تفسیر:نمونه جلد۱۷ بخش۵۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۰ - ۲۴
آيه و ترجمه
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سخَّرَ لَكُم مَّا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ أَسبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَن يجَدِلُ فى اللَّهِ بِغَيرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى وَ لا كِتَبٍ مُّنِيرٍ(۲۰) وَ إِذَا قِيلَ لهَُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ الشيْطنُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذَابِ السعِيرِ(۲۱) وَ مَن يُسلِمْ وَجْهَهُ إِلى اللَّهِ وَ هُوَ محْسِنٌ فَقَدِ استَمْسك بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ إِلى اللَّهِ عَقِبَةُ الاُمُورِ(۲۲) وَ مَن كَفَرَ فَلا يحْزُنك كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(۲۳) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثمَّ نَضطرُّهُمْ إِلى عَذَابٍ غَلِيظٍ(۲۴)
ترجمه : ۲۰ - آيا نديدى خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده و نعمتهاى خود را - چه نعمتهاى ظاهر و چه نعمتهاى باطن - بر شما گسترده و افزون ساخته است ؟ ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى در باره خدا مجادله مى كنند. ۲۱ - هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مى گويند: نه ، ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم ! آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند (باز هم تبعيت مى كنند)؟! ۲۲ - كسى كه روح خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است ) و عاقبت همه كارها به سوى خدا است . ۲۳ - و كسى كه كافر شود كفر او تو را غمگين نسازد، بازگشت همه آنها به سوى ما است ، و ما آنها را از اعمالى كه انجام داده اند (و نتايج شوم آن ) آگاه خواهيم ساخت ، خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است . ۲۴ - ما كمى از متاع دنيا را در اختيار آنان مى گذاريم سپس آنها را مجبور به تحمل عذاب شديد مى كنيم . تفسير: تكيه گاه مطمئن ! بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبداء و معاد و راه و رسم زندگى و برنامه هاى اجتماعى و اخلاقى قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مى رود تا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد، شكرى كه سرچشمه «معرفة الله » و انگيزه اطاعت فرمان او مى شود.
روى سخن را به همه انسانها كرده مى گويد: «آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع و سود شما حركت كنند»؟ (الم تروا ان الله سخر لكم ، ما فى السموات و ما فى الارض ). تسخير موجودات آسمانى و زمينى براى انسان مفهوم وسيعى دارد كه هم شامل امورى مى شود كه در قبضه اختيار او است و با ميل و اراده اش در مسير منافع خود به كار مى گيرد، مانند بسيارى از موجودات زمينى ، يا امورى كه در اختيار انسان نيست اما خداوند آنها را مامور ساخته كه به انسان خدمت كند، همچون خورشيد و ماه . بنابر اين ، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طريق سود انسانها هستند خواه مسخر فرمان انسان باشند يا نه ، و به اين ترتيب لام در «لكم » به اصطلاح لام منفعت است . سپس مى افزايد: «خداوند نعمتهاى خود را - اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن - بر شما گسترده و افزون ساخت » (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة ). «اسبغ » از ماده «سبغ » (بر وزن صبر) در اصل به معنى پيراهن يا زره گشاد و وسيع و كامل است ، سپس به نعمت گسترده و فراوان نيز اطلاق شده است . در اينكه منظور از نعمتهاى «ظاهر» و «باطن » در اين آيه چيست ؟ مفسران بسيار سخن گفته اند. بعضى نعمت «ظاهر» را چيزى مى دانند كه براى هيچكس قابل انكار نيست
همچون آفرينش و حيات و انواع روزيها، و نعمتهاى «باطن » را اشاره به امورى مى دانند كه بدون دقت و مطالعه قابل درك نيست (مانند بسيارى از قدرتهاى روحى و غرائز سازنده ). بعضى نعمت «ظاهر» را اعضاى ظاهر و نعمت «باطن » را قلب شمرده اند. بعضى ديگر نعمت «ظاهر» را زيبائى صورت و قامت راست و سلامت اعضاء و نعمت «باطن » را «معرفة الله » دانسته اند. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه «ابن عباس » از آن حضرت در اين زمينه سؤ ال كرد، فرمود: «ابن عباس ! نعمت ظاهر اسلام است ، و آفرينش كامل و منظم تو بوسيله پروردگار و روزى هائى كه به تو ارزانى داشته . و اما نعمت باطن ، پوشاندن زشتيهاى اعمال تو و رسوا نكردنت در برابر مردم است ». در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ((نعمت آشكار، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و معرفة الله و توحيد است كه پيامبر آورده ، و اما نعمت پنهان ، ولايت ما اهلبيت و پيمان دوستى با ما است )). ولى در حقيقت هيچگونه منافاتى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد و هر كدام يكى از مصداقهاى روشن نعمت ظاهر و باطن را بيان مى كند، بى آنكه مفهوم گسترده آن را محدود سازد. و در پايان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون ، انسان را احاطه كرده ، كفران مى كنند، و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند، مى فرمايد: «بعضى از مردم هستند كه در باره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى ، مجادله مى كنند» (و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير).
و بجاى اينكه بخشنده آنهمه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرك و انكار، از سر جهل و لجاجت مى آورند. در اينكه فرق در ميان «علم » و «هدايت » و «كتاب منير» چيست ؟ شايد بهترين بيان اين باشد كه «علم » اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريق عقل و خرد خويش درك مى كند، و «هدى » اشاره به معلمان و رهبران الهى و آسمانى و دانشمندانى است كه مى توانند در اين مسير دست او را بگيرند و به سر منزل مقصود برسانند، و منظور از «كتاب منير» كتابهاى آسمانى مى باشد كه از طريق وحى ، قلب و جان انسان را پر فروغ مى سازند. در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند، و نه از وحى الهى استمداد مى جويند، و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آنها به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند. آيه بعد به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مى گويند: نه ، ما از چيزى پيروى مى كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم »! (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبائنا). و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف ، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست ، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مى فرمايد: «آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از او تبعيت كنند»؟! (او لو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير).
در حقيقت قرآن در اينجا پوشش پيروى از سنت نياكان را كه ظاهرى فريبنده دارد كنار مى زند و چهره واقعى عمل آنها را كه همان پيروى از شيطان در مسير آتش دوزخ و جهنم است آشكار مى سازد. آرى رهبرى شيطان به تنهائى كافى است كه انسان با آن مخالفت كند، هر چند در لفافه هاى دعوت به سوى حق بوده باشد كه مسلما يك پوشش انحرافى است و دعوت به سوى آتش دوزخ نيز به تنهائى كافى براى مخالفت است هر چند دعوت كننده مجهول الحال باشد، حال اگر دعوت كننده شيطان و دعوتش به سوى آتش افروخته جهنم باشد تكليف روشن است . آيا هيچ عاقلى دعوت پيامبران الهى را به سوى بهشت رها مى كند و به دنبال دعوت شيطان به سوى جهنم مى رود؟! سپس به بيان حال دو گروه مؤ من خالص و كفار آلوده پرداخته ، آنها را در مقايسه با يكديگر و مقايسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده ، مورد توجه قرار مى دهد، مى گويد: «كسى كه قلب و جان خود را تسليم خدا كند و در آستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد در حالى كه محسن و نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده است » (و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى ). منظور از «تسليم وجه براى خدا» در حقيقت اشاره به توجه كامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است زيرا «وجه » (به معنى صورت ) به خاطر آنكه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه از ذات او به كار مى رود. تعبير به «هو محسن » از قبيل ذكر عمل صالح بعد از ايمان است . چنگ زدن به دستگيره محكم تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى
نجات از قعر دره ماديگرى و ارتقاء به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست ، غير آن ، همه پوسيده و پاره شدنى و مايه سقوط و مرگ است ، علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است ، و بقيه همه فانى و نابود شدنى است . و لذا در پايان آيه مى فرمايد: «عاقبت همه كارها به سوى خدا است » (و الى الله عاقبة الامور). در حديثى كه در تفسير برهان از طرق اهل سنت از امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) از پيامبر گرامى اسلام نقل شده چنين آمده : سيكون بعدى فتنة مظلمة ، الناجى منها من تمسك بالعروة الوثقى ، فقيل يا رسول الله و ما العروة الوثقى ؟ قال ولاية سيد الوصيين ، قيل يا رسول الله و من سيد الوصيين ؟ قال : امير المؤ منين ، قيل يا رسول الله و من امير المؤ منين ؟ قال مولى المسلمين و اما مهم بعدى ، قيل يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك ؟ قال : اخى على بن ابى طالب (عليه السلام ): ((بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهائى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند، عرض كردند: اى رسولخدا عروة الوثقى چيست ؟ فرمود: ولايت سيد اوصياء است . عرض كردند يا رسول الله سيد اوصياء كيست ؟ فرمود: امير مؤ منان . عرض كردند امير مؤ منان كيست ؟ فرمود مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من ، باز براى اينكه پاسخ صريحترى بگيرند عرض كردند او كيست ؟ فرمود: برادرم على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايات ديگرى نيز در همين ازمنه كه منظور از «عروة الوثقى » دوستى اهلبيت (عليهم السلام ) يا دوستى آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امامان از فرزندان حسين (عليه السلام ) است نقل شده .
بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است ، و منافات با مصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوى و مانند آن ندارد. سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته مى گويد: «كسى كه كافر شود و اين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد» (و من كفر فلا يحزنك كفره ). چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى ، او است كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند. اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مى دهد كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اينكه مشاهده مى كرد گروهى جاهل و لجوج ، راه خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانه هاى واضح ، ترك مى گويند و به بيراهه سر مى نهند، سخت رنج مى برد، و آنقدر غمگين ، و اندوهناك مى شد كه بارها خداوند او را دلدارى مى دهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز. و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند، از نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است «بازگشت همه آنها به سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و شوم آن ، آگاه مى سازيم » (الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا). نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز باخبريم «زيرا خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است » (ان الله عليم بذات الصدور). اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مى سازد يا از آنچه در آن اختلاف داشتند با خبر مى كند، در آيات فراوانى از قرآن مجيد نازل شده است و با توجه به اينكه «ننبئكم » از ماده «نبا» مى باشد، و «نباء»
طبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مى شود كه محتوا و فايده مهمى دارد و صريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است ، روشن مى شود كه اين تعبيرات اشاره به آن است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى از اعمال انسانها مى كند كه جاى هيچگونه اعتراض و انكار براى كسى باقى نمى ماند، آنچه را مردم در اين دنيا انجام مى دهند و غالبا به دست فراموشى مى سپارند، همه را مو به مو ظاهر مى سازد، و براى حساب و جزا آماده مى كند. حتى آنچه در دل انسان مى گذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست ، همه را به صاحبان آنها گوشزد مى كند!. سپس مى افزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند، «ما كمى از متاع دنيا در اختيار آنان مى گذاريم - و متاع دنيا هر چه باشد كم و ناچيز است - سپس آنها را بالاجبار به عذاب شديد مى كشانيم » عذابى مستمر و دردناك (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ). اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند، در اين جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند، خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد، و همين متاع قليل به آنها نيز از سوى او است ، و چقدر متفاوت است حال اين گروه كه ذليلانه و بالاجبار به عذاب غليظ الهى كشانده مى شوند با آنها كه تمام وجودشان در اختيار خدا است و چنگ به عروة الوثقى زده اند، در دنيا پاك و نيكوكار زندگى مى كنند و در آخرت در جوار رحمت الهى متنعمند.
آيه ۲۵ - ۳۰
آيه و ترجمه
وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۲۵) للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىُّ الحَْمِيدُ(۲۶) وَ لَوْ أَنَّمَا فى الاَرْضِ مِن شجَرَةٍ أَقْلَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سبْعَةُ أَبحُرٍ مَّا نَفِدَت كلِمَت اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(۲۷) مَّا خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلا كنَفْسٍ وَحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سمِيعُ بَصِيرٌ(۲۸) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(۲۹) ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلىُّ الْكبِيرُ(۳۰)
- تفسير نمونه جلد ۱۷ صفحه ۷۲
ترجمه : ۲۵ - هر گاه از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مى گويند الله بگو الحمد لله (كه خود شما معترفيد) ولى اكثر آنها نمى دانند. ۲۶ - از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمين است ، چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است . ۲۷ - اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا به آن افزوده شود، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز و حكيم است . ۲۸ - آفرينش و زندگى مجدد همه شما همانند يك فرد بيش نيست ، خداوند شنوا و بينا است ۲۹ - آيا نديدى كه خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند؟ و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخته ؟ و هر كدام تا سر آمد معينى بحركت خود ادامه مى دهند؟ خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است . ۳۰ - اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حق است و آنچه غير از او مى خوانند باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است . تفسير: ده وصف از اوصاف پروردگار در شش آيه فوق مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماء الحسنى را بيان مى كند: ++غنى ، حميد، عزيز، حكيم ، سميع ، بصير، خبير، حق ، على و كبير. اين از يك نظر، و از سوى ديگر در آيه نخست از «خالقيت » خداوند سخن مى گويد و در آيه دوم از «مالكيت مطلقه » او در آيه سوم از «علم بى انتهايش » بحث مى كند و در آيه چهارم و پنجم از «قدرت نامتناهيش » و در آخرين آيه نتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است «حق » است و غير از او همه باطل و هيچ و پوچند.
با توجه به اين بحث اجمالى ، به شرح آيات باز گرديم : نخست مى فرمايد: «اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است بطور قطع در پاسخ مى گويند ((الله » (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ). اين تعبير كه در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود (سوره عنكبوت آيه ۶۳۶۱، زمر ۳۸، زخرف ۹) از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند، و نمى توانستند خالقيت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرك در عبادت و شفاعت بتها معتقد بودند. و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همه انسانها است . سپس مى گويد حال كه آنها به توحيد خالق معترفند: «بگو حمد و ستايش مخصوص الله است كه خالق همه چيز مى باشد نه بتها كه خود مخلوق اويند، ولى اكثر آنها نمى دانند و نمى فهمند كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد» (قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون ). سپس به مساله «مالكيت » حق مى پردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست ، مى فرمايد: «از آن خدا است آنچه در آسمان و زمين است » (لله ما فى السموات و ما فى الارض ). بديهى است آن كس كه «خالق » و «مالك » است مدبر امور جهان نيز مى باشد و به اين ترتيب بخشهاى سه گانه توحيد (توحيد خالقيت ، توحيد مالكيت و توحيد ربوبيت ) ثابت مى گردد. و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است به همين دليل در پايان آيه مى افزايد: «خداوند غنى و حميد است » (ان الله هو
الغنى الحميد). او غنى على الاطلاق ، و حميد از هر نظر است ، چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مى گردد، و هر كس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خيرات به دست او است و اين دليل زنده غناى او مى باشد. و از آنجا كه «حمد» به معنى ستايش بر كار نيكى است كه به اختيار از كسى سر مى زند و هر نيكى در جهان مى بينيم از سوى پروردگار است پس همه ستايشها از آن او است ، حتى اگر ما زيبائى گل را مى ستائيم و جاذبه عشقهاى ملكوتى را توصيف مى كنيم و عظمت كار يك ايثارگر جانباز را ارج مى نهيم باز در حقيقت او را مى ستائيم كه اين زيبائى و آن جاذبه و عظمت نيز از او است ، پس او «حميد على الاطلاق » است . آيه بعد ترسيمى از علم بى پايان خدا است ، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است : قبلا ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه مطابق آنچه در تفسير على بن ابراهيم آمده است : ((گروهى از يهود، هنگامى كه پيرامون مساله روح از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كردند و قرآن در پاسخ آنها گفت : قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا: «روح از فرمان پروردگار من است ، و بهره شما از علم جز اندكى بيش نيست » اين سخن بر آنان گران آمد و از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند كه آيا اين فقط در باره ما است ، فرمود: نه ، همه را شامل مى شود (حتى ما را). ولى آنها افزودند اى محمد! تو در مورد خود گمان مى كنى بهره كمى از علم دارى در حالى كه قرآن به تو داده شده ، و به ما هم تورات ، در قرآنت آمده است «كسى كه حكمت به او داده شده خير كثير به او داده شده است » اين سخنان با هم سازگار نيست !
در اينجا آيه و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام ... (آيه مورد بحث ) نازل شد، و روشن ساخت كه علم انسان هر قدر هم گسترده باشد در برابر علم خداوند ذره بى مقدارى بيش نيست ، و آنچه نزد شما بسيار است نزد خدا بسيار كم است . نظير اين روايت را از طريق ديگرى در ذيل آيه ۱۰۹ سوره كهف بيان كرديم . به هر حال قرآن مجيد براى ترسيم علم نامتناهى خداوند چنين مى گويد: «اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز و حكيم است » (و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ). «يمده » از ماده «مداء» به معنى مركب يا ماده رنگينى است كه با آن مى نويسند، و در اصل از «مد» به معنى كشش گرفته شده زيرا خطوط به وسيله كشش قلم بر صفحه كاغذ پيدا مى شود. بعضى از مفسران معنى ديگرى نيز براى آن نقل كرده اند و آن روغنى است كه در چراغ مى ريزند و سبب روشنائى چراغ است ، و هر دو معنى در واقع به يك ريشه باز مى گردد. «كلمات » جمع «كلمه » است و در اصل به معنى الفاظى است كه انسان با آن سخن مى گويد، سپس به معنى گسترده ترى اطلاق شده ، و آن هر چيزى است كه مى تواند بيانگر مطلبى باشد، و از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذات پاك خدا و علم و قدرت اويند، به هر موجودى «كلمة الله »
اطلاق شده ، مخصوصا در مورد موجودات شريفتر و باعظمت تر، اين تعبير به كار رفته ، چنانكه در باره مسيح (عليه السلام ) در آيه ۱۷۱ سوره نساء مى خوانيم : انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته (نظير همين معنى در آيه ۴۵ سوره آل عمران نيز آمده است ). سپس به همين مناسبت «كلمات الله » به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است . اكنون بايد درست بينديشيم كه براى نوشتن تمام معلومات يك انسان ، گاه يك قلم با مقدارى مركب كفايت مى كند، حتى ممكن است با همين يك قلم انسانهاى ديگرى نيز مجموعه معلوماتشان را بر صفحه كاغذ بياورند ولى قرآن مى گويد: اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند، مى دانيم گاه از يك درخت تنومند از ساقه و شاخه هايش ، هزاران بلكه ميليونها قلم به وجود مى آيد، و با در نظر گرفتن حجم عظيم درختان روى زمين و جنگلهائى كه بسيارى از كوهها و دشتها را پوشانيده است ، و تعداد قلمهائى كه از آن به وجود مى آيد، و همچنين اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين كه تقريبا سه چهارم صفحه كره زمين را با عمق و ژرفاى بسيار پوشانيده است مركب شوند، چه وضع عجيبى را براى نوشتن ايجاد مى كند و چقدر علوم و دانشها را با آن مى توان نوشت . مخصوصا با توجه به افزوده شدن هفت درياى ديگر به آن كه هر كدام از آنها معادل تمام اقيانوسهاى روى زمين باشد، و بالاخص با توجه به اينكه عدد هفت در اينجا به معنى تعداد نيست بلكه براى تكثير است و اشاره به درياهاى بى حساب مى كند، روشن مى شود كه وسعت دامنه علم خداوند تا چه حد گسترده است و تازه همه اينها پايان مى گيرد و باز علوم او پايان نخواهد گرفت . آيا ترسيمى براى بى نهايت از اين جالبتر و زيباتر به نظر مى رسد؟ اين عدد به قدرى زنده و گويا است كه امواج فكر انسان را در افقهاى بيكران و نامحدود
با خود همراه مى برد، و غرق در حيرت و ابهت مى كند. با توجه به اين بيان گويا و روشن ، انسان احساس مى كند كه معلوماتش در برابر آنچه در علم خدا است همچون يك صفر در برابر بى نهايت است ، و شايسته است فقط بگويد: «دانش من به آنجا رسيده كه به نادانى خود پى برده ام » حتى تشبيه به قطره و دريا براى بيان اين واقعيت نارسا به نظر مى رسد. از جمله نكات لطيفى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه «شجره » به صورت مفرد، و «اقلام » به صورت جمع آمده ، تا بيانگر تعداد فراوان قلمهائى باشد كه از يك درخت با تمام ساقه و شاخه هايش به وجود مى آيد. و نيز تعبير «البحر» به صورت مفرد و «الف و لام جنس » براى آن است كه تمام اقيانوسهاى روى زمين را شامل شود، بخصوص اينكه تمام اقيانوسهاى جهان با هم مربوط و متصلند و در واقع در حكم يك درياى پهناورند. و جالب اينكه در باره «قلمها» سخن از قلمهاى اضافى و كمكى نمى كند اما در باره اقيانوسها سخن از هفت درياى ديگر به ميان مى آورد، چرا كه به هنگام نوشتن قلم بسيار كم مصرف مى شود آنچه بيشتر مصرف مى گردد مركب است . انتخاب كلمه «سبع » (هفت ) در لغت عرب براى تكثير شايد از اين نظر باشد كه پيشينيان عدد كرات منظومه شمسى را هفت مى دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسى امروز نيز با چشم غير مسلح ديده مى شود هفت كره بيش نيست ) و با توجه به اينكه «هفته » به صورت يك دوره كامل زمان هفت روز بيشتر نيست و تمام كره زمين را نيز به هفت منطقه تقسيم مى كردند و نام هفت اقليم بر آن گذارده بودند، روشن مى شود كه چرا هفت به عنوان يك عدد كامل در ميان آحاد و براى بيان كثرت به كار رفته است .
بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان مى آورد و مى فرمايد: «آفرينش همه شما و نيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ همانند يك فرد بيش نيست ، خداوند شنوا و بينا است » (ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة ان الله سميع بصير). بعضى از مفسران گفته اند كه جمعى از كفار قريش از روى تعجب و استبعاد در مساله معاد مى گفتند: خداوند ما را به گونه هاى مختلفى آفريده است و در طى مراحل گوناگون ، روزى نطفه بوديم و سپس علقه شديم ، بعد مضغه گشتيم ، و سپس تدريجا به صورتهاى گوناگون در آمديم ، چگونه خداوند همه ما را در يكساعت آفرينش جديدى مى دهد؟ آيه مورد بحث نازل شد و به سخن آنها پاسخ گفت . در حقيقت آنها از اين نكته غافل بودند كه مفاهيمى همچون «سخت » و «آسان » و «كوچك » و «بزرگ » براى موجوداتى همچون ما كه قدرت محدودى داريم ، قابل تصور است ، ولى در برابر قدرت بى پايان حق ، همگى يكسان و برابر مى باشند، آفرينش يك انسان با آفرينش همه انسانها هيچ تفاوتى ندارد، و آفرينش يك موجود در يك لحظه يا در طول ساليان دراز در پيشگاه قدرت او يكسان است . اگر تعجب كفار قريش از اين بوده است كه چگونه اين طبايع مختلف ، و اشكال گوناگون و شخصيتهاى متنوع ، آن هم بعد از آنكه بدن انسان خاك شد و خاكها پراكنده گشتند و به هم آميختند، چگونه ممكن است از هم جدا شوند و هر كدام به جاى خود باز گردند؟ پاسخ آن را علم بى پايان ، و قدرت بى انتهاى خداوند مى دهد. او چنان روابطى در ميان موجودات بر قرار ساخته كه يك واحد همچون يك مجموعه ، و يك مجموعه همانند يك واحد است .
اصولا انسجام و به هم پيوستگى اين جهان ، آنچنان است كه هر كثرتى در آن به وحدت باز مى گردد، و خلقت مجموع انسانها از همان اصولى تبعيت مى كند كه خلقت يك انسان تبعيت دارد. و اگر تعجب آنها از كوتاهى زمان بوده كه چگونه مراحلى را كه انسان از حال نطفه تا دوران جوانى طى ساليان دراز طى مى كند ممكن است در لحظات كوتاهى طى شود؟ پاسخ آن را نيز قدرت پروردگار مى دهد، ما در جهان جانداران اطفال انسان را مى بينيم كه بايد مدتها طول بكشد تا راه رفتن را به خوبى ياد بگيرند يا قادر به استفاده از هر نوع غذا شوند، در حالى كه جوجه ها را مى بينيم همينكه سر از تخم بيرون آوردند و متولد شدند برمى خيزند و راه مى روند و حتى بدون نياز به مادر غذا مى خورند، اينها نشان مى دهد كه اين گونه مسائل در برابر قدرت خداوند، تاثيرى ندارد. ذكر «سميع » و «بصير» بودن خداوند در پايان اين آيه ، ممكن است پاسخ به ايراد ديگرى از ناحيه مشركان باشد كه به فرض همه انسانها با تنوع خلقتى كه دارند و با تمام ويژگيهايشان در ساعت معينى برانگيخته شوند، ولى اعمال آنها و سخنانشان چگونه مورد حساب قرار مى گيرد؟ اعمال و گفتار امورى هستند كه بعد از وجود نابود مى شوند. قرآن پاسخ مى دهد خداوند شنوا و بينا است ، تمام سخنان آنها را شنيده و همه اعمالشان را ديده (بعلاوه فنا و نابودى مطلق در اين جهان مفهوم ندارد، بلكه اعمال و اقوالشان همواره موجود خواهد بود). از اين گذشته جمله فوق تهديدى است نسبت به اين بهانه جويان كه خداوند از گفتگوهاى شما براى سمپاشى در افكار عمومى بى خبر نيست ، و حتى از آنچه در دل داريد و بر زبان جارى نكرده ايد نيز آگاه است .
آيه بعد تاءكيد و بيان ديگرى است براى قدرت واسعه خداوند، روى سخن را به پيامبر كرده ، مى گويد: آيا نديدى كه خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند))؟ (الم تر ان الله يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل ). و نيز آيا نديدى كه «خداوند خورشيد و ماه را در مسير منافع انسانها مسخر ساخته »؟ (و سخر الشمس و القمر). و هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند (كل يجرى لاجل مسمى ) «و اينكه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است »؟ (و ان الله بما تعملون خبير). «ولوج » در اصل به معنى «دخول » است ، و داخل كردن شب در روز و روز در شب ممكن است اشاره به افزايش تدريجى و كوتاه شدن شب و روز در طول سال باشد كه تدريجا از يكى كاسته ، و به صورت نامحسوسى بر ديگرى مى افزايد، تا فصول چهار گانه سال با ويژگيها و آثار پر بركتش ظاهر گردد (تنها در دو نقطه از روى زمين است كه اين تغيير تدريجى و فصول چهارگانه نيست يكى نقطه حقيقى قطب شمال و جنوب است كه در طول سال ، ششماه شب ، و ششماه روز مى باشد، و ديگرى خط باريك و دقيق استوا است كه در تمام سال ، شب و روز يكسان است . و يا اشاره به اين باشد كه تبديل شب به روز، و روز به شب به خاطر وجود جو زمين بطور ناگهانى صورت نمى گيرد تا انسان و همه موجودات زنده را در برابر خطرات مختلف قرار دهد، بلكه نخستين اشعه آفتاب از هنگام طلوع فجر در اعماق تاريكى نفوذ كرده ، كم كم نفوذ بيشترى پيدا مى كند، تا تمام صفحه آسمان را بگيرد، درست بعكس چيزى كه به هنگام پايان روز و دخول شب تحقق مى يابد.
اين انتقال تدريجى و كاملا منظم و حساب شده از مظاهر قدرت خدا است . البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمعا در معنى آيه منظور باشند. در مورد تسخير «شمس » و «قمر» و ساير كرات آسمانى براى انسانها - چنانكه قبلا هم گفته ايم - منظور تسخير در راه خدمت به انسان است ، و به تعبير ديگر لام در «سخر لكم » لام نفع است ، نه لام اختصاص ، و اين تعبير در قرآن مجيد در مورد خورشيد و ماه و شب و روز و نهرها و درياها و كشتيها آمده است ، و همه اينها بيانگر عظمت شخصيت انسان و گستردگى نعمتهاى خداوند در مورد او است كه تمام موجودات زمين و آسمان به فرمان خدا سرگشته و فرمانبردار او هستند و با اينحال شرط انصاف نيست كه او فرمان نبرد. جمله «كل يجرى لاجل مسمى » اشاره به اين است كه اين نظام حساب شده و دقيق تا ابد ادامه نمى يابد، و پايان و سرانجامى دارد كه همراه با پايان گرفتن دنيا است ، همان چيزى كه در سوره «تكوير» چنين از آن ياد شده است : اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت : «هنگامى كه خورشيد بى فروغ گردد و ستارگان به تيرگى گرايند...». ارتباط جمله «ان الله بما تعملون خبير» با توجه به آنچه در بالا گفتيم با اين بحث روشن مى شود، چرا كه خداوندى كه خورشيد و ماه با عظمت را با آن حساب دقيق به كار گرفته ، و شب و روز را با آن نظم مخصوص هزاران و ميليونها سال وارد يكديگر مى كند، چنين پروردگارى چگونه ممكن است از اعمال انسانها بى خبر بماند، آرى او هم اعمال را مى داند و هم نيات و انديشه ها را.
و در آخرين آيه مورد بحث به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى مى فرمايد: «اينها دليل بر آن است كه خداوند حق است ، و آنچه غير از او مى خوانند باطل است ، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است » (ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلى الكبير). مجموع بحثهائى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمده بود، اين امور را اثبات كرد كه «حق » تنها او است و غير او زائل و باطل و محدود و نيازمند است ، و «على و كبير» كه از هر چيز برتر و از توصيف بالاتر است ذات پاك او مى باشد و به گفته شاعر: الا كل شى ء ما خلا الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل : «آگاه باشيد هر چه جز خدا است باطل است و هر نعمتى سرانجام ، زوال پذير است ». اين سخن را به تعبير فلسفى مى توان چنين بيان كرد: حق اشاره به وجود حقيقى و پايدار است ، و در اين جهان آن وجود حقيقى كه قائم بالذات و ثابت و بر قرار و جاودانى باشد تنها او است ، و بقيه هر چه هست در ذات خود وجودى ندارد و عين بطلان است كه هستى خود را از طريق وابستگى به آن وجود حق پايدار پيدا مى كند، و هر لحظه نظر لطفش را از آنها بر گيرد در ظلمات فنا و نيستى ، محو و ناپديد مى شود. به اين ترتيب هر قدر ارتباط موجودات ديگر به وجود حقتعالى بيشتر گردد
به همان نسبت حقانيت بيشترى كسب مى كند. به هر حال همانگونه كه گفتيم اين آيات مجموعه اى از ده صفت از صفات برجسته خدا، و ده اسم از اسماء حسناى او است ، و مشتمل بر دلائل قوى و انكار ناپذيرى بر بطلان هر گونه شرك و لزوم توحيد در تمام مراحل عبوديت است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |