اجر بندگان كند، اما وقتى كه خودش حقى را براى بندگان بر خود واجب بسازد اشكالى پيش نمى آيد ونظير اين مطلب كه خداوند خود را بدهكار مؤ منين مى شمارد آيه شريفه : ((ثم ننجى رسلنا والذين امنوا كذلك حقا علينا ننج المؤ منين (( مى باشد. در اين آيه عنايت دارد پاداش منجز وتثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، همچنانكه در آيه بعدى عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است ، وآن عبارت از عذاب كسانى است كه نسبت به آخرت ومعاد كفر ورزيده باشند واما خداوند در اين دوآيه متعرض حال كسانى كه ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده باشند نشده ، پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش ونه كيفر، بلكه وضع اومنوط به توبه ويا شفاعت است ، نه به
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |