تفسیر:نمونه جلد۲۵ بخش۱۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۲۸ توسط Masha n (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۳

آيه ۱ - ۶

آيه و ترجمه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَمَةِ(۱) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ(۲) أَ يحْسب الانسنُ أَلَّن نجْمَعَ عِظامَهُ(۳) بَلى قَدِرِينَ عَلى أَن نُّسوِّى بَنَانَهُ(۴) بَلْ يُرِيدُ الانسنُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ(۵) يَسئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ(۶) ترجمه : بنام خداوند بخشنده بخشايگر ۱ - سوگند به روز قيامت . ۲ - و سوگند به نفس لوامه ، وجدان بيدار و ملامتگر، (كه رستاخيز حق است ). ۳ - آيا انسان مى پندارد كه استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟ ۴ - آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم . ۵ - (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد و) مادام العمر گناه كند. ۶ - (لذا) مى پرسد قيامت كى خواهد آمد.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۴

تفسير : سوگند به روز قيامت و وجدان ملامت گر؟ اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده ، مى فرمايد: «سوگند به روز قيامت » (لا اقسم بيوم القيامة ). «و سوگند به وجدان بيدار انسانها و نفس ملامت كننده » (و لا اقسم بالنفس اللوامة ). در اينكه «لا» در اين دو آيه «زائده » و براى تاءكيد است ( بنابراين سوگند را نفى نمى كند، بلكه آنرا مؤ كدتر مى كند) و يا اينكه «لا» نافيه است ، و هدف آن است كه بگويد اين موضوع به قدرى مهم است كه به آن سوگند ياد نمى كنم (مثل اينكه گاهى مردم به يكديگر مى گويند به جان تو قسم ياد نمى كنم كه برتر از سوگند است ) در ميان مفسران گفتگو است . غالب مفسران احتمال اول را برگزيده اند در حالى كه بعضى طرفدار تفسير دوم هستند و معتقدند كه «لا» زائده در آغاز كلام نمى آيد، بلكه بايد در وسط كلام باشد. ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد، زيرا قرآن به امورى مهمتر از قيامت ، مانند ذات پاك خدا سوگند ياد كرده بنابراين دليلى ندارد كه به روز قيامت در اينجا قسم ياد نشود، و قرار گرفتن «لا» زائده در آغاز كلام نيز نمونه دارد چنانكه از اشعار امراء القيس نقل كرده اند كه در آغاز بعضى از قصائدش لاء زائده را به كار برده است .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۵

ولى به عقيده ما بحث پيرامون زائده بودن يا نافيه بودن «لا» چندان مهم نيست ، چرا كه نتيجه نهائى هر دو يكى است ، و آن اهميت موضوعى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده . مهم اين است كه ببينيم در ميان اين دو سوگند (سوگند به روز قيامت و سوگند به وجدان بيدار) چه رابطه اى وجود دارد؟ حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود «معاد» وجود «محكمه وجدان » در درون جان انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند، و از اين طريق به او پاداش مى دهد، و به هنگام انجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند، به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند. يعنى در واقع وجدان حكم اعدام او را صادر كرده ، و به دست خودش ‍ اجرا مى كند! بازتاب «نفس لوامه » در وجود انسانها بسيار وسيع و گسترده ، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است ، و در بحث نكات اشاره بيشترى به آن خواهيم كرد. وقتى «عالم صغير» يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد، چگونه «عالم كبير» با آن عظمتش محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت ؟ و از اينجا است كه ما از وجود وجدان اخلاقى پى به وجود رستاخيز و قيامت ميبريم و نيز از همينجا رابطه جالب اين دو سوگند روشن مى شود، و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۶

در اينكه مراد از «نفس لوامه » چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر كرده اند، يك تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم ، يعنى وجدان اخلاقى كه انسان را به هنگام اعمال خلاف در اين دنيا ملامت مى كند، و به جبران و تجديد نظر وا مى دارد. تفسير ديگر اينكه منظور ملامت كردن همه انسانها در قيامت نسبت به خويشتن است ، مؤ منان به اين جهت خود را ملامت مى كنند كه چرا اعمال صالح كم بجا آورده اند؟ و كافران از اين جهت كه چرا راه كفر و شرك و گناه پيموده اند؟ ديگر اينكه منظور تنها نفس كافران است كه در قيامت آنها را به خاطر اعمال سوءشان بسيار ملامت و سرزنش مى كند. ولى مناسب با آيه قبل و بعد همان تفسير اول است آرى اين دادگاه وجدان آنقدر عظمت و احترام دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مى كند، و آن را بزرگ مى شمرد، و به راستى بزرگ است ، چرا كه يكى از عوامل مهم نجات انسان محسوب مى شود، به شرط آنكه وجدان بيدار باشد و بر اثر كثرت گناه ضعيف و ناتوان نگردد. اين نكته نيز قابل توجه است كه به دنبال اين دو سوگند پراهميت و پرمعنى بيان نشده است كه براى چه چيز سوگند ياد شده ؟ و به اصطلاح «مقسم له » محذوف است ، اين به خاطر آن است كه از سياق آيات بعد مطلب روشن است ، بنابراين ، آيات فوق چنين معنى مى دهد «سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه كه همه شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد».

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۷

جالب اينكه به روز قيامت سوگند ياد شده كه قيامت و رستاخيزى هست ، اين به خاطر آن است كه مساءله رستاخيز آنچنان مسلم شمرده شده كه حتى در برابر منكران مى توان به آن سوگند ياد كرد. سپس در آيه بعد به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد: «آيا انسان مى پندارد كه ما استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد»؟ (ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه ). آرى ما قادريم كه حتى انگشتان (خطوط سر انگشتان ) او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب كنيم (بلى قادرين على ان نسوى بنانه ). در روايتى آمده است كه يكى از مشركان كه در همسايگى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زندگى مى كرد به نام «على بن ابى ربيعه » خدمت حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و از روز قيامت سؤ ال كرد كه چگونه است ؟ و كى خواهد بود؟ سپس افزود: اگر آن روز را من با چشم خودم . ببينم باز تصديق تو نمى كنم ، و به تو ايمان نمى آورم ! آيا ممكن است خداوند اين استخوانها را جمع آورى كند؟ اين باور كردنى نيست ! اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت و لذا پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اين مرد لجوج معاند مى فرمود: اللهم اكفنى شر جارى السوء «خداوندا شر اين همسايه بد را از من دور كن ». نظير اين معنى در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد، از جمله در آيه ۷۸ سوره يس مى خوانيم : يكى از منكران معاد قطعه استخوان پوسيده اى

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۸

را به دست گرفته بود و به پيغمبر مى گفت من يحيى العظام و هى رميم : «چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است »؟ ضمنا تعبير به «يحسب » (از ماده «حسبان » به معنى گمان ) اشاره به اين است كه اين منكران هرگز به گفته خود ايمان نداشتند بلكه تنها بر پندار و گمانهاى واهى و بى اساس تكيه مى كردند. اما ببينيم چرا مخصوصا روى استخوانها تكيه شده است ؟ اين به خاطر آن است كه اولا دوام استخوان بيش از ساير اعضا مى باشد، و لذا هنگامى كه بپوسد و خاك شود و ذرات غبارش پراكنده گردد اميد بازگشت آن در نظر افراد سطحى كمتر است . ثانيا استخوان مهمترين ركن بدن انسان مى باشد، چرا كه ستونهاى بدن را استخوانها تشكيل مى دهند، و تمام حركات و جابجائى و فعاليتهاى مهم بدن به وسيله استخوانها انجام مى گيرد، كثرت و تنوع و اشكال و اندازه هاى مختلف استخوانها در بدن انسان از عجايب خلقت خداوند محسوب مى شود، و ارزش يك مهره كوچك پشت انسان هنگامى ظاهر مى شود كه از كار بيفتد و مى بينيم كه تمام بدن را فلج مى كند. «بنان » در لغت هم به معنى «انگشتان » آمده ، و هم به معنى «سر انگشتان » و در هر دو صورت اشاره به اين نكته است كه نه تنها خداوند استخوانها را جمع آورى مى كند، و به حال اول باز مى گرداند، بلكه استخوانهاى كوچك و ظريف و دقيق انگشتان را همه در سر جاى خود قرار مى دهد، و از آن بالاتر خداوند حتى سر انگشتان او را به طور موزون به صورت نخست باز مى گرداند. اين تعبير مى تواند اشاره لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۷۹

ديگرى يكسان باشد، يا به تعبير ديگر خطوط ظريف و پيچيده اى كه بر سر انگشتان هر انسانى نقش است معرف شخص او است ، و لذا در عصر ما مساءله «انگشت نگارى » به صورت علمى در آمده ، و به وسيله آن بسيارى از مجرمان شناخته شده ، و جرمها كشف گرديده است ، همينقدر كافى است كه مثلا يك سارق هنگامى كه وارد اتاق يا منزلى مى شود دست خود را بر دستگيره در، يا شيشه اطاق يا قفل و صندوق بگذارد و اثر خطوط انگشتانش روى آن بماند، فورا از آن نمونه بردارى كرده ، با سوابقى كه از سارقان و مجرمان دارند مطابقه نموده و مجرم را پيدا مى كنند. در آيه بعد به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده مى فرمايد: چنين نيست كه انسان در قدرت خداوند بر جمع استخوانها و زنده كردن مردگان ترديد داشته باشد، بلكه هدفش از انكار اين است كه مادام العمر گناه كند (بل يريد الانسان ليفجر امامه ). او مى خواهد از طريق انكار معاد، كسب آزادى براى هر گونه هوسرانى و ظلم و بيدارگرى و گناه بنمايد، هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند، و هم در برابر خلق خدا مسؤ وليتى براى خود قائل نباشد چرا كه ايمان به معاد و رستاخيز و دادگاه عدل خدا سد عظيمى است در مقابل هر گونه عصيان و گناه ، او مى خواهد اين لجام را بر گيرد و اين سد را در هم بشكند و آزادانه هر عملى را خواست انجام دهد. اين منحصر به زمانهاى گذشته نبوده است ، امروز هم يكى از علل گرايش به ماديگرى و انكار مبدء و معاد، كسب آزادى براى فجور و گريز از مسؤ وليتها، و شكستن هر گونه قانون الهى است ، و گرنه دلائل مبدء و معاد آشكار است .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۰

در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه در توضيح معنى اين آيه فرمود: يقدم الذنب و يؤ خر التوبة و يقول سوف اتوب : آيه اشاره به كسى است كه گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تاخير مى اندازد و مى گويد بعدا توبه خواهم كرد. بعضى نيز گفته اند منظور از «فجور» در آيه «تكذيب » است ، بنابراين معنى آيه چنين مى شود: انسان مى خواهد قيامت و رستاخيز را كه در پيش روى او قرار دارد تكذيب كند، ولى تفسير اول مناسبتر است . و به دنبال آن مى افزايد: لذا «مى پرسد قيامت كى خواهد بود»؟! (يسئل ايان يوم القيامة ). آرى او براى گريز از مسؤ ليتها استفهام انكارى درباره وقت قيام قيامت مى كند، تا راه را براى فجور خود بگشايد. اين نكته لازم به يادآورى است كه سؤ ال آنها از وقت بر پا شدن قيامت نه به اين معنى است كه اصل آن را قبول داشتند و از وقت آن سؤ ال مى كردند، بلكه اين سؤ ال مقدمه اى است براى انكار اصل قيامت ، درست مثل اينكه كسى مى گويد فلان شخص از سفر مى آيد و هنگامى كه طول كشيد و نيامد ديگرى كه منكر آمدن آن مسافر است مى گويد: پس اين مسافر كى خواهد آمد؟

نكته ها:

۱ - «محكمه وجدان » يا «قيامت صغرى » از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است :

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۱

۱ - «نفس اماره » يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كند، و شهوات و فجور را در برابر او زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عزيز مصر، آن زن هوسباز هنگامى كه پايان شوم كار خود را مشاهده كرد به آن اشاره نمود و گفت : و ما ابرى ء نفسى ان النفس لامارة بالسوء: «من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم ، چرا كه نفس سركش همواره به بديها فرمان مى دهد» (سوره يوسف آيه ۵۳). ۲ - «نفس لوامه » كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده ، روحى است بيدار و نسبتا آگاه ، هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند. و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود توبه مى كند و به مسير سعادت باز مى گردد، انحراف درباره او كاملا ممكن است ، ولى موقتى است نه دائم ، گناه از او سر مى زند، اما چيزى نمى گذرد كه جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد. اين همان چيزى است كه از آن به عنوان «وجدان اخلاقى » ياد مى كنند، در بعضى از انسانها بسيار قوى و نيرومند است و بعضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد ديگر اينكه با كثرت گناه آن را به كلى از كار بيندازد. ۳ - «نفس مطمئنه » يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده ، نفس سركش را رام كرده ، و به مقام تقواى كامل و احساس ‍ مسؤ وليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست . اين همان است كه در سوره والفجر آيه ۲۷ و ۲۸ مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية : «اى نفس مطمئنه ! به

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۲

سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو» به هر حال اين «نفس لوامه » چنانكه گفتيم رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كه بعد از انجام يك كار نيك يا بد، بلافاصله محكمه آن در درون جان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد. لذا گاه در برابر يك كار نيك و مهم چنان احساس آرامش درونى مى كند و روح او لبريز از شادى و نشاط مى شود، كه لذت و شكوه و زيبائى آن با هيچ بيان و قلمى قابل توصيف نيست . و به عكس ، گاهى به دنبال يك خلاف و جنايت بزرگ چنان گرفتار كابوس وحشتناك ، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، كه از زندگى به كلى سير مى شود، و حتى گاه براى رهائى از چنگال اين ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسليم مى كند. اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد: ۱ - قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است : عالم الغيب و الشهادة انت تحكم بين عبادك خداوندا تو از اسرار پنهان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد (زمر - آيه ۴۶). ۲ - اين دادگاه وجدان توصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رائج بشرى را نمى پذيرد، همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم : و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون : «از آن روز بترسيد كه هيچكس بجاى ديگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد، و نه فديه و رشوه اى ، و نه يارى مى شوند» (سوره بقره - آيه ۴۸). ۳ - محكمه وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۳

مدت رسيدگى كرده ، حكم نهائى خود را به سرعت صادر مى كند، نه استيناف در آن هست ، و نه تجديد نظر، و نه ماهها و سالها سرگردانى همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز مى خوانيم : و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب . «خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است » (سوره رعد - آيه ۴۱). ۴ - مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان نخستين جرقه هايش در اعماق دل و جان افروخته مى شود، و از آنجا به بيرون سرايت مى كند، نخست روح انسان را مى آزارد، سپس ‍ آثارش در جسم ، و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراك او آشكار مى شود، همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم : نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة ، «آتش بر افروخته الهى كه از قلبها زبانه مى كشد»! (سوره همزه - آيه ۶ - ۷). ۵ - اين دادگاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد، بلكه معلومات و آگاهيهاى خود انسان متهم را به عنوان «شهود» به نفع يا بر ضد او مى پذيرد! همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى فرمايد: حتى اذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم : «چون به كنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد» (سوره فصلت - آيه ۲۰). اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانه ديگرى بر فطرى بودن مساءله معاد است ، زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان كه قطره كوچكى از اين اقيانوس عظيم هستى است ، چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرارآميزى وجود داشته باشد، اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۴

و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد، اين باور كردنى نيست .

نامهاى قيامت در قرآن مجيد

مى دانيم قسمت مهمى از معارف قرآن ، و مسائل اعتقادى آن ، بر محور مسائل مربوط به قيامت و رستاخيز دور مى زند، چرا كه مهمترين تاءثير را در تربيت انسان و روند تكامل او دارد. نام هائى كه در قرآن براى اين روز بزرگ انتخاب شده نيز بسيار است و هر كدام بيانگر بعدى از ابعاد آن روز مى باشد، و به تنهائى مى تواند مسائل بسيارى را در اين رابطه بازگو كند. به گفته مرحوم «فيض كاشانى » در «محجة البيضاء» در زير هر يك از اين نامها سرى نهفته شده ، و در هر توصيفى معناى مهمى بيان گشته ، بايد كوشيد تا اين معانى را درك كرد و اين اسرار را يافت . او بيش از يكصد نام براى قيامت ذكر كرده كه همه يا اكثر آن را مى توان از قرآن مجيد استفاده كرد. مانند «يوم الحسرة » «يوم الندامة » «يوم المحاسبة » «يوم المسالة » «يوم الواقعة » «يوم القارعة » «يوم الراجفة » «يوم الرادفة » «يوم الطلاق » «يوم الفراق » «يوم الحساب » «يوم التناد» «يوم العذاب » «يوم الفرار» «يوم الحق » «يوم الحكم » «يوم الفصل » «يوم الجمع » «يوم الدين » «يوم تبلى السرائر» «يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا» «يوم يفر المرء من اخيه » يوم لا ينفع مال و لا بنون )) و «يوم التغابن و ....»

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۵

ولى معروفترين نام آن همان «يوم القيامة » است كه هفتاد بار در قرآن مجيد ذكر شده ، و حكايت از قيام عمومى بندگان و رستاخيز عظيم انسانها مى كند و توجه به آن نيز انسان را به قيام در اين دنيا براى انجام وظيفه دعوت مى نمايد. به عقيده ما براى بيدار شدن از خواب غفلت و غرور، و مهار كردن نفس ‍ سركش ، و تعليم و تربيت انسان ، كافى است كه در اين نامها بينديشيم و وضع خود را در آن روز عظيم ، روزى كه همگى در پيشگاه خداوند بزرگ حاضر مى شويم ، و پرده ها كنار مى رود و اسرار درون ظاهر مى شود، بهشت تزيين مى گردد و جهنم بر افروخته مى شود، و همگان در پاى ميزان عدل الهى حاضر مى شويم در نظر بگيريم (خداوندا ما را در آن روز در پناه خودت جاى ده ).

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۶

آيه ۷ - ۱۵

آيه و ترجمه

فَإِذَا بَرِقَ الْبَصرُ(۷) وَ خَسف الْقَمَرُ(۸) وَ جُمِعَ الشمْس وَ الْقَمَرُ(۹) يَقُولُ الانسنُ يَوْمَئذٍ أَيْنَ المَْفَرُّ(۱۰) َكلا لا وَزَرَ(۱۱) إِلى رَبِّك يَوْمَئذٍ المُْستَقَرُّ(۱۲) يُنَبَّؤُا الانسنُ يَوْمَئذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ(۱۳) بَلِ الانسنُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ(۱۴) وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ(۱۵) ترجمه : ۷ - در آن هنگام چشمها از شدت وحشت به گردش در مى آيد. ۸ - و ماه بى نور گردد. ۹ - و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند. ۱۰ - آن روز انسان مى گويد: را فرار كجاست ؟

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۷

۱۱ - هرگز چنين نيست ، راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد. ۱۲ - و قرارگاه نهائى تنها به سوى پروردگار تو است . ۱۳ - و در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه از پيش يا پس فرستاده ، آگاه مى كنند. ۱۴ - بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است . ۱۵ - هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهائى بتراشد. تفسير : انسان بهترين داور خويش است در آيات گذشته سخن به سؤ الى كه منكران رستاخيز درباره قيامت داشتند منتهى شد، آنها مى گفتند: اگر قيامت راست است كى خواهد آمد؟! آيات مورد بحث پاسخ گويائى است به اين سؤ ال . نخست به حوادث قبل از رستاخيز يعنى تحول عظيمى كه در دنيا پيدا مى شود و نظام آن متلاشى مى گردد اشاره كرده مى فرمايد: «هنگامى كه چشمها از شدت هول و وحشت به گردش درآيد و مضطرب شود» (فاذا برق البصر). و زمانى كه ماه بى نور و منخسف گردد (و خسف القمر).

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۸

«و زمانى كه خورشيد و ماه در يكجا جمع شوند» (و جمع الشمس ‍ و القمر). در اينكه منظور از «جمع ماه و خورشيد» چيست ؟ مفسران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند. گاه گفته اند: هر دو در كنار هم قرار مى گيرند، و يا هر دو با هم از مشرق طلوع كرده در مغرب غروب مى كنند. و گاه گفته اند هر دو در اين صفت كه نور خود را از دست مى دهند جمع خواهند بود. اين احتمال نيز وجود دارد كه ماه تدريجا تحت تاءثير جاذبه خورشيد به آن نزديك و سرانجام به سوى آن جذب و جمع مى شود، و هر دو بى فروغ مى گردند. به هر حال در اينجا به دو قسمت از مهمترين پديده هاى انقلابى آخر جهان ، يعنى بى نور شدن ماه ، و جمع شدن خورشيد و ماه با يكديگر است اشاره شده ، كه در آيات ديگر قرآن نيز كم و بيش اشاراتى به آن ديده مى شود، مثلا در آيه ۱ سوره تكوير مى فرمايد: اذا الشمس كورت : «هنگامى كه خورشيد تاريك گردد» و مى دانيم نور ماه از خورشيد است ، هنگامى كه خورشيد تاريك شود ماه نيز تاريك مى گردد، در نتيجه كره زمين در ظلمت و تاريكى وحشتناكى فرو مى رود.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۸۹

به اين ترتيب با يك انقلاب و تحول عظيم ، جهان پايان مى يابد سپس با تحول عظيم ديگرى (با نفخه صور دوم كه نفخه حيات است ) رستاخيز انسانها آغاز مى گردد، و در آن روز انسان مى گويد: راه فرار كجاست ! (يقول الانسان يومئذ اين المفر). آرى انسانهاى كافر و گنهكار كه روز قيامت را تكذيب مى كردند آن روز از شدت خجالت و شرم پناهگاهى مى جويند، و از سنگينى بار گناه و ترس از عذاب راه فرار مى طلبند درست همانند اين دنيا كه وقتى مواجه با حادثه خطرناكى مى شدند دنبال راه فرار مى گشتند آنجا را نيز به اينجا قياس مى كنند! ولى به زودى به آنها گفته مى شود هرگز چنين نيست ، راه فرار و پناهگاهى در اينجا وجود ندارد (كلا لا وزر). «بلكه قرارگاه نهائى همگان به سوى پروردگار است » و جز او پناهگاهى وجود ندارد (الى ربك يومئذ المستقر). براى اين آيه غير از تفسير فوق تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند از جمله اينكه : در آن روز حكم نهائى به دست خدا است .

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۹۰

يا اينكه قرارگاه نهائى از بهشت و دوزخ به فرمان او است . يا اينكه استقرار براى محاكمه و حساب در پيشگاه او است . ولى با توجه به آيه بعد تفسيرى را كه انتخاب كرديم از همه مناسبتر است . بعضى معتقدند كه اين آيه از جمله آياتى است كه خط سير تكامل ابدى انسان را بيان مى كند، و در زمره آياتى است كه مى گويد: و اليه المصير «بازگشت همه به سوى او است » (تغابن : ۳) - و يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه : «اى انسان تو با سعى و زحمت به سوى پروردگارت پيش مى روى ، و او را ملاقات خواهى كرد» (انشقاق : ۶) و ان الى ربك المنتهى : «و اينكه همه به سوى پروردگارت باز مى گردند» (نجم : ۴۲). به تعبير روشنتر انسانها رهروانى هستند كه از سرحد عدم حركت كرده و تا به اقليم وجود اينهمه راه را آمده اند، و در اين اقليم نيز رو به سوى وجود مطلق و هستى بى پايان خداوند در حركتند، و هر گاه از مسير اصلى و صراط مستقيم منحرف نشوند اين حركت تكاملى تا ابد ادامه خواهد يافت و هر روز وارد مرحله تازه اى از قرب خدا مى شوند، اما اگر از مسير خود منحرف شوند سقوط كرده و نابود خواهند شد. سپس در ادامه همين سخن مى افزايد: در آن روز انسان را از تمام كارهائى كه «مقدم » داشته يا «مؤ خر» نموده است آگاه مى سازند (ينبؤ الانسان يومئذ بما قدم و اخر). در اينكه منظور از اين دو تعبير چيست ؟ تفسيرهاى زيادى ذكر شده است :

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۹۱

نخست اينكه منظور اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده ، يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقيمانده ، اعم از سنت نيك و بد كه در ميان مردم گذاشته و به آن عمل مى كنند و حسنات و سيئاتش به او مى رسد، و يا كتاب و نوشته ها، و بناهاى خير و شر، و فرزندان صالح و ناصالح ، كه آثارش به او مى رسد. ديگر اينكه منظور اولين اعمالى است كه بجا آورده ، و آخرين اعمالى كه در عمرش انجام داده است ، و به تعبير ديگر از تمام اعمالش با خبر مى شود. ديگر اينكه اموالى را كه پيش از خود فرستاده ، و اموالى را كه براى وارثان گذاشته است . بعضى نيز گفته اند منظور گناهانى است كه مقدم داشته ، و اطاعاتى است كه مؤ خر داشته است ، يا بالعكس . ولى از همه مناسبتر تفسير اول است ، به خصوص اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: (ينبؤ ) بما قدم من خير و شر، و ما اخر من سنة ليس بها من بعده ، فان كان شرا كان عليه مثل وزرهم ، و لا ينقص من وزرهم شيئا، و ان كان خيرا كان له مثل اجورهم ، و لا ينقص من اجورهم شيئا: «در آن روز به انسان خبر مى دهند آنچه از خير و شر را مقدم داشته ، و آنچه مؤ خر نموده است ، از سنتهائى كه از خود به يادگار گذارده ، تا كسانى كه بعد از او مى آيند به آن عمل كنند، اگر سنت بدى بوده به اندازه گناه عمل كنندگان بر او خواهد بود، بى آنكه چيزى از گناه آنان بكاهد، و اگر سنت خيرى بوده همانند پاداشهاى آنها براى او خواهد بود بى آنكه چيزى از اجر آنها كاسته شود».

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۹۲

در آيه بعد مى افزايد: گرچه خداوند و فرشتگان او انسان را از تمام اعمالش آگاه مى كنند، ولى نيازى به اين اعلام نيست ، «بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است » و خود و اعضايش در آن روز بزرگ شاهد و گواه او هستند (بل الانسان على نفسه بصيرة ). «هر چند در ظاهر براى خود عذرهائى بتراشد» (و لو القى معاذيره ). اين آيات در حقيقت همان چيزى را مى گويد كه در آيات ديگر قرآن درباره گواهى اعضاى انسان بر اعمال او آمده است ، مانند آيه ۲۰ سوره فصلت كه مى گويد: شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون : «گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به آنچه انجام مى دادند گواهى مى دهند» و آيه ۶۵ يس كه مى فرمايد: و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون : «دستهاى آنها با ما سخن مى گويند، و پاهايشان به اعمالى كه انجام داده اند گواهى مى دهند»! بنابراين در آن دادگاه بزرگ قيامت بهترين گواه بر اعمال انسان ، خود اوست ، چرا كه او از همه بهتر از وضع خويشتن آگاه است ، هر چند خداوند براى اتمام حجت گواهان زياد ديگرى نيز براى او قرار داده است . «بصيرة » هم معناى مصدرى دارد (بينائى و آگاهى ) و هم معنى وصفى (شخص آگاه ) و لذا بعضى آن را به معنى حجت و دليل و برهان كه آگاهى بخش است تفسير كرده اند.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۹۳

«معاذير» جمع «معذرت » در اصل به معنى پيدا كردن چيزى است كه آثار گناه را از بين ببرد كه گاهى عذر واقعى است ، و گاه صورى و ظاهرى بعضى نيز گفته اند: «معاذير» جمع «معذار» به معنى پرده و پوشش است ، طبق اين تفسير معنى آيه چنين مى شود: انسان بر خويشتن آگاهى دارد هر چند پرده ها بر اعمال خود بيفكند، و كارهاى خويش را مستور دارد، ولى تفسير اول مناسبتر است . به هر حال حاكم بر حساب و جزا در آن روز بزرگ كسى است كه هم از اسرار درون و برون آگاه است ، و هم خود انسان را حسابگر اعمال خويش قرار مى دهد، همانگونه كه در آيه ۱۴ سوره اسراء آمده : اقراء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا «نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه امروز خود حسابگر خويش باشى »! گرچه آيات مورد بحث همگى درباره معاد و قيامت سخن مى گويد ولى مفهوم آن گسترده است ، عالم دنيا را نيز شامل مى شود، در اينجا نيز مردم از حال خود آگاهند، هر چند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهرسازى و رياكارى چهره واقعى خويش را مكتوم مى دارند. لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود: ما يصنع احدكم ان يظهر حسنا، و يسر سيئا اليس اذا رجع الى نفسه يعلم انه ليس كذلك ، و الله سبحانه يقول : بل الانسان على نفسه بصيرة ، ان السريرة اذا صلحت قويت العلانية : ((هر گاه يكى از شما ظاهر خود را بيارايد اما در پنهانى بد كار باشد چه مى تواند انجام دهد؟ آيا هنگامى كه به خويشتن مراجعه كند نمى داند كه اينگونه نيست ؟ همانگونه كه خداوند سبحان مى فرمايد: بلكه انسان به خويشتن آگاه است ، هنگامى كه باطن انسان صالح گردد ظاهر او نيز تقويت مى شود.

تفسير نمونه جلد ۲۵ صفحه ۲۹۴

و در احاديث روزه مريض نيز آمده است كه يكى از ياران امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كرد: ما حد المرض الذى يفطر صاحبه ؟ ميزان آن بيمارى كه مجوز افطار است چيست ؟ امام در جواب فرمود: بل الانسان على بصيرة ، هو اعلم بما يطيق : «انسان از وضع خود آگاهتر است و بهتر مى داند چه اندازه توانائى دارد».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←