تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۲۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پس مراد از «لقاء» در جمله «فَإذَا لَقِيتُمُ الّذِينَ كَفَرُوا فَضَربَ الرّقَاب»، برخورد با كفار است در جنگ. و كلمه «ضَرب الرّقَاب»، مفعول مطلق است كه در جاى فعل خود نشسته و عاملش در تقدير است، و تقدير جمله «فَاضرِبُوا ضَربَ الرّقَاب» است. يعنى گردن هايشان را بزنيد، زدنى كشنده؛ چون آسان ترين و سريع ترين راه كشتن دشمن، زدن گردن آن ها است.
«حَتّى إذَا اثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثَاق» - در مجمع البيان گفته: كلمه «اثخان» به معناى بسيار كشتن، و غلبه و قهر بر دشمن است، و از همين جهت گفته مى شود: «اثخنه المَرَض». يعنى مرضش شديد شد. و «أثخَنَهُ الجراح»، يعنى زخم هاى كارى او بسيار است.
و در مفردات گفته: «وثقت به، اثق، ثقه»، به معناى اين است كه من دل به او دادم، و به او اعتماد و اطمينان دارم. «أوثَقتُهُ»، به معناى اين است كه او را بستم. «وَثاق»، به فتحه واو، همچنين «وِثاق» به كسره واو، دو اسم اند، براى وسيله هايى كه با آن ها چيزى را مى بندند.
و كلمه «حَتى»، غايت گردن زدن را معين مى كند. و معناى جمله چنين است: با كفار، آن قدر قتال بكنيد تا قتل در آنان زياد شود. آن وقت، مشغول به اسير گرفتن و بستن دست و پاى اسراء شويد. پس مراد از «شدّ وثاق»، اسير گرفتن و محكم بستن آنان است. در نتيجه، آيه شريفه در اين كه اسير گرفتن را بعد از اثخان قرار داده، در معناى آيه «مَا كَانَ لِنَبِىّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى حَتّى يُثخِنَ فِى الأرض» است كه مى فرمايد: هيچ پيغمبرى حق ندارد اسير بگيرد، مگر وقتى كه در زمين غالب شود.
«فَإمّا مَنّاً بَعدُ وَ إمّا فِدَاء» - يعنى بعد از آن كه اسيرشان كرديد، يا بر آنان منت نهاده، آزادشان مى كنيد، يا فديه مى گيريد. يعنى با گرفتن مال و يا آزادى اسيرانى كه در دست آنان داريد، ايشان را آزاد مى كنيد.
«حَتّى تَضَعُ الحَربُ أوزَارَهَا» - «أوزَار حَرب»، به معناى سنگينى هاى جنگى، يعنى اسلحه اى است كه جنگجويان با خود حمل مى كنند. و مراد از وضع آن، به طور كنايه تمام شدن جنگ است.
پس، از آنچه در معناى آيه گذشت، خواننده عزيز به اشكالى كه متوجه گفتار بعضى از مفسران هست، متوجه مى شود، و آن گفتار اين است كه: آيه مورد بحث، ناسخ آيه شريفه «مَا كَانَ لِنَبِىّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى حَتّى يُثخِنَ فِى الأرض» است. چون سوره مورد بحث، بعد از سوره انفال نازل شده، پس ناسخ آن است.
و اشكال اين است كه: بين دو آيه منافاتى نيست. براى اين كه آيه سوره انفال، از اسير گرفتن قبل از اثخان نهى مى كند، و آيه مورد بحث، به اسير گرفتن بعد از اثخان امر مى نمايد.
و همچنين اشكالى كه متوجه گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: جمله «فَشدُّوا الوَثَاق...»، به وسيله آيه شريفه «فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» نسخ شده. گويا پنداشته اند هر جا عامى بعد از خاصى وارد شود، ناسخ آن خاص خواهد بود، نه مخصص. در حالى كه حق مطلب، خلاف آن است، كه اگر كسى بخواهد دليلش را ببيند، بايد به علم اصول مراجعه كند، و در آيه شريفه، مباحثى مربوط به علم فقه هست، كه جايش در همان جا است.
كلمۀ «ذَلِكَ»، به معناى «مطلب چنين است» مى باشد، يعنى حكم خدا همان است كه در آيه گفته شد.
«وَ لَو يَشَاءُ اللّه لَانتَصَرَ مِنهُم» - ضمير جمع به كفار بر مى گردد. يعنى اگر خدا بخواهد از كفار انتقام مى گيرد، هلاكشان مى كند، شكنجه شان مى دهد، بدون اين كه دستور به قتال با ايشان را بدهد.
«وَلكِن لِيَبلُوَا بَعضَكُم بِبَعض » - اين جمله، استدراك و استثناء مانندى است از مشيت انتقام. مى فرمايد: اگر خدا بخواهد از ايشان انتقام مى گيرد، الا اين كه هنوز نخواسته بگيرد، بلكه دستورتان داده كه كارزار كنيد، تا شما را به وسيله يكديگر امتحان كند. مؤمنان را به وسيله كفار بيازمايد و به جنگ با آنان وادار سازد، تا معلوم شود چه كسى اطاعت كرده و رنج جنگ را به خاطر امر خدا تحمل مى كند، و چه كسى عصيان مى ورزد. و كفار را هم به وسيله مؤمنان امتحان كند، تا معلوم شود اهل شقاوت كيست، و موفق به توبه و بازگشت از باطل به سوى حق كيست؟
با اين بيان، روشن شد كه جمله «لِيَبلُوَا بَعضَكُم بِبَعض»، تعليل حكم در آيه است. و خطاب در «بعضكم»، به مجموع مؤمنان و كفار است، ولى روى سخن با مؤمنان است.
«وَ الّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه فَلَن يُضِلّ أعمَالَهُم» - اين گفتار در سياق شرط و حكم در آن عمومى است. مى فرمايد: كسانى كه در راه خدا و در جهاد و قتال با دشمنان دين كشته مى شوند، اعمال صالحشان كه در راه خدا انجام داده اند، هرگز باطل نمى شود.
بعضى گفته اند: مراد از جمله «وَ الّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه»، شهيدان در جنگ أُحُد است. ليكن اين سخن، تخصيصى است بدون دليل و سياق آيه، همان طور كه گفتيم، عمومى است.
شهیدان، بعد از شهادت، به سوی منازل سعادت هدایت می شوند
«سَيهْدِيهِمْ وَ يُصلِحُ بَالهَُمْ»:
ضمير جمع به «الّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه...» بر مى گردد. در نتيجه آيه شريفه و آيه بعدش، در مقام بيان حال شهدا بعد از شهادتشان مى باشد، كه مى فرمايد: به زودى، خداى تعالى، ايشان را به سوى منازل سعادت و كرامت هدايت نموده، با مغفرت و عفو از گناهانشان، حالشان را اصلاح مى كند و شايسته دخول در بهشت مى شوند.
و وقتى اين آيه را با آيه «وَ لا تَحسَبَنّ الّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه أموَاتاً بَل أحيَاءٌ عِندَ رَبّهِم» ضميمه كنيم، معلوم مى شود مراد از اصلاح «بال» كشته شدگان راه خدا، زنده كردن ايشان است به حياتى طيّب، كه شايسته شان كند براى حضور در نزد پروردگارشان. حياتى كه با كنار رفتن پرده ها حاصل مى شود.
در مجمع البيان گفته: علت اين كه در اين چند آيه، دو بار از اصلاح «بال» سخن به ميان آمده، اين است كه: مراد از اولى، اصلاح دل آنان در دين و دنيا، و در دوّمى، اصلاح حالشان در نعيم آخرت است. پس در حقيقت، اوّلى، سبب نعيم است و دومى، خود نعيم.
فرق بين وجه مرحوم طبرسى و وجهى كه ما بيان كرديم، اين است كه: بنا به گفته ما، اصلاح «بال» دومى، نظير عطف تفسيرى است براى جمله «سُيُهدِيهِم»، نه اصلاح در نعيم آخرت. و جمله «وَ يُدخِلُهُمُ الجَنّة»، بنا به گفته او، به منزله عطف تفسيرى است براى جمله «وَ يُصلِحُ بَالَهُم». نه آن كه ما گفتيم كه اصلاح حال آنان قبل از دخول جنت است.
«وَ يُدْخِلُهُمُ الجَْنَّةَ عَرَّفَهَا لهَُمْ»:
اين جمله منتهى اليه هدايت ايشان است. و جمله «عَرّفَهَا لَهُم»، حال از «يُدخِلُهُم» است. يعنى به زودى ايشان را داخل بهشت مى كند، در حالى كه بهشت را يا در دنيا و به وسيله وحى انبيا و يا به وسيله بشارت در هنگام قبض روح، يا در قبر، و يا در قيامت، و يا در همه اين مواقف، به ايشان شناسانده باشد. اين آن معنایى است كه از سياق استفاده مى شود.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از على «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: سوره «محمّد»، آيه اى است در ما و آيه اى است در بنى اميه.
مؤلف: قمى هم، در تفسير خود، از پدرش، از بعضى اصحاب اماميه، از امام صادق «عليه السلام»، مثل آن را روايت كرده.
و در مجمع البيان، در ذيل جمله «فَإذَا لَقِيتُمُ الّذِينَ كَفَرُوا فَضَربَ الرّقَاب...» گفته: از ائمه هدى «عليهم السلام» روايت شده كه اسيران جنگى دو جورند:
گروهى قبل از تمام شدن جنگ دستگير مى شوند، با اين كه هنوز تنور جنگ داغ است؛ امام مسلمين در باره آنان اختيار دارد، اگر خواست به قتل مى رساند و اگر خواست يك دست و يك پايشان را به طور عكس قطع نموده، رهايشان مى كند، تا در اثر خونريزى بميرند، ولى نمى تواند بدون عوضى و يا با گرفتن عوض، رهايشان كند.
قسم دوم از اسيران، آن هايند كه بعد از تمام شدن جنگ، اسير مى شوند كه امام مسلمين، در باره آنان اختيار بيشترى دارد. هم مى تواند بدون گرفتن فداء آزادشان كند و هم مى تواند فداء پولى و يا انسانى بگيرد، و هم مى تواند آن ها را برده كند، و هم مى تواند گردن بزند. و در هر دو حال، اگر مسلمان شدند، تمامى آن شكنجه ها ساقط شده، حكمشان حكم مسلمين خواهد بود.
مؤلف: كافى هم، حديثى به اين معنا، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، از ابن جريح روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ الّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّه فَلَن يُضِلّ أعمَالَهُم» گفته: اين آيه در باره كسانى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نازل شده كه در جنگ اُحُد كشته شدند.
مؤلف: خواننده گرامى به ياد دارد كه گفتيم آيه عام است. اينك باز مى گوييم: سياق استقبال در «سَيَهدِيِهم وَ يُصلِحُ بَالَهُم»، تنها با عموميت سازگار است، نه با شهدایى خاص. پس، از آيه شريفه بر مى آيد كه در صدد بيان يك قاعده كلى است.
اين نيز روايت شده كه: آيه «حَتّى إذَا اثخَنتُمُوهُم فَشُدُّوا الوَثَاق...»، ناسخ آيه «وَ مَا كَانَ لِنَبِىّ أن يَكُونَ لَهُ أسرَى حَتِى يُثخِنَ...» است.
و نيز روايت شده كه: جمله «فَاقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم»، ناسخ آيه «فَشُدُّوا الوَثَاق فَإمّا مَنّاً بَعدُ وَ إمّا فِدَاء» است. و خواننده محترم، در سابق توجه فرموده كه اصلا نسخى در كار نيست.
آيات ۷ - ۱۵ سوره محمّد
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَنصرُوا اللَّهَ يَنصرْكُمْ وَ يُثَبِّت أَقْدَامَكُمْ(۷) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لهَُّمْ وَ أَضلَّ أَعْمَالَهُمْ(۸) ذَلِك بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَط أَعْمَالَهُمْ(۹) أَفَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ لِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا(۱۰) ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْكَافِرِينَ لا مَوْلى لهَُمْ(۱۱) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَارُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكلُونَ كَمَا تَأْكلُ الاَنْعَامُ وَ النَّارُ مَثْوًى لهَُّمْ(۱۲) وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ هِىَ أَشدُّ قُوَّةً مِّن قَرْيَتِك الَّتى أَخْرَجَتْك أَهْلَكْنَاهُمْ فَلا نَاصِرَ لهَُمْ(۱۳) أَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم (۱۴) مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَارٌ مِن مَاءٍ غَيرِ ءَاسِنٍ وَ أَنهَارٌ مِّن لَّبنٍ لَّمْ يَتَغَيرْ طعْمُهُ وَ أَنهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشارِبِينَ وَ أَنهَارٌ مِنْ عَسلٍ مُصفًّى وَ لهَُمْ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فى النَّارِ وَ سُقُوا مَاءً حَمِيماً فَقَطعَ أَمْعَاءَهُمْ(۱۵)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر دين خدا را يارى كنيد، خداوند شما را يارى كرده، قدم هايتان را ثابت مى كند (۷).
و كسانى كه كفر ورزيدند، سقوطى برنخاستنى نصيبشان است و اعمال خود را نابود مى كنند (۸).
و اين، بدان جهت است كه ايشان از آنچه خدا نازل كرده، كراهت دارند. خدا هم اعمالشان را بى نتيجه مى كند (۹).
آيا نمى شد سيرى در زمين كنند و ببينند عاقبت آن هايى كه قبل از ايشان بودند، چگونه بود، خداى تعالى آنچه داشتند، بر سرشان خراب كرد و كافران در طول تاريخ، همين سرنوشت را دارند (۱۰).
و اين، بدان جهت است كه خدا تنها سرپرست مردم با ايمان است و كافران هيچ سرپرستى ندارند (۱۱).
خدا كسانى را كه ايمان آورده، اعمال صالح كردند، به جنت هايى داخل مى سازد كه از زير آن، نهرها روان است و اما كسانى كه كافر شدند، سرگرم عيش و نوش دنيايند و مى خورند، آن طور كه چارپايان مى خورند و در آخرت، جايشان آتش است (۱۲).
و چه بسيار اهالى قريه ها كه از مردم قريه تو كه تو را بيرون كردند، نيرومندتر بودند، ولى در هنگام نزول عذاب ياورى نداشتند (۱۳).
آيا كسى كه با برهانى روشن پروردگار خود را يافته، مثل كسى است كه اعمال زشتش به وسيله شيطان در نظرش جلوه كرده و يكسره هواى نفس خود را پيروى مى كنند؟ (۱۴)
مَثَل و صفت آن بهشتى كه به مردم با تقوا وعده اش را داده اند، اين است كه در آن نهرهايى از آب تازه و نمانده و نهرهايى از شير هست، شيرى كه طعمش تغيير نمى كند. و نهرهايى از شراب است كه براى نوشندگان، لذت بخش است و نهرهايى از عسل خالص است و ايشان در بهشت، از هر گونه ثمره برخوردارند و مغفرتى از پروردگارشان دارند، آيا چنين كسانى مثل آن كس است كه جاودانه در آتش قرار داشته، آبى جوشيده مى نوشند كه اندرونشان را پاره پاره مى كند؟ (۱۵)
سياق اين آيات، همان سياقى است كه آيات قبل داشتند.
معناى اينكه فرمود: اگر خدا را يارى كنيد خدا ياريتان مى كند
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَنصرُوا اللَّهَ يَنصرْكُمْ وَ يُثَبِّت أَقْدَامَكمْ اين آيه مؤ منين را تحريك مى كند به جهاد، و وعده نصرتشان مى دهد، در صورتى كه خدا را نصرت دهند. و منظور از ((نصرت دادن به خدا(( جهاد در راه خدا و تنها به منظور تاءييد دين او و اعلاى كلمه حق است ، نه اينكه جهاد كنند تا در زمين سرورى نمايند، و يا غنيمت به چنگ آرند، و يا شجاعت و هنر خود را نشان دهند.
و مراد از اينكه فرمود: ((خدا هم شما را يارى مى كند(( اين است كه اسباب غلبه بر دشمن را برايتان فراهم مى سازد، مثلا ترسى از شما در دل كفار مى اندازد، و امور را عليه كفار و به نفع شما جارى مى كند و دلهاى شما را محكم و شجاع مى سازد. بنابراين ، عطف ((يثبت اقدامكم (( بر نصرت ، عطف خاص بر عام مى شود. و اگر تثبيت را اختصاص به ((اقدام (( داد و در بين انواع نصرت ، فقط ثبات قدم را كه كنايه اى است از تشجيع و تقويت دلها ذكر كرد براى اين است كه تقويت دلها روشن ترين مصاديق نصرت است . وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْساً لهَُّمْ وَ أَضلَّ أَعْمَلَهُمْ اينكه دنبال ذكر حال مؤ منين و نصرت ايشان ، حال كفار را ذكر مى كند، براى مقايسه بين حال دو طايفه است . و كلمه ((تعس (( به معناى سقوط انسان و افتادن با صورت و به همين حال ماندن است . در مقابل آن ((انتعاش (( است كه به معناى سر پا ايستادن و بدين وجه نيفتادن است . پس معناى ((تعسالهم (( اين است كه كفار بيفتند اين قسم افتادن . و اين جمله و جمله بعدش نفرين بر كفار است ، نظير جمله ((قاتلهم اللّه انى يوفكون (( و آيه ((قتل الانسان ما اكفره ((، و ممكن است نفرين نباشد، بلكه بطور كنايه خبرى باشد از آينده كفار، و اينكه اثر اعمالشان خنثى خواهد شد، چون انسان عاجزترين هنگامش هنگامى است كه با صورت به زمين افتاده باشد. ذَلِك بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَط أَعْمَلَهُمْ مراد از ((ما انزل اللّه (( قرآن شريف و شرايع و احكامى است كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل و خلق را ماءمور به اطاعت و انقياد از آن كرده ، و كفار نسبت به آن كراهت داشته و از پيرويش استكبار ورزيدند. و اين آيه كه معنايش روشن است مضمون آيه قبلى را تعليل مى كند. أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الاَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ لِلْكَفِرِينَ أَمْثَلُهَا كلمه ((دمر(( ماضى از مصدر ((تدمير(( است كه به معناى هلاك كردن است .
مى گويند ((دمره اللّه (( يعنى خدا او را هلاك كرد، و يا ((دمر اللّه عليه (( يعنى خدا هر چه او داشت بر سرش خراب كرد، حتى خودش و خانواده و خانه و ملكش را. و بنابراين ، عبارت ((دمر عليه (( به طورى كه ديگران هم گفته اند بليغ تر از عبارت ((دمر(( است . و ضمير در ((امثالها(( به كلمه ((عاقبت (( و يا عقوبتى كه از مفاد كلام استفاده مى شود برمى گردد. و مراد از ((كافرين (( كفار عهد رسول خدا هستند، و معناى آيه اين است كه : اى محمد آنها كه به تو كفر مى ورزند امثال اين عقوبت ها و يا عاقبت ها را دارند. و اگر به امثال آنها تهديد كرده ، با اينكه اگر عقوبتى نازل شود يكى است و مثل است نه امثال ، براى اين بوده كه كفار در معرض عقوبتهاى بسيارى هستند، - دنيوى و اخروى - هر چند كه براى نابودى آنان به بيش از يكى نيازى نيست . ممكن هم هست مراد از ((كافرين (( مطلق كفار باشد و جمله مورد بحث از باب تاءسيس قاعده باشد. ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ أَنَّ الْكَفِرِينَ لا مَوْلى لهَُمْ كلمه ((ذلك (( اشاره به مطالب قبل يعنى نصرت مؤ منين و هلاكت و سوء عاقبت كفار است . و نبايد به اين سخن گوش داد كه بعضى گفته اند اشاره است به ثبوت عاقبت و يا عقوبت امت هاى گذشته براى كفار اين زمان . و نه به اين قول كه گفته اند تنها اشاره است به نصرت مؤ منين . براى اينكه آيه شريفه متعرض حال مؤ منين و كفار هر دو است . و كلمه ((مولى ((، گويا مصدر ميمى باشد و معناى وصفى از آن اراده شده باشد كه در نتيجه به معناى ((ولى (( مى شود، چون مولى بر مالك برده اطلاق مى شود، زيرا در امور برده ولايت دارد، و بر ناصر هم اطلاق مى شود، چون در امور منصور دخل و تصرف مى كند، و به آن امور قوت و جان مى دهد. و خداى سبحان هم از اين جهت مولى است كه مالك بندگان و امور آنان در صراط تكوين است و هم مدبر آن امور است و هر جور بخواهد تدبير مى كند، مى فرمايد: ((ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع (( و نيز مى فرمايد: ((و ردوا الى اللّه موليهم الحق (( و هم از اين جهت كه مدبر امور بندگان در صراط سعادت است ، ايشان را به سوى سعادتشان و به سوى بهشت هدايت مى نمايد و به اعمال صالح موفقشان مى كند و بر دشمنان ياريشان مى دهد.
توضيح اينكه در تعليل نصرت مؤ منين و هلاكت كفار فرمود: خدا مولاى مؤ منان است وكافران مولايى ندارند
مولويت به معناى دومى مختص به مؤ منين است ، چون تنها ايشانند كه در راه عبوديت و پيروى خواسته هاى خدا قرار دارند، نه كفار.
مؤ منين ، ولى و مولائى دارند كه خداى سبحان است ، همچنان كه فرموده : ((ذلك بان اللّه مولى الذين امنوا(( و نيز فرموده : ((اللّه ولى الذين امنوا(( و اما كفار بت ها و يا ارباب را مولاى خود گرفتند، در نتيجه همانها مولاى ايشانند، البته مولاى خيالى ، همچنان كه قرآن بر اساس اين خيال باطل آنان ، به نوعى تهكم و تمسخر فرموده : ((و الذين كفروا اولياءهم الطاغوت (( و بر اساس واقع و حقيقت امر، اين ولايت خيالى را نفى نموده مى فرمايد: ((و ان الكافرين لا مولى لهم (( آنگاه ولايت آنها را بطور مطلق ، يعنى هم در تكوين و هم در تشريع نفى نموده مى فرمايد: ((ام اتخذوا من دونه اولياء فاللّه هو الولى (( و نيز فرموده : ((ان هى الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ((. پس معناى آيه اين است كه : يارى خدا از مؤ منين و تثبيت اقدام آنان و خذلان كفار و اضلال اعمال آنان و عقوبتشان همه به اين علت بود كه خدا مولاى مؤ منين و ولى ايشان است ، و كفار مولائى كه ياريشان كند و اعمالشان را بسوى هدف هدايت كند و از عقوبت خدا نجاتشان دهد ندارند. از آنچه گفتيم ضعف اين نظريه روشن شد كه بعضى گفته اند: كلمه ((مولى (( در آيه تنها به معناى ناصر است نه مالك ، چون اگر به معناى مالك هم باشد، با آيه : ((و ردوا الى اللّه موليهم الحق (( منافات خواهد داشت ، و دليل ضعف آن روشن است . إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكلُونَ كَمَا تَأْكلُ الاَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لهَُّمْ در اين آيه بين دو طائفه مقايسه شده . و اثر ولايت خدا براى مؤ منين و نيز عدم ولايتش براى كفار از حيث عاقبت و آخرت بيان شده است ، مى فرمايد مؤ منين داخل بهشت شده ، كفار مقيم در آتش خواهند گشت .
و در اين كلام به منشاء آثارى كه ذكر كرده بود اشاره فرموده ؛ چون هر يك از دو طائفه را به بيانى كه مناسب حالش باشد توصيف كرده . در اشاره به صفت مؤ منين فرموده : ((الذين امنوا و عملوا الصالحات (( و در وصف كفار فرموده : ((يتمتعون و ياءكلون كما تاكل الانعام (( و با اين دو وصف متقابل هم فهمانده مؤ منين در زندگى دنيايى خود رشد مى يابند، و چون به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مى كنند، هر چه مى كنند درست و حق است ، پس راه رشد را طى كرده ، به وظائف انسانيت عمل كرده اند. و اما كفار عنايتى به اين كه به حق برسند ندارند و دلهايشان هيچ اعتنايى به وظائف انسانيت ندارد، بلكه تمام همشان شكم و شهوتشان است و سرگرم لذت گيرى از زندگى دنياى كوتاه مدت اند و مانند چارپايان مى خورند و غير از اين آرزو و هدفى ندارند. پس اين مؤ منين در تحت ولايت خدا هستند، چون راهى را پيش گرفته اند كه خدايشان خواسته و به سوى آن هدايتشان كرده ، و به همين جهت در آخرت داخل بهشتى مى شوند كه از دامنه آن نهرها جارى است . و اما آن دسته ديگر - يعنى كفار هيچ وليى ندارند و به خودشان واگذار شده اند و به همين جهت جايگاه و منزلشان آتش است . و اگر خداى تعالى داخل شدن مؤ منين در بهشت را به خود نسبت داده ، اما منزل كردن كفار در آتش را به خود نسبت نداده ، براى اين است كه حق ولايت مذكور چنين اقتضاء مى كرده . آرى خداى تعالى عنايت خاصى به اولياء خود دارد. اما آنهايى كه از تحت ولايت او بيرون شده اند كارى به كارشان ندارد، در هر وادى هلاك مى شوند بشوند. وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ هِىَ أَشدُّ قُوَّةً مِّن قَرْيَتِك الَّتى أَخْرَجَتْك أَهْلَكْنَهُمْ فَلا نَاصِرَ لهَُمْ مراد از ((قريه (( اهل قريه است ، چون مى فرمايد ((ايشان را هلاك كرديم (( و مراد از قريه اى كه پيغمبر را بيرون كرد مكه است . اين آيه شريفه قلب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را تقويت و اهل مكه را تهديد و تحقير مى كند، مى فرمايد خداى تعالى قريه هاى بسيارى را هلاك كرده كه مردمش بسيار از مردم مكه نيرومندتر بودند، با اين حال ياورى پيدا نشد كه ياريشان كند. أَ فَمَن كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم سياقى كه گفتيم حال مؤ منين را با حال كفار مقايسه مى كند، دلالت دارد بر اينكه مراد از آنهايى كه بيّنه اى از پروردگار خود دارند، مؤ منين هستند. پس مراد از اينكه بر بينه اى از پروردگار خود هستند، اين است كه دليلى روشن از پروردگار خود دارند كه عقائدشان را يقينى كرده ، و آن عبارت است از حجت برهانى . پس مؤ منين همواره پيرو حجت قطعى هستند، حجتى كه راه و روش صحيح را براى انسان بيان مى كند، انسانى كه بايد عقل را به كار بسته و حق را پيروى كند.
و اما آنها كه كافر شدند، دلداده اعمال زشت خود شدند، چون شيطان آن اعمال را در نظرشان جلوه داده و دلهايشان را ربوده . و چقدر فرق است بين آنان و بين مؤ منين . مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ... در اين جمله بين دو فريق از نظر مال كارشان فرق گذاشته و در حقيقت همان بيان گذشته ((ان اللّه يدخل الذين امنوا...(( را توضيح مى دهد. پس در حقيقت اين آيه توضيح و تفصيل آن آيه است . ((مثل الجنه التى وعد المتقون (( - كلمه ((مثل (( بطورى كه گفته اند به معناى صفت است ، يعنى صفت بهشتى كه خدا به متقين وعده داده كه در آن داخلشان كند چنين و چنان است . و چه بسا از مفسرين كلمه مذكور را حمل بر همان معناى معروفش كرده و از آن استفاده كرده اند كه بهشت رفيع تر و درجه اش اعلاى از آن است كه بتوان با زبان و توصيف برايش حد معين كرد. و لفظ، تنها مى تواند با آوردن مثل ، ذهن را به نوعى به آن نزديك كند، همچنان كه آيه ((فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين ((، به اين معنا اشاره كرده است . ۰ در آيه مورد بحث عبارت ((آنها كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند(( كه در آيه قبلى بود، به عبارت ((متقون (( تبديل شده ، تبديل لازم از ملزوم ، چون تقوى و پرهيز از خدا مستلزم ايمان و اعمال صالح است .
وصف بهشتى كه متقين بدان وعده داده شده اند
((فيها انهار من ماء غير آسن (( - يعنى آبى كه با زياد ماندنش بو و طعم خود را از دست نمى دهد. ((و انهار من لبن لم يتغير طعمه (( نهرهايى از شير كه مانند شير دنيا طعمش تغيير نمى كند. ((و انهار من خمر لذه للشاربين (( يعنى نهرهايى از خمر كه براى نوشندگان لذت بخش است . و كلمه ((لذه (( يا صفت مشبهه مؤ نث و وصف خمر است و يا مصدرى است كه به وسيله آن ، خمر با مبالغه توصيف شده است و يا مضافى از آن در تقدير است ، كه تقدير آن ((من خمر ذات لذه (( مى باشد. ((و انهار من عسل مصفى ((، يعنى عسل خالص و بدون موم و لرد و خاشاك و ساير چيزهايى كه در عسل دنيا هست و آن را فاسد و معيوب مى كند، ((و لهم فيها من كل الثمرات (( در اين جمله مطلب را عموميت مى دهد.
((و مغفره من ربهم (( - آمرزشى كه تمامى گناهان و بديها را محو مى كند و ديگر عيش آنها به هيچ كدورتى مكدر و به هيچ نقصى منقص نيست . و در تعبير از خدا به كلمه ((ربهم (( اشاره است به اينكه رحمت خدا و راءفت الهيه اش سراپاى آنان را فرا گرفته . ((كمن هو خالد فى النار(( - در اين جمله يكى از دو طرف قياس حذف شده ، تقديرش اين است كه : آيا كسى كه داخل چنين بهشتى مى شود، مثل كسى است كه او جاودانه در آتش است . و نوشيدنى شان آبى است بسيار بسيار داغ كه روده هايشان را تكه تكه مى كند و اندرونشان را بعد از نوشيدن مى سوزاند؟ و نوشيدنشان هم به كراهت و جبر است ، همچنان كه فرموده : ((و سقوا ماء حميما فقطع امعاءهم ((. بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((كمن هو خالد...(( بيانى است براى جمله قبلى كه مى فرمود: ((كمن زين ...(( ولى اين نظريه درست نيست . بحث روايتى (چند روايت در ذيل آيه : ((ذلك بانهم كرهوا ماانزل الله (( و بعضى آيات گذشته ديگر) در مجمع البيان در ذيل آيه ذلك ((بانهم كرهوا ما انزل اللّه (( مى گويد: امام ابى جعفر فرمود: يعنى از آنچه كه خدا در حق على (عليه السلام ) نازل كرده كراهت دارند. و نيز در همان تفسير است كه در ذيل جمله ((كمن زين له سوء عمله (( از بعضى نقل كرده كه گفته اند: منظور منافقين هستند. و اين مطلب از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده . مؤ لف : احتمال دارد هر دو روايت از باب تطبيق مصداق بر كلى باشد. و در تفسير قمى در ذيل جمله ((كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعاءهم (( گفته : كسى كه در چنين بهشتى قرار دارد، مثل كسى نيست كه در چنين آتشى هست ، همچنان كه دشمن خدا مثل ولى خدا نيست .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |