تفسیر:نمونه جلد۱۲ بخش۶۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
فـكـر كـنـيـد آبـى كـه اگـر نـزديك صورت شود حرارتش صورت را بريان مى كند آيا قـابـل خـوردن اسـت ؟ ايـن بـه خـاطر آنست كه در دنيا انواع نوشابه هاى گوارا و خنك مى نوشيدند، در حالى كه آتش به دل محرومان و مستضعفان مى زدند، اين همان آتش است كه در اينجا بدين صورت تجسم يافته است !.
عـجـيـب ايـنـكـه قـرآن در ايـنـجـا بـراى ثـروتـمـنـدان ، ظـالم و دنـيـاپرستان بى ايمان ، تـشـريـفـاتـى در جـهـنـم هـمـانـنـد تـشـريـفـات ايـن جـهـان قـائل شـده اسـت ولى بـا ايـن تـفـاوت كـه در دنـيـا «سـرادق » يـعـنـى خـيـمه هاى بلند «(سـرادق » در اصـل از كـلمـه فارسى سراپرده گرفته شده است ) و اشرافى دارند كـه فـقـيران را در آن راهى نيست و محل عيش و نوش و باده گسارى است ولى در آنجا خيمه هاى عظيمشان «از شعله هاى آتش سوزان دوزخ است »!
در ايـنـجـا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد، همين كه ساقى را صدا مى كنند جـامـهـائى از شـرابـهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند، در دوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند، اما چه آبى ؟ آبى همچون
فلز گداخته ! آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان ! آرى هر چه آنجا است تجسمى است از آنچه اينجا است ! (پناه بر خدا). و از آنجا كه روش قرآن يك روش آموزنده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و همچنين كيفر دنـيـاپـرستان خودخواه ، به بيان حال مؤ منان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى پردازد نخست : به صورت مختصر و بعد نسبتا مشروح و چنين مى گويد: «آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كـرد» كـم بـاشـد يـا زيـاد، كـلى بـاشـد يـا جـزئى ، از هـر كـس ، در هـر سـن و سال ، و در هر شرايط (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا). «آنان كسانى هستند كه بهشتهاى جاويدان از آن آنها است » (اولئك لهم جنات عدن ). «باغهائى از بهشت كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است » (تجرى من تحتهم الانهار). «آنها با دستبندهائى از طلا آراسته اند» (يحلون فيها من اساور من ذهب ). «و لبـاسـهـاى فـاخـرى بـه رنـگ سـبـز از حـريـر نـازك و ضخيم در بر مى كنند» (و يلبسون ثيابا خضرا من سندس و استبرق ). «در حالى كه بر تختها و كرسيها تكيه زده اند» (متكئين فيها على
الارائك ). «وه ! چه پاداش خوبى است »؟ (نعم الثواب ). «و چه جمع نيكوئى از دوستان »؟! (و حسنت مرتفقا). نكته ها:
روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها
نه تنها آيات فوق ، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف و فقراء مبارزه مى كند، بلكه در بـسـيارى از آيات قرآن كه قبلا از آن گذشته ايم و يا بعدا به آن مى رسيم روى اين مطلب تاكيد شده است . اصـولا جـامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعا اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى را داشـتـه باشند، در ناز و نعمت غوطه ور، و در اسراف و تبذير غرق باشند، و به موازات آن آلوده انـواع مـفـاسـد گـردنـد، در حـالى كـه گـروه ديـگـرى كـه اكـثـريـت را تـشـكيل مى دهند از ابتدائى ترين و ساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند چنين جامعه اى نه جامعه اى است كه اسلام آن را بپسندد و نه رنگ جامعه انسانى دارد. چـنـيـن مـجـتـمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد، ظلم و ستم ، خفقان و سلب آزادى ، استعمار و اسـتـكـبـار، حـتما بر آن سايه خواهد انداخت ، جنگهاى خونين غالبا از جامعه هائى كه داراى چنين بافتى هستند برخاسته ، و ناآراميها در چنين جوامعى هرگز پايان نمى گيرد.
اصولا چرا اينهمه مواهب الهى بى دليل در اختيار يك عده معدود قرار گيرد و اكثريت در ميان انواع محروميتها، درد و رنجها، گرسنگى و بيماريها دست و پا بزنند. چنين جامعه اى قطعا مملو از كينه و دشمنى و حسادت و كبر و غرور و ظلم و ستم و خودكامگى و استكبار، و هر گونه عوامل تباهى است ، و اگر مى بينيم همه پيامبران بزرگ مخصوصا پـيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با چنين نظامى شديدا مبارزه پيگير و مستمر داشته ، به همين دليل است . در اين گونه جوامع اشرافى جلسات اشراف ، هميشه از مجالس تهيدستان جدا بوده است ، مـحـله هـاى آنـهـا جـدا، مراكز تفريح و اجتماع آنها جدا (اگر فقراء مركز تفريحى داشته باشند) آداب و رسومشان كاملا متفاوت ، و حتى قبرستانهايشان هم از هم جدا بوده است !. ايـن جـدائى كـه بر خلاف روح بشريت ، و روح تمام قوانين آسمانى است ، براى هيچ مرد الهـى قـابل تحمل نبوده و نيست در جامعه جاهلى عرب اين وضع به شدت حكومت مى كرد تا آنـجـا كـه گاهى بزرگترين عيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را اين مى دانستند كه سلمانها و ابوذرهاى پابرهنه و تهيدست (اما با دلهائى مملو از ايمان و عشق به خدا و شهامت و ايثار) دور او را گرفته اند. در جامعه جاهلى زمان نوح (عليه السلام ) نيز اشراف بت پرست به نوح همين ايراد را مى كـردنـد كـه چـرا بـه تـعـبـيـر آنـهـا «اراذل »! از تـو پـيـروى كـرده انـد؟ (اراذل بـمـعـنـى پـستها! چرا كه اين كوردلان مقياس بزرگى و پستى را درهم و دينار مى پنداشتند) (فقال الملا الذين كفروا من قومه ما نراك الا بشرا مثلنا و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا - هود آيه ۲۷). و ديـديـم كـه چـگـونـه گـروهـى از ايـن خـودپـرسـتـان بـى ايمان حتى از نشستن در كنار تهيدستان با ايمان ، و لو براى چند لحظه ، ابا داشتند، و نيز در تاريخ
اسـلام خـوانـده ايـم كه چگونه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با كنار زدن گروه اول و مـيـدان دادن بـه گـروه دوم جـامـعـه اى سـاخت به معنى واقعى كلمه ، «توحيدى »، جـامـعـه اى كـه اسـتـعـدادهـاى نـهفته در آن شكوفا گشت و ملاك ارزش و شخصيت ، نبوغها و ارزشـهـاى انـسـانـى و تـقـوا و دانـش و ايـمـان و جـهـاد و عمل صالح بود. و امـروز هـم تـا كوشش براى ساختن چنين جامعه اى نكنيم ، و با الگو گرفتن از برنامه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فكر طبقاتى را از طريق تعليم و تربيت و تـنـظـيـم قـوانـيـن صـحيح و اجراى دقيق آنها از مغزها بيرون نكنيم - هر چند استكبار جهانى نپسندد و با آن به مخالفت برخيزد - جامعه سالم و انسانى هرگز نخواهيم داشت .
مقايسه زندگى اين جهان و آن جهان
بـارهـا گـفـتـه ايـم تـجـسـم اعـمـال يـكـى از مـهـمـتـريـن مـسـائل مـربـوط بـه رسـتاخيز است ، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع و گـسـتـرده و تكامل يافته اى از اين جهان است ، اعمال ، افكار، روشهاى اجتماعى ما و خوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند، و هميشه با ما خواهند بود. آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است ، ثروتمندان ستم پيشه و انحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند و سرمست از باده ها بودند و سعى داشتند همه چـيـزشان از مؤ منان تهيدست جدا باشد در آنجا هم «سرادق » و سراپرده اى دارند اما از آتش سوزان ! چرا كه ظلم در حقيقت آتش سوزانى است كه خرمن زندگى و اميد مستضعفان را محترق مى كند. در آنجا هم نوشابه هائى دارند كه تجسمى است از باطن شراب دنيا و نوشابه هائى كه از خـون دل مـردم محروم فراهم شده است ، نوشابه اى كه به اين ظالمان در آن جهان هديه مى شود نه تنها امعاء و احشاء را مى سوزاند بلكه همچون
فـلز گـداخـتـه اسـت كـه پيش از نوشيدن ، هنگامى كه به دهان و صورت نزديك مى شود چهرهاشان را برشته مى كند! امـا بـه عـكـس ، آنـهـا كـه بـراى حـفـظ پـاكـى و رعـايـت اصـول عـدالت پـشـت پـا بـه ايـن مـواهـب زدنـد و بـه زنـدگـى سـاده اى قـنـاعت كردند، و مـحـرومـيـتـهـاى ايـن دنـيـا را بـراى اجـراى اصـول عـدالت بـخـاطـر خـدا تـحمل نمودند، در آنجا باغهائى از بهشت با نهرهائى از آب جارى ، و بهترين لباسها و زيـنـتـهـا، و شوق انگيزترين جلسات در انتظارشان خواهد بود، و اين تجسمى است از نيت پاك آنها كه مواهب را براى همه بندگان خدا مى خواستند.
رابطه هواپرستى و غفلت از خدا
روح آدمـى را يـا خـدا پـر مـى كـنـد و يـا هـوا، كـه جـمـع ميان اين دو ممكن نيست ، هواپرستى سـرچـشـمـه غـفـلت از خـدا و خـلق خـدا اسـت ، هـواپـرسـتـى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است ، و بالاخره هواپرستى انسان را در خويشتن فرو مى برد، و از همه حقايق جهان دور مى سازد. يـك انـسـان هـواپـرسـت جـز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد آگاهى ، گذشت ، ايثار فداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد. رابـطـه اين دو با هم در آيات فوق بخوبى بازگو شده است ، آنجا كه مى گويد: (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا) در ايـنـجـا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوا، و جالب اينكه نتيجه آن افراطكارى آنهم به طور مطلق ذكر شده است . چـرا هـواپـرست هميشه گرفتار افراط است ، شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه مى شد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود، و بايد
تدريجا بر مقدار آن بيفزايد، كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير مى كـرد امـروز بـراى او يـك امـر عادى است ، و به همين ترتيب در همه شاخه هاى هوا و هوس ، دائما رو به افراط گام برمى دارند تا خود را هلاك و نابود كنند.
لباسهاى زينتى در جهان ديگر
اين سؤ ال ممكن است براى بسيارى پيدا شود كه خداوند در قرآن مجيد از زرق و برق دنيا نكوهش كرده ، ولى وعده اين گونه چيزها را به مؤ منان در آن جهان مى دهد، زينت آلات طلا، پارچه هاى ابريشمين ، نازك ، ضخيم ، اريكه ها و تختهاى زيبا و مانند آن . در پـاسـخ ايـن سؤ ال قبلا توجه به اين نكته را لازم مى دانيم كه ما هرگز مانند توجيه گـرانـى كـه هـمه اين الفاظ را كنايه از مفاهيم معنوى مى دانند اين گونه آيات را تفسير نـمـى كـنـيـم ، چـرا كـه از خـود قـرآن آمـوخـتـه ايـم كـه مـعاد هم جنبه «روحانى » دارد هم «جسمانى » و به اين ترتيب لذات آن جهان بايد در هر دو بخش باشد كه البته بدون شك لذات روحانيش قابل مقايسه با لذات جسمانى نيست . ولى در عـين حال اين حقيقت را نمى توان كتمان كرد كه ما از نعمتهاى آن جهان شبحى از دور مى بينيم ، و سخنانى به اشاره مى شنويم ، چرا كه آن جهان نسبت به اين عالم همچون اين دنـيا است نسبت به شكم مادر و حالت جنينى ، همانگونه كه «مادر» اگر بتواند رابطه اى بـا جـنـيـن خـود بـرقـرار كـند جز با اشارات نمى تواند زيبائيهاى اين دنيا را: آفتاب درخشان ، ماه تابان ، چشمه سارها، باغها و گلها و مانند آنرا براى كودكى كه در شكم او اسـت بـيـان كـند، چرا كه الفاظ كافى براى بيان اين مفاهيم كه كودكش بتواند آنرا درك كند در اختيار ندارد، همچنين نعمتهاى مادى و معنوى قيامت را براى ما محاصره شدگان در رحم دنيا بازگو كردن آنهم بطور كامل ممكن نيست .
بـا روشـن شـدن ايـن مـقـدمـه بـه سـراغ پـاسـخ سـؤ ال مـى رويـم : اگـر خدا زندگى پر زرق و برق اين جهان را نكوهش كرده به خاطر آنست كه محدوديت اين جهان سبب مى شود فراهم كردن چنان زندگانى با انواع ظلم و ستم توام باشد، و بهره گيرى از آن با غفلت و بى خبرى . تـبـعـيـضـهائى كه از اين رهگذر پيدا مى شود مايه كينه ها، حسادتها، عداوتها و سرانجام خونريزيها و جنگها است . امـا در آن جـهـان كـه هـمـه چـيـزش گـسـتـرده اسـت نـه تحصيل اين زينتها مشكل ايجاد مى كند، نه سبب تبعيض و محروميت كسى مى شود، نه كينه و نـفـرتـى بـرمـى انـگـيـزد، و نـه در آن مـحـيـط مـمـلو از مـعـنـويـت انـسـان را از خـدا غـافـل مـى سازد، نه نياز به زحمت حفظ و حراست دارد، و نه در رقبا ايجاد حسادت مى كند، نه مايه كبر و غرور است و نه موجب فاصله گرفتن از خلق خدا و خدا. چـرا بـهـشـتـيـان از چنين مواهبى محروم باشند كه لذتى است جسمانى در كنار مواهب بزرگ معنوى بدون هيچ واكنش نامطلوب .
نزديك شدن به ثروتمندان به خاطر ثروتشان
نـكـتـه ديـگـرى كـه آيـات فـوق بـه ما مى آموزد اين است كه ما نبايد از ارشاد و هدايت اين گـروه و آن گـروه بـه خاطر آنكه ثروتمندند. يا زندگى مرفهى دارند پرهيز كنيم ، و بـه اصـطـلاح قـلم سـرخـى دور آنـها بكشيم ، بلكه آنچه مذموم است آنست كه ما به خاطر بهره گيرى از دنياى مادى آنها به سراغ آنها برويم و به گفته قرآن مصداق «تريد زيـنـة الحـيـاة الدنـيـا» بـاشـيـم ، اما اگر هدف هدايت و ارشاد آنها و حتى بهره گيرى از امـكـانـاتـشـان براى فعاليتهاى مثبت و ارزنده اجتماعى باشد تماس با آنها نه تنها مذموم نيست بلكه لازم و واجب است .
آيه ۳۲ ـ ۳۶
آيه و ترجمه وَ اضـرِب لهَُم مَّثـَلاً رَّجـُلَيـنِ جَعَلْنَا لاَحَدِهِمَا جَنَّتَينِ مِنْ أَعْنَبٍ وَ حَفَفْنَهُمَا بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنَا بـَيـْنـهـُمـَا زَرْعـاً(۳۲) كـلْتَا الجَْنَّتَينِ ءَاتَت أُكلَهَا وَ لَمْ تَظلِم مِّنْهُ شيْئاً وَ فَجَّرْنَا خِلَلَهُمَا نهَراً(۳۳) وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصحِبِهِ وَ هُوَ يحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثرُ مِنك مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً(۳۴) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَداً(۳۵) وَ مَا أَظنُّ الساعَةَ قَائمَةً وَ لَئن رُّدِدت إِلى رَبى لاَجِدَنَّ خَيراً مِّنْهَا مُنقَلَباً(۳۶) ترجمه : ۳۲ - بـراى آنـهـا مـثـالى بـيان كن ، داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انـواع انـگـورهـا قـرار داديـم ، و در گـرداگـرد آن درخـتـان نخل و در ميان اين دو زراعت پربركت .
۳۳ - هـر دو بـاغ مـيوه آورده بودند (ميوه هاى فراوان ) و چيزى فروگذار نكرده بودند، و ميان آن دو نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاديم . ۳۴ - صـاحب اين باغ درآمد قابل ملاحظه اى داشت به همين جهت به دوستش در حالى كه به گـفـتگو برخاسته بود چنين گفت من از نظر ثروت از تو برترم ، و نفراتم نيرومندتر است !. ۳۵ - و در حـالى كـه بـه خـود سـتـم مـى كرد در باغش گام نهاد و گفت من گمان نمى كنم هرگز اين باغ فانى و نابود شود. ۳۶ - و بـاور نـمـى كـنـم قـيـامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردم (و قيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت ! تفسير: ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان در آيات گذشته ديديم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهيدستند فاصله بگيرند، و سرانجام كارشان را در جهان ديگر نيز خوانديم . آيات مورد بحث با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام الگوئى براى يـكـى از ايـن دو گـروه بـوده انـد طـرز تـفـكـر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را مشخص مى كند. نـخـسـت مـى گـويـد: اى پـيـامـبـر «داسـتـان آن دو مـرد را، بـه عـنـوان ضـرب المـثـل ، بـراى آنـها بازگو كن كه براى يكى از آنها، دو باغ از انواع انگورها قرار داده بوديم ، و در گرداگرد آن ، درختان نخل سر به آسمان كشيده بود، و در ميان اين دو باغ زمين زراعت پر بركتى وجود داشت » (و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا). باغ و مزرعه اى كه همه چيزش جور بود، هم انگور و خرما داشت و هم
گندم و حبوبات ديگر، مزرعه اى كامل و خودكفا. «ايـن دو بـاغ از نـظـر فـرآورده هـاى كـشـاورزى كـامـل بـودنـد درخـتـان بـه ثـمر نشسته ، و زراعتها خوشه بسته بود، و هر دو باغ چيزى فروگذار نكرده بودند» (كلتا الجنتين آتت اكلها و لم تظلم منه شيئا). از هـمـه مـهـمـتـر آب كـه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است ، به حد كافى در دسـتـرس آنـهـا بـود چـرا كـه «مـيـان ايـن دو بـاغ نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاده بوديم » (و فجرنا خلالهما نهرا). بـه ايـن تـرتـيـب «صـاحب اين باغ و زراعت هر گونه ميوه و درآمدى در اختيار داشت » (و كان له ثمر). ولى از آنـجـا كـه دنـيا به كام او مى گشت و انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه هـمـه چـيز بر وفق مراد او بشود غرور او را مى گيرد، و طغيان و سركشى آغاز مى كند كه نـخـسـتـيـن مرحله اش مرحله برترى جوئى و استكبار بر ديگران است ، صاحب اين دو باغ به دوستش رو كرد و در گفتگوئى «با او چنين گفت : من از نظر ثروت از تو برترم ، و آبـرو و شـخـصـيـت و عـزتـم بـيـشـتـر و نـفـراتـم فـزونـتـر اسـت » (فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا). بـنـابـرايـن هـم نـيـروى انـسـانـى فـراوان در اخـتـيـار دارم ، و هـم مـال و ثـروت هنگفت ، و هم نفوذ و موقعيت اجتماعى ، تو در برابر من چه مى گوئى ؟ و چه حرف حساب دارى ؟! كـم كـم اين افكار - همانگونه كه معمولى است - در او اوج گرفت ، و به جائى رسيد كه دنيا را جاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت : ((مغرورانه
در حـالى كـه در واقـع بـه خـودش سـتـم مـى كـرد در باغش گام نهاد، (نگاهى به درختان سرسبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود، و خوشه هاى پردانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت ، و به زمزمه نهرى كه مى غريد و پيش مى رفت و درختان را مـشـروب مـى كـرد گـوش فـرا داد، و از روى غـفـلت و بى خبرى ) گفت : من باور نمى كنم هـرگـز فـنـا و نـيـسـتـى دامـن بـاغ مـرا بـگـيـرد)) (و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا). باز هم از اين فراتر رفت ، و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان با قيام رستاخيز تضاد دارد بـه فـكـر انـكـار قـيـامـت افـتـاد و گـفت «من هرگز باور نمى كنم كه قيامتى در كار باشد» (و ما اظن الساعة قائمة ). اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند. سـپـس اضـافـه كـرد «گـيـرم كـه قـيـامتى در كار باشد، من با اينهمه شخصيت و مقام » «اگـر بـه سـراغ پروردگارم بروم مسلما جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت » (و لئن رددت الى ربى لاجدن خيرا منها منقلبا). او در ايـن خـيـالات خام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى بر نامربوطهاى گـذشـتـه مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد و گفتنيها را كه در آيات بعد مى خوانيم گفت .
آيه ۳۷ ـ ۴۱
آيه و ترجمه قـَالَ لَهُ صـاحـِبـُهُ وَ هـُوَ يـحـَاوِرُهُ أَ كَفَرْت بِالَّذِى خَلَقَك مِن تُرَابٍ ثمَّ مِن نُّطفَةٍ ثمَّ سوَّاك رَجُلاً(۳۷) لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبى وَ لا أُشرِك بِرَبى أَحَداً(۳۸) وَ لَوْ لا إِذْ دَخـَلْت جـَنَّتـَك قـُلْت مـَا شـاءَ اللَّهُ لا قـُوَّةَ إِلا بـِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنك مَالاً وَ وَلَداً(۳۹) فـَعـَسـى رَبى أَن يُؤْتِينِ خَيراً مِّن جَنَّتِك وَ يُرْسِلَ عَلَيهَا حُسبَاناً مِّنَ السمَاءِ فَتُصبِحَ صعِيداً زَلَقاً(۴۰) أَوْ يُصبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَستَطِيعَ لَهُ طلَباً(۴۱) ترجمه : ۳۷ - دوسـت (بـا ايـمـان )ش در حـالى كـه بـا او بـه گفتگو پرداخته بود گفت : آيا به خـدائى كـه تـو را از خـاك و سـپس از نطفه آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى ؟! ۳۸ - ولى مـن كـسـى هـسـتـم كـه «الله » پـروردگـار مـن اسـت ، و هـيـچـكـس را شـريـك پروردگارم قرار نمى دهم . ۳۹ - تـو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته ؟ قوت (و نـيـروئى ) جـز از نـاحـيـه خـدا نـيـسـت ، امـا اگـر مـى بـيـنـى مـن از نـظـر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست ).
۴۰ - شـايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده اى از آسمان بـر بـاغ تـو فـرو فـرسـتـد، آنـچـنـانـكـه آنـرا بـه زمـيـن بـى گـيـاه لغـزنـده اى تبديل كند! ۴۱ - و يـا آب آن در اعـمـاق زمـيـن فـرو رود، آنچنانكه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى ! تفسير: اينهم پاسخ مستضعفان ايـن آيـات رد بافته هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ايمان است كه از زبان دوست مؤ منش مى شنويم : او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مى داد تا هـر چـه در درون دارد برون ريزد، سپس يكجا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد «و به او گفت آيـا كـافـر شـدى بـه خدائى كه تو را از خاك آفريد و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مـرد كـاملى قرار داد»؟! (قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا). در ايـنـجـا يـك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى شد، در حالى كه ظاهر پاسخى كـه مـرد مـوحـد بـه او مى دهد و نخستين مطلبى كه بخاطر آن وى را سرزنش مى كند مساله انكار خدا است . لذا او را از طـريـق مـسـاله آفـريـنـش انـسـان كـه يـكـى از بـارزتـريـن دلائل توحيد است متوجه خداوند عالم و قادر مى كند. خـدائى كـه انـسان را در آغاز از خاك آفريد، مواد غذائى كه در زمين وجود داشت جذب ريشه هـاى درخـتـان شـد، و درخـتـان بـه نـوبـه خـود غذاى حيوانات شدند، و انسان از آن گياه و گـوشـت ايـن حـيـوان اسـتـفـاده كـرد، و نـطـفـه اش از ايـنـهـا شـكـل گـرفـت ، نـطـفـه در رحـم مـادر مـراحـل تـكـامـل را پـيـمـود تـا بـه انـسـان كـامـلى تبديل
شـد، انـسـانى كه از همه موجودات زمين برتر است ، مى انديشد، فكر مى كند، تصميم مى گـيـرد و هـمـه چـيـز را مـسـخـر خـود مـى سـازد، آرى تـبديل خاك بى ارزش به چنين موجود شـگـرفـى بـا آنـهـمـه سـازمـانـهـاى پـيـچـيـده اى كـه در جـسـم و روح او اسـت يـكـى از دلائل بزرگ توحيد است . در پاسخ اين سؤ ال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند: ۱ - گـروهـى گـفـتـه انـد از آنـجـا كـه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد و يا مورد ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست ، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدا بـودند و باور نمى كردند كه خاكهاى متلاشى شده بار ديگر لباس حيات بپوشند، لذا آن مـرد بـاايـمـان بـا ذكـر «آفـريـنـش نـخـسـتـيـن » انـسـان از خـاك ، و سـپـس نـطفه ، و مـراحـل ديـگـر، او را مـتـوجه قدرت بى پايان پروردگار مى كند، تا بداند مساله معاد را همواره در صحنه هاى همين زندگى با چشم خود مى بينيم . ۲ - بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه شـرك و كـفـر او بـخاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در مالكيت قائل شد و مالكيت خود را جاودانى پنداشت . ۳ - احـتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه آنـرا بـازگـو نـكـرده اسـت بـه انـكـار خـدا بـرخاسته بود، كه به قرينه سخنان آنمرد بـاايمان روشن مى شود، لذا در آيه بعد مشاهده مى كنيم كه آنمرد با ايمان مى گويد تو اگر انكار خدا كردى و راه شرك پوئيدى من هرگز چنين نمى كنم . بـه هـر حـال ايـن احـتـمـالات سه گانه كه در تفسير آيه فوق گفته شد بى ارتباط با يكديگر نيست ، و مى تواند سخن آنمرد موحد اشاره اى بهمه اينها باشد. سـپـس ايـن مـرد بـاايـمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت : «ولى من كسى هستم كه الله پروردگار من است » من با اين عقيده افتخار و مباهات مى كنم
(لكنا هو الله ربى ). تو افتخار به اين مى كنى كه باغ و زراعت و ميوه و آب فراوان دارى ، ولى من افتخار مى كنم كه پروردگار من خدا است ، خالق من ، رازق من او است ، تو به دنيايت مباهات مى كنى ، من به عقيده و ايمان و توحيدم ! «و من هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم » (و لا اشرك بربى احدا). بعد از اشاره به مساءله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشت ساز است ، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده مى گويد: «تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى اسـت كـه خـدا خـواسـتـه »، چـرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نـياوردى ؟! (و لو لا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء الله ) «چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست » (لا قوة الا بالله ). اگـر تـو زمـيـن را شـكـافـتـه اى ، بـذر پـاشـيـده اى ، نـهال غرس كرده اى ، درختان را بر داده اى ! و به موقع به همه چيز آن رسيده اى تا به ايـن پـايه رسيده است ، همه اينها با استفاده از قدرتهاى خداداد، و امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده ، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى !. سـپـس اضـافـه كـرد: «اگـر مـى بـيـنـى مـن از نـظـر مـال و فـرزنـد از تـو كـمـتـرم » (مـطـلب مـهـمـى نـيـسـت ) (ان تـرن انـا اقل منك مالا و ولدا).
«خـدا مى تواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد» (فعسى ربى ان يؤ تين خيرا من جنتك ). نـه تـنـهـا بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه : «خداوند صاعقه اى از آسمان بر باغ تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه و لغزنده اى تبديل كند» (و يرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا). يـا بـه زمـيـن فـرمـان دهـد تـكـانـى بخورد «و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو بـرود، آنـچـنـان كـه هـرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى » (او يصبح ماؤ ها غورا فلن تستطيع له طلبا). «حـسـبـان » (بـر وزن لقـمان ) در اصل از ماده حساب گرفته شده است ، سپس به معنى تـيـرهائى كه به هنگام پرتاب كردن آنرا شماره مى كنند آمده ، و نيز به معنى مجازاتى است كه روى حساب دامنگير اشخاص مى گردد، و در آيه فوق منظور همين است . (صعيد) به معنى قشر روى زمين است (در اصل از ماده «صعود» گرفته شده ). «زلق » بـه مـعـنـى سرزمينى است صاف و بدون هيچگونه گياه آنچنان كه پاى انسان بر آن بلغزد (جالب توجه اينكه امروز براى اينكه شنهاى روان را ثابت كنند و از فرو رفـتـن آبـاديـهـا در زيـر طـوفـانـهـاى شـن جـلوگـيـرى بـه عمل آورند سعى مى كنند گياهان و نباتات و درختانى در آنها برويانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و لغزندگى بيرون آيد و مهار شود). در واقـع آن مـرد بـا ايـمـان و مـوحـد رفـيـق مـغـرور خـود را هـشـدار داد كـه بـر ايـن نـعمتها دل نبندد چرا كه هيچكدام قابل اعتماد نيست .
در واقـع او مـى گـويـد: بـا چـشـم خـودت ديـده ، و يـا لااقـل بـا گـوش شـنـيده اى كه صاعقه هاى آسمانى گاهى در يك لحظه كوتاه ، باغها و خـانـه هـا و زراعـتـهـا را بـه تـلى از خـاك ، يـا زمـيـنـى خـشـك و بـى آب و عـلف تبديل كرده است . و نـيـز شنيده يا ديده اى كه گاهى يك زمين لرزه شديد قناتها را فرو مى ريزد، چشمه ها را مى خشكاند، آنچنان كه قابل اصلاح و مرمت نيستند. تو كه اينها را مى دانى اين غرور و نخوت براى چيست ؟! تو كه اين صحنه ها را ديده اى ايـنـهـمـه دلبـسـتـگـى چرا؟! چرا ميگوئى باور نمى كنم اين نعمتها هرگز فانى بشوند، بلكه جاودانه خواهند ماند، اين چه نادانى و ابلهى است ؟!.
آيه ۴۲ ـ ۴۴
آيه و ترجمه وَ أُحـِيـط بـِثـَمـَرِهِ فَأَصبَحَ يُقَلِّب كَفَّيْهِ عَلى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشهَا وَ يَقُولُ يَلَيْتَنى لَمْ أُشرِك بِرَبى أَحَداً(۴۲) وَ لَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مُنتَصراً(۴۳) هُنَالِك الْوَلَيَةُ للَّهِ الحَْقِّ هُوَ خَيرٌ ثَوَاباً وَ خَيرٌ عُقْباً(۴۴) ترجمه : ۴۲ - (بـه هـر حـال عـذاب خـدا فرا رسيد) و تمام ميوه هاى آن نابود شد، او مرتبا دستهاى خـود را - بـخـاطـر هـزيـنه هائى كه در آن صرف كرده بود - بهم مى ماليد، در حالى كه تـمـام بـاغ بـر پايه ها فرو ريخته بود، و مى گفت ايكاش كسى را شريك پروردگارم قرار نداده بودم ! ۴۳ - و گـروهى ، غير از خدا، نداشت كه او را يارى كنند، و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد.
۴۴ - در ايـن هـنـگـام ثـابـت شـد كـه ولايـت (و قـدرت ) از آن خـداونـد حـق اسـت ، او است كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان ) دارد. تفسير: و اينهم پايان كارشان سـرانـجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود بازگشت . غافل از اينكه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است ، و بـايـد كـيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود. شـايـد در هـمـان لحـظـه كـه پـرده هـاى سياه شب همه جا را فرا گرفته بود، عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقه اى مرگبار، و يا طوفانى كوبنده و وحشتناك ، و يا زلزله اى ويـرانـگـر و هـول انـگـيـز، هـر چـه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت ، و درخـتـان سر به فلك كشيده ، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد: «و عـذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت » (و احيط بثمره ). «احـيـط» از ماده «احاطه » است و در اينگونه موارد به معنى «عذاب فراگير» است كه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ با يك سلسله رؤ ياها به منظور سركشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت ، آنچنان كه دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بيفروغ شد و از حركت ايستاد. نمى دانست اين صحنه را در خواب مى بيند يا بيدارى ؟! درختان همه
بـر خـاك فـرو غـلطـيـده بـودنـد، زراعـتها زير و رو شده بودند، و كمتر اثرى از حيات و زندگى در آنجا به چشم مى خورد. گـوئى در آنجا هرگز باغ خرم و زمينهاى سرسبزى وجود نداشته ، و ناله هاى غم انگيز جغدها در ويرانه هايش طنين انداز بوده است ، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهره اش پريد، آب در دهـانـش خـشـكـيـد، و آنـچـه از كـبـر و غـرور بـر دل و مغز او سنگينى مى كرد يكباره فرو ريخت !
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |